بیمارستان های دولتی
در دوران قاجاریه تا زمان ناصرالدین شاه، کشور همواره درگیر مشکلات داخلی و جنگ های شوم با روسیه و برخی دیگر از نقاط مرزی بود به همین دلیل هیچ گاه فرصتی پیش نیامد و یا نخواستند که پیش آورند تا به سازندگی و اصلاحات در زمینه های مختلفی چون ارتش، اقتصاد، و پزشکی بپردازند. در این میان وضع پزشکی کشور از همه دردناک تر بود. از یک سو طب سنتی ایران بدون هیچ علم و توانی برای مبارزه با مشکلات بهداشتی به راه خود ادامه می داد و از سوی دیگر از پزشکی نوینی که بخواهد جایگزین آن شود نیز خبری نبود. در این زمان است که ژنرال گاردان با هیئت همراه خود وارد ایران می شود و خبر می دهد « مریضخانه به هیچ وجه در ایران نیست»(گاردان، 1362: 134)؛ این سخن گویای واقعیت تلخی بود که نشان می داد فقط چند مرکز درمانی به نام دارالشفاء، از سوی حکیم باشی هایی که طب را تجربی آموخته بودند، مشغول خدمت رسانی بودند. از جمله این مراکز درمانی دارالشفای تهران بود که به وسیله فتحعلی شاه جلوی خان مسجد شاه بنا شده بود( تاج بخش، 1375: 217). البته در تاریخ سخن از مدرسه دارالشفا بوده است و محققان چنین استنباط کرده اند که کنار مدرسه دارالشفاء حتماً مرکزی برای انجام امور بهداشتی نیز بوده است(همان). حاج سیاح نیز در کتاب خود زمانی که در این مکان به دیدن آقای میرزا ابوالحسن رفته بود از این مدرسه یاد کرده است(سیاح، 1359: 68). باید گفت درست است که این دارالشفاء «تعدادی بیمار هم داشته است، اما نمی توان آن را یک بیمارستان دانست بیشتر یک نوع تسهیلات وابسته به مدرسه مذهبی و مسجد بوده است»(فلور، 1386: 249). در این دوره فقط می توان به بیمارستانی که در مشهد و در زیارتگاه امام رضا(ع) قرار داشت (همان) اشاره کرد که دکتر پولاک نیز وضعیت آن در حدود 1277هـ/ 1860م آبرومند وصف می کند(پولاک، 1361: 215)، اما این مراکز در مقابل هجوم بیماری های واگیردار و تعداد جمعیت کشور بسیار ناچیز بوده و نمی توانست جوابگوی مشکلات بهداشتی مردم باشد. تنها مرکزی که در این میان همواره به مشکلات بیماران رسیدگی می کرد منزل حکیم و یا دکان عطاری بود که آن هم به واسطه اینکه هیچ پیشرفتی از قرون گذشته در آن دیده نشده بود نمی توانست راه حل مناسبی برای درمان بیماری ها عرضه کند.این وضع تا زمان سلطنت ناصرالدین شاه و صدارت امیرکبیر ادامه داشت. با تأسیس دارالفنون و برپایی دروس طب نوین زمینه برای تغییر اساسی فراهم شد. اولین قدم را هم امیر برداشت چنان که بنا به نوشته پولاک امیرکبیر وصیت کرده بود که از اموالش مبلغ هنگفتی به تأسیس بیمارستانی در تهران اختصاص داده شود( پولاک، 1361: 216).
اولین بیمارستانی که سعی شد تا با اسلوب جهانی بنا شود بیمارستان یا مریضخانه ای مختص نظامیان و لشکریان بود؛ در سومین سال از حضور پولاک در ایران، در 1269هـ، ناصرالدین شاه دستور تأسیس بیمارستانی را خارج از تهران صادر کرد. پیش از این برای هر فوج نظام طبیب مخصوصی گمارده شده و محلی برای بیمارخانه تعیین شده بود که مریض های هر فوج در آنجا مستقر می شدند.(آدمیت، 1361: 334)پولاک این بیمارخانه ها را این گونه توصیف می کند « در سربازخانه های تاریک و زیرزمین مانند به سر می بردند به نحوی که هنگام بروز تیفوئید توأم با بیماری جلدی، که اغلب در زمستان بروز می کند، یک فوج کامل به این بیماری واگیردار دچار می شد و میزان مرگ و میر بین سربازان به نحوی وحشتناک بالا می رفت»(پولاک، 1361: 212).
