نویسنده:محمدرضا شمس اردکانی
جدال طب سنتی و پزشکی نوین در ایران
جدال اطبای سنتی با پزشکی مدرن و به حاشیه راندن حکیمان ایرانی کشمکش این دو طیف علمی در دوره قاجاریه را می توان به دو دوره تقسیم کرد؛ قبل از تأسیس دارالفنون و بعد از تأسیس آن. قبل از تأسیس دارالفنون پزشکان غربی، که با نام های هیئت های سیاسی وارد ایران می شدند، بسیار اندک و طرفداران آن ها هم تنی چند از شاهزادگان بیش نبود، اما همین چند پزشک چون کمپل، کورمیک، و مک نیل چنان در امر پزشکی از خود مهارت نشان دادند که توانستند تا حرمسرای شاه وارد شده و حتی فتحعلی شاه را نیز درمان کنند. محبت شاه مک نیل را به مقام پزشک رسمی حرم و افراد دیگر خاندان سلطنت رسانید( الگود، 1286: 508). عباس میرزای ولیعهد نیز دو پزشک غربی را برای نظارت بر سلامتی خود و بهبود وضع ارتش ایران استخدام کرده بود. همچنین تنی چند از دانشجویان را برای تحصیل علوم به خصوص پزشکی به اروپا اعزام کرد، در نهایت، با چاپ کتاب در زمینه طب اروپایی به دستور عباس میرزا اولین قدم برای تثبیت طب جدید در ایران برداشته شد.در مقابل تعداد اندک پزشکان اروپایی حکیمان در اقصی نقاط ایران پراکنده بودند و عامه مردم به آن ها بسیار اعتماد داشتند. در دربار نیز حکیم باشی ها نه تنها جایگاهشان در خطر قرار نگرفته بود که هنوز در کفه ترازو وزنه سنگین تری بودند، اما نسبت به پزشکان غربی و علوم مربوط از آن جایی که از دیار بیگانه و دشمن آمده بودند ناخشنودی هایی را ابراز می داشتند( رینگر، 1381: 115)؛ کشمکش در این دوره تا همین اندازه پیش رفته و گاهی هم کارهای پزشکان غربی را به چشم افسانه می نگریستند. چنان که کارلا سرنا در سفرنامه خود به یکی از جنگ و جدال هایی که با یک طبیب اروپایی در گرفت اشاره می کند که وقتی طبیب اروپایی ضمن سخن گفتن از تأثیر عجیب واکسن گاوی روی خون انسان اقدام به واکسیناسیون کردن برای پیشگیری بیماری ها کرد پزشکان ایرانی آن را افسانه پنداشتند( سرنا، 1362: 140).
عامل مهمی که مسیر پزشکان را هموار کرد حمایت رو به تزاید شاهان و شاهزادگان قاجار بود. افرادی چون عباس میرزا که عهد کرده بود بدون مشورت پزشک اروپایی اقدام به مسافرت نکند و محمدشاه و به تبع آنان چند تن از شاهزادگان که در حمایت از طب غربی کوتاهی نمی کردند. علاوه بر همه این اقدامات حمایت ناصرالدین شاه بسیار نقش آفرین بود. علاوه بر حضور پزشک بسیار در دربار شاه دکتر کلوکه پزشک مخصوص خود را ملزم کرد تا به چند جوان ایرانی پزشکی غربی و جراحی بیاموزد(زعفرانلو، 1354: 206)، این اولین کلاس آموزش طب غربی بود. باز هم استخدام اطبای خارجی چیزی از حرمت اطبای سنتی نمی کاست، که در این دوره حکیم باشی ها و طبیبان خارجی همپایه یکدیگر برای سلامت شاه و شاهزادگان کوشش می کردند.
این همزیستی مسالمت آمیز تا تأسیس دارالفنون ادامه داشت. کلاس طب جدید دایر شد بدون آنکه نامی از طب سنتی به میان آید. طبیبان به تکاپو افتادند. آنان دریافتند صلاحیت حرفه ای و موقعیت اجتماعی آنان به خطر افتاده است، در نتیجه، جدال آغاز شد. مهم ترین ضعف پزشکان اروپایی که موضوع این جدال شد منشأ کفرآمیز بودن آنان بود که برای جامعه آن روز مهم ترین نقص بود( فلور، 1386: 239). در نتیجه، انگشت طبیبان سنتی کالبدشکافی و علم تشریح را نشانه گرفت؛ مشکلی که دکتر پولاک مدت ها با آن دست و پنجه نرم کرده و بیان می دارد که حتی جنایتکاران نیز از دیدگاه مذهبی نباید تشریح شوند. این کار پولاک را به کالبد شکافی حیوانات محدود کرد(پولاک، 1361: 211).
اطبای سنتی، که به طب اروپایی عقیده نداشتند، همچنین با جبهه گیری شروع به قلم فرسایی کرده و کتاب هایی را نیز در رد طب غربی نگاشتند. سردسته این گروه حاج میرزابابای شیرازی ملقب به ملک الاطباء از پزشکان دوران فتحعلیشاه، محمدشاه، و ناصرالدین شاه بود که علاوه بر تألیفاتش رساله ای به نام جوهریه در رد طب غربی و داروهای فرنگی نوشت( زعفرانلو، 1354: 204).
دومین عامل ضدیت با طب غربی استفاده از داروهای خارجی بود. آنان داروهای تجویز شده پزشکان غربی را سمی معرفی می کردند. پولاک در خصوص تبلیغات حکیمان ایرانی درباره داروهای مصرفی غربی می نویسد:« مردم ایران هرگاه صحبت از بیماری های داخلی در میان باشد کمتر به حذاقت و مهارت طبیب اروپایی ابراز اعتقاد می کنند و همین اعتقاد کم نیز بر اثر اتهامات همکاران ایرانی مبنی بر اینکه فرنگی ها بیشتر دواهای سمی و جوهری تجویز می کنند دچار تزلزل می شود در نتیجه بیمار با نهایت احتیاط و هراس دارویی را از دست طبیب فرنگی می گیرد و آن را به دور می افکند.»(پولاک، 1361: 405).
پزشکان اروپایی، که به جای گیاهان دارویی فراورده های شیمیایی را تجویز می کردند، معتقد بودند پزشکان ایرانی نیز داروهایی سمی در مقادیر غیرکشنده به بیمارانش تجویز می کنند از جمله جیوه و ارسنیک، که به همین علت مسمومیت جیوه مرتب در ایران روی می داد(فلور، 1386: 239). البته باید گفت که بحث بر ضد داروهای اروپایی نیز بیشتر ماهیت مذهبی داشت تا آنکه طبی باشد و به پایه و اساس پزشکی غربی تردید کند، زیرا، داروی گنه گنه و گرد جوشان نمک فرنگی مدت ها بود در ایران استفاده شده بود. چنان که افتخارالاطباء از مخالفان طب غربی با داروهای غربی به مقابله نپرداخت و حتی یک کتاب فارماکوپه به نام آثارالحکمه را از انگلیسی به فارسی ترجمه کرد(فلور، 1386: 242). در هر حال در افکار عمومی تبلیغات علیه پزشکان غربی بالا گرفته بود و آنان برای حفظ موقعیت خود باید تلاش بیشتری می کردند. پولاک در این باره می نویسد:« که در حال حاضر کار نفرت نسبت به عنصر اروپایی چنان بالا گرفته است که فقط با ابراز حداکثر فداکاری و گذشت شخصی می توان در این مقام انجام وظیفه کرد»(پولاک، 1361: 407).
تا سال 1275هـ/ 1860م، طرفداران طب قدیم و طب جدید اختلاف نظرهای زیادی پیدا کردند و گاه مشاجراتی بسیار روی می داد. طب غربی انگشت تهجر و عقب ماندگی به طرف طبیبان سنتی نشانه می کرد و حکیم باشی ها طب غربی را متهم به بی مهارتی و بی حذاقتی می کردند، اما در کنار این مسائل روز به روز در سطح بالای جامعه اعتبار طبیبان سنتی کاهش می یافت.
