حمله به عراق در سال 2003 و شورشگری متعاقب آن چشمه جنگ اطلاعات پایه غرب را به شدت گل آلود کرده است. بن لادن فرصت را مغتنم شمرد و بغداد را مرکز خلافت جدید اعلام کرد. سیل جنگجویان خارجی زیر علم القاعده عراق به این کشور سرازیر شدند. جنگ جهانی با تروریسم حالا رزمگاه تازه ای داشت البته رزمندگان طالبان هم که جسارت بیشتری پیدا کرده بودند پس از آنکه در اواخر سال 2001 از کابل بیرون رانده شده بودند ستیز خودشان را در افغانستان از سر گرفتند. همان گونه که رابرت پیپ در کتاب مردن برای پیروزی: منطق تروریسمم انتحاری نوشت:
از 1990 ایالات متحده ده ها هزار سرباز نیروی زمینی را در شبه جزیره عربستان مستقر ساخته است و این عمده ترین بهانه ای است که اسامه بن لادن و القاعده برای بسیج مسلمانان در اختیار دارند. آنان که می گویند چه بهتر که آنها به ما در همان جا حمله کنند فراموش می کنند که تروریسم انتحاری پدیده ای نیست که عرضه محدودی داشته باشد هرچند که در گرداگرد جهان فقط چند صد نفر آماده اند به دلیل کهنه پرستی مذهبی تن به این کار دهند. تروریسم انتحاری پدیده ای است که بستگی به تقاضای موجود دارد. یعنی حضور نیروهای بیگانه در سرزمینی که تروریست ها آن را میهن خود می دانند انگیزه ای برای دست زدن به تروریسم انتحاری می شود. عملیات عراق محرکی برای تروریسم انتحاری شده و به این پدیده جان تازه ای بخشیده است.
بنابراین با وارد شدن جنگ طولانی به هشتمین سال خود بیایید به عنوان این فصل بازگردیم. به گمان من پاسخ پرسشی که در این فصل مطرح ساختیم به شکل تلویحی در خود آن وجود دارد: نه؛ اگر واژه «اطلاعات» را یک لحظه از عنوان این فصل کنار بگذاریم باید بپرسیم آیا می توان در جنگ با تروریسم به پیروزی رسید یا نه و می بینیم که مشکل از عبارت «جنگ با تروریسم» برمی خیزد درست مانند سایر «جنگ هایی» که بر ضد مواد مخدر، بر ضد فقر، سرطان یا هر چیز دیگری اعلام شده است. می دانیم این جنگ چه هنگام شروع شد ـ در 11 سپتامبر ـ و نخستین واژه هایی که در درگیری پدید آمده در داخل پرواز 93 ایالات متحده بر زبان رانده شد چه بود ـ «بیایید خودمان ایفای نقش کنیم». ولی این جنگ چگونه پایان خواهد یافت؟
در واقع آنچه اکنون باید «جنگ طولانی» بخوانیم نیازمند تعریف پیروزی و شناخت این مسئله است که پیروزی در چیست. ریشه کن کردن «آدم های بد»؟ تسلیم بی قید و شرط؟ صلحی حاصل شده از راه مذاکره؟ وقتی حکومت های غربی آشکار اعلام می کنند با تروریست ها مذاکره نخواهند کرد (مگر همان گونه که متعاقباً دریافتیم تروریست ها اهل ایرلند شمالی باشند) چگونه می خواهید این کار را انجام دهید؟ جنگ با یک اندیشه یا مفهوم یا هر معنایی که تروریسم برای تروریست ها دارد مستلزم دو چیز است: شناخت روشن وضعیت پایانی و یک راهبرد کلان. و ما هیچ یک از این دو را نداریم. تا زمانی که این دو شرط برآورده شود می توانیم جنگ طولانی را جنگ همیشگی یا جنگ ابدی هم بخوانیم.
برای بردن جنگ با یک اندیشه، باید واژه «اطلاعات» را به عنوان این فصل بازگردانیم. باید واژه اطلاعات بر خود واژه «جنگ» تقدم و اولویت داشته باشد ـ البته بهتر است کلاً واژه جنگ را حذف کنیم. واژه «جنگ» صرفاً تروریست هارا به جایگاه «جنگجو» ارتقا می بخشد. همان گونه که روپرت اسمیت در کتاب خود مطلوبیت زور خاطرنشان ساخته است:
دیگر جنگ وجود ندارد ... جنگ در معنایی که بیشتر غیرجنگجویان به شیوه ادراکی می شناسند، جنگ چونان نبردی در میدان جنگ میان انسان ها و ماشین ها، جنگ همچون رویداد تعیین کننده بزرگی در یک اختلاف بین المللی، چنین جنگی دیگر وجود ندارد (Smith 2005:1).
وی در ادامه گوشزد کرده است که:
... ما به معنای گسترده در دل مردم می جنگیم و به عملیات دست می زنیم: از طریق رسانه ها ... هر کس عبارت «صحنه عملیات» را سکه زده آدم بسیار پیشگویی بوده است. ما در حال حاضر چنان عملیات خودمان را هدایت می کنیم که گویی روی صحنه نمایش در یک آمفی تئاتر یا استادیوم روم هستیم. دو یا چند دسته بازیکن وجود دارند - که هر کدام دارای یک تهیه کننده یا فرمانده هستند که هر یک از آنها نیز تصور خودش را از نمایشنامه دارد. روی زمین، در صحنه بالفعل عملیات همگی آنها روی صحنه نمایش حضور دارند و با مردمی که سعی در نشستن بر سر جای خود دارند، دستیاران صحنه، کنترل چی ها و بستنی فروش های دوره گرد قاطی هستند. در عین حال مخاطبانی که با خیال راحت سرجای خود نشسته اند و توجه شان معطوف به آن بخش از تالار است که بیشترین سروصدا را دارد و با نگاه خیره از زیر نی نوشیدنی های ملایم خود رویدادها را تماشا می کنند ـ زیرا میزان دید یک دوربین همین اندازه است ـ آنها را زیر نظر دارند (Smith 2005: 284-5).
همان گونه که بوش رئیس جمهور ایالات متحده گفته است این «نوع تازه ای از جنگ» است. برعکس، عراق به یک چالش ضدشورشگری جا افتاده و قدیمی تبدیل شده است. ولی درباره ستیز گسترده تر چه می توان گفت؟ معمولاً تروریسم با کشتن غیرنظامیان سروکار دارد. جنگ با تروریسم، تروریست ها را به دیده شبه نظامیان مسلحی می بیند که به سربازان حمله می کنند. این نوع تازه ای از تروریسم است ولی تبلیغات و نیز «تبلیغ عملی» همچنان در اجرای آن نقش محوری دارد. جنگجویان اطلاعاتی غرب نه از یک برخورد مانند برخورد تمدن ها بلکه از کارزار اطلاعات پایه مستمری سخن می گویند که باید بر ضد دشمنان به راه افتد، دشمنانی که می گویند این دقیقاً همان چیزی است که جریان دارد. و چنین کارزار اطلاعات پایه مستمری به یک راهبرد کلان هم نیاز دارد.
