سخنرانى اکبر عالمى ، پژوهشگر، منتقد و عضو هیئت علمى دانشگاه تربیت مدرس
در کتاب مینوى خرد آمده است: علم بدون خرد علم نیست و هنر بدون علم هنر نیست. همین جا نقطه تفکیک هنرمند از هنرورزان و هنروران است؛ یعنى آنان که در اجراى کارهاى هنرى ورزیدگى دارند و هنروران که در تقلید آثار هنرى ورزیدگى دارند.
در آغاز عرض مىکنم که نیمى از معناى آثار هنرى نزد مخاطب است. هر کسى سعادت درک تئاتر را ندارد. هر کسى سعادت درک شعر، موسیقى و ادبیات را ندارد. هر کسى سعادت درک نقاشى را ندارد. چه کسى مىتواند کارى کند که هنر به عنوان ابزار رازآلود، به عنوان ابزار و وسیلهى پرتاب خرد براى انتشار اندیشه - که از کد استفاده مىکند - بتواند در ذهن مخاطب شرایطى را فراهم کند تا او بتواند آن علائم را رمز شکنى کند.
در گذشته پدران و مادران وقتى مىدیدند که فرزندان آنها کتاب مىخوانند بسیار خرسند مىشدند. امروز در خانوادهها وقتى پدر و مادرها مىبینند که فرزندان آنها به تماشاى فیلمهاى برگزیده نشستهاند بسیار خوشحالتر مىشوند.
سینما به عنوان یک هنر رازآلود امروزه شانه به شانهى فلسفه گام برمىدارد، ذهن تماشاچیان را دستکارى مىکند، تأثیرى مىگذارد، خدمت مىکند و مىتواند خیانت کند. چنان که جناب دکتر ساسان فاطمى دربارهى نقد و ناهنجاریها و نابسامانیهاى نقد سخن گفتند، من هم کمى در این باره حرف مىزنم.
نقد باعث مىشود که پدید آورندگان آثار هنرى یا شکل هنرى، براى شعور مخاطب ارزش بیشترى قائل شوند. هر جا که تکاملى را در راه هنر مىبینیم باید ردپاى مؤثر منتقدان را در پس آن جستوجو کنیم.
هنر ناب یعنى اثرى که حال ما را از حالى به حال بهتر برمىگرداند. ممکن است بعد فکر کنید فیلمهایى که در گونه یا ژانر فیلم سیاه جاى مىگیرند که نمونهى بارز آن خانه سیاه است )فیلم فروغ فرخزاد( چگونه حال ما را به حال بهترى تبدیل مىکند؟ مىگویند: برایند بردار چنین اثرى که از ذهن یک انسان خردورز تولید شده باشد به ما در کوتاه مدت شوک مىدهد، خانه تکانى ذهن مىکنیم، عیب یابى مىکنیم، به رفع عیب مىپردازیم و در دراز مدت حال ما از حالى به حال بهتر تبدیل مىشود.
این یکى از توصیفهاى هنر است. امروزه براى هر چیزى واژهى هنر را خرج مىکنند. اما یکىدیگر از توصیفهاى هنر، ماندگارى و جاودانگى و دوام آن است. هنر را با سرگرمى یا entertainment of amusement اشتباه مىگیرند. درستى یک قطعهى موسیقى، یک تصنیف، یک کلیپ ممکن است باعث نشاط من شود، اما دوام این اثر چه قدر است؟ منتقد اینها را به جامعه منتقل مىکند. وقتى من این تعداد جوانها را در اینجا مىبینم، احساس مىکنم آنها هستند که در آیندهى نزدیک جاى کسانى را که براى سخنرانى دعوت شدهاند خواهند گرفت و این راه را ادامه خواهند داد.
آیا واقعا ما باید هنگامه سرگرمى یا لحظاتى را که مىخواهیم فکر و عضلاتمان را شل کنیم، با هنر اشتباه بگیریم؟ آیا باید اسم آن را هنر بگذاریم؟ یا باید بفهیم که سره از ناسره چگونه باید تشخیص داده شود، و این کار وظیفهى منتقد است.
منتقد اگر چنین سلاحى - یعنى سلاح ممیزى آثار و تشخیص و تمییز دادن - را به مخاطب بدهد، پروموشن و ترویج هنر اتفاق مىافتد. وقتى دانایى از یک در وارد مىشود، جهل ناگزیر است از در دیگر فرار کند و جامعه ضد ضربه مىشود و آسیبپذیر نخواهد بود و آن زمان است که خرد را به جامعه هدیه کردهایم. منتقد داراى مشخصاتى است. آقاى دکتر ساسان فاطمى هم چنین منظورى داشتند و اشاره هم کردند که یکى از چندین شروط منتقد، همانا باید پژوهشگر بودنش باشد که من حالا بر آن تأکید مىکنم.
فرق عشق زمینى با عشق ماوراى زمینى در چیست؟ اولى نمىخواهد شریک داشته باشد، اما دومى در کثرت شرکا مىکوشد. یعنى همه شما که عاشقان موسیقى و تئاتر هستید، دلتان مىخواهد فریاد بزنید، همه مردم عالم را دعوت بکنید که با من بیایید و به منظر این باغ نگاه کنید و در احساس من شریک شوید و در این وادى، لذتى را که با دانایى همراه است حس کنید. این فرق عشق زمینى و ماوراى زمینى است. در عشق زمینى ما شریک نمىخواهیم اما در عشق ماوراى زمینى ما به دنبال پیدا کردن کثرت شرکا هستیم و این واقعا راز درک هنر است.دکتر باستانى پاریزى در مقالهاى کوتاه گفته است: ایرانیها از اینکه بتوانند و بخواهند به آمار جواب بدهند همیشه پرهیز کردهاند. حتى مأموران واکسیناسیون و تلقیح دام از اداره دامپزشکى وقتى به روستاها مىرفتند و مىگفتند که شما چند تا گوسفند و بز دارید، روستاییان هیچوقت آمار درستى نمىدادند، براى اینکه فکر مىکردن که این متصل به مالیات مىشود. در مشروطیت و قبل از آن مىبینى که »زبان سرخ سر سبز مىدهد بر باد«. حالا در این شرایط شما بنشینید و یک فیلم را نقد کنید، یک فیلم ایرانى را، که البته بیشتر وظیفه دارید که فیلم ایرانى را نقد کنید.
سعدى دربارهى نقد سخنى دارد:
از صحبت دوستى برنجم که اخلاق بدم حسن نماید
کو دشمن شوخ چشم دانا، تا عیب مرا به من نماید
آقاى دکتر فاطمى از رو من رولان مطلبى را نقل کردند که همیشه در ذهن شما مى ماند. من هم مىگویم که تولستوى با منتقدها بسیار بد بود و مىگفت که: منتقدان مىگویند که تابلوى این آدم مىخواسته شبیه را فائل باشد و شبیه به فلان اثر را فائل نبود!... اما وقتى که با نقاش آن صحبت مىکنیم مىگوید که من چنین قصدى نداشتم و نمىدانم چرا منتقد چنین اتهامى را به من بسته است؟
چخوف هم با منتقدان رابطهى خوبى نداشت. »دیوید لین« در سینما از منتقدان ضربهى زیادى خورد!.... اما براستى منتقد کیست؟ یک پاسخ شتاب زده این است که علاوه بر پژوهشگر بودن، علاوه بر وسعت دانایى، علاوه بر بى طرفى، باید از شیطان زدگى فاصله گرفته باشد. باید به کاتارسیس فکر کند، و باید براى پالایش نفس که مسلمانان به آن تزکیه نفس مىگویند، تمرین ذهنى کرده باشد.
درک هر اثر هنرى همانطور که گفتم سعادت مىخواهد که نصیب همگان نمىشود. این همه شبکه تلویزیونى در دنیا درست شده است. چرا ما در ایران یک شبکهى تلویزیونى هنر نداشته باشیم؟ هزینهى شبکههاى تلویزیونى مگر چقدر است؟ آیا از یک وسعتى بیش از 200 تا 300 متر مکان تجاوز مىکند؟ این همه خردمند، اندیشمند، نویسنده، پژوهشگر، عالم، دانشمند، و متفکر در ایران هستند، چرا ما دقیقه به دقیقه اینها را دعوت نکنیم به یک شبکهى تلویزیونى و آنها را به عنوان یک الگو به جوانان نشان ندهیم که جوان بگوید من مىخواهم در آینده این شوم؟
الان تمام هنرهاى جهان در شبکههاى تلویزیونى دچار اعوجاج و distortشده است. معیارهایى که به خورد ما مىدهند چنان بلایى بر سر جامعهى قرن بیست و یکم آورده که جوان اتریشى، اصل و نسب پدران موسیقى کشور خودش را با بى اعتنایى نادیده مىگیرد. به بتهوون، موزارت فکر نمىکند. چقدر درد است که جوان اروپایى »پاگانینى« و کنسرت شماره 2 یعنى »کامپانلا« را نمىشناسد. ولى در عوض این آهنگهایى که نمىدانم چه اسمى براى آنها بگذارم، به آنها نویز ماشین مىگویم، مثل یک قوطى شیر خشکى که توى آن یک تعداد سنگ ریزه ریختند و وقتى به یک فرنگى مىگوییم بگو این اشعار یا این تصنیف چگونه نوشته مىشود، اصلا نمىداند! اینها شده الگو براى جوانان این روزگار! همین اعوجاج، همین distort به سراغ بقیه جاهاى کره زمین آمده است! به سراغ ما هم آمده است!....
من تأسیس فرهنگستان هنر را به فال نیک مىگیرم. آرزو مىکنم تا چهار یا پنج سال دیگر فرهنگستان هنر صدایش به جایى برسد که به او بگویند اجازه دارید یک شبکه فرهنگ و هنر را در کشور تأسیس بکنید تا این همه اندیشمند و خردمند بیایند و اندیشهى خود را در آن ابراز کنند. در شبکههاى لوسآنجلس براى ایرانیان در شبکه تلویزیونى با ادا واصول برنامه اجرا مىکنند؟ در نیم دقیقه سه واژهى عجیب با گویش ما مخلوط مىشود...! excuse به جاى معذرت خواهى، delay به جاى تأخیر، delivery به جاى تحویل و...! خیلى دلم مىخواهد به این خانمهاى بزک کرده تلفن کنم و بگویم: خانم!... شما اگر با یک قالب صابون صورتتان را بشویید دیگر هیچ چیز باقى نمىماند...
یک دقیقه انگلیسى معمولى حرف بزن، چیزهاى ساده را بگو و نمىخواهد چیزهاى پیچیده را بگویى تا من بفهم تو آدم حسابى هستى! کى بودى! کى به تو ویزا داد که بروى در ینگه دنیا براى جوانان ما الگو بشوى؟ گریه مىکنم، فریاد مىزنم، زار مىزنم و خودزنى مىکنم. کانالهاى دیگر هم همینطور. بعد با خودم مىگویم تو ایرانى هستى؟ آبروى هرچه ایرانى را مىبرى؟ چرا این جورى حرف مىزنى؟ شبکهى خودمان را باز مىکنم مىبینم به جاى اینکه بگوید از، و ما حرف )ز( را بشنویم مىگوید: آ مثلا خیابون آن طرف. در شبکه خودمان در برنامهى خبرى گفت: چون در آلمان مىخواهند از دانشجوها شهریه بگیرند یک قاضى در دادگاه فدرال به رؤساى دانشگاهها گفت: هواى دانشجویان بىبضاعت را داشته باشید...! آیا در یک بخش خبرى، براى تقلید صمیمیت نابجا و کورکورانه، این گونه سخن گفتن صحیح است؟! من در این زمینه یک سینه سخن دارم.
کریتیک اسم فاعل است. شخصى که داورى مىکند، کسى که تحلیل و ارزشیابى مىکند. نقد براى نزدیک شدن به حقیقت یا ذات چیزى یا کسى است که باید به انجام برسد. در معناى دیگر، او کسى است که آثار هنرى را داورى مىکند. یادمان باشد داور واقعى خداست. آقا یا خانمى که منتقدى، تو سایهاى از پروردگارى آیا توانستهاى روح شیطان را از خود بیرون برانى؟ آن موقع اجازه دارى که دست به قلم ببرى و مثل بعضى هنروران که خود را جاى هنرمندان واقعى جا مىزنند شما هم مثل شبه منتقد خودت را به جاى منتقد جا بزنى! منتقد کسى است که دریایى از پژوهش و دریایى از سلیقه را پشت سر خود داشته باشد. همینطورى نمىشود که کسى از مادر یا همسایه یا غیره قهر کرده منتقد بشود ودست به قلم ببرد، چون یک موقعى در مدرسه، نمرهى انشاى او 16 یا 20 شده است...!
منتقدان، خالق آثارى هنرى نیستند. کسى که در زوریخ تاجر فرش است، خودش هرگز پشت دار قالى ننشسته است، اما از دور مىگوید: این فرش نایین است، این قیمتش این است، این جورى ارزیابى مىکند ودرست هم مىگوید. ما نمىتوانیم بگوییم گر تو بهتر مىزنى بستان بزن، اگر مىگویى این قالى این جورى است برو بباف! اگر دارى مىگویى این تخممرغ گندیده است، خودت تخم بگذار! پس خودت بفرما اگر بهتر مىزنى بستان و بزن!...
منتقدان خالق آثار هنرى نیستند وگرنه در سطح هنرمندان خالق جاى مىگرفتند. هنرشناس با هنرمند فرق دارد. واژگان مترادف با نقد همانا بازنگرى ژرف و ممیزى یعنى تمییز دادن از منظر خود است. واژهها به سرعت مىآیند اما هزاران مسئولیت مىآورند. در یونان باستان کریتیکوس با k و در زبان لاتین کریتیکوس با c به کسى مىگفتند که در قضاوت )ژوژمان( یعنى داورى دست داشت؛ یعنى سایهاى از پروردگار و ذات مطلق هستى بود.
با پیدایش رمان در ادبیات، نقد ادبى از سال 1575 در اروپا رواج پیدا کرد. اگرچه در پایان قرن شانزدهم و ابتداى قرن هفدهم مىبینیم که اروپاییان هنوز مزاج آمادهاى براى پذیرش نقد ندارند. هنوز هم مىخواهم بگویم که کسى از نقد خوشش نمىآید. خیلى باید بزرگ باشیم تا از نقد خوشمان بیاید، که یکى عیب ما را به ما نشان مىدهد بفهمیم که او چقدر با ما دوست است و چقدر به ما خدمت مىکند. باید ممنون او باشیم. نقد کردن یا کریتیسیسم به معناى گذر از مرحلهى داورى در ژرفاى موضوعات است. گذرانیدن آزمونى سخت است، گذر از نگاه ممیز و ممیزى است، یافتن نقاط ضعف نارساییهاست و نباید آن را با عیب جویى اشتباه گرفت.
مخالفت به معناى دشمنى نیست. تو را به خدا این را با حروف طلایى تبلیغ کنید. به طور مثال، تمرین مىکنیم: من با نظر آقاى دکتر احمدیان مخالف هستم، اما آیا من به ساحت ایشان اهانت کردم؟ آقاى دکتر ساسان فاطمى با نظر من مخالف است، آیا به معناى این است که ایشان با من دشمن است؟ مخالفت به معناى دشمنى نیست، پس به طریق اولى، نقد نه تنها به معناى دشمنى نیست بلکه به معناى دوستى است و خدمت به اجتماع. نقد به معناى تسویه حساب نیست. جوامع پیشرفته نقد پذیر هستند. نقد نباید منجر به تخریب شود. یعنى نیت من و شما که خیر باشد دست به قلم ببریم، پشت تریبون بیاییم، جلو دوربین تلویزیون که بایستیم هر چه که بگوییم چون از منشأ خیرخواهى است و از شیطان زدگى دور هستیم، اگر هم بضاعتى داشته باشیم آنگاه منجر به خدمت مىشود وگرنه تخریب است.
منتقد با کسى تعارف ندارد. نباید نان به کسى قرض بدهد. تأثیر نقد در ترویج هنر و خردورزى چگونه است؟ این همان سؤالى است که دوستان از شما پرسیدند. انسان انتخابگر، روى سخن من با جوانهاست. باید گزینشگر )selective( باشید. افسوس که عمر من تمام شد. چه کتابها که نخواندم، چه قطعات موسیقى که فرصت شنیدن آن را نداشتم، چه نقاطى که به آنجا سفر نکردم. چه معاشرتها که باید انجام مىدادم و انجام ندادم. چرا عمر من به غفلت گذشت؟ مابراى غذاى جسم با هر بودجهاى که داریم برنامهریزى مىکنیم. اما براى غذاى روح کمتر برنامهریزى داریم و جاى تعجب است! ما اجازه نداریم هر کس هر کتابى به ما داد، هر فیلمى به ما داد، هر قطعه موسیقىاى که به ما داد، بدون اینکه براى خودمان حدى را تعیین کرده باشیم آن را بخوانیم، ببینیم یا بشنویم. بگوییم خواندن کتاب قشنگترین کار جهان است، تماشا کردن فیلم هم همینطور، گوش کردن به موسیقى هم همینطور. آن وقت یک خطر در کمین است؛ مىرویم به سمت ابتذال و سلیقهمان تنزل پیدا مىکند.
هنرمند ارباب سلیقهى رفتار یک جامعه است. منتقد دوباره دارد او را کنترل مىکند. بنابراین، منتقد یک آدم معمولى نیست. هنرمند هم یک آدم معمولى نیست. توجه داشته باشید که عرض بنده چگونه تقسیم بندى شده بود؟! هنرورز یعنى کسى که مىتواند شوپن را اینجا اجرا کند، بسیار مقام بالایى دارد، اما نام او همانند شوپن در تاریخ نمىماند. یک کسى که بتواند بیاید اینجا مثلا کامپانلا، کنسرت شماره 2 پاگانینى را اجرا بکند که مهارت او در اجرا دیوانه کننده است، آیا این مقامش به منزلت مصنف است؟ ولى مقامش کم نیست! کسى که مىخواهد به تلویزیون بیاید با کسى که مىنویسد فرق دارد. نویسنده یک کار مکتوب انجام مىدهد و مىتواند خط بزند. اما کسى که بر صفحهى تلویزیون ظاهر مىشود نمىتواند یک آدم عجوج معجوج باشد. باید منتقد باشد.
منتقد باید به ما بگوید که کدام فیلم خوب است. بعد یادمان باشد که امضاى منتقد معتبر، به آن اثر هنرى ارزش مىدهد. دوم اینکه جوانان، یا حتى بزرگسالان و افراد مسن را ترغیب مىکند که به جاى اینکه امروز بروند تعمیرگاه، آزمایشگاه و غیره، بگویند ما مىشتابیم تا برویم به آن نمایشگاه، آن کنسرت، آن گالرى و برویم به دیدن آن فیلم، ما چقدر در رابطه با نقد هنر غفلت کردیم. در ایران ما چقدر غفلت کردیم و به بیراهه رفتیم، یک کمى فکر کنید!
شرط لازم و شرط کافى راگفتم. قلم منتقد باید شیرین باشد. هر آدم عجوج و معجوجى نمىتواند برود در کلاس درس و تدریس کند. هر آدم عجوج و معجوجى نمىتواند روى صفحهى تلویزیون بیاید و نقد کند. هر آدمى که صدا ندارد نوک زبانى صحبت مىکند و نقص اندام بیان دارد، نمىتواند بیاید در رادیو و تلویزیون راجع به نقد موسیقى صحبت کند. هر آدمى که ادبیات بلد نیست نمىتواند بیاید صحبت کند. من به اینها مىگویم عجوج معجوج!... بعد آن وقت مىخواهندا که جوانها جذب بشوند، سخن آن آدم را دنبال کنند و آن آدم براى آنها الگو بشود، حرف او براى آنها سند بشود و جوانها دنبالهرو آنها بشوند و بروند به تماشاى آن فیلم بنشینند.
