اندیشه ی پیشرفت دانش

اثر فونتنل Digression sur les Anciens et les Modernes (1688) نخستین کتابی بود که «اندیشه ی پیشرفت دانش را به عنوان آموزه ای کامل فُرموله و قاعده بندی کرد.»
يکشنبه، 24 دی 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اندیشه ی پیشرفت دانش
اندیشه ی پیشرفت دانش (*)

نویسنده: برنارد دو فونتنل
مترجم: کامبیز گوتن



 

اشاره:

اثر فونتنل Digression sur les Anciens et les Modernes (1688) نخستین کتابی بود که «اندیشه ی پیشرفت دانش را به عنوان آموزه ای کامل فُرموله و قاعده بندی کرد.»
***
تمامی مسئله ی برتری بین قدیمی ها و انسان های امروزی به وقوف یافتن این موضوع تنزّل می یابد که آیا درختان روزگاران گذشته تنومندتر از درختان عصر ما بوده اند. اگر تنومندتر بوده باشند، در آن صورت هومر، افلاطون، و دموستن Demosthenes همتایانی در این قرون واپسین ندارند، ولی اگر درختان ما همان قدر تنومند باشند، همتایانی نظیر آن رادمردان نیز می توان داشت.
بگذارید از این معضل گره بگشاییم. اگر باستانیان خردمندتر از ما بودند دلیلش این است که مغزهای آن زمان نظم بهتری داشته، از تار و پود محکم تر و ظریف تری درست شده و مملو از روحیه های حیاتی حیوانی بودند؛ ولی به یمن چه چیزی مغزهای آنان نظم بهتری می داشته است؟ در آن صورت درخت ها نیز در آن زمان می باید تنومندتر و زیباتر می بودند؛ زیرا اگر طبیعت جوان تر و شاداب تر می بود، درختان و مغزهای آدمیان هم می باید این جوانی و شادابی را حس می کردند.
چه خوب است تحسین گران مردم باستان کمی کوتاه بیایند وقتی به ما می گویند آن مردم سرچشمه های خوش سلیقگی و عقل بوده، و مقدّر شده بودند که بسان فروزه ها و روشنایی هایی راهنما و راهگشای انسانهای دیگر باشند؛ و نیز این که هوشمندی ما به میزانی است که آنان را می ستاییم، اینکه طبیعت تمامی دستمایه خود را به کار برده تا چنان مردان اصیلی را به وجود آورد، و این که آنها در واقع از نوع و نژاد دیگری بودند. شواهد فیزیکی با تمامی این سخنان زیبا و فریبا هیچ توافقی را نشان نمی دهد. طبیعت از خمیری استفاده می کند که همیشه یکی است؛ همین خمیر را به هزاران شیوه پیوسته شکل می دهد و طرحی نو بدان می بخشد و آدمیان و جانوران و گیاهان را از آن می سازد. به طور مسلّم طبیعت، افلاطون و دموستن و هومر را از گِلی بهتر و ناب تر از فیلسوفان و سخنوران و شاعران امروزین نسرشته است.
***
گذشت قرون تفاوتی بین انسان ها نمی گذارد. حتی شرایط آب و هوا که در یونان، ایتالیا، و فرانسه بسیار شبیه است اختلاف محسوسی بین یونانیان، اقوام لاتین، و خود ما به وجود نمی آورد... پس دیده باید گشود و دید که همه با هم برابراند، قدما و امروزیان، یونانیان، اقوام لاتین و فرانسویان.
***
آنانی که شیفته ی مردم باستان هستند ادعا می کنند چون هر چه که دارند به یمن ابتکار باستانیان دارند، و ابداع همه چیز به دست آنها بوده، پس، آنان بسیار با شعورتر از ما بودند. این حرف به هیچ وجه درست نیست، آنها فقط از لحاظ زمانی متقدم بودند....
اگر ما هم به جای آنان می بودیم، ما هم از ابداع کردن وانمی ماندیم؛ اگر آنها نیز بجای ما می بودند، آنها هم به مقدار آنچه قبلاً ابداع شده بود می افزودند. در این خصوص راز شگرفی در میان نیست.
***
از برداشت های بی اندازه غلطی که قدما داشتند، از استدلال های بدی که می کردند، از یاوه سراییهای آنها، می شود تا حدودی صرف نظر کرد. وضع ما انسان ها به گونه ای است که نمی توانیم به یکباره با امر معقولی دست بیابیم، و فرقی نمی کند که آن چه باشد. قبل از آن ناچار باید مدت ها بیراهه رفت و از همه نوع اشتباهات و امور نامربوطه گذشت. ممکن است آسان به نظر رسد که تمامی بازی طبیعت را به صورت شکل ها و حرکت اجسام نگریست. با وجود این، پیش از پذیرش چنین نظری لازم می بوده است که ایده های افلاطون، اعداد فیثاغورث، کیفیّات ارسطو مورد بررسی و سنجش قرار گیرند، و هر آنچه که نادرستی و خطایشان محرز شد کنار گذارده شده و سرانجام لزوماً به نظام درستی دست بیابیم. می گویم لزوماً، چون در حقیقت گزینش دیگری باقی نمی ماند، و به نظر می رسد که جایز نباشد وقت زیادی را در این مورد تلف کنیم. ما مدیون قدما هستیم که جور بیشتر اندیشه های غلطی را که می توانستیم داشته باشیم کشیده و شرشان را از سرما کم نموده اند؛ این کاملاً ضروری بود که بهای اشتباه و نادانی پرداخته شود، و این باجی بود که آنها دادند، و ما نباید نسبت به کسانی که راه را برایمان هموار کردند ناسپاس باشیم...
آنچه برای فلسفه لازم است و اساسی، و بر هر چیزی دیگر تأثیر می نهد، در قرن ما تکامل بسیاری یافته است، منظور من شیوه ی استدلال کردن است که منکر آن نمی توان شد... به نظر من دکارت این نوع شیوه ی استدلال کردن را باب نموده است، امری که بسیار ارزشمندتر از خود فلسفه ی اوست، فلسفه ای که بخش عمده ای از آن بر اساس قواعد درستی که خود او به ما آموخته است نادرست است و یا یقین بودنش محرز نیست. دقت عمل و درستی غیرقابل انکاری که تا به حال به ندرت شناخته شده بوده است، اکنون نه تنها بر پژوهش های فیزیکی و کارهای ریاضی حاکم است، بلکه حتی بر دین، اخلاقیات، و نقد و بررسی نیز فرمان می رانَد.
من یقین دارم که این نوع کارها پیشرفت باز هم بیشتری خواهند کرد... روزی ما نیز جزو قدما به حساب خواهیم آمد، ولی آیا واقعاً عادلانه نخواهد بود چنانچه آیندگان به نوبه ی خود اشتباهات ما را رفع کرده و بر ما تفوق جویند، بخصوص در روش استدلال کردن که خود علم جداگانه ای است و با این که از همه سخت تر بوده است، کمتر از همه بدان توجه شده است؟
***
بی شک طبیعت، کاملاً خوب به خاطر دارد که چگونه کلّه ی سیسرو و تیتوس لیوی Livy را ساخته است. طبیعت در هر قرنی انسان های بالقوه بزرگی را به وجود می آورد، ولی قرون به همه آنها اجازه نمی دهند که استعدادهایشان را شکوفا سازند. تهاجم اقوام وحشی، دولت هایی که یا مطلقاً با علوم و کارهای هنری مخالف اند و یا نظر چندان مساعدی با آنها ندارند، تعصبات و موهومات همگی می توانند شکل های بیشماری به خود بگیرند، مثل احترامی که چینی ها برای جنازه ها قائل اند، امری که مانع از آن می شود کسی در آنجا به مطالعه ی علم تشریح و یا کالبدشکافی بپردازد، جنگ های جهانی - و شرایط و اوضاعی نظیر آنها - اغلب تا دوران های طولانی، جهالت و کژسلیقگی را برقرار می سازند.
***
مقایسه ای را که هم اکنون بین انسان های تمامی قرون نسبت به یک انسان واحد انجام دادیم می توانیم به تمامی مسئله ی مربوط به قدما و امروزیان تعمیم دهیم. یک ذهن خوب و با فرهنگ، به تعبیری، ترکیبی از همه ی ذهن های قرون قبلی است، و این ذهنی است که در خلال تمامی آن دوران شکل گرفته است. بدین سان، انسانی که از آغاز جهان تاکنون را تجربه ی عمر خود نموده است، دوران طفولیتش را فقط صرف حوائج ضروری زندگی کرده، دوران شبابش را با فرا گرفتن شعر و بلاغت و یا امور تخیلی سپری نموده، اگر شروع به تعقل کرده در آن وجد آتشین و استحکام زیادی نبوده است، حال که به سن مردانگی رسیده است، می تواند با نیرو و درخشش بیشتری به امور عقلی بپزدارد، ولی پیشرفت زیادتری نصیبش می شد اگر شور جنگ او را به مدت طولانی به خود مشغول نمی کرد، و اگر با دید تحقیر به علوم، که سرانجام بدانها روی نموده است، نمی نگریست.
البته جای تأسف است که چنین مقایسه ی بجایی را نتوان به نتیجه ی منطقی اش رساند، ولی من ناگزیرم اذعان کنم که این مرد روی پیری را نخواهد دید؛ او همیشه قادر به چیزهایی خواهد بود که شایسته دوره ی شبابش است و بیشتر و بیشتر قادر به اموری که به دوران مردانگی ربط می یابد. به عبارت دیگر، بی هیچ استعاره و تمثیلی، انسان ها هرگز خراب و پلاسیده نمی شوند، و این که نظریّات عاقلانه اذهان سالم در طول قرون همواره بر روی هم اضافه می گردند.
***
اگر مردان این قرن بخواهند حس رأفت و بزرگواری نسبت به آیندگان نشان بدهند به آنها توصیه خواهند کرد که به جای وقت گذراندن به تحسین و تمجید رفتگان سعی کنند لااقل خودشان همپایه ی آنان گردند. هیچ چیز بیشتر از تحسین زیاده از حدّ جلوی پیشرفت امور را نمی گیرد و باعث محدودیّت اذهان نمی شود. چون مردم، با تکریم و تعظیم در مقابل صلاحیّت ارسطو، حقیقت را فقط در نوشته های معماآمیز او جستجو می کردند و نه در طبیعت، نه تنها فلسفه پیشرفتی نکرد بلکه به قعر پرتگاه اندیشه های نامفهوم افتاد که از آن با دشواری عظیم نجات حاصل نمود. ارسطو هرگز فلسفه ی راستینی ارائه نداد، بلکه برعکس از ظهور آن جلوگیری کرد. جنبه ی ناگوار قضیه این است که وقتی تصوّری واهی از این نوع به مدّت درازی در ذهن مردم ریشه انداخت، قرن ها وقت لازم خواهد بود که از قید آن رهید، حتی بعد از آن که مسخره بودنش مسلّم شد. به نفع هیچ کس نخواهد بود اگر روزی مردم به همان گونه شیفته دکارت شوند و او را بر جایگاه ارسطو بنشانند.

پی نوشت ها :

*- Oeuvres diverses de M. de Fontenelle (La Haye: Gosse Neaulme; 1728), Vol. ll, p. 125, 127- 30, 133- 4, 137.

منبع: لوفان باومر، فرانکلین؛ (1913)، جریان های اصلی اندیشه غربی، کامبیز گوتن، تهران: حکمت، چاپ سوم.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط