فیلم نامه فیلم بمان(3) «stay»

هنری کنار حوض بزرگ پارک ایستاده و سیگار می کشد. نگاه او خیره به فواره حوض است. هنری به سرفه می افتد. چند نفری در پارک دیده می شوند. پسری که قبلاً بادکنک خود را از دست داده بوده، همراه با مادرش به طرف هنری
سه‌شنبه، 3 بهمن 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فیلم نامه فیلم بمان(3)  «stay»
 فیلم نامه فیلم بمان «stay» (3)






 

خارجی - پارک - بعدازظهر

هنری کنار حوض بزرگ پارک ایستاده و سیگار می کشد. نگاه او خیره به فواره حوض است. هنری به سرفه می افتد. چند نفری در پارک دیده می شوند. پسری که قبلاً بادکنک خود را از دست داده بوده، همراه با مادرش به طرف هنری می روند. پسر یک بادکنک دیگر در دست دارد. پیداست که مادر به قولش عمل کرده و اکنون پسر خوشحال است. پسر کنار هنری می ایستد و بعد به طرف مادرش برمی گردد.
پسر (به مادر): مامان این همون آقاییه که می خواد بمیره؟
هنری با شنیدن حرف پسر به طرف او برمی گردد. چند لحظه به پسر نگاه می کند و بعد نگاهش را به مادر می دهد. مادر نمی داند در جواب پسرش چه بگوید. مادر لبخندی به هنری می زند. معلوم است که از حرف پسرش شرمنده شده. او دست پسرش را می گیرد و به طرف خود می کشد.
مادر: بیا عزیزم. ما دیرمون شده.
مادر پسر را می کشد و می برد.
مادر: تو نباید از من فاصله بگیری.
پسر: ولی مامان اون می خواد بمیره!
هنری حرف های آن دو را می شنود و بعد دوباره به حوض نگاه می کند.

داخلی - آپارتمان سام - شب

لایلا و سام سر میز شام نشسته اند. چند برگه از پرونده هنری جلوی سام است و او دارد آنها را مطالعه می کند. لایلا مشغول خوردن یک غذای چینی است.
سام: به این گوش کن (از روی برگه می خواند) «هنری لثام استعداد زیادی تو خیال پردازی داره. اگه اون تمرکز خودشو به دست بیاره، می تونه با هنر خودش دنیاهای جدیدی خلق کنه.»
لایلا (لبخند می زند): جیم اوشی؟
هنری به پای برگه نگاه می کنه.
سام: آره، پروفسور اوشی. تو از کجا می دونی؟
لایلا: برای این که جیم می خواهد همه پسرهای جذاب کلاسشو به دست بیاره.
سام: تو یه هنرمندی به اسم تریستان روور می شناسی؟
لایلا: آره می شناسم.
سام: تو کارهاشو دوست داری؟
لایلا: تا حالا ندیدم. هیچ کس ندیده. اون قبل از این که خودشو بکشه همه نقاشی هاشو سوزوند..
سام: اون خودشو کشت؟
لایلا: اوهوم. وقتی هیجده سالش بود به همه می گفت فقط سه سال دیگه زنده ست. بعد رفت نیویورک و خودشو کشت. آره دقیقاً همین کارو کرد و یه یادداشت یه جمله ای از خودش باقی گذاشت. «un suicide e'le'gant est l'oeuvre d'art final» یعنی این که «یک خودکشی باوقار واپسین اثر هنری است».
سام: اون هنرمند محبوب هنریه.
لایلا: البته که هست.
سام از پشت میز بلند می شود و وارد آشپزخانه می شود تا برای خودش آب بریزد. لایلا در حالی که به غذا خوردن ادامه می دهد، چند لحظه به سام نگاه می کند.
لایلا: بذار من باهاش حرف بزنم.
سام: با اون حرف بزنی؟ اول من باید اونو پیدا کنم.
لایلا: تو پیداش می کنی. اون خودش خوب می دونه که تو می تونی بهش کمک کنی و دقیقاً به همین دلیل دوباره برمی گرده پیش تو.
سام: حتی اگر این کارو بکنه، من نمی تونم بذارم تو با اون حرف بزنی. سام برمی گردد و پشت میز می نشیند.
سام: من از قوانین کتاب ها پیروی نمی کنم.
لایلا: آره پیروی نمی کنی. ولی سام تو باید بدونی که اون بچه به تو اعتماد کرده. تو هرگز جایی که اون هست، نیستی و اون این موضوع رو می دونه.
سام: من هر روز با آدم هایی سروکار دارم که شرایط خاصی دارن و من خودم هیچ وقت اون شرایط رو تجربه نکردم.
لایلا: من یه روز یه کاری کردم... اون روزی که خودکشی کردم، با خودم دو تا تیغ بردم تو وان حموم. می دونی چرا؟ چون می دونستم وقتی خونریزی شروع می شه، من ضعیف می شم. من نمی خواستم یکی از اون تیغ ها رو بندازم و کارمو نصف کاره تموم کنم. می تونی این قضیه رو تصور کنی؟ می توانی تصور کنی که نفرت زندگیت آنقدر زیاد باشه که بخوای یه تیغ اضافه هم با خودت ببری؟
سام چیزی نمی گوید. به شدت تحت تأثیر حرف های لایلا قرار گرفته. او فقط به لایلا خیره شده است. چند لحظه بعد سرش را پایین می اندازد.
سام: من باید به اون چی بگم؟
لایلا: بهش بگو چیزهای قشنگ زیادی وجود داره.
لایلا مقداری از غذای خود را می خورد.
لایلا: یه چیزی بخور.
سام: گشنه نیستم.
لایلا: یه دونه از اون شیرینی شانسی ها بخور.
سام یکی از شیرینی شانسی ها را برمی دارد و کمی به آن نگاه می کند و بعد آن را به لایلا می دهد.
سام: مال تو.
سام از پشت میز بلند می شود و به طرف پنجره می رود و به بیرون نگاه می کند. لایلا از داخل شیرینی شانسی کاغذی بیرون می آورد و عبارت روی آن را می خواند.
لایلا: «دردسرهای تو تموم می شه و آینده بهت لبخند می زنه.» ولی نه به این زودی.
سام از شنیدن این جمله شوکه می شود. لایلا به طرف سام برمی گردد.
لایلا: چی شده؟

داخلی - تاکسی - شب

یک تاکسی در خیابان حرکت می کند. سام در صندلی پشت نشسته است.

داخلی - لابی یک ساختمان - شب

سام با تلفنی که به دیوار نصب است حرف می زند.
سام (با تلفن): بث، من سام هستم.
صدای یک زن (از تلفن): من با اون ارتباطی نداشتم.
سام: بث؟ بث؟
صدای زن: می دونم که فکر نمی کنی...
صدای باز شدن یک در شنیده می شود. سام تلفن را رها می کند.

داخلی - راهروی ساختمان - ادامه

در آسانسور باز می شود و سام از آن بیرون می آید. سام وارد راهرو می شود و جلوی در یک آپارتمان می ایستد. در آپارتمان باز است.
سام: بث؟

داخلی - آپارتمان بث - ادامه

سام وارد آپارتمان می شود. آپارتمان تاریک است.
سام: بث؟ منم.
جوابی شنیده نمی شود.
سام: حالت خوبه؟
نور کمی از در آپارتمان به داخل افتاده است، اما چیزی دیده نمی شود.
سام: من می خوام چراغو روشن کنم. باشه؟
سام چراغ را روشن می کند. دکتر بث لوی روی کاناپه نشسته و چشمانش بسته است. بث کاملاً مریض به نظر می رسد. سام پرده ها را می کشد. بث روی خود ملحفه ای کشیده است. سام سعی دارد آپارتمان را کمی مرتب کند. بث هم سن و سال سام است.
سام: من می دونم لئون و تونی دارن یه کارهایی برات می کنن.
بث چشمان خود را باز می کند، اما واکنشی به سام نشان نمی دهد.
سام: بث می خوای با من حرف بزنی؟
بث: می خوای درباره چی حرف بزنی؟
سام روی کاناپه ای روبه روی بث می نشیند.
سام: حالت چطوره؟
بث به سام نگاه نمی کند و به جایی دیگر خیره شده است.
بث: واقعاً می خوای درباره چی حرف بزنی؟
سام: من نگرانتم... من می خوام درباره هنری لئام بیشتر بدونم.
بث: من با اون ارتباطی نداشتم. من فقط می خواستم با تو باشم.
بث روی زمین می نشیند.
بث: ولی تو خیلی باوفایی. سام تو یه سگ باوفا هستی. اسم اون چیه؟ لایلا؟ تو باید اجازه می دادی که تو وان حموم رگ خودشو بزنه. واقعاً کار خوبی می خواست بکنه.
سام: داری درباره چی حرف می زنی؟
بث: این واقعاً درست نیست. هیچ کس فکر نمی کنه تو بخوای با مریض هات باشی. حتی اونهایی که جذاب هستن. تو بازی رو می دونی.
سام به روی میز نگاه می کند و چند قوطی قرض می بیند. او قرص ها را برمی دارد و آنها را بررسی می کند.
سام: تو نمی تونی وقتی از این قرص ها می خوری، الکل هم بخوری.
بث: ظاهراً که می تونم.
سام: نه نمی تونی. بث بسه دیگه. تو باید بری یه دوش بگیری. حالت اصلاً خوب نیست.
سام قصد دارد او را از روی زمین بلند کند.
سام: بث تو واقعاً چه ت شده؟
بث: من می خوام بخوابم.
سام: بث دست از این کارها بردار.
سام او را می کشد و به طرف حمام می برد.
سام: حمومت درسته؟
بث: اونها دارن ما رو می بینن.
سام: اینجا کسی نیست.
بث: اون داره ما رو می بینه.
سام: می خوای درباره اون حرف بزنیم؟ می دونی اون کجاست؟
بث: از مادرش بپرس.
سام: مادرش مرده.
بث: مرده؟ به هر حال بپرس.

داخلی - تاکسی - شب

سام در صندلی عقب نشسته و با موبایل حرف می زند.
سام: من سام فاستر هستم. دکتر سام فاستر... من روان پزشک هستم... بله. من زنگ زدم که درباره دانشجویی به اسم هنری لثام حرف بزنم... خیلی عجیبه خانوم لثام... اون به من گفت شما مردین. الو؟ الو؟
تلفن قطع می شود.
سام: اَه... لعنتی.
سام تلفن خود را داخل جیب کتش می گذارد. ماشین سرعت خود را کم می کند. سام به بیرون نگاه می کند.
سام: همین جاست. خیلی طولش نمی دم.

خارجی - مقابل یک ساختمان - شب

سام زنگ در را به صدا درمی آورد و منتظر می ایستد. صدای زوزه سگ ها شنیده می شود. سام دوباره زنگ را می زند. صدای یک زن او را به سمت راست خود می کشاند. زنی روی صندلی نشسته است که سام تا به حال او را آنجا ندیده بود. زن میانه سال است. او یک روسری ابریشمی به سر کرده است. روسری او مثل روسری بیمارانی است که شیمی درمانی می کنند.
زن: منتظرت بودم.
سام: خانوم لثام؟ من دکتر سام فاستر هستم.
سام به طرف او می رود.
سام: متأسفم که این وقت شب مزاحتمون شدم.
خانم لثام: فکر می کردم هیچ وقت نیای.
سام: باید زودتر می اومدم، ولی نمی دونستم شما اینجا هستین.
خانم لثام: خیلی راحته که منو فراموش کنی. اینجا همه تنها هستن.
سام: حال پسر شما خوب نیست. منم به همین دلیل اومدم اینجا.
خانم لثام از جای خود برمی خیزد و به طرف در ساختمان می رود. سام هم به دنبال او می رود.
فیلم نامه فیلم بمان(3)  «stay»