در ستیز ایدئولوژیک جهانی پیشین، یک نمونه از این راهبرد کلان وجود داشت که نخستین بار در تلگرام بلند بالای مشهور جورج کنان در 1946 مطرح شد. در این سند ـ که استالین هم آن را خوانده بود ـ کنان نوشت «تمامی تبلیغاتی که شوروی ها در ورای حوزه امنیت شوروی می کنند اساساً تبلیغات منفی و مخرّب است. بنابراین باید مبارزه با آن به کمک یک برنامه هوشمندانه و به راستی سازنده نسبتاً آسان باشد». ولی همه تلاشی که از 11سپتامبر به این سو صورت گرفته عبارت از رادیو ساوا و تلویزیون الحّره، مجله های، گروه لینکلن، دفاتر درمانده ارتباطات جهانی و نفوذ راهبردی بوده است. اینها همگی چیزی جز راه حل هایی تاکتیکی برای مشکلات عملیاتی به دور از هرگونه شناخت راهبردی واقعی نیازها و مقتضیات یک رویارویی اطلاعات پایه طولانی نبودند. به همین دلیل هم هست که یا نتیجه ندادند یا تعطیل شدند. درست است که بنا کردن تشکیلات جنگ ایدئولوژیک پیشین کاری زمان بر بود و کارگزاری اطلاعات ایالات متحده تنها در 1953 تشکیل شد. ولی این تشکیلات جنگ سرد که برای به راه انداختن جنگ اطلاعات پایه راهبردی برپا شده بود ظرف یک دهه پس از فروپاشی شوروی عملاً برچیده شد. شاید تشکیل دوباره کارگزاری اطلاعات ایالات متحده در قالب مرکز همکاری جهانی (1) بخشی از راه حل مورد نیاز باشد ولی امروزه محیط جهانی اطلاعات بی نهایت پیچیده تر از دوران جنگ سرد است و بازیکنان اطلاعات پایه جدید فراوانی مانند شبکه تلویزیونی الجزیره یا اینترنت در آن حضور دارند. باید قانون اسمیت ـ مونت کنار گذاشته شود و ممکن است چنین چیزی برای شهروندان آمریکایی غیرقابل قبول باشد. ولی در جهانی که نه در سواحل اقیانوس های اطلس و آرام، نه در فضای مجازی و نه همچنین در فضای رسانه ای خبری جهانی که 24 ساعته در هفت روز هفته فعال است دیگر نمی توان بین امور ملی و بین المللی خط فاصلی کشید کارزار اطلاعات پایه موفق نیازمند وقوف به این حقیقت است که مسئله دیگر «بُردن» نیست بلکه رقابت کردن است.
حکومت های غربی در طول تاریخ توانسته اند جریان های جهانی اخبار و دیدگاه های جهانی نشأت گرفته از آن را به انحصار یا تحت استیلای خود درآورند. ولی در دوران وجود بازیگران خبری منطقه ای مانند شبکه الجزیره یا شبکه تلویزیونی ایرانی جدید پِرِس تی وی که روی اینترنت پخش می شوند یا در واقع در عصر آنچه «خبرنگار ـ شهروند» خونده شده است دیگر چنین کاری از آنها برنمی آید. با همه سخن سرایی های نظامی که درباره به دست گرفتن «فرماندهی و کنترل» فضای نبرد صورت گرفته وقتی فضای نبرد، فضای رسانه ای جهانی است که در آن فردی مجهز به یک تلفن همراه دوربین دار می تواند از طریق تارنمای جهان گستر تصاویری را که برداشته است به مخاطبان موجود در کل جهان برساند «تسلط بر کل طیف» تقریباً ناممکن است.
پس چه کار می توان کرد؟ بسیاری می گویند چیزی که نیاز داریم تأکید دوباره و تازه بر قدرت نرم است. ولی در جریان تلاش برای جذاب تر ساختن مردم سالاری های غربی به نحوی که دیگران بخواهند شبیه آنها شوند مردم سالاری ها و رسانه های شان ـ که هنوز در پی کسب محبوبیت جهانی هستند ـ تصاویر و برداشت هایی منتشر می سازند که به این جذابیت صدمه می زند. در جهان اسلام، مخاطبان طرفدار فیلم های هالیوودی پیوسته تأکیداتی در این مورد که چگونه ارزش های غربی، منحط، خشونت بار، بی بند و بار، فاسد، اعتیادپرور و مشوّق طلاق است دریافت می کنند. در حالی که حکومت های غربی، مردم سالاری و فردباوری و سرمایه داری لیبرال مبتنی بر بازار آزاد را اصول نظام ارزشی خودشان می دانند ـ هرچه باشد همین ها بود که غرب را در جنگ سرد به پیروزی رساند ـ تندروان اسلام گرا از محصولات رسانه ای غرب به صورت نماد اقتدار معنوی خودشان و نه غرب بهره برداری می کنند. با تمام این احوال، یک بررسی جدید درباره مسلمانان انگلستان هوشیارانه آشکار ساخته است که آنان عمدتاً در برابر پیام های تبلیغاتی موجود در ویدئوهای جهادی ها از خود مقاومت نشان می دهند (Baines et al. 2006). نکته هشدار دهنده تر اینکه «برخی مسلمانان غربی از طریق روند جامعه پذیری در گروه های کوچک تغذیه شده با تصاویر برگرفته از رسانه های غربی که تبلیغات اسلام گرایان به جای آنکه مبتکر آنها باشد مؤید و تقویت کننده آنهاست شخصاً به تندروی گرایش پیدا کرده اند؛ در همین حال شمار زیادی از آنها تروریست ها را به دیده قربانیانی می بینند که به دلیل ناکامی و سرخوردگی، به اقدامات مذبوحانه متوسل شده اند و نسبت به آنان از خود تفاهم و حتی همدلی نشان می دهند؛ و اعتقاد به این حکم بنیادگران اسلامی هم که جنگی واقعی بر ضد اسلام در جریان است رو به رشد است» (Word press.com 2008) هنوز معلوم نیست که آیا این نتایج در مورد نقاطی مانند پاکستان یا دیگر کشورهای توسعه یافته ای هم که در آنها با مودم های قدیمی باید ساعت ها وقت صرف پیاده کردن متن های بزرگ یا فایل های تصویری از اینترنت کرد صدق می کند یا نه. ولی دستیابی به این نوع یافته ها یکی از موضوعات اصلی برای هرگونه راهبرد ارتباطات راهبردی پیش از رسیدن انقلاب باند پهن به این نقاط است.
تازه، مسلمانان تنها مخاطبان مورد نظر تروریست ها در فضای مجازی نیستند. در ژوئن 2007 جبهه جهانی رسانه های اسلامی، کارزاری رسانه ای را اعلام کرد که هدف از آن مقابله با پیام هایی که کشورهای عرب و غربی بر ضد دولت اسلامی عراق می فرستادند و متوقف ساختن کارزار نظامی رو به رشد سنی ها بر ضد این دولت بود. در پیامی با عنوان «یورش رسانه ای بطّار: چگونه مشارکت کنیم؟ چگونه کمک کنیم؟ نقش من چیست؟» روش هایی برای نفوذ به مجامع غیراسلامی به منظور منتشر ساختن تبلیغاتی به نفع دولت اسلامی عراق تشریح شده بود:
چیزی که از شما برادران و خواهران انتظار داریم این است که برای مجمع [اسلامی] نقش زنبورهای عسل را در جریان یک یورش بازی کنید ... [وقتی] یکی در توزیع [اطلاعات] شرکت می کند ... دیگری پیوندهایی ایجاد کند ... یکی مقاله ای بنویسد ... در حالی که دیگری یک شعر می سراید ... مردم باید احساس کنند و متوجه شوند که در جریان این یورش مقدس، مجامع از ریشه تغییر کرده اند ... عزیزان این یورش بستگی به شما دارد ... این یورش از شما چیزهای زیادی مطالبه می کند ... مانند تخصص و تبحّر در زمینه های ذیل: جست و جوی اطلاعات مذهبی، تدوین، ترجمه به زبان های مختلف، قراردادن مطالب روی انواع مختلف سایت های اینترنتی، طراحی وب، طراحی گرافیک، طراحی نشریات و مطبوعات، و هک کردن و امنیت شبکه. اگر در هر یک از این زمینه ها تبحّری دارید با نماینده جبهه جهانی رسانه های اسلامی در هر یک از مجامع تماس بگیرید. اما اگر این تبحر را ندارید ... کارهای دیگری هست که می توانید انجام دهید: برای نمونه، نصب کردن مطالب مرتبط با این یورش در بیشتر مجامع [جهادی] ... نصب کردن [مطالب] در مجامع غیرجهادی، نصب کردن مطالب در مجامع غیراسلامی مانند مجامع موسیقی، مجامع جوانان، مجامع ورزشی و غیره (MEMRI, 2007).
من نتوانسته ام معادل این نوع فعالیت را در ارتباطات راهبردی غرب بیابم.
بی گمان برخی اشتباهات جدی صورت گرفته است که جنگ طولانی را طولانی تر و کارزار ارتباطات راهبردی را دشوار تر خواهد ساخت. واکنش اولیه به حادثه 11 سپتامبر ـ شاید به شکلی قابل درک ـ توسل به قدرت سخت بود. ولی در پی ابراز همدردی فوری و گسترده جهان با ایالات متحده، از آن زمان به این سو، ماجرا چیزی جز فاجعه ای از پس فاجعه دیگر نبوده است ـ و این، منجر به اُفت قابل ملاحظه اعتماد نه تنها در جمع نزدیک ترین هم پیمانان ایالات متحده بلکه کاهش اعتماد رؤسای منتخب حکومت های این کشورها شده است. ولی وقتی «در جنگ» هستید ـ برخلاف وقتی که درگیر کارزاری ضدتروریستی هستید ـ جنگجویان تان فرمان هدایت را در دست دارند و همان ها راهبردهای جنگ اطلاعات پایه را مطابق آموزه های نظامی شان به کار می گیرند.
در واقع تنها ظرف 18 ماه گذشته شاهد قائل شدن اولویت دوباره برای تفکر درباره این مسئله بوده ایم که چگونه قدرت نرم و دیپلماسی عمومی می تواند برای پیروزی در مبارزه برای تسخیر قلوب و اذهان در سطح راهبردی مناسب تر باشد. ولی همان طور که گفتیم اکنون وظیفه ای که به دوش قدرت نرم و دیپلماسی عمومی است حتی دشوارتر از زمانی است که هنوز با قدرت سخت در افغانستان و عراق واکنش نشان نداده بودیم. در اینترنت، سخن سرایی های اولیه جای خود را به «واقعیت هایی» می دهد که نمی توان از بابت آنها تنها ابراز تأسف کرد بلکه «مؤید» نقشه نومحافظه کاران برای تسلط یافتن بر نفت جهان و تحمیل مردم سالاری به خاورماینه است.
بخشی از مشکل، ناشی از تغییر ماهیت سیاست در غرب است. همه چیز در کوتاه مدت شده است که بیان فشرده آن این حکم مشهور هارولد ویلسون است که «در سیاست یک هفته مدت زمانی طولانی است». سیاستمداران غربی ـ حتی درباره مسائلی چون تغییر آب و هوا ـ دورترین آینده ای که می بینند انتخابات بعدی است. و نحوه فعالیت ما در سیاست، بیانگر چگونگی برخورد ما با اطلاعات است. درست است که مردم سالاری ها از این جهت بدترین دشمن خود هستند به ویژه اگر قوانین مقابله با تروریسم باعث تضعیف آزادی های مدنی و آزادی های پرارجی شود که در نظام های ارزشی شان جایگاهی بس محوری دارد. همان گونه که پدر روحانی ناتان باکستر رئیس کلیسای جامع ملی در واشنگتن که رهبری مردم را در روز ملی نیایش و یادبود در 14 سپتامبر 2001 برعهده داشت هشدار داده است «نباید به همان شیطانی مبدل شویم که تقبیح اش می کنیم». او می توانست اضافه کند که «ما» نباید کارهایی انجام دهیم که آب به آسیاب دشمنان مردم سالاری بریزد.
اینجا نیازی به بازگویی خطاهایی که به اعتبار غرب لطمه زده است یا بیان دلایل ارتکاب چنین خطاهایی نیست. ولی باید بگوییم ارتباطات راهبردی برای آن که مؤثر باشند باید معتبر و آبرومندانه باشند. این مهم ترین واژه واحد در قاموس فعالیت های موفقیت آمیز اعمال نفوذ است. در مبارزه برای کسب اقتدار و مرجعیت معنوی، اعتبار و آبرومندی (2) همه چیز است. اعتبار و آبرومندی مانند بکارت نیست که بازگشت ناپذیر باشد. گرچه احیای اعتبار و آبرومندی کاری زمان بر خواهد بود باید جنگجویان اطلاعاتی غرب در این میان خطراتی رابشناسند که مثلاً سیاست کوتاه مدت نگر ـ یا حتی کارزارهای تبلیغاتی سیاه مانند آنچه در 1991 آزمایش شد ـ می تواند برای اعتبار بلند مدت یک نظام ارزشی داشته باشد که دیگران به راستی خواهان الگوبرداری از آن هستند. همان گونه که ریچارد هولوران خاطرنشان ساخته است «ارتباطات راهبردی موفق یک خط مشی قابل دفاع، یک هویت آبرومند، یک ارزش محوری را مفروض می گیرد. در بازاریابی تجاری، محصولی که برای فروش عرضه می داریم باید با کیفیت و مطلوب باشد. ترفندی برای ارتباطات راهبردی ابداع نشده است که بتواند یک تصمیم ضعیف سیاست گذارانه را از مشکل برهاند»
به یقین، غرب با دشمنی رو به روست که از حیث تبلیغاتی که به کار می برد پرابهت و ترسناک است. واکنش غرب دست و پاگیر و باید گفت در مسیر غلطی بوده است. اما هنوز جنگ تبلیغاتی را نباخته است. کاری که از دست غرب از حیث اقدامات ایجابی و غیرشبیه به جنگ برمی آید می تواند تأثیری واقعی داشته باشد. ولی به نظر می رسد یک موفقیت گذرا درپی خود یک فاجعه اطلاعاتی دیگر را دارد. از این گذشته، مبارزه برای تسخیر قلوب و اذهان کاری نیست که از دست ارتش به تنهایی برآید.
پس چه مدت طول خواهد کشید تا پیروز شویم؟ مطابق اندیشه اسلامی، ستمی واقعی که بر یکی از اعضای امت رفته باشد هفت نسل بعد تقاصش پس داده می شود. تاریخ دانان یک نسل را معادل 25 سال می گیرند. بر این اساس، برای آنکه غرب امروز شروع به بُردن کند و هیچ خطای دیگری مرتکب نشود نیازمند راهبرد کلانی برای 175سال بعد خواهد بود. ولی آنچه غرب به راستی نیاز دارد تغییر تفکرش است. شاید کارزار ضدتروریستی دقیقاً این همه به درازا نکشد. اگر این کارزار را جنگجویان اطلاعاتی بصیری (و نه تحلیل گران ملانقطی گذشته) با بهره گیری از نسل دوم فناوری اینترنت (وب2/0) به شکل مؤثری پیش برند می توان با تبلیغات تروریست ها مقابله کرد مشروط بر اینکه اطلاعات را به چشم یگانه ابزار اصلی و نه نوعی سلاح پشتیبانی بنگریم. در غیر این صورت، بی گمان تعداد بسیار بیشتری از «آدم های بد» کشته خواهند شد و به همین دلیل اعضای خانواده های شان به مبارزه برای انتقام گیری خواهند پیوست و بدین ترتیب این جنگ طولانی تر از پیش خواهد شد.
شاید سرانجام زمان آن رسیده باشد که اصلاً از تلقی این ستیز به مثابه یک جنگ دست برداریم. مماشات (3) همان تسلیم نیست. سیاست مماشات که بسیار بد فهمیده شده است در اصل عبارت از برطرف ساختن گلایه های مشروع از طریق مذاکره به منظور پرهیز از جنگ بود. آنچه باعث اعلام جنگ با آلمان توسط نویل چمبرلین شد عزم جزم هیتلر برای جنگ راه انداختن در هر شرایطی، و امتناع انگلستان از مذاکره درباره ادعاهای نامشروعی بود که آلمان برای جا دادن غیرآلمانی های لهستان در دل رایش سوم داشت. اما مماشات تبدیل به واژه ای شد که با توجه به این رویدادها با بزدلی گره خورده بود. مماشات به صورت جزئی از جنگ تبلیغاتی درآمد. هنوز هم چنین است و کاربرد نادرست اصطلاح مماشات در امروز نمایانگر بالا بودن میزان جهل تاریخی در میان بسیاری از سیاستمداران غربی است. هرکس که شناختی از نازی زدایی آلمان پس از جنگ جهانی دوم داشته درباره بعثی زدایی عراق پس از اعلام «تکمیل مأموریت» در آوریل 2003 و تمامی مشکلاتی که به همین علت از آن زمان در عراق پدید آمده هشدار داده است. امروزه سیاست بیشتر تصویر است و کمتر گوهری اساسی دارد. فرانسیس فوکویاما به غلط درباره «فرجام تاریخ» قلم زد. او باید نام کتاب خود را «فرجام ایدئولوژی» می گذاشت. از زمان پایان یافتن جنگ سرد، سیاست بیشتر از جنس اداره گری شده است تا رهبری، حال آنکه خط مشی بیشتر ناظر بر آن شده است که «چه چیز بهتر از همه می فروشد» و نه اینکه چه چیزی در بلند مدت بیش از همه به نفع کشور است. این تفاوت قابل ملاحظه ای با ایدئولوژی بن لادن و پیروانش دارد.
دیپلماسی عمومی اگر به شکل جدی به اجرا گذاشته شود این استعداد را دارد که فاصله را از میان بردارد و از نو اعتماد بیافریند. علت این امر آن است که دیپلماسی عمومی اساساً فرایند بلند مدتی است که در تلاش هایی که برای ایجاد تفاهم بین المللی به عمل می آورد هم متقابل و هم مبتنی بر عمل به مثل است. باید اعتبار فلسفه «شناختن ما یعنی عشق ورزیدن به ما» را که شالوده مفهوم قدرت نرم را تشکیل می دهد از نو بررسی کنیم زیرا ـ همان گونه که هواپیماربایان 11 سپتامبر ثابت کردند ـ آشنایی می تواند نفرت ایجاد کند. با این حال، این شیوه تفکر بین المللی نمی تواند از فکر اقدامات داخلی پرهیز کند زیرا در عصر رسانه های جهانی و اینترنت آنچه در داخل رخ می دهد می تواند موفقیت و دیپلماسی عمومی در خارج را به خطر اندازد. زمان روشن خواهد ساخت که آیا انتخاب باراک اوباما به ریاست جمهوری این مشکل خاص را برطرف خواهد ساخت یا نه، هر چند استقبال بی سابقه ای که در سطح جهان از اخبار پیروزی وی به عمل آمد گویای فرصتی واقعی است [که باید مغتنم شمرد]. پس مسئله فقط شناخت دشمن نیست. در حال حاضر پژوهش های فراوانی درباره تبلیغات القاعده و راهبرد کلانی که این تبلیغات پشتیبان آن است صورت گرفته است. مشکل، بیشتر داخلی است. در واقع از 11 سپتامبر که «ما»[غریبان] همگی آمریکایی بودیم ایالات متحده در ذهن بسیاری از مردم گرداگرد جهان به دشمن تبدیل شده است. در جنگ اطلاعات پایه ای که در جهان اسلام به راه افتاده است ایالات متحده و غرب به «دشمن» تبدیل شده اند هرچند خودشان اعلام کرده اند که مایلند به چشم «نیروی طرفدار نیکی در جهان» دیده شوند. گرچه سون تزو به درستی هشدار می داد که «نشناختن دیگری و نشناختن خود باعث می شود در هر نبردی قطعاً شکست بخوریم» وقتی خودمان به دشمن تبدیل شده باشیم باید نه تنها در این باره که دیگران «ما» را به چه چشمی می بینند بلکه در این باره هم که «ما» به راستی چه نوع آدم هایی هستیم یا به چه نوع آدم هایی تبدیل شده ایم به تعمق بپردازیم.
از 1990 ایالات متحده ده ها هزار سرباز نیروی زمینی را در شبه جزیره عربستان مستقر ساخته است و این عمده ترین بهانه ای است که اسامه بن لادن و القاعده برای بسیج مسلمانان در اختیار دارند. آنان که می گویند چه بهتر که آنها به ما در همان جا حمله کنند فراموش می کنند که تروریسم انتحاری پدیده ای نیست که عرضه محدودی داشته باشد هرچند که در گرداگرد جهان فقط چند صد نفر آماده اند به دلیل کهنه پرستی مذهبی تن به این کار دهند. تروریسم انتحاری پدیده ای است که بستگی به تقاضای موجود دارد. یعنی حضور نیروهای بیگانه در سرزمینی که تروریست ها آن را میهن خود می دانند انگیزه ای برای دست زدن به تروریسم انتحاری می شود. عملیات عراق محرکی برای تروریسم انتحاری شده و به این پدیده جان تازه ای بخشیده است.
بنابراین با وارد شدن جنگ طولانی به هشتمین سال خود بیایید به عنوان این فصل بازگردیم. به گمان من پاسخ پرسشی که در این فصل مطرح ساختیم به شکل تلویحی در خود آن وجود دارد: نه؛ اگر واژه «اطلاعات» را یک لحظه از عنوان این فصل کنار بگذاریم باید بپرسیم آیا می توان در جنگ با تروریسم به پیروزی رسید یا نه و می بینیم که مشکل از عبارت «جنگ با تروریسم» برمی خیزد درست مانند سایر «جنگ هایی» که بر ضد مواد مخدر، بر ضد فقر، سرطان یا هر چیز دیگری اعلام شده است. می دانیم این جنگ چه هنگام شروع شد ـ در 11 سپتامبر ـ و نخستین واژه هایی که در درگیری پدید آمده در داخل پرواز 93 ایالات متحده بر زبان رانده شد چه بود ـ «بیایید خودمان ایفای نقش کنیم». ولی این جنگ چگونه پایان خواهد یافت؟
در واقع آنچه اکنون باید «جنگ طولانی» بخوانیم نیازمند تعریف پیروزی و شناخت این مسئله است که پیروزی در چیست. ریشه کن کردن «آدم های بد»؟ تسلیم بی قید و شرط؟ صلحی حاصل شده از راه مذاکره؟ وقتی حکومت های غربی آشکار اعلام می کنند با تروریست ها مذاکره نخواهند کرد (مگر همان گونه که متعاقباً دریافتیم تروریست ها اهل ایرلند شمالی باشند) چگونه می خواهید این کار را انجام دهید؟ جنگ با یک اندیشه یا مفهوم یا هر معنایی که تروریسم برای تروریست ها دارد مستلزم دو چیز است: شناخت روشن وضعیت پایانی و یک راهبرد کلان. و ما هیچ یک از این دو را نداریم. تا زمانی که این دو شرط برآورده شود می توانیم جنگ طولانی را جنگ همیشگی یا جنگ ابدی هم بخوانیم.
برای بردن جنگ با یک اندیشه، باید واژه «اطلاعات» را به عنوان این فصل بازگردانیم. باید واژه اطلاعات بر خود واژه «جنگ» تقدم و اولویت داشته باشد ـ البته بهتر است کلاً واژه جنگ را حذف کنیم. واژه «جنگ» صرفاً تروریست هارا به جایگاه «جنگجو» ارتقا می بخشد. همان گونه که روپرت اسمیت در کتاب خود مطلوبیت زور خاطرنشان ساخته است:
دیگر جنگ وجود ندارد ... جنگ در معنایی که بیشتر غیرجنگجویان به شیوه ادراکی می شناسند، جنگ چونان نبردی در میدان جنگ میان انسان ها و ماشین ها، جنگ همچون رویداد تعیین کننده بزرگی در یک اختلاف بین المللی، چنین جنگی دیگر وجود ندارد (Smith 2005:1).
وی در ادامه گوشزد کرده است که:
... ما به معنای گسترده در دل مردم می جنگیم و به عملیات دست می زنیم: از طریق رسانه ها ... هر کس عبارت «صحنه عملیات» را سکه زده آدم بسیار پیشگویی بوده است. ما در حال حاضر چنان عملیات خودمان را هدایت می کنیم که گویی روی صحنه نمایش در یک آمفی تئاتر یا استادیوم روم هستیم. دو یا چند دسته بازیکن وجود دارند - که هر کدام دارای یک تهیه کننده یا فرمانده هستند که هر یک از آنها نیز تصور خودش را از نمایشنامه دارد. روی زمین، در صحنه بالفعل عملیات همگی آنها روی صحنه نمایش حضور دارند و با مردمی که سعی در نشستن بر سر جای خود دارند، دستیاران صحنه، کنترل چی ها و بستنی فروش های دوره گرد قاطی هستند. در عین حال مخاطبانی که با خیال راحت سرجای خود نشسته اند و توجه شان معطوف به آن بخش از تالار است که بیشترین سروصدا را دارد و با نگاه خیره از زیر نی نوشیدنی های ملایم خود رویدادها را تماشا می کنند ـ زیرا میزان دید یک دوربین همین اندازه است ـ آنها را زیر نظر دارند (Smith 2005: 284-5).
همان گونه که بوش رئیس جمهور ایالات متحده گفته است این «نوع تازه ای از جنگ» است. برعکس، عراق به یک چالش ضدشورشگری جا افتاده و قدیمی تبدیل شده است. ولی درباره ستیز گسترده تر چه می توان گفت؟ معمولاً تروریسم با کشتن غیرنظامیان سروکار دارد. جنگ با تروریسم، تروریست ها را به دیده شبه نظامیان مسلحی می بیند که به سربازان حمله می کنند. این نوع تازه ای از تروریسم است ولی تبلیغات و نیز «تبلیغ عملی» همچنان در اجرای آن نقش محوری دارد. جنگجویان اطلاعاتی غرب نه از یک برخورد مانند برخورد تمدن ها بلکه از کارزار اطلاعات پایه مستمری سخن می گویند که باید بر ضد دشمنان به راه افتد، دشمنانی که می گویند این دقیقاً همان چیزی است که جریان دارد. و چنین کارزار اطلاعات پایه مستمری به یک راهبرد کلان هم نیاز دارد.
