من با این دنیای بی وفا وداع می کنم

«من با این دنیای بی وفا وداع می کنم و از این کار پشیمان نیستم.» دختر هفده ساله بیمار عشق به عموزاده اش نوشت. ولی خوشبختانه این دختر زیبای جوان به خاطر علم عشق را فراموش کرد و یکی از بزرگ ترین دانشمندان جهان شد.
جمعه، 29 دی 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
من با این دنیای بی وفا وداع می کنم
 من با این دنیای بی وفا وداع می کنم

نویسنده: فیلیپ کان
مترجمین: سیّد مهدی امین و عبّاس علی رضایی



 

 


ماری کوری

«من با این دنیای بی وفا وداع می کنم و از این کار پشیمان نیستم.» دختر هفده ساله بیمار عشق به عموزاده اش نوشت. ولی خوشبختانه این دختر زیبای جوان به خاطر علم عشق را فراموش کرد و یکی از بزرگ ترین دانشمندان جهان شد.
مانیا سکلودوفسکا در 7 نوامبر 1867 در ورشو لهستان متولد شد. پدر و مادرش از روستاییان لهستان بودند ولی کار کشاورزی را به خاطر تحصیل دانش ترک کرده بودند. پدرش معلم ریاضی و فیزیک در دبیرستان ورشو بود و مادرش پیانیست ماهری بود. غم زود به سراغ مانیا آمد و هنگامی که ده سال داشت مادرش در اثر ابتلا به بیماری سل درگذشت.
لهستان در آن زمان جزو خاک روسیه تزاری بود. دولت پتروگراد برای لهستانی ها محدودیت زیادی قائل شده بود تا از کوشش آنان برای انقلاب بکاهد. پدر مانیا به خاطر گفتن مطالبی درباره استقلال لهستان کار خود را از دست داد. برای نگهداری چهار فرزند مانده اش مدرسه شبانه باز کرد (یکی از فرزندانش در اثر دیفتری مرده بود) این کار اگرچه موفقیت آمیز نبود ولی تا حدی خانواده را اداره می کرد.
در سال 1883 مانیا پس از اتمام تحصیلات دبیرستانی جایزه مدال طلا گرفت. این یک سنت قدیمی در خانواده سکلودوفسکی بود و این سومین مدال بود که نصیب آن ها می شد.
استاد سکلودوفسکی وضع مالی خوبی نداشت ولی از طرز فکر و قوه ذهنی فوق العاده فرزندانش بسیار خوشحال بود. بعد از اتمام دبیرستان مانیا مدت یک سال به ییلاق رفت. ترس از بیماری سل خاطر پدرش را ناراحت کرده بود. تعطیلات در ییلاق، علاوه بر تربیت جسمی، در روحیه او مؤثر بود و در کار آینده اش تأثیر داشت. رقص دهقانان لهستانی به آنان قدرت و قوت زیاد می بخشید. آنان از غروب آفتاب شروع به رقص می کردند و تمام شب و حتی روز بعد را نیز پایکوبی می کردند. مانیا رقص را خیلی دوست داشت.
بعد از تعطیلات مانیا به ورشو بازگشت. درباره نقشه های آینده بحث شروع شد. ولی چگونه می توانست بدون داشتن پول به سوربون پاریس برود؟ پس از مذاکرات زیاد با برونیا، خواهر بزرگ ترش، نقشه ای طرح کردند. مانیا کاری پیدا کرد و تصمیم گرفت به برونیا خواهرش که در دانشگاه تحصیل می کرد کمک کند و برونیا نیز بعدها به تحصیل مانیا کمک کند. این کار آغاز شد. مانیا به عنوان معلم سرخانه در منزل یک نجیب زاده روسی به کار مشغول شد. این کار مدت زیادی طول نکشید چون بانوی خانه آدمی پست و رفتارش غیر قابل تحمل بود. خوشبختانه مانیا کار دیگری پیدا کرد و محیط کارش خیلی خوب بود پسر بزرگ تر این خانواده دانشجوی دانشگاه ورشو بود. هنگامی که این پسر برای تعطیلات به خانه آمد عاشق معلم زیبا شد؛ دختری که چون فرشته می رقصید و مانند دانشمند سخن می گفت. عشق دوباره به سراغ مانیا آمد اما ازدواج آن ها با مخالفت مادر پسر مواجه شد که اجازه نمی داد پسرش با یک معلم ازدواج کند. در همان حال بود که مانیا نامه ای به عموزاده اش نوشت و مطلبی را که در اول این فصل آوردیم بیان داشت.
مانیا تدریس می کرد و پولی که به دست می آورد برای خواهرش برونیا در دانشگاه سوربون می فرستاد. بالاخره نوبت تحصیل مانیا رسید. خواهر بزرگش نتوانست درجه طب دانشگاه را بگیرد ولی با یکی از همکلاسانش ازدواج کرده بود.
در بیست و سه سالگی رؤیای طلایی او صورت واقعیت به خود گرفت. ماری که همان مانیای سابق بود در دانشکده علوم دانشگاه سوربون ثبت نام کرد. او مدت چهار سال به تحصیل و کار مشغول شد. درنتیجه ماری در معرض بیماری قرار گرفت. در یک اتاق زیر شیروانی بدون وسیله گرما زندگی می کرد. عایدی اش به حدی نبود که غذای کافی بخورد و معمولاً خوراکش منحصر به نان و کره و چای بود و حتی یک روز برای مدت 24 ساعت با گیلاس و تربچه زندگی کرد. گوشت و تخم مرغ به ندرت وارد غذای او می شد. در این میان او شیشه ها و ظروف آزمایشگاه شیمی را می شست. اما او این ناراحتی ها را تحمل کرد و به مطالعه ریاضیات، شعر، موسیقی، شیمی و نجوم پرداخت. ماری در رشته فیزیک با رتبه اول فارغ التحصیل شد و سال بعد در ریاضی مقام دوم را کسب کرد. ماری در آن موقع بیست و هفت سال داشت و هنوز خاطره ناگوار عشق اول را به یاد داشت. با وجود این زیبایی خود را حفظ کرده بود.
پیرکوری در بیست و دوسالگی نوشته بود: «زنان نابغه خیلی کمیابند و زن معمولی برای یک دانشمند مانع بزرگی است». پیر اکنون سی و پنج ساله بود و تماس با زندگی، او را در عقیده اش قوی تر کرده بود. او سرگرم تحقیقات در زمینه الکتریسیته و مغناطیس بود. او با برادرش ژاک در آزمایشگاه پروفسور پال شوتزنبرگر کار می کرد. پیر لیسانس علوم را در شانزده سالگی گرفت و دو سال بعد به اخذ درجه فوق لیسانس فیزیک نایل آمد. او قبلاً از رهبران علمی بود چون «پیزو- الکتریک» را کشف کرده بود. پیزو- الکتریک در پیکاپ گرامافون به کار رفته است. هرگاه بلوری فشرده شود کمی جریان الکتریسیته تولید می کند.
پیر و ماری اول بار در خانه پروفسور کوالسکی فیزیک دان لهستانی که به پاریس آمده بود همدیگر را دیدند. صحبت آن ها درباره موضوعات علمی بود و پیر از ماری خواست که باز هم یکدیگر را ببینند. آیا فقط درباره علم صحبت کنند؟ ماری اجازه خواست که در آزمایشگاه پروفسور شوتزنبرگر با پیر کار کند. یک سال بعد مانیا سکلودوفسکا با پیر ازدواج کرد و به نام خانم ماری کوری معروف شد.
پیر نوشته بود که زنان نابغه کمیابند ولی او یکی از این زنان کمیاب را پیدا کرده بود؛ همسرش واقعاً نابغه بود. ماری با خوشحالی به همراه شوهرش در آزمایشگاه روی مسائل مغناطیس و الکتریسیته کار می کرد.
در آلمان ویلهلم رونتگن اشعه ای کشف کرده بود که قدرت نفوذ زیادی داشت. در ژانویه 1896 او این اشعه را به جهان علم عرضه کرد؛ او نام آن را اشعه X نهاد و ثابت کرد که این اشعه از اجسام سخت نیز عبور می کند. در فرانسه پروفسور بکرل درباره موضوع فسفر سانس کار می کرد یعنی این که بعضی اجسام بعد از قرار گرفتن در معرض نور خورشید می درخشند. آزمایش های او نشان داد که سنگ معدن اورانیوم علاوه بر اورانیوم دارای عناصر دیگری است.
پروفسور بکرل تحت تأثیر مهارت ماری کوری قرار گرفته بود و بررسی این موضوع را به ماری واگذاشت. ماری و پیر مطلب را بررسی کردند. ماده ای که آن ها در جست و جویش بودند از عناصر شناخته شده نبود و می بایست چیز جدیدی باشد. ماری و پیر روی شروع به کار درباره این مسئله کردند و تمام مطالعات دیگر را به کنار گذاشتند.
سنگ معدن اورانیوم گران قیمت بود و فقط در اتریش یافت می شد. چگونه بدون پول می توانستند آن را به دست آورند؟ گفتند اگر سنگ معدن اورانیوم دارای این عنصر جدید باشد بعد از استخراج اورانیوم نیز در بقایای سنگ باید موجود باشد. دولت اتریش حاضر شد در مقابل دریافت مخارج حمل ونقل، مقدار زیادی از بقایای سنگ معدن اورانیوم را برای آنان بفرستد.
صدها تن خرده سنگ های کشف سنگ معدن اورانیوم که اورانیوم آن خارج شده بود به اتاق آن ها ریختند که حالا به منزله آزمایشگاه آنان بود. یکی از پر مشقت ترین کارهای علمی را شروع کردند. ماری و شوهرش سنگ ها را پاک کردند و آن ها را در ظروفی روی بخاری چدنی جوشاندند. مایع مذاب را صاف کردند و باز جوشاندند و هر قطره این مایع را به دقت حفظ می کردند. سرانجام از بوی آن ناراحت شدند و کارشان را در محیط پشت خانه ادامه دادند. در زمستان 1896 زن و شوهر با بخاری کثیف و کهنه کار می کردند. ماری در اثر ابتلا به ذات الریه به بستر بیماری افتاد. پیر به جوشاندن مایع ادامه داد و ماری بعد از سه ماه دوباره کارش را آغاز کرد.
در سپتامبر 1897، پالایش محلول کثیف همان طور ادامه داشت و ماری مجبور شد دوباره کار را تعطیل کند زیرا دخترش ایرن به دنیا می آمد. بعد از یک هفته دوباره به آزمایشگاه آمد تا آنچه هنگام استراحت در بستر بیماری به فکرش رسیده بود انجام دهد. به نظر می رسید بایستی ماری کار را متوقف سازد و از نوزاد نگهداری کند ولی در این موقع بابا کوری که به تازگی زنش را از دست داده بود به نزد آن ها آمد و با خوشحالی از بچه مواظبت کرد.
ماری به پالایش سنگ معدن ادامه داد. بعد از دو سال مرارت و جان کندن سرانجام مقدار کمی ترکیب بیسموت به دست آوردند که 300 بار فعال تر از اورانیوم بود و روی صفحه فیلم عکاسی اثر خیلی بیشتری داشت. این ترکیب، بیسموت، مسلماً علاوه بر عناصری که دارد دارای ماده ای است که این خاصیت را دارد. ماری به آزمایشگاه برگشت تا آنچه مورد نظرش بود را پیدا کرد.
در ژوئیه 1898، ماری کشف عنصر جدیدی را اعلام کرد و نام آن را به سبب علاقه به زادگاهش، لهستان، پلونیوم نهاد. اما پیر و ماری به این حد قانع نشدند چون بقیه ماده ای که بعد از استخراج پلونیوم به دست می آمد از پلونیوم خیلی قوی تر بود.
آن ها به پالایش محلول پرداختند چون می دانستند که چیز دیگری در محلول باقی مانده است. بالاخره عنصر جدیدی کشف کردند. تعدادی از بلورهای آن در محلول بود و اسم آن را رادیوم گذاشتند.
رادیوم عنصر عجیبی بود. قدرت رادیواکتیویته آن میلیون ها برابر اورانیوم بود و این همان چیزی بود که ماری دنبالش می گشت. رادیوم به سرعت روی فیلم عکاسی اثر می کند؛ حتی موقعی که فیلم را در کاغذ ضد نور هم بپیچند باز تأثیر می کند. رادیوم مولکول های گازها در هوا، آن ها را برای هدایت الکتریسیته آماده می کند. هرگاه ترکیبات رادیوم با سایر ترکیبات مخلوط شود ایجاد فلورسانس می کند. عقربه های ساعت شما که در تاریکی می درخشند احتمالاً دارای مقدار کمی رادیوم است. تشعشعات رادیوم می تواند مانع رشد دانه های گیاهان گردد و باکتری ها و موجودات کوچک را از بین ببرد.
رادیوم روی بافت ها اثر می گذارد و آن ها را از بین می برد؛ بنابراین از آن در معالجه سرطان و سایر امراض جلدی استفاده می کنند. مدام از خود حرارت تولید می کند و می تواند در هر ساعت به اندازه یک برابر و نیم وزن خود، یخ را ذوب کند. این انرژی حرارتی در رادیوم به خودی خود تولید می شود؛ یعنی رادیوم به اتم های ساده تجزیه شده، ایجاد حرارت می کند. واقعاً عنصر فوق العاده جالبی است.
با این که از تمام نقاط جهان سیل پیشنهادها به سوی پیر و ماری سرازیر شد ولی هرگز حاضر نشدند از آن ها بهره مالی ببرند. ماری و شوهرش و بکرل برنده جایزه نوبل شدند و قرض هایی را که در عرض چند سال کار در آزمایشگاه متحمل شده بودند پرداختند.
پیرکوری به استاد دانشگاه سوربون تعیین شد که دارای آزمایشگاه مجهزی بود.
در سال 1904 دختر دوم آن ها، ایو، به دنیا آمد. آن ها با خوشحالی و راحت زندگانی می کردند؛ ولی ناگهان حادثه ناگواری شادی آن ها را از بین برد. در روز 19 آوریل 1906 پیر کوری، که از محفلی به خانه می آمد، با درشکه ای تصادف کرد و کامیونی که از طرف دیگر خیابان می آمد او را زیر گرفت که جا به جا کشته شد.
در این هنگام ماری دلشکسته، با سکوت و آرامی به کار در آزمایشگاه پناه آورد. شب ها نامه هایی به شوهر از دست رفته اش می نوشت و کارهایی را که هنگام روز انجام داده بود به او شرح می داد. دولت فرانسه به ماری پیشنهاد کرد استادی کرسی فیزیک را در دانشگاه بر عهده گیرد و این نخستین بار بود که زنی به این مقام می رسید. صدای اعتراض دانشمندان بلند شد که چگونه زنی را می توان به این سِمَت منصوب کرد؟ نمی توانستند این امر ار بپذیرند و به علاوه می گفتند که پیر شخصیت بی نظیری بود و ماری تنها دستیاری او را داشت.
اما ماری ثابت کرد که او نیز به تنهایی مانند شوهرش دانشمند بزرگی است. در سال 1910 ماری موفق شد که رادیوم خالص به دست آورد. او جریان الکتریکی را از کلرور رادیوم (نمک همان عنصر) عبور داد و دید که ملقمه ای (فلز آمیخته با جیوه) در قطب منفی به دست آمد. او پس از جوشاندن آن، جیوه را آزاد کرد و رادیوم خالص به دست آورد. برای این کار دومین بار به اخذ جایزه نوبل نایل شد.
این زن کم نظیر در چهارم ژوئیه 1934 از دنیا رفت. بعضی از اعضای حیاتی بدن او در اثر سال ها کار در آزمایشگاه ها و تماس با تشعشعات رادیوم فرسوده شده بود. رادیومی که او کشف کرده بود سرانجام براو غالب آمد.
منبع: کان، فیلیپ؛ (1389) دانشمندان بزرگ، ترجمه سید مهدی امین و عباسعلی رضایی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.