فیلم نامه فیلم بمان(2) «stay»

سام در کریدور بخش سلامت روانی بیمارستان حرکت می کند. او به در یک اتاق ضربه می زند. روی در نوشته شده: «واحد بحران های متغیر». جوابی نمی شنود. همین که می خواهد دوباره در بزند، صدای داد و فریاد را از انتهای
سه‌شنبه، 3 بهمن 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فیلم نامه فیلم بمان(2)  «stay»
 فیلم نامه فیلم بمان «stay» (2)






 

 

داخلی - بیمارستان کلمبیا - بعدازظهر
سام در کریدور بخش سلامت روانی بیمارستان حرکت می کند. او به در یک اتاق ضربه می زند. روی در نوشته شده: «واحد بحران های متغیر». جوابی نمی شنود. همین که می خواهد دوباره در بزند، صدای داد و فریاد را از انتهای کریدور می شنود. او به طرف صدا می رود. دو پرستار با یک زن چاق به نام دیزی درگیر هستند. زن روی زمین افتاده و داد و فریاد راه انداخته. آنها سعی دارند زن را به طرف یکی از اتاق ها بکشند. به نظر می رسد که زن بی خانمان است. لباس های او پاره است و موهایش کثیف. کنار آن دو پرستار، دکتر شلژل ایستاده است. دکتر مردی لاغر اندام است. او سعی دارد دیزی را آرام کند.
دکتر شلژل: آروم باش دیزی. ما تلویزیونو برات روشن کردیم و همه چی مرتبه. آروم باش.
دیزی: من نازی نیستم. لعنت به شما. من نازی نیستم.
دکتر شلژل: دیزی هیچ کس تو رو نازی صدا نمی کنه. حالا دیگه آروم بگیر.
دیزی به شدت تقلا می کند که از دست پرستاران فرار کند. دکتر یک آمپول آرام بخش در دست دارد و می خواهد در فرصتی مناسب آن را به دیزی تزریق کند.
دیزی: من نازی نیستم.
دکتر شلژل: دیزی، من می دونم.
دیزی (آه و ناله می کند): شما نمی تونین با من همچنین رفتاری بکنین. من نازی نیستم. این حق من نیست.
دکتر شلژل: چه باور کنی و چه باور نکنی، این برات خوبه.
پرستاران دیزی را محکم می گیرند و دکتر آمپول را به دیزی تزریق می کند.
دکتر شلژل: اگه یادت بمونه که قرص هاتو بخوری، دیگه ما مجبور نیستیم باهات این کارو بکنیم.
دیزی: من نازی نیستم. من آدم خوبی هستم.
دکتر شلژل: آره هستی.
دیزی به تدریج آرام می شود.
دیزی: من آدم خوبی هستم.
پرستاران دیزی را می کشند و او را وارد اتاق می کنند. دکتر شلژل تازه متوجه سام می شود و به او لبخند می زند.
دکتر شلژل: سلام سامی.
سام: سلام.
دکتر شلژل: متأسفم سام. تو حالت خوبه؟
سام: آره. من این روزها با دلال های سهام روانی درگیرم.
دکتر شلژل: خب دلال های سهام روانی پول بیشتری می دن.
آن دو از در کریدور خارج می شوند و وارد محوطه باز بیمارستان می شوند.
دکتر شلژل: خب حالا چی تو رو به اینجا کشونده؟
سام: من یه مریض دانشجو دارم که می خواد خودشو بکشه.
دکتر شلژل: عجب. خب براش یه وقت بگیر. ما اینجا قانون مشخصی داریم. اگه اون تهدید کرده که می خواد به خودش یا کس دیگه ای صدمه بزنه، ما اینجا بستریش می کنیم، ولی برای همیشه نمی تونیم اینجا نگهش داریم. ما اونو چهل و هشت ساعت نگه می داریم.
سام: می گه می خواد شنبه خودشو بکشه. اگه اونو الان بستری کنی، تا شنبه دیگه مرخص شده.
دکتر شلژل: چه بچه منظمی! پس برای خودش برنامه داره.
سام: می گه نصف شب شنبه.
دکتر: ما می تونیم اونو تا جمعه نگه داریم. می تونی بیاریش اینجا.
سام: نه، حاضر نیست تحت مراقبت باشه. جف اون می خواد خودشو بکشه و من فقط سه روز وقت دارم قانعش کنم که این کارو نکنه.