در ستیز ایدئولوژیک جهانی پیشین، یک نمونه از این راهبرد کلان وجود داشت که نخستین بار در تلگرام بلند بالای مشهور جورج کنان در 1946 مطرح شد. در این سند ـ که استالین هم آن را خوانده بود ـ کنان نوشت «تمامی تبلیغاتی که شوروی ها در ورای حوزه امنیت شوروی می کنند اساساً تبلیغات منفی و مخرّب است. بنابراین باید مبارزه با آن به کمک یک برنامه هوشمندانه و به راستی سازنده نسبتاً آسان باشد». ولی همه تلاشی که از 11سپتامبر به این سو صورت گرفته عبارت از رادیو ساوا و تلویزیون الحّره، مجله های، گروه لینکلن، دفاتر درمانده ارتباطات جهانی و نفوذ راهبردی بوده است. اینها همگی چیزی جز راه حل هایی تاکتیکی برای مشکلات عملیاتی به دور از هرگونه شناخت راهبردی واقعی نیازها و مقتضیات یک رویارویی اطلاعات پایه طولانی نبودند. به همین دلیل هم هست که یا نتیجه ندادند یا تعطیل شدند. درست است که بنا کردن تشکیلات جنگ ایدئولوژیک پیشین کاری زمان بر بود و کارگزاری اطلاعات ایالات متحده تنها در 1953 تشکیل شد. ولی این تشکیلات جنگ سرد که برای به راه انداختن جنگ اطلاعات پایه راهبردی برپا شده بود ظرف یک دهه پس از فروپاشی شوروی عملاً برچیده شد. شاید تشکیل دوباره کارگزاری اطلاعات ایالات متحده در قالب مرکز همکاری جهانی (1) بخشی از راه حل مورد نیاز باشد ولی امروزه محیط جهانی اطلاعات بی نهایت پیچیده تر از دوران جنگ سرد است و بازیکنان اطلاعات پایه جدید فراوانی مانند شبکه تلویزیونی الجزیره یا اینترنت در آن حضور دارند. باید قانون اسمیت ـ مونت کنار گذاشته شود و ممکن است چنین چیزی برای شهروندان آمریکایی غیرقابل قبول باشد. ولی در جهانی که نه در سواحل اقیانوس های اطلس و آرام، نه در فضای مجازی و نه همچنین در فضای رسانه ای خبری جهانی که 24 ساعته در هفت روز هفته فعال است دیگر نمی توان بین امور ملی و بین المللی خط فاصلی کشید کارزار اطلاعات پایه موفق نیازمند وقوف به این حقیقت است که مسئله دیگر «بُردن» نیست بلکه رقابت کردن است.
حکومت های غربی در طول تاریخ توانسته اند جریان های جهانی اخبار و دیدگاه های جهانی نشأت گرفته از آن را به انحصار یا تحت استیلای خود درآورند. ولی در دوران وجود بازیگران خبری منطقه ای مانند شبکه الجزیره یا شبکه تلویزیونی ایرانی جدید پِرِس تی وی که روی اینترنت پخش می شوند یا در واقع در عصر آنچه «خبرنگار ـ شهروند» خونده شده است دیگر چنین کاری از آنها برنمی آید. با همه سخن سرایی های نظامی که درباره به دست گرفتن «فرماندهی و کنترل» فضای نبرد صورت گرفته وقتی فضای نبرد، فضای رسانه ای جهانی است که در آن فردی مجهز به یک تلفن همراه دوربین دار می تواند از طریق تارنمای جهان گستر تصاویری را که برداشته است به مخاطبان موجود در کل جهان برساند «تسلط بر کل طیف» تقریباً ناممکن است.
پس چه کار می توان کرد؟ بسیاری می گویند چیزی که نیاز داریم تأکید دوباره و تازه بر قدرت نرم است. ولی در جریان تلاش برای جذاب تر ساختن مردم سالاری های غربی به نحوی که دیگران بخواهند شبیه آنها شوند مردم سالاری ها و رسانه های شان ـ که هنوز در پی کسب محبوبیت جهانی هستند ـ تصاویر و برداشت هایی منتشر می سازند که به این جذابیت صدمه می زند. در جهان اسلام، مخاطبان طرفدار فیلم های هالیوودی پیوسته تأکیداتی در این مورد که چگونه ارزش های غربی، منحط، خشونت بار، بی بند و بار، فاسد، اعتیادپرور و مشوّق طلاق است دریافت می کنند. در حالی که حکومت های غربی، مردم سالاری و فردباوری و سرمایه داری لیبرال مبتنی بر بازار آزاد را اصول نظام ارزشی خودشان می دانند ـ هرچه باشد همین ها بود که غرب را در جنگ سرد به پیروزی رساند ـ تندروان اسلام گرا از محصولات رسانه ای غرب به صورت نماد اقتدار معنوی خودشان و نه غرب بهره برداری می کنند. با تمام این احوال، یک بررسی جدید درباره مسلمانان انگلستان هوشیارانه آشکار ساخته است که آنان عمدتاً در برابر پیام های تبلیغاتی موجود در ویدئوهای جهادی ها از خود مقاومت نشان می دهند (Baines et al. 2006). نکته هشدار دهنده تر اینکه «برخی مسلمانان غربی از طریق روند جامعه پذیری در گروه های کوچک تغذیه شده با تصاویر برگرفته از رسانه های غربی که تبلیغات اسلام گرایان به جای آنکه مبتکر آنها باشد مؤید و تقویت کننده آنهاست شخصاً به تندروی گرایش پیدا کرده اند؛ در همین حال شمار زیادی از آنها تروریست ها را به دیده قربانیانی می بینند که به دلیل ناکامی و سرخوردگی، به اقدامات مذبوحانه متوسل شده اند و نسبت به آنان از خود تفاهم و حتی همدلی نشان می دهند؛ و اعتقاد به این حکم بنیادگران اسلامی هم که جنگی واقعی بر ضد اسلام در جریان است رو به رشد است» (Word press.com 2008) هنوز معلوم نیست که آیا این نتایج در مورد نقاطی مانند پاکستان یا دیگر کشورهای توسعه یافته ای هم که در آنها با مودم های قدیمی باید ساعت ها وقت صرف پیاده کردن متن های بزرگ یا فایل های تصویری از اینترنت کرد صدق می کند یا نه. ولی دستیابی به این نوع یافته ها یکی از موضوعات اصلی برای هرگونه راهبرد ارتباطات راهبردی پیش از رسیدن انقلاب باند پهن به این نقاط است.
تازه، مسلمانان تنها مخاطبان مورد نظر تروریست ها در فضای مجازی نیستند. در ژوئن 2007 جبهه جهانی رسانه های اسلامی، کارزاری رسانه ای را اعلام کرد که هدف از آن مقابله با پیام هایی که کشورهای عرب و غربی بر ضد دولت اسلامی عراق می فرستادند و متوقف ساختن کارزار نظامی رو به رشد سنی ها بر ضد این دولت بود. در پیامی با عنوان «یورش رسانه ای بطّار: چگونه مشارکت کنیم؟ چگونه کمک کنیم؟ نقش من چیست؟» روش هایی برای نفوذ به مجامع غیراسلامی به منظور منتشر ساختن تبلیغاتی به نفع دولت اسلامی عراق تشریح شده بود:
چیزی که از شما برادران و خواهران انتظار داریم این است که برای مجمع [اسلامی] نقش زنبورهای عسل را در جریان یک یورش بازی کنید ... [وقتی] یکی در توزیع [اطلاعات] شرکت می کند ... دیگری پیوندهایی ایجاد کند ... یکی مقاله ای بنویسد ... در حالی که دیگری یک شعر می سراید ... مردم باید احساس کنند و متوجه شوند که در جریان این یورش مقدس، مجامع از ریشه تغییر کرده اند ... عزیزان این یورش بستگی به شما دارد ... این یورش از شما چیزهای زیادی مطالبه می کند ... مانند تخصص و تبحّر در زمینه های ذیل: جست و جوی اطلاعات مذهبی، تدوین، ترجمه به زبان های مختلف، قراردادن مطالب روی انواع مختلف سایت های اینترنتی، طراحی وب، طراحی گرافیک، طراحی نشریات و مطبوعات، و هک کردن و امنیت شبکه. اگر در هر یک از این زمینه ها تبحّری دارید با نماینده جبهه جهانی رسانه های اسلامی در هر یک از مجامع تماس بگیرید. اما اگر این تبحر را ندارید ... کارهای دیگری هست که می توانید انجام دهید: برای نمونه، نصب کردن مطالب مرتبط با این یورش در بیشتر مجامع [جهادی] ... نصب کردن [مطالب] در مجامع غیرجهادی، نصب کردن مطالب در مجامع غیراسلامی مانند مجامع موسیقی، مجامع جوانان، مجامع ورزشی و غیره (MEMRI, 2007).
من نتوانسته ام معادل این نوع فعالیت را در ارتباطات راهبردی غرب بیابم.
بی گمان برخی اشتباهات جدی صورت گرفته است که جنگ طولانی را طولانی تر و کارزار ارتباطات راهبردی را دشوار تر خواهد ساخت. واکنش اولیه به حادثه 11 سپتامبر ـ شاید به شکلی قابل درک ـ توسل به قدرت سخت بود. ولی در پی ابراز همدردی فوری و گسترده جهان با ایالات متحده، از آن زمان به این سو، ماجرا چیزی جز فاجعه ای از پس فاجعه دیگر نبوده است ـ و این، منجر به اُفت قابل ملاحظه اعتماد نه تنها در جمع نزدیک ترین هم پیمانان ایالات متحده بلکه کاهش اعتماد رؤسای منتخب حکومت های این کشورها شده است. ولی وقتی «در جنگ» هستید ـ برخلاف وقتی که درگیر کارزاری ضدتروریستی هستید ـ جنگجویان تان فرمان هدایت را در دست دارند و همان ها راهبردهای جنگ اطلاعات پایه را مطابق آموزه های نظامی شان به کار می گیرند.
در واقع تنها ظرف 18 ماه گذشته شاهد قائل شدن اولویت دوباره برای تفکر درباره این مسئله بوده ایم که چگونه قدرت نرم و دیپلماسی عمومی می تواند برای پیروزی در مبارزه برای تسخیر قلوب و اذهان در سطح راهبردی مناسب تر باشد. ولی همان طور که گفتیم اکنون وظیفه ای که به دوش قدرت نرم و دیپلماسی عمومی است حتی دشوارتر از زمانی است که هنوز با قدرت سخت در افغانستان و عراق واکنش نشان نداده بودیم. در اینترنت، سخن سرایی های اولیه جای خود را به «واقعیت هایی» می دهد که نمی توان از بابت آنها تنها ابراز تأسف کرد بلکه «مؤید» نقشه نومحافظه کاران برای تسلط یافتن بر نفت جهان و تحمیل مردم سالاری به خاورماینه است.
بخشی از مشکل، ناشی از تغییر ماهیت سیاست در غرب است. همه چیز در کوتاه مدت شده است که بیان فشرده آن این حکم مشهور هارولد ویلسون است که «در سیاست یک هفته مدت زمانی طولانی است». سیاستمداران غربی ـ حتی درباره مسائلی چون تغییر آب و هوا ـ دورترین آینده ای که می بینند انتخابات بعدی است. و نحوه فعالیت ما در سیاست، بیانگر چگونگی برخورد ما با اطلاعات است. درست است که مردم سالاری ها از این جهت بدترین دشمن خود هستند به ویژه اگر قوانین مقابله با تروریسم باعث تضعیف آزادی های مدنی و آزادی های پرارجی شود که در نظام های ارزشی شان جایگاهی بس محوری دارد. همان گونه که پدر روحانی ناتان باکستر رئیس کلیسای جامع ملی در واشنگتن که رهبری مردم را در روز ملی نیایش و یادبود در 14 سپتامبر 2001 برعهده داشت هشدار داده است «نباید به همان شیطانی مبدل شویم که تقبیح اش می کنیم». او می توانست اضافه کند که «ما» نباید کارهایی انجام دهیم که آب به آسیاب دشمنان مردم سالاری بریزد.
اینجا نیازی به بازگویی خطاهایی که به اعتبار غرب لطمه زده است یا بیان دلایل ارتکاب چنین خطاهایی نیست. ولی باید بگوییم ارتباطات راهبردی برای آن که مؤثر باشند باید معتبر و آبرومندانه باشند. این مهم ترین واژه واحد در قاموس فعالیت های موفقیت آمیز اعمال نفوذ است. در مبارزه برای کسب اقتدار و مرجعیت معنوی، اعتبار و آبرومندی (2) همه چیز است. اعتبار و آبرومندی مانند بکارت نیست که بازگشت ناپذیر باشد. گرچه احیای اعتبار و آبرومندی کاری زمان بر خواهد بود باید جنگجویان اطلاعاتی غرب در این میان خطراتی رابشناسند که مثلاً سیاست کوتاه مدت نگر ـ یا حتی کارزارهای تبلیغاتی سیاه مانند آنچه در 1991 آزمایش شد ـ می تواند برای اعتبار بلند مدت یک نظام ارزشی داشته باشد که دیگران به راستی خواهان الگوبرداری از آن هستند. همان گونه که ریچارد هولوران خاطرنشان ساخته است «ارتباطات راهبردی موفق یک خط مشی قابل دفاع، یک هویت آبرومند، یک ارزش محوری را مفروض می گیرد. در بازاریابی تجاری، محصولی که برای فروش عرضه می داریم باید با کیفیت و مطلوب باشد. ترفندی برای ارتباطات راهبردی ابداع نشده است که بتواند یک تصمیم ضعیف سیاست گذارانه را از مشکل برهاند»
به یقین، غرب با دشمنی رو به روست که از حیث تبلیغاتی که به کار می برد پرابهت و ترسناک است. واکنش غرب دست و پاگیر و باید گفت در مسیر غلطی بوده است. اما هنوز جنگ تبلیغاتی را نباخته است. کاری که از دست غرب از حیث اقدامات ایجابی و غیرشبیه به جنگ برمی آید می تواند تأثیری واقعی داشته باشد. ولی به نظر می رسد یک موفقیت گذرا درپی خود یک فاجعه اطلاعاتی دیگر را دارد. از این گذشته، مبارزه برای تسخیر قلوب و اذهان کاری نیست که از دست ارتش به تنهایی برآید.
