لازم به توضیح است که اصولاً تمدن زاده ی مهاجرت است. آن ها که در سرزمین های خود ماندگار شده اند، منحط مانده اند و آن هایی که دست به مهاجرت زده اند نه تنها سرزمین شان را عوض کرده اند، بلکه خود را هم دیگر گونه ساخته اند و با عوض کردن خودشان از وحشی گری به تمدن تحول یافته اند و بعد مذهب ها، هنرها، فرهنگ ها، و جامعه های بزرگ را پی ریخته اند و به همین جهت است که قوم آریایی را سازنده ی تمدن های بزرگ می بینیم.(2)
ادیان آریایی های هند
اولین ادیان آریایی در ایران و هند، همان ادیان توتم پرستی(3)، فتیش پرستی(4)، آنیمیسم(5) جادوگری، و پرستش اشیای طبیعی بوده است. دین ودا(6) قدیمی ترین دین متمدن و اصلی هند است. و ادیان دیگر نظیر برهمنی(7)، جینیسم(8)، و مذهب بودا همه در نتیجه ی تحول و اصلاح دین وداست. اصول مشترک همه ی این ادیان، اصول اساسی دین وداست و اگر ودا را بفهمیم اصول اساسی همه ی ادیان بعدی را فهمیده ایم.(9)ودا نام مجموعه کتاب هایی است که در طول تاریخ این دین نوشته شده است و شگفت آن که دین بسیار مهمی چون ودا که اکثریت مردم هند بدان معتقدند و مبنای اساسی گوناگون هند است، پیغمبر یا پیغمبرانی ندارد و واضعانش ناشناخته اند. بعضی از متون ودایی به قدری سرشار از معنا و زیبایی و عمق است که آدم در شگفت می ماند که چگونه می شود این ها با غیب ارتباط نداشته باشند. در دین ودا آثاری از توتم پرستی وجود دارد که نشانه ی واسطه بودن این دین است میان ادیان پیش رفته مثل ادیان ابراهیمی و دین های بدوی مثل توتم پرستی، آنیمیسم و فتیش پرستی در هند، گاو به صورت توتم بوده است و امروز به صورت حیوانی مقدس که گوشتش را نمی خورند، چون خوردن گوشت توتم بر پیروانش حرام است. که توتم تجلی گاه روح جد بزرگ است. در خاور دور مثل هند و چین سابق معبد مار وجود داشته است چون مار توتم این اقوام بوده است. در هند نیز پرستش مار وجود داشته زیرا توتم هند نیز بوده است. میمون هم توتم بوده و مورد پرستش قرار می گرفته است. هند کلکسیون ادیان عجیب و متفاوت است که در عین گوناگونی، اصول و روح مشترکی نیز دارند و این نیز یکی از خصوصیات و روح دینی هند است.(10)
در هند هم وضعی مشابه چین با تفاوت هایی چند وجود داشت. یعنی اگر چینی ها از نظر نژاد تقریباً سال ها دست نخورده باقی مانده بودند ولی هندی های باستان با مهاجرت آریایی هایی که از آسیای مرکزی به آن سرزمین آمده بودند، مواجه شدند و نژاد مختلط و در نتیجه آداب و رسومی مختلف یافتند. شباهت بعضی از آداب و رسوم بین هندیان و ایرانیان و غربیان ممکن است در اثر مهاجرت ها باشد.
تفاوتی که بین تعلیمات چینی و هندی می یابیم این است که تعلیمات هندی کمتر بازیچه دست حکام قرار گرفته است، ولی در عوض برهمنان که یک طبقه ی روحانی بودند و افراد این طبقه به طور موروثی از امتیازات و قدرت روحانی و مادی فراوانی برخوردار بودند، دست اندرکاران تعلیم و تربیت به حساب می آمده اند. مقایسه ی بین وداها و اوپانیشادها(11) که کتاب های مذهبی برهمنان است و عقیده ی آریایی ها را نسبت به مبدأ موجودات و وحدت برهمن با روح منفرد توصیف می کند، با اوستا کتاب دینی ایرانیان باستان، تأثیر فرهنگ و زبان سانسکریت را در فرهنگ ایرانی و همریشه بودند آن ها را نشان می دهد. نظام طبقاتی را که در هند وجود داشت یعنی: برهمنان، فرمانروایان و جنگجویان، بازرگانان و خرده مالکان، و بالاخره عامه ی مردم که رعیت سه طبقه قبل بودند با نظام طبقاتی ایران که مؤبدان، درباریان، سربازان و رعایا بودند می توان مقایسه کرد. ولی پس از ظهور اسلام، طبقات توأم با تبعیضات اجتماعی در ایران از بین می رود و قسط و برابری مورد توجه قرار می گیرد، در حالی که در هند با وجود ورود اسلام، این نظام طبقاتی به کلی دگرگون نمی شود و صدها سال ادامه می یابد.
طبقاتی بودن جامعه ی هند
از لحاظ جامعه ی هند آنچه بی نهایت اهمیت دارد مسئله ی طبقاتی بودن آن است، چرا که جامعه ی هند بیش از هر جامعه ای طبقاتی است. امروز طبقات انحصارهای رسمی و قانونی شان را غالباً از دست داده اند ولی هنوز هم طبقه به معنای کاست(12) در هند وجود دارد؛ 1) جنگجویان که قبیله ی مهاجم را دفع می کردند؛ 2) چهره های قدیسین که نیاز روحی مردم را برآورده می کرده اند؛ 3) کشاورزان؛ 4) صنعتگران و غلامان؛ 5) بومی های غیرآریایی، نجس. این طبقه در حقیقت همان در اویدی ها(13) یعنی غیر آریایی ها بومی اند.(14)تمدن هند
در دوره ی تمدن، همه ی فرهنگ ها و تمدن ها و مذاهب بشری و به طور کلی روح فرهنگی و معنویت انسان و بینش و نگاهش را نسبت به مسائل می توان به دو نوع تقسیم کرد، دو نوعی که با هم وجوه اشتراک فراوان دارند، اما همیشه دارای مشخصاتی بوده اند که از هم جداشان می کرده است و جدای شان می داشته است که امروز نیز علی رغم اختلاف فرهنگ ها و هنرها و افکار فلسفی و اجتماعی از یک دیگر، این وجوه اشتراک و در عین حال جدا کننده مشخص است. تمدن ها و فرهنگ ها، مذاهب و نظام های اجتماعی و حقوقی را به شرقی و غربی تقسیم می کنند که این همه تجلی روح است و تجلی بینش آدمی. بنابراین باید گفت (روح و بینش شرقی) و (روح و بینش غربی).(15)به عقیده ی لغت شناسان نام هند از رودخانه سند که در میان هندی ها ایندوس(16) نام دارد، گرفته شده است. در روزگاری که مورخان تصور می کردند که تاریخ از یونان شروع شده است، اروپاییان شادمانه چنین باور داشتند که هند جایگاه بربریت بوده است تا آن که پسرعموهای «آریایی» مردم اروپا، از کناره های دریای خزر کوچ کردند تا هنرها و علوم را به این شبه جزیره وحشی و بی فرهنگ بیاورند. ولی تحقیقات اخیر این تصور تسلی بخش را محو و نابود کرده است و کاوش های آینده هم دورنمای این صفحات را دگرگون خواهد ساخت. در هند مثل سایر جاها، سرآغازهای تمدن در دل خاک مدفون است و حتی همه ی بیل های باستان شناسان هم نخواهد توانست همه ی آن ها را از خاک بیرون بیاورد. آثار یک دوره ی دیرینه سنگی بسیاری از قفسه های موزه های کلکته، مدرس و بمبئی را پر کرده است. اشیای دوره ی نوسنگی تقریباً در کلیه ی ایالت های هند پیدا شده است. ولی این ها در شمار فرهنگ اند نه تمدن.
