مفهوم قناعت
واژه قناعت یک واژه اخلاقی و ارزشمند است که علمای اخلاق در لغت و اصطلاح، چند معنا برای آن نقل کرده اند که به اختصار به چند مورد از آن ها اشاره می شود:الف) قناعت از نظر لغت
معنای لغوی قناعت در فرهنگ های مختلف به قرار زیر آمده است:خرسندی، خرسند بودن به قسمت خود، بسنده کردن به مقدار نیاز، صرفه جویی، خشنودی نفس به آنچه از روزی و معاش قسمت او می شود. (1)
اکتفا به مقدار ناچیز از وسایل زندگی در حد ضرورت و نیاز. (2)
قناعت یعنی راضی شدن به مقدار اندکی از بخشش. (3)
قناعت یعنی رضا دادن به سهم خویش. (4)
قناعت وقوف به حد قلّت و کفایت و قطع طمع از طلب کثرت و زیادت. (5)
قناعت یعنی به کمترین مقدار مورد نیاز در حد کفایت زندگی اکتفا کردن و قطع طمع از زیاده خواهی.
ب) قناعت از نظر علمای اخلاق
علمای اخلاق قناعت را به معانی مختلفی تفسیر کرده اند که در زیر به مهم ترین آن ها اشاره می شود:قناعت یک ملکه نفسانی است که به موجب آن انسان به نیاز خود از اموال رضایت می دهد و خود را برای تحصیل بیشتر آن به مشقت نمی اندازد. (6)
القناعة ان یقنع بقدر الضرورة من المطعم و الملبس و یقتصر علی اقله قدراً و اخسه نوعاً یرد امله الی یومه او الی شهره و لا یشغل قلبه بما بعد الشهر؛ (7) به مقدار ضرورت از غذا و لباس قناعت کند و از نظر مقدار به کمتر و از نظر نوع به پایین تر اکتفا نماید و آرزویش را متوجه همان روز یا همان ماه کند و دلش را مشغول ماه های دیگر ننماید.
قناعت به نوعی صرف نظر کردن از تمام امور نفسانی است. به کسی قانع گویند که به روزی خود قانع گردد و به غذای لذیذ یا لباس جمیل و یا منزل عالی چشم نداشته باشد و انسان خردمند از ابتدا قناعت می نماید و در امور معاش به اقتصاد و میانه روی رفتار می کند. (8) قناعت یعنی به حد کفاف راضی بودن و آن حدی است که اگر کمتر از آن را داشته باشد مجبور به تکدی می شود، اگر بیشتر داشته باشد به اسراف دچار می شود و اگر برابر آن داشته باشد به دین عمل کرده است؛ اما تعیین این حد مشکل است. (9)
قناعت آن است که نفس انسان نسبت به امور خوردن، آشامیدن و پوشیدن سخت گیری نکند و هر چیزی که سد خلل می کند رضایت داشته باشد و خود را زیاد به زحمت و مشقت نیندازد. (10)
آیت الله مشکینی قناعت را مترادف اقتصاد (میانه روی در هزینه های زندگی) دانسته و چنین می فرماید: اقتصاد عبارت است از اعتدال انسان در مصرف مال و خرج کردن آن برای خود و خانواده اش، این حالت متوسط بین افراط و تفریط (اسراف و خست) می باشد، بنابراین با قناعت مترادف است. (11)
تعریف نگارنده
قناعت را می توان دیدگاه فرد نسبت به هستی (بعد شناختی)، رضایت دادن به محدودیت ها و مقدرات هستی (بعد عاطفی) و عمل نمودن بر وفق این محدودیت ها و کنار آمدن با آن ها (بعد عملی و رفتاری)، تعریف نمود.ج) قناعت از نظر روایات
همان گونه که از برخی تعاریف ( که برگرفته از مضمون روایات است) به دست می آید قناعت به معنای قانع بودن به مقدار نیاز، ضرورت و کفاف است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در حدیثی می فرمایند: طُوبی لِمَن اَسلَمَ و کانَ عَیشُهُ کَفافاً. (12)در روایتی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله) از جبرئیل سؤال نمود: ما تفسیر القناعةِ قال یقنَعُ بِما یُصیبُ مِنَ الدّنیا یَقنَعُ بِالقَلیلِ و یَشکُر الیَسیر؛ (13) جبرئیل عرض کرد به مقداری که از دنیا به او می رسد قانع باشد، به کم قناعت کند و شکرگزار همان مقدار کم باشد.
امام علی علیه السلام در حدیثی می فرمایند:
مَن قَنَع بِالکِفاف ادّاهُ اِلیَ العَفافِ؛ (14) هر کس به اندازه کفاف قناعت کند او را به عفاف خواهد رسانید.
بنابراین قناعت از دیدگاه روایات به معنای رضایت مندی به مقدار کفاف و نیاز است و بیش از آن، حرص دانسته شده و مورد مذمت قرار گرفته است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند: کُلُّ بَناءٍ وَبالٌ عَلی صاحِبهِ الاّ ما قَلَّ وَ کَفی. (15)
ارزیابی تعاریف
به نظر علمای علم منطق تعریف خوب باید هم جامع افراد باشد و هم مانع اغیار. (16) بهترین تعریف، تعریفی است که با به کارگیری واژه ها و قیدها، تمام افراد تحت پوشش را شامل شود و افرادی که خارج از آن هستند را طرد و منع کند. بنابراین از آن جا که قناعت یک حالت نفسانی است که تمام صحنه های زندگی انسان را شامل می شود و گستره بسیار وسیعی از خوردن، پوشیدن، خواب و غیره را شامل می شود. تعاریفی که این گستره را تحت پوشش قرار دهند تعریف جامع و کامل می باشند. با این وضع، تعریف اول (17) که در تعریف خود فقط به اموال بسنده کرده، به ظاهر گستره قناعت را بسیار محدود نموده است و موارد زیادی که در روایات به قناعت و کفاف در آن ها سفارش شده را شامل نمی شود. تعریف دوم (فیض کاشانی) نیز دارای همین ایراد است که در تعریف به خوراک و پوشاک اشاره کرده و موارد دیگر را در تعریف خود لحاظ ننموده است. تعریف آخر، (مشکینی) قناعت را مترادف با اقتصاد دانسته و اقتصاد را به معنای اعتدال انسان در مصرف مال در نظر گرفته است. این تعریف همین مشکل را دارد و همچنین قناعت را معادل واژه اقتصاد و اعتدال دانسته، در حالی که در روایات قناعت، به معنای کفاف و رضایت به مقدار نیاز قلمداد شده است. بنابراین از نظر جامع بودن، تعریف ابن مسکویه و غزالی بهترین هستند، زیرا ابن مسکویه قید تمام امور نفسانی را لحاظ نموده است که جامع همه مصادیق قناعت است. در روایت نیز، قناعت به نفس نسبت داده شده است. اَلهِم نَفسَکَ القَنُوع. (18)غزالی نیز در تعریف خود حدکفاف را متذکر شده و کلام او تمام موارد را شامل می شود؛ البته از واژه هایی که در ادامه تعریف آورده از جمله واژه «تکدی» و «اسراف»، برداشت امور مالی می گردد زیرا به طور عمده تکدی در امور مالی مورد استفاده قرار می گیرد.
اما اگر از دید دیگری به این تعاریف نگاه شود، جدا از جامع و مانع بودن آن ها، تعریف مرحوم نراقی از جایگاه ویژه ای برخوردار است، زیرا ایشان قید «ملکه نفسانی» را ذکر کرده اند که نشان گر دقت ایشان به امور اخلاقی است؛ زیرا امور اخلاقی تا به حد ملکه نرسد چندان سودی به حال انسان ندارد و از آن جا که قناعت یک واژه اخلاقی است، زمانی به حال انسان سودبخش است که به حد ملکه در آید؛ چرا که عدم ملکه شدن، گاهی فرد را به زحمت و مشقّت دچار کرده و گاهی باعث فراموشی می گردد.