پس چه مدت طول خواهد کشید تا پیروز شویم؟ مطابق اندیشه اسلامی، ستمی واقعی که بر یکی از اعضای امت رفته باشد هفت نسل بعد تقاصش پس داده می شود. تاریخ دانان یک نسل را معادل 25 سال می گیرند. بر این اساس، برای آنکه غرب امروز شروع به بُردن کند و هیچ خطای دیگری مرتکب نشود نیازمند راهبرد کلانی برای 175سال بعد خواهد بود. ولی آنچه غرب به راستی نیاز دارد تغییر تفکرش است. شاید کارزار ضدتروریستی دقیقاً این همه به درازا نکشد. اگر این کارزار را جنگجویان اطلاعاتی بصیری (و نه تحلیل گران ملانقطی گذشته) با بهره گیری از نسل دوم فناوری اینترنت (وب2/0) به شکل مؤثری پیش برند می توان با تبلیغات تروریست ها مقابله کرد مشروط بر اینکه اطلاعات را به چشم یگانه ابزار اصلی و نه نوعی سلاح پشتیبانی بنگریم. در غیر این صورت، بی گمان تعداد بسیار بیشتری از «آدم های بد» کشته خواهند شد و به همین دلیل اعضای خانواده های شان به مبارزه برای انتقام گیری خواهند پیوست و بدین ترتیب این جنگ طولانی تر از پیش خواهد شد.
شاید سرانجام زمان آن رسیده باشد که اصلاً از تلقی این ستیز به مثابه یک جنگ دست برداریم. مماشات (3) همان تسلیم نیست. سیاست مماشات که بسیار بد فهمیده شده است در اصل عبارت از برطرف ساختن گلایه های مشروع از طریق مذاکره به منظور پرهیز از جنگ بود. آنچه باعث اعلام جنگ با آلمان توسط نویل چمبرلین شد عزم جزم هیتلر برای جنگ راه انداختن در هر شرایطی، و امتناع انگلستان از مذاکره درباره ادعاهای نامشروعی بود که آلمان برای جا دادن غیرآلمانی های لهستان در دل رایش سوم داشت. اما مماشات تبدیل به واژه ای شد که با توجه به این رویدادها با بزدلی گره خورده بود. مماشات به صورت جزئی از جنگ تبلیغاتی درآمد. هنوز هم چنین است و کاربرد نادرست اصطلاح مماشات در امروز نمایانگر بالا بودن میزان جهل تاریخی در میان بسیاری از سیاستمداران غربی است. هرکس که شناختی از نازی زدایی آلمان پس از جنگ جهانی دوم داشته درباره بعثی زدایی عراق پس از اعلام «تکمیل مأموریت» در آوریل 2003 و تمامی مشکلاتی که به همین علت از آن زمان در عراق پدید آمده هشدار داده است. امروزه سیاست بیشتر تصویر است و کمتر گوهری اساسی دارد. فرانسیس فوکویاما به غلط درباره «فرجام تاریخ» قلم زد. او باید نام کتاب خود را «فرجام ایدئولوژی» می گذاشت. از زمان پایان یافتن جنگ سرد، سیاست بیشتر از جنس اداره گری شده است تا رهبری، حال آنکه خط مشی بیشتر ناظر بر آن شده است که «چه چیز بهتر از همه می فروشد» و نه اینکه چه چیزی در بلند مدت بیش از همه به نفع کشور است. این تفاوت قابل ملاحظه ای با ایدئولوژی بن لادن و پیروانش دارد.
دیپلماسی عمومی اگر به شکل جدی به اجرا گذاشته شود این استعداد را دارد که فاصله را از میان بردارد و از نو اعتماد بیافریند. علت این امر آن است که دیپلماسی عمومی اساساً فرایند بلند مدتی است که در تلاش هایی که برای ایجاد تفاهم بین المللی به عمل می آورد هم متقابل و هم مبتنی بر عمل به مثل است. باید اعتبار فلسفه «شناختن ما یعنی عشق ورزیدن به ما» را که شالوده مفهوم قدرت نرم را تشکیل می دهد از نو بررسی کنیم زیرا ـ همان گونه که هواپیماربایان 11 سپتامبر ثابت کردند ـ آشنایی می تواند نفرت ایجاد کند. با این حال، این شیوه تفکر بین المللی نمی تواند از فکر اقدامات داخلی پرهیز کند زیرا در عصر رسانه های جهانی و اینترنت آنچه در داخل رخ می دهد می تواند موفقیت و دیپلماسی عمومی در خارج را به خطر اندازد. زمان روشن خواهد ساخت که آیا انتخاب باراک اوباما به ریاست جمهوری این مشکل خاص را برطرف خواهد ساخت یا نه، هر چند استقبال بی سابقه ای که در سطح جهان از اخبار پیروزی وی به عمل آمد گویای فرصتی واقعی است [که باید مغتنم شمرد]. پس مسئله فقط شناخت دشمن نیست. در حال حاضر پژوهش های فراوانی درباره تبلیغات القاعده و راهبرد کلانی که این تبلیغات پشتیبان آن است صورت گرفته است. مشکل، بیشتر داخلی است. در واقع از 11 سپتامبر که «ما»[غریبان] همگی آمریکایی بودیم ایالات متحده در ذهن بسیاری از مردم گرداگرد جهان به دشمن تبدیل شده است. در جنگ اطلاعات پایه ای که در جهان اسلام به راه افتاده است ایالات متحده و غرب به «دشمن» تبدیل شده اند هرچند خودشان اعلام کرده اند که مایلند به چشم «نیروی طرفدار نیکی در جهان» دیده شوند. گرچه سون تزو به درستی هشدار می داد که «نشناختن دیگری و نشناختن خود باعث می شود در هر نبردی قطعاً شکست بخوریم» وقتی خودمان به دشمن تبدیل شده باشیم باید نه تنها در این باره که دیگران «ما» را به چه چشمی می بینند بلکه در این باره هم که «ما» به راستی چه نوع آدم هایی هستیم یا به چه نوع آدم هایی تبدیل شده ایم به تعمق بپردازیم.
پی نوشت ها :
1. مطابق توصیه ای که نیروی ویژه هیئت علوم دفاعی در زمینه ارتباطات راهبردی در ژانویه 2006 مطرح ساخت.
2. credibility
3. apeasement