داخلی - خانه - شب

خانم لثام در را باز می کند و وارد خانه می شود.
سام: من دارم سعی می کنم اونو پیدا کنم. متأسفم که مجبورم اینو بگم، ولی اون تهدید کرده که می خواهد خودشو بکشه.
خانم لثام در را می بندد و به سام لبخند می زند.
خانم لثام: می دونم برای چی اومدی. به خاطر الیو اومدی نه به خاطر من. مگه نه؟
سام اخم می کند.
سام: الیو؟
آنها از جلوی در حرکت می کنند و وارد پذیرایی خانه می شوند. خانه کاملاً پاکیزه است. روی پنجره ها هیچ لکی دیده نمی شود. چلچراغ کنار پله ها روشن است. کف پارکت شده خانه واکس زده شده و برق می زند. اما هیچ مبلمانی در خانه وجود ندارد. صدای پای سام و خانم لثام در خانه خلوت می پیچد. وسط پذیرایی یک سگ بزرگ سیاه روی زمین لم داده است. سگ خیره به تازه وارد نگاه می کند. سام از دیدن سگ کمی می ترسد.
خانم لثام: بیا. اون اینجاست. اونم تنهاست. من و الیو با کسی ارتباط نداریم. ما احساس می کنیم هزار ساله که تو این خونه تنها هستیم.
سام: سلام الیو. چطوری؟
سگ سر خود را بلند می کند و بو می کشد و خیره به سام نگاه می کند.
خانم لثام: اون تو را یادش نمیاد.
خانم لثام و سام بهم نگاه می کنند.
خانم لثام: تو گرسنه ای؟
سام: نه.
سام به طرف خانم لثام می رود.
سام: شما می دونین چطوری می شه با پسرتون تماس گرفت؟ دوست یا فامیلی هست که مجبور باشه اونو هر روز ببینه؟
خانم لثام چند لحظه به سام خیره می شود.
خانم لثام: بذار یه چیزی برات درست کنم که بخوری. تو پیش الیو بمون. یه چیزهایی تو یخچال مونده.
خانم لثام به طرف آشپزخانه می رود. سام به الیو نگاه می کند. الیو از جای خود برمی خیزد و به سام خیره می شود.
خانم لثام: خیلی از روزها حتی یه کلمه هم حرف نمی زنم. خیلی وقت ها شده که تا چند روز حرف نزدم. گاهی اوقات یادم می ره چطوری باید حرف بزنم.

داخلی - آشپزخانه - ادامه

آشپزخانه هم مثل بقیه خانه کاملاً تمیز است. به نظر می رسد که یک نفر حسابی آشپزخانه را ساییده است تا به این ترتیب برق بزند. خانم لثام در یخچال را باز می کند و به داخل آن نگاه می کند. یخچال کاملاً خالی است.

داخلی - پذیرایی - ادامه

سام نگاهش را از الیو می گیرد و به طرف آشپزخانه می رود.
سام: خانم لثام یه کار فوری پیش اومده. هنری تو خطره.

داخلی - آشپزخانه - ادامه

سام وارد آشپزخانه می شود.
سام: شما...
سام در کمال تعجب می بیند که خانم لثام آنجا نیست. چند لحظه همان جا می ماند و بعد از آشپزخانه بیرون می آید.

