چکیده:
اخلاق کاربردی به عنوان یکی از شاخه های فلسفه اخلاق دارای زیرشاخه های گوناگونی است، که اخلاق سیاست از جمله آنهاست. کانت از جمله فلاسفه ای است که در این زمینه صاحب نظر است. اهمیت بررسی اخلاق سیاست کانت، زمانی بیشتر نمایان می شود که به ناچیز بودن بررسی حقوق شهروندان، نزد فلاسفه ی پیش از کانت، و همچنین شکست سیاست فایده گرایانه که جنگ های جهانی اول و دوم از عوارض این شکست می باشند، پی برده باشیم. ایده پردازی کانت درباره اخلاق سیاست سه بخش دارد: اخلاق شهروند، اخلاق شهریاران و اخلاق بین دولت ها. نوشتار حاضر بررسی اخلاق شهروندی کانت است. وجود مفهوم شهروند، در اخلاق سیاست کانت، به جهت ارزش خاصی است که کانت به انسان ها در جوامع می دهد. مفهوم شهرند در اخلاق سیاست کانت بعد از ایجاد جامعه مدنی است که مطرح می شود. جامعه مدنی جامعه ای است که بر اساس قوانین پیشینی و نه تجربی پاگرفته است. لذا مفهوم شهروند و اخلاق شهروندی رابطه مستقیمی با تدوین و اجرای قوانین، آن هم به معنای پیشینی دارد. سه اصل اساسی که جز لاینفک مفهوم «شهروند» می باشند، عبارتند از: 1) اختیار قانونی: «شهروند تنها از قوانینی تبعیت می کند که خودش در وضعشان نقش داشته است»، 2) تساوی مدنی: «هیچ گونه برتری اخلاقی برای یک شهروند نسبت به شهروند دیگر شناخته نمی شود»، 3) استقلال مدنی: «هستی و بقای یک شهروند در جامعه ناشی از حقوق و استعدادهای خاص خود او به عنوان عضو جامعه مشترک المنافع است.» هرچند کانت به رعایت سه اصل مذکور بین شهروندان، بدون هیچ تمایزی تاکید دارد، اما چندان به این اصول وفادار نمی ماند و هنگام بررسی سوء اسفتاده های حاکم، فقط صبر و شکیبایی از خود نشان می دهد.واژگان کلیدی:
ایمانوئل کانت، اخلاق سیاست، اخلاق کاربردی، اخلاق شهروندی، شهروند.1- مقدمه
اخلاق کاربری یکی از شاخه های فلسفه اخلاق است که بنا به تعریف: «اخلاق کاربردی، اصول و مبانی اخلاقی را در یک حوزه و یا مسئله خاص- مثل سقط جنین- مورد بررسی قرار می دهد؛ همچنین بنا به ماهیت میان رشته ای بودنش، بایدها و نبایدهای موجود در سایر علوم را از روزنه فلسفه اخلاق مورد کنکاش و مداقه قرار می دهد.(1)» در راستای ماهیت «اخلاق کاربردی» است که می توان از اخلاق سیاست، اخلاق روانشناسی، اخلاق پزشکی و... صحبت به میان آورد؛ که مبحث پیش روی ما تحقیق درباره یکی از شاخه های اخلاق سیاست یعنی اخلاق شهروندی در نزد کانت می باشد.ناگفته پیداست که علوم سیاسی به عنوان شاخه ای از علوم انسانی، محدوده وسیعی را در برمی گیرد که به جهت این وسعتش دارای زیرشاخه های مختلفی است. هرچند که باید خاطرنشان کنیم، در بین عالمان علوم سیاسی، تعریفی واحد بر سر تعیین حد و مرز علوم سیاسی وجود ندارد، و اگر ما نیز قصد به بررسی و شناسایی تعاریف علوم سیاسی را داشته باشیم، هم از موضوع اصلی باز می مانیم و هم تعریفی نو به تعاریف موجود اضافه خواهیم کرد. با این وجود از اعجاز است که با نبود تعریفی دقیق، این شاخه ها روز به روز- همانند موضوعشان که انسان باشد- در حال تعالی و گسترشند!!
به هر حال با این فرض که از علوم سیاسی تعرفی جامع و واحد در اختیار داریم راهمان را ادامه می دهیم. در این مسیر پرپیچ و خم وقتی که در آثار کانت اندکی عمیق شویم و نوشتارهای مربوط به علوم سیاسی اش را با دقتی بیشتر مطالعه کنیم، درخواهیم یافت که کانت هم، تعریفی انحصاری از سیاست ارائه کرده است. چرا که آنجا که از نوشتارهایش دستگیرمان می شود، بیانگر تقسیم علوم سیاسی و فضای سیاست به روابط بین الملل، حقوق شهروندی و حقوق شهریاران است.
کانت در آن بخش از نوشتارهایش که می توان آنها را مصداقی در حیطه «اخلاق سیاست» دانست، آنقدر غرق در اخلاق، بر قلب سیاست قلم می گدازد که گاه به سختی می توان پذیرفت که کانت تفاوتی بین اخلاق و سیاست قائل بوده است!! و این از خصلت فیلسوفان ناب اخلاق است، انگاه که بر هر درگاهی روان شوند. در اینجاست که باید دم از پیکره «اخلاق در سیاست» در نزد کانت زد و نه سیاست پردازی محض، مانند آنچه که سیاستمداران امروزی به آن اشتغال دارند. از جمله مباحثی که کانت در اخلاق سیاست به آن پرداخته است، اخلاق شهروندی می باشد. اینکه انسان به عنوان یک شهروند، دارای چه حق و حقوقی است و چه وظایفی را در قبال دیگران باید به فرجان برساند، از جمله مباحثی است که کانت در اخلاق شهروندی به آنها می پردازد. محور اساسی پژوهش حاضر نیز، بررسی و شرح اخلاق شهروندی در نزد کانت است.
2- اخلاق و سیاست پیش از کانت
اولین گفتمان هایی که در طول تاریخ فلسفه و علوم سیاسی، مصداق فلسفیدن سیاسی می تواند باشد، یقیناً مباحثی بوده که در نزد سقراط و سوفیستهای آتن، تبلور یافته است. کالیکلس (2) از جمله سوفیستهایی بود که با طرح ایده «حق از آن اقویا است» وارد این عرصه شد. به عقیده او سخن رانی در باب عمومیت و عینیت اخلاقی، چیزی جز وقت تلف کردن نیست؛ چرا که مری قوی هیکل هیچ گاه نیاز به توجیه رفتار خود ندارد، بلکه به آسانی دیگران را تابع خویش کرده و هرگونه نافرمانی را در هم می شکند. (3) هنگامی که مطلب به دست سقراط رسید، دریافت که سوفیستها با چیدمان خاص اخلاقیشان در پی نابودی مبانی اخلاقی و جامعه قدم برمی دارند. همچنین او با درک بی کفایتی سیاستمداران که عموماً از ضد اخلاقی بودنشان نشأت می گرفت دست به طغیانی اجتماعی زد. به همین جهت مقابل خیل وسیعی از سیاستمداران و سوفیستها که ماهیت کارشان در جهت تبلیغ نسبی گری و اصالت فاعل شناسا، - که ریشه تمام ایده های فاسد آن زمان بود- دست به افشاگری و مبارزه زد، تا جایی که جانش را در این راه فدا کرد.در آمیختگی مباحث اخلاقی با کشورداری و سیاست، مطلبی نبود که با مرگ سقراط به پایان برسد. افلاطون و ارسطو از شاگردان باهوش سقراط بودند که این منش را در سراسر آثار خود- هرچند با اختلافات جزئی و بعضاً کلی- دنبال کرده اند. چرا که این ارسطو است که عدالت را به عنوان نخستین فضیلت حیات سیاسی مورد ستایش قرار می دهد (4) و این افلاطون است که برای رسیدن به سعادت انسانی، دست به تعیین ماهیت حقیقی و کار ویژه دولت می زند. (5). بعدها در قرون وسطی هویت نظام سیاسی، محدود به توبه و الاهیات وابسته به آن شد، که اساسی ترین وسیله برای تضمین خوب بودن اخلاقی و روحانی در راسر جامعه قلمداد می شد(6). در واقع بایدها و نبایدهای اخذ شده از کلیسا، هم در اخلاق فردی و هم در سیاستهای جمعی حاکمیت داشت و این کلیسا بود که برای فرد و برای سیاستهای کلان جامعه تصمیم گیری می کرد. قرنها بعد با براندازی نظام سلطه کلیسایی، تفکر فلسفی جدید درباره اخلاق، در خلال انقلاب عظیم فکری، سیاسی و دینی در نیمه نخست قرن هفدهم آغاز شد. شک گرایی جز لاینفک این تحول عظیم به شمار می آمد. آموزه های رواقی و اپیکوری باز خودنمایی می کنند. این تحول عظیم منجر به جستجوی بیشتر برای یافتن توجیهات جدید عقلی برای باور اخلاقی شد و متضمن بازسازی شیوه فهم توانایی انسان بر راهنمایی یافتن توجیهات جدید عقلی برای باور اخلاقی شد و متضمن بازسازی شیوه فهم توانایی انسان بر راهنمایی خود و خویشتن داری بود. به واسطه همین تحول بزرگ بود که خیل وسیعی از تفکرات اخلاقی و همچنین سیاسی در قرن 17 و 18 پابه عرصه گذاشتند. (7)
از جمله مکاتب اخلاقی که در این عرصه اظهار وجود کرد عقلگرایی بود. اسپینوزا را می توان یکی از نمایندگان این عرصه دانست. او با درج تفاوت میان عوام و خواص معتقد بود که خواص به جهت درک ماهیت واقعی عالم و اینکه همه چیز در خدا است و همه چیز یکی است و نمی تواند که اینگونه نباشد، خوشبخت تر و سعادتمندتر هستند و عوام یا همان توده مردم به جهت ناتوانی در چنین شناختی نمی توانند به معنای خواص خوشبخت یا سعادتمند شوند. بنابراین همیشه نیازمند هستند تا با ترس از «ضامن های اجرایی» به رفتار اخلاقی هدایت شوند و لذا هیچگاه حقیقتاً آزاد نخواهند بود (8).
در این برهه از زمان، عموم نظریاتی که چه با عنوان عقل گرایی و چه با هر نامی دیگر، اعلام موجودیت می کنند در ذیل اخلاق سیاست دست به کاوشهای عقلانی زدند، غالباً با محکوم کردن مردم به جهل و بی خردی آنان، سعی در اسارت آدمیان در غل و زنجیر حکام داشته اند. نمونه این گفتارها را در نزد اسپینوزا رویت کردیم. لذا تا قبل از کانت چندان نباید سراغ اخلاقی سیاسی بود- حداقل به معنای کانتی- که به همه انسان ها در یک حد اهمیت و ارزش بدهد. ایمانوئل کانت با قراردادن پایه های سیاست در اخلاق وظیفه گرایانه خویش، در پی برقراری برابری و مساوات بین مردم و سیاسیون بود. به همین جهت در نزد کانت باید از سیاستی محصور در اخلاق دم زد. در واقع آنچه که کانت در حوزه عقل نظری تدارک دیده است حکم مقدمه ای را دارد که برای پرداختن به مباحث عقل عملی فراهم آورده (9)، که می توان گفت، طرح اخلاق شهروندی در تفکر کانت، در ذیل همین عقل عملی قرار دارد.
3- اخلاق شهروندی در تفکر کانت
1-3 پایه های سیاست کانتی
با توجه به بررسی ماهیت علم سیاست در نزد کانت می توان اذعان کرد که تعریف علم سیاست همان است که در نزد افلاطون و ارسطو دیده می شود. چرا که افلاطون و ارسطو هم مانند کانت علم سیاست را بخشی از اخلاق محسوب کرده اند(10). هرچند که پایه های اخلاق در نزد کانت متفاوت از ارسطو و افلاطون است اما آنچه که مورد تأیید این سه متفکر است ابتنای سیاست در اخلاق می باشد.شاید برخی بر این ایده کانت که اخلاق را پایه برای سیاست قرار داده است ایراد بگیرند. چرا که بسیاری لازمه سیاست پردازی را دروغگویی می دانند. اما کانت در جواب به آنها خاطرنشان می کند که اخلاق به عنوان مجموعه ای از قوانین الزام آور، مطلق و بی قید و شرط، که اعمال انسانی را تحت تکفل خویش قرار می دهد، نهایتاً در حوزه عملی تشخص پیدا می کند. به همین جهت هیچ تضادی نمی تواند میان سیاست- به عنوان آموزه ای از حق که به عمل می پردازد- و اخلاق- به عنوان آموزه نظری حق- وجود داشته باشد (11). شاید ایراد شود که صرف اینکه هم اخلاق و هم سیاست هر دو در ذیل مجموعه هایی هستند که در عمل معنا پیدا می کنند، نمی تواند به همگرایی اخلاق و سیاست صحه بگذارد. چرا که سیاست از مقوله قدرت است و اخلاق از مقوله وظیفه. کانت در پاسخ می گوید که:
هرگاه ما اقتدار مفهوم وظیفه را تصدیق کنیم، دیگر آشکارا بی معناست که بگوییم نمی توانیم به قانون های اخلاقی عمل کنیم. اگر اخلاق به معنی کردار، بر پایه وظیفه استوار شود و از انگاره های سودگرا یا نه پیراسته گردد با سیاست همسو و هم نوا می شود. (12)
از دیدگاه کانت این اجتماع، جمعی مبارک است و ایجاد تفرقه بین این دو- یعنی اخلاق و سیاست- به شدت مذموم است. اگر از کانت این سوال پرسیده شود که اخلاقی زندگی کردن فی نفسه چه ارمغانی را برای انسان ها در پیش دارد که باید سیاست را مبتنی بر آن کرد، کانت در پاسخ خواهد گفت که اخلاقی بودن ایجاب می کند که انسان ها باید طوری عمل کنند که از یک موجود کاملاً متعقل انتظار می رود (13)، و نتیجتاً اخلاقی عمل کردن هم سنخ با این انتظار است. در واقع با توجه به دستگاه فکری کانت، سیاست را به این جهت باید بر اساس اخلاق ساخت که چنین ساختمانی هم سنخ با زندگانی یک موجد کاملاً عاقل، به نام انسان است.
در این مختصر نوشته در پی شرح و تفسیر فلسفه اخلاق کانت نیستم. چرا که محور اساسی پژوهش حاضر اخلاق سیاسی کانت است نه اخلاق محض او. بنابراین با این فرض که خواننده با مبادی اخلاق کانت آشنایی دارد از این امر صرف نظر می کنیم و به اخلاق سیاست او می پردازیم. البته در لابلای بحث در صورت نیاز توضیحاتی مختصر ارائه خواهد شد.
2-3 اخلاق شهروندی
همان طور که اشاه شد پیش از کانت در نزد کمتر فیلسوفی سراغ دایم که برای انسان ها حق شهروندی مطرح شده باشد. از جمله مطالبی که حاکی از ترقی تاریخی در ذهن و ایده کانت باشد، جایگزینی مفهوم «شهروند» به جای مفهوم تابع، در دستگاه حکومتی است که تفکیک قوا در آن بر مبنای «علم حقوق» رعایت شده است. افراد جامعه در جوامعی که هنوز قوانین عقل جاری نشده است، ابتاع نامیده می شوند. در چنین جوامعی که افراد انسانی اتباع نامیده می شوند. در واقع رابطه افراد با حاکمان بر مبنای اطاعت و پیروی محض است (14). بر این اساس باید گفت که هنوز هم جوامعی یافت می شوند که افراد از حق شهروندی محروم هستند و بهترین واژه برای وصف آنها اتباع است نه شهروند. خاورمیانه امروزی مصداقی زنده از این دست حکومت ها می تواند باشد که در حال نابودی می باشند.از دیدگاه کانت اولین چیزی که انسان از بدو تولد مالک آن محسوب می شود زمین است (15). اما قانونی که تعیین می کند که چه زمینی مال من یا مال کسی دیگر است، باید از یک اراده و تصمیمی پیشینی نشأت گرفته باشد نه یک اراده تجربی و پسینی. چنین قانونی هم فقط در یک وضعیت مدنی وضع خواهد شد. یعنی فقط در وضعیت مدنی است که ما درخواهیم یافت که حق و حقانی چیست (16). انسان پیش از ورود به وضعیت مدنی آن چنانکه هیچ حقی را نسبت به کسی ندارد، هیچ حقی هم نسبت به او مطرح نیست. شیوع مفهوم «حق» در بین افراد، پس از ایجاد وضعیت مدنی است. چنین وضعیتی را بر اساس تصمیماتی می توان ایجاد نمود که پایه این تصمیمات مانند پایه اخلاق پیشینی باشند نه پسینی و تجربی. مفهوم «شهروند» هم نیز بعد از ایجاد «جامعه مدنی» است که در نزد کانت مطرح می شود. واضح است که کانت، همان گونه که اخلاق را بر اساس احکام پیشینی پایه گذاری کرده، جنس و فصل حقوق و سیاست و اخلاق شهروندی را نیز بر همین مبنا مبتنی دانسته است. در ابتدای امر شاید سیاست کانتی هم سنخ با آنچه باشد که در «بنیاد ما بعدالطیعه اخلاق» قید شده است،- یعنی پیشینی بودن- اما حقیقت این است که نقدهای مهمی درباره عدم هم خوانی فلسفه اخلاق کانت با فلسفه سیاست مطرح شده است که بالوجدان نقدهایی که به دور از غرض ورزی هستند جای تأمل و بررسی دارند (17).
همان طور که اشاره شد بعد از شکل گیری جامعه مدنی، مفاهیمی خاص در جامعه ی وصف شده ی کانت، معنا پیدا می کنند، که از جمله آنها «شهروند» است. شهروند بودن فقط یک شرط دارد و آن توانایی و استعداد رأی دادن است. کانت شهروند را «جزء» جامعه محسوب نمی کند. گویا این مفهوم- یعنی جز بودن- کسرشأنی را به دنبال دارد. به همین جهت شهروندان را «اعضای جامعه» می نامد و نه اجزای جامعه. چرا که این مفهوم یک نوع همطرازی را با «تشکیل حکومت، زندگی اجتماعی، متمدن بودن و شرکت فعال داشتن در تصمیمات حکومتی» را ایجاد می کند. (18)
به لحاظ حقوقی، کانت سه اصل را ذکر می کند که لازمه ذات و از اصول تفکیک ناپذیر شهروندی است. این سه اصل عبارتند از (19):
1) اختیار قانونی: شهروند تنها از قوانینی باید تبعیت کند که خودش در وضعشان نقش داشته است.
2) تساوی مدنی: هیچ گونه برتری اخلاقی برای یک شهروند نسبت به شهروند دیگر شناخته نمی شود.
3) استقلال مدنی: هستی و بقای یک شهروند در جامعه ناشی از امری گزینشی نیست، بلکه ناشی از حقوق و استعدادهای خاص خود او به عنوان عضو جامعه مشترک المنافع است.
احکام مذکور تحت عنوان حقوق شهروندی برای همه افراد جامعه وضع می شوند و هر شهروندی به طور طبیعی و بدون هیچ امر حاشیه ای، بعد از وصال به «جامعه مدنی» دارای چنین حقوقی است. کانت در راستای تأکیدی جدی بر این حقوق سه گانه و عدم تخصیص در تقسیم بندی فوق، تقسیم بندی دیگری را قید میکند که در آن شهروندان به شهروندان فعال و منفعل تقسیم می شوند(20). برای روشن شدن این تقسیم بندی، کانت چندین مثال را ذکر می کند. او می گوید که در نظر بگیریم که هیزم شکنی که در خانه خودمان استخدام می کنیم، یا آهنگری که در هند با چکش و سندان و دم آهنگری اش دوره گردی می کند، در مقایسه با نجار یا آهنگر اروپایی که می تواند تولیدات خود را به طور مستقیم و بدون مستخدم شدن، در معرض فروش عمومی قرار دهد؛ و یا معلم سرخانه در مقایسه با آموزگار دبستان. قسم اول شهروند فعال و قسم دوم شهروند منفعل نامیده می شود. در کل افرادی که وابسته به انتظام و برنامه ریزی های دیگرانند شهروند منفعل و افرادی که مستخدم نیستند بلکه استخدام کننده می باشند شهروند فعال هستند. کانت می گویند اینان، همه و همه، با وصف این نابرابری ها، در حقوق سه گانه فوق متساوی هستند. لذا هیچ شخصیت حقیقی و حقوقی به جهت موقعیتش در احکام سه گانه مذکور، به دیگری هیچ گونه برتری ندارد. می توان گفت که کانت مفهوم «آقا و آقازاده» را که به دلایل خاصی رقم می خورند، در جامعه مدنی، فاقد جایگاهی بشری می داند و بر آن می تازد. شاید بتوان گفت که یکسان بودن حقوق شهروندی، هم در نزد شهروند فعال و هم شهروند منفعل، بیشتر به جهت دیدگاه پیشینی کانت در اخلاق شهروندی، رقم خورده است، آن چنانکه در اخلاق وظیفه گرایانه کانتی هم، شاهد ثبات گزاره های اخلاق در سیاق های مختلف هستیم.
آن چنانکه اشاره رفت باید اذعان کنیم که کانت در برخی موارد این حق شهروندی را نادیده می گیرد، چنانکه گویی گاه از مفهوم «شهروند» روی برمی گرداند و وظایفی را برای مردم می تراشد که در شأن یک شهروند نیست. نمونه این وظایف، عدم مخالفت عموم شهروندان علیه مقام عالی قانونگذار است، حتی اگر در این مخالفت به حق باشند. در ذکر دلیل این مهم، کانت می گوید که:
«زیرا تحقق شرایط حقانی فقط از طریق اطاعت مردم از اراده عام قانونگذار ممکن است. بنابراین به هیچ وجه حق آشوبگری برای مردم وجود ندارد، چه رسد به حق طغیان و کمتر از همه حق حمله به شخصیت یا جان شهریار- همان رهبر یا شاه- به عنوان ریس حکومت به این بهانه که از قدرت خود سو استفاده کرده است (21)».
کانت هر شهروندی را که در پی چنین عملی باشد- یعنی اعتراض به قانونگذاری عالی و براندازی حکومتش- خائن می نامد و کم ترین مجازات خائن را مرگ می داند. کانت برای تبیین این ایدئولوژی خودش به ذکر دلایل منطقی هم پرداخته است.
«دلیل این که یک ملت باید سواستفاده های غیر قابل تحمل یک شهریار را تحمل کنند چیزی جز تضاد با قانون و در نهایت انهدام قانون مدنیت نیست، زیرا اگر ملت بخواهد قدرت مخالفت داشته باشد، باید قانون عامی وجود داشته باشد که این مقاومت را تجویز کند. یعنی قانونگذاریِ عالی مملکت، دارای تبصره ای باشد با این عنوان که عالی ترین مرحله قانونگذاری نیست و مردم را به عنوان تابع حکومت، در عین حاکم بر آن نیز تلقی کند و این مفهومی است متناقض و تناقض آن زمانی آشکار می شود که سؤال کنیم، در نزاع بین مردم و قانونگذار عالی چه کسی باید قضاوت کند؟(22)»
در اینجا هر خواننده ای حق دارد که بپرسد، پس برای ابراز نارضایتی درباره عملکرد شاه یا رهبری باید چکار کرد؟ کانت برای این سوال جوابی در خور تأمل دارد:
مردم باید از طریق نمایندگانشان در مجلس، در برابر قوه مجریه و شاه و وزیر مقاومت کنند و مخالفت خود را ابراز دارند. همین مردم می توانند تقاضای حکومت برای اقدام به هر عملی توسط قوه مجریه را از طریق نمایندگان خود در مجلس رد کنند (23).
هر چند که کانت راه حلی را جهت مخالفت با شاه یا همان رهبری پیش پا می گذارد اما نمی گوید که در نهایت این مخالفت با دستورات مملکت، تا کجا باید ادامه یابد و به کجا باید ختم شود. تنها مطلبی که کانت در این باره ابراز می دارد این است که:
اگر این قبیل تقاضاها به کرات مطرح شوند نشانه مطمئنی است که مردم فاسدند، نمایندگانشان خودفروشند، شهریار را از طریق وزیرش استبداد می کند، و خود وزیر به مردم خیانت می کند (24).
در این گفته اخیر کانت، ما در نیافتیم که اگر مردم به واسطه نمایندگانشان در مجلس، مقابل دستورات نسنجیده مقام رهبری ایستادگی کنند چرا توأم با نمایندگانشان، فاسد و خودفروشند؟
به هر حال کانت در نهایت، می پذیرد که مردم توان تحمل چنین پادشاهی را نخواهند داشت و دیر یا زود انقلابی را برپا خواهند کرد. با این اوصاف جالب است که بدانیم که کانت معتقد است که در صورت وقوع انقلاب، و وضع قانون اساسی جدید، ملت هیچ گاه حق محاکمه و بازخواست پادشاه مخلوع را ندارند، چون که او به ناعدالتی حکومتش به زیر کشیده شده است (25). این ایده کانت از طرف بسیاری مورد نقد قرار گرفته است، و باید هم این چنین باشد. چرا که بی معناست اگر پادشاهی به واسطه بی عدالتی محض، حکومتش ساقط شد، مردم حق بازخواست او را نداشته باشند و اگر زندگی همین مردم با ناعدالتی عجین شد و دست به اعتراض زدند، رهبری و قانون می توانند آنها را تحت پیگرد قرار دهند. چنین ایده ای، به وضوح از پایه هایی که کانت برای سیاست و اخلاق شهروندی برشمرده است به دور است.
حق مهاجرت از جمله حقوق دیگر شهروندی است که کانت برای شهروندان برمی شمرد. او می گوید:
شهروندان دارای حق مهاجرت هستند، زیرا دولت نمی تواند او را به عنوان ملک خود بازگرداند البته شهروند فقط می تواند اموال منقول خود را همراه خود ببرد نه غیر منقول (26).
در کنار حق مسافرت، کانت از «تبعید» شهروندان سخن به میان آورده است. در واقع این قانون درجهت ازدیاد و آسایش و آرامش عمومی است:
اگر در مواردی شهروندی مرتکب جرمی شده باشد و از این جهت ارتباط او با هم وطنانش برای حکومت مضر باشد، حکومت حق دارد او را به یک قلمرو خارجی تبعید کند. به طوری که نتواند از حقوق شهروندی خود استفاده کند. نیز کلاً حکومت می تواند او را به آوارگی در نقاط دوردست بفرستد. (27)
کانت در راستای ارتقای حقوق شهروندی در سطح بین المللی، کتابی را تحت عنوان «صلح پایدار» به رشته تحریر درآورده است که در این کتاب قوانینی مشروح شده که حکایت از روابط بین دول می باشد. در این کتاب، کانت با درج بایدها و نبایدهایی خاص در روابط بین دولت ها، در پی ارتقای زندگی شهروندان در حد جهانی آن است. هرچند که این کتاب را نوشته ای در باب حقوق بین الملل توصیف کرده اند، اما آنچه که مبرهن است، تأثیر روابط دولتها در سطح بین المللی بر زندگی تک تک شهروندان در گوشه و کنار جهان است. با این توضیحات، ما این کتاب را در ایضاً در جهت اخلاق شهروندی قلمداد می کنیم (28). از جمله مباحثی که در این نوشتار کانت می توان نام برد که مصداق اخلاق شهروندی هستند عبارتند از:
1) هیچ کشور مستقلی نباید تحت هیچ شرایطی تحت مالکیت- امروزه مستعمره نامیده می شود- کشوری دیگر باشد. چرا که یک کشور- که دارای اعضای انسانی است- هرگز نمی تواند قابل تملک باشد.
2) استخدام شهروندان به عنوان سربازانی از یک کشور، توسط کشوری دیگر امری غیرقابل قبول است. چرا که در این صورت افراد انسانی به مثابه اشیایی که به دلخواه توسط یک شخصی دیگر به کار گرفته می شوند، مورد استفاده قرار می گیرند.
3) اجیر کردن شهروندان در آنچه که امروزه ارتش ثابت می نامند، از دیدگاه کانت امری غیرانسانی است.
4) برای دفاع از حقوق طبیعی شهروندی توسل به جنگ، جز نابودی بیشتر انسانیت چیزی را در پی نخواهد داشت
5) حق شهروندی جهان، باید به معنی قبول جهان و زندگی دیگران باشد (29).
کانت از ایجاد صلحی که از اصول موجود در کتاب «صلح پایدار» تجلی می شود، به عنوان «ساختار مبتنی بر حقوق شهروندان جهان» یاد می کند. چرا که او معتقد است که، افراد و کشورها در ارتباط با هم- به عنوان شهروندان دولت جهانی نوع بشر- بر یکدیگر تأثیر بیرونی می نهند. کانت اصولاً چنین اصولی را لازمه رسیدن به صلح پایدار جهانی می داند (30).
کانت در عین حال که جامعه گرایی انسان ها را پذیرا است فردگرایی شان را هم مورد تأیید قرار می دهد. در چالشی که میان این جامعه پذیری و جامعه گریزی ایجاد می شود، در نهایت انسان از خلوتخانه خویش برون می جهد و قدم در عرصه جامعه می گذارد (31). تمایل حیوانی انسان، هرچند که عامل سرپیچی او از قوانین است؛ ولی برای عبور از این گلوگاه خطیر راه چاره ای هم وجود دارد. کانت این راه چاره را در نیاز انسان به «فرمانروا» می داند. او انسان را به خداوندگاری محتاج می بیند که اراده حیوانی او را در هم می شکند تا مجبور به اطاعت شود و از اراده ای عمومی و دارای اعتبار پیروی کند. چنین قدرتی، در واقع در ذیل «قانون اساسی» حکم رانی می کند و اعضای یک جامعه و بلکه جامعه جهانی در چنین قالبی می توانند به زندگی در حد انسانی نائل شوند (32). اخلاق شهروندی کانت در واقع حرکتی است که در این راستا صورت پذیرفته است. هرچند که انتقاداتی را بر آن می توان مطرح کرد، اما فی الواقع به جهت عدم گرایش کانت به مولفه های سیاستمداران سودگرا، مطالب در خور تأمل و قابل کاربردش بسیار فراوان تر از مطالب فاسد و نامعقولش است.
نتیجه گیری
اخلاق کاربردی به عنوان یکی از شاخه های فلسفه اخلاق و علمی میان رشته ای، به بررسی اصول و مبانی اخلاق در بطن علوم می پردازد. با چنین تعریفی از اخلاق کاربردی، می توان از اخلاق سیاست به عنوان یکی از شاخه های اخلاق کاربردی نام برد. کانت از جمله فلاسفه ای است که در ذیل اخلاق سیاست به قلم فرسایی پرداخته است. از جمله مباحث مطرح شده در اخلاق سیاست کانتی، اخلاق شهروندی است. نزد کنات، دو مفهوم اخلاق و سیاست چنان به هم گره خورده اند، که گاه به سختی می توان بین اخلاق و سیاست در نزد او تمایز قائل شد. کانت در اخلاق شهروندی بایدها و نبایدهایی را برای عموم شهروندان وضع کرده که همانند آنچه که در فلسفه اخلاق اش قید کرده، استثنا ناپذیرند تلاش کانت در وضع اخلاق شهروندی اش، به قول خودش هم جهت با تلاشی است که در فلسفه اخلاق، داشته است. یعنی سعی کرده که پایه احکام سیاسی پیشینی و قبل از تجربه باشد نه پسینی. هرچند که چنین ادعایی نقد و تفحصی خاص می طلبد، اما باید اذعان کرد که اخلاق سیاست و فلسفه سیاست کانت، به جهت سیطره نداشتن گرایشهای سودگرایانه برآن، بسیار حائر اهمیت است و این اهمیت زمانی هویتش بر ما عیان می شود که بدانیم سیاستهای مبتنی بر منفعت گرایی، تا اواسط قرن بیستم امتحان خود را پس داده و مکفی نبودنشان برای جامعه بشری آشکار شده است.پینوشتها:
1. *دانشجوی ارشد فلسفه اخلاق دانشگاه زنجان
1. آیین زندگی، شریفی، مباحث مقدماتی.
2. kallikles
3. داوری اخلاقی، زاگال، ص 118.
4. در پی فضیلت مک اینتایر، ص 409.
5. تاریخ فلسفه، کاپلستون، جلد اول، ص 257 و 258.
6. تاریخ فلسفه اخلاق غرب، لارنس، ص 75 و 7.
7. همان، ص 121 تا 123.
8. همان، ص 131 و 132.
9. صلح پایدار، ص 7.
10. فلسفه اخلاق و مبانی رفتار، ص 7.
11. صلح پایدار، ص 105.
12. فلسفه سیاسی کانت، سیدعلی محمودی، ص 172 و 173.
13. مبانی فلسفه اخلاق، هولمز، ص 238.
14. مابعدالطبیعه اخلاق، فلسفه حقوق،کانت، ص 31 و 32.
15. مابعدالطبیعه اخلاق؛ فلسفه حقوق، کانت، ص 106.
16. همان، ص 111.
17. درس گفتارهایی در فلسفه اخلاق، سروش دباغ، ص 131 و 132.
18. مابعدالطبیعه اخلاق، فلسفه حقوق، کانت، ص 42.
19. همان، ص 170.
20. همان، ص 171.
21. همان، ص 177.
22. همان، ص 178.
23. همان، ص 180.
24. همان.
25. همان، ص 180 و 181.
26. همان، ص 200.
27. همان.
28. ر.ک، صلح پایدار، کانت، ترجمه محمد صبوری
29. همان.
30. همان، ص 132.
31. فلسفه سیاسی کانت، محمودی، ص 148 و 149.
32. فلسفه سیاسی کانت، محمودی، ص 150 و 151.
/ج