تبیین مفهوم قناعت
تبیین مفهوم «واژه» نکته ای است که باید قبل از هر چیز مورد توجه قرار گیرد. ابتدا لازم است مفهوم قناعت تبیین شود تا چارچوب بحث مشخص گردد، سپس بر اساس آن چارچوب، خط سیر مطالب، مشخص گردد.یکی از بهترین راه های شناخت مفهوم هر واژه، شناخت واژه های ضد یا مقابل آن است. امام علی علیه السلام می فرمایند:
اِعلموا اَنّکم لَن تَعرِفُوا الرُّشدَ حتّی تَعرِفُوا الذّی تَرَکَهُ و لَن تَأخُذُوا بِمیثاقِ الکِتابِ حتی تَعرِفُوا الذّی نَقَضَهُ و لَن تَعرِفُوا الضَّلالة حتّی تَعرِفُوا الهُدی؛ (19) شما راه راست را تا هنگامی که بیراهه را نشناسید، نخواهید شناخت و پیمان قرآن را تا هنگامی که پیمان شکن را نشناسید، استوار نخواهید داشت و گمراهی را نخواهید شناخت مگر زمانی که راه راست را بشناسید.
یک قاعده مرسوم و رایج نیز وجود دارد که می گوید: تعرف الاشیاء باضدادها، یعنی پدیده ها را از راه شناخت اضدادشان می توان شناخت. پس قبل از شناخت مفهوم دقیق قناعت، باید واژه های مقابل قناعت را شناخت؟ مرحوم نراقی (1408 ق) می فرماید: ضد الحرص القناعة، یعنی قناعت ضد حرص می باشد و حرص از نظر اخلاقی حالت و صفتی نفسانی است که آدمی را بر جمع آوری آن چه به آن نیاز ندارد بر می انگیزد بدون آن که به حد و مقدار معینی اکتفا کند و حرص [از قوی ترین و مشهورترین شاخه های دوستی دنیا است.
انسان حریص هرگز به حد و مرز توقف و نهایت نمی رسد بلکه پیوسته در گرداب های دنیا فرو می رود تا غرق شود. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هم می فرمایند:
لو کان لِاِبن آدم و ادیان مِنَ الذَّهبِ لابِتَغی وَراءَها ثالثاً، لا یَملاُ جَوفُ اِبنِ آدم اِلاّ التُّرابِ وَ یَتوبُ اللهُ علی مَن تاب؛ (20) اگر فرزند آدم (بشر) دو وادی از طلا داشته باشد آرزو می کند که وادی سومی هم داشته و شکم انسان را جز خاک (قبر) چیزی پر نمی کند و خداوند توبه پذیر است مگر کسی توبه کند و تا انسان از حرص دوری نکند به قناعت نخواهد رسید.
امام علی علیه السلام می فرمایند:
لَن تُوجَدُ القَناعَة حتّی یَفقُدَ الحِرصِ؛ (21) قناعت یافت نمی شود مگر این که حرص نابود شود.
بر این صورت که بحث حرص روشن شد، می توان معنای قناعت را فهمید. قناعت که ضد حرص است، ملکه ای برای نفس است که موجب اکتفا به قدر حاجت و ضرورت می شود بدون این که در طلب بیشتر سعی کند و خود را دچار رنج و تعب نماید. این صفت دارای فضیلتی است که اکتساب دیگر فضایل به آن بستگی دارد و فقدان آن انسان را به بدی ها و رذایل اخلاقی می کشاند. قناعت بزرگترین وسیله برای کسب سعادت است زیرا هر کس در خوراک و پوشاک به قدر ضرورت قناعت نمود و آرزوی خود را به یک روز و یک ماه محدود ساخت و خود را مشغول بیشتر نکرد، همیشه آسوده خاطر است و کسی که قناعت نکند و به حرص، طمع و آرزوهای باطل گرفتار شود و دلش پریشان و خاطرش آشفته می گردد. (22)
پس قناعت به معنای اکتفا به مقدار ضرورت و کفاف است و قرآن هم می فرماید:
یا ایّها الذّین آمَنُوا لاتُحَرِّمُوا طَیباتِ ما اَحَلَّ اللهُ لَکُم وَ لا تَعتَدوا؛ (23) ای مؤمنان چیزهای پاکیزه را که خدا بر شما حلال کرده است پس بر خود حرام نکنید و از حد نیز تجاوز نکنید.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند:
طوبی لِمَن اَسلَم و کانَ عیشُهُ کَفافاً؛ (24) خوشا به حال کسی که به اسلام بگرود و زندگی کفافی داشته باشد.
