جئوفری پاریندر
ترجمه ی باجلان فرخی
ترجمه ی باجلان فرخی
در افسانهای از مردم آشانتی، در آغاز زن و مردی را از آسمان به زمین فرستاد و انسانهای دیگر از زمین بیرون آمدند. نخستین انسانها نیز خدا اژدرماری را فرو فرستاد تا در روی مأوا گزیند. در آغاز نه انسانها را فرزندی بود و نه زن و مرد را به یکدیگر و تولید مثل شوقی بود این اژدرمار بود که تولید مثل را به انسانها یاد داد: اژدرمار از انسانهای نخستین پرسید آیا آنان را فرزندی است؟ و آنان پاسخ دادند که آنان را فرزندی نیست؛ پس اژدرمار به نخستین زن و مرد گفت رو به روی یکدیگر بایستند و آنان چنان کردند. اژدرمار دهانش را از آب رود پر کرد و در حال گفتن کوس، کوس Kus، که هنوز هم در مراسم آئینی مردمان این منطقه بر زبان جاری میشود، آب را بر شکم نخستین انسانها پاشید. پس زن و مرد را گفت به خانه بروند و با یکدیگر همبستر شوند. چنان کردند و زن آبستن شد و زائید. کودکان آنان روح رود را در خود جای دادند و اژدرمار روح کلان آنان شد. هنوز هم کلانهایی را میتوان یافت که اژدمار را توتم خویش میدانند و کشتن اژدرمار برای آنان تابو است؛ و اگر اژدرماری را کشته بیابند او را با سفال سفید میپوشانند و چون انسان دفن میکنند مار در اساطیر سرزمینهای مختلف دارای نقش اسطورهای است و در سفر تکوین کتاب مقدس نیز چنین است.
در روایتی از پیگمه ها نخستین انسانها سه نفر بودند، دو پسر و یک دختر. یکی از پسران نگرو و دیگری پیگمه بود. روزی نگرو به پیگمه گفت خواهرش بیمار است و خون ریزی دارد و هیچ دارویی در درمان زخم او موثر نیست. پیگمه که خدا راز دشتانی زن را با او در میان نهاده بود خندید و گفت دختر را درمان خواهد کرد. پس پیگمه دختر را با خود برد و پس از چندی دختر برای او فرزندی زائید پیگمه خواهر نگرو را باز گردانید و راز قاعدگی زن را به او گفت و نگرو نیز بچه دار شد.
در روایتی دیگر از پیگمه ها آذرخش با زنی میزیست که خواهر او بود و این دو هنوز از راز بارداری و تولد آگاهی نداشتند. روزی ماه به دیدار آذرخش آمد و با آگاهی از ماجرای آنان از آذرخش خواست تا داماد شود. آذرخش نخست از این کار امتناع کرد، چرا که چگونگی باردار کردن زن بی خبر بود. پس ماه زن را به دشتانی دچار ساخت. سرانجام آذرخش صاحب فرزندی شد. نخستین فرزند آنان سفید چهره و رنگ فرزند بعدی تیره بود پس ازمرگ زن ماه او را به آسمان برد تا در سرزمین خورشید زندگی کند.
در داستانی از مالاگاسی روزی ماهیگیری به هنگام صید احساس کرد که صیدی بزرگ به قلاب افتاده و او را یارای کشیدن آن نیست. ماهیگیر صید را با تلاش بسیار به ساحل کشید. صید زنی بود و ماهیگیر هراسان همه چیز را رها کرد و پا به گریز نهاد. زن صیاد را فرا خواند و از او خواست که او را تنها نگذارد. صیاد بازگشت و زن به او گفت حاضر است با او ازدواج کند بدان شرط که به آنچه در زیر بغل اوست نگاه نکند و صیاد موافقت کرد. صیاد و زن ازدواج کردند و مرد از زن صاحب یک پسر و یک دختر شد. پس از بزرگ شدن بچهها روزی وقتی زن در خواب بود مرد وسوسه شد و زیر بغل زن را نگاه کرد. زن از ماجرا آگاه شد اما سخنی نگفت. روزی دیگر زن و مرد را به شنا دعوت کرد و به رود فرا خواند و به کنار رود رفتند. مرد مشغول شنا کردن در رود و زن در ساحل با فرزندان مشغول شد پس زن به رود رفت و در حال شنا کردن مرد را گفت به سبب شکستن تابو او را ترک میگوید و در رود ناپدید شد. برخی میگویند زن در زیر بغل خود دهانی اضافه داشت دیگران میگویند نگریستن به زیر بغل بدین سبب تابو بود که مرد زن را عریان نبیند – مرد چنین کرد و زن جیغی کشید و از دید مرد پنهان شد این دو روایت شاید اشارتی است به تابوی دیدن آلت جنسی و خاستگاه زایش. راویان قصص از زن آبی به عنوان مادر نخستین یاد میکنند.
در روایتی از مردمان لویا در کنیا نخستین زن و مرد را دیری فرزندی نبود. آنان با آن که چندین بار همبستر شده بودند از چگونگی آبستنی بی خبر بودند. روزی مرد به هنگام بالا رفتن زن از انبار غله بخش نهان یا آلت جنسی او را دید و شب از زن خواست بدان طریق با او همبستر شود. زن گفت آن بخش از تن او زخم است و از این کار امتناع کرد، اما سرانجام با تحمل درد بسیار بدان کار رضایت داد زن پس از چندی پسری زائید و مرد را شگفت زده کرد. پس از آن دختری زائید.
یکی از نمودهای راز آمیز تولد خاص تولد کودکان غیر عادی است که غالباً مردمان را دچار وحشت میسازد. کودکی که یک انگشت اضافی داشته باشد، ممکن است طرد شود- و او را طی مراسمی از والدین جدا کنند و به ساحل رودی تبعید کنند و فراموش نمایند – کودکانی که پس از زاده شدن میمیرند نیز برای این مردمان راز آمیز و بر این عقیدهاند که دیگر بار از همان مادر زاده میشوند در این زمینه داستانهایی میتوان شنید که تن نوزاد مرده را نشانه گذاری کرده و کودک با همان نشان دیگر بار از مادر زاده شده است.
زایش کودکان دو قلو، و بیش از آن سه قلو، همیشه با احساسی از شادمانی و ترس همراه است و این ویژگی در مورد حیوانات نیز صادق است. در نیجریه شرقی چنین نوزادانی را در زنبیل میگذارند و در جنگل و در مسیر راه دیگران رها میکنند، اما در نیجریه غربی و داهومی تولد این گونه از نوزادان با شادی استقبال میشود و بر این باورند که خدایان نیز خود دو قلو زاده شدهاند. تندیس دو قلوها یا همزادان، که اکنون در بازار به عنوان اشیاء عجیب فروخته میشود، پیش از این برای انجام مراسم آئینی نگهداری میشد و در برابر جایگاه آنان در محراب خانوادگی و معبد فدیه و قربانی داده میشد. اگر یکی از دو قلوها بمیرد مادر یا دوقلوی بازمانده لباس مرده را بر تندیس چوبی میپوشد و آستین او را بالا میزند در بوگاندا بر این اعتقادند که خدای بزرگ موکاسا Mukasa موجب تولد دو قلوها است و از چنین نوزادانی با دقت و طی مراسمی خاص مواظبت میشود مردمان تونگا Thonga در موزامبیک دوقلوها را فرزندان آسمان مینامند، اما معتقدند که زایش دو قلوها مصیبتی را به همراه میآورد که باید با انجام مراسمی خاص بلا را زائل کرد. در این مراسم مادر و دوقلوها را به کلبهای در بیرون روستا تبعید میکنند و پس از بزرگ شدن دوقلوه ها هنوز هم مورد بی مهری مردم قرارمی گیرند؛ اما به هنگام توفان این دوقلوها عزیز میشوند و مردم از آنان میخواهند توفان را از روستا دور کنند، و بر این باورند که آسمان سخن فرزندان خود را میپذیرد. در چنین هنگامی دوقلوها بیرون کلبه میایستند و با صدای بلند از توفان میخواهند نزد پدر خود تندر بازگردد و روستا و مردمان آن را نیازارد. بر این باورند که مادر دوقلوها نیز دارای چنین قدرتی است و میتواند با آسمان سخن گوید.
از شمشیرهای نمادین مورد کاربرد در مراسم آئینی، کار مردمان آشانتی در غنا. این شمشیر برای ادای سوگند وفاداری به رئیس یا فرمانروا به کار میرود. شمشیر را در حضور فرمانروا در دست میگیرند و با اشاره به آسمان و زمین و به گواهی گرفتن آنها سوگند وفاداری یاد میکنند.
منبع: پاریندر، جئوفری؛ (1374) اساطیر افریقا، ترجمه ی باجلان فرخی، تهران، اساطیر، چاپ نخست.
در روایتی از پیگمه ها نخستین انسانها سه نفر بودند، دو پسر و یک دختر. یکی از پسران نگرو و دیگری پیگمه بود. روزی نگرو به پیگمه گفت خواهرش بیمار است و خون ریزی دارد و هیچ دارویی در درمان زخم او موثر نیست. پیگمه که خدا راز دشتانی زن را با او در میان نهاده بود خندید و گفت دختر را درمان خواهد کرد. پس پیگمه دختر را با خود برد و پس از چندی دختر برای او فرزندی زائید پیگمه خواهر نگرو را باز گردانید و راز قاعدگی زن را به او گفت و نگرو نیز بچه دار شد.
در روایتی دیگر از پیگمه ها آذرخش با زنی میزیست که خواهر او بود و این دو هنوز از راز بارداری و تولد آگاهی نداشتند. روزی ماه به دیدار آذرخش آمد و با آگاهی از ماجرای آنان از آذرخش خواست تا داماد شود. آذرخش نخست از این کار امتناع کرد، چرا که چگونگی باردار کردن زن بی خبر بود. پس ماه زن را به دشتانی دچار ساخت. سرانجام آذرخش صاحب فرزندی شد. نخستین فرزند آنان سفید چهره و رنگ فرزند بعدی تیره بود پس ازمرگ زن ماه او را به آسمان برد تا در سرزمین خورشید زندگی کند.
در داستانی از مالاگاسی روزی ماهیگیری به هنگام صید احساس کرد که صیدی بزرگ به قلاب افتاده و او را یارای کشیدن آن نیست. ماهیگیر صید را با تلاش بسیار به ساحل کشید. صید زنی بود و ماهیگیر هراسان همه چیز را رها کرد و پا به گریز نهاد. زن صیاد را فرا خواند و از او خواست که او را تنها نگذارد. صیاد بازگشت و زن به او گفت حاضر است با او ازدواج کند بدان شرط که به آنچه در زیر بغل اوست نگاه نکند و صیاد موافقت کرد. صیاد و زن ازدواج کردند و مرد از زن صاحب یک پسر و یک دختر شد. پس از بزرگ شدن بچهها روزی وقتی زن در خواب بود مرد وسوسه شد و زیر بغل زن را نگاه کرد. زن از ماجرا آگاه شد اما سخنی نگفت. روزی دیگر زن و مرد را به شنا دعوت کرد و به رود فرا خواند و به کنار رود رفتند. مرد مشغول شنا کردن در رود و زن در ساحل با فرزندان مشغول شد پس زن به رود رفت و در حال شنا کردن مرد را گفت به سبب شکستن تابو او را ترک میگوید و در رود ناپدید شد. برخی میگویند زن در زیر بغل خود دهانی اضافه داشت دیگران میگویند نگریستن به زیر بغل بدین سبب تابو بود که مرد زن را عریان نبیند – مرد چنین کرد و زن جیغی کشید و از دید مرد پنهان شد این دو روایت شاید اشارتی است به تابوی دیدن آلت جنسی و خاستگاه زایش. راویان قصص از زن آبی به عنوان مادر نخستین یاد میکنند.
در روایتی از مردمان لویا در کنیا نخستین زن و مرد را دیری فرزندی نبود. آنان با آن که چندین بار همبستر شده بودند از چگونگی آبستنی بی خبر بودند. روزی مرد به هنگام بالا رفتن زن از انبار غله بخش نهان یا آلت جنسی او را دید و شب از زن خواست بدان طریق با او همبستر شود. زن گفت آن بخش از تن او زخم است و از این کار امتناع کرد، اما سرانجام با تحمل درد بسیار بدان کار رضایت داد زن پس از چندی پسری زائید و مرد را شگفت زده کرد. پس از آن دختری زائید.
یکی از نمودهای راز آمیز تولد خاص تولد کودکان غیر عادی است که غالباً مردمان را دچار وحشت میسازد. کودکی که یک انگشت اضافی داشته باشد، ممکن است طرد شود- و او را طی مراسمی از والدین جدا کنند و به ساحل رودی تبعید کنند و فراموش نمایند – کودکانی که پس از زاده شدن میمیرند نیز برای این مردمان راز آمیز و بر این عقیدهاند که دیگر بار از همان مادر زاده میشوند در این زمینه داستانهایی میتوان شنید که تن نوزاد مرده را نشانه گذاری کرده و کودک با همان نشان دیگر بار از مادر زاده شده است.
زایش کودکان دو قلو، و بیش از آن سه قلو، همیشه با احساسی از شادمانی و ترس همراه است و این ویژگی در مورد حیوانات نیز صادق است. در نیجریه شرقی چنین نوزادانی را در زنبیل میگذارند و در جنگل و در مسیر راه دیگران رها میکنند، اما در نیجریه غربی و داهومی تولد این گونه از نوزادان با شادی استقبال میشود و بر این باورند که خدایان نیز خود دو قلو زاده شدهاند. تندیس دو قلوها یا همزادان، که اکنون در بازار به عنوان اشیاء عجیب فروخته میشود، پیش از این برای انجام مراسم آئینی نگهداری میشد و در برابر جایگاه آنان در محراب خانوادگی و معبد فدیه و قربانی داده میشد. اگر یکی از دو قلوها بمیرد مادر یا دوقلوی بازمانده لباس مرده را بر تندیس چوبی میپوشد و آستین او را بالا میزند در بوگاندا بر این اعتقادند که خدای بزرگ موکاسا Mukasa موجب تولد دو قلوها است و از چنین نوزادانی با دقت و طی مراسمی خاص مواظبت میشود مردمان تونگا Thonga در موزامبیک دوقلوها را فرزندان آسمان مینامند، اما معتقدند که زایش دو قلوها مصیبتی را به همراه میآورد که باید با انجام مراسمی خاص بلا را زائل کرد. در این مراسم مادر و دوقلوها را به کلبهای در بیرون روستا تبعید میکنند و پس از بزرگ شدن دوقلوه ها هنوز هم مورد بی مهری مردم قرارمی گیرند؛ اما به هنگام توفان این دوقلوها عزیز میشوند و مردم از آنان میخواهند توفان را از روستا دور کنند، و بر این باورند که آسمان سخن فرزندان خود را میپذیرد. در چنین هنگامی دوقلوها بیرون کلبه میایستند و با صدای بلند از توفان میخواهند نزد پدر خود تندر بازگردد و روستا و مردمان آن را نیازارد. بر این باورند که مادر دوقلوها نیز دارای چنین قدرتی است و میتواند با آسمان سخن گوید.
از شمشیرهای نمادین مورد کاربرد در مراسم آئینی، کار مردمان آشانتی در غنا. این شمشیر برای ادای سوگند وفاداری به رئیس یا فرمانروا به کار میرود. شمشیر را در حضور فرمانروا در دست میگیرند و با اشاره به آسمان و زمین و به گواهی گرفتن آنها سوگند وفاداری یاد میکنند.
منبع: پاریندر، جئوفری؛ (1374) اساطیر افریقا، ترجمه ی باجلان فرخی، تهران، اساطیر، چاپ نخست.