سال 1924 در موهنجودارو(17)، بر کرانه ی باختری سند سفلی، آثاری پیدا کرده اند که گویا از هر تمدنی که مورخان تاکنون شناخته اند کهن تر است. در آن جا در هاراپا(18)، که چند صد کیلومتر از قسمت شمالی دورتر است، 4 و یا 5 شهر مدفون پیدا شده است. در این جا صدها خانه و دکان ساخته از آجرهای سخت دیده شده که در خیابان های پهن و باریک قرار داشته اند و در بعضی موارد دارای چندین طبقه بودند. بگذارید عمر این آثار باستانی را سرجان مارشال تخمین بزند:
«این اکتشافات ثابت می کند که در سند و پنجاب، طی هزاره چهارم و سوم قبل از میلاد، یک زندگی شهری بسیار مترقی وجود داشته است. چاه ها و گرمابه ها و مجاری فاضلاب مجهز در اغلب خانه ها، دلالت دارد بر این که وضع اجتماعی مردم آن لااقل با وضع مردم سومر برابر بوده و بر وضعی که در مصر و بابل حکم فرما بود برتری داشته است... حتی در اور خانه ها به هیچ وجه از لحاظ کیفیت ساختمانی با منازل موهنجودارو قابل مقایسه نیست.» از جمله اشیایی که در این نقاط به دست آمده عبارت است از ظروف منزل، لوازم آرایش، ظروف سفالی ... دست بندهای زرین و سیمین، گوشواره ها، گردن بندها و سایر جواهرات که سر جان مارشال می گوید: «چنان خوب از کار درآمده و به حدی خوش پرداخته شده است که گویی از یکی جواهرفروشی های امروزی خیابان باند استریت لندن درآمده نه از یک خانه ی ماقبل تاریخی 5000 سال پیش.»
...قراین نشان می دهد در زمانی که خئوپس(19) نخستین هرم بزرگ را می ساخت، موهنجودارو در دوره ی ترقی بود و با سومر و بابل روابط بازرگانی، مذهبی، و هنری داشته است و بیش از 3 هزار سال، تا قرن سوم قبل از میلاد مسیح، تمدنش دوام داشته است...(20)
شواهد نشان می دهد تمدن ماقبل آریایی در فاصله 3000 تا 1500 سال قبل از میلاد در ساحل رودخانه ی سند وجود داشته و شهرهای متعددی متعلق به این ویرانه های شهر موهنجو دارو و هاراپا را بیابند و حفاری های بعدی در هند منجر به پیدا شدن بقایای شهرهای دیگر در نواحی پنجاب و شوراشتر شد.(21)
پروفسور چایلد (22) می نویسد: «تمدن در سند نمودار یکی از کامل ترین انطباق های زندگی انسان با محیط اطرافش است و فقط ممکن است از سالیان دراز و تلاش و کوشش همراه با بردباری نتیجه شود. این تمدن دوام بسیار یافته است و به شکل مشخصی هندی است و بنیان فرهنگ جدید هند را تشکیل می دهد».
موهنجودارو و هاراپا با یک دیگر فاصله ی بسیار دارند و از هم خیلی دورند و کاملاً بر حسب یک اتفاق نیک بود که در این دو نقطه کشفیاتی صورت گرفت. بی تردید در فاصله ی میان این دو نقطه، بقایای فراوان و شهرهای متعدد دیگر باستانی هستند که همچنان در زیر خاک مدفون اند. در واقع تمدن آن دوره در نواحی پهناوری در هند شمالی گسترش داشته است. ممکن است زمانی فرا رسد که این کار پراهمیت پرده برداری از گذشته های باستانی هند، دوباره از سر گرفته شود و به اکتشافات مهم و تازه ای منتهی گردد. سرجان مارشال کارشناس معروف و متخصص جلگه سند که خود او اکتشافات این منطقه را انجام داده است برای ما چنین می گوید: «چیزی که هم در موهنجو دارو و هم در هاراپا کاملاً نمایان است و هیچ گونه جای شبهه در آن نیست، این است که تمدنی که در این دو نقطه کشف شده است، تمدنی جوان و نورس نیست بلکه تمدنی است که برای خود سابقه و قدمتی ممتد روی سرزمین هند داشته است و در ماورای آن چندین هزار سال تلاش و کوشش آدمی به نظر می رسد. به این قرار هند نیز باید مانند ایران و بین النهرین و مصر یکی از مهم ترین مناطقی به شمار آید که جریان تمدن بشری در آن جا آغاز گردید و تکامل یافت. هم چنین در جای دیگر می گوید اگر سایر جاهای هند را در نظر بگیریم، پنجاب و سند از تمدنی مترقی که به شکل مشخصی یک سان بوده است و با یک دیگر شباهت داشته بهره مند بوده اند. این تمدن ها با تمدن های معاصر خود در بین النهرین و مصر هم شباهت بسیار داشته اند و از بعضی جهات از آن ها عالی تر بوده اند. گوردن چایلد در کتاب خود به نام آنچه در تاریخ روی داده است می نویسد: «مصنوعات شهرهای حوزه ی دره ی سند حتی به بازارهای کنار فرات و دجله می رسیده و متقابلاً بعضی از کارهای هنری سومری ها، مانند دستگاه های نظافت که در بین النهرین رواج داشته و مهرهای استوانه ای شکل در جلگه ی رود سند مورد تقلید قرار می گرفته است. داد و ستد میان این نواحی تنها به مواد خام یا کالاهای لوکس و تجملی محدود نمی گشت، بلکه ماهی هایی که از سواحل دریای عربستان حمل می گشت، برای مردم موهنجودارو کمک غذایی مؤثر بود.»