در حدیث دیگر می فرمایند:
اللهمَ ارزُق مُحمداً و آل مُحمد و مَن اَحَبَّ مُحمداً و آلِ مُحمَّد العِفافِ وَ الکَفافِ؛ (25) خداوندا به محمد و آل محمد و دوستان آنان، عفاف و کفاف عطا فرما.
عفاف در بعد روحی و اخلاقی و کفاف در بعد مادی و زندگی است. (26)
یعنی اگر فردی به اندازه کفاف قناعت کند به عفاف می رسد و از نظر روحی و اخلاقی آن قدر رشد می کند که حاضر نمی شود عزت و کرامت خویش را لکه دار کند.
علی علیه السلام در حدیثی می فرمایند: «مَن اقتَنَعَ بِالکَفافِ، ادّاهُ الی العِفافِ؛ (27) هر کس به اندازه کفاف، قناعت کند او را به عفاف خواهد رسانید و از نظر روحی و اخلاقی نیز رشد و تکامل می یابد.
معنای عفاف، رسیدن به درجه ای از تکامل است که مسایل اخلاقی به طور کامل برای او قابل هضم باشد.
خلاصه: قناعت ضد حرص و طمع است و تا حرص و طمع از بین نرود قناعت نمی آید. زیرا به قول منطقیون جمع ضدین محال است.
تفاوت های فردی در قناعت
نکته ای که باید در مسأله قناعت در نظر داشت این است که تفاوت های فردی افراد مد نظر باشد. در این مسأله نمی توان همه افراد را به یک گونه دید؛ چه بسا فردی با توجه به وضع و ساختار زندگی و موقعیت خانوادگی و اجتماعی به طور مثال به ماهی صدهزار تومان و غذا، ماشین و خانه معمولی قناعت کند و فردی دیگر برای اداره زندگی به مقدار بیشتر و نوع بهتری نیاز داشته باشد و در عین حال هر دو به اصطلاح افراد قانعی باشند. در این ارتباط نمی توان قاعده کلی ارائه داد و این موضوع حتی برای یک فرد در زمان ها و موقعیت های مختلف هم فرق می کند، به عنوان مثال چه بسار فرد مجرد (بدون اهل و عیال) به وضعی بسازد که اگر دارای اهل و عیال شود نتواند آن وضع را تحمل کند و یا فردی قبل از مسؤولیت به اندک چیزی از امکانات زندگی قناعت کند، ولی پس از پذیرش مسؤولیت نتواند با آن وضع زندگی کند. البته باید برای هر فرد، در هر زمان و موقعیت، مقدار کفاف همان زمان و موقعیت را در نظر گرفت، به عنوان مثال شاید مقدار کفاف برای یک فرد مجرد دست کم 50 هزار تومان در ماه باشد، ولی برای یک فرد متأهل مقدار کفاف دست کم صد هزار تومان است؛ با این وجود هر دو قانع هستند؛ زیرا به کمترین امکانات و مقدار مورد نیاز اکتفا کرده اند. مهم این است که در هر شرایطی به مقدار کفاف و نیاز راضی باشد.دنیاگرایی، حرص و طمع
برای روشن تر شدن مفهوم و محتوای قناعت، می توان از واژه های متضاد قناعت از قبیل حرص، طمع، دنیاگرایی و... بهره برد. این صفات ناپسند اگر در وجود انسان ریشه کرده باشند، نه تنها انسان را گرفتار دنیا و دنیاگرایی می کنند و در نتیجه انسان از آثار و برکات قناعت بی بهره می ماند؛ بلکه باعث دل مشغولی و امراض روانی در فرد می شوند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در روایتی می فرمایند:مَن اَصبَحَ و الدُّنیا اَکبَرُ هَمّه فَلَیسَ مِنَ الله فی شَییٍ وَ الزَمَ اللهُ قَلبَهُ اَربعُ خِصالٍ همّاً لاینقطع عنه ابداً و شغلاً لایتفرغ منه ابداً و فقراً لاینال غناه ابداً و املاً لایبلغ منتهاه؛ کسی که بیشترین تلاش او دنیا باشد خداوند دل او را گرفتار چهار خصلت می کند: 1. نگرانی ای که هرگز از او جدا نمی شود؛ 2. دل مشغولی ای که هرگز او را رها نمی کند؛ 3. فقری که هرگز به بی نیازی تبدیل نمی شود و 4. آرزوهایی که هرگز پایان پذیر نیست.
از این رو انسانی که قناعت پیشه نباشد و دنبال دنیاگرایی باشد دچار امراض روانی می شود، زیرا بیماری روانی بالاتر از نگرانی و دل مشغولی پایان ناپذیر وجود ندارد. و سر منشأ بسیاری از بیماری های روانی همین اشتغالات ذهنی است. ذهن فردی که همواره مشغول مطلب خاصی از جمله دنیا باشد، گرفتار اضطراب و افسردگی شده و از بقیه امور زندگی باز می ماند. از همه مهم تر، از آن جا که به وظایف شرعی و ادای حقوق الاهی توجه ندارد، گرفتار غذاب الاهی و جهنم می گردد.
مسأله دنیاگرایی در آیات و روایات اسلامی به شدت مورد مذمت قرار گرفته است و دل بستگی به دنیا بر منشأ تمام گرفتارهای معرفی شده است (حب الدنیا رأس کل خطیئة). افراد دل بسته به دنیا در واقع آخرت را بهای خریدن امور دنیوی خویش می کنند «اولئِکَ الّذینَ اشتَرَوُا الحَیاةَ الدُّنیا بِالاخِرَة فَلا یُخَفَّفُ عَنهُمُ العَذابُ وَ لا هُم یُنصَرُونَ؛ اگر انسان این شناخت را پیدا کند و به این باور برسد که همه چیز عالم از آن خداوند است، (لله ملک السموات و الارض) دیگر دست به سوی دیگران که چیز از خود ندارند دراز نمی کند».
به تعبیر برخی از بزرگان، دنیا خانه ی خراب است و خراب تر از آن، دل کسی است که به فکر آبادکردن دنیا باشد و بهشت خانه آباد است و آبادتر از آن، دل کسی است که به فکر آبادکردن بهشت باشد. (28)
حرص نیز از صفات ناپسندی است که فرد حریص را گرفتار دنیا کرده و انسان را بر جمع آوری چیزهای غیرضروری و غیر مفید وا می دارد و چنین انسانیِ هر چه بیشتر جمع آوری کند حریص تر می شود و حرص از قوی ترین شاخه های دل بستگی شناخته شده است. بدون شک حرص صفنی گمراه کننده و هلاک کننده است و در روایات اسلامی حرص یک وادی تاریک و ظلمانی و چاهی بسیار عمیق دانسته شده است که فرد حریص راه نجات از آن را ندارد مگر در سایه کسب ملکه قناعت و اکتفا کردن به مقدار نیاز. (29)
طمع نیز مانند حرص از صفات ناپسند است و فردی که گرفتار طمع شده باشد چشم به مال دیگران می دوزد و این صفت نیز از شاخه های حب دنیا و از رذایل هلاک کننده دانسته شده است. روایات زیادی در مذمّت آن وارد شده است. علی علیه السلام می فرمایند: بئس العبد عبدله طمع یقوده. و بئس العبد عبدله رغبة تذله؛ یعنی بنده طماعی که او را اسیر دیگران کند بنده بدی است و نیز کسی که دارای رغبتی باشد که او را ذلیل دیگران سازد نیز بد بنده ای است. (30)
رابطه بین قناعت و اسراف
لازم به ذکر و یاد آوری است که قناعت و اسراف با هم تباین ندارند؛ یعنی افراد اهل قناعت لزوماً از اسراف به دور نیستند بلکه گاهی قناعت با اسراف نیز قابل جمع است. مانند افرادی که به مقدار ضرورت و کمترین امکانات قناعت می کنند ولی در همان مقدار کم هم اسراف می کنند. به عنوان نمونه، غذای ساده تهیه می کنند و در پخت و پز آن دقت نمی کنند و آن را درست استفاده نمی نمایند یا لباسی ساده و معمولی مورد نیازش را تهیه می کند و به همان هم قانع است، ولی در پوشیدن