نویسنده و کارگردان: پل تامس اندرسون
فیلمبرداری: میهای مالمار
موسیقی: جانی گرین وود
بازیگران: فیلیپ سیمور هافمن، واکین فینیکس، ایمی آدامز
محصول: آمریکا، 2012
مدت زمان: 137 دقیقه
فردی کویل، سرباز بدمست ارتش امریکا در خلال جنگ دوم جهانی که از اختلالات روانی رنج می برد باید با پایان جنگ خود را با شرایط جامعه ی تغییر کرده ای تطبیق دهد که نمی تواند رفتارهای خراج از قاعده ی او را تحمل کند. او مدتی از استعدادش در عکاسی با عکاسی از خانواده ها نان درمی آورد، اما خیلی زود به دلیل درگیری با یک مشتری اخراج می شود. شبی که وضعیت نامناسبی ندارد بدون اجازه وارد قایقی برگ می شود که مهمانی در آن برپاست. فردای آن روز در می یابد که مهم ترین مسافران قایق فردی به نام لنکستر داد، رهبر یک فرقه ی علمی-شبه مذهبی به نام کاز (cause/علت) است که با آرا و باورهای متفاوتش پیروانی برای خود به هم زده است. این فرقه معتقد است که با انضباط شدید ذهنی می توان مشکلات روحی و جسمی را درمان کرد و در زمان هم جابه جا شد! داد که نویسنده، پزشک، فیزیک دان، فیلسوف و سخنوری قهار است و بر جنبه های مختلف روان شناسی هم احاطه دارد از فردی به دلیل رفتار متمایز و خصوصاً ایده هایش در مشروب سازی (مثلاً آمیختن تینر رنگرزی با مایعات دیگر!) خوشش می آید و در یک جلسه روان درمانی به گذشته ی پرمشکل او در انواع روابط نامناسب خانوادگی و یک شکست عشقی به دلیل اختلاف زیاد سنی و اجبار در شرکت در جنگ پی می برد. کم کم میان دو مرد به رغم اختلافات فراوان اجتماعی و اعتباری مشابهت هایی شکل می گیرد و فردی به پای ثابت سفرهای تعلیمی و ارشادی داد تبدیل می شود که در آنها هر جا لازم باشد وی حسابی منتقدان استاد را هم گوشمالی می دهد. اما به مرور رفتار خارج از عرف فردی از یک سو و بازداشت داد به بهانه ی درمان بدون مجوز از سوی دیگر، اوضاع را پیچیده می کند.
مرشد اصلاً فیلم آسانی برای تماشا نیست. اشتباه نکنید! از آن نمونه هایی نیست که برخی استادان سینما برای آزار دادن تماشاگر و نمایش استادی خود تدارک می بینند. برعکس، به یک معنا فیلم روانی است که شما را تا به انتها همراه می کند؛ اما این دشواری در تماشا به مضمون فیلم، روابط میان آدمیان و آن چیزی که می توان آن را «پیچیدگی و دشواری واقعیت» نامید باز می گردد. فیلم که به طور مشخص تعلیمات و تاریخچه ی فرقه ی سیانتولوژی را محور قصه قرار داده (البته بدون این که در جایی نامی از آن بیاورد) قرار نیست نقدی بر آن باشد و همین، سختی بیشتری هم برای خالق اثر و هم مخاطب به دنبال دارد. چون اندرسون با عدم موضع گیری سریع و رها کردن مخاطب برای رسیدن به قضاوتی که ممکن است تا پایان هم حاصل نشود، کار را دشوارتر کرد است. فیلم با صبر و حوصله و وسواس تمام نشان می دهد که چگونه فردی ها و دادها در جامعه ی زخم خورده از بحران های خارجی یا داخلی آمریکا (در اینجا جنگ جهانی) شکل گرفته و به نوعی تاریخ این کشور را ساخته اند. چگونه این پیامبران دروغین در جامعه ی خسته از روزمرگی ها یا درمانگرانی که طوطی وار از راه های شکست خورده ی پیموده شده را قرقره می کنند، توهم رهایی را نشان می دهند و چگونه در کنار هر یک از این مرشدان، مریدانی شکل می گیرند که وظیفه شان تأدیب منتقدان (ناباوران)، پرسشگر است.
اندرسون در این فیلم بیش از دو ساعت که نسخه ی اصلی آن به طریق 70 میلی متری فیلمبرداری شده، این روند شکل گیری را با آن چنان ظرافت بی نظیری روایت می کند که شما همه ی این فرآیند را ملموس و ناشی از طبیعت انسان و جامعه ی انسانی می بیند. به خاطر داشته باشیم که همین الان جامعه ی آمریکا سرشار از چنین بحران هایی است که نتیجه ی درآمیختن نزدیک به 10 سال جنگ با مثلاً تروریسم، رکود عمیق اقتصادی و بیکاری مزمن است و فرقه های معرف رستگاری از همین جا سر بر می کشند. تا مریدی نباشد مرادی پدید نخواهد آمد و تا مرشدی خود نخواهد، پیروانی روانه نخواهند شد و خامی است اگر چنین بپنداریم که اختلاف و فاصله ی زیادی میان این دو است. برعکس، نگاه کنید که مشابهت هایی میان داد با فردی به عنوان ایده آل ترین مرید (که همیشه مدافع سینه چاک استاد است) در آنجا صحبت از دو انسان است مثلاً در کمبودهای عاطفی یا نوع مواجهه شان با نظرات مخالف که در مورد داد با حملات شدید کلامی و تخریبی همراه است و در مورد فردی به صورت ارعاب و تهدید فیزیکی است، چقدر به یکدیگر شباهت دارد.
اما جذابیت اثر زمانی بیشتر می شود که مخاطب به هیچ وجه در نمی یابد داد واقعاً خود را شیاد می داند یا نه. در خانواده ای که حتی پسرش به او ایمان ندارد و همسرش بیشتر نگران وجاهت گروه است تا واقعیت، داد به نظر تنها کسی است که واقعاً به آنچه می کند و می گوید باور دارد و به همین دلیل هم باورمندی عملی و نه چون دیگران لفظیِ فردی برایش مهم است. روش های سخت و پرمشقت او در مورد فردی و دفاعی که از فردی در برابر اصرار خانواده به اخراجش می کند، آن روی دیگر شخصیت پیچیده ی داد است. زمانی که تنها با فردی، برای از خاک برآوردن کتاب جدیدش می رود که در برگیرنده ی تغییراتی عمیق در اندیشه ی پیشینش است، اصلاً احساس نمی کنیم که به شیادی مشغول است و همین خطرناک تر است چون اثبات این که فردی شیاد است وقتی خودش عمیقاً باور دارد که او را به پرخاشگری در برابر اعضای قدیمی فرقه که به تغییرات اتفاق افتاده نقد دارند می کشاند. پرسش بی پرسش، فقط اطاعت محض.
اما مرشد به هر میزان که فیلم متن و کارگردان باشد، فیلم بازیگران هم هست. به سختی می شود تصور کرد که این فیلم بدون حضور واکین فینیکس و فیلیپ سیمور هافمن چه وضعیتی پیدا می کرد. هر دوی آنان آن چنان در نقش غرق شده اند که گویی بخشی از زندگی خود را نشان می دهند. قطعاً فیلم یک کلاس آموزش بازیگری برای علاقه مندان به متوداکتینگ است. فینیکس که با این فیلم از بازنشستگی زودهنگام خود صرف نظر کرده و مشخص است از نظر بدنی هم کار زیادی روی خود کرده، در تمام سکانس ها، فرم خاصی از ایستادن، حرکت و سخن گفتن و حتی دیدن را نمایش می دهد و میزان تداوم حس نقش در او به قدری بی نظیر و بی نقص است که گویی همه ی سکانس های او در یک روز و یک پلان گرفته شده است. هر دو بازیگر را از الان باید پای ثابت نامزدی در جوایز معتبر پایان سال دید. فقط برای من ابهام اینجاست که واقعاً کدام یک از آنها را باید بازیگر نقش اصلی دانست و کدام را مکمل. ایمی آدامز هم که با گریم کمی مسن تر از سن واقعی اش شده به عنوان ضلع سوم و البته کوچک تر مثلث، حضور نسبتاً مؤثری دارد اما نکته ای که در مورد او و سایر شخصیت های پیرامونی نظیر پسر، دختر و داماد داد وجود دارد عدم پردازش کافی در شخصیت های آنهاست؛ گویی قرار بوده تنها برای برجسته کردن و عمق بخشیدن رابطه ی دو شخصیت اصلی، حضورهای لحظه ای داشته باشند.
منبع:نشریه ی سینمایی 24 شماره هفتم آبان ماه 1391
فیلمبرداری: میهای مالمار
موسیقی: جانی گرین وود
بازیگران: فیلیپ سیمور هافمن، واکین فینیکس، ایمی آدامز
محصول: آمریکا، 2012
مدت زمان: 137 دقیقه
آنچه گذشت
دو سال پس از ساخت فیلم بسیار موفق خون به پا خواهد شد (2007)، پل تامس اندرسون کار روی فیلمنامه ای درباره ی بنیان گذار یک فرقه ی مذهبی تخیلی (شبیه به فرقه ی سیانتولوژی) را آغاز کرد؛ ظاهراً اندرسون ایده ی اصلی این فیلمنامه را از 12 سال قبل داشته است. او از همان ابتدای نوشتن، فیلیپ سیمور هافمن را به عنوان بازیگر این نقش انتخاب کرده و در حین نوشتن بخش هایی را برای خواندن به او می داده و از نظراتش استفاده می کرده است. اندرسون برای نقش اصلی دیگر فیلم واکین فینیکس را انتخاب کرد و به این ترتیب، فینیکس بعد از حضور در فیلم مستند دروغین جنجال آفرین من هنوز اینجا هستم، در یک فیلم سینمایی بازی کرد. از زمانی که فیلمنامه ی مرشد کامل شد، بحث مقایسه ی بین سیانتولوژی و فرقه ی تخیلی «کاز» آغاز شد. شباهت ظاهری هافمن به بنیان گذار این فرقه و برخی تشابه های زمانی آغازگر این بحث بود که البته با انکار کمپانی تهیه کننده ی فیلم مواجه شد؛ اما اندرسون بعدها اذعان کرد که برای نوشتن کاراکتر لنکستر داد، از شخصیت ال. ران هیوبارد(بنیان گذار سیانتولوژی) الهام گرفته است. در نهایت و برخلاف تمام پیش بینی ها، این فرقه ی مذهبی واکنش خاصی به این فیلم و حاشیه هایش نشان نداد. اندرسون چند ماه پیش نسخه ی نهایی فیلم را به تام کروز نشان داد؛ کروز در سال 1999 در فیلم مگنولیای اندرسون بازی کرده بود و عضویتش در فرقه ی سیانتولوژی بسیار مشهور است.نظر منتقدهای خارجی
کنت توران که فیلم را خیلی خیلی دوست دارد، نوشته است: «عادت کردن به مرشد کمی طول می کشد. این یک فیلم عالی ساخته شده است که بعضی وقت ها تعمداً مبهم است، انگار که خالقش نمی خواهد ما کاملاً قلب تاریکی را ببینیم». پیتر تراورس هم که بسیار از فیلم خوشش آمده، نوشته است: «مرشد، ششمین فیلم این کارگردان/نویسنده ی 42 ساله، جایگاه او را به عنوان برجسته ترین استعداد فیلمسازی نسلش تحکیم می کند. اندرسون یک راک استار است، هنرمندی که هیچ محدودیتی نمی شناسد. مرشد، سرسخت و به شکل بی رحمانه ای خنده دار، فیلم بزرگی است، بهترین فیلم سال تا به اینجا، یک فیلم آمریکایی کلاسیک جدید. به هیچ وجه از آن نوع داروهای سینمایی نیست که مثل کلم بروکلی باید به زور قورتشان داد. با چنان شور و شوق نشاط انگیزی نوشته شده، کارگردانی شده بازی و فیلمبرداری شده و برایش موسیقی ساخته شده که ایمان آدم را به سینما به عنوان یک فرم هنری، احیا می کند». اما راجر ایبرت که دو ستاره و نیم به فیلم داده است، یادداشتش را چنین شروع می کند: «مرشد پل تامس اندرسون به شکل فوق العاده ای خوب ساخته و خوب بازی شده است، اما وقتی دستم را برای گرفتنش دراز می کنم، چیزی جز هوا در دستم نمی ماند. دست مایه های غنی ای دارد و واضح نیست که درباره ی آنها چه فکری می کند». امتیاز این فیلم در سایت IMDb تاکنون از 8 به 10 است و در سایت متاکریتیک 85 از 100.یادداشت منتقد
مرشد تازه ترین ساخته ی کارگردان جوان، خوش فکر و خوش آتیه ی سینمای آمریکا، پل تامس اندرسون که گویا قصد دارد هر پنج سال یکبار یک اثر پر سر و صدا روانه ی سینماها کند، از زمان اکرانش در جشنواره ی فیلم تورنتو جنجال زیادی در فضاهای رسانه ای و سینمای آمریکای شمالی برانگیخته و یکی از شانس های مهم اسکار و سایر بزرگداشت های سینمایی امسال معرفی شده؛ اگرچه مخالفان آن هم کم نبوده اند.فردی کویل، سرباز بدمست ارتش امریکا در خلال جنگ دوم جهانی که از اختلالات روانی رنج می برد باید با پایان جنگ خود را با شرایط جامعه ی تغییر کرده ای تطبیق دهد که نمی تواند رفتارهای خراج از قاعده ی او را تحمل کند. او مدتی از استعدادش در عکاسی با عکاسی از خانواده ها نان درمی آورد، اما خیلی زود به دلیل درگیری با یک مشتری اخراج می شود. شبی که وضعیت نامناسبی ندارد بدون اجازه وارد قایقی برگ می شود که مهمانی در آن برپاست. فردای آن روز در می یابد که مهم ترین مسافران قایق فردی به نام لنکستر داد، رهبر یک فرقه ی علمی-شبه مذهبی به نام کاز (cause/علت) است که با آرا و باورهای متفاوتش پیروانی برای خود به هم زده است. این فرقه معتقد است که با انضباط شدید ذهنی می توان مشکلات روحی و جسمی را درمان کرد و در زمان هم جابه جا شد! داد که نویسنده، پزشک، فیزیک دان، فیلسوف و سخنوری قهار است و بر جنبه های مختلف روان شناسی هم احاطه دارد از فردی به دلیل رفتار متمایز و خصوصاً ایده هایش در مشروب سازی (مثلاً آمیختن تینر رنگرزی با مایعات دیگر!) خوشش می آید و در یک جلسه روان درمانی به گذشته ی پرمشکل او در انواع روابط نامناسب خانوادگی و یک شکست عشقی به دلیل اختلاف زیاد سنی و اجبار در شرکت در جنگ پی می برد. کم کم میان دو مرد به رغم اختلافات فراوان اجتماعی و اعتباری مشابهت هایی شکل می گیرد و فردی به پای ثابت سفرهای تعلیمی و ارشادی داد تبدیل می شود که در آنها هر جا لازم باشد وی حسابی منتقدان استاد را هم گوشمالی می دهد. اما به مرور رفتار خارج از عرف فردی از یک سو و بازداشت داد به بهانه ی درمان بدون مجوز از سوی دیگر، اوضاع را پیچیده می کند.
مرشد اصلاً فیلم آسانی برای تماشا نیست. اشتباه نکنید! از آن نمونه هایی نیست که برخی استادان سینما برای آزار دادن تماشاگر و نمایش استادی خود تدارک می بینند. برعکس، به یک معنا فیلم روانی است که شما را تا به انتها همراه می کند؛ اما این دشواری در تماشا به مضمون فیلم، روابط میان آدمیان و آن چیزی که می توان آن را «پیچیدگی و دشواری واقعیت» نامید باز می گردد. فیلم که به طور مشخص تعلیمات و تاریخچه ی فرقه ی سیانتولوژی را محور قصه قرار داده (البته بدون این که در جایی نامی از آن بیاورد) قرار نیست نقدی بر آن باشد و همین، سختی بیشتری هم برای خالق اثر و هم مخاطب به دنبال دارد. چون اندرسون با عدم موضع گیری سریع و رها کردن مخاطب برای رسیدن به قضاوتی که ممکن است تا پایان هم حاصل نشود، کار را دشوارتر کرد است. فیلم با صبر و حوصله و وسواس تمام نشان می دهد که چگونه فردی ها و دادها در جامعه ی زخم خورده از بحران های خارجی یا داخلی آمریکا (در اینجا جنگ جهانی) شکل گرفته و به نوعی تاریخ این کشور را ساخته اند. چگونه این پیامبران دروغین در جامعه ی خسته از روزمرگی ها یا درمانگرانی که طوطی وار از راه های شکست خورده ی پیموده شده را قرقره می کنند، توهم رهایی را نشان می دهند و چگونه در کنار هر یک از این مرشدان، مریدانی شکل می گیرند که وظیفه شان تأدیب منتقدان (ناباوران)، پرسشگر است.
اندرسون در این فیلم بیش از دو ساعت که نسخه ی اصلی آن به طریق 70 میلی متری فیلمبرداری شده، این روند شکل گیری را با آن چنان ظرافت بی نظیری روایت می کند که شما همه ی این فرآیند را ملموس و ناشی از طبیعت انسان و جامعه ی انسانی می بیند. به خاطر داشته باشیم که همین الان جامعه ی آمریکا سرشار از چنین بحران هایی است که نتیجه ی درآمیختن نزدیک به 10 سال جنگ با مثلاً تروریسم، رکود عمیق اقتصادی و بیکاری مزمن است و فرقه های معرف رستگاری از همین جا سر بر می کشند. تا مریدی نباشد مرادی پدید نخواهد آمد و تا مرشدی خود نخواهد، پیروانی روانه نخواهند شد و خامی است اگر چنین بپنداریم که اختلاف و فاصله ی زیادی میان این دو است. برعکس، نگاه کنید که مشابهت هایی میان داد با فردی به عنوان ایده آل ترین مرید (که همیشه مدافع سینه چاک استاد است) در آنجا صحبت از دو انسان است مثلاً در کمبودهای عاطفی یا نوع مواجهه شان با نظرات مخالف که در مورد داد با حملات شدید کلامی و تخریبی همراه است و در مورد فردی به صورت ارعاب و تهدید فیزیکی است، چقدر به یکدیگر شباهت دارد.
اما جذابیت اثر زمانی بیشتر می شود که مخاطب به هیچ وجه در نمی یابد داد واقعاً خود را شیاد می داند یا نه. در خانواده ای که حتی پسرش به او ایمان ندارد و همسرش بیشتر نگران وجاهت گروه است تا واقعیت، داد به نظر تنها کسی است که واقعاً به آنچه می کند و می گوید باور دارد و به همین دلیل هم باورمندی عملی و نه چون دیگران لفظیِ فردی برایش مهم است. روش های سخت و پرمشقت او در مورد فردی و دفاعی که از فردی در برابر اصرار خانواده به اخراجش می کند، آن روی دیگر شخصیت پیچیده ی داد است. زمانی که تنها با فردی، برای از خاک برآوردن کتاب جدیدش می رود که در برگیرنده ی تغییراتی عمیق در اندیشه ی پیشینش است، اصلاً احساس نمی کنیم که به شیادی مشغول است و همین خطرناک تر است چون اثبات این که فردی شیاد است وقتی خودش عمیقاً باور دارد که او را به پرخاشگری در برابر اعضای قدیمی فرقه که به تغییرات اتفاق افتاده نقد دارند می کشاند. پرسش بی پرسش، فقط اطاعت محض.
اما مرشد به هر میزان که فیلم متن و کارگردان باشد، فیلم بازیگران هم هست. به سختی می شود تصور کرد که این فیلم بدون حضور واکین فینیکس و فیلیپ سیمور هافمن چه وضعیتی پیدا می کرد. هر دوی آنان آن چنان در نقش غرق شده اند که گویی بخشی از زندگی خود را نشان می دهند. قطعاً فیلم یک کلاس آموزش بازیگری برای علاقه مندان به متوداکتینگ است. فینیکس که با این فیلم از بازنشستگی زودهنگام خود صرف نظر کرده و مشخص است از نظر بدنی هم کار زیادی روی خود کرده، در تمام سکانس ها، فرم خاصی از ایستادن، حرکت و سخن گفتن و حتی دیدن را نمایش می دهد و میزان تداوم حس نقش در او به قدری بی نظیر و بی نقص است که گویی همه ی سکانس های او در یک روز و یک پلان گرفته شده است. هر دو بازیگر را از الان باید پای ثابت نامزدی در جوایز معتبر پایان سال دید. فقط برای من ابهام اینجاست که واقعاً کدام یک از آنها را باید بازیگر نقش اصلی دانست و کدام را مکمل. ایمی آدامز هم که با گریم کمی مسن تر از سن واقعی اش شده به عنوان ضلع سوم و البته کوچک تر مثلث، حضور نسبتاً مؤثری دارد اما نکته ای که در مورد او و سایر شخصیت های پیرامونی نظیر پسر، دختر و داماد داد وجود دارد عدم پردازش کافی در شخصیت های آنهاست؛ گویی قرار بوده تنها برای برجسته کردن و عمق بخشیدن رابطه ی دو شخصیت اصلی، حضورهای لحظه ای داشته باشند.
منبع:نشریه ی سینمایی 24 شماره هفتم آبان ماه 1391
/ج