نویسنده: نعیم قاسم
مترجم: محمد مهدی شریعتمدار
مترجم: محمد مهدی شریعتمدار
امضای پیمان و ترسیم مرزهای اسرائیل
امضای پیمان رکن دومی است که اسرائیل به آن نیاز دارد. وقتی صاحبان اصلی بر پایبندی به سرزمین خود اصرار ورزند و برای آن به مقاومت برخیزند و به امضای سندی نپردازند که مرزهای اسرائیل را تعیین و دولت فلسطینی را در بخش کوچکی از زمین اصلی محدود و منحصر سازد، بدین مفهوم خواهد بود که این سرزمین همچنان اشغال شده تلقی خواهد شد.اسرائیل در چارچوب سلطه بین المللی و مدیریت آمریکا در پی تحقق امضای چنین سندی است تا هر گونه امکان تحقق حقوق ملت فلسطین را در آینده از بین ببرد. روش کار، دادن وعده هایی کوچک و مبهم به فلسطینیان و تعهداتی محدود و روشن در چارچوب یک سازوکار اجرایی به اسرائیل است. چنین نتیجه گیری را از دیدگاه بوش پیرامون خاورمیانه در سخنرانی خود که متأسفانه بعضی از اعراب و فلسطینیان، آن را در مقایسه با تندروی «شارون» نخست وزیر اسرائیل، معتدل و قابل قبول تلقی کرده اند، می توان برداشت کرد. (1) او در این سخنرانی که نقطه عطفی تلقی می شود که جایگزین همه اظهار نظرهای قبلی در فرایند سازش شد، گفته است:
1- تنها رهبران فلسطینی مورد قبول آمریکا، کسانی هستند که در باورها و سیاست های ایالات متحده جایگاهی دارند و ایجاد نهادی را بر عهده می گیرند که نقش خود را در این زمینه ایفا کند. این رهبران از راه وعده هایی مورد آزمون آمریکا قرار خواهندگرفت که حداکثر ایجاد یک دولت موقت را شامل می شود و تحقق آن، تا زمان فراهم آمدن مراتب رضامندی کامل آمریکا و اسرائیل از این رهبران به طول می انجامد و در پایان این فرایند، پس از آن که اینان همه عوامل قدرت و بازدارندگی را از دست دادند، می توانند در عرصه ظاهر شوند. بوش می گوید: «تنها هنگامی که رهبری جدید و نهادهای جدیدی برای ملت فلسطین فراهم آید و ترکیباتی امنیتی نوینی با همسایگانش تحقق یابد، ایالات متحده برپایی یک دولت فلسطینی را تأیید خواهد کرد که مرزها و جنبه های معینی از حاکمیت آن موقت خواهد بود، تا زمانی که در چارچوب حل و فصل نهایی مسأله خاورمیانه مورد توافق قرار گیرد.» بدیهی است که ملت در انتخاب این رهبران نقشی نخواهد داشت و نتیجه از پیش تعیین شده است و ملت فلسطین چاره ای ندارد جز این که آنچه را آمریکا می پسندد انتخاب کند و در غیر این صورت، آمریکا هر انتخاب دیگری را به بهانه عدم هماهنگی و تناسب آن با ملت فلسطین رد خواهد کرد؛ زیرا به گفته بوش «صلح نیازمند رهبری جدید و متفاوتی در فلسطین است».
2- ایجاد دولت فلسطینی مشروط به یک وظیفه مشخص، یعنی نابودی انتفاضه مقاوم از راه جنگ مستمر است که به پایان بخشیدن به انتفاضه به طور ریشه ای بینجامد. همچنین دستگاه های امنیتی و غیر امنیتی - از سایر نهادهای دولت موقت _ مشمول یک نظارت خارجی خواهد بود تا ساختار و کارکرد آن، در راه تحقق آرامش و ثبات رژیم صهیونیستی به کار گرفته شود و با روشی سازمان دهی شود که مدیریت و نظارت بر آن تسهیل گردد. در همین سخنرانی آمده است: «ایالات متحده هرگز ایجاد یک دولت فلسطینی را تأیید نخواهد کرد، مگر آن که رهبران آن، جنگی مستمر را علیه تروریست ها آغاز کنند و زیر بناهای آنها را ویران سازند و این نیازمند تلاشی است که با نظارت خارجی برای بازسازی و اصلاح دستگاه های امنیتی فلسطینی صورت پذیرد. چنین سیستم امنیتی به ناچار باید خطوطی روشن در اقتدار خود و نیز قابلیت پاسخ گویی را علاوه بر زنجیره فرماندهی و رهبری واحد دارا باشد».
3- چنانچه تدابیر امنیتی لازم با هدف خاموشی صدای انتفاضه به کار گرفته شود، نتیجه و پاداش مستقیم آن، عقب نشینی نیروهای اسرائیلی به مرحله پیش از انتفاضه مسجد الاقصی خواهد بود. در این صورت، همه اقدام های سیاسی به تعویق می افتد و فعالیت فلسطینیان همواره به بهانه امنیت اسرائیل، به شیوه ای علنی و در ارتباط با میزان تحقق رضامندی آمریکا و اسرائیل، مورد پیگرد قرار خواهد گرفت. به گفته بوش: «همگام با پیشروی ما در بخش امنیت، بر نیروهای اسرائیلی است که عقب نشینی کامل خود را به موقعیت های پیش از 28 سپتامبر سال 2000 انجام دهند».
4- اشغال تنها با ایجاد یک دولت فلسطینی در چارچوب سازش و حل و فصل نزاع که مورد مذاکره قرار می گیرد، پایان می یابد. در این مذاکره، طرف اسرائیلی که برخوردار از همه عوامل فشار است، از یک سو و طرف فلسطینی که همه چیز او را گرفته اند، در سوی دیگر قرار دارد. بدین ترتیب، آنچه اسرائیل دیکته می کند، به مثابه شرایطی غیر قابل رد خواهد بود و این مذاکرات مبتنی بر شناسایی مرزهای امن اسرائیل از سوی فلسطینیان و تأمین ابزارها و الزامات ایفای نقش فلسطینیان در حمایت از امنیت اسرائیل خواهد بود: «این به معنای پایان اشغالگری اسرائیل - که از سال 1967 آغاز شده است - از راه حل و فصل منازعه است که مورد مذاکره طرف ها قرار خواهد گرفت و بر پایه دو قطعنامه 242 و 338 سازمان ملل متحد خواهد بود و عقب نشینی اسرائیل را به مرزهای امن و مورد شناسایی رسمی طرف مقابل در برخواهد گرفت». در همین بخش به تعبیر «پایان اشغالگری اسرائیل که در سال 1967 آغاز شده است» دقت شود. این بیان، وجود هر نوع اشغالگری را پیش از این تاریخ نادیده می گیرد و مشکل موجود را به محدوده نزاع بر سر اراضی اشغال شده در سال 1967 منحصر می سازد.
5- «و در صورت همکاری و همبستگی همه ما در تمرکز تلاش ها، می توان در طول سه سال به امضای پیمانی در این زمینه دست یافت.» در این بیان، راه حل نهایی مورد ادعا در قرارداد اسلو بر باد می رود؛ راه حلی که مدت پنج سال را از زمان شروع اجرای «نخست، غزه - اریحا» تعیین می کند و این مدت در سال 1998 به پایان رسیده است تا وعده جدیدی برای سه سال دیگر در ارتباط با امکان دستیابی به یک توافق داده شود، بی آن که نسبت به همین مدت زمانی هم تعهدی قطعی صورت پذیرد. علاوه بر این، مجموعه ای از شرایط متعدد - که بیان کردیم - بر این وعده ها سایه سنگین خود را افکنده است و همین وعده ها و شرایط نیز در هر زمان می تواند مورد تردید و نقض قرار گیرد و در نتیجه سقف زمانی تعیین شده به یک وعده مه آلود و مبهم و فاقد هر گونه الزامی مبدل می شود.
با این وصف، آیا تاکتیک های ادعایی موجود در موافقت همیشگی با مطالبات و درخواست های اسرائیل که حد و مرزی نمی شناسد و هر بار، درخواست های جدیدی به آنها اضافه می شود، مفیدخواهد بود؟ آیا تاکنون جامعه بین المللی توانسته است که اسرائیل را به آنچه امضا کرده است، پایبند سازد؟ آیا اسرائیل تا کنون خود را ملزم به جدول های زمان بندی روند سازش دانسته است؟ در قراردادهای امضا شده، آیا اسرائیل هیچ نشانه های روشنی از خود نشان داده است و همچنان که حکومت خودگردان فلسطین انجام داده است، آیا سازوکارهای مشخصی برای اجرای این توافقات به کار گرفته است؟
آسان شمردن امضاهای مرحله ای و حساب باز کردن برای مانورهای عملی و تکیه بر تدابیر تفصیلی برای ارزیابی خطاها و ضرورت های این پیمان ها! فلسطینیان را در ورطه عقب نشینی های بیشتر خواهد افکند و منازعه را به گونه ای حل و فصل خواهد کرد که دارای نتایجی فاجعه آمیز برای آنان باشد. هم چنین سرمایه گذاری روی کبوتران و بازهای درون رژیم اسرائیل، غیر واقعی است. افزایش شهرک های صهیونیست نشین و جنگ های اصلی در زمان حزب کار صورت گرفته است که هم اکنون بخشی از حکومت وحدت ملی! است. اگر چه حزب کار در مورد چند کیلومتر از سرزمین فلسطین یا در تاکتیک، با حزب لیکود اختلاف نظر داشته باشد؛ اما اعتقادش به هدف تثبیت رژیم صهیونیستی کافی است تا فلسطینیان با آن هم - مانند لیکود - مخالفت و مقاومت کنند.
اسرائیل، چنانچه در برابر خود، کسی را از فلسطینیان نیابد که به خواسته هایش پاسخ مثبت بگوید، چه کاری می تواند انجام دهد و چه ابزاری دارد؟ و چنانچه همه گروه های مجاهد فلسطینی و ملت ایثارگر فلسطین دست به دست هم دهند، چه خواهد کرد؟ و مگر نگرانی و تزلزل پایه های رژیم اسرائیل، در زمانی که همه گروه ها در چارچوب انتفاضه مقاوم متحد شدند، آشکار نشد؟ در انتفاضه، همه گروه ها از جنبش حماس، جهاد اسلامی، فتح، جبهه خلق برای آزادی فلسطین و سایر سازمان ها و در کنار آنان، همه اقشار مردم بدون استثنا حضور داشتند.
بر رهبران فلسطینی است که از این گرایش عمومی نسبت به مقاومت علیه اشغال که در سطح پایگاه وسیع مردمی ملاحظه می شود، استفاده کنند، زیرا این گرایش مصونیت فوق العاده ای برای رویارویی با فشارها به دست می دهد و برای توجیه خودداری از امضای خفت بار کافی خواهد بود. به جای جست وجوی دیدگاه ها و اندیشه هایی که در سطح مردمی ارزان عرضه شود و بعضی از رهبران مسئولیت آن را بپذیرند و در نتیجه عدم تحقق کمترین خواسته ها و مطالبات فلسطینیان، متهم به خیانت شوند، بهتر آن است که این رهبران، مخالفت های مردمی را دستاویز خود سازند و با توجه به عدم امکان حرکت بر خلاف جریان مردم، آن را سرمایه ای برای خود قرار دهند که در این صورت، همه نیروهای فلسطینی نیرومندتر خواهند بود و توپ در زمین اسرائیلیان خواهد بود. چه بسا حداکثر آنچه رخ خواهد داد، تصمیم اسرائیل در انتقام جویی از این رهبران، از راه تبعید یا محاصره آنها یا حتی تهدید به قتل آنان باشد، اما رهبری آنان با چنین انتقام جویی هایی نیرومندتر خواهد شد و پایگاه مردمی و پشتوانه آنان را افزایش خواهد داد و طرف دیگر، امکان نفوذ در این همبستگی مردمی را از دست خواهد داد. حتی اگر این رهبران به شهادت برسند، باید بدانند که اجل و مرگ هر کسی در دست خداست و هیچ کس نمی تواند زمان آن را مشخص کند!
فاذا جاء اجلهم لا یستخرون ساعه و لایستقدمون(2)
«...و چون اجلشان فرا رسد، ساعتی آن را پس و پیش نمی توانند کرد».
شهادت برگی بر پرونده عزت امت خواهد افزود و در صورتی که آن رهبران باقی بمانند، خواهند توانست، دستاوردهای مهمی را تحقق بخشند. اگر همگان در این مسیر گام بردارند، جریان نیرومند مردمی به دژی تبدیل خواهد شد که مانع از آن خواهد بود که فرصت طلبان بی بند و بار در پیشاپیش حرکت قرار گیرند.
در جایی که مسئولان اسرائیلی - به رغم همه توان نظامی و سیاسی خود - هر بار که مواجه با فشارهایی می شوند که مورد پسند آنان نیست، به گزینه حمایت مردمی پناه می برند تا خود را پشت آن پنهان سازند و در حالی که آمریکایی ها در مذاکره با اعراب، از ضرورت کمک به دولت اسرائیل در تسهیل امور آن به لحاظ ناتوانی در مخالفت با موج مردم سخن می گویند، همان گونه که در دولت باراک صورت گرفت و ازحافظ اسد رئیس جمهوری فقید سوریه خواسته شد که برای امکان انجام حل و فصل اختلافات با سوریه، در برابر باراک عقب نشینی کند. (3)،
شایسته است که رهبران فلسطینی و عرب در برابر ملت های خود قرار نگیرند و بار عقب نشینی های تاریخی اجحاف آلوده و اهانت آمیز را به دوش نکشند و مردم را دژی برای ثبات و ایستادگی و دستیابی به حقوق حقه خود قرار دهند. ملت فلسطین، شایستگی فراوان و جهاد متمایز خود را به اثبات رسانده است، به طوری که توان آن را یافته است تا پشتوانه ای برای رهبران مخلص خود در رویارویی با چالش ها باشد.
مدیریت سیاسی نبرد نیازمند بیرون آمدن از تونل پاسخ گویی به مطالبات و درخواست های پیاپی اسرائیل است که از جمله آنها می توان به تسلیم قاتلان زئیفی(4)، ارائه اطلاعات درباره عملیات شهادت طلبانه پیش از وقوع آنها، مسئولیت پذیری دستگاه خودگردان نسبت به هر عملیاتی علیه اسرائیل، ضرورت محکوم کردن عملیات شهادت طلبانه، بازداشت مجاهدان، اصلاحات در دستگاه خود گردان و... اشاره کرد. این درخواست ها مسئولان فلسطینی را درگردونه پرسشگری و حساب رسی اسرائیلی ها قرار می دهد. برعکس، باید نسبت به ابراز و اعلام مطالبات فلسطینی ها همت گماشت. از جمله آنها خروج اسرائیل از سرزمین های اشغالی، تسلیم متجاوزان و جنایتکاران علیه کودکان فلسطینی، حق مقاومت علیه این تجاوزات، درخواست آزادی زندانیان فلسطینی و قبول مسئولیت اسرائیل در قبال گرسنگی و رنج های اقتصادی مردم فلسطین و... است.
مدیریت سیاسی نبرد هم چنین نیازمند خودداری از شتاب زدگی در دادن تضمین های سیاسی با اسرائیل است. چرا که اسرائیل به صراحت، دیدگاه خود را درباره بیت المقدس واحد و با مدیریت اسرائیل اعلام می دارد و از حداکثر عقب نشینی ها در کرانه غربی که بیش از 42 درصد نخواهد بود، سخن می گوید.
این به معنای عدم موافقت اسرائیل با مذاکراتی است که سقف آن اراضی اشغال شده 1967 است و نشان می دهد، گزینه ای که به واگذاری یک وجب از خاک بینجامد، هرگز مورد قبول اسرائیل نخواهد بود، بلکه تلاشی است، برای توجیه کمترین حد مدیریت سیاسی که همواره راه را در برابر تحولات و گزینه های متعدد در آینده باز می گذارد.
اگر مقاومت با ضربه زدن به امنیت اسرائیل تداوم یابد و رژیم صهیونیستی نتواند هیچ امضایی بگیرد که به موجودیت آن مشروعیت ببخشد و مرزهای آن را مشخص سازد، فرصت همچنان برای باز پس گیری حقوق فلسطینیان فراهم خواهد بود.
تعویق مباحثات مربوط به حدود آزاد سازی
شاید بحران در این نکته نهفته است که گروه های فلسطینی در مورد ماهیت حقوق خود اختلاف نظر دارند. برخی به آزاد سازی همه خاک فلسطین از نهرالمیت تا دریای مدیترانه ایمان دارند و گروهی به مرزهایی برای فلسطین رضایت می دهند که از سرزمین های باقی مانده پیش از اشغالگری چهارم ژوئن 1967 تجاوز نمی کند و این منطبق با قطعنامه بین المللی شماره 242 می باشد.چنین بحرانی در صورتی رخ می دهد که گروه ها بخواهند، ذهن خود را به مناقشه سرنوشت سازی برای توافق بر سر حد و مرز حقوق خود مشغول دارند، اما اگر این بحث به تعویق افتد و فعالیت گروه ها مشترکاً در راه رویارویی با تجاوزات اسرائیل به کار گرفته شود، به مرحله ای از همکاری در چارچوب جهاد علیه اسرائیل خواهند رسید. در جایی که اسرائیل همه چیز را مصادره می کند و حتی کسانی را که تنها به بخشی از فلسطین رضایت می دهند، ناراضی از روند سیاسی مذاکرات می سازد، تنها سلاح ممکن که در اختیار همه گروه ها در رویارویی با اسرائیل قرار دارد، همین است. تا آن زمان که اسرائیل به شرایط حداقلی تن دهد و مرحله دوم فرا رسد که مرحله دشواری است و نیازمند مباحثات مفصل برای عدم بروز درگیری و اختلاف میان گروه هاست و امید به آزاد سازی را باقی نگه می دارد، زمان مناسبی وجود خواهد داشت که به مسائل مطرح شده پرداخته شود، مگر آن که شاهد عقب نشینی و چشم پوشی وحشت انگیز فلسطینیان از حداقل ها باشیم که در این حالت، دارندگان این گرایش نخواهند توانست که از انتخاب خود، پس از فداکاری ها و ایثارهای بزرگ ملت فلسطین دفاع کنند. دستگاه خودگردان مسئولیت آن را دارد که همواره در چارچوب حاشیه ای رفتار کند که به آن اجازه حفظ و نگه داری منابع و عناصر قدرت و توان خود را بدهد و نگذارد که بحران به دایره درون فلسطینی کشانده شود.
بی گمان تجربه حزب الله - با ویژگی هایی که در چارچوب لبنان یافته است با انتفاضه و ویژگی هایی که در فلسطین دارد، متفاوت است و درست نیست که تجربیات را به یکدیگر، به شیوه ای مطالعه نشده تسری دهیم اما فصل های مشترک این دو تجربه در عمومات و در بعضی از خصوصیات آن اندک نیست.
همان گونه که حزب الله از تجربه مقاومت فلسطین و تاریخ درگیری و نزاع آن با اسرائیل بهره جست، حزب الله نیز با اندیشه ها و گفتمان سیاسی و بسیجی خود و مقاومت و روش عملکرد خاصش، عاملی به وجود آورده است که الهام بخش ملت فلسطین بوده، امید تازه ای برای آزاد سازی دمیده است.
عناوین کلی این تجربه، به تنهایی می تواند خاستگاهی برای این الهام بخشی باشد. حزب الله دارای قدرت نظامی اندک و تشکیلاتی با کادرهای محدود است، اما توانست که با ایمان و اولویت بخشیدن به مقاومت و فعالیت شهادت طلبانه، بخش اغلب جنوب لبنان و بقاع غربی را، به دنبال یک مقاومت پیگیر 18 ساله در برابر ارتشی که همه از شکست ناپذیری آن سخن می گفتند و برخوردار از پشتیبانی وسیع استکبار بود، در 24 مه 2000 آزاد سازد و بارقه امیدی به وجود آورد که با پیمودن راه مقاومت و شهادت، آزاد سازی سرزمین امکان پذیر است. آنچه در لبنان رخ داد، در فلسطین نیز تکرار پذیر است.
مشابهت در این دو عرصه، در ماهیت دشمن، حجم حمایت جهانی از اسرائیل و واقعیت های اشغال و وحشیانه بودن تجاوزات نهفته است در مقابل نیز آمادگی جوانان برای جهاد و باور مردم فلسطین به حمایت از انتفاضه و نومیدی مذاکره کنندگان از امکان تحقق پیشترفتی در مذاکرات قرار دارد.
با این همه واقعیت فلسطین دشواری های بیشتری دارد. سرزمین فلسطین مرکز اصلی اشغالگری است و مقاومت فلسطین نیز عرصه استراتژیک تغییر و تحول است، چرا که دستاوردهای آن در همه منطقه اثر خود را بر جای خواهد گذارد.
مسئولیت اعراب و مسلمانان
اعراب و مسلمانان مسئولیت حمایت و پشتیبانی از قدس و فلسطین را بر عهده دارند. بر اساس واجب دینی در حفاظت از مقدسات و مخالفت با ظلم و اشغال و با توجه به مصلحت تردید ناپذیری که همگان در جلوگیری از تثبیت و پایداری این رژیم غاصب توسعه طلب دارند، چنین مسئولیتی رقم می خورد.حضرت آیت الله خامنه ای (حفظه الله) در این باره می گوید:
«امروز دولتها و ملت های مسلمان، به ویژه عرب، وظیفه سنگینی بر دوش دارند. وظیفه دولت ها البته بسیار سنگین و خطیر است، اما سنگینی وظیفه ملت ها، بویژه علمای دینی و شخصیت های سیاسی و نخبگان دانشگاهی و روشنفکران و دیگر عناصر اثر گذار از سنگینی وظیفه دولت ها کمتر نیست. این وظیفه عبارتست از کمک رساندن و روحیه دادن و این جهاد مقدس را تداوم بخشیدن.» (5)
مهم آن است که مسأله فلسطین به عنوان مسأله محوری امت مورد تأکید واقع شود و همه توان مالی، تبلیغاتی، فرهنگی، سیاسی و نظامی، به گونه ای بسیج شود که با تحقق این هدف سازگار باشد. علاوه بر این، برنامه های عملی و تدابیر میدانی و انتخاب های مناسب و هماهنگ با این حمایت باید به نحوی اتخاذ شود که با اوضاع و شرایط هر کشوری سازگار باشد و در هماهنگی کامل با جایگاه حزب یا طرف های حمایت کننده، در چارچوب واقعیت مردمی و امکانات عملی یا احتمالی خاصی باشد که این طرف ها از آن برخوردارند و حداکثر تلاش ها به کار گرفته شود تا اولویت اقدام برای حمایت و مشارکت عملی همچنان حفظ شود. باید دانست که هیچ طرف عربی یا اسلامی، عذری برای سستی و بی توجهی نخواهد داشت و نمی تواند ملت فلسطین را به حال خود رها کند تا به تنهایی همه این رنج ها را تحمل کند.
رژیم ها نیز از این مسئولیت معاف نیستند. با این همه، چه بسا که دوری و خودداری این رژیم ها از دخالت در امور و چوب لای چرخ گذاشتن، به ویژه با توجه به رژیم هایی که برای حمایت از مطالبات اسرائیل گوی سبقت را از دیگران ربوده اند، بهترین اقدام ممکن باشد. هم چنین نمی توان به اتفاق نظر رژیم های عربی در شکل کنونی خود دل بست تا مگر بستر مناسبی برای فرایند آزادسازی فراهم آورند. با این همه رهبران مردمی و حزبی، دست کم در تلاش برای کشاندن دولت های کشورهایشان به جایگاهی که به حمایت هر چه بیشتر از مسأله فلسطین نزدیک شوند، وظیفه و مسئولیت دارند. این اقدام را چنین رهبرانی می توانند، از راه تصدی حمایت از مسأله فلسطین سامان دهی کنند تا توجه و عنایت مردمی را نشان دهند و دست آویزی برای رژیم های دچار شک و تردید فراهم کنند که خود را در حمایت از فلسطین، پشت این موج مردمی پنهان کنند.
علاوه بر این، بررسی ابزارها و شیوه های حمایت از این مسأله محوری امت اسلامی، تنها با اکتفا به قواعد و اصول کلی امکان پذیر نخواهد بود، بلکه این مهم نیازمند جزئیات بیشتری در شاخه های متفاوت است که مرتبط با میزان جدیت و توجه به مسأله است. هر طرف باید هیچ امکان و ابزار مناسبی را در حمایت از مسأله فلسطین فرو نگذارد و همه این امکانات باید در کنار هم جمع شود تا پشتوانه مهمی برای مشارکت در روند یاری مردم فلسطین باشد. آرمان های ما هم نباید بزرگ و غیر واقعی و بلند پروازانه باشد. آن که در قلب بحران زندگی می کند، بار اساسی را به دوش می کشد و کارکرد حرکت های عمومی، کمک و مساعدت خواهد بود. برای مثال، تظاهراتی که در همه جای جهان در حمایت از فلسطین صورت گرفت، میزان توجه به این مسأله را در وجدان عمومی مردم نشان داد و در ایجاد یک برداشت جهانی از عمق بحران در منطقه ما اثر خوبی گذارد.
حمایت ها نیز به مثابه کمک و مشارکتی است که در برآورده ساختن بعضی نیازها - در صورتی که به طرف ذیربط برسد - کمک کند. تبلیغات بر مظلومیت فلسطینیان پرتو افکنی می کند و حقایق را به جهانیان نشان می دهد. پشتیبانی نظامی از راه های مناسب، نقشی در پیشبرد انتفاضه خواهد داشت. سرانجام باید گفت که هیچ کس نمی تواند که تحولات مسأله چگونه خواهد بود و ماهیت وظایفی که بر عهده منطقه ما خواهد بود، چگونه است. در هر حال، اینها مسائلی است که آماده سازی آنها نیازمند مطالعه و برنامه ریزی و زمینه سازی کامل، در خارج از چارچوب های عینی است تا بتوان اقدام مناسب را در زمان مناسب، به سود مسأله فلسطین انجام داد.
پی نوشت ها :
1- روزنامه السفیر، 25 / 6/ 2002.
2- نحل 61.
3- مرحوم حافظ اسد رئیس جمهوری سوریه به این مانور پاسخ نداد و لذا حل و فصل مورد نظر باراک با سوریه صورت تحقق نیافت.
4- وزیر جهانگردی اسرائیل که گروهی از جبهه خلق برای آزادی فلسطین او را ترور کردند.
5- از بیانات حضرت آیت الله خامنه ای (حفظه الله) در گشایش کنفرانس بین المللی امام خمینی (قدس سره) و حمایت از مسأله فلسطین که در 12 و 13 خرداد 1381 در تهران برگزار شد.