ارباب ادبیات لاتینی

در نامه نگاری های فراوانی که از پترارک به جا مانده چند نامه ای هم خطاب به نویسندگان کلاسیک نگاشته شده است که معدودی از آنها را اینجا نقل می کنیم. این نامه ها بروشنی نشانگر شوق اومانیست های قرن چهاردهم به ادبیات
پنجشنبه، 21 دی 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ارباب ادبیات لاتینی
ارباب ادبیات لاتینی (*)

نویسنده: فرانچسکو پتراک
مترجم: کامبیز گوتن



 

اشاره:

در نامه نگاری های فراوانی که از پترارک به جا مانده چند نامه ای هم خطاب به نویسندگان کلاسیک نگاشته شده است که معدودی از آنها را اینجا نقل می کنیم. این نامه ها بروشنی نشانگر شوق اومانیست های قرن چهاردهم به ادبیات لاتین دوران باستان است.
***

به مارکوس تولیوس کیکرو

Marcus Tullius Cicero
ای پدر عظیم الشأن بلاغت رومی! نه تنها من، بلکه تمام کسانی که از زیبایی و شکوه زبان لاتین حظ می برند بی اندازه سپاسگزار تواند. تو چشمه ی جوشانی هستی که ما از آن، آب حیاتبخش به سبزه زاران خود می بریم. ما با صداقت اعتراف می کنیم که از راهنمایی های تو برخوردار بوده، از داوریهای تو یاری جسته، از پرتو تو روشنایی گرفته ایم، و بالاخره تحت حمایت تو بود، به لحاظی که من توان نویسنده شدن را (این طور که هست) یافتم و به مقصود خود رسیدم.
در قلمرو شعر اما راهنمای دومی هم برایم وجود داشت. وضع طوری بود که باید دو پیش کسوت وجود می داشت - یکی را باید به خاطر نثر نگاریِ روان دنبال می کردم، و دیگری را به خاطر شعر که راه های محدودتری داشت. لازم بود که دو مرد باشند که هر دو را به سبب بلاغت و نغمه و آوازشان تحسین نمایم...
می پرسی این راهنمای دوم چه کسی بود؟ از یاد اوری اسمش او را فوری خواهی شناخت. این اسم پوبلیوس ورژیلیوس مارو Publius Vergilius Maro است، شهروندی از مانتوآ، که درباره اش پیشگویی های بزرگی کرده بودی. زیرا ما خوانده ایم که تو به هنگام سالخوردگی، نوشته ای از یک جوان را، تحسین کرده، از اسمش پرسیده و وقتی او را دیدی اظهار خرسندی فراوان کرده بودی. سپس به چشمه فیاض فصاحت خود توسل جسته و قضاوتی درباره وی نمودی که گرچه آمیخته با خود ستایی بود مع هذا برایش هم افتخار آمیز و هم عالی بود: « امید و حامی دیگرِ روم.» این جمله که او شنید از دهان تو جاری شده، و این بی اندازه خشنودش کرد و بدان چندان ارج نهاد که بیست سال بعد که مدت ها تو از جهان رفته بودی آن را کلمه به کلمه در شعر آسمانیش آورد. و اگر نصیبت می شد که این شعر را ببینی، شاد می گشتی که دریابی که چه پیشگویی درستی در مورد او و غنچه ای که آینده ای ثمربخش داشت کرده بودی. از آن بیشتر به سروش های هنر لاتین شاد باش می گفتی که بر سروش های مغرور یونان پیروزی قطعی یافته و یا تقریباً همردیف آنان شده اند: دو عقیده ای که هر کدام طرفدارانی دارد. ولی من تو را از آثارت شناخته ام - و احساس من این است که همیشه با تو زندگی کرده ام - نظرم این است که تو باید طرفدار عقیده اول باشی، و این که همان گونه که تو نخل پیروزی در سخنوری را به لاتیوم Latium اهداء نموده ای، همان کار را هم در مورد شعر می کردی.

بِه سِنکا Seneca

از صحبت با تو حظ فراوان می برم، ای شخصیت والای عهد باستان. هر عصری بعد از تو بی لطفی کرد تا آثارت در بوته فراموشی باقی بماند؛ ولی عصر ما، از روی نادانی، از کمبود خارق العاده ای که با آن روبروست خرسند است. اما من هر روز به کلماتت گوش فرا می دهم، آن هم با توجهی که باور نکردنی است؛ از همین رو شاید بی مورد نباشد از تو تقاضا کنم تو هم به نوبه خود یک بار به من گوش دهی.
کاملاً واقفم که تو جزو نادر کسانی هستی که نامشان والا است اگر از منبع دیگری این را در نمی یافتم، باز می توانستم آن را از صاحبنظری بزرگ که خارجی است بپذیرم. پلوتارک یونانی، معلم امپراتور تراژان Trajan، با مقایسه نمودن مردان نامی کشورش با افراد پر آوازه سرزمینهای دیگر، افلاطون و ارسطو ( یونانیان اولی را، آسمانی می دانند و دومی را مُلهم) را برتر از مارکوس وارو Marcus Varro قلمداد کرده، هومر را بالاتر از ویرژیل، و دموستینز Demosthenes را بهتر از مارکوس تولیوس Marcus Tullius. او بالاخره جرأت نموده موضوع آزاردهنده ی رهبران نظامی را هم مطرح کند و از احترامی که به شاگرد بزرگش می گذارده از این مطلب صرفنظر نکرده است. در یک مورد اما باک نداشته که اعتراف کند نبوغ یونانیان کمتر بوده است. او می گوید نمی داند چه کسی را در زمینه فلسفه اخلاقی در مقام مقایسه با تو قرار دهد. ستایش عظیم، به خصوص از دهان مردی که به هم تژادان خود افتخار می کرده، و این امتیاز بزرگی است برای تو، به خصوص وقتی بدانی او اسکندر مقدونی خود را هم همردیف ژول سزار ما دانسته است.

به کوئینتیلیان Quintilian

پیش از این اسمت را شنیده و نوشته ای از تو را خوانده بودم، متعجب بودم شهرت به تیزبینی را از کجا کسب کرده ای. ولی تازگی هاست که به ذوق و استعدادهایت پی برده ام. اثر تو به نام بنیادهای سخنوری به دست من رسیده، ولی افسوس که صدمه دیده و بخش هایی از آن نیست! در این امر دست زمان در کار بوده که همه چیز را به نابودی می کشاند. با خود اندیشیدم، « آه ای نابودگر، طبق معمول تو هیچ چیز را با دقت کافی نگه نمی داری به جز آنچه را که از دست دادنش سودی برایت داشته باشد. آه ای عصرِ سست پیمان و کبرآلود، اینگونه مردان نابغه را تحویل ما می دهی، در حالی که به بی ارزشیشان نظر داری؟ آه ای کورذهنان و مردان بیچاره امروز، چرا وقت خود را این همه صرف آموختن و نوشتن چیزهای بیهوده می کنید که یاد نگرفتنشان بهتر می بود، ولی در نگهداری کامل این اثر غفلت می ورزید؟».
ولی این کتاب مرا بر آن داشت مورد سنجشت قرار داده و به ارزش واقعی ات پی ببرم. در مورد تو مدت ها در اشتباه بودم، و اکنون خوشحالم که اشتباهم رفع شده. اندام بریده ای را دیدم که از بدنی زیبا جدا شده و حس تحسین و تأثر چیره به من شد. حتی در این لحظه چه بسا احتمال داشته باشد اثرت در کتابخانه ای به طور کامل محفوظ مانده باشد، پیش کسی که متأسفانه نداند چه مهمان بزرگی را در خانه نگه داشته. هر که بخت بیشتر از من یار او باشد و بیاید تو را، می تواند مطمئن باشد که کتاب با ارزشی را به دست آورده و اگر عاقل باشد آن را جزو گنجهای اصلیش خواهد دانست.
در این کتاب ها ( که شمارشان را نمی دانم ولی باید متعدد باشند) تو بار دیگر با تهور جستجوگرانه موضوعی را بررسی کرده ای که خود سیسرو با مهارتی شگرف بر اساس تجربه یک عمر دنبال کرده بود. تو کاری را به انجام رسانده ای که غیر ممکن می نمود. تو در جای پای چنان مرد بزرگی پای نهاده، و با این حال عظمت تازه ای کسب نمودی، نه به سبب تقلید تحسین انگیز از او بلکه به علت شایستگی های نظریات اصیلی که در آثار خودت ارائه داده ای. در سیسرو هنر سخنوری حالت جنگ و پیکار به خود دارد؛ با تو آن شکل گرفته و ساخته شده است، در نتیجه خیلی چیزها که به نظر می رسد سیسرو در موردشان غفلت ورزیده و یا بدان توجه ننموده اصلاح شده است.

به تیتوس لیوی Titus Livy

دلم می خواست ( چنانچه لطف خدا شامل حالم می شد) یا در عصر تو متولد می گشتم یا تو در دوران ما، اما در عصر تو اگر می بودم احساس بهتری می کردم. بی شک یکی از آنانی می بودم که به زیارتت می آمدند. به خاطر دیدنت نه تنها صرفاً راهیِ روم می شدم بلکه از راه گال یا اسپانیا تا هند هم که شده پیش می رفتم. حال که این اقبال را نیافته ام به این راضی هستم که تو را از خلال آثارت ببینم - نه تمامی وجودت را، ای دریغ، بلکه آن بخشی از تو را که هنوز از میان نرفته، علیرغم سستی و سهل انگاریهای عصر ما. ما می دانیم که تو یکصد و چهل و دو کتاب در خصوص اوضاع و احوال رم نوشته ای، آن هم با چه شوقی، با چه علاقه پایداری؛ و از تمامی آن کتابها تنها سی جلدش برایمان باقی مانده است.
آه، این چه عادت بدی است که خودمان را می فریبیم! گفتم «سی جلد»، زیرا برای همه عادی است که شمار آنها را سی تا بدانند. از این شمار معدود یکی را اضافه گفتم. تعداد تمامی آنها بیست و نه تا است که سه دهه را در بر می گیرد، دهه اول، سوم و چهارم، که از چهارمی همه به طور کامل نیست روی این بازمانده های کم است که هرگاه آرزو می کنم نواحی اطرافم را، این روزگار را و این عادت و رسوم را فراموش نمایم به مطالعه می پردازم. اغلب از اخلاقیات امروز دلم می گیرد، در زمانی که انسان ها به جز برای سیم و زر برای چیز دیگری ارزش قائل نیستند و در طلب شهرت و لذات جسمانی هستند. اگر اینها هدف انسان باشند، در آن صورت نه فقط حیوانات بی شعور صحرایی، بلکه حتی عناصر بی حس و خنثی هدفی غنی تر و بالاتر دارند تا آنچه که انسان فکور برای خود تعیین کرده است.
حال بجاست که به دلایل بسیار، سپاسم را تقدیمت کنم بویژه به این دلیل: که تو اغلب مرا بر آن می داری که پلیدی های کنونی را از خاطر ببرم و به زمان های شادتر روی کنم. به هنگام خواندن چنین به نظرم می آید در میان کرنلیئی سیپیونِس آفریکانی Cornellii Scipiones Africani، لائلیوس Laelius، فابیوس ماکسیموس Fabius Maximus، مِتِلوس Metellus، بروتوس Brutus و دِسیوس Decius، کاتو Cato، رِگولوس Regulus، کورسُر Cursor، تُرکوآتوس Torquatus، والریوس کُروِینوس Valerius Corvinus، سالیناتور Salinator، کلادیوس Claudius، مارسلوس Marcellus، نرون Neron، ایمیلیوس Aemilius، فولویوس Fulvius، فلامینیوس Flaminius، آتیلیوس Attilius، کوئینتیوس Quintius، کوریوس Curius، فابریسیوس Fabricius، کامیلوس Camillus به سر می برم.

پی نوشت ها :

*- From Petrarch's Letters to Classical Authors, trans. by Mario Emilio Cosenza, pp.22-5,43-4,84-5,100-01. copyright 1910by University of Chicago press.

منبع: لوفان باومر، فرانکلین؛ (1913)، جریان های اصلی اندیشه غربی، کامبیز گوتن، تهران: حکمت، چاپ سوم.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.