نویسنده: منوچهر صانعی دره بیدی
افلاطون، که بدون تردید اولین تدوین کنندهی نظام فلسفی مغرب زمین است، دو مسئله اساسی را به عنوان عمدهترین (و شاید تنها) مسائل تفکر فلسفی اعلام کرد: اول، تحقیق در مبانی شناخت؛ دوم، تحقیق در مبانی رفتار. این دو مسئله از زمان افلاطون تا امروز تحت عناوین تقسیم عقل به نظری و عملی یا «حکمت نظری» و «حکمت عملی» مورد تحقیق فیلسوفان غربی بوده است. خود افلاطون در تقسیم مراتب شناخت به چهار مرحلهی پندار و احساس و استدلال و شهود، شناخت اصول اخلاقی را در بالاترین مرتبه یعنی در مرتبهی بالاتر از استدلال و شهود، شناخت اصول اخلاقی را در بالاترین مرتبه یعنی در مرتبهی بالاتر از استدلال که همان مقام شهود است قرار داد. اینکه علم اخلاق در بالاترین مرتبه قرار دارد به دو معناست: اول اینکه علم اخلاق دشوارترین علوم است؛ دوم اینکه مهمترین یا شریفترین علوم است.
پس از افلاطون، شاگرد بلافصل او ارسطو در علم اخلاق سه کتاب نوشت. اگر حکمت سیاسی یا علم سیاست را هم بخشی از اخلاق به حساب آوریم. (که البته باید آن را بخشی از اخلاق به حساب آورد و حداقل نظر افلاطون و ارسطو چنین بوده است)، دراین صورت آثار اخلاقی ارسطو به چهار فقره میرسد که از این میان اخلاق نیکوماخس او حتی امروز یکی از مهمترین منابع حکمت عملی است.
پس از افلاطون و ارسطو، رواقیان به حکمت عملی عنایت کامل داشتند و در این زمینه آراء و نظریات بدیع از خود بر جای نهادند. در قرون وسطی به موجب سلطهی مبانی فقهی کلیسا بر فرهنگ مغرب زمین، تقریباً اثر چشم گیری در حکمت عملی (تا آنجا که نگارنده مطلع است) به وجود نیامد. بعد از سلطهی کلیسا در آغاز عصر جدید با عطف توجه متفکران جدید غربی به سنت فلسفی غرب به عنوان میراث یونان و عزل نظر از تعالیم کلیسا، دوباره تحقیق در حکمت عملی رونق گرفت و متفکری چون کانت حدود نیمی از فعالیت و آثار فلسفیاش را وقف حکمت عملی کرد. قبل از کانت، اسپینوزا نام کتابی را که حاوی مجموع آراء فلسفی او بود اخلاق نهاده بود؛ و مسئلهی اصلی نویسندگان دایره المعارف فرانسه در قرن هجدهم اخلاق بود. در حدود سیصد سال اخیر در اروپا و امریکا، چه در حوزهی فلسفهی ایدئالیستی آلمان چه در فلسفهی تجربی / تحلیلی انگلیسی و چه در تفکر عملگرای امریکایی، مباحث اخلاق عمدهترین مباحث، و واژه های morals و ethics و مشتقات و ترکیبات آنها عمدهترین واژههایی است که در ادبیات فلسفی به چشم میخورد.
در آثاری که توسط حکمای غربی در حکمت عملی خلق شد از نیکوماخس ارسطو و جمهور افلاطون تا اخلاق اسپینوزا و نوشته های متعدد کانت در حکمت عملی (شامل چهار کتاب) و آنچه ایدئالیست های آلمان از قبیل فیخته و شلینگ و هگل به وجود آوردند و نوشته های پدیدار شناسان آلمانی از قبیل هارتمان و شلر و آنچه در قرن هجدهم نویسندگان دایره المعارف فرانسه به وجود آوردند و حکمای معتقد به اصالت نفع در انگلیس از قبیل میل و بنتام و آنچه در حوزهی حس اخلاقی توسط هیوم و اتباع و اسلاف او به وجود آمد، از جهات مختلف شخصیت روحی و روانی انسان مورد تحقیق دقیق واقع شد، عواطف و احساسات و تمایلات او شناخته شد، نسبت فرد به جامعه از جهات مختلف تعریف و توصیف شد، غایات و اهداف عملی و نظری انسان طبقه بندی گردید و محتوای آنها مورد نقد و سنجش قرار گرفت؛ مسؤولیت تاریخی انسان و حدود آن مشخص شد، راه پیشرفت و ترقی و معنا و هدف زندگی ترسیم و تعیین گردید و زمینه را از هر جهت برای شکل گیری و تحقق تمدن امروز مغرب زمین فراهم کرد. اصول حکمت عملی برای شکل گیری و تحقق تمدن امروز مغرب زمین فراهم کرد. اصول حکمت عملی مغرب زمین را بعضی ملتهای شرقی در سده های اخیر تقلید و اقتباس کردند و آنها نیز به مبانی تمدن غربی دست یافتند و با رهروان غربی رفتند و رستند و ما را با پای پیاده در سنگلاخ عمر وا نهادند.
رستی ار با رهروان رفتی و گر ماندی به جای
سنگلاخ عمر را با پای لنگ آماده شو
[ملک الشعرای بهار]
واقع این است که پرسش از مبانی رفتار و اصول اخلاقی یا به اصطلاح معروف حکمت عملی، اساسیترین پرسشهای فلسفی انسان است. «چه میتوان کرد؟» یا «چه باید بکنم؟» یا «چگونه باید عمل و اقدام کرد؟» قطعاً مقدم بر پرسشهای اصولی و اساسی دیگر است زیرا که عملکرد یا «اقدام عملی» چیزی است که انسان نمیتواند در مقابل آن وضعیت خنثی یا بی تفاوت اتخاذ کند. در جواب این سؤال که: «آیا زمین دور خورشید میگردد و یا خورشید دور زمین؟» میتوان گفت: «به من چه مربوط!» اما در جواب این سؤال که: «باید قوانین اجتماعی را مراعات کرد یا باید نقض کرد؟» یا این سؤال که: «صبح در چه ساعتی باید از خانه برای کار روزانه بیرون رفت؟» یا «روزی چند بار و هر بار چه مقدار باید غذا خورد؟» و مانند آنها نمیتوان گفت: «به من چه مربوط! » این موارد و موارد مشابه دیگر، موقعیتهای عملی است و انسان باید تصمیم بگیرد و اقدام کند. راننده یا باید پشت چراغ قرمز بایستد یا باید از آن عبور کند؛ شق سومی قابل تصور نیست. پس به سؤال «چه باید کرد؟» باید جواب داد و اقدام کرد؛ لذا اینکه انسان چرا و چگونه و چه وقت و کجا و تحت چه شرایطی و با کدام اصول باید اقدام کند، پرسشهایی است که متفکران غربی طرح کردند و متناسب با شرایط حاکم بر زمان و مکان خود و بر اساس درک و تشخیص عقلانی خود به آنها جواب دادند.
واژهی «اخلاق» به معانی گوناگون و حداقل به چهار معنا به کار میرود:
1. به معنای مجموعهی پند و اندرزها. کتاب نهج البلاغه، به خصوص بخش کلمات قصار آن، به این معنا یک کتاب اخلاقی است.
2. به معنای سنتهای جاری و متداول در جامعه. به این معنا میتوان گفت اخلاق اسلامی، اخلاقی مسیحی، اخلاق بودایی و جز آن چنین و چنان است.
3. به معنای تحقیق علمی در چند و چون عواطف یعنی فضایل و رذایل اخلاقی.
عواطف اخلاقی چگونه در انسان بروز میکند چگونه رشد میکند یا رنگ میبازد و منشأ آنها چیست و مانند آن. اینجاست که دقیقاً میتوان از «علم» اخلاق سخن گفت. به این معنای سوم، اخلاق با مبانی و اصول جامعه شناسی، روان شناسی، زیست شناسی و حتی بعضی شعب پزشکی در آمیخته است و با این علوم، حتی با بخشی از طبیعیات در قالب فیزیک و شیمی مجانست و ارتباط دارد؛ و امروزه میتوان گفت بسیاری از علمای طبیعی در شاخه های مذکور علم اخلاق را بین خود تقسیم کردهاند و هر کدام به نحوی به آن ادعای وراثت دارند.
4. پرسش از اصول و مبانی رفتار. اینجا سخن از «فلسفهی» اخلاق است: انسان در اقدامات روزمرهی خود تابع چه اصولی باید باشد؟ حجیت و حقانیت این اصول فرضی در چیست و از کجاست؟ اصولاً چرا باید در عملکردها تابع اصول باشیم؟ و پرسشهایی از این قبیل.
واقع این است که تقسیم اخلاق به چهار بخش مذکور تا حدود زیادی انتزاعی است وگرنه در عمل، فیلسوفان اخلاق علاوه بر اینکه به عنوان کار اصلی خود به تحقیق در اصول میپردازند، مباحث مربوط به علم اخلاق و سنتها و موعظهها را نیز از نظر دور نمیدارند. در اینجا اجمالاً تذکر میدهیم (و حداقل فرض این کتاب این است) که مقصود از «عمل اخلاقی» عملی است که متصف به دو صفت باشد: اول اینکه آگاهانه از انسان صادر شود؛ دوم اینکه آزادانه باشد. هر فعل برخاسته از آگاهی و آزادی انسان فعل اخلاقی و موضوع ارزش گذاریهای اخلاقی است. بنابراین فعلی که در حال خواب یا بیهوشی یا تحت فشار از انسان صادر شود، موضوع بحث اخلاق نیست. مسئلهی آزادی یا اختیار در مواضع مختلف کتاب مورد بحث و تحقیق واقع شده در اینجا ذکر همین نکته کافی است که مقصود از فعل اختیاری فعلی است که انسان هنگام عمل به آن، هیچ گونه فشار و اضطراری احساس نکند و آن را به میل خود انجام دهد. پس خودکشی شخصی که تحت فشار شکنجه های شدید اقدام به خوردن سم مهلک میکند یا راه رفتن و هرگونه اقدام دیگری در حال خواب، خارج از بحث اخلاق است. از این موارد که بگذریم کل اعمال انسان، از شخم زدن کشاورزی در مزرعه تا اقدام به عمل جراحی توسط پزشک یا بستن پیچ و مهره ای توسط کارگری در کارخانه یا کیفیت تدریس معلمی در کلاس یا جز آن، همه قابل نقد و بررسی اخلاقی است. «اخلاقی بودن» مفهومی است که عارض «حالت طبیعی» افعال انسان میشود. شأن طبیعی افعال موضوع علم اخلاق نیست. کیفیت شخم زدن زمین موضوع علم کشاورزی است اما عمل شخم زدن توسط کشاورز از جهات مختلف دارای «بار اخلاقی» است و میتوان از «کشاورز خوب» و «کشاورز بد» به معنای اخلاقی لفظ سخن گفت. متفکران غربی به این معنا افعال انسان را از پشت ذره بین اخلاق نگریسته و دائماً آن را اصلاح کردهاند تا نهادهای حقوقی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی امروزی از قبیل انواع بیمه، تأمین اجتماعی، حفظ و مراعات حقوق فردی، آزادیهای شخصی و اجتماعی و مانند آن را به تدریج در آن دیار مستقر شده و از آنجا به نقاط دیگر سرایت کرده است.
امید است راه برای تحقیق در فلسفهی اخلاق، که در فلسفهی سنتی ما از قلم افتاده است، باز شود. در طول حدود سیزده قرن تاریخ فلسفهی اسلامی فقط صورت رنگ پریده و مسخ شده ای از فلسفهی اخلاق ارسطو در قالب فقط دو کتاب، یکی تهذیب الاخلاق مسکویه به عربی و دیگری اخلاق ناصری به قلم خواجه نصیرالدین به فارسی حاصل تحقیق در فلسفهی اخلاق در کشور ماست. درکنار این آثار، بعضی آثار صوفیانه در طول این چند قرن بروز کرد که اولاً نمیتوان آنها را «فلسفه اخلاق» نامید؛ ثانیاً با تأسف بسیار باید گفت اثر تخریبی و ویرانگر آنها در فرهنگ ملی ما بیش از عمران و اصلاحی بوده است که احتمالاً به وجود آوردهاند.
منبع: صانعی دره بیدی، منوچهر؛ (1377) فلسفه اخلاق و مبانی رفتار، تهران: انتشارات صدا و سیمای جمهوی اسلامی ایران (سروش)، چاپ دوم