انسان آغازین، طبق روایات یونانی

در اساطیر یونان روایت دقیقی در زمینه آفرینش انسان نیست. در روایت‌های بعد از پیدائی خط و ازآن چه به هسیود نسبت می‌دهند روایت چنین است که پرومته ئوس Prometheus (پرومته) انسان را از گل ساخت و آتنا Athena بدو
پنجشنبه، 5 بهمن 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
انسان آغازین، طبق روایات یونانی
 انسان آغازین، طبق روایات یونانی

نویسنده: جان پین سنت
مترجم: باجلان فرخی



 
در اساطیر یونان روایت دقیقی در زمینه آفرینش انسان نیست. در روایت‌های بعد از پیدائی خط و ازآن چه به هسیود نسبت می‌دهند روایت چنین است که پرومته ئوس Prometheus (پرومته) انسان را از گل ساخت و آتنا Athena بدو جان داد. یونانیان آغازین بر این پندار بودند که انسان‌ها چون نباتات خود به خود از زمین رسته شدند و این انسان‌های زمین زاد دودمان‌های آتی را پدید آوردند. بدین روایت شجره نامه و زندگی قهرمانان از خدائی آغاز نشد و حتی اگر چنین بود مادران میرای این قهرمانان خود از تبار انسان‌های زمین زاد بودند.

پنج عصر

هسیود در افسانه‌ای اخلاقی دوران زندگانی انسان را به پنج عصر تقسیم می‌کند این افسانه گویای گذر زمان بر تبار انسان و بازگو کننده روایت‌های نیاکان از دشواری‌های زندگانی انسان است. هسیود از این دوران به اصطلاح با چهار فلز طلا؛ نقره؛ مفرغ و آهن یاد می‌کند و این تشبیه نمادین است هسیود از عصر خویش به عنوان عصر آهن و روزگاری که دل انسان‌ها چون آهن سخت است و در فرهنگی گناه آلود زندگی می‌کنند؛ یاد می‌کنند در این عصر و بدین روایت یود Aiod و نمزیس Nemsis از زمین رخت بربسته اند در این روایت یود شرمی است که انسان پیش از تقبیح گروه همتا احساس می‌کند و نمزیس [یا تجسم انتقام خدایی] آزردگی و خشم دادگرانه به مردمانی است که از این شرم (یود) در آنان نشانی نیست؛ و این دو نیرویی است که پاسدار اخلاق در فرهنگ شرم اند. در شرایط مختلف اجتماعی با نبودن بازدارنده اخلاقی و سقوط سندیت و اقتدار گروه همتا هشیاری و سوپراگو یا فراخود در فرهنگ گناه احساس گناه اخلاقی را از دست می‌دهد. (1)
هسیود در دوره‌ای می‌زیست که ابزار و سلاح انسان از آهن ساخته می‌شد و می‌دانست که پیش از این ابزار و سلاح مفرغی کاربرد داشت از دید هسیود انسان‌های عصر مفرغ نیز مردمانی خشن بودند با آن که این مردمان و قهرمانان آن در روایت هومر از خوبی‌هایی برخوردارند هسیود بدین قهرمانان عنایتی ندارد و با این وجود مردمان عصر مفرغ را بهتر از معاصران خود می‌داند.
نخستین عصر؛ عصر نسل جاودانگان و عصر طلائی بود. مردمان این عصر معاصر کرونوس Cronus و چون خدایان زندگی می‌کردند و آنان را رنجی نبود. آنان از پیری رنج نمی‌بردند و چنان می‌مردند که گوئی خفته‌اند و ثمر زمین‌های آنان میوه‌هایی غیر زمینی بود آن نسل از دید هسیود ارواح پاسدار انسان و بخشندگان ثروت اند.
برای مردمانی که با گنجینه‌های زرین چاه گورهای میسین (بازمانده از 1600 ق م) آسنا بودند یادمان آن دوره فریبنده مذبح و جایگاه ساغر ریزی این آرمگاه‌ها اغوا کننده است ویرژیل Virgil در اعتقاد به عصر طلائی از فرمانروائی ساتورن Saturn یا کرونوس سخن می‌گوید و چنین است که دوره هسیود و ویرژیل در مقایسه با عصر گذشته عصر آهن نام می‌گیرد.
دومین دوره عصر نقره است شکل و خاطر مردمان این عصر با مردمان عصر طلائی متفاوت و گرچه دوره شیرخواره گی آنان صد سال بود اما پس از رشد جسمانی زندگی کوتاهی داشتند و خشونت آنان را از دست درازی به همتایان خود باز نمی‌داشت این مردمان از نیایش خدایان و قربانی دادن به خدایان دوری می‌جستند و چنین بود که زئوس بر آنان خشم گرفت و در خشمشان نهان کرد و با این همه این مردمان آمرزیدگان زیر خاک نام می‌گیرند و برخی از پرهیزکاران این عصر به جاوودانگان می‌پیوندند. چنین می‌نماید سخن گفتن از مردمان این دو عصر با مراسم تدفین فرهنگ کهن یونانی پیوند دارد: درآثار هومر و هسیود مرده سوزان سنت و مردگان انسان‌های بی شعور و صاحب کیش نیستند و راه یابی به کیش خاص قهرمانان است.
قهرمانان هومر انسان‌های چهارمین نسل هسیود و کسانی هستند که در جنگ‌ها می‌میرند گروهی در جنگ تب و گروهی در تروا و پس از مرگ به جزیره آمرزش راه می‌یابند و انسان‌های عصر طلائی فراسوی زمان قرار دارند.
هسیود فریاد بر می‌دارد هرگز؛ بایسته آن که در شمار نسل پنجم باشم مردمانی که پیش از این مرده‌اند یا که پس از این زاده می‌شوند؛ چرا که اکنون عصر نژاد آهن است؛ عصر تباری که آنان را روز و شب آرامی نیست.
این مردمان اما نه نگران تلاش برای زندگی که در تقلای همراه با بیداد و در جهت از هم پاشیدن دودمان‌ها و از شرم و احساس گناه در آنان نشانی نیست هسیود راوی اسطوره‌ای است که نه درباره بی عدالتی جهان که راوی شرارت‌های انسان است.

پرومته

زئوس سودمندی زمین را محدود کرده و از تیتان پرومته Promethe فرزند ژاپت Japet و برادر اطلس بدان دلیل که او را فریب داد خشمگین بود در یونان کهن پرومتئوس به معنی پیش اندیش و در شجره نامه خدایان پرومته را برادری است که اپی متئوس Epimetheus به معنی بعد اندیش نام دارد و پرومته در نقش نخستین انسان دانا همراه این برادر نادان زئوس را فریب می‌دهد. کیفر اطلس زنجیری شدن و بر دوش داشتن زمین و پرومته در کوره‌های قفقاز به بند کشیده می‌شود تا عقابی جگر مدام روینده او را بدرد. بدین روایت پرومته از غول‌هایی است که رنج کیفر مداوم او گه گاه موجب زمین لرزه است. در روایتی انسان‌ها و خدایان در گذشته دور لاشخور و در ضیافت خدایان به خوردن حیواناتی چون تانتالوس Tantalus علاقه داشتند.
پس از جدایی انسان‌ها از خدایان پرومته نر گاوی عظیم را ذبح و بخشی از آن را به انسان‌ها و بخش دیگر را به زئوس پیشکش می‌کند. در این روایت پرومته سهم زئوس را درون معده گاو قرار می‌دهد و زئوس را با افزودن چربی و استخوان گاو بدان می‌فریبد تا آن سهم را انتخاب نماید. زئوس پس از آن که در می‌یابد فریب خورده است خشمگین و از آن پس انسان‌ها یاد می‌گیرند در مذبح خدایان چربی و استخوان را با سوزانیدن آن به خدایان فدیه دهند و خود از گوشت قربانی استفاده نمایند.
هسیود در تئوگونی با بازگوئی این روایت می‌گوید که زئوس در این ماجرا فریب نخورد و خشم زئوس از آن بود که پرومته سودای فریب دادن زئوس را داشت و این خود‌شناختی است بدین روایت دلیل سوزانیدن چربی و استخوان حیوان قربانی شده در مذبح خدایان آن است که حیوان قربانی شده تجسم خدا و خوراک انسان‌ها فدیه‌ای خدائی است که بازمانده آن به خدایان باز می‌گشت و بوی خوش سوختن این فدیه خدایان را خشنود می‌کرد.
در این ماجرا زئوس که از ماجرای تقسیم قربانی و فریب خوردن خود خشمگین است انسان‌ها را با خاکستر کردن آتش از داشتن آتش محروم و پرومته چون قهرمانی فرهنگی با دزدیدن آتش [از چرخ خورشید یا کوره هفائیستوس] و حمل این بذر در تنه درختی خشک شده و به کمک سفالی شکسته آتش را دیگر بار به زمین می‌آورد. زئوس خشمگین از ماجرای پیشین و ماجرای جدید پرومته را در کوه‌های قفقاز با زنجیری به بند کشید و عقابی را مامور کرد تا جگر مدام روینده او را پاره کند و ببلعد.

پاندورا

زئوس که هنوز نیرنگی در آستین داشت از هفائیستوس Hepaests خواست که عروسی از آب و گل و سفال بسازد؛ خدایان دیگر عروس سفالی را با زیورهای بسیار آراستند و آتنا لباسی زیبا بدو پوشید و او را جان داد و زئوس این زن زیبا را به اپی متئوس نادان هدیه داد. در روایت شاعر تئوگونی به سبب منفی اندیشی هسیود به زن اهریمنی بدتر از زن نیست و از دید او زن همانند ملکه کندوی عسل نیروی مردان را تحلیل می‌برد؛ و با این همه از دید هسیود در دادن این هدیه زئوس خیر خواه انسان است و تنها یک چیز بدتر از زن است و آن بی زنی است چرا که با نبودن زن از فرزند و عصای پیری اثری نیست و مرده‌ریگ هر کس را نه فرزند که خویشان او چپاول می‌کنند.
روایت هسیود در کارها و روزها چنین است که زنی که زئوس به اپی متئوس هدیه داد پاندورا Pandora نام داشت و با آن که پرومته از برادر خواسته بود هدیه‌ای را از زئوس نپذیرد اپی متئوس شیدای پاندورا با هدایائی که به انسان‌ها می‌دهد به معنی بخشنده به همگان و بدین دلیل پاندورا خدا بانوی زمین و بدان سان که سفالی منقوش [تصویر 46] نشان می‌دهد ماجرای پاندورا گویای تأثر از شکل کهن‌تر این اسطوره است در این سفال منقوش اپی متئوس چکش یا تبر دو سری در دست دارد و پاندورا در حال بر آمدن از خوابگاه زیر زمینی است و شکل بر آمدن پاندورا از زیر زمین یاد آور اسطوره بازگشت پرسفونه Perspone از جهان زیرین است. روایت آریستوفان Aristophane از قهرمانی به نام تریگائوس Trygaeus که به هنگام انگور چینی بانوی صلح را که توسط جنگ در خوابگاهی زیر زمینی زندانی شده نجات می‌دهد و بدین دلیل جوانی خود را باز می‌یابد نیز با این اسطوره پیوند دارد.
این روایت گویای آن است که پاندورا نه یک اهریمن که خاستگاه برکت و بازگشت او مردم را از قحطی و گرسنگی می‌رهاند و کاستی‌های آنان را جبران می‌کند در حقیقت هسیود از داستان مشهوری سخن می‌گوید که در آن پاندورا موجب بلاهائی شد که همراه او به زمین راه یافت در داستانی دیگر اپی تئو یا پاندورا را خمره‌ای همانند خمره‌های یافته شده کنسوس Conssus است که در این خمره همه بلاهائی که می‌توانند انسان را آزار دهند زندانی شده‌اند. [در روایت هسیود از این خمره نشانی نیست]. این بلاها را زئوس روی خیرخواهی در خمره‌ای که پاندورا با خود به زمین می‌آورد زندانی کرده است و این نکته گویای آن است که هنوز انسان در عصر طلائی زندگی می‌کند و از بیماری‌ها و بلاها که بعدها بدان دچار می‌شود نشانی نیست. پاندورا اما بی خبر از این ماجرا در خمره را می‌گشاید و همانطور که اودیسئوس در مشکی را که بادهای مخالف را در خود داشت گشود؛ بلاهائی که در خمره زندانی هستند از آن می‌گریزند و وقتی پاندورا شتابان در خمره را می‌بندد تنها هوپه Hope یا امید که در بن خمره زندانی است در خمره می‌ماند و چنین است که در بلاهای سخت انسان فقط با داشتن امید زنده می‌ماند هوپه اما در برخی روایات یونانی خاستگاه آرامش و اطمینان نیست چرا که هم او بود که با راندن بلاها به بیرون از خمره بشر را گرفتار ساخت. در روایتی دیگر بیماری‌ها و بلاها را صدائی است که با فرا رسیدن آن‌ها انسان از چنگ آنان می‌گریزد و زئوس خشمگین از انسان‌ها این صدا را از آنان می‌گیرد و چنین است که بلاها و بیماری‌ها شب و روز بی آن که انسان از آمدن آنان با خبر می‌شود بر انسان می‌تازند در روایتی دیگر کوزه پاندورا هدیه زئوس و در دارنده موهبت بسیار و نیز بلاهائی است که با گشوده شدن نا به هنگام در آن موهبت‌ها به آسمان باز می‌گردند و بلاها در زمین می‌مانند.

دوکالیون

تقویم اسطوره‌ای این روایت از افسانه آفرینش انسان مبهم و پر تناقص و بدین روایت پاندورا نخستین زن و باز انسان‌ها به هنگام فرمانروائی کرونوس از تبار قهرمانان و هستی دارند. پیرا Pyrrha دختر اپی متئوس و پاندورا و همسر نوح یونانی یعنی دوکالیون Deucalion است بدین روایت زئوس ناخشنود از مردمان عصر مفرغ با پدید آوردن توفانی بزرگ مردمان را نابود می‌سازد و تنها دو تن از مردمان را از توفان رهائی می‌دهد. این دو تن دو کالیون و پیرا همسر او [به یاری پرومته در سفینه یا جعبه بزرگی می‌نشینند و پس از نه شبانه روز سفینه آن‌ها بر کوه‌های تسالی می‌نشیند و پس از پیاده شدن آن‌ها زئوس رسول خویش هرمس را نزد آنان می‌فرستد تا خواهش خود را بدو بگویند و دو کالیون از زئوس می‌خواهد تا مصاحبانی را برای او به زمین بفرستد] و زئوس از آنان می‌خواهد سنگ‌هایی به آب افکنند و سنگ‌هایی که دو کالیون پرتاب می‌کند تبدیل به مرد و سنگ‌هایی که پیرا پرتاب می‌کند تبدیل به زن و دیگر بار نسل انسان بر زمین به زاد و ولد می‌پردازد. اتیمولوژی عامیانه سنگ در زبان یونانی شبیه لغتی است که برای مردم به کار می‌رود و این واژه‌ها lass لاس و لائوس laos است.
در روایتی دیگر علت توفان و نابودی مردمان عصر مفرغ خطای فائتون Phaethon بود بدین روایت فائتون یا فتون فرزند خورشید و به هنگام راندن ارابه خورشید از بلندای خط سیر ارابه می‌ترسد و با دیدارحیوانات علائم منطقه البروج ارابه را از مسیر خارج می‌کند و چیزی نمانده است که زمین را به آتش بکشد و زئوس برای رهائی از خطای او بارانی سیل آسا بر زمین فرو می‌بارد و این باران مردمان عصر مفرغ را نابود می‌کند. در این ماجرا زئوس خشمگین فائتون را به ضرب صاعقه می‌کشد و جسد او را به رود اریدان Eridan یا پو Po می‌افکند؛ و خواهران سوگوار فائتون در سوگ برادر چندان گریه می‌کنند که به درخت سپیدار تبدیل می‌شوند.

لیکائون

در روایتی دیگر توفان و سیل بزرگ به سبب خطای لیکائون Lycaon پدار می‌شود؛ و لیکائون شهریار آرکادی Aecadia پسر پلاگوس Pelasgus نخستین انسانی است که از خاک زاده شد و اولین شهریاری بود که بر زمین سلطنت کرد به روایت پائوزانیاس Pausanias پلاگوس و فرزندان او مورد عنایت خدایان و هم سفره آنان بودند. بدین روایت هنگامی که زئوس به هیأت انسان به دیدار مردم زمین می‌آید لیکائون یا یکی از پسران وی کودکی را می‌کشند و گوشت و اندرونه کودک را با گوشت حیوان قربانی شده مخلوط و آن را برای آزمون زئوس بدو فدیه می‌دهند. زئوس از این ماجرا خشمگین و همه فرزندان لیکائون را با صاعقه نابود و تنها یکی از فرزندان لیکائون به نام نیکتی موس Nyctimus را زنده می‌گذارد و سراسر زمین را سیلاب فرا می‌گیرد.
این روایت یکی دیگر از اسطوره‌های علت‌شناختی و گویای مراسم وحشتباری است که در زمان پوزایناس در مونت لسوس Mountlycaeus [در آرکادی] رواج داشت و طی آن انسانی به پیشگاه زئوس لسوس Lycaus-seanzeus قربانی می‌شد. پوزانیاس می‌گوید: «این مراسم خوش آیند من نبود و رسمی بود که دیر زمانی پیش رواج داشت». بدین روایت اعتقاد بر این بود که در این مراسم روزگاری انسانی تبدیل به گرگ شد و پس از نه سال نخوردن گوشت انسان به هیأت پیشین خود بازگشت. انسانی که در این روایت به هیأت گرگ در می‌آید شاید کسی است که در این مراسم اندرونه کودک قربانی را می‌خورد و تا مراسم آتی در نقش گرگ – کاهن زئوس باقی می‌ماند.
این کاهن در واقع باران ساز است: چرا که در مونت لسوس چشمه‌ای بود که بر خلاف دیگر چشمه‌های ارکادی آب آن همیشه جاری و به هنگامی که خشک سالی فرا می‌رسید کاهن باران ساز سطح آب این چشمه را با شاخه‌ای از درخت بلوط آشفته می‌کرد و با این کار از سطح چشمه مهی بر می‌خاست که تبدیل به ابر و آرکادی را از باران سیراب می‌کرد و بدین سان شگفت انگیز نیست که قربانی دادن لیکائون موجب پیدائی سیل می‌شود.
تپه‌های خشک و بی آب آرکادی سبب فقر مردمان این منطقه از یونان و هم بدین دلیل بود که در اساطیر این منطقه مراسم آیینی بسیاری در تلاش بقا انجام می‌شد و شاید یکی از این مراسم قربانی کردن شهریاری است که تجلی خداست و کودکی که لیکائون قربانی می‌کند جایگزین شهریار و آدمخواری از این دست آیینی است. این شهریار مقدس در گذر زمان جای خود را برای قربانی شدن به کاهنی واگذار می‌کند و با گذر زمان کودکان جای قربانیان پیشین را می‌گیرند.

توفان

دو کالیون اما در فتی Phthia واقع در تسالی سرزمین اصلی یونان و جائی که خاستگاه بسیاری از سنت‌های یونانی است زندگی می‌کرد. با ریزش باران پرومته پدر دو کالیون بدو یاد داد تا صندوقی بسازد و نه روز و نه شب (یا نه سال) پیش از فرود بر قله کوه پارناس یا کوه گرگ و ماوای فرزندان لوکروس Locros برآب شناور باشد. روایت چنین است که دو کالیون با شنیدن زوزه گرگ‌ها به قله پارناس هدایت شد همان طور که مردمان مگار براین باور بودند که نیای آنان مگاروس Mearus پسر زئوس و یک نمف دریایی با فریاد درناها به قله نزدیک‌ترین کوه هدایت شد. در روایت دیگر این صندوق یا کشتی بر کوهی در تسالی یا در کوه آتوس Athos یا بر قله اتنا Etna در سیسیل فرود می‌آید و با این همه شهرت دلفی Delphi و پاراناس روایت‌های دیگر را کم رنگ می‌سازد.
درون مایه فرار در صندوقی شناور بر آب که در اسطوره پرسئوس Perseus و دانائه Danae تکرار می‌شود، شاید بازتاب راه و رسم آیینی گریز از قربانی شدن و در بردارنده رویایی از جادوی باران در داستان توفان بزرگ است. اسطوره‌های توفان اما ویژه یونان نیست و با این که این روایت‌ها آثاری از خاطرات سیل‌های منطقه‌ای را در خود دارند با توفان‌های بزرگ پیوند دارند همانند توفان و سیل مشهوری که اور Ur را زیر ده متری لای و لجن مدفون کرد. این اسطوره را می‌توان از دیدگاه‌های مختلف مورد بررسی قرار داد؛ حتی می‌توان چنین روایتی را با پندارهای کودکی مقایسه کرد که از تخلیه مثانه از بیم غرق شدن جهان خودداری می‌کند و با تجربه از این ترس رهائی می‌یابد.

پی نوشت ها :

(1) افزوده‌ی م- [* فرهنگ شرم shamecultrue و فرهنگ گناه Guiltculture اصطلاحاتی است که روت بندیکت در گل داوودی و شمشیر (1964) به کاربرد و آن‌ها را وارد انسان‌شناسی کرد تا دو گونه فرهنگ را از یکدیگر متمایز کند. فرهنگ شرم به مجوزهای بیرونی رفتار متکی است و فرهنگ گناه به احساس مجرمیت نهادی شده‌ی گناه هرجامعه‌ای از افرادش از نظر رجوع به وجدان و نظارت بر رفتار خود یک نوع توقع دارد؛ اما جامعه‌ای نیست که از درونی یا نهادی شدن هنجارها بی نیاز باشد (و گرنه چگونه انسان‌ها می‌توانند در یکدیگر مؤثر باشند؟) یا آن که به نظارت منظمی که نزدیکان فرد بر رفتار او اعمال می‌کنند محتاج نباشد. این دو اصطلاح بیش‌تر ناشی از آن دوره‌ی تحول انسان‌شناسی است که به روان‌شناسی توجه داشته است اما اکنون چندان کاربردی ندارد. - فرهنگ اندیشه‌ی نو، انتشارات مازیار ویراسته‌ی ع پاشائی.]

منبع: پین سنت، جان؛ (1387)‌ شناخت اساطیر یونان، ترجمه‌ی باجلان فرخی، تهران، اساطیر، چاپ دوم.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.