گاهى اوقات یک ملاقات، یک حرف، یک فیلم، یک دوست، یک معلم یا یک کتاب، مسیر زندگى شما را عوض مىکند. به همین راحتى که دارم به شما مىگویم. این کار را با من کرد، این کار را با دوستان من کرد. یک حرف مىتواند خانه تکانى ذهنى در شما ایجاد کند و به شما بگوید این فیلم آشغال را نگاه نکنید. وقتتان و عمرتان ارزش دارد و اگر این را نگاه کنید سم است. عین این است که شما دارید تخدیر مىشوید و عین این است که شما دارید ترزیق مىکنید. این موسیقى مبتذل و آشغال هیچ فرقى با اعتیاد ندارد.
پس آن را گوش نکن. این صداهاى ناموزون را که از تلویزیون پخش مىکنند گوش نکن، خاموشش کن، این مستهجن است. این فیلم هم ضعیف است. اینها را دارند مثل تریکو بافى تولید انبوه مىکنند. این را نگاه نکن براى اینکه به رشد خرد تو هیچ کمکى نمىکند.
اصلا هنر چه مأموریتى دارد؟ یکى از توصیفات آن چیست؟ گفتیم که هنر شانه به شانه فلسفه گام برمىدارد. پس باید ما را ببرد به سمت خردورزى. باید خرد جمعى را افزایش بدهد. در غیر این صورت سرگرمى )entertainment( است. یعنى یک ساعت فراغت مرا پر کرده است. البته این هم خوب است. من هم یک لحظاتى باید الکتریسیتههاى مغز یا به اصطلاح عامیانه فیوزهاى مغزم را خاموش کنم و کمى خودم را رها کنم. این براى سرگرمى خوب است. اما وقتى کتاب مىخوانیم براى آن است که دگرگونى در ما ایجاد بشود.
دانایى همیشه لذت به ارمغان مىآورد. غیر از این است؟ و گاهى با درکى که سرشار از منشأ دانستن است گره مىخورد. غیر از این است؟
ولى آدم نادان با نقد و با حرف حساب میانهى خوشى ندارد. البته نقد یک پدیدهاى است که از غرب آمده. دهان فرخى یزدى را با نخ و سوزن دوختند، براى اینکه حرف حساب مىزد. ما باید با زبان تلطیف شده نقد را ترویج کنیم. وقتى نقد را ترویج کردیم، خرد ترویج پیدا مىکند. آن وقت هنرورزها، شبه هنرمندها، حقه بازها پا به فرار مىگذارند و »جاء الحق و زهق الباطل« اتفاق مىافتد. آنها مجبور مىشوند جاى خودشان را به هنرمندها بدهند، چون کارهاى آنها خریدار نخواهد داشت و هنرمندها چون دلسوز جامعه هستند، امضاى خودشان را از پول و همه این چیزها بیشتر دوست دارند و حرفى درست به جامعه مىزنند. آن وقت من به شما مىگویم استحکام این جامعه، ساختار این جامعه آن چنان محکم مىشود که هیچ خللى به آن وارد نمىشود. دیگر دلواپس این نیستیم که تهاجم فرهنگى، تداخل فرهنگى و چیزى شبیه به اینها پیش بیاید.
چقدر به جوانهایمان یادآور شدیم که تو از جد و آبادت چقدر مىدانى؟ جوان فوق لیسانس را من وادار مىکنم و مىگویم ده تا بیت پراکنده از سعدى بخوان آن وقت من کفش تو را مىبوسم. آیا او را تحقیر مىکنم یا خانه تکانى ذهنى در او ایجاد مىکنم؟ بعضى از فیلمها را وقتى مىخواهیم نگاه کنیم منتقد باید یاد بدهد که تمام فیلمها یک لایهى بیرونى دارند و لایههاى درونى که گاهى کاملا پوچ است.
تمام انسانها مىتوانند منتقد بشوند در چه حدى؟ براى خودم! و بگویم من قاضى هستم. بعد شما به من مىخندید. مىگویم: از امروز قاضى شدم، فقط براى خودم، براى فرد خودم، نه براى دیگران، از امروز هر جوانى که اینجا سخنرانى را مىشنود مىتواند با خودش بگوید که من یک منتقدم. به او مىگوییم با چه وسعتى و چه دایرهاى از وسعت؟ مىگوید: فقط براى اندازه ذهن خودم. از امروز هر چه به خورد من دادند به راحتى نمىپذیرم. از همین بلندگو، دربارهى هر کتاب که به صورت حروف سربى درآمده است، فکر نمىکنم که لابد وحى است و از آسمان نازل شده است. مىنشینم و تحقیق مىکنم. خداوند به من عقل داده است. عالىترین ودیعهى الهى را به من داده است. هر سخنى که به من گفتند، هر کتابى را که به من دادند نمىپذیرم.
در مورد فیلمها یک فرمول به شما مىگویم. هر فیلمى که نگاه مىکنید یک لایهى ظاهرى، یک لایهى میانى و یک لایهى باطنى دارد. واقعا اگر یک نفر بیاید و ده تا فیلم را دقیق و با حوصله براى شما تحلیل بکند، هر فیلمى پنج ساعت، یعنى دو ساعت تماشا کنیم، سه ساعت دربارهى آن بحث و گفتگو کنیم، نقد را تمرین کردهایم.
این اعوجاج هنرى همین چیزى است که در پیامهاى بازرگانى اتفاق مىافتد. این اشعار بىقافیه. این حرف یا فونتى که از نظر ساختار زیباشناسى کج و معوج است. شما که فارسى زبان هستید و جزو فرهیختگان هستید، نمىتوانید این فونت را بخوانید. تلفن مرکز پخش فلان کالا، قابل خواندن نیست! بقیه را خود شما ببینید چه چیزهایى هستند. همه چیز با ساز و آواز شده است! براى صرفه جویى در برق یا گذاشتن زباله در بیرون خانه، با ساز و آواز آن را پخش مىکنند! آخر چه خبر است؟ چه کار دارید مىکنید؟ چرا از آن طرف پشتبام مىافتید؟ کى مىتواند اینها را به شما بگوید؟
منبع:مقالات اولین و دومین هم اندیشی نقد هنر، انتشارات فرهنگستان هنر - 1385
در کتاب مینوى خرد آمده است: علم بدون خرد علم نیست و هنر بدون علم هنر نیست. همین جا نقطه تفکیک هنرمند از هنرورزان و هنروران است؛ یعنى آنان که در اجراى کارهاى هنرى ورزیدگى دارند و هنروران که در تقلید آثار هنرى ورزیدگى دارند.
در آغاز عرض مىکنم که نیمى از معناى آثار هنرى نزد مخاطب است. هر کسى سعادت درک تئاتر را ندارد. هر کسى سعادت درک شعر، موسیقى و ادبیات را ندارد. هر کسى سعادت درک نقاشى را ندارد. چه کسى مىتواند کارى کند که هنر به عنوان ابزار رازآلود، به عنوان ابزار و وسیلهى پرتاب خرد براى انتشار اندیشه - که از کد استفاده مىکند - بتواند در ذهن مخاطب شرایطى را فراهم کند تا او بتواند آن علائم را رمز شکنى کند.
در گذشته پدران و مادران وقتى مىدیدند که فرزندان آنها کتاب مىخوانند بسیار خرسند مىشدند. امروز در خانوادهها وقتى پدر و مادرها مىبینند که فرزندان آنها به تماشاى فیلمهاى برگزیده نشستهاند بسیار خوشحالتر مىشوند.
سینما به عنوان یک هنر رازآلود امروزه شانه به شانهى فلسفه گام برمىدارد، ذهن تماشاچیان را دستکارى مىکند، تأثیرى مىگذارد، خدمت مىکند و مىتواند خیانت کند. چنان که جناب دکتر ساسان فاطمى دربارهى نقد و ناهنجاریها و نابسامانیهاى نقد سخن گفتند، من هم کمى در این باره حرف مىزنم.
نقد باعث مىشود که پدید آورندگان آثار هنرى یا شکل هنرى، براى شعور مخاطب ارزش بیشترى قائل شوند. هر جا که تکاملى را در راه هنر مىبینیم باید ردپاى مؤثر منتقدان را در پس آن جستوجو کنیم.
هنر ناب یعنى اثرى که حال ما را از حالى به حال بهتر برمىگرداند. ممکن است بعد فکر کنید فیلمهایى که در گونه یا ژانر فیلم سیاه جاى مىگیرند که نمونهى بارز آن خانه سیاه است )فیلم فروغ فرخزاد( چگونه حال ما را به حال بهترى تبدیل مىکند؟ مىگویند: برایند بردار چنین اثرى که از ذهن یک انسان خردورز تولید شده باشد به ما در کوتاه مدت شوک مىدهد، خانه تکانى ذهن مىکنیم، عیب یابى مىکنیم، به رفع عیب مىپردازیم و در دراز مدت حال ما از حالى به حال بهتر تبدیل مىشود.
این یکى از توصیفهاى هنر است. امروزه براى هر چیزى واژهى هنر را خرج مىکنند. اما یکىدیگر از توصیفهاى هنر، ماندگارى و جاودانگى و دوام آن است. هنر را با سرگرمى یا entertainment of amusement اشتباه مىگیرند. درستى یک قطعهى موسیقى، یک تصنیف، یک کلیپ ممکن است باعث نشاط من شود، اما دوام این اثر چه قدر است؟ منتقد اینها را به جامعه منتقل مىکند. وقتى من این تعداد جوانها را در اینجا مىبینم، احساس مىکنم آنها هستند که در آیندهى نزدیک جاى کسانى را که براى سخنرانى دعوت شدهاند خواهند گرفت و این راه را ادامه خواهند داد.
آیا واقعا ما باید هنگامه سرگرمى یا لحظاتى را که مىخواهیم فکر و عضلاتمان را شل کنیم، با هنر اشتباه بگیریم؟ آیا باید اسم آن را هنر بگذاریم؟ یا باید بفهیم که سره از ناسره چگونه باید تشخیص داده شود، و این کار وظیفهى منتقد است.
منتقد اگر چنین سلاحى - یعنى سلاح ممیزى آثار و تشخیص و تمییز دادن - را به مخاطب بدهد، پروموشن و ترویج هنر اتفاق مىافتد. وقتى دانایى از یک در وارد مىشود، جهل ناگزیر است از در دیگر فرار کند و جامعه ضد ضربه مىشود و آسیبپذیر نخواهد بود و آن زمان است که خرد را به جامعه هدیه کردهایم. منتقد داراى مشخصاتى است. آقاى دکتر ساسان فاطمى هم چنین منظورى داشتند و اشاره هم کردند که یکى از چندین شروط منتقد، همانا باید پژوهشگر بودنش باشد که من حالا بر آن تأکید مىکنم.
فرق عشق زمینى با عشق ماوراى زمینى در چیست؟ اولى نمىخواهد شریک داشته باشد، اما دومى در کثرت شرکا مىکوشد. یعنى همه شما که عاشقان موسیقى و تئاتر هستید، دلتان مىخواهد فریاد بزنید، همه مردم عالم را دعوت بکنید که با من بیایید و به منظر این باغ نگاه کنید و در احساس من شریک شوید و در این وادى، لذتى را که با دانایى همراه است حس کنید. این فرق عشق زمینى و ماوراى زمینى است. در عشق زمینى ما شریک نمىخواهیم اما در عشق ماوراى زمینى ما به دنبال پیدا کردن کثرت شرکا هستیم و این واقعا راز درک هنر است.دکتر باستانى پاریزى در مقالهاى کوتاه گفته است: ایرانیها از اینکه بتوانند و بخواهند به آمار جواب بدهند همیشه پرهیز کردهاند. حتى مأموران واکسیناسیون و تلقیح دام از اداره دامپزشکى وقتى به روستاها مىرفتند و مىگفتند که شما چند تا گوسفند و بز دارید، روستاییان هیچوقت آمار درستى نمىدادند، براى اینکه فکر مىکردن که این متصل به مالیات مىشود. در مشروطیت و قبل از آن مىبینى که »زبان سرخ سر سبز مىدهد بر باد«. حالا در این شرایط شما بنشینید و یک فیلم را نقد کنید، یک فیلم ایرانى را، که البته بیشتر وظیفه دارید که فیلم ایرانى را نقد کنید.
سعدى دربارهى نقد سخنى دارد:
از صحبت دوستى برنجم که اخلاق بدم حسن نماید
کو دشمن شوخ چشم دانا، تا عیب مرا به من نماید
آقاى دکتر فاطمى از رو من رولان مطلبى را نقل کردند که همیشه در ذهن شما مى ماند. من هم مىگویم که تولستوى با منتقدها بسیار بد بود و مىگفت که: منتقدان مىگویند که تابلوى این آدم مىخواسته شبیه را فائل باشد و شبیه به فلان اثر را فائل نبود!... اما وقتى که با نقاش آن صحبت مىکنیم مىگوید که من چنین قصدى نداشتم و نمىدانم چرا منتقد چنین اتهامى را به من بسته است؟
چخوف هم با منتقدان رابطهى خوبى نداشت. »دیوید لین« در سینما از منتقدان ضربهى زیادى خورد!.... اما براستى منتقد کیست؟ یک پاسخ شتاب زده این است که علاوه بر پژوهشگر بودن، علاوه بر وسعت دانایى، علاوه بر بى طرفى، باید از شیطان زدگى فاصله گرفته باشد. باید به کاتارسیس فکر کند، و باید براى پالایش نفس که مسلمانان به آن تزکیه نفس مىگویند، تمرین ذهنى کرده باشد.
درک هر اثر هنرى همانطور که گفتم سعادت مىخواهد که نصیب همگان نمىشود. این همه شبکه تلویزیونى در دنیا درست شده است. چرا ما در ایران یک شبکهى تلویزیونى هنر نداشته باشیم؟ هزینهى شبکههاى تلویزیونى مگر چقدر است؟ آیا از یک وسعتى بیش از 200 تا 300 متر مکان تجاوز مىکند؟ این همه خردمند، اندیشمند، نویسنده، پژوهشگر، عالم، دانشمند، و متفکر در ایران هستند، چرا ما دقیقه به دقیقه اینها را دعوت نکنیم به یک شبکهى تلویزیونى و آنها را به عنوان یک الگو به جوانان نشان ندهیم که جوان بگوید من مىخواهم در آینده این شوم؟
الان تمام هنرهاى جهان در شبکههاى تلویزیونى دچار اعوجاج و distortشده است. معیارهایى که به خورد ما مىدهند چنان بلایى بر سر جامعهى قرن بیست و یکم آورده که جوان اتریشى، اصل و نسب پدران موسیقى کشور خودش را با بى اعتنایى نادیده مىگیرد. به بتهوون، موزارت فکر نمىکند. چقدر درد است که جوان اروپایى »پاگانینى« و کنسرت شماره 2 یعنى »کامپانلا« را نمىشناسد. ولى در عوض این آهنگهایى که نمىدانم چه اسمى براى آنها بگذارم، به آنها نویز ماشین مىگویم، مثل یک قوطى شیر خشکى که توى آن یک تعداد سنگ ریزه ریختند و وقتى به یک فرنگى مىگوییم بگو این اشعار یا این تصنیف چگونه نوشته مىشود، اصلا نمىداند! اینها شده الگو براى جوانان این روزگار! همین اعوجاج، همین distort به سراغ بقیه جاهاى کره زمین آمده است! به سراغ ما هم آمده است!....
من تأسیس فرهنگستان هنر را به فال نیک مىگیرم. آرزو مىکنم تا چهار یا پنج سال دیگر فرهنگستان هنر صدایش به جایى برسد که به او بگویند اجازه دارید یک شبکه فرهنگ و هنر را در کشور تأسیس بکنید تا این همه اندیشمند و خردمند بیایند و اندیشهى خود را در آن ابراز کنند. در شبکههاى لوسآنجلس براى ایرانیان در شبکه تلویزیونى با ادا واصول برنامه اجرا مىکنند؟ در نیم دقیقه سه واژهى عجیب با گویش ما مخلوط مىشود...! excuse به جاى معذرت خواهى، delay به جاى تأخیر، delivery به جاى تحویل و...! خیلى دلم مىخواهد به این خانمهاى بزک کرده تلفن کنم و بگویم: خانم!... شما اگر با یک قالب صابون صورتتان را بشویید دیگر هیچ چیز باقى نمىماند...
یک دقیقه انگلیسى معمولى حرف بزن، چیزهاى ساده را بگو و نمىخواهد چیزهاى پیچیده را بگویى تا من بفهم تو آدم حسابى هستى! کى بودى! کى به تو ویزا داد که بروى در ینگه دنیا براى جوانان ما الگو بشوى؟ گریه مىکنم، فریاد مىزنم، زار مىزنم و خودزنى مىکنم. کانالهاى دیگر هم همینطور. بعد با خودم مىگویم تو ایرانى هستى؟ آبروى هرچه ایرانى را مىبرى؟ چرا این جورى حرف مىزنى؟ شبکهى خودمان را باز مىکنم مىبینم به جاى اینکه بگوید از، و ما حرف )ز( را بشنویم مىگوید: آ مثلا خیابون آن طرف. در شبکه خودمان در برنامهى خبرى گفت: چون در آلمان مىخواهند از دانشجوها شهریه بگیرند یک قاضى در دادگاه فدرال به رؤساى دانشگاهها گفت: هواى دانشجویان بىبضاعت را داشته باشید...! آیا در یک بخش خبرى، براى تقلید صمیمیت نابجا و کورکورانه، این گونه سخن گفتن صحیح است؟! من در این زمینه یک سینه سخن دارم.
کریتیک اسم فاعل است. شخصى که داورى مىکند، کسى که تحلیل و ارزشیابى مىکند. نقد براى نزدیک شدن به حقیقت یا ذات چیزى یا کسى است که باید به انجام برسد. در معناى دیگر، او کسى است که آثار هنرى را داورى مىکند. یادمان باشد داور واقعى خداست. آقا یا خانمى که منتقدى، تو سایهاى از پروردگارى آیا توانستهاى روح شیطان را از خود بیرون برانى؟ آن موقع اجازه دارى که دست به قلم ببرى و مثل بعضى هنروران که خود را جاى هنرمندان واقعى جا مىزنند شما هم مثل شبه منتقد خودت را به جاى منتقد جا بزنى! منتقد کسى است که دریایى از پژوهش و دریایى از سلیقه را پشت سر خود داشته باشد. همینطورى نمىشود که کسى از مادر یا همسایه یا غیره قهر کرده منتقد بشود ودست به قلم ببرد، چون یک موقعى در مدرسه، نمرهى انشاى او 16 یا 20 شده است...!
منتقدان، خالق آثارى هنرى نیستند. کسى که در زوریخ تاجر فرش است، خودش هرگز پشت دار قالى ننشسته است، اما از دور مىگوید: این فرش نایین است، این قیمتش این است، این جورى ارزیابى مىکند ودرست هم مىگوید. ما نمىتوانیم بگوییم گر تو بهتر مىزنى بستان بزن، اگر مىگویى این قالى این جورى است برو بباف! اگر دارى مىگویى این تخممرغ گندیده است، خودت تخم بگذار! پس خودت بفرما اگر بهتر مىزنى بستان و بزن!...
منتقدان خالق آثار هنرى نیستند وگرنه در سطح هنرمندان خالق جاى مىگرفتند. هنرشناس با هنرمند فرق دارد. واژگان مترادف با نقد همانا بازنگرى ژرف و ممیزى یعنى تمییز دادن از منظر خود است. واژهها به سرعت مىآیند اما هزاران مسئولیت مىآورند. در یونان باستان کریتیکوس با k و در زبان لاتین کریتیکوس با c به کسى مىگفتند که در قضاوت )ژوژمان( یعنى داورى دست داشت؛ یعنى سایهاى از پروردگار و ذات مطلق هستى بود.
با پیدایش رمان در ادبیات، نقد ادبى از سال 1575 در اروپا رواج پیدا کرد. اگرچه در پایان قرن شانزدهم و ابتداى قرن هفدهم مىبینیم که اروپاییان هنوز مزاج آمادهاى براى پذیرش نقد ندارند. هنوز هم مىخواهم بگویم که کسى از نقد خوشش نمىآید. خیلى باید بزرگ باشیم تا از نقد خوشمان بیاید، که یکى عیب ما را به ما نشان مىدهد بفهمیم که او چقدر با ما دوست است و چقدر به ما خدمت مىکند. باید ممنون او باشیم. نقد کردن یا کریتیسیسم به معناى گذر از مرحلهى داورى در ژرفاى موضوعات است. گذرانیدن آزمونى سخت است، گذر از نگاه ممیز و ممیزى است، یافتن نقاط ضعف نارساییهاست و نباید آن را با عیب جویى اشتباه گرفت.
مخالفت به معناى دشمنى نیست. تو را به خدا این را با حروف طلایى تبلیغ کنید. به طور مثال، تمرین مىکنیم: من با نظر آقاى دکتر احمدیان مخالف هستم، اما آیا من به ساحت ایشان اهانت کردم؟ آقاى دکتر ساسان فاطمى با نظر من مخالف است، آیا به معناى این است که ایشان با من دشمن است؟ مخالفت به معناى دشمنى نیست، پس به طریق اولى، نقد نه تنها به معناى دشمنى نیست بلکه به معناى دوستى است و خدمت به اجتماع. نقد به معناى تسویه حساب نیست. جوامع پیشرفته نقد پذیر هستند. نقد نباید منجر به تخریب شود. یعنى نیت من و شما که خیر باشد دست به قلم ببریم، پشت تریبون بیاییم، جلو دوربین تلویزیون که بایستیم هر چه که بگوییم چون از منشأ خیرخواهى است و از شیطان زدگى دور هستیم، اگر هم بضاعتى داشته باشیم آنگاه منجر به خدمت مىشود وگرنه تخریب است.
منتقد با کسى تعارف ندارد. نباید نان به کسى قرض بدهد. تأثیر نقد در ترویج هنر و خردورزى چگونه است؟ این همان سؤالى است که دوستان از شما پرسیدند. انسان انتخابگر، روى سخن من با جوانهاست. باید گزینشگر )selective( باشید. افسوس که عمر من تمام شد. چه کتابها که نخواندم، چه قطعات موسیقى که فرصت شنیدن آن را نداشتم، چه نقاطى که به آنجا سفر نکردم. چه معاشرتها که باید انجام مىدادم و انجام ندادم. چرا عمر من به غفلت گذشت؟ مابراى غذاى جسم با هر بودجهاى که داریم برنامهریزى مىکنیم. اما براى غذاى روح کمتر برنامهریزى داریم و جاى تعجب است! ما اجازه نداریم هر کس هر کتابى به ما داد، هر فیلمى به ما داد، هر قطعه موسیقىاى که به ما داد، بدون اینکه براى خودمان حدى را تعیین کرده باشیم آن را بخوانیم، ببینیم یا بشنویم. بگوییم خواندن کتاب قشنگترین کار جهان است، تماشا کردن فیلم هم همینطور، گوش کردن به موسیقى هم همینطور. آن وقت یک خطر در کمین است؛ مىرویم به سمت ابتذال و سلیقهمان تنزل پیدا مىکند.
هنرمند ارباب سلیقهى رفتار یک جامعه است. منتقد دوباره دارد او را کنترل مىکند. بنابراین، منتقد یک آدم معمولى نیست. هنرمند هم یک آدم معمولى نیست. توجه داشته باشید که عرض بنده چگونه تقسیم بندى شده بود؟! هنرورز یعنى کسى که مىتواند شوپن را اینجا اجرا کند، بسیار مقام بالایى دارد، اما نام او همانند شوپن در تاریخ نمىماند. یک کسى که بتواند بیاید اینجا مثلا کامپانلا، کنسرت شماره 2 پاگانینى را اجرا بکند که مهارت او در اجرا دیوانه کننده است، آیا این مقامش به منزلت مصنف است؟ ولى مقامش کم نیست! کسى که مىخواهد به تلویزیون بیاید با کسى که مىنویسد فرق دارد. نویسنده یک کار مکتوب انجام مىدهد و مىتواند خط بزند. اما کسى که بر صفحهى تلویزیون ظاهر مىشود نمىتواند یک آدم عجوج معجوج باشد. باید منتقد باشد.
منتقد باید به ما بگوید که کدام فیلم خوب است. بعد یادمان باشد که امضاى منتقد معتبر، به آن اثر هنرى ارزش مىدهد. دوم اینکه جوانان، یا حتى بزرگسالان و افراد مسن را ترغیب مىکند که به جاى اینکه امروز بروند تعمیرگاه، آزمایشگاه و غیره، بگویند ما مىشتابیم تا برویم به آن نمایشگاه، آن کنسرت، آن گالرى و برویم به دیدن آن فیلم، ما چقدر در رابطه با نقد هنر غفلت کردیم. در ایران ما چقدر غفلت کردیم و به بیراهه رفتیم، یک کمى فکر کنید!
شرط لازم و شرط کافى راگفتم. قلم منتقد باید شیرین باشد. هر آدم عجوج و معجوجى نمىتواند برود در کلاس درس و تدریس کند. هر آدم عجوج و معجوجى نمىتواند روى صفحهى تلویزیون بیاید و نقد کند. هر آدمى که صدا ندارد نوک زبانى صحبت مىکند و نقص اندام بیان دارد، نمىتواند بیاید در رادیو و تلویزیون راجع به نقد موسیقى صحبت کند. هر آدمى که ادبیات بلد نیست نمىتواند بیاید صحبت کند. من به اینها مىگویم عجوج معجوج!... بعد آن وقت مىخواهندا که جوانها جذب بشوند، سخن آن آدم را دنبال کنند و آن آدم براى آنها الگو بشود، حرف او براى آنها سند بشود و جوانها دنبالهرو آنها بشوند و بروند به تماشاى آن فیلم بنشینند.
گاهى اوقات یک ملاقات، یک حرف، یک فیلم، یک دوست، یک معلم یا یک کتاب، مسیر زندگى شما را عوض مىکند. به همین راحتى که دارم به شما مىگویم. این کار را با من کرد، این کار را با دوستان من کرد. یک حرف مىتواند خانه تکانى ذهنى در شما ایجاد کند و به شما بگوید این فیلم آشغال را نگاه نکنید. وقتتان و عمرتان ارزش دارد و اگر این را نگاه کنید سم است. عین این است که شما دارید تخدیر مىشوید و عین این است که شما دارید ترزیق مىکنید. این موسیقى مبتذل و آشغال هیچ فرقى با اعتیاد ندارد.
پس آن را گوش نکن. این صداهاى ناموزون را که از تلویزیون پخش مىکنند گوش نکن، خاموشش کن، این مستهجن است. این فیلم هم ضعیف است. اینها را دارند مثل تریکو بافى تولید انبوه مىکنند. این را نگاه نکن براى اینکه به رشد خرد تو هیچ کمکى نمىکند.
اصلا هنر چه مأموریتى دارد؟ یکى از توصیفات آن چیست؟ گفتیم که هنر شانه به شانه فلسفه گام برمىدارد. پس باید ما را ببرد به سمت خردورزى. باید خرد جمعى را افزایش بدهد. در غیر این صورت سرگرمى )entertainment( است. یعنى یک ساعت فراغت مرا پر کرده است. البته این هم خوب است. من هم یک لحظاتى باید الکتریسیتههاى مغز یا به اصطلاح عامیانه فیوزهاى مغزم را خاموش کنم و کمى خودم را رها کنم. این براى سرگرمى خوب است. اما وقتى کتاب مىخوانیم براى آن است که دگرگونى در ما ایجاد بشود.
دانایى همیشه لذت به ارمغان مىآورد. غیر از این است؟ و گاهى با درکى که سرشار از منشأ دانستن است گره مىخورد. غیر از این است؟
ولى آدم نادان با نقد و با حرف حساب میانهى خوشى ندارد. البته نقد یک پدیدهاى است که از غرب آمده. دهان فرخى یزدى را با نخ و سوزن دوختند، براى اینکه حرف حساب مىزد. ما باید با زبان تلطیف شده نقد را ترویج کنیم. وقتى نقد را ترویج کردیم، خرد ترویج پیدا مىکند. آن وقت هنرورزها، شبه هنرمندها، حقه بازها پا به فرار مىگذارند و »جاء الحق و زهق الباطل« اتفاق مىافتد. آنها مجبور مىشوند جاى خودشان را به هنرمندها بدهند، چون کارهاى آنها خریدار نخواهد داشت و هنرمندها چون دلسوز جامعه هستند، امضاى خودشان را از پول و همه این چیزها بیشتر دوست دارند و حرفى درست به جامعه مىزنند. آن وقت من به شما مىگویم استحکام این جامعه، ساختار این جامعه آن چنان محکم مىشود که هیچ خللى به آن وارد نمىشود. دیگر دلواپس این نیستیم که تهاجم فرهنگى، تداخل فرهنگى و چیزى شبیه به اینها پیش بیاید.
چقدر به جوانهایمان یادآور شدیم که تو از جد و آبادت چقدر مىدانى؟ جوان فوق لیسانس را من وادار مىکنم و مىگویم ده تا بیت پراکنده از سعدى بخوان آن وقت من کفش تو را مىبوسم. آیا او را تحقیر مىکنم یا خانه تکانى ذهنى در او ایجاد مىکنم؟ بعضى از فیلمها را وقتى مىخواهیم نگاه کنیم منتقد باید یاد بدهد که تمام فیلمها یک لایهى بیرونى دارند و لایههاى درونى که گاهى کاملا پوچ است.
تمام انسانها مىتوانند منتقد بشوند در چه حدى؟ براى خودم! و بگویم من قاضى هستم. بعد شما به من مىخندید. مىگویم: از امروز قاضى شدم، فقط براى خودم، براى فرد خودم، نه براى دیگران، از امروز هر جوانى که اینجا سخنرانى را مىشنود مىتواند با خودش بگوید که من یک منتقدم. به او مىگوییم با چه وسعتى و چه دایرهاى از وسعت؟ مىگوید: فقط براى اندازه ذهن خودم. از امروز هر چه به خورد من دادند به راحتى نمىپذیرم. از همین بلندگو، دربارهى هر کتاب که به صورت حروف سربى درآمده است، فکر نمىکنم که لابد وحى است و از آسمان نازل شده است. مىنشینم و تحقیق مىکنم. خداوند به من عقل داده است. عالىترین ودیعهى الهى را به من داده است. هر سخنى که به من گفتند، هر کتابى را که به من دادند نمىپذیرم.
در مورد فیلمها یک فرمول به شما مىگویم. هر فیلمى که نگاه مىکنید یک لایهى ظاهرى، یک لایهى میانى و یک لایهى باطنى دارد. واقعا اگر یک نفر بیاید و ده تا فیلم را دقیق و با حوصله براى شما تحلیل بکند، هر فیلمى پنج ساعت، یعنى دو ساعت تماشا کنیم، سه ساعت دربارهى آن بحث و گفتگو کنیم، نقد را تمرین کردهایم.
این اعوجاج هنرى همین چیزى است که در پیامهاى بازرگانى اتفاق مىافتد. این اشعار بىقافیه. این حرف یا فونتى که از نظر ساختار زیباشناسى کج و معوج است. شما که فارسى زبان هستید و جزو فرهیختگان هستید، نمىتوانید این فونت را بخوانید. تلفن مرکز پخش فلان کالا، قابل خواندن نیست! بقیه را خود شما ببینید چه چیزهایى هستند. همه چیز با ساز و آواز شده است! براى صرفه جویى در برق یا گذاشتن زباله در بیرون خانه، با ساز و آواز آن را پخش مىکنند! آخر چه خبر است؟ چه کار دارید مىکنید؟ چرا از آن طرف پشتبام مىافتید؟ کى مىتواند اینها را به شما بگوید؟
منبع:مقالات اولین و دومین هم اندیشی نقد هنر، انتشارات فرهنگستان هنر - 1385
/ج