داخلی - پذیرایی - ادامه

سام دوباره به پذیرایی برمی گردد. خانم لثام وسط پذیرایی ایستاده است.
خانم لثام: تو از من متنفری؟ تو حتماً از من متنفری. به همین دلیل اون کارو کردی؟
سام متعجب است. نمی داند چرا خانم لثام به طور ناگهانی چنین سؤال هایی را از او می پرسد.
سام: نه. من از شما متنفر نیستم. من اومدم اینجا، چون پسرتون به کمک احتیاج داره.
خانم لثام: می دونستم به خاطر یه چیزی اومدی. اینجا بدون تو خیلی ساکت و آرومه. ما خیلی تنها هستیم.
سام: خانوم لثام، شما فکر می کنین من کی هستم؟
خانم لثام: دیگه بازی در نیار.
سام: من کسی هستم؟
خانم لثام: هنری فکر می کنی من تو رو نمی شناسم؟ فکر می کنی من نمی تونم پسر خودمو تشخیص بدم؟
خانم لثام ناراحت و گریان به سمت سام می رود.
خانم لثام: خدایا، خیلی دلم تنگ شده بود. خیلی دلم تنگ شده بود. من می دونم تو هیچ وقت نمی خواستی به ما صدمه بزنی.
سام: مامان؟
خانم لثام: بله عزیزم.
سام: من چطوری به شما صدمه زدم.
خانم لثام: دیگه مهم نیست. من نمی تونستم تا ابد از دستت عصبانی باشم.
سام: من شنبه شب کجا می رم؟
خانم لثام: وقتی بچه بودی، عادت داشتی می رفتی باغ وحش. یادت میاد؟ دوست داشتی شنا کردن خرس های آبی رو ببینی.
سام: ولی حالا دیگه بزرگ شدم. فردا بیست و یک ساله می شم. شب تولدمه. من برای جشن تولدم چی کار می کنم؟
خانم لثام: کی می دونه؟ تو این روزها هیچ چی به من نمی گی. من فکر می کنم حالا دیگه همه اسرار تو به آتنا می گی.
سام: آتنا؟ شما یادتون میاد آتنا کجا زندگی می کنه؟
خانم لثام (عصبانی می شود): اَه، همه ش آتنا. دیگه حالم داره از آتنا به هم می خوره. حالم ازش به هم می خوره.
سام: خانوم لثام...
سام ناگهان دست از حرف زدن می کشد و آن چه را می بیند که ما می بینیم. قطرات خون از زیر روسری خانم لثام به بیرون تراوش می کند و کم کم روی زمین می چکد. کف زمین خون آلود می شود.
خانم لثام: ببین به چه روزی افتادم.
خون یک طرف صورت خانم لثام را کاملاً قرمز کرده است. خانم لثام روی زمین می نشیند.
خانم لثام: من باید اینجا رو تمیز کنم.
سام: اجازه بدین یه نگاهی به سرتون بندازم.
سام دست خود را به طرف سر خانم لثام می برد. الیو پارس می کند. خانم لثام سر خود را عقب می کشد.
خانم لثام: نه، لازم نیست ببینی.
سام: خانوم لثام.
خانم لثام: تو دیگه قصد نداری به هیچ کس آسیبی برسونی. خودت هم اینو می دونی.
سام: اجازه بدین یه نگاهی به سرتون بندازم. بدجور داره ازش خون میاد. سام دوباره دست خود را به سوی سر خانم لثام می برد. الیو عصبانی است و پارس می کند.
خانم لثام: گفتم که عزیزم لازم نیست.
الیو به طرف سام می دود و ساعد دست او را گاز می گیرد. سام سعی دارد خودش را از حمله سگ رها کند.
خانم لثام: الیو ول کن.
اما الیو همچنان دست سام را در دهان خود دارد. تقلای سام هم فایده ای ندارد. خانم لثام بی خیال از جای خود بلند می شود و به طرف آشپزخانه می رود.
خانم لثام: بذار یه چیزی برات درست کنم که بخوری.

داخلی - درمانگاه - نیمه شب

ما در یکی از اتاق های درمانگاه هستیم. پرستاری روبه روی سام ایستاده است. سام روی صندلی نشسته و آستین خود را بالا زده. ساعت از دوازده گذشته است. امروز شنبه است.
پرستار آمپولی را به داخل ساعد سام تزریق می کند.
پرستار: یه مقدار خون ازت رفته. این آمپول فشار خونتو میاره سر جاش. صدای ضربه هایی به در شنیده می شود. در باز می شود و مردی وارد اتاق می شود.
مرد: دکتر فاستر؟ من کلانتر کنلی هستم. می تونم باهاتون حرف بزنم؟ اون سگ بدجور گازتون گرفته. قبلاً هم این طوری شده بودین؟
سام: بله.
سام آستین خود را پایین می کشد و دگمه مچ خود را می بندد. کلانتر کارت شناسایی خود را از جیبش بیرون می آورد و آن را به سام نشان می دهد. سام سر تکان می دهد.
کلانتر: من می دونم که شما قبلاً ‌با پلیس حرف زدین، ولی می خواستم شما یه چیزهایی رو برای من تأیید کنین.
کلانتر دفترچه ای را بیرون می آورد تا جواب ها را در آن یادداشت کند.
کلانتر: شما گفتین که یه جایی بهتون حمله شده که آدرسش اینه: ریکوور استریت، شماره 9625 درسته؟
سام: بله. درسته.
کلانتر: این خونه مال خانواده لثامه؟
سام: بله. سگ اون زن به من حمله کرد... اون به کمک احتیاج داره. اون از ناحیه سر خونریزی داره. الان احتمالاً باید توی بیمارستان باشه.
کلانتر: من توی دبیرستان با مورین لثام بودم.
سام: پس شاید شما پسرش هنری رو بشناسین. اون مریض منه.
کلانتر: آره. هنری رو یادم میاد. لاغر و رنگ پریده بود. همیشه نقاشی می کشید.
سام: آره، خودشه.
کلانتر: دکتر، یه کم عجیبه. من دارم سعی می کنم بفهمم که شما توی اون خونه با چه کسی حرف می زدین.
سام: ببخشین، ولی من که قبلاً گفتم. من با مورین لثام حرف زدم.
کلانتر: شما گفتین اسم اون آدمی که باهاش حرف زدین مورین لثامه؟
سام: بله. ما درباره پسرش با هم حرف زدیم. اون خیلی حالش خوب نبود و احتیاج به کمک های پزشکی داشت.
کلانتر: ولی چرا می خواستین با این زن در ساعت یک شب حرف بزنین؟
سام: گوش کنین. من دارم پسر اون خانوم رو درمان می کنم. اون یه موقعیت اورژانس بود... کلانتر اون احتیاج به کمک داره. خون زیادی ازش رفته.
کلانتر: بهتون گفتم که من با مورین لثام مدرسه می رفتم. من به تشییع جنازه اون هم رفتم. اون چند ماهه که مرده؛ توی یه تصادف ماشین با شوهرش. تا اونجا که من می دونم اون خونه الان خالیه. خانواده اون می خوان اون خون رو بفروشن.
سام: من یه ساعت پیش با مورین لثام حرف زدم.
کلانتر: شاید یه جورایی دچار توهم شدین. اونها چقدر شما رو اینجا نگه می دارن؟
سام: نمی دونم. من باید دوباره برگردم شهر. شما برین یه نگاهی به اون خونه بندازین. من اونجا بودم. مادر هنری هم بود.
کلانتر: باشه دکتر فاستر. ما با هم در تماس هستیم. من شماره شما رو دارم.
معلوم است که کلانتر اصلاً حرف سام را باور نکرده. با این حال طوری وانمود می کند که به حرف سام گوش می دهد. کلانتر در اتاق را باز می کند و از آن خارج می شود.
سام: کلانتر؟
سام از جای خود برمی خیزد و در را باز می کند.
سام: کلانتر؟
کلانتر می ایستد و برمی گردد.
سام: چشم های خانوم لثام قهوه ایه؟
کلانتر: نه آقا. اون آبی ترین چشم ها رو تو این شهر داره.

خارجی - خیابان چهل و چهارم غربی - شب

هنری در حالی که قدم می زند، به یک کافی شاپ می رسد.

داخلی - کافی شاپ - شب

هنری وارد کافی شاپ می شود و پشت بار می نشیند. او حال چندان خوشی ندارد و کاملاً کلافه به نظر می رسد. هنری نوشیدنی سفارش می دهد. هنری در خودش مچاله شده و به هیچ کس توجهی ندارد. ناگهان تلویزیون نسبتاً بزرگی که به دیوار نصب شده، نظر او را جلب می کند. او به تلویزیون نگاه می کند. در تلویزیون تصاویر عجیب و غریبی می بینیم. جنینی که در رحم مادر غلت می خورد و شناور است. از تلویزیون فاصله می گیریم و مشتریان کافی شاپ را از نظر می گذرانیم. اغلب آنها خواب هستند. آنها آدم های عجیب و غریبی هستند؛ یک کهنه سرباز که لباسی ارتشی به تن کرده، دو نوجوان با لباس های ورزشی و مردی که عینک مضحکی به چشم زده. دوباره به صفحه تلویزیون برمی گردیم. یک پرستار نوزادی را به مادرش می دهد. تصاویر فرمی کلیپ گونه دارند. همه چیز به سرعت می آید و می رود. کودک روی تخت خود دراز کشیده. تخت جیر جیر می کند. کودک اولین قدم هایش را برمی دارد.
هنری (زیر لب): بسه.
در تصویر جدید، کودک کمی بزرگ تر شده. چند شمع روی یک کیک روشن هستند.
هنری (زیر لب): خاموشش کنین.
بچه دست خود را در یک کلاس بالا می آورد. همان کودک کنار ساحل یک توپ بیسبال را برای یک سگ می اندازد. (این سگ همان الیو است) حالا هنری کنار آتنا نشسته و با او حرف می زند.
هنری از دیدن تصاویر روی صفحه تلویزیون آزار می بیند.
هنری (زیر لب): خواهش می کنم اونو خاموش کنین.
هنری و آتنا در خیابان قدم می زنند. آنها در حالی که سوار ماشین هستند، از پل بروکلین می گذرند. تصویر آرام آرام سیاه می شود و دو کلمه روی آن حک می شود: منو ببخش.
منبع: نشریه فیلم نگار، شماره57 .

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط