حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) در 17 ربیع الاول سال عام الفیل مطابق با سال 571 م در مکه به دنیا آمد. پدرش حضرت عبدالله بن عبدالمطلب پیش از تولد او در سفر یثرب از دنیا رفت و در 6 سالگی نیز مادر گرامی اش حضرت آمنه (علیه السلام) وفات یافت. بنابراین، جدّش عبدالمطلب سپس عمویش ابوطالب عهده دار سرپرستی او گردیدند.(9) در سال 610 م که پیامبر به سن 40 سالگی رسیده و مطابق روش هر ساله ی خود در غار حرا بیتوته کرده بود، فرشته وحی بر او نازل شد و اولین آیات سوره ی «علق» را بر او خواند. در ابتدای بعثت، دعوت پیامبر (صلی الله علیه و آله) سرّی و محدود به اطرافیان بود و در نتیجه، حضرت خدیجه (علیه السلام) همسر پیامبر (صلی الله علیه و آله) به عنوان اولین زن مسلمان و حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام) با عنوان اولین مرد مسلمان به دین آسمانی او گرویدند. سه سال بعد، پیامبر (صلی الله علیه و آله) مأموریت یافت تا دعوت خویش را علنی سازد؛ پس بر روی کوه صفا ایستاد و قریش را از فرمان خداوند و رسالت خود آگاه ساخت. دعوت آن حضرت نزد اشراف مکه پذیرفته نشد، اما طبقات پایین مردم به آن علاقه مند شدند تعداد مسلمانان رو به فزونی نهاد و بدین جهت اشراف مکه احساس خطر کردند و بر آن ها سخت گرفتند. در طول این سال ها که پیامبر (صلی الله علیه و آله) و مسلمانان دوران سخت و پرمشقّتی را می گذرانیدند، نزول آیات الهی بر آن حضرت ادامه داشت و به جز قرآن کریم ــ که معجزه ی جاوید پیامبر (صلی الله علیه و آله است) ــ معجزات دیگری همچون «شَقُّ القَمَر» نیز به وقوع پیوست.(10) در سال 14 بعثت به دستور پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) مسلمانان دسته دسته از مکه به مدینه مهاجرت کردند.
پس در حالی که کفّار مکه قصد جان پیامبر (صلی الله علیه و آله) کرده بودند، او علی (علیه السلام) را بر بستر خود خوابانید و شب هنگام از مکه خارج شد و در مسیر مخالف راه مدینه حرکت کرد و مدت سه روز در غار ثور در جنوب غربی مکه توقف کرد و آن گاه که جست و جوگران از یافتن او ناامید شدند، از بیراهه روانه مدینه شد (11) و در 12 ربیع الاول سال 14 بعثت مطابق با 24 سپتامبر 622 م به مدینه رسید و این تاریخ به عنوان مبدأ تاریخ مسلمانان مقرر گردید.(12) از هنگام ورود پیامبر (صلی الله علیه و آله) به مدینه و تأسیس حکومت اسلامی تا زمان وفات آن حضرت حدود 10 سال به طول انجامید و در این مدت 27 جنگ که رسول خدا خود در آن شرکت کرده بود، بین سپاه اسلام و کفار رخ داد.(13)
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در سال هفتم هجری مکه را گشود و کعبه را از وجود بت ها پاکسازی کرد (14) و به مدینه بازگشت. آن حضرت در سال دهم هجری به حج رفت و حاجیان بسیاری او را همراهی کردند. در مسیر بازگشت از مکه به مدینه در منطقه غدیر خم، پیامبر (صلی الله علیه و آله) به موجب وحی پروردگار، مردم را جمع کرد و بر منبری از جهاز شتر بالا رفت و علی (علیه السلام) را با خود به منبر بالا برد و پس از خطبه ای مشتمل بر وعظ و خبر دادن از نزدیکی وفات خویش، بازوان علی (علیه السلام) را گرفته، با صدای رسا فرمود: «مَنْ کُنتُ مَوْلاه، فَهَذا علیٌ مَولاه» (هر کس من مولای او هستم، این علی مولای اوست). پس در حق او دعا فرمود و دشمنان او را نفرین کرد و از منبر فرود آمد و مردم را فرمود تا دسته دسته بروند و بر علی به امارت سلام کنند.(15) پیغمبر (صلی الله علیه و آله) پس از بازگشت از سفر حج بیمار شد. در روزهای اول بیماری، پیغمبر به رسم همیشه در خانه های همسران خود به نوبت می ماند و چون بیماری اش شدت یافت، با اجازه ی همه ی امّهات مؤمنین، در منزل عایشه اقامت کرد و تا آخر در آن جا بود.(16) پیامبر (صلی الله علیه و آله) در 28 صفر سال 11 هجری در خانه اش در مدینه رحلت فرمود و در هنگام وفات 63 ساله بود، (17) پس علی بن ابی طالب (علیه السلام) و عمویش ــ عباس بن عبدالمطلب ــ و پسران او ــ قَثم و فَضل ــ و اُسامه بن زید و شقران ــ آزاد شده ی رسول خدا ــ عهده دار غسل او شدند و او را از روی پیراهن غسل دادند و در آن حال، امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرمود: «پدر و مادرم به فدایت که در زندگی و مرگ پاکیزه ای». وقتی از غسل پیامبر (صلی الله علیه و آله) فراغت یافتند، او را در سه جامه کفن کردند؛ دو جامعه صحاری و یک حلّه ی سیاه که پیکر را در آن پیچیدند. بدن مطهر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را بر روی تختش نهادند و چنان شد که مسلمانان درباره ی محل دفنش اختلاف کردند. یکی گفت که او را در مسجد دفن کنیم و دیگری گفت که او را با اصحابش دفن کنیم. اما حدیثی از پیامبر (صلی الله علیه و آله) نقل شد که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «ما قُبِضَ نَبِیِّ اِلّا وَ یُدْفنُ حَیْثُ قُبِضَ» (هر پیامبری که درگذشت، او را همان جا که جان داده دفن می کنند). از این رو، بستر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را که بر آن جان داد بود، جمع کردند و زیر آن قبری حفر کردند. ابوطلحه زید بن سهل به رسم مردم مدینه برای پیامبر (صلی الله علیه و آله) قبری حفر کرد که قسمتی از آن گودتر بود. ابن اسحاق نقل کرده است که علی بن ابی طالب (علیه السلام) و فضل بن عباس و قثم بن عباس و شقران در قبر او پای نهادند (18) و چنان شد که وقتی بدن مطهر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را در قبر نهادند و خشت بر آن چیدند، شقران قطیفه ای را که پیامبر می پوشید و بر آن می نشست، بگرفت و در کور افکند و گفت که به خدا هیچ کس بعد از تو آن را به تن نمی کند و قطیفه با او به خاک رفت.(19) پس قبر را با خاک پوشاندند و به اندازه ی یک وجب از سطح زمین بلندتر ساختند.(20)
پی نوشت ها :
1ــ آل عمران/144؛ احزاب/40؛ فتح / 29؛ محمد /2.
2ــ صف/6.
3ــ انجیل برنابا، 16/98.
4ــ همان، مقدمه انجیل برنابا، محمدرشید رضا الحسینی، 32.
5 ــ ر.ک به کتاب مقدس، صحیفه غزل الغزلات سلیمان، 10/5، لندن، 1800 م. به نقل از علی و پیامبران، سید محمود سیالکوتی، ترجمه سید محمد مختاری سبزواری، 16ــ 17.
6ــ سید محمد سیالکوتی، علی و پیامبران، ترجمه سید محمد مختاری، 25ــ26.
7ــ روزنامه خراسان، مورخه ی 1386/3/12، ص 16.
8ــ شرح مفصل این الواح در مبحث «مزار حضرت نوح (علیه السلام)» و «مزار حضرت سلیمان (علیه السلام)» آمد. همچنین ر.ک به اسناد و دستنوشته های قرآنی منسوب به معصومین (علیهم السلام)، رامین رامین نژاد، ص 80، 83.
9ــ مسعودی، مروج الذهب، 641/1.
10ــ قمر/1. آیات اولیه ی سوره ی قمر حاکی از آن است که ماه در گذشته شکاف عظیمی برداشته و دو نیم گشته است، عکس هایی که توسط فضانوردان ناسا (سازمان فضایی آمریکا) از فاصله 14 کیلومتری از سطح کره ی ماه با آپولوی 10 و 11 گرفته شده شکاف هایی را روی این کره نشان می دهد که وقوع این معجزه ی عظیم را اثبات می کند. این تصاویر گویای آن است که دو نیم کره ی ماه پس از جدا شدن دوباره با مواد مذاب به هم جوش خورده و متصل شده اند و در محل جوش خوردگی و شکاف هایی به طول هزاران کیلومتر پدید آمده که همچون کمربندی دور ماه را در برگرفته است. ر.ک: روزنامه خراسان، مورخه 1386/7/23، ص 12.
11ــ تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، 912/3.
12ــ تاریخ اسلام، پژوهش دانشگاه کمبریج، 79.
13ــ مسعودی، مروج الذهب، 636/1.
14ــ همان، 645/1.
15ــ سیدعلی اکبر فیاض، تاریخ اسلام، 108 ــ 109.
16ــ همان، 109ــ110.
17ــ مسعودی، مروج الذهب، 369/1، 637.
18ــ تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، 1340/4.
19ــ همان، 1340/4؛ مسعودی، مروج الذهب، 639/1.
20ــ مجلسی، بحارالانوار، 37/22، 506، 541.