اعتضادالسلطنه بعد از گذشت ده سال از شروع آموزش طب غربی با درک اعتراضات موجود در جامعه مجبور به تغییر برنامه درسی دارالفنون شد؛ مدیر دارالفنون هماهنگ با اصلاحات آموزشی، طب سنتی را به برنامه آموزشی دارالفنون اضافه کرد:
«چون هنوز بعضی از اهل ایران معتقد طبابت فرنگستان نبودند محض اطلاع و استحضار شاگردهای طب از طب متداول ایرانی میرزا احمد حکیم باشی کاشانی را، که عملاً و علماً سرآمد اطبای ایران است، معین فرمودند که در مدرسه مبارکه طب ایرانی نیز تدریس بگوید و بیاموزد».(رینگر، 1381: 118). حال معلمان طب دو دسته شده بودند معلم طب ایرانی از میان حکیم باشی ها انتخاب می شدند و پزشکان اروپایی و بعضاً ایرانیان فارغ التحصیلان اروپایی که سمت تدریس طب غربی را برعهده داشتند؛ البته گفتنی است که تنی چند از طبیبان ایرانی تحصیل کرده اروپا هنوز به سنت وابسته بودند( فلور، 1386: 238). بیشتر این اطبا علاوه بر طب اروپایی با طب قدیم ایرانی نیز آشنایی داشتند و گاهی اوقات به دو طریق به معالجه می پرداختند. این طبابت دوگانه ظاهراً مدت ها معمول بوده است. تدریس طب ایرانی در دارالفنون نیز بعد از مرگ میرزا ابوالقاسم نائینی معروف به سلطان الحکما، در 1322هـ، به صحت الدوله واگذار شد(روستایی، 1382: ج1/ یکصد و هفتاد و چهار).
اگرچه برای تدریس طب قدیم در دارالفنون کرسی در نظر گرفته شده بود و تا سال های دیگر همچنان از اطبای طب قدیم در مدرسه طب استفاده می کردند، آرام آرام طب سنتی در برابر پیشرفت سریع طب اروپایی به رخوت و رکود کشیده شد و حکیمان ایرانی به حاشیه رانده شدند، اما علت اصلی را نمی توان در تعداد رو به افزایش طرفداران طب غربی دانست هرچند الگود چنین نظری دارد:
«بدیهی است که اکنون دورنمای طب به نحو محسوسی تغییر یافته بود 50 سال آموزش به وسیله ی اساتید خارجی نسلی را پدید آورده بود که دید آن ها با پدرانشان متفاوت بود این نفوذ فرهنگ غربی به وسیله هیئت های پزشکی در مراکز مختلف کشور تقویت شده بود و بزرگترین افتخار و اعتبار را در این مورد باید به این هیئت ها داد»(الگود، 1368: 586)، که باید به سازماندهی نامناسب پزشکی سنتی و ناتوانی آن ها برای دستیابی به اسلوبی جهانی دانست. حکیم باشی های سطح بالای جامعه، که افرادی باسواد و تحصیل کرده بودند، هیچ اقدامی برای سازماندهی طب سنتی انجام ندادند. تنها تلاشی که از سوی آن ها شکل گرفت تغییر در روش معاینه بود که تحت نفوذ طبابت پزشکان غربی شروع به نگاه کردن زبان بیمارانش و معاینه لمسی آن ها بود(فلور، 1385: 238).
در کنار این تضادها و درگیری ها عامه مردم، که به واسطه سنت و حتی بی اعتمادی به طب مدرن حاضر به مراجعه به پزشکان و یا تهیه داروی غربی ابا می کردند، گاهی نسبت به آنچه پزشکان سنتی در مورد پزشکان اروپایی و داروهایشان تبلیغ می کردند چنان بی اعتنا بودند که هنگامی که یک اروپایی از یک دهکده عبور می کرد بیماران به دور او ازدحام می کردند. این مطلب را می توان در بیشتر سفرنامه ها مشاهده کرد؛ کم کم، به خصوص زمانی که اپیدمی های خاص بیماری از قبیل طاعون، وبا و جذام و غیره جامعه را فرا می گرفت و مصرف داروهای گیاهی مثمرثمر نبود، این دیدگاه که همه اروپایی ها با هنر شفادهندگی عمیقاً مأنوس شده بودند در اذهان عامه مردم شکل می گرفت.
عاقبت دولت مرکزی، در 1289ش/ 1911م، با وضع قانون تازه ای دفتر آمار پزشکی تأسیس کرد که همه اطباء باید در آن ثبت نام می کردند، نام پزشکانی که ده سال یا بیشتر سابقه طبابت داشتند بدون امتحان ثبت می شد ولی بقیه باید امتحان داده سپس برگه گواهی شایستگی دریافت کنند. از آن به بعد، اشتغال به حرفه پزشکی در ایران بدون داشتن دیپلم عملی غیرمجاز بود و از طبابت افرادی که موفق به اخذ چنین دیپلمی نمی شدند جلوگیری می شد. بنا به نظر الگود این اقدام « آخرین میخ را بر تابوتی که حاوی جسد مرده طب یونانی بود کوبیده شد»(الگود، 1386: 589).
بدین ترتیب، با کم شدن از حمایت شاهان و شاهزادگان قاجار از طب سنتی، فشار بیشتر شد طوری که دولت وعده استخدام به فارغ التحصیلان دارالفنون برای انتصاب مشاغل دولتی را مطرح کرد و دست طبیبان سنتی در دست یابی به مشاغل دولتی نیز کوتاه شد و زمانی که مسئله نظام امتحانات و گواهینامه طبابت مطرح شد صلاحیت های حرفه ای نظام سنتی مستقیماً به چالش کشیده شد چرا که نداشتن این دیپلم به معنی عدم مجوز طبابت بود؛ این پیش نیازها و معیارهای جدید اطبایی را که دیپلم دارالفنون در یافت نکرده بودند به انزوا و حاشیه نشینی تهدید می کرد(رینگر، 1381: 117).
با توجه به این مطالب باید گفت طب سنتی ایران از چند سو محاصره شد: تعداد رو به افزایش تعداد شاگردان و فارغ التحصیلان دارالفنون برقراری نظام امتحانات و صدور گواهینامه که به کسب دیپلم دارالفنون می انجامید طبیبان سنتی را، که دیپلم دارالفنون دریافت نکرده بودند، به انزوا و حاشیه نشینی کشید.
استفاده و به کارگیری اصطلاح شناسی پزشکی غربی واژگان طب سنتی را، که اصطلاحات مناسب نداشت به چالش کشید. در این میان باید به تلاش های دکتر پولاک و دکتر شلیمر برای یافتن واژه های فارسی متناسب با اصطلاح شناسی پزشکی جدید اشاره کرد، در صورت نیافتن واژه فارسی مناسب از واژگان فرانسوی استفاده می شد. این واژگان کم کم در مدارس طب استفاده شد، « تمایز بین این واژگان با واژگان سنتی نه تنها این جدایی را بیشتر کرد که کاستی ها و نارسایی های طب سنتی را به نحو فزاینده ای آشکار ساخت»(رینگر، 1381: 117).
البته، گفتنی است که همه اساتید اروپایی از مخالفان طب سنتی ایران نبودند. چنان که دکتر شلیمر نه تنها طب ایرانی را رد نکرده که تلاش فراوانی برای یادگیری اینکه چگونه پزشکان ایرانی با بیمارانشان برخورد می کنند انجام داد( فلور، 1386: 243). او همچنین دریافت که بعضی از روش های طبابت ایرانی ها بسیار سودمند است و حتی پیشنهاد کرد که سیستم تجویزی ایرانی به فارسی نسخه برداری شود و پولاک نیز مطالعه ای بر روش های درمانی و نتایج آن ها انجام داد و حتی بعضی از روش های طب سنتی را پذیرفت( همان: 244).
در کنار تعارضاتی که بین سبک قدیم و جدید روی داد، هریک از دو سبک مخالفان و موافقانی داشتند. ولی باید گفت که با توسعه نفوذ تمدن غربی طب رازی و ابن سینا به تدریج اعتبار خود را از دست داد و راه برای طب اروپایی بلامعارض گشوده شد. « خلاصه درست زمانی که متفکران پیشرفته اروپا به نواقص روش های تعلیم و تربیت پزشکی خود آشنا می شدند و می خواستند به چیزهای خوب قدیم برگردند. ایران بر آن شده بود که راه تجدد پیش گیرد و کورکورانه روش های غیرمقید و غیررضایت بخش معاصران خود را تقلید کند»(الگود، 1386: 589).
منبع: شمس اردکانی، محمدرضا؛ عظیمی، رقیه سادات؛ قاسملو، فرید؛(1389)، روند تحول پزشکی نوین ایران، از دارالفنون تا تأسیس دانشگاه تهران، تهران: چوگان با همکاری دانشگاه علوم پزشکی تهران، اول/1390.