در هند حتی در قدیم ترین ایام پنبه را برای بافتن پارچه به کار می بردند. مارشال تمدن دره ی سند را با تمدن های معاصرش در مصر و بین النهرین مقایسه می کند و در مقابل یک دیگر می گذارد و می گوید:
«بدین قرار فقط برای تذکر چند نکته ی ممتاز می توان گفت که به کار بردن پنبه برای بافندگی در این زمان منحصراً به هند محدود بود تا 2000 یا 3000 سال پیش به دنیای غربی راه نیافته بود. همچنین در دوران های ماقبل تاریخ در مصر و بین النهرین یا هیچ جای دیگر در آسیای غربی چیزی نداریم که بتوان آن را با حمام های بسیار خوش ساخت و خانه های راحت اهالی موهنجو دارو مقایسه کرد. در آن کشورها بیشتر پول و فکر در راه ساختن معابد پرشکوه برای خدایان و قصور و مقابر عالی برای پادشاهان صرف می شد، اما سایر مردم ظاهراً ناچار بودند با کلبه های گل و خشتی خود خرسند باشند، در حالی که در حوزه ی سند وضع برعکس است. بهترین و عالی ترین ساختمان ها برای احتیاجات و آسایش اهالی ساخته شده است. این حمام های عمومی و خصوصی و همچنین دستگاه عالی فاضلآب و گندآب (اگو) که در موهنجو دارو وجود داشته در نوع خود نخستین و قدیم ترین چیزی است که در سراسر جهان کشف شده است. همچنین در موهنجو دارو خانه های خصوصی دو طبقه وجود داشته که با آجر ساخته شده بود و در آن ها اتاق حمام، اتاق دربان و اتاق های سکونت عادی بوده است.» (23)
سر جان مارشال در جای دیگر می گوید: «همچنین یکی از خصوصیات تمدن دره ی سند که رنگ مشخص هندی دارد، هنر و مذهب آن هاست. از آنچه ما از آن دوران در کشورهای دیگر می شناسیم، هیچ چیز نیست که بتواند از لحاظ سبک با چینی های لعاب دار، با اشکال قوچ، سگ، و حیوان های دیگر و با نقوشی که در مهرها حکاکی شده است برابری کند. بهترین این نقوش که نقش گاوهای نر کوهان دار و شاخ کوتاه است با چنان احساس هنری ساخته شده اند که به ندرت می توان چیزی زیباتر از آن در آثار هنر حکاکی پیدا کرد. همچنین تا مدت ها بعد که هنر کلاسیک یونان قدیم به کمال رسید غیرممکن است که بتوان مجسمه ای به زیبایی و نرمی و لطف دو مجسمه ی کوچک انسان یافت که از هاراپا به دست آمده است... بدیهی است در مذهب مردم دره ی سند چیزهای بیشتری هست که می تواند شبیه و به موازات مذهب مردم کشورهای دیگر باشد. این مطلب درباره ی تمام مذاهب باستانی ماقبل تاریخی و حتی تاریخی صادق است. اما اگر به روی هم حساب کنیم، مذهب منطقه ی سند هم به اندازه ای رنگ هندی دارد که به دشواری می توان آن را از آیین هندویی که هنوز هم زنده است متمایز ساخت.
تمدن دوره ی سند با تمدن های همزمان خود در ایران و بین النهرین و مصر ارتباط و داد و ستد داشته و از بعضی جهات هم از آن ها عالی تر بوده است. این تمدن ها در واقع نوعی تمدن شهری بوده اند که در طبقه ی بازرگانان ثروتمندی وجود داشته اند و در زندگی اجتماعی هم مسلماً نقش عمده ای اجرا می کرده اند. غرفه هایی داشته اند که احتمالاً جای دکان های مختلف بوده است. و تماشای این بقایا تأثیر یکی از بازارهای عادی امروز هند را در نظر ظاهر می کند.(24)
آ. د. پوزالکر(25) می گوید: «تاریخ و فرهنگ تا 3000 سال پیش از میلاد و حتی بیشتر از این زمان، قدمت دارد و هند اکنون حق دارد بر خود ببالد که مانند سومر و مصر و آشور، پیش آهنگ تمدن بوده است.(26)
تعلیم و تربیت
خط نویسی حتی تا قرن نوزدهم چندان تأثیری در زمینه ی تعلیم و تربیت مردم هند نداشت. شاید روحانیون نمی خواستند که متن کتاب های مقدس برای همگان راز گشوده ای باشد. تا آن جا که تحقیقات امروزی نشان می دهد، هند برای آموزش و پرورش آیینی داشت که همیشه رشته و اختیار آن به دست روحانیون بود و نخست فرزندان برهمنان از آن استفاده می کرده اند و بعد به تدریج فرقه ها یکی پس از دیگری از مزایای آن برخوردار شده اند و سرانجام در این عصر همه ی مردم هند را، جز طایفه ی نجس ها، در بر گرفته است. هر روستا یک مدیر مدرسه داشت که خرج او از خزانه عمومی داده می شد. تنها در بنگال، پیش از رفتن بریتانیایی ها نزدیک به 80000 مدرسه ی محلی وجود داشت، یعنی برای هر 400 نفر یک مدرسه. ظاهراً درصد باسوادها در زمان آشوکا بیشتر از هند امروز بود. (27)کودکان چون به 5 سالگی وارد می شدند از شهریور تا بهمن ماه به مدرسه روستا می رفتند و در 8 سالگی درس آن ها تمام می شد. آموزش بیشتر جنبه ی مذهبی داشت و به موضوع آن اهمیتی داده نمی شد. روش معمول، حفظ کردن درس ها بود و متن وداها جزء لاینفک این آموزش به شمار می رفت. خواندن و نوشتن و حساب جزو برنامه بود، اما اهم برنامه تعلیم و تربیت به شمار نمی رفت. منش را برتر از خرد می دانستند، و انضباط جوهر تحصیل بود. از تنبیه یا شلاق و دیگر تنبیهات چیزی نشنیده ایم، اما برای نگه داشت سلامت و کسب عادت درست در زندگی بیش از هر چیز سخت گیری می کردند. در 7 سالگی کودک را به دست معلم و راهنمای سرخانه که تعلیمات او بیشتر جنبه ی رسمی داشت می سپردند و مجبور بود که تا 20 سالگی با او زندگی کند. البته در کتاب سرزمین و مردم هند اثر مانورامارموداک آمده است:
«شاگردان پسر و دختر از سن 12 سالگی به خانه ی معلمین می رفتند و دختران را تا 24 سالگی در جای جداگانه نگاه می داشتند. زندگی کردن با استاد که به زبان سانسکریت او را گورو(28) می گفتند، به معنی تولد دوباره دانش آموز بود. عالی ترین هدف شاگر وفاداری به گورو و بزرگ ترین هدف گورو تربیت شاگردان بود. تحصیل فردی به خاطر پسران با مقدار زیادی ادبیات در موضوعات مختلف شروع می شد. بعد از چند سال تفسیر آنچه که آموخته بود آغاز می شد و نیز خود را آماده ی تفکر درباره افکار خود می کرد. این شاگرد باید خدماتی انجام می داد که گاه نوکرمآبانه بود. ملزم بود که با پرهیزکاری و ادب و پاکیزگی زندگی کند و از خوردن گوشت خودداری کند. برای این که شاگردان مغرور نشوند مجبور به اطاعت از مقررات و انضباط سختی بودند. شاگردان برای افروختن آتش در قربانگاه هیزم آوره و برای گورو به دریوزگی (غذا) می رفتند و گورو مراقب اعمال و کردار آنان بود. در موسم های بادخیز شاگردان را مرخص می کردند چون باران آن قدر شدید بود که مردم باید خود را برای مبارزه با آن آماده می کردند.»
در این مرحله آموزش شامل پنج شاسترا(29) یا پنج علم بود؛ 1) دستور زبان؛ 2) هنرها و فنون؛ 3) طب؛ 4) منطق؛ 5) فلسفه(30)
موارد درسی شاگردان از نظر مانوامارموداک در کتاب سرزمین و مردم هند عبارت بود از: 1) ریاضیات؛ 2) دستور زبان؛ 3) سرودن شعر، چون کار اصلی آن باید با شعر نوشته شود؛ 4) منطق؛ 5) اخلاق؛ 6) هیئت؛ 7) طب؛ 8) آداب مذهب؛ 9) عطرسازی، آوازه خوانی، رقص، و موسیقی.
یکی از شاگردان چنین می گوید: «خدایا، مرا نعمت حافظه بخش تا بسیار بیاموزم و آن چه را که آموخته ام در خاطر نگاه دارم.» سرانجام شاگرد را با این پند خردمندانه به جهان خارج روانه می کردند و می گفتند: «یک چهارم تعلیم و تربیت از استاد، یک چهارم از مطالعه ی شخصی، یک چهارم از دوستان شخص و یک چهارم آخر از زندگی حاصل می شود.» این تعلیم و تربیت خاص پسران و دختران برهمن ها و فرمانروایان بود و کودکان اقشار دیگر جامعه ناچار برای رفع نیازمندی های مادی اجتماع به فرا گرفتن حرفه و صنعت می پرداختند. در این دوره، زنان مورد احترام بسیار بودند. دانشمندان بزرگ زن این دوره عبارت بودند از: گارگی(31) و مای ترگی(32). در مورد زنان می گفتند: «آن جا که زنان را مفتخر دارند و زینت دهند خدایان شادی می کنند و جایی که زنان اندوه خورند آن خانواده به زودی نابود می شود.» در این دوره تا 800 پیش از میلاد، آریایی ها مقررات بهداشت اجباری داشتند که پزشکان امروزی نیز آن ها را می ستایند. در طی حداقل قرن 17 (2500 تا 800) پیش از میلاد، مردم هند دریافتند که شرط خوشبخت زندگی کردن آن است که چنان تشکیلاتی پدید آورند که در هر حرفه و صنعتی کارگر و صنعتگر به اندازه کافی داشته باشند. اصناف مختلف در هنگام دشواری به یک دیگر کمک می کردند و این اتحاد صنفی در هند یکی از عوامل بزرگ وحدت هندوستان و نگاه داری روش اجتماعی در هنگام تهاجم و یا جنگ بوده است. در این زمان اصناف از روی رضایت، به طبقه ی فرمانروا احترام بسیاری می نهادند. طبقات هند در آن زمان شامل: 1) برهمنها یا کاهنان معلم؛ 2) فرمانروایان یا جنگجویان؛ و 3) بازرگانان بودند. در آن زمان سؤالی توسط شاگردان مطرح می شد که: «چرا عده ای فرمانروا و عده ای همیشه کشاورزند؟» در 800 سال پیش از میلاد جواب چنین بود: «درست است که در این سرزمین و در این زندگانی تو بافنده ای و من کاهن، ولی اگر تو در حرفه ی خود خوب باشی بار دیگر برای حرفه ی عالی تری به دنیا خواهی آمد و در هر تولدی اگر وظایف خویش را به خوبی ایفا کنی سرانجام روزی معلم و کاهن متولد خواهی شد.» و در جواب برهمن ها که می گفتند: «اگر ما وظایف خود را در اجتماع خوب انجام دهیم چه خواهد شد؟» می گفتند: «ما برهمن ها اکنون از بالاترین پایگاه هایی برخورداریم، این مقام پرافتخار را برای اعمال نیک خود در گذشته به دست آورده ایم و اگر در این مرحله نیز به خوبی کار انجام دهیم، روح ما با روح خدا یکی خواهد شد و دیگر به دنیا نخواهیم آمد.»(33)
شاگرد پس از کسب تعلیم از معلم سرخانه (گورو)، می توانست در 16 سالگی به یکی از دانشگاه های بزرگ قدم گذارد. این دانشگاه ها مایه ی سرفرازی هند باستان و قرون وسطای این سرزمین بود، از قبیل: دانشگاه های بنارس(34)، تکسیله(35)، ویدربه(36)، آجانتا(37)، اجین(38)، و نالنده(39). دانشگاه بنارس کانون تعلیم و تربیت برهمنان در ایام بودا بود و در روزگار ما نیز چنین است، دانشگاه تکسیله، هنگام هجوم اسکندر مقدونی، به دیده ی مردم آسیا، مرکز ثقل علوم هندویی به شمار می رفت و شهرت آن بیشتر مرهون مدرسه ی طب آن بود. دانشگاه اوجین از حیث علم نجوم، و دانشگاه نالنده در زمینه ی تعلیمات عالی نامدارترین مؤسسات بودایی بودند. نالنده پس از فوت استاد (بودا) بنیاد یافت و دولت برای نگه داری آن درآمد 100 روستا را بدان تخصیص داد. این دانشگاه 10000 طلبه و 100 اطاق درس و کتابخانه های بزرگ و 6 دستگاه عمارت عظیم 4 طبقه برای خوابگاه داشت. یوان چوانگ(40) می گوید: «از خارجیان آنان که می خواستند وارد مدارس بحث و مناظره دانشگاه نالنده شوند، جمعی کثیر از دشواری های کار و مباحثه عاجز می شدند و ترک می گفتند و آنان که در علوم قدیم و جدید وارد بودند اجازه ی ورود می یافتند و این ها بیش از 2% نبودند. آنان که بخت یارشان می شد ورود به تحصیل می کردند و به رایگان درس می خواندند و خورد و خوراک و مسکن مجانی داشتند، ملزم بودند که از انضباط شدید و راهبانه ی دانشگاه تبعیت کنند. دانشجویان حق نداشتند با زنی گفتگو کنند یا او را ببینند، حتی پروردن این آرزو، که به زنی نظاره کنند، بر سیاق نوشته های عهد عتیق، گناه کبیره به شمار می آمد. صبحگاهان تمام دانشجویان می بایست در 10 استخر شنای بزرگ دانشگاه، استحمام می کردند. دوره ی دانشگاه 12 سال به طول می انجامید اما برخی 30 سال و بعضی تا هنگام مرگ در آن جا می ماندند.
مسلمانان، تقریباً همه ی صومعه های شمال هند را اعم از بودایی و برهمن ویران کردند. دانشگاه نالنده به سال 1797 میلادی سوخت و خاکستر شد و تمام رهبانان از دم تیغ گذشتند. از آنچه بر جای ماند هرگز نمی توانیم عظمت و جلال زندگی هند باستان را ارزیابی کنیم. با این همه، ویران کنندگان، بربری نبودند، ذوقی به زیبایی داشتند و برای غارت گری خود مجوزهای دینی ارایه می کردند. هنگامی که مغولان بر تخت فرمانروایی هند نشستند فرهنگی با خود آوردند که در حد خود عالی بود اما وسعت نداشت. ادبیات را نیز همچون شمشیر دوست می داشتند، و خوب می دانستند که چگونه محاصره ی موفقی را با فتح نامه ای منظوم بیامیزند. در جامعه ی مسلمانان، آموزش و پرورش بیشتر جنبه ی فردی داشت و پدران پولدار برای پسران خود لله و معلم سرخانه استخدام می کردند. مسلمانان در این باره عقیده ای اشرافی داشتند و می گفتند که تعلیم و تربیت زینت و قدرت و گاهی هم دستیار مرد صاحب پیشه به شمار می آمد، اما آن را برای کسی که به فقر و فرودستی محکوم است، یا مقامی والا ندارد عامل تحریک یا خطری برای اجتماع می دانستند...(41)
لازم به تذکر است که این نظر ویل دورانت درست نیست و اگر برخی از طبقات اشراف که ظاهراً و اسماً جزء مسلمانان بودند چنین حرفی را زده باشند، این نظر اسلام نیست و حتی تمام مسلمانان هند هم، چنین نظری نداشته اند و تعلیم و تربیت اسلامی هند برای همه بوده است. همان طور که اسلام اصیل چنین می گوید.
تربیت در هند قدیم
نظام تربیت هند کاملاً بر امتیاز طبقاتی استوار بوده است. این نظام به وسیله ی آریایی ها، آن گاه که جلگه ی گانگ را به تصرف درآوردند و تسلط خود را بر هند مستقر ساختند معمول شده است. آریایی ها از طبقات ممتاز مذهبی و نظامی تشکیل می شدند و بازرگانان نیز به علت اهمیت اقتصادی که داشتند حرمتی به دست آورده بودند و بدین ترتیب طبقه ی روحانی برهمن ها در مرتبه ی بالا، سپس طبقات دیگر قرار داشتند. سودرا ها یا بندگان نجس در پایین ترین طبقات، و از تمام حقوق محروم بودند.تربیت
افراد از لحظه ای که چشم به جهان باز می کردند اسیر طبقات اجتماعی بودند و این رابطه ی ارثی از نسلی به نسلی دیگر منتقل می شد. تربیت افراد هم تابع شرایط اجتماعی افراد بود، مثلاً نجس ها حق هیچ گونه تربیت را نداشتند و طبقات دیگر نیز می توانستند به قسمتی ار تربیت دسترسی پیدا کنند و با نوعی آموزش ابتدایی که در هوای آزاد و در پناهگاه های ابتدایی ارایه می شد پرورش می یافتند و این تربیت شامل مبادی خواندن، نوشتن، حساب، انتقال عقاید، آداب دینی، سنت ها و افسانه ها، و تربیت شغلی و عملی به صورت خانوادگی و صنفی بود.(42)لازم به ذکر است که در طبقات اجتماعی هند، طبقه ای برای معلمان نیست، ولی به احتمال زیاد در طبقه ی برهمنان قرار داشتند و تربیت عالی و تکمیلی مخصوص برهمنان بود که 12 سال به طور می انجامید و هدفش پرورش فضایل بود که مرد را مذهبی، پاک، منزوی، خوددار، و نیکوکار بار می آورد. به علاوه دستورزبان، شعر، فلسفه و قوانین، پزشکی، نجوم، و ریاضیات را نیز فرا می گرفتند. غرب در ریاضیات مدیون هندیان است که در قرون وسطی معلمان غرب بوده اند. اعراب مسلمان نیز ریاضیات را از هند و یونان آموختند. هندیان به تربیت بدنی هیچ اهمیتی نمی دادند.
معلمان
معلمان محترم و ارجمند بودند و از هدیه های افتخاری شاگردان معیشت می کردند.روش ها
روش متناسب هدف ها بود. هدف اصلی، پرورش حافظه و خردمند شدن بود (معرفت به تعلیمات خردمندان و اهل دین). برای به حافظه سپردن تمرین و تکرار مرسوم بود. انضباط ملایمی معمول بود و مجازات و اجبار به کار نمی رفت و در آموزش جمعی روش خلیفه ها (مشابه حوزه های علمیه اسلامی) دایر بود. حتی دکتر بل (43) آن را در سال 1970 در هند کشف کرد و در انگلستان به کار برد. خط و زبان آن ها، سانسکریت که از 50 حرف و خمیدگی تشکیل می شد و بدون نقطه بود. این مدارس سانسکریت در کنار مدارس ابتدایی برای کودکان بازرگانان و مالکان مرفه و پس از ورود اروپاییان در کنار مدارس آنان نیز ادامه داشت.به طور کلی باید گفت که بر اساس فلسفه ی هندی هدف از تعلیم و تربیت، آماده کردن شخص برای ادای سه دینی است که برعهده دارد و آن سه دین عبارت اند از: الف: دین نسبت به خدایان که باید با قربانی و نذر و نیاز و خواندن سرودهای مذهبی و اوراد ادا شود. ب: دین نسبت به خردمندان و اهل حکم که باید به وسیله ی فراگرفتن متون مقدس انجام گیرد. پ: دین نسبت به نیاکان که باید با تشکیل خانواده و سرپرستی و آوردن فرزند و حفظ نسل و تهیه ی غذا برای برهمنان که نماینده ی اسلاف هندیان هستند ادا گردد.
روش آموزش مبتنی بر حفظ کردن متون مقدس و سرودهاست. علوم و ادبیات و سرودهای دینی را به زبان شعر بیان می کردند و یاد می گرفتند. این روش را در سایر سرزمین ها هم می توان مشاهده کرد که بسیاری از درس ها را با شعر فرا می گیرند. هندی ها، در پزشکی، هیئت، ریاضیات، و ستاره شناسی تبحر خاصی داشتند که تأثیر عمیق آن ها را در ایران باستان می بینیم و دانشمندان یونانی که در جندی شاپور به تدریس و تحقیق مشغول بودند با فرا گرفتن این علوم، سبب اشاعه ی آن ها در غرب شدند. لازم به تذکر است که اغلب علوم از جمله ریاضیات بیشتر توسط مسلمانان به اروپا برده شد تا یونانیان.
بوداگرایی
بودا(44) که بود؟
در باب دوره ی کودکی بودا منابع حقیقی بسیارند ولی افسانه ها و داستان های فراوانی نیز هستند. بنابر روایات و اخبار موجود پدرش آرزو داشت که فرزند او پادشاه عالم بشود و بر سراسر کشور هندوستان سلطنت کند.
گئوتمه در ابتدای عصر، دماغی روشن و فکری منور و روحی حساس داشت(47). حکیمی غیب گو درباره ی آن طفل گفت: «اگر چشم او به چشم مریضی و یا کالبد بی جانی و یا مرد سالخورده ای بیافتد، هر آینه دنیا را ترک کند و آواره ی اطراف جهان خواهد شد. ولی اگر او را به درستی پاسبانی، و از وی نگه داری کنند هر آینه شاهنشاه هندوستان خواهد شد». سپس پدرش برای او قصری ساخت و اسباب عیش و نوش و تنعم را در آن جا آماده کرد و نیز زنی شایسته به همسری او درآورد و امر فرمود که مراقبت کنند مبادا دیده ی او به یکی از مصایب سه گانه (مرض، کهولت، موت) بیفتد.
چون جوانی 23 ساله شد، روزی به گردش رفت. بر حسب قضا و قدر در راه خود پیرمردی خمیده قامت را مشاهده کرد. در نظر وی عجیب آمد و از حال او پرسش فرمود و دانست که سرانجام جوانی پیری است. پس اتفاقاً بیماری فرسوده حال را ملاحظه کرد و از او نیز در شگفتی شد و دانست که عاقبت تندرستی، بیماری است. چون اندکی فراتر رفت، کالبد میتی را به نظر آورد و دانست که فرجام حیات و بقا مرگ و فنا است. از این رو فنای عالم و سستی و بی اعتباری جهان دفعتاً در ضمیرش جلوگر شد. در حیرت افتاد و با خود گفت: «لذایذ و نعم جهان فانی سودی ندارد و باید نعمتی طلب کنم که از عیب زوال مصون باشد.»
در همین حال روزی راهبی مرتاض را مشاهده کرد که با خاطری آسوده پیراهنی زعفرانی رنگ بر تن در سایه ی درختی در حاشیه طریقی نشسته است. چون او را دید، برخاسته به سوی اوی آمد. او سخن گفت و از او تعلیم یافت که: «سکون ضمیر و آرامش روح میسر است که آدمی ار مصایب سه گانه نجات یابد. پس از آن دم شاهزارده عزم جزم کرد که از قصر سلطنتی بیرون آید و در وادی بی خانمانی و سرمنزل بی نشانی در جست و جوی سعادت حقیقی برآید.(48)
مدت 6 سال در بیابان ها آواره بود، به ریاضت های شاقه از جوع و عطش تن خود را فرسوده و نزار می ساخت. نخست به سوی برهمنان رفت ولی تعالیم آنان، شوق حقیقت طلبی او را تسکین نداد، تا این که بی چاره و درمانده گشت. به گدایی و دریوزگی قوت لایموتی به دست می آورد و در جنگل و صحرا سرگردان، و پیوسته در طلب بود. روزی در ناحیه ای از بنارس در زیر درختی از نوع انجیر هندی به حالتی تباه افتاد و پیوسته د رآرزوی وصول به سرمنزل حقیقت اندیشه می کرد. پس عهد کرد از زیر آن درخت برنخیزد تا سِّر حقیقت و گوهر معرفت را دریابد. مدت 7 هفته بدین منوال سرآورد. روزی ناگهان نور دانش و فروغ حقیقت عالم بر دل او فرو تابید و از عالم غیب در سینه ی او پرتو نور حق لمعان یافت و مرتبه ی «اشراق» را حاصل کرد. سپس برخاست و آنچه بر او روشن شده بود، به خلایق باز گفت آن گاه، دیری تأسیس کرد و جمعی از شاگردانش در آن سکنی گرفتند. نخست مردانی چند از پیروان او در آن دیر جمع شدند. بعدها زنان معتقد را نیز اجازه ی ورود در آن دیر بداد. بقیه ی عمر خود را در دشت های وسیع هندوستان شرقی می گذرانید و هر جا سِّر حقیقت و صلاح و فلسفه ی سعادت و نجاح را به آدمی زادگان می آموخت. سرانجام چون 80 سال از عمر پر حکمت و سراسر معرفت او بگذشت، جهان را بدرود گفت. لقب وی از همان درخت اشراق که بودی(49) نام داشت یعنی شجر معرفت، اشتقاق یافت و از آن روز به بعد شکیه مونی گئوتمه(50) به بودا ملقب شد. او را تتاگته(51) یعنی اصل حقیقت هم لقب داده اند، زیرا وقتی مرگش رسید و شاگردانش پیرامون او بودند، او روی به آنان کرده و گفت: «ای راهبان، شما می دانید که سرانجام هر ترکیبی، انحلال است و عاقبت هر موجودی عدم می باشد. پس شاد باشید و در راه حقیقت کوشش کنید.»، آن گاه دم در کشید و چشم فرو بست. شاگرد مقرب او آننده(52) جسد او را سوزانید و خاکسترش را به اطراف برد. و در 10 نقطه از نقاط مختلف هندوستان در خاک مدفون کرد. اکنون بر سر هر یک از آن ها معبدی موجود است.(53)
روش و ویژگی های تعلیمات بودا
بودا، مانند دیگر معلمان همزمان، از طریق مناظره، نطق، و تمثیل تعلیم می داد، چون او هم مثل سقراط یا مسیح به فکرش نرسیده که اصول عقایدش را بنویسد. وی تعالیم خود را در سوترا(54) (نخ یا رشته) خلاصه می کرد تا حافظه را به کار گیرد. این مناظرات، به آن صورت که در خاطره ی پیروان او بود برای ما محفوظ ماند، و خود به خود نخستین شخصیت برجسته ی تاریخ هند را برای ما تصویر می کند: بودا مردی با اراده ی قوی، قادر، و مغرور، اما با رفتار و گفتاری بسیار ملایم و خیرخواهی بی پایان، ادعا می کرد که روشن شده است ولی ادعای وحی و الهام نداشت. هرگز وانمود نمی کرد که خداوندی به وساطت او سخن می گوید. در مناظره بیش از هر معلم بزرگ دیگری بشری صبور و با ملاحظه بود. شاگردانش شاید برای دادن یک شخصیت ایده ئالی به او وی را همچون مردی جلوه گر ساخته اند که به تمام معنی آهیمسا(55) عمل می کرد. یعنی درباره اش گفته اند: «گئوتمه ی گوشه نشین کشتن موجودات زنده را ترک گفته است و او که زمانی از طایفه ی سلحشوران بود، گرز و شمشیر را به کنار انداخته، و قلبش سرشار از رحم و مودت گشته، و نسبت به جمبع جان داران جهان با مهر و محبت شده است».... بودا اگرچه مقداری از تعالیم خود را مدیون دوره گردان یا سوفسطاییان سیّار هم عصر خودیش بود، اما در تعالیم، روشی شگفت و بی نظیر داشت. همراه شاگردان برجسته ی خود از شهری به شهر دیگر می رفت و نزدیک بر 1200 نفر از پیروانش نیز به دنبال او حرکت می کردند. هرگز به فکر خود نبود و به همین قناعت می کرد که تنی چند از ستایشگرانش قوت و غذای او را فراهم آورند. بعد از ظهرها به تفکر می پرداخت و عصرها را صرف موعظه می کرد. گفتارهای او روش سقراطی داشت و به صورت سؤال و جواب، تمثیل های اخلاقی، مباحثات مؤدبانه و یا کلمات قصار بود. بدین وسیله می کوشید تا به تعلیمات خود نظمی آسان بدهد.(56)
سوتره ی دل خواه او چهار حقیقت عالی بود که در آن ها نظر خود را درباره ی حیات تشریح کرده است و می گوید: «زندگی رنج است و رنج ناشی از خواهش، خردمندی فرو نشاندن همه خواهش هاست. همچنان که در کتاب فلسفه ی شرق آمده است، این چهار حقیقت عبارت اند از:
1) درد(57)؛ 2) شهوات(58)؛ 3) خاموش کردن آتش شهوات(59)؛ 4) طریق اصلاح.
هدف از تعلیمات بودائیسم
بزرگ ترین عبادت در بودیسم تهذیب نفس است. وقتی که شخص زنجیره های نفس اماره را از هم گسست، او به هدف خود رسیده است. یعنی او ارهت (انسان کامل) (60) گشته است.در کتاب فلسفه ی شرق آمده است که: «بودا فقط یک چیز یاد می داد و آن این بود که زندگی براساس درد قرار دارد و راه مبارزه با درد ریشه کن کردن خواهش هاست». سعادت اگر در جایی باشد، در درون ماست و اگر نباشد در هیچ کجای دیگر نیست. اندیشه ی نیک، سعادت است.
بودا نیز چون لائو - تزه و مسیح آرزو داشت تا بدی را به نیکی و نفرت را به محبت سزا دهد.(61) تعالیم بودا به هر حال هرچه باشد، حاوی درس هایی درباره ی اخلاق به ویژه اخلاق اجتماعی و عشق و مهر به زندگانی است. او نظرات خود را به طور کلی طی چهار حقیقت عالی درباره ی حیات بیان داشته و به طور کلی قسمتی مهم از فلسفه و روش و یا عقیده اش آن است که زندگی رنج است و رنج از آرزوی نفس پیدا می شود، و فرزانگی، همانا در فرو نشاندن هر گونه آرزوی نفس است و این گریز از رنج، و راه نجات است.
چهار حقیقتی که بودا تعلیم می داد عبارت اند از:
1- رنج ملازم زندگی و غیر منفک از آن است و این حقیقت از راه تسلسل علل و معلولاتی که در عالم وجود حکم فرماست، ثابت می گردد.
2- علت رنج و درد، میل است، چه هر خواستنی همراه با ترس و دغدغه و بدبختی است.
3- برای از میان بردن رنج و درد باید به این شبح موهومی که حیات نامیده می شود و به میل و خواهش نفس که منبع همه ی بدبختی هاست پشت پا زد و از راه نیروانا(62) یعنی فنا و مرگ به اراده، حیات لغزنده و متغیر را به حیات ثابت و غیر متغیری مبدل ساخت.
4- راه وصول به نیروانا(62) زهد کامل و فرو نشاندن هر میل و خواهش است.
پس اساس اخلاقی که بودا تعلیم می دهد این است که باید از خود جدا شد و خود را رها ساخت. یعنی بودا تمام زندگی و مظاهر آن را جز رنج چیزی نمی پندارد و معتقد است که زمینه ی این رنج ها و دردها آن قدر فراوان است که بهتر بود آدمی به جهان باز نمی آمد.
وقتی عده ای از شاگردانش درخواست کردند تا استاد عقیده ی خود را درباره ی زندگی به روشنی باز گوید، بودا نیز اصول اخلاق را برشمرد که احکامی بس ساده و عالی و روشن و کوتاه و جامع دارد و در عین حال رعایت شان مشکل است.(63) پنج دستور اخلاقی بودا به شاگردانش عبارت اند از:
1- خودداری از کشتن هر موجود زنده.
2- خودداری از برداشتن چیزی که به شخص داده نشده است.
3- خودداری از دروغ گفتن.
4- خودداری از نوشابه های مست کننده که بی خبری می آورد.
5- خودداری از زندگی غیرقدسی.
این پنج دستور که به پنج سلوک معروف اند، قسمتی از ده دستوری است که «ده گام تربیت» نام دارد. پنج دستور دیگر این هاست:
6- خودداری از خوردن نابهنگام.
7- خودداری از رقص، آواز، موسیقی، و تماشای معرکه.
8- خودداری از آویختن حلقه ی گل، و به کار بردن بوی خوش و روغن های عطرآگین برای آرایش و جلوه فروختن.
9- خودداری از رخت خواب های بلند و پهن.
10- خودداری از پذیرفتن زر و سیم.(64)
به طور کلی بوداگرایی در درون عقاید فلسفی هندی که طی زمان حیات بودا رایج و شایع بود ظهور کرد. مفاهیمی از قبیل درمه(65) (قانون) از برهماگرایی اخذ شده ولی به آن تعبیر تازه ای داده است. مفهوم آتمن(66) (خود) که یک فکر بنیادی در براهما گرایی بود. او آموخت که برهمن بزرگ(67) به طور غیرمشخص بارور شده، به شکل موجودات منفردی که در وقت مرگ به شادی به برهمن بزرگ می پیوندند، خود را جلوه می دهد. ارتباط موجودات منفرد با برهمن بزرگ بسیار شبیه ارتباط یک شاخه رود به رودخانه ی اصلی است.
بوداگرایی این «خود» عمومی را نمی پذیرد، بلکه ادعا می کند هیچ جنبه ی پایدار و تغییرناپذیری برای اشیا و موجودات وجود ندارد: «هر چیز از قسمت های بسته بندی شده ترکیب یافته که همیشه آماده ی جدا شدن از هم است. این فلسفه ی «نفی خود»(68) است که در بوداگرایی اساس است. بوداگرایی از عقاید دیگری که از اصول عمومی فلسفه ی هندی و افکار مذهبی باقی مانده است استفاده می کند که عبارت اند از: جای گزینی وجودها (توالی و تداوم هستی ها) یا کرمه(69) یعنی عمل، که علت و معلول چیزهای دیگر است.
پی نوشت ها :
1. شریعتی، علی، جامعه شناسی ادیان، ص. 209.
2. همان ماخذ، ص. 210، و جواهر لعل نهرو، کشف هند، صص. 121 - 122.
3. شریعتی، علی، جامعه شناسی ادیان، ص. 214.
3. totemism (پرستش اشیا و حیوان)
4. fetishism (عبادت اشیایی که برای آن ها نیروی سحری قایل بوده اند)
5. animism (جان گرایی)
6. veda، واژه ی ودا به معنی دانش است. در اصطلاح «کتاب دانش» است. هندیان ودا را به همه ی علم مقدس دوران کهن اطلاق می کنند.
7. Brahman (آیین هندو «روان غیرشخصی جهان»)
8. jainism (آیین هندو)
9. شریعتی، علی، جامعه شناسی ادیان، ص. 214.
10. همان ماخذ، ص. 215.
11. Upanishads (رسالات فلسفی و عرفانی و دینی مربوط به کتاب مقدس هندوان)
12. caste (واژه ی کهن هندو برای طبقه «وژنه»)
13. Dravidians (پرجمعیت ترین نژادهای ساکن هند قبل از ورود آریاییان)
14. شریعتی، علی، جامعه شناسی ادیان، صص. 225 - 228.
15. شریعتی، علی، تاریخ و شناخت ادیان، ج. 1، صص. 120 - 121.
16. Indus (یونانیان به رود سند می گفتند)
17. Mohenjo - daro
18. Harpa
19. Khufu (فرعون مصر: 2590 - 2568 ق. م.)
20) دورانت، ویل، تاریخ تمدن (مشرق زمین: گاهواره تمدن)، چ. 2، 1367، سازمان انتشارات انقلاب اسلامی، صص. 457 - 458.
21. تاریخ فرهنگ، سال دوم دبیرستان.
22. Childe (باستان شناس انگلیسی، 1892 - 1957)
23. نهرو، جواهر لعل، کشف هند، ص 79.
24. همان ماخذ، ص. 119.
25. A. D. Pusalker
26. مارموداک، مانورا، سرزمین و مردم هند، ص. 32.
27. Ashoka، امپراتور بزرگ هند، 273 - 232 ق. م..
28. Guru
29. shastra
30. دورانت، ویل، تاریخ تمدن، بخش دوم، ص. 787.
31. Gargi (بانوی فاضله، از قدیم ترین فلاسفه ی هند)
32. Maitregi
33. مارموداک، مانورا، سرزمین و مردم هند، صص.، 45 - 50.
34. Benares
35. Taxila
36. vidarbha
37. ajanta
38. ajjain
39. nalanda
40. Yuan Chawna (زایر چینی، قرن هفدهم)
41. دورانت، ویل، تاریخ تمدن (مشرق زمین: گاهواره ی تمدن)، چ. 2، 1367، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، صص. 630 - 632.
42. عزتی. ابوالفضل، آموزش و پرورش، که در تاریخ روم، ج. 1، صص. 141 - 152 نقل کرده است.
43. Bell
44. Buddha، در لفظ به معنی «روشن»، رهبر مذهبی هند، 563 - 483 ق. م..
45. Sidhartha
46. Gautama
47. ناس، جان، تاریخ جامع ادیان، ص. 122.
48. همان ماخذ، ص. 124.
49. Bodhi، درخت مقدس بوداییان.
50. shakya-muni، از القاب بودا و به معنی آن که حقیقت را یافته است.
51. Tathagata
52. ananda، قدیس بودایی، حدود 500 ق. م..
53. همان ماخذ، ص. 125.
54. sutra
55. ahimsa، آیینی در هند که هرگز نیازردن موجودات زنده را به عنوان اصل اعتقاد دارند.
56. دورانت، ویل، تاریخ تمدن (مشرق زمین: گاهواره ی تمدن)، چ. 2، 1367، صص. 494 - 495.
57. Dukha
58. samundaya
59. narga
60. arhat، انسان برتر و ارزنده در آیین بودا. و «ارهتی» آخرین مقام در سیر مقامات بودایی به شمار می رود.
61. همان ماخذ، ص. 495.
62. nirvana، سانسکریت نیروانه یعنی «خاموش شده»؛ در کتاب های بودایی همیشه مترادف سعادت آمده است.
63. رضی، هاشم، تاریخ ادیان، ص. 1061
64. دورانت، ویل، تاریخ تمدن (مشرق زمین: گاهواره ی تمدن)، چ. 2، 1367، ص. 496.
65. dharma، درمه شاستره کتاب های درسی منظومی بود که مقررات و وظایف هر طبقه را معین می کرد.
66. atman (روح جهان در فلسفه ی هندی)
67. maha - brahman
68. no - self
69. karma