اقتصاد جنگی جهانی شده

اشاره: کلدور بین نگرش سنّتی (با محوریت دولت ملی) به «اقتصاد جنگ» و نوع جدید اقتصاد جنگی جهانی شده، که دیدگاه های متعارف درباره نقش دولت ها و امکان حل و فصل منازعات را به چالش
چهارشنبه، 24 آبان 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اقتصاد جنگی جهانی شده
اقتصاد جنگی جهانی شده

 

نویسنده: مری کلدور (1)
مترجم: علیرضا طیّب



 
اشاره: کلدور بین نگرش سنّتی (با محوریت دولت ملی) به «اقتصاد جنگ» و نوع جدید اقتصاد جنگی جهانی شده، که دیدگاه های متعارف درباره نقش دولت ها و امکان حل و فصل منازعات را به چالش می کشد، تمایز شدیدی قائل است. یکی از نتایج اصلی این تغییر آن است که سرشت شرکت کنندگان در جنگ و خشونت به مراتب متنوع تر و پیش بینی ناپذیرتر شده است. کلدور، در ادامه، به تشریح سرشت تحول جنگ و خشونت، ارزیابی شیوه های تأمین منابع «جنگ های جدید»، و بررسی دلایل گسترش شکل های جدید جنگ می پردازد.

مقدّمه:

اصطلاح اقتصاد جنگ (2) معمولاً برای اشاره به نظامی به کار می رود که، مانند آنچه در جنگ های تمام عیار سده بیستم دیدیم، متمرکز و کلیت نگر و خودبسنده است. امور اجرایی برای افزایش کارایی جنگ و بیشینه ساختن درآمدها برای تأمین مخارج جنگ متمرکز می شود. برای شرکت در تلاش جنگی، خواه به صورت سرباز یا در تولید تسلیحات و ضروریات، حتی الامکان تعداد هرچه بیشتری از افراد بسیج می شوند. به طور کلی، تلاش جنگی تلاشی خودبسنده است، هرچند انگلستان و اتحاد شوروی در جنگ جهانی دوم کمک هایی در چارچوب وام - اجراه از ایالات متحد دریافت کردند. هدف اصلی تلاش جنگی بیشینه ساختن کاربرد زور برای درگیر شدن با دشمن در میدان نبرد و شکست دادن آن است.
نوع جدید اقتصاد جنگی، تقریباً به طور کامل، نقطه مقابل چنین شرایطی است. جنگ های جدید جنگ هایی «جهانی شده» اند. آن ها متضمن چندپارچگی و تمرکز زدایی از دولت هستند. تعداد نفرات شرکت کننده در جنگ، هم به دلیل نبود پرداختی برای شرکت در جنگ و هم عدم مشروعیت طرف های درگیر جنگ، نسبت به کل جمعیت اندک است. تولید داخلی بسیار ناچیز است و، از همین رو، تلاش جنگی به شدت متکی به غارت محلی و حمایت خارجی است. تعداد نبردها اندک، بشتر خشونت متوجه غیرنظامیان، و همکاری میان دارو دسته های درگیر جنگ رایج است.
کسانی که از جنگ برداشتی سنّتی مطابق تعریف کلاوزویتس و مبتنی بر هدف های ژئوپلیتیکیِ تعریف پذیر دارند، نمی توانند منافع اساسی خاصی اعم از سیاسی و اقتصادی را که با تداوم جنگ برآورده می شود بفهمند. اینان معمولاً فرض را بر آن می گذارند که بدون هرگونه نیاز به پرداختن به منطق اقتصادی اساسی می توان راه حل هایی سیاسی پیدا کرد. اما، در عین حال، کسانی که به نامناسب بودن برداشت های سنّتی از جنگ اذعان دارند و پیچیدگی مناسبات سیاسی، اجتماعی، و اقتصادیِ تجلی یافته در این جنگ ها را می شناسند معمولاً نتیجه می گیرند که این نوع خشونت را می توان با اقتدارگریزی برابر دانست. در این شرایط، حداکثر کاری که می توان کرد پرداختن به عوارض جنگ مثلاً از طریق کمک رسانی بشردوستانه است.
[...] به اعتقاد من، امکان تحلیل اقتصاد سیاسی جنگ های جدید برای رسیدن به نتایجی درباره رویکردهای بدیلِ ممکن وجود دارد. در واقع، معنای تلویحی چنین تحلیلی این است که بسیاری از تلاش های خیرخواهانه ای که بازیگران بین المللی مختلف بر اساس فرض هایی درباره سرشت جنگ انجام می دهند می تواند مخرّب از کار درآید. حل و فصل منازعه از بالا شاید فقط موجب تقویت مشروعیت طرف های درگیر جنگ شود و برای تجدید قوا فرصت فراهم سازد؛ کمک بشردوستانه می تواند به عملکرد اقتصاد جنگ کمک کند، نیروهای صلح بان، خواه به دلیل کنار ایستادن هنگامی که جنایات وحشتناکی در حال وقوع است و چه به دلیل هم جبهه شدن با گروه هایی که مرتکب جنایت های هولناک می شوند، ممکن است مشروعیت خود را از دست بدهند. [...]

خصوصی شدن نیروهای نظامی

مادلین آلبرایت، وزیر امور خارجه ایالات متحد، اصطلاح دولت های درمانده (3) را در مورد کشورهایی به کار برده است که اقتدار مرکزی در آن ها ضعیف است یا فاقد چنین اقتداری هستند - نمونه های جاافتاده این کشورها سومالی و افغانستان هستند. به گفته جفری هربست، بسیاری از دولت های آفریقایی هرگز از حاکمیت دولتی به معنای امروزی کلمه - یعنی «کنترل فیزیکی بی چون و چرا بر سرزمین معیّن و در عین حال حضور اداری در سراسر کشور و وفاداری مردم به اندیشه دولت» - برخوردار نبودند. [1] از ویژگی های اصلی دولت های درمانده از دست دادن کنترل بر ابزارهای اجبار فیزیکی و فروپاشی آن هاست. نوعی چرخه از هم پاشی به جریان می افتد که تقریباً نقطه مقابل چرخه یکپارچه کننده ای است که دولت های امروزی از طریق آن تشکیل شدند. ناتوانی از حفظ کنترل فیزیکی بر سرزمین و جلب وفاداری مردم، توانایی دولت برای وصول مالیات ها را کاهش می دهد و بنیه درآمدی آن را به شدت تضعیف می کند. از این گذشته، فساد و حکومت شخصی هم قوز بالای قوز می شود و درآمدهای دولت را بیشتر به باد می دهد. حکومت غالباً دیگر قادر به اجرای شکل های قابل اعتماد وصول مالیات نیست؛ گاهی کارگزای های خصوصی به کارگرفته می شوند که بخشی از درآمدها را از آنِ خود می سازند خیلی شبیه به آنچه در سده هیجدهم در اروپا رایج بود. فرار از پرداخت مالیات، هم به دلیل فقدان مشروعیتِ دولت و هم به سبب سربرآوردن نیروهای جدیدی که مطالبه «باج سبیل» می کنند، رواج گسترده ای دارد. این وضع موجب وارد آمدن فشاری خارجی برای کاهش هزینه های حکومت می گردد که توانایی دولت را برای حفظ کنترل بیش از پیش کاهش می دهد و فروپاشی واحدهای نظامی را تشویق می کند. از این گذشته، کمک خارجی مشروط به اجرای اصلاحات اقتصادی و سیاسی می شود که بسیاری از این دولت ها به لحاظ قانون اساسی خود ناتوان از اجرای آن ها هستند. نوعی چرخه نزولی از دست رفتن درآمد و مشروعیت، بی نظمی فزاینده، و از هم پاشیدن ارتش بستری را به وجود می آورد که در آن جنگ های جدید به وقوع می پیوندد. عملاً، «درماندگی» دولت با خصوصی شدن فزاینده خشونت همراه است.
وجه مشخصه جنگ های جدید نوعاً تنوع چشمگیر واحدهای جنگجو، اعم از عمومی و خصوصی، دولتی و غیردولتی، یا آمیزه ای از آن هاست. برای ساده تر شدن بحث، پنج گونه اصلی این واحدها را مشخص می سازم: نیروهای مسلح منظم یا بقایای آن ها؛ گروه های شبه نظامی، واحدهای دفاع شخصی؛ سربازان مزدور خارجی؛ و سرانجام، نیروهای منظم خارجی، که به طور کلی تحت نظارت بین المللی قرار داشته باشند. [...]
اگرچه کوچک بودن اندازه واحدهای جنگجو شباهت بسیاری با جنگ چریکی (4) دارد، ولی آن ها فاقد آن سلسله مراتب، نظم، و نظام های فرماندهی عمودی ای هستند که نوعاً نیروهای چریکی دارند و از جنگ های نو و نیز ساختار احزاب سیاسی لنینیست یا مائوئیست وام گرفته شده است. این گروه های مختلف هم به شکل مستقل و هم به همکاری با یکدیگر فعالیت می کنند. ارتش های ظاهری، در عمل، ائنتلاف های افقی از واحدهای انشعابی از نیروهای مسلح منظم، شبه نظامیان محلی یا واحدهای دفاع شخصی، دارودسته های جنایتکار، گروه های کهنه پرست، و آدم های مفت خوری هستند که درباره مشارکت، طرح های مشترک، و تقسیم کار یا غنایم با هم به توافق رسیده اند. مفهوم «تارعنکبوت»، که رابرت رایش برای مشخص ساختن ساختار شرکت ها جعل کرده است، [...] احتمالاً در مورد جنگ های جدید نیز کاربست پذیر است.
پایان جنگ سرد و درگیری های مربتط با‌ آن، مانند جنگ افغانستان یا آفریقای جنوبی، هرچه بیشتر جنگ افزارهای مازادی را در دسترس قرار داد. در برخی از موارد، جنگ ها با سلاح هایی صورت می گیرند که از انبارهای جنگ سرد به سرقت رفته اند؛ در بوسنی - هرزگوین اوضاع تا حد زیادی از این قرار است. در موارد دیگر، سربازان مازاد بر احتیاج، جنگ افزارهای خودشان را در بازار سیاه می فروشند یا تولیدکنندگان خُرد (مثلاً در پاکستان) از طرح های آن ها الگوبرداری می کنند. از این گذشته، شرکت های تولیدکننده سلاح، که بازارهای دولتی خود را از دست داده اند، درصدد یافتن منابع جدید تقاضا برمی آیند. برخی از ستیزها، مانند درگیری کشمیر، در نتیجه سیل تسلیحات ورودی که در این مورد از جنگ افغانستان سرریز کرده است سرشت جدیدی پیدا کردند. جنگ های جدید را می توان نوعی دفع زایدات نظامی - راهی برای به مصرف رساندن سلاح های مازاد تولیدشده در جنگ سرد (این بزرگ ترین نمونه تقویت نیروی نظامی در تاریخ) که دیگر نیازی به آن ها نیست - دانست.

الگوهای خشونت

شیوه های جنگی واحدهای رزمنده جدید تا حد زیادی مدیون انواعی از جنگنده اند که در جریان جنگ جهانی دوم و پس از آن در واکنش به جنگ مدرن پدیدار شدند. جنگ انقلابی (5)، که مائوتسه تونگ و چه گوارا آن را درانداختند، تاکتیک هایی را مطرح می ساخت که هدفشان یافتن راهی برای دورزدن کانون های بزرگ نیروهای متعارف بود و تقریباً به طور کامل برخلاف نظریه راهبردی متعارف بودند.
هدف اصلی جنگ انقلابی عبارت از کنترل سرزمین از طریق به دست آوردن حمایت مردم محلی و نه از طریق خارج ساختن سرزمین از چنگ نیروهای دشمن است. مناطق تحت کنترل انقلابیون معمولاً بخش های دورافتاده ای از کشور هستند که دولت مرکزی به سهولت به آن ها دسترسی ندارد. این مناطق پایگاه هایی را در اختیار می گذارند که نیروهای نظامی می توانند از آن ها تاکتیک هایی را به اجرا گذارند که روحیه و کارایی نیروهای دشمن را تضعیف کند. جنگ انقلابی شباهت هایی با نظریه مانور دارد. جنگ انقلابی متضمن فعالیت نظامی نامتمرکز و پراکنده همراه با تأکید چشمگیر بر غافلگیری و پویایی است. ولی یکی از ویژگی های اصلی جنگ انقلابی پرهیز از رودررویی مستقیم با دشمن است که واحدهای چریکی، به دلیل کمتر بودن تعداد و ضعف تجهیزاتشان، احتمالاً در آن شکست خواهند خورد. عقب نشینی راهبردی به دفعات صورت می گیرد. به گفته مائو، «توانایی گریختن از مهلکه دقیقاً یکی از ویژگی های چریک هاست. گریختن شیوه اصلی خروج از انفعال و به دست آوردن دوباره ابتکار عمل است.» [2]
تمامی نویسندگان انقلابی تأکید فراوانی بر تسخیر «قلب ها و اذهان» نه تنها در قلمرو تحت کنترل انقلابیون بلکه همچنین در قلمرو دشمن دارند تا بدین ترتیب چریک ها بتوانند، به قول مشهور مائو، «همچون ماهی در آب» به عملیات بپردازند، هرچند مسلّماً از روش های تروریستی هم استفاده خواهد شد. هدف ضد شورشگری (6)، که تقریباً در همه موارد به شکست انجامید، مقابله با این نوع جنگ با به کارگیری نیروهای نظامی متعارف بود. راهبرد اصلی ضد شورشگری از بین بردن محیط عملیاتی انقلابیون یا مسموم ساختن دریا برای ماهی ها بوده است. روش هایی چون جابه جا کردن اجباری مردم، که فرانسه در الجزایر به اجرا گذاشت، یا نابودی مناطق با استفاده از مین گذاری یا آفت کش ها یا ناپالم هم، که امریکایی ها در ویتنام به کار بردند، مثلاً توسط اندونزی در تیمور شرقی یا حکومت ترکیه بر ضد کردها به کار گرفته شده است.
جنگ جدید هم وام دار جنگ انقلابی است و هم وام دار ضد شورشگری. از جنگ انقلابی، راهبرد کنترل سرزمین از طریق برقراری کنترل سیاسی به جای خارج ساختن سرزمین از چنگ نیروهای دشمن را وام می گیرد. اجرای این راهبرد در جنگ جدید تا حدودی ساده تر از آن حدی است که برای نیروهای انقلابی بود، زیرا در بیشتر موارد اقتدار مرکزی بسیار ضعیف است و معارضان اصلی برای کنترل سرزمین، حکومت های مجهز به نیروهای متعارف نو نیستند بلکه انواع مشابهی از واحدهای جنگجو هستند، ولو آن که ارتش منظم خوانده شوند. با این حال، مانند جنگ انقلابی، جناح های مختلف عمدتاً برای حفظ نفرات و تجهیزاتشان پیوسته از نبرد پرهیز دارند. اغلب جناح های مختلف، با همکاری با یکدیگر، قلمرو مورد منازعه را بین خودشان تقسیم می کنند.
اما تفاوت مهمی که بین انقلابیون و جنگجویان جدید وجود داشت در روش کنترل سیاسی است. ایدئولوژی برای انقلابیون اهمیت فراوانی داشت؛ با این که هراس یکی از عنصرهای مهم بود، ولی هدف اصلی جلب حمایت مردم از اندیشه انقلابی وفاداری شان به آن بود. از همین رو، انقلابیون تلاش داشتند که در مناطق تحت کنترل خودشان جوامع الگویی ایجاد کنند. برعکس، جنگجویان جدید، از طریق وفاداری به یک عنوان و نه یک اندیشه، کنترل سیاسی خود را برقرار می کنند. در جهان مردم سالار و شگفت انگیز نو، که بسیج سیاسی در آن بر عناوین مبتنی است و انتخابات و همه پرسی ها غالباً شکلی از ایجاد اجماع هستند، این امر بدان معنی است که اکثریت مردمی که در سرزمین تحت کنترل جنگجویان جدید به سر می برند باید عنوان درست را بپذیرند. هرکس دیگری باید حذف شود. در واقع، حتی در مناطق غیرمردم سالار، ترس از مخالفت، دگراندیشی، یا شورش این تقاضای همگونی مردم بر اساس هویت را تقویت می کند.
به همین دلیل، روش اصلی کنترل سرزمین، برخلاف جنگ انقلابی، جلب حمایت مردم نیست بلکه جابه جا کردن آن ها - خلاص شدن از شر تمامی مخالفانِ ممکن - است. بدین منظور، جنگ جدید از روش های ضد شورشگری برای مسموم ساختن دریا استفاده می کند - روش هایی که جنبش های چریکیِ ساخته دست یا مورد حمایتِ حکومت های غربی با داشتن تجربه سرنگون ساختن حکومت های چپ گرا در ستیزهای «ضعیف» دهه 1980 - مانند رنامو در موزامبیک، مجاهدین افغان، یا کنتراها در نیکاراگوئه - آن ها را بهبود بخشیدند. در واقع، این رویکرد واکنشی به شکست ضد شورشگری در ویتنام و جنوب آفریقا و توجه تلویحی به این حقیقت بود که جنگ متعارف نو دیگر گزینه کارآمد و قابل قبولی نیست.
به جای ایجاد محیطی مساعد برای چریک ها، هدف جنگ جدید ایجاد محیطی نامساعد برای تمامی کسانی است که قادر به کنترلشان نیستیم. کنترل جناح خودی در گرو ارائه مزایای مثبت نیست، زیرا در شرایط تحلیل رفته و بی نظم جنگ جدید مزایای مثبت چندانی وجود ندارد که بتوان پیشکش کرد، بلکه بستگی به ترس و ناامنی مستمر و تداوم نفرت از دیگران دارد. به همین سبب، شرارت مفرط و فاحش و شریک کردن تعداد هرچه بیشتری از افراد در این جنایات برای شریک جرم ساختنشان، برای تضمین خشونت بر ضد «دیگرانِ» مورد نفرت، و برای عمیق تر ساختن شکاف ها اهمیت دارد. [...] در اصل، آنچه جزءِ تأثیرات جانبی نامطلوب و نامشروع جنگ قدیمی شناخته می شد در روش مبارزه در جنگ های جدید جایگاه محوری پیدا کرده است. گاه گفته می شود که جنگ های جدید نوعی بازگشت به بدویت است. ولی جنگ های ابتدایی به شدت آیینی و تشریفاتی بودند و محدودیت های اجتماعی آن ها را محدود می ساخت. این جنگ ها عقلایی هستند، یعنی در مورد هدف های جنگ اندیشه عقلایی را به کار می برند و محدودیت های هنجاری را بر نمی تابند.
این الگوی خشونت در نوع جدید جنگ را آمارهای مربوط به جنگ های جدید تأیید می کند. گواه گرایش به پرهیز از درگیری و متوجه ساختن خشونت عمدتاً به سوی غیرنظامیان، افزایش بارز نسبت تلفات غیرنظامیان به نظامیان است. در آغاز سده بیستم، 35 تا 90 درصد تلفات جنگ ها از نظامیان بودند. در جنگ جهانی دوم، نزدیک به نیمی از کشته های جنگ را افراد غیرنظامی تشکیل می دادند. در اواخر دهه 1990، نسبت های مربوط به صد سال پیش تقریباً به شکل دقیق تکرار شده اند، به نحوی که امروزه نزدیک به 80 درصد تمامی تلفات جنگ ها را غیرنظامیان تشکیل می دهند. [3]
گواه اهمیت جابه جاشدن مردم در جنگ های جدید ارقام مربوط به پناهندگان و آوارگان است. بر اساس اعلام کمیساریای عالی پناهندگان ملل متحد، آمار پناهندگان در جهان از 2/4 میلیون نفر در 1975 به 10/5 میلیون نفر در 1985، و 14/4 میلیون تن در 1995 افزایش یافته است. (این آمار در 1992 به میزان 18/2 میلیون نفر بود ولی به علت بازگشت 9 میلیون نفر به میهنشان کاهش یافت.) این ارقام تنها شامل پناهندگانی می شود که مرزهای بین المللی را پشت سر می گذارند. بر مبنای همین آمارها، 5/4 میلیون نفر دیگر در داخل کشورشان آواره اند. [4] ارقام ارائه شده از سوی کمیته پناهندگان ایالات متحد به مراتب بیش از این است و از 22 میلیون نفر در 1980 افزایشی به 38 میلیون تن در 1995 را نشان می دهد، که تقریباً نیمی از آن ها را آوارگان داخلی تشکیل می دادند. [5] مایرون واینر، با به کارگیری ارقام اخیر، محاسبه کرده است که تعداد پناهندگان به ازای هر درگیری از 1969 به این سو تقریباً دو برابر شده و از 287,000 نفر به ازای هر درگیری به 459,000 نفر در 1992 سرزده است. ولی افزایش شمار آوارگان داخلی حتی بارزتر بوده و از 40,000 نفر به ازای هر درگیری در 1969 به 857,000 نفر در 1992 رسیده است.[6]

تأمین مالی تلاش جنگی

جنگ های جدید در بستری رخ می دهند که می توان آن را نوع حادّی از جهانی شدن خواند. تولید مبتنی بر سرزمین یا در نتیجه آزادسازی و کنار رفتن حمایت دولت یا به علت نابودی فیزیکی (غارت، گلوله باران، و غیره) یا قطع دسترسی به بازارها در نتیجه فروپاشی دولت ها، نبرد، یا برقراری محاصره عمدتاً توسط قدرت های خارجی یا به احتمال بیشتر توسط واحدهای رزمنده موجود در محل یا ناممکن بودن تحصیل قطعات یدکی، مواد خام، و سوخت کمابیش از بین می رود. در برخی از موارد، تعداد کمی کالای ارزشمند - مانند الماس در آنگولا و سیرالئون، سنگ لاجورد و زمرد در افغانستان، مواد مخدر در کلمبیا و تاجیکستان - همچنان تولید می شود و منبع درآمدی برای هر کس که بتواند آن ها را «حفظ کند» فراهم می سازد. رقم بیکاری بسیار بالاست و تا هنگامی که حکومت ها به خرج کردن پول ادامه می دهند تورم شیوع دارد. در موارد حاد، پول کشور بی ارزش می شود و جای آن را مبادله، استفاده از کالاهای با ارزش به جای پول، یا رواج پول های خارجی دلار یا مارک آلمان می گیرد.
با توجه به زوال بنیه مالیاتی دولت، هم به سبب فروپاشی و هم دشواری های موجود در راه وصول مالیات ها، حکومت ها نیز مانند گروه های نظامی خصوصی باید درصدد یافتن منابع مالی جایگزین برای سرپا نگه داشتن فعالیت های خشونت بارشان باشند. با توجه به فروپاشی فعالیت تولیدی، منابع مالی اصلی، یا به قول مارک دافیلد «انتقال دارایی»[7]، یعنی باز توزیع دارایی های موجود به نفع واحدهای رزمنده است یا به صورت کمک های خارجی. ساده ترین شکل انتقال دارایی غارت، دزدی، اخاذی، چپال و گروگان گیری است. این روش ها در تمامی جنگ های معاصر رواج گسترده ای دارند. ثروتمندان به قتل می رسند و طلا و اموال ارزشمندشان به یغما می رود؛ پس از پاکسازی قومی، اموال منتقل می شوند؛ چارپایان و احشام را شبه نظامیان مال خود می کنند؛ پس از تصرف شهرها، مغازه ها و شرکت ها غارت می شوند. افراد گروگان گرفته شده با غذا، سلاح یا گروگان های دیگر، اسرای جنگی، یا کشته ها معاوضه می شوند.
دومین شکل انتقال دارایی، فشار بازار است. ویژگی نوعیِ جنگ های جدید تعدد ایست های بازرسی است که عرضه مواد خوراکی و ضروریات را کنترل می کنند. محاصره و شهربندان، تقسیم سرزمین بین گروه های شبه نظامی مختلف به واحدهای رزمنده اجازه می دهد تا قیمت ها را در بازار کنترل کنند. بدین ترتیب، الگوی نوعی که در سودان، یوگسلاوی سابق، و سایر نقاط به چشم می خورد مجبور به ساختن شهرنشینان یا حتی کشاورزان به فروش دارایی هایشان - خودرو، یخچال، تلویزیون، یا گاو - به قیمت هایی بسیار نازل در ازای دریافت ضروریات لازم برای بقا به قیمتی بسیار سنگین است.
فعالیت های درآمدزای پیچیده تر شامل اخذ «مالیات های جنگی» یا «باج سبیل» از تولیدکنندگان کالاهای اولیه و شکل های مختلف تجارت غیرقانونی می شود. تولید و فروش مواد مخدر در کلمبیا، پرو، و تاجیکستان منبع اصلی درآمد است. طبق برآوردها، درآمد حاصل از مواد مخدر 70 درصد درآمدهای مخالفان دولت در تاجیکستان را تشکیل می دهد و این در حالی است که گفته می شود درآمد چریک های کلمبیایی از فروش این مواد سالانه به 800 میلیون دلار سر می زند، که می توان آن را با رقم 1/4 میلیارد دلار هزینه های دفاعی حکومت آن کشور مقایسه کرد. [8] تجارت مواد مخدر، تسلیحات، یا پول شویی نمونه هایی از فعالیت های درآمدزای خلافی هستند که گروه های نظامی مختلف انجام می دهند.
اما، با توجه به فروپاشی تولید داخلی، کمک های خارجی اهمیت قاطع دارند. زیرا تسلیحات، مهمات، غذا، و البته ماشین های مرسدس بنز یا عینک های آفتابی گران قیمت را باید از خارج وارد کرد. [...]
در اصل، چندپارچه و غیررسمی شدن جنگ یا غیررسمی شدن اقتصاد همراه است. به جای اقتصاد رسمی ملی، که بر تولید صنعتی و مقررات دولتی تأکید دارد، نوع تازه ای از اقتصاد غیررسمی جهانی ایجاد شده است که در آن جریان های خارجی، به ویژه کمک های بشردوستانه و ارسال درآمدهای اتباع مقیم خارج به وطن، جزءِ لاینفک نوعی اقتصاد محلی و منطقه ای شده است که بر انتقال دارایی ها و تجارت فوق قانونی پایه می گیرد. شکل 1 جریان های نوعی منابع را در یک جنگ جدید نشان می دهد. طبق فرض، هیچ گونه تولید و مالیاتی وجود ندارد. در عوض، حمایت خارجی از مردم عادی به صورت درآمدهای حواله شده و کمک های بشردوستانه از طریق انواع مختلف انتقال دارایی و تجارت در بازار سیاه از نوع جزءِ منابع نظامی می شوند. کمک های مستقیم حکومت های خارجی، باج سبیل های پرداختی از سوی تولیدکنندگان کالاها، و کمک های حواله شده از سوی آوارگان، توانایی واحدهای رزمنده مختلف را برای گرفتن منابع بیشتری از مردم عادی و بنابراین حفظ تلاش های نظامی خودشان تقویت می کنند. [...]
برخی از نویسندگان معتقدند که نوع جدید جنگ را می توان بر اساس انگیزه اقتصادی تبیین کرد. به گفته دیوید کین، «جنگی که در آن از درگیری پرهیز می شود ولی به غیرنظامیان غیرمسلح گیر می دهیم و شاید در نهایت یک خودرو مرسدس بنز به چنگ می آوریم، شاید معنای بیشتری [...] ‍[از] به خطرانداختن جان خودمان به نام دولت ملی داشته باشد که چندان چشم اندازی یا هیچ چشم اندازی از نظر سود مالی چشمگیر ندارد.» [9] ولی انگیزه اقتصادی به تنهایی نمی تواند ابعاد، وحشیگری، و سبعیت محض جنگ های جدید را توضیح دهد. بی گمان عدّه ای، برای مشروع جلوه دادن فعالیت های خلافشان، به جنگ می پیوندند تا برای کارهایشان توجیهی سیاسی دست و پا کنند و روش های پول درآوردنی را که در غیر این صورت غیرقانونی شناخته می شدند، از نظر اجتماعی مجاز سازند. بی شک عده ای دیگر- قدرت طلبان خردمند، کهنه پرستان دو آتشه، یا قربانیان انتقام جو - هم هستند که برای آن که هدف های نظامی - سیاسی شان بر باد نرود به فعالیت های مجرمانه و خلاف روی می آورند. اما عده دیگری هم هستند که از روی ترس یا گرسنگی وادار به جنگ شده اند.
نکته اصلی این است که تمایزاتی که در دوران نو بین امر سیاسی و امر اقتصادی، امر عمومی و امر خصوصی، امر نظامی و امر غیرنظامی گذاشته می شد دارد از بین می رود. برای تثبیت شکل های جدید و اجبار آمیز مبادله اقتصادی، که به نوبه خود لازمه فراهم کردن بنیه مالی قابل قبولی برای دارو دسته های تبهکار / صاحبان قدرت در بستر فروپاشی دولت و حاشیه ای شدن اقتصاد است، به کنترل سیاسی نیاز است. مجموعه جدید و رو به قهقرایی از مناسبات اجتماعی پایه می گیرد که بر اساس آن اقتصاد و خشونت در چارچوب مشترک سیاست هویت عمیقاً درهم تنیده می شوند.

گسترش خشونت

نوع جدید جنگ گونه ای شرایط اجتماعی غارتگرانه است. اگرچه شاید امکان مهارکردن گروه ها و افراد خاص وجود داشته باشد، مهار شرایط اجتماعی چه از لحاظ مکانی و چه از نظر زمانی بسیار دشوار است. کشورهای همسایه بلافصل ترین قربانیان این شرایط اند. هزینه جنگ از حیث از دست رفتن تجارت، به ویژه در جایی که مجازات ها یا شهربندان هایی اعمال شده یا مرزها خواه عمداً یا به دلیل نبردها بسته باشند؛ بار سنگین پناهندگان، زیرا به طور کلی دولت های همسایه بزرگ ترین شمار پناهندگان را می پذیرند؛ گسترش مدارهای غیرقانونی تجارت؛ و سرریز کردن سیاست هویت - همه این عوامل شرایطی را بازتولید می کنند که آبشخور شکل های تازه خشونت به شمار می روند. [...]

نتیجه گیری

جنگ های جدید هدف های سیاسی دارند. هدف عبارت از بسیج سیاسی بر اساس هویت است. راهبرد نظامی مورد استفاده برای تحصیل این هدف، جابه جا کردن و تضعیف مردم برای خلاص شدن از شرّ کسانی که هویت متفاوتی دارند و برای دامن زدن به نفرت و ترس است. اما این شکل تفرقه افکنانه و انحصاری سیاست را نمی توان از مبنای اقتصادی آن جدا کرد. جناح های مختلف سیاسی / نظامی دارایی مردم عادی را غارت می کنند و نیز بقایای دولت را چپاول می کنند و کمک های خارجی ارسال شده برای قربانیان را به شیوه ای که تنها در شرایط جنگی یا نزدیک به جنگ امکان پذیر است به جیب می زنند. به دیگر سخن، جنگ شکل های مختلف و مجرمانه افزایش ثروت شخصی را توجیه می کند، در عین حال این شیوه ها منابع ضروری کسب درآمد برای سرپا نگه داشتن جنگ هستند. طرف های درگیر جنگ، هم برای استمرار بخشیدن به مواضع قدرت خودشان و هم برای دسترسی داشتن به منابع، به وجود کمابیش همیشگی درگیری نیاز دارند.
اگرچه این مجموعه روابط اجتماعی غارتگرانه بیش از همه در مناطق جنگی شایع است، ولی جزو ویژگی های مناطق پیرامونی هم به شمار می رود. از آن جا که تعداد شرکت کنندگان در جنگ نسبتاً اندک است (در بوسنی تنها 6/5 درصد مردم مستقیماً در پیش ردن جنگ شرکت شرکت داشتند)، تفاوت های موجود میان مناطق جنگی و مناطقی که ظاهراً در آن ها صلح حاکم است به اندازه دوره های پیشین بارز نیست. درست همان گونه که در تمایز قائل شدن میان امر سیاسی و امر اقتصادی، امر عمومی و امر خصوصی، امر نظامی و امر غیرنظامی دشوار است، تشخیص جنگ از صلح نیز هرچه دشوارتر شده است. اقتصاد جنگی جدید را می توان همچون طیف پیوسته ای دانست که نقطه آغاز آن آمیزه ای از فعالیت های مجرمانه و نژادپرستی است که در شهرهای داخلی اروپا و امریکای شمالی یافت می شود و شدیدترین تجلی آن نیز در مناطقی وجود دارد که خشونت بیشترین ابعاد را پیدا کرده است.
اگر خشونت و غارتگری را می توان در مناطقی یافت که منطقه صلح قلمداد می شوند، از آن سو نیز تقریباً در تمامی مناطق جنگی می توان برخی از جزیره های مدنیت را یافت. درباره این جزیره های مدنیت اطلاعات به مراتب کمتری از مناطق جنگی داریم، زیرا به طور کلی خشونت و بزهکاری و نه اوضاع عادی است که گزارش می شود. ولی مناطقی وجود دارد که در آن ها دستگاه محلی دولت به فعالیت خود ادامه می دهد، مالیات ها وصول می گردد، خدمات عرضه می شود، و تولید نیز تا حدودی ادامه دارد. گرو هایی وجود دارند که از ارزش های بشری دفاع، و سیاست بازی های خاص نگری را رد می کنند. شهر توزلا در بوسنی - هرزگوین از این جهت یک نمونه مشهور است. واحدهای دفاع شخصیِ تشکیل شده در جنوب رواندا نیز نمونه دیگری است. در حالت منزوی، حفظ این جزیره های مدنیت دشوار است و آن ها زیر فشار قطبی شدن خشونت له می شوند، ولی چند پاره و نامتمرکز بودن نوع جدید جنگ، چنین نمونه هایی را امکان پذیر می سازد.
جنگ های جدید نوعی شرایط اجتماعی اند که با بر باد رفتن اقتصاد سیاسی رسمی سربر می آورند، و درست به همان دلیل پایان یافتنشان بسیار دشوار است. مذاکرات دیپلماتیکی که از بالا صورت می گیرد نمی تواند روابط اجتماعی بنیادی را در نظر گیرد؛ در این مذاکرات، با جناح های مختلف جنگ چنان رفتار می شود که گویی شبیه دولت اند. آتش بس های گذرا یا ترک مخاصمات موقت تنها می تواند توافقات یا مشارکت هایی را مشروعیت بخشد که عجالتاً برای جناح های مختلف مطلوب و مناسب است. نیروهای صلح بانی که برای نظارت بر آتش بسی گسیل می شوند که بازتاب وضع موجود است، ممکن است تقسیم سرزمین را تداوم بخشند و جلوی بازگشت پناهندگان را بگیرند. بازسازی اقتصادی از طریق «مراجع سیاسی» موجود می تواند صرفاً منابع درآمد تازه ای همگام با ته کشیدن دارایی های محلی فراهم سازد. تا زمانی که مناسبات قدرت همان است که بود، دیر یا زود خشونت از سر گرفته خواهد شد.

پی‌نوشت‌ها:

1. Mary kaldor
2. war economy
3. failed states
4. guerrila warfare
5. revolutionary warfare
6. counterinsurgency
یادداشت ها:
[1]. J.Harbst, 'Responding to state Failure in Africa', International security vol.21(3), winter 1996/7, pp. 121-2.
[2]. به نقل از:
simkin, Race to the swift, Thoughts on Twenty-First century warfare (Brasseys, London, 1985), p.311.
Dan smith, The state of war and peac Atlas (penguin Books, London, 1997).
[3]. برای آگاهی از آمارهای قدیمی تر ارقام مربوط به دهه 1990 را خودم محاسبه کرده ام؛
M.kaldor, 'Introduction', in M.kaldor and B.vashee (eds), Restructuring the Global Military sector volume I: New wars (cassell/pinter, London,1997).
[4]. UNHCR, The state of the world s Refugees: In search of solutions (oxford university press, oxford, 1995).
[5]. این ارقام در نشریه world Refugee survey، که کمیته پناهندگان ایالات متحد واقع در واشینگتن منتشر می سازد، می توان یافت.
[6]. M. weiner, 'Bad Neighbours, Bad Neibourhood: An Inquiry into the causes of Refugee Flows', International security vol.21(I), summer 1996.
[7]. M. Duffield, 'The political Economy of Internal war: Asset Transfer, complex Emergencies and International Aid' in J.Macrae and A.Zwi (eds), war and Hunger" Rethinking International Responses (Zed press, London, 1994).
[8]. 'central Asia,s Narcotics Industry', strategic comments vol. 3(5), June 1997؛
colombia,s Escalating violence: crime, conflict and politics, strategic comments vol.3(4), May 1997.
[9]. D.keen, 'when war itself is privatized', Times Literary supplement, December 1995.

منابع:
از: New and old wars: organized violence in a Glibal Era (polity press, cambridge, 2001), pp. 90-111.
دیدگاه هایی درباره سیاست جهان / گروهی از نویسندگان؛ با ویرایش ریچارد لیتل و مایکل اسمیت، 1389، علیرضا طیّب، تهران، 1389.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما