زندگی بیشتر از آنکه والاییها را مجسم سازد انسان را در مسائل عادی غرق می کند. تا جایی که چه بسا اشخاصی بپندارند که این همه، آمدن، رنج بردن و رفتن است و عمق آن، جز منجلابی فریبا چیزی نیست. اکنون چه باید کرد این طبیعت زندگی است و عادیات آن و آیا این تمام حقیقت است؟ نه، ابداً.
در درون این کویر و در جای جای این پهنه، چشمه ساران زلال و جوشان حقیقت، فرازهای شکوهمند، صخره های نستوه، درختان خرم وسرکش و قله های افراشته ای نیز هست. و شرط کمال، و رهایی از حیرت و پوچی، رسیدن به آنهاست و شرط رسیدن به هر چیز نخست شناخت آن چیز است، تا سپس کششی پدید آید و کوششی.
و این معلوم است که هر کسی را، راه شناخت آن والاها و بالاها هموار نیست، به ویژه جوانان و نوجوانان را که باید اینان را در این راه توان داد و کمک کرد. از اینجاست که علمای تربیت گفته اند: «برای مطالعه جوانان، هیچ چیز بهتر از شرح حال بزرگان نیست زیرا وجود نوابغ مجسمه کلیه فضایلی است که ما می خواهیم با نصایح و دستورهای خود به فرزندان امروز، تعلیم دهیم.»
بزرگانی که در تاریخ بشر وجود داشته اند و دارند، همه خطهای قرمز بطلانی هستند که بر پوچی و پوچ انگاری کشیده شده اند و می شوند. اینان با زندگانی و آثار خویش که حتی همان پوچگرایان در پرتو همان آثار زندگی می کنند و با همان علوم و افکار و وسایل و اختراعات عمر می گذرانند- به هستی مفهوم داده اند و به زندگی ارج. در این میان افرادی هم پدید می آیند که به سائقه ای به سوی نمونه ای- یا نمونه هایی- از اینگونه کسان سوق داده می شوند و این چهره ها را می شناسند. در این حال بزرگترین خدمتی که این گونه افراد می توانند به هم نوعان خود بکنند، شناساندن انسانهای زبده ای است که آنان را شناخته و در خور شناساندن یافته اند. این خدمت- یا به تعبیر درستتر: وظیفه- هنگامی تشدید می یابد که معلوم گردد در مقیاسهای کلی مسائل انسانی و فرهنگ بشری و مقومات ملی نیز، شناساندن این گونه کسان، ارزشی بس والا دارد.
اگر می خواهید آتیه هر اجتماعی را از هم اکنون پیش بینی کنید تا حدود زیادی از این زاویه می توانید دید که اکنون از چه چیزها و چه کسان و چه حرفه ها و امثال آن تقدیر می شود. نسل جوان، کمتر می تواند از احساسات خود خلاص شود و به تأملگرایی در هر چیز و هر انتخاب دست زند. بنابراین آنچه امروز برسر بازار است سازنده نسل حاضر است، یعنی عناصر عمده جامعه فردا.
دراین جا تنها مایه خوشوقتی که وجود دارد تمیزی است که به هرحال در نسل جوان مشهود است که به این سادگیها و با این هیاهوها برای خویش معبودی نمی گزیند.
قبل از ورود به بحث اصلی لازم است این مسأله طرح شود که امروزه چگونه رابطه نسل حاضر با فرهنگ گذشته- گذشته ای که درحال و هم اکنون نیز ساری و زنده است- گسسته است.
به ویژه فرهنگ عظیم چهارده قرن اخیر ایران یعنی ایران اسلامی. امروز نوع صاحبنظرانی که در وجودشان هم روح علم و هم خون ملیت هر دو، سریان دارد. به سختی از این مسأله رنج می برند: چرا بار ذهنی نسل جوان تا این اندازه ناچیز است؟
چرا از معارف و علوم و ارزشهای آبا اجدادی خود تا این حد بی خبر است؟ چرا یک جوان ایرانی اگر چیزی هم می داند کمتر ایرانی است و بیشتر بیگانه؟ چرا؟
به گفته یکی از مطلعان: «از آغاز این قرن، آشنائی با معارف اسلامی بین گروهی از فرنگ رفته ها و بعداًً «غربزده»ها تا آن حد تضعیف شد که برخی اصلا منکر وجود آن شدند و جهت پنهان ساختن«جهل»خود اهمیت آن را نیز انکار کردند و علاقه آنها به علوم و معارفی که ساخته اجداد آنهاست، از خود غربیها کمتر شد. افراد این گروه کوشیده اند تا با فراموشی گذشته، خود را غربی جلوه دهند، با این نتیجه، که هم معارف ارزنده پیشین را از دست داده اند و هم موفق به کسب علوم غربی نشده اند، مگر در موارد بسیار ظاهری و پیش پا افتاده.
«چون کسب تمدن جدید، برای تمدنی که خود دارای علوم و معارف ریشه دار و عمیق است، بدون آگاهی از زمینه تاریخی و فکری خود آن تمدن مقدور نیست، برای ترجمه دو زبان لازم است: باید مطلبی را از زبانی به زبانی ترجمه کرد نمی توان زبانی را به یک خلاء منتقل ساخت...نمی توان با جهل درباره گذشته به سوی آینده رفت، چون گذشته فقط گذشته نیست، بلکه ریشه حال و آینده است، مخصوصاًًً در مسائل مربوط به تفکر و معارف که فوق زمان و تقسیم بندیهای بین گذشته و حال و آینده قرار داد. امروزه باید معارف اسلامی و ایرانی را شناخت و با آگاهی کامل به حل مسائلی که عصر حاضر در مقابل ایرانیان و مسلمانان و شرقیان به طور کلی قرار داده است، مبادرت ورزید».
پس باید دقیق بنگریم که مضار این گسستن و بیخبری اندک نیست درست است که یکی از کوششهای پیگیر استعمار در راه همین گسستن و همین بی خبری است و درست است که دهها کس- حتی گاه اشخاصی در سمت استادی دانشگاهها- دانسته یا ندانسته به این خواسته استعمار کمک می کنند، اما آگاهان و مطلعان را می سزد که دم فرو بندند؟ استعمار می کوشد تا پیوندها بگسلد، مخصوصاًً پیوندهای استوار دینی و فرهنگی و معلوم است که اگر ملتی از گذشته خود گسست از حماسه خود گسسته است و ملتی که از حماسه خود گسست زودتر رام می گردد، این است آمال نهایی آنان که مروج گسستن از گذشته اند.
و اگر در میان اینان برخی هستند که توجه ندارند- چه در مورد همه این گونه کسان نمی توان معتقد به بی توجهی شد، زیرا که در وعده ای مبعوثیت و مأموریت کاملاً تشخیص داده شده است و می شود- باید توجه داشته باشید که این است موضعشان و بازدهشان.
ایران گذشته- به ویژه ایران اسلامی- دارای فرهنگ عظیمی است که یک جوان ایرانی با آشنا نبودن با این فرهنگ، بسیاری از عناصر ایرانی بودن خویش را فاقد است.
جامعه شناسان می گویند: «شخصیت از عوامل فرهنگ غیرمادی مانند اخلاق و فلسفه و علم و دین و هنر نیز تأثیرات گوناگونی بر می دارد»(1)بنابراین یک جوان غیرآگاه از اخلاق و فلسفه و علم و دین و هنر گذشته، از چه عوامل فرهنگ غیرمادی تأثیرات گوناگونی خواهد برداشت؟ جواب معلوم است.
از این رو، من همواره آرزو داشته ام که رابطه نسل حاضر با فرهنگ و معارف پیشین حفظ شود و از این رهگذر شخصیت نسل جدید ایران از مایه های اصیل و اصالتهای ژرف بارور گردد و کمتر طعمه استعمار شود و بیشتر سازنده باشد تا ساخته شده و به اصطلاح به جای پوچی و تحیر، یا بیگانه گرایی یا فریب پذیری، شخصیت جوان دارای آن اصالت و اسطقسی که باید، باشد.
و اینکه بیشتر توجه من به فرهنگ«ایران اسلامی»معطوف است چه در واقع، «انسان ایرانی»در دوره اسلامی بود که توانست همه طاقت علمی و فرهنگی و اجتماعی و معنوی خویش را به روز رساند و حتی مقیاس شخصیت خود را - به عنوان یک انسان به مفهوم وسیع کلمه- به دست آورد. آنهمه مسائلی که در ایران پیش از اسلام- بویژه در دوره ساسانی- بر مردم حکمفرما بود: حفاظت شدید طبقات، برده وار زندگی کردن اکثریت، محرومیت وحشتناک و فاجعه بار عامه مردم از تحصیل آزادی در تعدد همسر تا سرحد امکان مالی(2) و امثال اینها همه با ورود اسلام به ایران از میان رفت. در آن روزگار، هنر و علم و تمدنی هم که بود از آن مردم نبود، ویژه طبقات بالا و در انحصار آنان بود، اما اسلام هنگامی که وارد ایران شد و در کوی و برزنهای این مرز وبوم فریاد زد: «ان اکرمکم عندالله اتقاکم: در نزد الله، پرهیزگارترین گرامیترین است». همه تمایزها و عناوین و امتیازات را زیر پا گذاشت و له کرد، اسلام هنگامی که وارد ایران شد و درکوی و برزنهای این آب وخاک فریاد زد: «طلب العلم فریضة علی کل مسلم و مسلمه: آموختن دانش بر هر مرد و زن مسلمان واجب است»، همه محدودیتهای استعدادکش را بر باد فنا داد، و علم طلبی را مانند قناتی که چون به مظهر رسید به هر سوی روان تواند شد، در سراسر ایران بزرگ، ساری و جاری ساخت(3). و دیگر برای تحصیل علم، مطرح نبود که این کفشگرزاده است یا امیرزاده یا موبدزاده.(4) این بود که از گمنامترین خانوارها نام آورترین دانشمندان، ادیبان، متفکران، ریاضیدانان، آسمان شناسان، محدثان، مفسران، متکلمان و شاعران بیرون آمدند، مانند: بیرونی، فارابی، ابن سینا، بهمنیار، خواجه نصیرالدین طوسی، شیخ صدوق، شیخ کلینی، شیخ طبرسی، ابوالحسن عامری نیشابوری، محمدبن زکریای رازی، حکیم عمر خیام، حجت الاسلام غزالی، زمخشری، ابوالعباس لوکری مروی، عبدالقادر جرجانی، امام مرزوقی، خطیب تبریزی، سیبویه، ابوالفتوح رازی، فخررازی، ابوزید بلخی، ابومعشر بلخی، ابوحاتم رازی، ابویعقوب سجستانی، عزالدین علی جلدکی، شیخ اشراق، مولوی، عطار، سنایی، ناصرخسرو، سعدی، حافظ، سرخسی، طبری، امام الحرمین جوینی، محمدبن اسماعیل بخاری، مسلم بن حجاج نیشابوری، ابوعلی فارسی، مجد الدین فیروزآبادی، غیاث الدین جمشید کاشانی، غیاث الدین منصور دشتکی، سید حیدر آملی، ملامحسن فیض، لاهیجی، قاضی سعید قمی، میرداماد حسینی، جلال الدین دوانی، علامه مجلسی، ملاصدرای شیرازی، میرفندرسکی و مهیار دیلمی، قاضی عضدایجی، سعد تفتازانی، میرسید شریف جرجانی، ملامحمد مهدی نراقی، ملا فتح الله کاشانی، حاجی ملا هادی سبزواری، سید جمال الدین اسدآبادی، میرزای شیرازی(5) و صدها چهره دیگر، که یکی از این سان و از این دست را، در ایران پیش از اسلام نداشته ایم و با آن فرهنگ انحصاری نمی توانستیم داشت.
درحقیقت سخنی را که گیبون، درباره ی آیین مسیح و امپراتوری روم گفته است. «رسمیت یافتن آیین مسیح را می توان یکی از مهمترین تحولات داخلی امپراتوری روم دانست»(6) درباره اسلام و ایران نیز کاملاً صادق است و البته این تأثیر اسلام، منحصر به ایران نبود، بلکه این ماهیت تعلیماتی اسلام بود که در هر جا استعدادی یافت پرورش داد، یعنی در واقع دینی بود استعداد پرور نه استعدادکش.
چنانکه در دیگر سرزمینها صدها انسان بزرگ و نمونه کامل تربیت کرد مانند ابوذرغفاری، مقداد کندی، عماریاسر، شهدای عاشورا، سعید بن جبیر، ابن رشد، این هیثم، ابن طفیل، ابن خلدون، بتانی، امام شافعی، شیخ مفید، سید مرتضی، سید رضی، شهید اول، شهید ثانی، علامه حلی، فلاسفه مصر فاطمی، کمیت اسدی، دعبل خزاعی، ابو تمام، حمیری، بحتری، ابن فارض، ابن الاعلم بغدادی، کامل الصباح عاملی(7) و صدها و هزارها چون اینان و اینها همه، بجز تأثیر کلی و دگرگونی اجتماعی و تربیت دینی و نشراخلاق والای اسلامی بود در سرزمینها و در راه تهذیب اجتماعات و پیراستن اقوام و نشر فضیلت و حماسه در میان خلقها و توده ها، که همه حاکی از ماهیت انقلابی اسلام است.
و از این روست که این سخن مایرون وینر: «سطحی ترین مشاهدات امروز در مورد مذاهب آسیایی، نشان می دهد که این مذاهب به هیج وجه متحجر نبوده و هرگز چون صخره سنگینی راه پیشرفت را سد نکرده اند»(8) از همه بیشتر در مورد دین اسلام صادق است که به راستی راه پیشرفت را نه تنها سد نکرد، بلکه گشود و تأیید کرد و بلکه در این مقوله، در موارد بسیار، به مرحله ی آفرینش رسید.
پس با یک نگاه به گذشته، با آفاقی عظیم و وسیع روبرو می شویم، آفاقی از فرهنگ و دانش و معرفت و تجربه و تاریخ و اصالت و عظمت و حماسه و سرانجام به این نتیجه می رسیم که:
1- گسستن زیاد نسل جوان از این گذشته غنی و سیراب، هم حیف است و تأسف آور و هم خیانت است به ایرانی و ایرانی بودن، صرف نظر از خیانت به معنویات عالیه بشری و خیانت به اسلام.
2- کوشش برای آشنا ساختن نسلهای معاصر با این گذشته، همواره خدمتی است مقدس و حرکتی است انسان ساز، مکتب آموز، حماسه آفرین و غرورزای...و روشن است که یکی از راههای ایجاد رابطه بین نسلهای معاصر و گذشتگان، معرفی آنان است و معرفی کارهائی که کرده اند و خدماتی که تقدیم داشته اند و نشر آثارشان و تجلیل و تکریم از مقامشان. به گفته حسین کاظم زاده ایرانشهر: «حکما گفته اند که ابراز حق شناسی و تکریم درباره بزرگان، نشانه ی نجابت و بزرگی است».
این مسأله نه تنها در روابط افراد با یکدیگر، بلکه درزندگی اجتماعی ملتها نیز حقیقت و اهمیت دارد و به قدر حفظ آثار عتیقه و صنایع ظریفه! جالب دقت است.
«اظهار قدردانی و حرمت در حق مردان نامور و صاحبان فضل و هنر در میان یک ملت از یک طرف نام و نشان و عظمت مدنی آن ملت را از محو شدن نگه می دارد و او را در نظر تاریخ و اهل تحقیق بزرگ می نماید و از طرف دیگر برای افراد نسل حاضر و نژاد آینده مایه تشویق و سربلندی و و وسیله پرورش دادن حس غرور و قوه اراده می گردد.»(9)
و من در تجلیل از بزرگان تنها به تجلیل از قدما و اشخاص قرون بسیار پیش معتقد نیستم، بلکه فکر می کنم که بیشتر باید از معاصران- البته آنان که به حق شایسته اند- تجلیل به عمل آید. زیرا نسل جوان، درمورد پیشینیان، به خاطر بعد زمانی، دچار بعد ذهنی می شود و گمان می کند این گونه فداکار بودن و عالم شدن و فایده رسانیدن و مشعل گشتن، در همان روزگاران ممکن بوده است و در این روز و روزگار و با این شرط و شرایط، چون آنان نمی توان شد. اما هنگامی که کسانی را شناساندیم که در همین روز و روزگار و با همین شرط و شرایط، به قله ی عظمتها رسیده اند و در راه علم و اخلاص و فداکاری و جهاد از همه چیز گذشته اند و حتی به زرق و برق جهان قرن بیستم به دیده تحقیر نگریسته اند و اشتغال به اموری را که دیگر همقطارانشان، درهر صنف- بدانها اشتغال ورزیده اند، زیرا پا هشته اند(10) و در نتیجه توانسته اند در پرتو ریاضت و محرومیت و کوشش و جهاد، فرهنگ و تمدن را گامی به پیش رانند، و خلاصه والاییها را رها نکرده اند تا به دونیها گرایند، وقتی از این گونه کسان تکریم به عمل آید آن نتیجه مقصود سهل تر و نزدیکتر به دست می آید.
و این، به معنای نفی لزوم تجلیل از پیشینیان نیست، بلکه پیشنهادی است در این زمینه که البته در موارد چندی هم این گونه عمل شده است و برای استادان و نویسندگان و شاعران چند از معاصران یادنامه و ویژه نامه انتشار یافته است.
اما از نظر اسلامی و ایران اسلامی، می دانیم که در همین سده، چهره های عظیم سازنده ای وجود داشته اند که بی گمان شناساندن صحیح و کامل آنان به نسل جوان جزء واجبات است، مخصوصاًً نمایاندن نقاط اوجی که زندگی آنان را مضمون دار ساخته است.
از این شمارند: سید جمال الدین حسینی اسدآبادی، میرزا محمد حسن شیرازی، شیخ محمد عبده، شیخ سلیم بشری، عبدالمحسن کاظمی، میرحامد حسین نیشابوری هندی، سید محسن امین عاملی، سید عبدالحسین شرف الدین عاملی، شیخ محمد جواد بلاغی، شیخ محمود شلتوت، شیخ محمد حسین کاشف الغطاء، شیخ محمدخیابانی، سید حسن مدرس، سید موسی زرآبادی قزوینی، میرزا مهدی اصفهانی خراسانی، میرزای نائینی، شیخ مجتبی قزوینی خراسانی، سید هبه الدین شهرستانی، شیخ آقا بزرگ تهرانی، علامه امینی و گروهی دیگر در همین زمره ها.
مصلح عالم اسلام
می دانیم که سید جمال الدین را اهل تحقیق و اطلاع «مصلح عالم اسلام»خوانده اند. سید جمال الدین مسأله ای را مطرح کرد که هر روز ملتهای مسلمان بخواهند از این بدبختی و استعمار زدگی رهایی یابند، جز از همان راه که سید پیشنهاد کرده بود و در راه آن، همه هستی خود را داد، نمی تواند رهایی یافت و آن «اتحاد اسلامی»است استعمار از آغاز خوب به هدف سید و نتیجه ی آن پی برد، و هنگامی که سید چوب را برداشت گربه ی دزد به جای اینکه فرار کند مقاومت کرد تا چوپ را بشکند، نخست خود سید را به دهها مهلکه سیاسی و اجتماعی افکند. آنگاه بدست ناصرالدین شاه در زمستانی مهیب، از آستانه «حضرت عبدالعظیم»به کرمانشاه تبعیدش کرد و سرانجام در مقر سلطان عثمانی، سر به نیستش نمود. بعد هم همواره کوشید تا سکوتی را که درباره سید به دست عمال خود، با رعب به وجود آورده بود، ادامه یابد، سپس نیز یارانش را یکی پس از دیگری از میان برد.اما چون نگریست که به گفته ی خود سید: «انعدام صاحب نیت اسباب انعدام نیت می شود.(11)»کوشید آنچه را سید رشته بود پنبه کند. از این رو اشخاصی را واداشت تا دهها کتاب علیه شیعه بنویسند و باز روابط این دو فرقه بزرگ قرآنی را (که تماس ممتد سید جمال الدین با شیخ محمد عبده و دیگر افاضل مصر و سایر سرزمینهای اسلام، تا حدود زیادی به نزدیکی آنان کمک کرده بود و شیخ محمد عبده، به همین ملاحظه نهج البلاغه را- حتی با خطبه شقشقیه - شرح و چاپ کرد و در سراسر بلاد اسلامی عرب منتشر ساخت) تیره سازند.
کار دیگری که استعمار در برابر این دشمن کم مانند خویش کرد، واداشتن گروهی بود تا او را به هر عنوانی شده- با جعل و افترا- بدنام کنند(و مثلاًً درصدد برآیند تا سید حسینی فرزند علی و فاطمه و بزرگترین مدافع مرزهای قرآن و به تعبیر خودش «امت محمدیه»(12) و سرآمدترین فیلسوف مسلمان در قرون اخیر را به ارمنی بودن یا نامختونی شهره سازند(13) زهی جلافت و بی آبرویی زهی!) تا قداست این مصلح بزرگ اسلامی درنظر جوانان یا بی اطلاعان لکه دار گردد و در نتیجه فکر حماسیش نیز از زنده بودن و پیرو داشتن بیفتد، از این رو، نوشتن این گونه مقالات و ارائه اسناد صحیح که واقعیت روحانی و اصلاحی سید را نشان می دهد، و موجب زنده شدن مقصد استعمار ویران کن او می شود، خدمتی بس بزرگ است. من در این باب توصیه می کنم که اهل کتاب مخصوصاًً نسل جوان که می خواهد خود را بسازد و چون مردان بزرگ خطر کند و حماسه بیافریند، از جمله این سه کتاب را حتماً بخواند:
1- سید جمال الدین حسینی پایه گذار نهضتهای اسلامی از: صدر واثقی، چاپ شرکت سهامی انتشار.
2- نقش سید جمال الدین اسد آبادی در بیداری مشرق زمین از: سید محمد محیط طباطبائی با مقدمه و به ضمیمه آن چندین نامه بسیار مهم از سید، به گردآوری و اهتمام سید هادی خسروشاهی، چاپ قم.
3- شرح حال و آثار سید جمال الدین اسدآبادی از میرزا لطف الله اسدآبادی با مقدمه ای از حسین کاظم زاده ایرانشهر- چاپ قم، دارالفکر.
سید جمال الدین و فلسفه ی سیاسی
در این جا نکته ای بس مهم را نیز می خواهم یاد کنم و آن این است که کسانی که در این سالهای اخیر، در هر جای جهان و به هر زبان درباره تاریخ فلسفه اسلامی یا فلاسفه اسلام یا فلسفه و فلاسفه اسلامی ایران کتاب یا مقاله نوشته اند، یا درس داده اند و سید جمال الدین را در این شمار نیاورده اند، بی گمان کار خویش را با نقصی عظیم و غیرقابل جبران و حتی غیرقابل چشم پوشی توأم کرده اند. در این سده اخیر کدام فیلسوف در اسلام و ایران، عظیم القدرتر از سید جمال الدین داشته ایم؟ فیلسوفی که از دیدگاه ویژه فلسفی نیز می توان او را یکی از بهترین اخلاف فارابی، ابن سینا، ابوالحسن عامری و امثال اینان در فلسفه سیاسی و ابن خلدون در فلسفه اجتماعی دانست آنهم نه صرفاً نظری، بلکه عملی و نه صرفاً متفکر، بلکه فعال. فیلسوفی که فلسفه اش - به جز مبانی دیگر- از وحی قرآنی و سنت اسلامی نیز کاملاً سیراب است و خلاصه فیلسوفی که نوع محققان و آگاهان از مسائل تاریخ و سیاست و جوانب آن وی را به عظمت و اخلاص ستوده اند و در او جز فداکاری و خویشتن را فراموش کردن و بر سر هدف گذاشتن چیزی ندیده اند، و او را با اوصاف «حکیم مجدد»، «پیشوای مصلح»، «قطب دائره علوم»، «نادره دوران»، «آیتی»از آیات خدا (آیات الله) نام برده اند و شیخ محمد عبده عالم بزرگ مصر، او را پس از پیغامبران فرزانه ترین اولاد آدم دانسته است«فانی لو قلت ان ما اتاه الله من قوة الذهن وسعة العقل و نفوذ البصیرة، هی اقصی ما قدره لغیر الانبیاء لکنت غیرمبالغ»و فروغی می گوید:«او را دریایی از علم و فضل دیدم...عالمی مانند سید، قبل از آن(دیدار) و بعد از آن ندیدم(14) و زرکلی چنین معرفیش می کند: «فیلسوف الاسلام فی عصره...واحد الرجال الافذاذ الذین قامت علی سواعدهم نهضة الشرق الخاصرة...فقصد مصر و انتفخ فیها روح النهضة الاصلاحیة فی الدین و السیاسة»(15) و ملک الشعرای بهار،او را «ژنی «، «فیلسوف بزرگ»و «فیلسوف شرق»خوانده است...(16)
بنابراین امید است که پس از این مطلعانی که درباره ی تاریخ فلسفه اسلامی یا ایران اسلامی چیزی می نویسند- بجز دهها کتاب که درباره سید نوشته شده است- اینان نیز فصلی از تاریخهای فلسفه اسلامی خویش را به ادای حق تضییع شده این فرزند رشید «بعثت- غدیر- عاشورا»اختصاص دهند.
هنگامی که ابن باجه ی اسپانیائی(م: 533 ه ق)، با کتاب «تدبیر المتوحد»، در شمار فلاسفه اسلام باشد- که البته هست- چگونه سید جمال الدین با «العروة الوثقی»در این شمار نیاید؟
سید جمال الدین و تشیع
چگونگی زندگی سید در ایران، درگیریش با قدرتهای آن روز ایران، حضورش در نجف، نامه اش به علمای شیعه، نامه اش به مرجع شیعه در آن روز، میرزا محمد حسن شیرازی(1312 ه ق) و تعبیراتش نسبت به مرجع تقلید در این نامه:«پیشوای دین، پرتو درخشان انوار ائمه...»و تعبیراتش در نامه ای که برای علما نوشته و به عنوان «رحمة القرآن»معروف شده است(17) و اینکه راحت می توانسته است علمای شیعه ایران را مورد عتاب و خطاب قرار دهد و به آنان امر و نهی یا انتقاد و پیشنهاد کند و... این همه معلوم می دارد که بحث درباب تشیع او زاید است.
آیا اینکه ناصرالدین شاه دوبار او را برای اصلاح امور و ارشاد افکار به تهران دعوت کرده است- و بعد هم البته به دلیل نشر مسائل روشنفکرانه از ناحیه سیدجمال، نتوانسته است او را تحمل کند- چه توجیهی می تواند داشته باشد؟ آیا ناصرالدین شاهی که «تکیه دولت»می سازد و به پای روضه امام می نشیند می توانسته است، از یک عالم سنی- آنهم دردو نوبت مختلف- دعوت کند تا بیاید و اوضاع کشور شیعی و مردم شیعه ایران را سروسامانی دهد؟
باری اگر سید جزو علمای شیعه نبود و مذاهب او برای مردم ایران چه عالم، چه جاهل، چه مقام رسمی و چه غیررسمی، جزو قطعیات نبود، نه تنها ناصرالدین شاه نمی توانست به عنوان مصلح دینی به ایران دعوتش کند، بلکه به هنگام مخالفت با او دچار هیچ هراسی نیز نمی شد- با اینکه شد- و می توانست به استناد اختلافات مذهبی (و اینکه سید می خواهد ایران را به طرف مذهب سنی بکشاند! و امثال این سخنان) او را از نظرها بیندازد.
چون می نگریم که درباره ی این گونه مردان بزرگ و اهدافشان، و به منظور منحرف و منصرف کردن افراد جامعه از پیروی آن اهداف پاک و عالی، از وارد کردن هر گونه اتهامی نیز مضایقه نمی شود، تا چه رسد به اینکه در مورد کسی واقعیتی وجود داشته باشد واقعیتی که می توان با آن حداقل عامه ی مردم را نسبت به پیشوائی، کم توجه کرد- مثل همان تکیه بر سنی بودن در موردی که مثل ناصرالدین شاه کسی و عمالش بخواهند سید جمال را بکوبند- نمی خواهم بگویم مبادله ی نظر بین علمای شیعه و سنی درطول تاریخ اسلام، یا در آن ایام وجود نداشته است، نه ابداً این را نمی گویم، بلکه این رابطه بوده است و خوشبختانه اکنون نیز هست، و حتی در اجازات حدیث و تحصیل علم، علمای مذاهب اسلام به هم مراجعه می کرده اند و می کنند و تألیفات یکدیگر را می خوانده اند و می خوانند، بلکه می خواهم بگویم اگر در آن روزگار، حتی شبهه سنی بودن در مورد سید وجود داشت کارگردانان حکومت آنروز ایران، می توانستند همین امر را برای ایجاد بلوا علیه سید، بزرگترین دستاویز قرار دهند.
ناصرالدین شاه می توانست، از جمله به استناد به همین اختلاف مذهبی، او را از خود دور کند و بدنام هم نشود و از دست سید و انقلابی که او پی می نهاد، بیاساید. اما می بینیم که چنین نیست، بلکه رفتار او در مقام مخالفت با سید رفتار کسی است که با مقامی روبرو است که جامعه ایران از خرد و کلان و عالم و عامی، او را بعنوان یک عالم دینی و اجتماعی قابل اعتماد می شناسند، همینطور، رفتار علما و طلاب ایران در برابر او نیز حاکی از نفوذ کامل وی در آنان است که او را به عنوان مصلحی برخاسته از میان خود تلقی می کرده اند.
حتی باید گفت: دیگر تهمتهایی هم که در باب مبادی دینی و جز آن، به سید زده اند و تاکنون نیز می زنند(یا برخی از سخنانی که با توجه به کارنامه ی مجموعه ی آثار علمی و گفتاری سید، جز این نمی تواند باشد که بیگانه به هنگام ترجمه سخنش در کلام او وارد کرده باشد) همین گونه است و اتهام است و الصاق و نوعاً از ناحیه ی مستشرقان است (که علت و کیفیت و کمیت تحقیقاتشان در باب شرق و مواریث شرق و اسلام و رجال اسلام و فرهنگ اسلام، بر هوشمندان و صاحبنظران پوشیده نیست) یا کسانی که با اینکه در میان خود ما پدید آمده اند، راه آنان را رفته اند و به نوعی، هم هدف با آنان بوده اند و هستند.
و این همه کوشش پلید، برای این می شود تا این دشمن هنوز هم مؤثر استعمار را از نظر ملل اسلامی بیندازند. و البته به مصداق «الحق یعلو و لا یعلی علیه»موفق هم نمی شوند.
پس توجهی اجمالی به کارنامه ی زندگی سید در ایران، کافی است که- جز دیگر اسناد و مدارکی که بخصوص در این سالها بدست آمده است- دلیل قاطعی باشد بر مذهب او.
و همین توجه نزد کسی که با این مسائل آشنا باشد و مختصری تأمل کند، برای از بین رفتن این غائله واهی بر سر مذهب سید بسنده است.
آیا در میان ملتی مذهبی چون ایرانیان، می تواند شخصی تا این اندازه نفوذ داشته باشد، بیداری عمومی را سبب شود، علما شان را تهییج کند، طلابشان را بشوراند. روشنفکران را برانگیزد، به نویسندگان، ادیبان، خطیبان و شاعرانش جهت دهد، با قدرتهای مسلطشان درافتد، غرورهای باطل را خرد کند، با انبوهی از خدعه ها و نیرنگهای سیاسی پنجه نرم کند، ناصرالدین شاه را به دست و پا اندازدو میرزای شیرازی را به صدور فتوی وادارد، و با اینهمه، با آن مردم هم نژاد و هم مذهب نباشد؟ و همه ی آن امور را در ایران، آنهم به عنوان یک عالم دینی و یک سید «سلاله علی»انجام دهد و مع ذلک از نظر مذهب، جعفری نباشد، و مثلاًً حنفی یا شافعی یا مالکی یا حنبلی باشد؟
کسی که به خصوص درمیان طلاب زندگی کرده باشد، می داند که این قبیل امور بر آنان مخفی نمی ماند.
و امری در حدود محال است که سید جمال الدین شیعه نباشد و به صورتی که اتفاق افتاده است، بتواند بی سروصدا و بدون هیچ گونه گفتگوئی درباره ی مذهبش، سالها با علما، و طلاب در ایران و علما و طلاب شیعه در غیرایران، بجز دیگر علمای اسلام و روشنفکران دیگر مذاهب اسلامی مجالست، معاشرت، سر وسر، تبادل نظر و تعاون عملی داشته باشد و اینهمه با آنان در حال تماس، رابطه، کشمکش، صلاح اندیشی و اشتراک اقدام باشد.
پس بدینگونه روشن است که عدم اصرار سید درباره تعیین مذهب خود در سفرها و در گوشه و کنار ممالک اسلامی و حتی گاه ایجاد شبهه در این باره، مربوط می شود به سیاست آن روز او، در مورد مقبول واقع شدنش در نظر همه ملتهای اسلامی، تا بتواند مقاصد دینی و اجتماعی خود را در راه ایجاد «اتحاد اسلام»و نشر آزادی به ثمر برساند و از طرف ایادی استعمار، از ناحیه مسائل مربوط به اختلافات مذهبی- به خصوص در کشورهای اهل سنت - حتی الامکان مصون بماند.
دراینجا استناد نمی کنم به مطلبی که برخی از علمای بزرگ اظهار کرده اند، از جمله علامه سید محسن امین عاملی(صاحب آثار بسیار و از جمله اعیان الشیعه در 56 جلد) و آن مطلب«اصالة التشیع»است و در علویان، بلکه به مناسبت، دو نکته ذیل را، از محقق متتبع سید محمد محیط طباطبائی- که درباره زندگی سید تحقیقات بسیار دارند- نقل می کنم و سپس سخنی دارم در باب نظریه شیخ آقا بزرگ تهرانی در این باره- اما سخن استاد مرحوم سید محمد محیط طباطبائی:
«شیخ عبدالقادر مغربی، یکی از دو مرید باقیمانده ی دوره زندگانی سید (به هنگامی که آقای محیط طباطبائی این مطلب را می نوشته اند، شیخ عبدالقادر مغربی زنده بوده است) که فیض ملاقات او را دریافته اند برای ملامت سرمحمد ظفرالله خان- پس از آنکه مسئله وزارت امورخارجه پاکستان را در راه حفظ عقیده مذهبی خود ترک کرد- توسط منیر حصنی دمشقی، به او چنین پیام می فرستد:
تو که عمر را در کار سیاست گذرانده ای و سرشناس جهانی شده ای، چرا به اندازه سید جمال الدین شیعه ایرانی، سیاستمدار نشدی که وقتی عقیده مذهبی و جنسیت سیاسی خود را مانع از پیشرفت کار خود دید، خود را افغانی خواند و با حنفی ها که طبقه حاکمه دستگاه خلافت عثمانی بودند، بظاهر هم عقیدگی کرد.
مرحوم شیخ محمدحسین کاشف الغطاء از قول پدرش شیخ علی کاشف الغطاء که مدتها در اسلامبول با سید معاشر بوده و در عراق نیز نسبت به اصل و جنس او معرفت داشته است، نقل می کرد که موقع توقف مرحوم شیخ علی(پدر کاشف الغطاء) در اسلامبول و شرکت در مجالس و محافل افادات سید، همه خواص یاران او می دانستند که از جامعه شیعه ایران برخاسته و برای چه اظهار تسنن و افغان بودن می کند.(18)
اصل دیگری که در باب مذهب سید قابل توجه است این است که علامه محقق، شیخ آقا بزرگ تهرانی، که به شناخت احوال علمای شیعه و معرفت تألیفات و آثار آنان معروف است و بیش از70سال در این باره فحص و تحقیق کرده است و در این رشته متتبع و مرجعی است کم مانند(و تألیفات او، از جمله دو کتاب بزرگ «الذریعة الی تصانیف الشیعة»در حدود 30 جلد و «طبقات اعلام الشیعة»نیز در حدود 30 جلد گواه این حقیقت است)، سید جمال الدین را در بخش مربوط به قرن چهاردهم از کتاب «طبقات اعلام شیعه»- که چنانکه از نامش پیداست فقط ویژه گزارش زندگی عالمان شیعه است- ذکر کرده و شرح حالش را زیرعنوان «السید جمال الهمدانی الشهیر بالافغانی»آورده است و پس از ذکر نسب او تا یحیی بن عمر بن الامام زین العابدین علیه السلام، او را با این تعبیر ستوده است: «من اعاظم الفلاسفة و کبار رجال الشیعة المصلحین»در شمار بزرگترین فیلسوفان و از مصلحان بزرگ شیعه.(19) می دانیم که شیخ آقا بزرگ، با اواخر عمر سید همزمان بوده و از سن دهسالگی(1303 ه ق)وارد جامعه طلاب شده است(20) یعنی بیش از 10 سال پیش از رحلت سید. قطعاً در این سنین در حوزه های روحانی، سخن بسیار درباره سید می شنیده است و از واقعیت حال او که بر طلاب پوشیده نمی مانده است، اطلاع می یافته.
نیز می دانیم که شیخ آقا بزرگ به سال 1315 هجری قمری به نجف رفته و به محضر علمای نجف رسیده از جمله عالم ربانی و رجالی معروف، حاج میرزا حسین نوری(که خود از اساتید مسلم و از متخصصان بزرگ رشته معرفه الرجال بوده است و معاصر سید جمال الدین، سال فوت نوری 1320 ه ق است) و در آن روزگار قطعاً شیخ آقا بزرگ حتی کسان چندی را می دیده است که نه تنها از دور و نزدیک بر احوال سید آگاه بوده اند. بلکه حضور او در نجف(حدود سالهای 1270 ه ق) درک کرده بودند.
بنابراین وقتی او سید را - بی هیچ قید احتیاط- در شمار علمای شیعه می آورد، با اینهمه زمینه ی اطلاع و فحص و امکان شناخت و با توجه به موضوع معاشرت و با تعیین صریح موضوع کتاب که ذکر علمای شیعه است، جای بحثی درباره مذهب سید به جای نمی گذارد.
پس از اینهمه، باید به یادداشت که موضوع مهمی که در مورد سید جمال الدین اسدآبادی مطرح است و باید به جد مورد توجه باشد، طرز تفکر سیاسی- دینی اوست و جهان بینی اسلامی و برداشت اجتماعی او از دین اسلام و به تعبیر دیگر فلسفه سیاسی مبتنی بر مبانی اسلامی او، و تنبه و توجه او- بعنوان یک عالم دینی- به اجتماعیات اسلام و اوضاع مسلمین و حیل و تزویرات و تشبثات استعمار- چه استعمار خارجی و چه استعمار داخلی - و احساس تکلیف کردن او نسبت به این مسائل و وجهه همت قرار دادن آنها و...
این در واقع موضوع مهمی است که باید محققان تاریخ و جامعه شناسان آشنا به مذهب و آگاه از اصول و مبادی اسلامی آن را مورد تحقیق و بررسی قرار دهند و نتیجه پژوهش خود را در اختیار عموم قرار دهند.
دو عروه
این است که می گویم: «عالمان دین و طلاب راستین، باید بدانند که غیر از عروة الوثقای مرجع اسبق، مرحوم سید محمد کاظم یزدی، عروه الوثقای دیگری نیز هست. و برای مسلمانان و اجتماعات اسلامی، با توجه به سیاستهای جهانی و استعمارها و تکالیف مسلمانان دراین مسائل، فروع و مسائل این عروة نیز مطرح است، و توجه به این فروع و مسائل نیز واجب تکلیفی است. و بر عالم، نظردر آنها«واجب»است، زیرا که به حکم تجربه و مشاهده، با هوشیاری نسبت به مسائل این عروه(سیاسی- دینی) و عمل به آنها و مقاومت برسرآنهاست که می توان مسائل آن عروه را نیز داشت و عمل کرد و فرزندان را بر طبق آنها تربیت نمود. و گرنه استعمار و عوامل آنها، آن مسائل را، یکی یکی- و العیاذ بالله- هدم می کنند.«این دو کتاب، یکی شامل احکام فقهی و عبادی فردی و معاملات است، از عالم و فقیهی بزرگ در اسلام، و دیگری شامل احکام اجتماعی و معاملات سیاسی دینی است، از عالم اجتماعی و فیلسوفی سیاسی و بزرگ در اسلام، و این دو مقوله در صدراسلام - یعنی در متن اسلام- یکی بوده است. سپس در روزگاران بعد، به علت پیشامدهایی از هم جدا شده است. و همین جدا شدن، باعث بزرگترین زیانها و انحطاطها برای مسلمانان گشته است. پس اکنون چرا باید عالمان عروه فقهی تا این اندازه از عروه اجتماعی جدا و دور و بی خبر باشند؟ و راستی، آیا چگونه تواند بود آنهمه توجه و تدریس و تحشیه و تزاحم بر سر آن «عروه»، و اینهمه بی خبری و ناآگاهی از این «عروه»!...».
و این است که می گویم این کتاب- و امثال آن- باید جزو کتب درسی حوزه ها قرار گیرد. همین گونه روحانیت اسلام، به ویژه طلاب جوان، باید درباره سید جمال الدین و مردانی امثال او مطالعات بسیار داشته باشند، این رهبران بزرگ و آرمانهای اسلامی و جهانی آنان را بشناسند، و شخصیت و حماسه و جهاد اینگونه پیشوایان قرآنی بزرگ را سرمشق خویش سازند، در آثار و اندیشه های اجتماعی آنان دقیق شوند، افکار و تجربه های سیاسی و اجتماعی آنان را در درگیری با استعمار پیگیری کنند و بدانند این امور برای آنان از هر چیز مفیدتر تواند بود. چرا باید افکار اجتماعی- اسلامی سید جمال الدین در حوزه های علمیه درسی نباشد و مورد رسیدگی و تأسی قرار نگیرد؟
سیمای ابن سینا و ابن رشد
ارنست رنان می گوید:هنگامی که با سید جمال الدین روبرو می شدم و گفتگو می کردم، آزاد اندیشی، بزرگ منشی و اخلاص که از قلب او می تراوید، اینگونه درنظرم می آورد که گویی با یکی از مشاهیر پیشینیان روبرو شده ام، گویی به چهره ابن سینا یا ابن رشد می نگرم، یا یکی از آن آزادگان بزرگ، که در خلال پنج قرن، نماینده همه افکار و آداب انسانی بودند.(21)
حماسه ی بال بزرگ، تداعیگر هومر
استاد علی الهامی الجزایری می گوید:نام «سید جمال الدین»در همه ی شهرهای اسلامی، به جاودانگی خواهد پیوست، همچنانکه نام «هومر»در شهرهای قدیم یونان به جاودانگی پیوست.(22)
کوششهای استعمار در برابر سید جمال الدین
این ایجاد رابطه اسلامی و مقدمات تفاهم، که به دست سید جمال الدین نقشی راستین پذیرفت، استعمار را واداشت تا از راه قلم و تألیف نیز به کار افتد و بکوشد تا رشته های سید را پنبه کند، و آثارخوب افکار او را محو سازد، و آن وحدتی را که سید تا مراحل چندی به پی ریزیش توفیق یافته بود، دوباره، به دوگانگی و اختلاف مبدل نماید. البته در این مقصود، توفیق کامل نصیب آنان نگشت. زیرا ملل اسلام روز به روز درباره ی وحدت اسلامی و دیگر مسائل جهان خود حساسیت بیشتر یافته اند. اما بیگانگان - چنانکه گفتیم- به کوشش برخاستند، و در این منظور از پای ننشستند.از این رو دو گروه را برانگیختند: گروهی خریده شده و مزدور، و گروهی معاند، یا سفیه، یا بی اطلاع از مبانی مذهب و تأثیر فرهنگ مذهبی در جوهر اجتماع و عنصر مقاومت. و این دو دسته را مأمور کردند تا کتابها و مقالاتی در توهین به شیعه و مقدسات شیعه و گاه تکفیر شیعه. آن هم یکی پس از دیگری، و در نواحی مختلف کشورهای اسلامی، و با موضعگیریهای متفاوت، که درصفحات پیش نیز به این مسائل اشاره کردیم. در همین ایام نیز می نگریم که دنباله این خیانت رها نشده است، و پس از آنهمه تحقیق و تفاهم از سوی علمای بزرگ اسلام، سنی و شیعه، بازگاه در ایام حج، مزدوران استعمار، با نوشتن و پخش رسالاتی در حمله به شیعه، به دشمنان حج و قبله و قرآن مدد می رسانند... هرکس این کتابها را خوانده باشد و جو انتشار و وقت انتشار آنها را بداند می فهمد که ما چه می گوییم، و می فهمد که کسان و کتابهایی را که ما مورد تجلیل قرار می دهیم چه کرده اند.
حضور روحیه صلیبی در رجال غرب
سید جمال الدین معتقد بود که روحیه صلیبی همواره در وجود رجال غرب کمین کرده است. و استعمار پیوسته می کوشد تا روح دینی و اجتماعی و اقتصادی را در سرزمینهای اسلامی ناتوان کند، تا خود بتواند پیروز گردد و حکم راند. سید به خاطر همین خطر، مسلمانان را به «اتحاد»دعوت می کرد و به فرا گرفتن راه و رسم ترقی- همان راه رسمی که غرب به وسیله ی آن پیش افتاده بود. سید می خواست مسلمانان از عوامل پیروزی غرب و امکانات غربیها آگاه شوند و خود آنها را به چنگ آرند. او دایم می کوشید و مبارزه می کرد تا کشورهای اسلامی را از چنگال بهره کشان و بیگانگان رها سازد، و سطح این کشورها را- از نظر داخلی و خارجی- بالا آورد. سید مسلمانان را می خواند تا نظریات و مسائل خرافیی را که در روزگاران ضعف به دین اسلام بسته شده بود دور بریزند. سید نگران بود از اینکه می دید وضع کشورهای اسلامی روز بروز بدتر می شود و دولتهای استعماری همواره سر راه مسلمانان و کشورهایشان کمین کرده اند. می دید که کارها همه بدست حکام عامل استعمار است و حتی یک کار به دست خود مردم نیست، و اصلاً کسی اعتنایی به ملت و مردم ندارد.اختلافهای دولتهای اسلامی و احزاب سیاسی گوناگون، با عناصر و مقاصد مختلف، نیز سید را سخت آشفته می ساخت. از این رو می کوشید تا اینهمه را متحد کند و یکی سازد، و دولتهای اسلامی را با هم پیوند دهد و در یک صف آرد، تا امتی بزرگ و یگانه به وجود آید، که دل استعمارگران را آب کند.
سید یاران و مریدان خویش را جمع کرد و با صراحت، درباره وضع اسفبار و فساد همه گیر کشورهایشان با آنان گفتگو کرد. گفت: پدران و نیاکان ما مسلمانان که به بلندترین قله ی شکوه و عظمت رسیدند، تنها و تنها به این علت بود که به حقیقتهای دین چنگ زدند و چونان بنایی یکپارچه و استوار، یگانه شدند و همه پشت هم بودند. همینکه مسلمانان از راه یگانگی دور گشتند، لقمه استعمار شدند. چرا، چون: ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم.(23)
- خداوند حال و روز هیچ ملتی را تغییر نمی دهد، تا اینکه خود آن ملت حال و روز خود را تغییر دهد.(24)
مصلحی مفسد
دراینجا لازم است گفته شود که برخی از کسانی که درسده گذشته، درجهان اسلام، خود را جزو مصلحان به شمار آورده اند، چه بسا از مهمترین مبادی فرهنگی یک مصلح اسلامی عاری بوده اند. از این گروه است سیدمحمد رشیدرضا(1282-1354 ق)، که زرکلی نیز او را به عنوان «احدرجال الاصلاح الاسلامی»(25) نام برده است. این «مصلح»هنگامی که به مسائل مهم مربوط به امامت و فلسفه سیاسی در اسلام و جریانات شیعه و تاریخ شیعه می رسد، به صورت انسانی جلوه می کند بی اطلاع، یا مغرض، یا غیرمصلح، شخصی که در دنیای اسلام، درصدد اقدامات روشنفکرانه و ضد استعماری برمی آید، باید اطلاعات وسیعی در مورد تاریخ و جغرافیای انسانی و اقتصادی اقوام مسلمان داشته باشد. فرهنگهای اقلیمی اسلام را بشناسد، از مذاهب و اعتقادات و ارزشها و فداها و جهادهای فرقه های اسلامی باخبر باشد، ارج آنها را بداند، پاکدل و گشاده سینه و وسیع اندیش باشد، به ارزشهای فرهنگی و غنای انسانی اقوام مختلف مسلمان به چشم احترام بنگرد، درتعبیر از حد ادب نگذرد، در مناقشات جانب یگانگی را رها نکند، و برادران اهل قبله را یکسان بیند. از اینجاست که سید جمال الدین اسدآبادی می کوشد تا وطن و مذهبش درست معلوم نباشد. و از اینجاست که شیخ محمد عبده- چنانکه گذشت- بر«نهج البلاغه»شرح می نویسد و آن را منتشر می کند، تا از راههای گوناگون میان فرق اسلام تفاهم پدید آید. اما کردار رشید رضا به عکس این است. او اولاً، در هر مناسبتی اختلافات مذهبی را دامن می زند و درمورد شیعه اظهاراتی می کند حاکی از بی اطلاعی او از فرهنگ اسلامی شیعی، و بی مبالاتی او در باب ایجاد فرقه و دامن زدن به آتش اختلافات، صرف نظر از بی ادبیها و تعبیرهای نامناسب او نسبت به رجال اسلام.و این چگونگی، برای کسی که خود را در شمار مصلحان دینی می بیند و پیرو مکتب سید جمال الدین و شیخ محمد عبده می داند، هیچگاه شایسته نیست. نمونه آنچه گفتیم، سخنان و نسبتهای نادرست و بی مأخذ اوست در حق شیعه، در کتاب «السنة و الشیعة». از اینجا می توان حدس زد که آنچه از اینگونه مطالب درتفسیر«المنار»نیز آمده است، کار رشید رضاست نه شیخ محمدعبده. بنابراین رشید رضا، بیشتر درشمار یک داعی قومیت عربی جای دارد تا یک مصلح اسلامی.
یاد خدا
قرآن کریم، مسلمانان صدراسلام را همواره فرا خوانده است تا خدا را یاد کنند، و هیچگاه خدا را فراموش نکنند. این چگونگی برای همه مسلمانان، و در همه زمانها و اعصار، اهمیتی بنیادین دارد. باید مسلمانان همواره به یاد خدا باشند، و از نصرالهی نیرو گیرند، هم افراد در زندگی فردی و هم اجتماعات درحرکتهای اجتماعی. اهمیت این موضوع از آنجا روشن می شود که قرآن کریم یاد خدا و ذکر «الله»را موجب اطمینان قلب می شمارد. و هیچ حرکت سازنده فردی و اجتماعی بدون اطمینان قلوب کوشندگان چنانکه باید انجام نمی یابد و به پایان ثمربخشی نمی رسد. پس باید بر موضوع ذکر خدا و یاد کردن همواره خدا تأکید بسیار شود، و این موضوع در یادها زنده گردد، قرآن کریم حتی می فرماید: «خدا را بسیار یاد کنید».دراینجا خوب است مطلبی جالب و آموزنده، درباره این امر سازنده و بسیار با اهمیت، از سید جمال الدین اسدآبادی بیاوریم، مصلح بزرگی که آرمانش بیداری همه مسلمانان و یگانگی همه کشورهای اسلامی در برابر جهان غرب بود:
- امت اسلام را خداوند با قلت عدد و کمی جمعیت برانگیخت، و شأنشان را به اعلی درجه عظمت رسانید...چگونه اقوام شجاع عالم از مقابله با آنها عاجز و ناتوان شدند؟... دانایان حقیقت بین حقیقت خواه حقیقت شناس، علت این ترقی ناگهانی را یافته چنین گفتند: «قوم کانوا مع الله فکان الله معهم»مسلمانان با خدا بودند، و در راه اعلاء کلمه الهی کوشش کردند، و خدا را در هیچ حال فراموش ننمودند، پس خدا نیز با آنها بود، و نصرت خود را قریب رکابشان فرمود. چنانکه صریح قرآن شریف است: «ان تنصرالله ینصرکم».یعنی: «اگر خدا را یاری کنید، خدا نیز شما را یاری می کند». واضح است که خداوند با کسی جنگ ندارد و عاجز هم نیست، تا محتاج به یاری و کمک بندگان خود باشد، بلکه مقصود آن است که اگر خدا را همیشه حاضر و ناظر دانسته، و در راه علاء کلمه خدا و اجرای اوامر و نواهی شریعت الهیه جهاد و کوشش کنید، خداوند شما را ظفر می دهد، و نصرت کرامت می فرماید...
هرگز به خاطر کسی خطور نمی کرد که این مشت اعراب بی سامان ارکان دول عظیمه را متزلزل نمایند، و نام و نشانشان را از صفحه عالم محو کنند... و این خود یعنی «شریعت اسلام»را در عالم جایگیر و متمکن سازند، و عالمیان را خاضع و خاشع اوامر و نواهی قرآن نمایند. لیکن این امر عظیم واقع شد، و این امت مرحومه با کمال ضعف و بی اسبابی به مقامی رسیدند که هیچ امتی را آن مقام میسر نگشت، و در هیچ تاریخی نظیرش دیده نشد. جهت چه بود؟ جهت آن بود که عهدی که با خدا بستند وفا کردند، پس خداوند نیز آنها را در دنیا و آخرت اجر جزیل کرامت نمود، در دنیا عزت و در آخرت سعادت.(26)
ثنای شاعران
شاعر بزرگ و بلندآوازه عراقی، محمدمهدی الجواهری، در قصیده ای بلند(74 بیت) و با صلابت، که از نظر وزن و روی، به استقبال یکی از قصاید معروف ابوالعلای معری(27) سروده است، عظمتهای سید جمال الدین را یاد کرده است. من در اینجا چند بیت از این قصیده را، با گردانیده ی پارسی آن ابیات، از نظر خوانندگان می گذرانم:
هویت لنصرة الحق السهاداً
فلولا الموت لم تطق الرقاداً
ولولا الموت لم تترک جهاداً
فللت به الطغاة و لا جلاداً
و ان کان الحداد یرد میتا
و تبلغ منه ثاکلة مرادا
فان الشرق بین غد و امس
علیک بذله لبس الحداداً
ترفع ایها النجم المسجی!
وزد فی دارة الشرف اتقادا!
و در بالفکر فی خلد اللیالی
و جل فی الکون رایا مستعادا!
فان الموت اقصر قید باع
بان یغتال فکراً و اعتقاداً
جمال الدین، یا روحا علیا!
تنزل بالرسالة ثم عادا
تجشمت المهالک فی عسوف
تجشمه سواک فما استقاداً
طریق الخالدین، فمن تحامی
مصائرهم تحاماه و حادا
کثیر الرعب بالاشاء، غطت
مغاوره الجماجم و الوهادا
جماجم رائدی شرف وحق
تهاووا فی مجاهله ارتیادا
و اشباح الضحایا فی طواه
علی السارین تحتشد احتشادا
و فوق طروسه خطت سطور
دم الاحرار کان له مدادا
شققت فجاجه لم تخش تیها
و مذابة، و لیلا، وانفرادا
لانک حامل ما لا یوازی
بقوته: العقیدة و الفوادا
و انت ازددت من سم زعاف
تذوقه سواک فما استزاداً
نصال المستبد یری انکشافاً
عمایته، و عثرته سدادا
اذا استحلی غوایته و اصغی
الی المتزلفین له تمادی
خشیت الله عن علم، و حق،
اذا لم تخش فی الحق العبادا
و لم تنزل علی اهواء طاغ
و لا عما ترید لما ارادا
و لم تجد الامانی و المنایا
مبررة عن الحق ارتدادا
و لم ارفی الرجال کمستمد
من الحق اعتزازاً و اعتدادا
و کان معسکران: الظلم یطغی
و مظلوم، فلم تقف الحیادا
و لم تحتج ان البغی جیش
و ان الزاحفین له فرادی
و ان الامر مرهون بوقت
ینادی حین یازف لاینادی
معاذیر بها ادرعت نفوس
ضعاف ترهب الکرب الشدادا
جمال الدین! کنت و کان شرق
و کانت شرعة تهب الجهادا
وکانت جنة فی ظل سیف
حمی الفرد الذمار به وذادا
و ایمان یقود الناس طوعا
الی الغمرات فتوی و اجتهادا
و ناس لا الحضارة دنستهم
و لاطالو مع الطمع امتدادا
و کانت «عروة وثقی»تزجی(28)
لمنقسمین حبا و اتحادا
گردانیده:
- تو عاشقانه، در راه یاری حق، خواب و آرامش خویش به یکسوی افکندی، اگر خواب مرگ نرسیده بود، تو یک لحظه غنودن نمی یارستی!- اگر خواب مرگ تو را نربوده بود، یک دم از جهاد نمی آسودی، و از آن پیکار که تجاوز کاران را با آن هزیمت می دادی نمی گستی.
- اگر جامه سیاه سوک، مرده ای را زنده کند، و اگر با سیاه پوشیدن، فرزند مادر فرزند مرده ای به او باز گردد.
- سرتاسر شرق، میان دیروز و فردا، جامه سیاه زبونی و خواری برتن کرده است تاتو- ای فرزند بزرگ شرق، بازگردی!
- ای ستاره پرفروغ روی در نقاب خاک نهفته، یکی برآی! و درمیان هاله های شرف و بزرگی همواره بدرخش!
- یکی برآی و بدرخش، و در ذهن و ضمیر روزگار فکر بیافرین، و در پهنه ی جهان، اندیشه های نو پراکن!
- براستی، دست مرگ کوتاهتر و ناتوانتر از آن است که بتواند افکار پاک و عقاید راستین مردان حق را نابود سازد.
- ای جمال الدین! ای روح بلند و بلند جای، که از جهان برین، برای ادای رسالت خویش، فرود آمدی، و سپس برفراز افلاک شدی و به جهان مینویان پیوستی!
- تو- برای نجات شرق- راههای هلاک آفرین دشوار گذر را با رنج بسیار پیمودی، راهی که جز تو کسی دیگر نتوانست پیمود.
- راه تو، راه جاودانان بود، همانان که هرکس از سرانجام ایشان خویشتن دور داشت، آن سرانجامها نیز او را از خود دور داشتند، تا(هرکوتاه همت و حقیر جانی)، به آستان آن جاودانگیها راه نیابد.
- راهی پرهراس، که در گام تا گام آن، پیکر آزادگان افتاده است، و نشیب و فرازهای آن را جمجمه ها فرو پوشیده اند.
- جمجمه های خواهندگان شرف و آزادگی و حق، همانان که برای طلب حق، خویشتن پیوسته بدین راههای پرمخاطره ی بی نشان درافکندند.
- در پیچ و خم این راه مرد طلب، اشباح قربانیان صف کشیده اند، و شب هنگام، در برابر دیدگان عابران به حرکت در می آیند.
- راهی که بر همه ی صفحه ها و تابلوهای آن، علائم و خطوط راهنمایی، با خون آزادگان نوشته شده است.
- تو این راهها و سنگلاخها را بشکافتی و پیش رفتی، بی آنکه بیمی به دل آری از سرگردانی در هامونهای بی نشان، از گرگ زارها، از شبها و سیاهیها و از تنهاییها.
- چرا؟ چون وجود تو بار چیزی را حمل می کرد که هیچ نیرویی تاب برابری با آن ندارد: بار ایمان استوار و دل پاک روشن.
- تو آن زهر کشنده ای را که دیگران تا چشیدند به دور افکندند، بسیار نوش جان کردی.
- آن زهر جانگیر، درگیری با مستبدان و خودکامگان بود، همانان که کوردلیها و غلط رویهای خود را اصلاحات و روشن بینی می پندارند، و خیانتهای خود را خدمت وانمود می کنند و دروغها و لغزشهای خویش را کردار و گفتار راست و درست می شناسانند.
- آنان هنگامی که تباهکاریها و گمراهیهایشان در دهانشان مزه می کند، و هنگامی که به سخنان چاپلوسان و متملقان اطراف خویش گوش فرا می دهند، جری می گردند و در تباهی و گمراهی پیش تر می رانند.
- اما تو! با علم و ایمان ازخدای می ترسیدی. پس سزاوار همین بود که تو در راه خدا، از بندگان ضعیف خدا نترسی!
- تو به هواها و هوسهای آن طاغی متجاوز، روی موافق نشان ندادی و به ملاحظه او، روی از اهداف پاک خویش برنتافتی!
- تو رسیدن به آرزوها (شهرت، مقام، ریاست، آسایش)را، همچنین ترس از مرگ و قتل را، برای رها کردن مبارزه و حق طلبی، بهانه قرار ندادی.
- من در میان مردان، کسی ندیده ام که از نظر شخصیت و شکوه و اعتماد به نفس، چون مردانی باشد که متکی به حقند و شخصیتشان از حق مایه می گیرد.
- در برابر تو، دو جبهه ی مشخص پدیدار بود: جبهه ی ظالم متجاوز و جبهه ی مظلوم بی پناه، تو در چنین روزگاری، سکوت و بیطرفی اختیار نکردی.
- تو اینکه عذر نتراشیدی که ستمگر سپاهی نیرومند دارد، ما در برابر او قدرتی نداریم و تنها خواهیم ماند.
- تو نگفتی هرکاری وقتی دارد، باید وقت آن برسد، نمی توان وقت را آفرید.
- آری، اینها عذرها و بهانه هایی است که مردم ضعیف النفس بی شخصیت زبون، که از کارزار مردانه می هراسند، می تراشند تا خود را در پناه آن، توجیه کنند.
- ای جمال الدین! تو بودی و سرتاسر شرق، و دین اسلام که امر به جهاد می داد، - و بهشتی که در زیر سایه ی شمشیرها بود، شمشیری که هرکس، با آن، پیمان و ناموس و حقوق و شرف خویش را نگاهبانی می کرد و از پذیرفتن ستم و خواری سرباز می زد.
- و ایمانی بود که مردم را راهبری می کرد و فتوی می داد تا در راه حق و شرف، خویشتن به درون پهنه های مرگبار مبارزات درافکنند.
- و مردمی بودند که تمدن غرب آنان را پلید و ملوث نساخته بود، و اینهمه درکام طمعهای دور و دراز نیفتاده بودند.
- و درفش راستین روشنگر، مجله ی «عروة الوثقی»بود که می توانست، بآسانی، به دست دو همگام انتشار یابد، که در دوستی و یگانگی هم پیمان بودند...(29)
پینوشتها:
1-زمینه جامعه شناسی، تألیف: اگ برن(W. F. Ogburn) ونیم کف(M.F. Nimkoff)اقتباس امیرحسین آریان پور، (تهران: انتشارات دهخدا، 1350)ص 183.
2- برای مأخذ این مسائل، رجوع کنید به طبری و مسعودی و ابن اثیر و ابوالفدا و جاحظ و از متأخران گیرشمن و گیریستن سن، و کتابهای ارزنده کارنامه اسلام از عبدالحسین زرین کوب، خدمات متقابل اسلام و ایران از مرتضی، مطهری، علم و تمدن در اسلام از سید نصر، ترجمه احمدآرام و مأخذ مشابه.
3- و تا آنجا در ترویج علم و تحصیل کوشید که قرآن کریم گفت: «هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون - آیا دانشمندان و بیدانشان همسانند؟»و در سخنان اسلامی آمد: «النظر الی وجه العالم عباده: نگاه به صورت دانشمندان عبادت است»و «النظر الی باب العالم عباده: نگاه کردن به درخانه دانشمند، (خیره شدن به محل سکنای یک دانشمند) عبادت است».
و این سخن امام زین العابدین: «اطلبوا العلم و لو بسفک المنهج و خوض اللجج: دانش را بجویید اگر چه خونتان در راه آن ریخته شود و برسر گردابهای مرگبار سفر کنید»یا این روایت پیامبر به نقل از امام صادق: «اکثر الناس قیمه اکثرهم علما: قیمت آن کس در اجتماع انسانی بیشتر است که دانشش بیشتر است»و دهها امثال این تعلیم.
4- اشاره به داستان معروف شاهنامه: نیز رجوع شود به ایران در زمان ساسانیان.
5- در ذکر نام این بزرگان هیچگونه ترتیبی رعایت نشده است.
6- انحطاط و سقوط امپراتوری روم، تألیف ادوارد گیبون(Edward Gibbon) ترجمه ابوالقاسم طاهری (چاپ جیبی)ص303.
7- درباره این شخصیت علمی و اختراعات به ثبت رسیده او(66 اختراع) و اختراعات دیگر او(بیش از 96 اختراع عمومی) رجوع شود به کتاب فلاسفه شیعه، تألیف: شیخ عبدالله نعمه، ترجمه سید جعفر غضبان، ص 337 به بعد.
8- نوسازی جامعه، تألیف: مایرون وینر(Myron Weiner) ترجمه رحمت الله مقدم مراغه ای (انتشارات فرانکلین، 1350)، ص47.
9- از مقدمه ایرانشهر، بر کتاب شرح حال و آثار سید جمال الدین اسدآبادی، تألیف: میرزا لطف الله اسدآبادی (قم: دارالفکر)
10-می توان در این قسمت، از باب مثال مرحوم دکترمحمد معین را نام برد- رحمه الله علیه.
11- نقش سید جمال الدین اسدآبادی در بیداری مشرق زمین، ص282.
12- همان کتاب، بخش نامه های سید جمال الدین، ص 179 به بعد.
13- همان کتاب، بخش نامه ها، ص195.
14-رجوع شود به مأخذ مربوط.
15- الاعلام، تألیف: خیرالدین زرکلی، چاپ سوم، (بیروت)، ج7، ص37.
16- مردم سید مرحوم را از بزرگترین فلاسفه و از نوابغ و بزرگان شمرده اند و شک نیست که سید در مسائل سیاسی و اجتماعی دارای غریزه کامل و افکارعالی و اطلاعات رسایی بوده... ما سید را مردی بسیار عالی مقام و عالم و خدمتگزار به بشر(به اعتبار امروز) می شماریم...(رجوع شود به بهار و ادب فارسی، مقاله سید جمال الدین، ج2، ص321 به بعد).
17- رجوع به ترجمه دکترسید جعفر شهیدی از این دو نامه، در کتاب نامه ها و اسنادسیاسی جمال الدین اسدآبادی، تحقیق و جمع آوری از سید هادی خسروشاهی(چاپ سوم).
18-نقش سید جمال الدین اسدآبادی در بیداری مشرق زمین، چاپ اول، ص137-136.
19- نقباء البشر فی القرن الرابع عشر- از طبقات اعلام الشیعه، چاپ نجف، المطبعة العلمیة 1373 ه ق، ص310 به بعد.
20- عبدالرحیم محمدعلی، شیخ الباحثین آغا بزرگ الطهرانی، چاپ نجف مطبعة النعمان- 1390 ه ق، ص14.
21- العروة الوثقی، مقدمه، ص36.
22- همان کتاب.
23- سوره رعد(3)، آیه 11.
24- تراث الانسانیه، مقاله استاد طاهر الجبلاوی، ج1، ص830-829 و 833-832(مصر: وزارة الثقافة و الارشاد القومی).
25- الاعلام، ج6، ص361.
26- مقالات جمالیة، ص168-166، (تهران: کلاله ی خاور، 1312 ش).
27-مقصود این قصیده معری است:
آری العنقاء تکبر ان تصادا
فعالند من تطبیق له عنادا
28- دیوان الجواهری- چاپ چهارم(دمشق: مطبعة الجمهوریة) ج1، ص106- 95.
29- با نقل مطالبی از کتاب بیدارگران اقالیم قبله، این مقاله تکمیل شد.
منبع:حکیمی، محمدرضا؛ (1383) سید جمال الدین اسدآبادی و نهضت بیداری اسلامی (مجموعه مقالات)، تهران: مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی
/ج