طرح اولیه را پولاک تهیه کرد، اما بعد از غیبت چندماهه وی نقشه بیمارستان « سراپا دچار تغییر شد»(همان: 213)، با تلاش وی دوباره ساختمان به نحو مطلوبی به اتمام رسید مشکل بعدی مسئله بودجه بود که مسئولان بیمارستان درصدد بودند تا آن را به جای مصرف برای امور بیمارستانی، صرف امور شخصی کنند و یا به قول کرزن آن را ببلعند(کرزن، 1362: ج1/ 769). به همین دلیل« به جای اعلام وضع و حال واقعی بیماران، بیماری آن ها را سخت تر واکرد می کردند و در عوض مریض های فقیر و تهیدست را در اثر مسامحه و عدم پرستاری به دیار نیستی می فرستادند و حتی ضروری ترین داروها یعنی گنه گنه را تهیه نمی کردند».(پولاک، 1361: 213).
علاوه بر مشکلاتی که هر روز گریبان بیمارستان را می گرفت، پزشکان این مریضخانه همراه به سه دانشجو هر روز تا ظهر مشغول مداوا و درمان بوده و ظاهراً توانستند تا حدودی رضایت بیماران را نیز جلب کنند( فلور، 1386: 249)؛ به موجب آمار منتشر شده در نخستین سال کار بیمارستان، از ربیع الاول 1268هـ تا ربیع الثانی 1269هـ، دو هزار و دویست و سی و هشت مریض در آن معالجه شدند(آدمیت، 1361: 335). آدمیت از میرزا محمد ولی حکیم باشی در مقام رئیس مریضخانه و دکتر کازولانی حکیم باشی نظام مسئولیت مداوای بیماران نام برده است(همان: 334).
پولاک تنها توانست یکی از تالارهای بیمارستان را برای تعلیم دانشجویان طب دارالفنون در اختیار گیرد و مابقی آن در اختیار حکیمان ایرانی قرار داد(پولاک، 1361: 213)در همین تالار بود که اولین گام های تلفیق پزشکی عملی و نظری برداشته شد و دانشجویان ایرانی با روش های مختلف درمان و بیماری های متعدد آشنا شدند. پولاک علاوه بر آموزش عملی دانشجویان، خود نیز به جراحی می پرداخت.(آدمیت، 1361: 335).
بعد از مرگ دکتر کلوکه و با انتخاب دکتر پولاک به سمت طبیب شخصی شاه دیگر امکان رسیدگی به امور بیمارستان برایش غیرممکن شد. این غیبت مسیر بیمارستان را کاملاًَ عوض کرد. مطمئناً مسئولان تجربه لازم را برای اداره بیمارستان نداشتند به همین دلیل در نبود وی فاجعه ای بیمارستان را تهدید می کرد« طبیعی است که دیگر از این پس به هنگام بازدید از آنجا با صحنه های نفرت انگیزی روبه رو می شدم که مرا از آنچه خود ایجاد کرده بودم دلزده و ملول می ساخت. بیماران مطبقه ای و اسهال خونی بر روی آجر برهنه کف اتاق در مدفوع خود می غلتیدند یونجه زار را چریده بودند و از هیچ درختی و گیاهی اثری بر جای نمانده بود»(پولاک، 1361: 214). البته لمبتون تأسیس این بیمارستان را با کمک آلمان ها دانسته است(حمبتون، 1375: 266).
بیمارستانی که به قول پولاک قرار بود سرمشق و نمونه باشد به سبب بی لیاقتی و سوءنیت دست اندرکاران با شکست مواجه شد، اما اگر با دیدی مثبت بنگریم باید گفت این قدم آغازی بود برای ساخت بیمارستان های نوین.
حال اولین گام برای سازماندهی بیمارستان ها به سبک نوین برداشته شد. اگرچه مشکلات زیادی را در پی داشت، اما باز هم موفقیت آمیز بود. غیر از این بیمارستان، در 1284هـ/ 1868م، بیمارستان جدید دیگری برای استفاده سپاهیان ساخته شد و بیمارستان قدیمی برای استفاده شهری با عنوان بیمارستان(مریضخانه)دولتی قرار گرفت(فلور، 1386: 251).
این بیمارستان جدید، که مخصوص ارتش بود، تنها چند اتاق و در هر اتاق بیست تخت خواب خالی گذاشته بودند. ظاهراً بودجه منظمی را برایش در نظرگرفته بودند، اما نه پرستاری و نه طبیبی و نه دارویی داشت به همین دلیل هیچ گاه بیماری به سراغ آن ها نمی آمد( سرنا، 1363: 147). کارلا سرنا هدف از تأسیس این مریضخانه را بهره برداری دانشجویان مدرسه طب دانسته بود که بعد از مرگ پزشک اروپایی که معلم طب دانشجویان نیز بود عملاً این برنامه تعطیل شده بود(همان). متأسفانه بودجه این بیمارستان، که منظم پرداخت می شد، هم به سرنوشت بیمارستان قبلی مبتلا شد و این مرکز درمانی نیز به جای رسیدگی به وضعیت بیمارستان منبع سودجویی مسئولان آن شد(همان). کرزن هم از بی نظمی این بیمارستان سخن گفته است(1)(کرزن، 1362: ج1/ 769).
غیر از این دو مرکز درمانی بیمارستان دیگری که همان مریضخانه دولتی بود در کشور مسئول رسیدگی به امور بهداشتی شهر شد. در سال های اول، ریاست آن در دست دکتر شلیمر قرار داشت(روستایی، 1382: ج1/ دویست و هشت) و پس از وی میرزاعلی اکبرخان نفیسی ناظم الاطبا و دکتر محمد کرمانشاهی سپس دکتر ابوالحسن خان سرتیپ از مسئولان این بیمارستان شدند(همان)؛ سر دنیس رایت ضمن بیان نقش مؤثر آلمان در تأسیس این بیمارستان ذکر می کند که تا جنگ اول جهانی دولت آلمان اداره این بیمارستان را به عهده داشت(رایت، 1364: 256)؛ به همین منظور دکتر آلبو آلمانی، از سال 1308هـ، ریاست بیمارستان را برعهده گرفت و به نظر می رسد که بعد از آن نیز چند سالی پزشکان آلمانی در اداره بیمارستان دخالت داشتند( روستایی، 1382: ج1/ دویست و هشت).
در 1915م/ 1334ه ـ لقمان المالک با حفظ سمت حکیم باشی مخصوص شاه اداره بیمارستان را به عهده گرفت(سند شماره 23)، اما یک سال بعد هنگام جنگ جهانی اول باراتف فرمانده قشون روس قسمتی از بیمارستان را اشغال کرد. از این تاریخ از هم پاشیدگی بیمارستان آغاز شد(سرمدی، 1378: ج2/بخش دوم، 377).
بعد از قرارداد 1919م/ 1338هـ، بیمارستان مدتی با عنوان مریضخانه انگلیس (رایت، 1364: 256)در اختیار کشور انگلیس قرار گرفت« چرا که اداره بیمارستان جزئی از موافقت نامه ایران و انگلیس تلقی می شد، اما دانشجویان از این وضع ناراضی بودند»(الگود، 1386: 601)، عاقبت در زمان نخست وزیری رضا شاه ایرانی ها توانستند با اخراج پزشکان انگلیسی بیمارستان شاهنشاهی را در اختیار بگیرند(همان) و نهایتاً، در 1319(2)ش/ 1940م، پس از الحاق بیمارستان های تهران به دانشکده پزشکی، مریضخانه دولتی بیمارستان ابن سینا نامیده شد( روستایی، 1382: ج1/ دویست و ده).نکته شایان ذکر این است که مریضخانه از همان ابتدا تأسیس روزنامه ای نیز داشت، که ظاهراً به همان نام روزنامه مریضخانه مشهور بوده است، ناصرالدین شاه ضمن توجه به این بیمارستان روزنامه آن را نیز مطالعه می کرد.
از دیگر بیمارستان های دولتی دوره قاجار مریضخانه نظامی احمدیه بود. ساخت این بیمارستان، در 1329هجری، با هزینه وزارت جنگ آغاز شد و عاقبت در 1331هـ، در زمان سلطنت احمدشاه به بهره برداری رسید به همین دلیل به احمدیه معروف شد. مجری اصلی این اقدام اداره صحیه نظام بود، دولت بودجه این مرکز درمانی را به عهده گرفت. از اهداف تعریف شده این بیمارستان تعلیم و تربیت شاگردان طب مدرسه دارالفنون و رسیدگی به بهداشت ارتش و قشون بود. برای همین، مریضخانه نظام احمدیه با همکاری دارالفنون سعی کرد تا در امور علمی و فنی پیشرفت کند و به این منظور از همکاری وزارت معارف و اداره صحیه نظام کمال استفاده را کرد. در این بیمارستان، علاوه بر پزشکان ایرانی، چند پزشک اروپایی نیز به خدمت مشغول بودند. البته، این بیمارستان نیز چون بیمارستان های گفته شده از نظر پرداخت بودجه دچار مشکلاتی شد چنان که، در 1339هـ/ 1298ش، صندوق مرکزی گمرکات، که بخشی از بودجه بیمارستان را تأمین می کرد، از پرداخت آن سرباز زده و این مرکز درمانی را دچار مشکل کرده بود.
به غیر از این بیمارستان ها باید به بیمارستان های خورشید اصفهان، که احتمالاً در 1309ش و بیمارستان بندر پهلوی، که هر دو در دهه اول 1300شمسی تأسیس شدند، اشاره کرد.
بیمارستان های خصوصی
غیر از مریضخانه های دولتی که به آن ها اشاره شد باید به چند مرکز درمانی که از سوی افراد خیر ساخته شد نیز اشاره کرد. اقبال السلطنه بیمارستانی در تهران ساخت که در ماه مه 1889م/ 1307هجری به وسیله عین السلطنه بازدید شد. به نظر او این بیمارستان بسیار تمیز و مناسب بود(فلور، 1386: 254). همچنین، در 1322هـ/ 1904م، مهدیقلی خان هدایت مخبرالسلطنه خبر می دهد که سپهسالار برادر عین الدوله تصمیم می گیرد تا مریضخانه ای ساخته شود« مریضخانه زیر یوسف آباد به نقشه و نظارت من ساخته شد و سه دانگ از یوسف آباد را که ملک او شده بود وقف مصارف مریضخانه کرد»(مخبرالسلطنه، 1329: 184). این بیمارستان با بیمارستانی که میرزا حسین خان سپهسالار از وزراء دوره ناصری تأسیس کرده بود تفاوت داشت. سپهسالار در جنوب عمارت و باغ خویش مدرسه و مسجدی ساخت و برای رسیدگی به امور بهداشتی طلاب مدرسه مریضخانه ای نیز در نظرگرفت(روستایی، 1382: ج1/ دویست و چهارده).از بیمارستان های دیگری که در تهران و با همت مردم خیر ساخته شد بیمارستانی است که حاج حمید سیاح، در 1322هـ/ 1904م، در برپایی آن نقش به سزایی داشته است. او ضمن وصف اوضاع اسفناک بهداشتی این سال ها می نویسد:« با این کثافت و بی پرستاری و نبودن مریضخانه، وبا بنای کشتار گذاشت»، به همین دلیل تصمیم می گیرد مریضخانه ای ترتیب دهد در این خصوص سیاح می نویسد:« مریضخانه در جایی باشد که آب پاک و هوای خوبی داشته باشد دوا و غذا و پرستار مهیا کنیم این بی کسان و غربا را، که در محلات افتاده با بی کسی جان می دهند، آنجا برده پرستاری کنیم(سیاح، 1359: 536). با همکاری آقای نائوس، سرخزانه دار، و مختارالسلطنه، محتسب تهران، یک ساختمان اجاره و فیلسوف السلطنه میرزا عبدالکریم در مقام مدیر خدمات پزشکی با حقوق 250تومان استخدام شد. در این بیمارستان همچنین سیستمی اجرا می شد که بیماران بتوانند مجانی با درشکه به بیمارستان منتقل شوند( فلور، 1386: 254). از دیگر افرادی که به این مریضخانه کمک کردند مشیرالدوله میرزا نصرالله خان بود که یک هزار تومان خودش داد همچنین با تلگرافی به اروپا « به فوریت از ادویه ای که برای این مرض نافع بود خواسته تا وارد شد به مریضخانه مجانی داد»(سیاح، 1359: 539). این بیمارستان بخش مخصوص زنان نیز داشت که دکتر مورل فرانسوی در راه اندازی آن نقش مهمی ایفا کرد(فلور، 1386: 254).
مریضخانه وزیری از دیگر بیمارستان هایی است که با بودجه شخصی و برای رفاه حال مردم تأسیس شد. میرزا عیسی معروف به وزیر(3) بعد از آنکه مبتلا به بیماری وبا شد به فکر تأسیس بیمارستانی برای ارتقای سطح بهداشت مردم و مبارزه با بیماری ها افتاد. وی قبل از مرگ به شیخ هادی نجم آبادی وصیت کرد که از ثلث دارایی اش بیمارستانی برپا کند و شیخ هادی بیمارستان وزیری را ساخت( نجمی، 1379: 360). بیمارستان مزبور، که به شیخ هادی نیز معروف بود، در 1318هـ(4)، افتتاح شد و بعد از مدتی وابسته به مدرسه عالی طب تهران شد( تاج بخش، 1375: 242)؛ این بیمارستان سی تختخواب داشت و برای مدتی در اختیار استادان فرانسوی مدرسه طب قرار گرفت( الگود، 1386: 605)، طی سال های 1923-1924م/1302-1303ش، در بیمارستان 344 بیمار پذیرش شدند بیماران سرپایی نیز درمان شدند(فلور، 1386: 256)، همچنین دانشجویان مدرسه طب نیز در این بیمارستان دوره کارورزی خود را می گذراندند.
از دیگر بیمارستان های خصوصی تهران، در 1337هـ/ 1918م، به کوشش دکتر امیرخان امیر اعلم به منظور ایجاد زایشگاه و مرکز تربیت پرستار و ماما تأسیس شد، که آن را مریضخانه نسوان می نامیدند(روستایی، 1382: ج1/ دویست و بیست و سه). در کتاب سلامت مردم در ایران قاجار زمینه تأسیس آن را بروز زمزمه هایی در خصوص بیمارستان اختصاصی زنان و حمایت آن از سوی مجله شکوفه دانسته است(فلور، 1386: 256). ریاست این بیمارستان، از آغاز تا سال 1305ش، به عهده علیرضا بهرامی بود و کم کم قسمت های طبی، جراحی، قابلگی، کحالی، و مطب عمومی بیماری های اطفال به آن افزوده شد( روستایی، 1382: ج1/ دویست و بیست و شش). بیمارستان مرکز آموزش مدرسه پزشکی زنان بود و زنان را برای زایمان نیز می پذیرفت( فلور، 1386: 256). دانشجویانی که در مریضخانه نسوان تحصیل می کردند ابتدا مسئولیت تصدیقنامه و امتحان آن ها به عهده مدرسه طب بوده سپس وزارت معارف آن را به عهده گرفت. مجدداً این وزارت خانه مسئولیت را به مدرسه طب داد. ظاهراً این مسئله مشکلاتی به وجود آورده بود که، در 1305ش، تصمیم گرفته شد که تا « در شورای عالی معارف تکلیف قطعی امتحانات نسوان داده شود و الا مدرسه طب نمی تواند تصدیقنامه محصلانی را که معلومات آن ها را کافی نمی داند تصدیق و امضاء کند»؛ در 1307ش، با تصویب اساسنامه مدرسه قابلگی مریضخانه نسوان تحت اداره صحیه کل مملکتی قرار گرفت و بودجه « آن هم از اعتبارات صحیه کل تأمین» می شد، قرار بر این شد تا صحیه کل با افتتاح کلاس هایی در مریضخانه دانشجویانی را در این زمینه تربیت کند. این بیمارستان، در 1319ش، به دانشکده پزشکی منتقل و به بیمارستان زنان موسوم شد( روستایی، 1382: ج1/ دویست و بیست و هفت).
غیر از تهران در دیگر نقاط کشور هم مراکز درمانی افتتاح شده بود. از جمله باید به بیمارستان سهامیه قم، اولین بیمارستان نوین قم که به همت آیت الله حاجی شیخ عبدالکریم حائری یزدی تأسیس شده بود،( تاج بخش، 1375: 245)، اشاره کرد. همچنین، در 1295م/ 1916م، طی اقدامات حاج محمد امینی بیمارستان امینی، در قزوین، ساخته شد. این بیمارستان 25-30 تخت و یک دواخانه داشت. هزینه این بیمارستان با وقف تعدادی روستا از سوی حاج محمد امینی تأمین شد(فلور، 1386: 258). بعد از مرگ امینی، ظاهراً وارثان تمام و کمال به وصیت وی عمل نکرده و بیمارستان به مدت پنج سال نتوانست به وظیفه خود در خصوص رسیدگی به بیماران عمل کرده، در نتیجه، وضعیت بسیار اسفناکی پیدا کرد. بنابراین، در 1303ش، اداره اوقاف قزوین تصمیم به رسیدگی گرفته و مسئولان مملکتی تصمیم گرفتند تا بیمارستان با کمک دولت اداره شود.
در کرمان، نیز بیمارستانی به وسیله آصف الدوله و بهجت الملک، حاکم کرمان، در 1314هـ/ 1897م درون ارگ با بیست تخت و یک پرستار تأسیس شد. مدیریت آن هم به حاجی محمدخان کرمانی سپرده شد( فلور، 1386: 257). در کرمانشاه، نیز به وسیله عبدالحسین میرزا فرمانفرما بیمارستانی احداث شد، که بعد از انفصال خدمت وی از حکومت این شهر مرکز درمانی ویران شد طوری که در 1323هـ/ 1905م هنگام بازدید فریدالملک هیچ بیماری در بیمارستان نبود(همان).
گفتنی است، در سمنان، تا سال 1312، بیمارستانی دولتی تأسیس نشده بود. در این سال تنی چند از مردم شهر عریضه ای نوشته و از دولت درخواست کردند که آن ها نیز در شهر خود مرکز درمانی داشته باشند. البته آنان نیز تأسیس مریضخانه را موکول به عواید بلدی دانسته که آیا جوابگوی تأسیس بیمارستان هست یا نه.
در شیراز نیز، در 1304ش، تاجری به نام نمازی بیمارستانی تأسیس کرد. این بیمارستان که با طرز و اسلوب صحیحی بنا شد تحت سرپرستی سرهنگ حاج محمد حسن کریم خان هدایت رئیس مریضخانه قشونی فارس اداره می شد. مؤسس بیمارستان برای این مرکز درمانی علاوه بر اینکه شصت هزار تومان خرج کرد املاکی را نیز خریداری و وقف مخارج بیمارستان کرد. این بیمارستان فقرا و مستمندان را رایگان درمان می کرد؛ در 1306ش، از سوی شورای عالی معارف مدال درجه دو علمی به وی اهدا شد.
در سبزوار، نیز با همت دکتر خانی سرمایه بیمارستانی به وسیله مردم محلی تأمین شد(فلور، 1386: 258). مردم همدان نیز توانستند با اختصاص مالیات بر حمل و نقل بیمارستانی در شهر برپا کنند، هرچند از نظر فعالیت و امور بهداشتی ضعیف بود، اما خدمات درمانی آن بهتر از مداوای بیماران در منزل بود، البته، خدمات جراحی حتی از نوع ابتدایی نیز در این بیمارستان صورت نمی گرفت( همان: 257). در شهر قوچان و سنندج نیز بیمارستانی با کمک روس ها تأسیس شد که در بخش مربوط به میسیونرهای مذهبی به آن خواهیم پرداخت.
پی نوشت ها :
1.کرزن در کتاب خود نوشته:«روزی ناگهان شاه فرمود که قصد بازدید از بیمارستان که بنابر معمول خالی بود دارد، اما مدیر بیمارستان هم چندان کودن و بی دست و پا نبود و با عجله بیست نفر از سربازخانه و بازارگرد آوردند و زیر پتو جا دادند با این دستور که به محض ورود همایونی ناله آغاز کنند از این جریان هیچ طرفی هم اظهار عدم رضایت ننمود.».
2. در کتاب پژوهشی در تاریخ پزشکی سال 1311ذکر شده است(سرمدی، 1378: ج2/ بخش دوم، 378).
3.پسر میرزا موسی وزیر و شوهر خواهر میرزا یوسف مستوفی الممالک صدر اعظم ناصرالدین شاه بود که بعد از فوت پدر خویش نایب الحکومه تهران به وزارت تهران و پیشکاری حکومت انتخاب شد و، در 1283، به صواب دید مستوفی الممالک به سمت ریاست خالصجات و وزارت و پیشکاری کامران میرزا نایب السلطنه حکم تهران رسید و از این زمان به میرزا عیسی وزیر معروف شد(نجمی، 1370: 359).
4.فلور در کتاب خود تاریخ افتتاح آن را 1914م/ 1333هـ دانسته است(فلور، 1386: 255) و الگود نیز 1921 ذکر کرده است(الگود، 1368: 605).