آن، اسراف می کند یعنی در محل خودش استفاده نمی کند مثلاً لباس مهمانی را موقع کار می پوشد که طبق حدیث امام صادق علیه السلام مصداق اسراف می باشد. آن حضرت می فرمایند: «انما السرف ان تجعل ثوب صونک ثوب بذلتک؛ (31) اسراف این است که لباس زینتی خود را لباس کار خویش قرار دهی». عکس آن هم صادق است که فردی اهل قناعت نباشد در عین حال اسراف هم نکند مانند فردی که طمع و حرص به دنیا و مال دنیا دارد ولی آنچه را به دست می آورد اسراف نمی کند. بنابراین می توان گفت بین قناعت و اسراف رابطه عموم و خصوص من وجه وجود دارد که گاهی با هم جمع می شوند و گاهی هم یکی بدون دیگری وجود دارد. آنچه گفته شد بنابراین فرض است که قناعت را به معنای عدم زیاده طلبی بدانیم، ولی اگر علاوه بر عدم زیاده طلبی، درست مصرف کردن هم جز معنای قناعت باشد فرد قانع نمی تواند اسراف کند زیرا اسراف با درست مصرف کردن نمی سازد. به این معنا، رابطه بین قناعت و اسراف تباین است یعنی هر قانعی از اسراف به دور است و انسان اسراف گر هم قانع نیست.پی نوشت ها :
1. دهخدا، لغت نامه، واژه قناعت.
2. حسین راغب اصفهانی، مفردات قرآن، ماده قنع.
3. ابن اثیر، النهایة، چاپ اسماعیلیان، قم، ماده قنع.
4. ابن منظور، لسان العرب، ماده قنع.
5. مصباح الهدایه، 1373، ماده قنع.
6. محمد مهدی نراقی، جامع السعادات، 1408.
7. محمد غزالی، احیاء علوم الدین، ج3، ص 252. 1406.
8. ابن مسکویه، 1368.
9. حسین انصاریان، عرفان اسلامی، ج7. 1367.
10. محمد رضا حکیمی، الحیاة، ترجمه احمد آرام، ج4، ص 378، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1376.
11. علی مشکینی، درس های اخلاق، ص 163، قم، الهادی، 1376.
12. محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ص 140، 1406.
13. حسین حر عاملی، وسائل الشیعة، ج15، ص 194، 1403.
14. آمدی، [بی تا].
15. محمد رضا حکیمی، الحیاة، ترجمه احمد آرام، ج4، ص 282، 1376.
16. مرتضی مطهری، کلیات علوم اسلامی (منطق و فلسفه)، ج1، انتشارات صدرا، ص 44، 1376.
17. محمد مهدی نراقی، جامع السعادات، 1408.
18. محمد محمدی ری شهری، میزان الحکمة، ج8، ص 279، 1422.
19. نهج البلاغه، خطبه 147.
20. محمد غزالی، احیاء علوم الدین، ج3، ص 252، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1365.
21. محمد محمدی ری شهری، میزان الحکمة، ج8، ص 282، 1422.
22. محمد مهدی نراقی، جامع السعادات، ج2، ص 106، 1408.
23. مائده (5)، 87.
24. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج2، ص 140، 1404.
25. همان.
26. محمد رضا حکیمی، الحیاة، ترجمه احمد آرام، ج4، ص 379.
27. عبدالواحد آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص 393.
28. محمد مهدی نراقی، جامع السعادات، 1408.
29. محمد مهدی نراقی، جامع السعادات، 1408.
30. محمد مهدی نراقی، جامع السعادات، ج2، ص 101، 1408.
31. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج6، ص 56.