داخلی - آپارتمان سام - شب

سام کلافه کنار پنجره ایستاده و به بیرون نگاه می کند. سام در خانه تنهاست. او به دستشویی می رود و در جعبه داروها را باز می کند و از آن یک شیشه قرص بیرون می آورد. سام قرص ها را بیرون می ریزد و آنها را می شمرد و بعد در حالی که دوباره آنها را داخل شیشه می ریزد، صدای باز شدن در آپارتمان را می شنود.
لایلا (صدای خارج از قاب): مرد من کجاست؟
سام شیشه قرص را به سر جایش برمی گرداند و از دستشویی بیرون می رود. او لایلا را می بیند که وارد آشپزخانه شده است.
لایلا: می دونی تمام روز چی دلم می خواست؟
لایلا دو پاکت خرید را روی بار آشپزخانه می گذارد.
لایلا: دلم می خواست یه چیزی بخورم.
سام خیلی خوشحال نیست و به حرف های لایلا واکنشی نشان نمی دهد.
لایلا کمی نوشیدنی برای خودش می ریزد.
لایلا: چی شده؟ یه کم کلافه به نظر می رسی.
سام: هیچی.
لایلا: پس برام از همون هیچی بگو.
سام روبه روی لایلا می ایستد. لایلا جرعه ای از نوشیدنی اش را می خورد.
سام: فقط خسته ام. بذار یه زنگی بزنم، بعد میام پیشت.
سام از کنار لایلا می گذرد. لایلا روی کاناپه می نشیند. آشکارا از رفتار سام ناراحت شده.
سام (با تلفن): بث، دوباره منم سام. امیدوارم که خوب استراحت کرده باشی. همه از تو می پرسن. بهم زنگ بزن. می خوام درباره هنری لئام ازت بپرسم و بدونم که نظرت درباره اون چیه. باشه؟ خداحافظ.
سام گوشی را قطع می کند و به لایلا نگاه می کند.
لایلا: یه جوری حرف می زنی انگار داری با یکی از مریض هات صحبت می کنی. مگه اون مریضه؟
سام: اون داغونه.
لایلا: آهان، داغونه. عجب! ما توی نیویورک زندگی می کنیم. اینجا همه داغونن.
سام لبخندی می زند و بعد بلند می شود و وارد دستشویی می شود. بعد از رفتن او، لایلا هم از روی کاناپه بلند می شود و به طرف دستشویی می رود و در آستانه در می ایستد. سام صورت خود را می شوید.
لایلا: اون بچه ای که تگرگ رو پیش بینی کرد چطوره؟
سام: ما مثل یه مریض و یه دکتر هستیم.
لایلا: پیش بینی فردا چیه؟ ملخ ها حمله می کنن؟
سام: اون گیجه.
لایلا: گیج؟ یعنی یه جورایی داغونه؟
سام: نمی خوام الان راجع بهش حرف بزنم.
لایلا: تو به من درباره وکیلی گفتی که فکر می کرد گربه ش با اون حرف می زنه.
سام: نباید این کارو می کردم.
لایلا به طرف آینه می رود و موهایش را مرتب می کند. سام صورتش را خشک می کند.
لایلا: اون می خواد خودشو بکشه.
سام با تعجب به لایلا نگاه می کنه.
لایلا: همینه، مگه نه؟ به دلیل همین نمی خوای راجع بهش حرف بزنی.
سام: اون حق داره که مشاوره ش محرمانه باشه.
لایلا: بی خیال سام.
سام از دستشویی خارج می شود و وارد هال می شود.
سام: اون می خواد شنبه شب خودشو بکشه.
سام به طرف لایلا برمی گردد. لایلا هنو داخل دستشویی است.
سام: نصف شب. انگار قرار داره.
سام روی کاناپه می نشیند. لایلا وارد هال می شود.
لایلا: مگه قراره چه چیز خاصی تو شنبه باشه؟
سام: فرصت نکردم که بپرسم.
لایلا: می دونی ما می تونیم درباره ش حرف بزنیم. این منو ناراحت نمی کنه.
سام: ولی منو ناراحت می کنه.
لایلا: آره می دونم. ولی تو باید به من اعتماد کنی.
سام: اعتماد دارم.

داخلی - دستشویی - ادامه

شیر آب باز مانده است.

خارجی - خیابان دوازدهم - صبح

طناب هایی از یک ساختمان بلند آویزان است. به واسطه این طناب ها یک پیانو را پایین می آورند.
مرد (صدای خارج از قاب): آهان، همین طور آروم بیارینش پایین. آره خیلی خوبه میکی.
زن (خارج از قاب): انقدر تند ندو.
دوربین در مسیر طناب ها پایین می آید و ما چهار مرد را می بینیم که کنار ساختمان ایستاده اند و به کمک طناب ها پیانو را پایین می کشند. با فاصله ای از آن مردها، زنی همراه با پسری هفت هشت ساله جلو می آید.
مرد: آروم. مواظب باشین.
ما سام را می بینیم که از ساختمانی دیگر بیرون می آید. پسر می دود و از کنار مردها رد می شود. اما روی زمین می افتد و بادکنکی که در دست دارد به هوا می رود. یکی از آن مردان می خواهد بادکنک را بگیرد، اما دیگر خیلی دیر شده و بادکنک به طرف آسمان رفته.
پسر: بادکنکم رفت.
مرد: متأسفم پسر جون. دیگه رسید به آسمون.
سام از کنار آنها رد می شود و نگاه کوتاهی به آنها می اندازد.
زن: اشکالی نداره آقا. یه دونه دیگه براش می خرم. (به پسر) بریم عزیزم.
پسر: قول می دی برام بخری؟

داخلی - سالن سخنرانی دانشگاه - صبح

مردی پشت تریبون ایستاده و سخنرانی می کند. پشت او اسلاید یک تابلوی نقاشی را روی دیوار انداخته اند.
مرد: تریستان روور معتقد بود شاید ما نتوانیم باد را ببینیم، اما می توانیم آرزوی باد را ببینیم.
نقاشی روی دیوار عوض می شود. مرد به نقاشی اشاره می کند. این تابلو نقاشی ای از گویاست.
مرد: این نقاشی ما را وادار می کند که باد را با نشان اثراتش بر دود شمع تصور کنیم. در این شاهکار گویا فقط صورت قربانیان قابل مشاهده است. نگاه ما به طرف روشن ترین نقطه های بوم کشیده می شود.
دوربین به طرف دانشجویانی می رود که در سالن نشسته اند. هنری هم بین آنهاست، اما پیداست که خیلی حوصله شنیدن این حرف ها را ندارد.
مرد: پیراهن سفید یک مرد محکوم اشاره ای به زندگی اوست. تپه های پشت سر، مانعی برای فرار هستند.
حالا متوجه می شویم که سام از پنجره ای که به سالن مشرف است، هنری را زیر نظر دارد. هنری دیگر حال نشستن در سالن را ندارد. او از سر جای خود بلند می شود.
مرد: بعد از این که نقاشی توسط تماشاچیان و منتقدان به مسخره گرفته شد، ما نه عصبانی شد و آن را به دو نیم کرد و به این ترتیب قهرمان سقوط کرده از نقاشی حذف شد و به طور تصادفی یکی از مهم ترین آثار او پدید آمد.
هنری به انتهای سالن می رسد؛ جایی که درِ سالن است. او در را باز می کند.

داخلی - سالن انتظار - ادامه

اینجا بی شباهت به یک گالری نقاشی نیست. چند تابلوی نقاشی به دیوارها نصب شده است. سام روبه روی در سالن ایستاده و منتظر است. هنری به محض این که در را باز می کند، با سام مواجه می شود.
سام: سلام.
هنری: سلام.
سام: چطوری؟
هنری: خوبم.
هنری به طرف سام می رود. او کتش را به دست گرفته.
سام: بعد از اون حرف هایی که بهم زدی فکر نمی کردم بازم بیای سر کلاس.
هنری: خب.
سام: یه دقیقه وقت داری؟
هنری: آره.
سام به تابلوها اشاره می کند.
سام: هیچ کدوم اینها مال تو هست؟
آن دو با هم همراه می شوند و به طرف در سالن انتظار می روند.
هنری: اَه.
سام: چی؟
هنری: اینها خیلی بدن.
سام: آهان.
از سالن سخنرانی صدای تشویق حضار شنیده می شود.
هنری: تو حرف تریستان رو درباره هنر بد، می دونی؟
سام با سر می گوید نه.
هنری: اون می گه «هنر بد به طور تراژیک خیلی زیباتر از خوبه، چون شکست انسانی رو نشون می ده.»
در سالن سخنرانی باز می شود و دانشجویان بیرون می آیند. آن دو هم با بقیه از سالن انتظار بیرون می روند.

خارجی - محوطه باز دانشگاه - ادامه

سام: تو چرا می خوای خودتو شنبه شب بکشی؟
هنری: اون شب، بیست و یکمین سال تولدمه.
سام: من فکر می کنم سنت می گه که توی یه همچین شبی بیرون بری و یه چیزی بخوری، نه این که مغزتو داغون کنی.
هنری: خب تریستان یه سنت متفاوتو شروع کرد.
سام: چی کار کرد؟
هنری: خودشو کشت؛ توی بیست و یک سالگی.
سام: پس پدر و مادرت چی؟
هنری: پدر و مادرم چی؟
سام: فکر نمی کنی برای اونها مهم باشه؟
آن دو روبه روی هم می ایستند. هنری به سام خیره می شود.
هنری: نه.
سام: اونها همین جا زندگی می کنن؟
هنری: توی ماهلوی گاردنز هستن.
سام: ماهلوی گاردنز کجاست؟
هنری: یه قبرستونیه توی جرسی. فکر می کردم پرونده منو خوندی.
سام: متأسفم.
هنری راه می افتد و سام هم به دنبالش می رود.
سام: خوندم، ولی اینو توش ننوشته بود.
هنری: خب خیلی وقته که مردن.
سام: فامیل دیگه ای هم داری؟
هنری: نه.
هنری سیگاری به لبش می گذارد و بعد آن را برمی دارد.
سام: مثلاً نامزد.
هنری: تو باهاش حرف زدی؟
سام: نه.
دوباره روبه روی هم می ایستند.
سام: اون کیه؟
هنری با سیگارش بازی می کند.
هنری: نه، تو داری باهاش حرف می زنی.
هنری سیگارش را روشن می کند.
هنری: خب، آره. یه دختری بود. من همیشه به یه رستورانی می رفتم که توی کانال استریت بود. دختره پیشخدمت رستوران بود.
سام: برام از اون بگو.
هنری: وقتی فنجون منو پر می کرد، ازم می پرسید که توی کارهای رستوران چطوره. می خواست بدونه کارشو خوب انجام می ده یا نه. ما هیچ وقت خیلی به هم نزدیک نشدیم.
سام: ازش اسمشو پرسیدی؟
هنری: آره. اسمش آتنا بود. می خواستم باهاش ازدواج کنم.
سام: تو می خواستی باهاش ازدواج کنی؟
هنری: آره. براش یه حلقه ازدواج خریدم.
دوباره روبه روی هم می ایستند. هنری پکی به سیگارش می زند.
هنری: درست شبیه همونی بود که تو برای نامزدت خریدی.
سام: هنری من حلقه تو رو ندزدیدم. بهت قول می دم.
هنری راه می افتد.
هنری: آره، من اونو گم کردم. حالا اون دیگه رفته.
سام: رفته؟
هنری: آره.
سام: یعنی یه جای دیگه ست؟
هنری: منظورت چیه؟
سام: جای دیگه ای وجود نداره.
فیلم نامه فیلم بمان(2)  «stay»

داخلی - یک آکواریوم بزرگ - بعدازظهر

هنری وارد یک آکواریوم می شود. او پشت شیشه می ایستد و به یک خرس آبی که به شیشه آکواریوم نزدیک می شود، نگاه می کند. خرس آبی خودش را به شیشه می چسباند. هنری می بیند که یک زن و مرد مسن داخل آکواریوم هستند و از او عکس می گیرند. خرس آبی غمگین است. هنری سعی می کند با او همدردی کند.
مرد (به هنری): فکر می کنی اون خسته ست؟
هنری: من فکر می کنم اون داره سعی می کنه فراموش کنه که کجاست.
خرس آبی از شیشه فاصله می گیرد.

داخلی - محل کار لایلا - ادامه

دوربین از پنجره وارد می شود. اینجا مثل یک آتلیه نقاشی است. لایلا و سام پشت به پنجره و روبه روی یک تابلو ایستاده اند.
سام: قشنگه.
لایلا: نه. مثل اون آشغال هایی شده که توریست ها توی خیابون پنجم می خرن.
لایلا از تابلو فاصله می گیرد و با تکه ای پارچه دست های خود را خشک می کند. سام هنوز روبه روی تابلو ایستاده است. لایلا چند لحظه به طرف سام برمی گردد.
لایلا: امروز با مریضت حرف زدی؟
سام: اوهوم.
لایلا: هنوز می خواد خودشو بکشه؟
لایلا با آن پارچه بازی می کند.
سام: فکر نمی کنم درست باشه درباره اون حرف بزنیم.
لایلا: منظورت اینه که درست نیست درباره اون با من حرف بزنی.
لایلا از حرف سام ناراحت شده است. لایلا به انتهای آتلیه می رود. سام خودش را به او نزدیک می کند.
سام: تو دیگه قرص هاتو نمی خوری. من اونها رو شمردم. حتی یه دونه هم تو هفته نخوردی.
لایلا یک لحظه دست از کار خود می کشد. سرش را بالا می آورد و به سام نگاه می کند.
لایلا: دیگه به اونها احتیاجی ندارم.
سام: این تصمیمی یه که باید با هم بگیریم.
لایلا (نفسی می کشد): وقتی اونها رو می خورم نمی تونم نقاشی بکشم.
لایلا از کنار سام رد می شود.
لایلا: نمی تونم.
سام: این موضوع منو عصبی می کنه. خوشحال نمی شم وقتی این کارو از من پنهان می کنی.
لایلا: منم خوشحال نمی شم که قرص هامو دزدی می شمری... ما باید به هم اعتماد کنیم.
لایلا به سام نگاه می کند، ولی سام رویش را از او برمی گرداند. لایلا چند لحظه مکث می کند.
لایلا: به من نگاه کن.
سام به لایلا نگاه می کند.
لایلا: من نمی تونم اونها رو قایم کنم. ای کاش می تونستم. باشه بهت قول می دم.
سام (نفس عمیقی می کشد): من باید برم. توی خونه می بینمت.
سام به طرف در می رود.
لایلا: هنری؟ یه چیزی رو فراموش نکردی؟
سام برمی گردد و با تعجب به لایلا نگاه می کند. لایلا می خندد، اما از دیدن چهره متعجب سام، خنده اش را فراموش می کند.
لایلا: چی شده؟
سام: تو منو هنری صدا زدی؟
لایلا: عزیزم، فکر می کنم دیگه اسمتو می دونم.
سام: آره، ولی تو منو هنری صدا زدی.
لایلا (می خندد): سام، من اسم تو رو می دونم. باور کن.
سام: متأسفم.
سام می آید و کیفش را از روی صندلی برمی دارد.
سام: باشه.
سام از در خارج می شود. لایلا به فکر فرو می رود.

داخلی - ماشین - ادامه

از چشمدید راننده خیابان را نگاه می کنیم. ماشین در خیابانی خلوت پیش می رود. دوربین به طرف زنی جوان برمی گردد. ما این زن را قبلاً هم دیده ایم. او با هنری که پشت فرمان است حرف می زند.
زن: هنری همه چی خوبه. مگه نه؟
هنری: آره.

داخلی - سالن شطرنج دانشگاه - ادامه

سام و دکتر لئون پاترسون روبه روی هم نشسته اند. لئون مردی میانه سال و نابیناست. آنها با هم شطرنج بازی می کنند. لئون عصای خود را کنار شانه اش گذاشته اند. از رادیو صدای ترانه ای از بیلی هالیدی شنیده می شود. سام، شاه خود را حرکت می دهد.
سام: شاه رفت توی خونه ای - سه.
لئون: آهان.
سام سرش را از روی میز برمی دارد و به لئون نگاه می کند.
لئون: لایلا چطوره؟
سام: خوبه. آهان یادم اومد. من یه چیزی برای اون گرفتم.
سام از داخل جیب خود چیزی را بیرون می آورد.
سام: دستتو بیار جلو.
سام حلقه ای را در دست لئون می گذارد. لئون آن را لمس می کند و می خندد.
لئون: تبریک می گم.
سام: ممنون.
لئون حلقه را به سام برمی گرداند.
لئون: شنیدم که اون دختر قشنگیه.
سام با حلقه بازی می کند.
لئون: بالاخره کی ازدواج می کنین؟
سام: یه چند وقت دیگه.
لئون: منتظر چی هستی؟
سام: فکر کنم یه کم می ترسم. از کجا بدونم لایلا دوباره همون کارو نمی کنه؟
لئون: آره، تو نمی دونی. ببینم سام اون تو رو خوشحال می کنه؟
سام: آره.
لئون: خب پس دیگه اتفاقی نمی افته. خب حالا سرباز می ره توی خونه سی - سه... کیش.
سام: آه.
لئون می خندد.
لئون: یادت میاد فروید درباره خواب اون بچه سوخته چی می گفت؟
سام: یه چیزهایی.
لئون: یه چیزهایی یعنی نه؟
سام: آره.
لئون: آهان. خب اون مسئله یه مردی رو توصیف می کنه که بچه ش داره می میره. پدر هر شب کنار تخت بچه وامی سته، بعد از این که بچه می میره اونها بیدار می مونن. بعد اونها یه دایره ای از شمع دور بدن بچه درست می کنن. دیگه پدر داغون می شه و خوابش می بره. اون خواب می بینه که پسرش کنارش واستاده و دست های اونو گرفته و زمزمه می کنه: «پدر می تونی ببینی که من دارم می سوزم؟»
لئون صدای پای کسی را می شنود.
لئون: کسی قراره تو رو ببینه؟
سام متوجه هنری می شود که به طرف او می آید.
سام: هنری.
سام از جای خود برمی خیزد. هنری می ایستد...
هنری: می تونم بعداً بیام.
سام: نه، باش.
هنری: مهم نیست. بعداً میام.
سام: تو دکتر پاترسون رو می شناسی؟
هنری: نه.
لئون از جای خود برمی خیزد و دست خود را جلو می آورد. اما هنری هنوز پشت اوست.
لئون: از دیدنتون خوشحالم.
لئون منتظر می ایستد تا هنری با او دست دهد. هنری تازه متوجه لئون می شود و او را می شناسد. هنری از دیدن لئون تعجب می کند. تعجب هنری به تدریج به ترس تبدیل می شود.
سام: چی شده؟
هنری عقب عقب می رود و به آباژوری می خورد که کنار دیوار است. لئون دست خود را پایین می آورد.
هنری (زیر لب): چه مسخره! (به لئون) تو اینجا چی کار می کنی؟
لئون: ما داریم شطرنج بازی می کنیم.
هنری: تو مُردی.
لئون: سام؟
هنری: من دیدم که تو مردی.
هنری به گریه می افتد.
لئون: سام بقیه شو بعداً بازی می کنیم.
سام: باشه.
لئون برمی گردد و به طرف در سالن می رود.
هنری: کجا داری می ری؟
سام: هنری بشین.
هنری: چرا برگشتی؟
سام: تو لئون رو می شناسی؟
لئون تقریباً به نزدیکی در رسیده است.
هنری (به سام): اون به تو چی گفت؟ چیزی درباره من گفت؟
سام: نه، اون چیزی درباره تو نگفت. من فکر نمی کنم لئون اصلاً تو رو بشناسه.
هنری: اون پدر منه. اون منو می شناسه.
سام: گوش کن هنری. من خیلی وقته که لئون رو می شناسم. اون بچه نداره.
هنری (عصبانی): این چیزها رو به من نگو. چی داری می گی؟ فکر می کنی من نمی تونم پدر خودمو تشخیص بدم؟
سام: تو به من گفتی پدرت مرده.
هنری: آره مرده... آره اون مرده. ولی الان داره از در می ره بیرون.
سام: اون مردی که داره از در می ره بیرون، یه آدم زنده ست.
هنری: چه اتفاقی داره می افته؟
هنری بر می گردد و از پنجره به بیرون نگاه می کنه. از این اتفاق گیج شده.
هنری: من دیدم که ازش خون می رفت. دیدم که اون مرد. کار من بود. مقصر من بودم.
هنری به گریه می افتد.
سام: شاید تو به کسی صدمه زده باشی، ولی به لئون نه. تو به کی صدمه زدی؟ به پدرت؟
هنری اشک های خود را پاک می کند.
هنری: یادم نمیاد.
سام: بعضی وقت ها ما دوست نداریم چیزی رو به یاد بیاریم، ولی من فکر می کنم تو باید سعی کنی.
هنری عصبانی می شود و به سرعت برمی گردد و می زند زیر میز شطرنج. همه مهره ها به هوا می روند.
هنری: لعنت به تو. تو اصلاً چی می دونی؟ تو هیچ چی نمی دونی. همه اون چیزهایی که تو می دونی،‌ دروغه. فهمیدی؟
سام: آره. خب پس تو به من حقیقتو بگو.
هنری: دردسرهای تو تموم می شه و آینده بهت لبخند می زنه.
سام تعجب می کنه. هنری از کنار او رد می شود. سام جمله آخر هنری را زیر لب زمزمه می کند.
سام: دردسرهای تو تموم می شه و آینده بهت لبخند می زنه.
هنری از سالن خارج می شود. سام در حالی که او را صدا می زند، به دنبال هنری از سالن خارج می شود.

داخلی - خوابگاه دانشجویی - ادامه

اینجا راهروی خوابگاه است. سام و نگهبان خوابگاه جلوی یک اتاق ایستاده اند. سام چند ضربه به در می زند.
سام: هنری؟ هنری؟
کسی جواب نمی دهد.
سام: هنری تو اونجایی؟
باز هم کسی جواب نمی دهد. سام برمی گردد و با سر به نگهبان علامت می دهد که در را باز کند. نگهبان تعداد زیادی کلید در دست دارد. او یکی از کلیدها را انتخاب می کند و آن را در قفل در می اندازد و در را باز می کند.
نگهبان: ما داریم میاییم تو.
نگهبان وارد اتاق می شود. پشت سر او سام می رود. حالا می بینیم که دکتر شلژل همراه با دو پرستار نیز آنجا هستند. آنها هم وارد اتاق می شوند. اتاق تقریباً خالی است. فقط رختخوابی در گوشه ای از اتاق پهن است. نگهبان پرده را می کشد و نور وارد اتاق می شود. دکتر شلژل و سام به طرف دیوار می روند. چیز غریبی روی چهار دیوار اتاق دیده می شود. با خطی ریز یک جمله در تمام دیوار تکرار شده است: «منو ببخش» همه از دیدن وضعیت اتاق شوکه شده اند. دکتر شلژل متوجه جعبه ای روی کف اتاق می شود. جعبه باز است و یک گلوله کالیبر سی و هشت از آن بیرون افتاده. دکتر شلژل می نشیند و گلوله را برمی دارد و به آن نگاه می کند.
دکتر شلژل: دردسر.
سام به طرف در تراس می رود و آن را باز می کند. سام از روی تراس نگاهی به خیابان می اندازد و دوباره به اتاق برمی گردد. دکتر شلژل به طرف میزی می رود که روی آن تلفن است. چراغ چشمک زن تلفن نشان می دهد که هنری پیام داشته است. سام به دکتر نزدیک می شود. دکتر دگمه تلفن را فشار می دهد. صدایی شنیده می شود.
صدای سام (از روی پیام گیر): هنری گوش کن. با من بمون. باشه؟ هنری به من گوش کن. اینجا با ما بمون. فهمیدی؟
دکتر شلژل (با تعجب): این صدای توئه؟
سام شوکه می شود. نمی داند چه اتفاقی افتاده است.

خارجی - محوطه خوابگاه - ادامه

سام دری را باز می کند و از ساختمان خارج می شود. به دنبال او، دکتر شلژل هم بیرون می آید.
سام: من پیغامی برای اون نذاشتم.
دکتر شلژل: شاید مال یه نفر باشه که صداش دقیقاً مثل صدای توئه.
سام: خب حالا ما باید چی کار کنیم؟
دکتر شلژل، در این لحظه، ما کار زیادی نمی تونیم بکنیم. من به پلیس اطلاع می دم، ولی اونها کاری نمی کنن.
سام: چرا نه؟
دکتر شلژل: چون اونها کارهای خیلی مهم تری دارن و برای پیدا کردن یه دانشجوی افسرده وقت نمی ذارن.
سام: پس خودم پیداش می کنم.
دکتر شلژل: اگه موفق شدی یه زنگی به من بزن. ما اونو به خاطر تو بستری می کنیم. ولی سامی مراقب باش. اون بچه الان اسلحه دارد.
منبع: نشریه فیلم نگار، شماره57 .

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط