نویسنده: آیت الله جعفر سبحانی
1. آیا تغییرات نامحسوس سبب پیروزی می شود؟!
«داروین» می گوید: افزایش نامحدود جانوران و گیاهان سبب می شود که وسیله ی زندگی برای همه پیدا نشود، از این نظر، نزاع و کشمکش میان موجودات رخ می دهد. در این صحنه نبرد، فتح و پیروزی از آن دسته ای است که با شرایط نیرومندتری مجهز گردند و خصائص طبقه فاتح، روی «قانون وراثت» به نسل های بعد منتقل می شود و در هر نسلی به صورت کامل تری درآمده و بالنتیجه انواع متحوله ای پدید می آیند.ولی نکته ی قابل توجه این جاست که این تغییرات که در هر دورانی بسیار جزئی و نامحسوس است در صورتی می تواند مقدمات پیروزی وی را فراهم آورد که روی هم انباشته گردد و به صورت تغییر کلی درآید.
در این صورت این سؤال پیش می آید: میلیون ها سال لازم است که این تغییرات جزئی به صورت یک تغییر کلی درآید. و تا رنگ کلی به خود نگیرد، نمی تواند به صاحب آن، قدرت نیرومندی ببخشد و تا به این سر حد نرسد دستگاه طبیعت نمی تواند آن را تحت عنوان «انتخاب اصلح» برگزیند. بنابراین تا حصول یک تغییر بارز در طول این سالیان دراز، ضامن بقای این موجود که طبق اعتراف «داروین» عوامل مخرب آن آماده و فراهم بوده، چه چیز بوده است؟
چگونه می توان گفت یک برجستگی بسیار ریز و کوچک و نامحسوس و ناپیدا، در ناحیه پر و بال، و یا ناخن و چنگال، و یا درازی گردن، سبب شده است که شرایط زندگی را برای دارنده ی آن آماده ساخته و تأثیر عواملی را که برای نابود کردن آن مجهز شده بود، بی اثر و خنثی سازد؟
روی این اصل «گوبینو» در کتاب «بنیاد انواع» صفحه 62 چنین می نویسد:
«تغییرات مولد قابلیت تغییر فردی، چون همیشه خفیف و ناچیزند، سود یا زیان آن ها هم اجباراً بسیار کوچک است. آیا این تغییرات می توانند تحولی به منظور انتخاب فرد لایق و مستعدتر انجام دهند؟ هیچ کس نمی تواند بپذیرد که شاخی درازتر از چند میلیمتر و پرده پایی به ضخامت دو یا سه میلیمتر می تواند صاحب خود را از گزند حوادث برهاند. تنازع بقا میدان مسابقه «المپیک» نیست و نمی توان آن را به مسابقه اسب دوانی که درازی سر اسب هم در پیروزی دخیل است، تشبیه کرد. فقط تغییرات بزرگ، محاسن یا معایب کافی را برای انجام انتخاب انسب پدید می آورد از این رو امتیازات فردی دارای اهمیتی بسیار کوچک می باشند.»
2. اختلاف جانداران در تعداد «کروموزوم»ها
احتمال می رود که برخی از خوانندگان با اصطلاحات «سلول» و کروموزوم» و «ژن» آشنایی کامل نداشته باشند. از این لحاظ توضیح مختصری در این باره داده می شود اگر چه قبلاً در این باره به طور اجمال بحث کردیم.علوم تجربی و آزمایشی پرده از روی بسیاری از مشکلات و مبهمات برداشته است. دانشمندان با دستگاه های بسیار قوی و نیرومند، ریشه ی حیات را در موجودات زنده، در موجود زنده ی بسیاری ریز دیگری به نام «سلول» که در شرایط خاصی رشد و نمو می کند و به صورت یک نوع جاندار درمی آید، به دست آورده اند.
ولی کشف این راز برای حل مشکل قانون وراثت کافی نبود زیرا با خود می گفتند این موجود کوچک، چطور می تواند مبدأ قانون وراثت باشد و به قول نویسنده ی «تاریخ علوم» چه قسمتی از «پروتوپلاسما» و کدام یک از قطعات هسته، موجب می گردد که مثلا پسری بینی مادر و چشمان پدر را به ارث برد و فلان کیفیت را از اجداد خویش اخذ کند.(1)
این امر سبب شد که حیات شناسان به امید کشف معمای وراثت، وقت بیشتر مصرف کرده و درباره ی واحد زنده «سلول» مطالعات بیشتری بنمایند، تا آن که میکروسکوب های دقیق موفق شدند سازمان وجودی «سلول» را به دست بیاورند و نتیجه کاوش های پی گیرانه آنان، این شد که در سلول، هسته ای بیضی شکل با جدار قابل ارتجاعی وجود دارد و در آن هسته قطعات کوچکی است که در موقع تقسیم سلول در هسته پدیدار می شود و آنها را «کروموزوم» می نامند.
بسیاری از دانشمندان حیات شناسی موفق شدند که شماره «کروموزوم»ها را در بسیاری از جانداران بدست آورند و آزمایش های زیادی اثبات کرده است که تعداد آن ها در انواع ثابت است و تغییراتی در تعداد آن ها رخ نمی دهد.
چیزی نگذشت که دانشمندان گام دیگری در طریق کشف راز قانون «وراثت» برداشتند و ثابت کردند که خواص موروثی از پدر و مادر به فرزندان به وسیله توزیع «کروموزوم»هایی که در هسته «یاخته»ها هستند، منتقل می شوند. از این رو، «کروموزوم»ها بر حسب ابعاد خود ده ها یا صدها جزء دارند که همان «ژن»ها یا واحدهای موروثی می باشند و عامل حقیقی وراثت همین ذرات کوچک اند که صفات ظاهر پدر و مادر را به فرزندان انتقال می دهند.(2)
هر گاه تمام موجودات دارای منشأ واحدی هستند باید شماره «کروموزوم»ها در هسته، سلول های آنها مساوی باشند، در صورتی که چنین نیست و «کروموزوم»ها هر نوع از انواع مختلف حیوانات دارای تعداد معین و مشخص است. مثلاً اسب دارای 46، انسان 48، خرگوش 44، گاو 60، موش 40، انگل اسب 54 و مگس دارای 12 عدد «کروموزوم» می باشند.(3)
از سوی دیگر جانورانی که از حیث تنوع به هم نزدیک اند عده ی «کروموزوم»های آنها با هم اختلاف فاحشی دارند و جانورانی که اختلافات و فاصله زیادی دارند تعداد «کروموزوم»های آنها چندان اختلافی ندارد. مثلاً انسان که با خرگوش از حیث ساختمان داخلی و خارجی اختلاف فراوان دارد، تفاوت «کروموزوم»ها بیش از چهار نیست، یعنی انسان 48 و خرگوش 44 «کروموزوم» دارد. در عوض شماره «کروموزوم»های اسب که نسبتاً به گاو نزدیک است، بسیار متفاوت است زیرا اسب دارای 46 و گاو دارای 60 عدد «کروموزوم» است.
3. اختلاف شکل «اکسی هموگلوبین»
در خون حیوانات و انسان، ذرات زنده بسیار ریزی در حرکت هست که به زبان علمی به آنها «گلبول»ها می گویند.«گلبول»ها بر دو نوع اند: «گلبول قرمز» و «گلبول سفید».
«گلبول»های قرمز دارای ماده ی آهن موسوم به «هموگلوبین»، هستند و در صورتی که اکسیژن جذب کنند تبدیل به «اکسی هموگلوبین» می شوند.
شکل «اکسی هموگلوبین» بستگی به نوع جانور مخصوص دارد و در جانور دیگر به شکل دیگری درمی آید، مثلا در انسان لوزی القاعده است.
با توجه به عقیده ی «داروین» که تمام موجودات منشأ واحدی دارند، پس مبدأ این اختلاف چیست؟(4)
و به عبارت روشن تر چون منشأ همه جانوران یکی است خون آنها نیز هم جنس است، پس باید اشکال بلورهای آنها نیز یکی باشد در صورتی که تجربه بر خلاف آن است.
4. افسانه ی حلقه ی مفقوده
«داروین» و طرفداران وی با مشقت های فراوانی کوشیده اند، اثبات کنند که میان انسان و جانوران دیگر هیچ گونه امتیاز قاطع از نظر ساختمان جسمانی وجود ندارد. سپس نقاط مشترک زیادی را میان انسان و «میمون» ثابت کرده و معتقدند که مغز انسان به زحمت از مغز میمون تمیز داده می شود.ولی با آن همه کوشش نتوانسته اند فاصله عمیقی را که میان «میمون» و انسان است، پر کنند و انواع متوسط این دو نوع را پیدا نمایند و این حلقه و یا حلقه ها را معین کرده و تبار صحیح انسان را بدست آورند.
گروهی معتقد شده اند که سنگ های آدم نما همان اجداد متوسط انسان است و این فسیل ها همان حلقه ی مفقوده ای است که «داروین» موفق به کشف آن نشده است و این سنگ های آدم نما همان انسان های متحول از «میمون» است که زیر خاک به صورت سنگ درآمده و خصوصیات ظاهری انسان در آنها محفوظ مانده است.
ولی برای این که این گونه استدلال های «داروین» بی پاسخ نماند با این اصولی را که روی آنها تکیه کرده بود، باطل کردیم، مع الوصف در این باره نیز به بحث می پردازیم:
این گونه مشابهات هرگز دلیل خویشاوندی انسان با سایر جانداران نیست. چه مانعی دارد، طراح آفرینش موجودات و انواع مشابهی را خلق نموه و در به وجود آوردن آنها راه اشتقاق و تکامل را پیش نگیرد؟
هرگز این گونه تشابه و صدها مانند آن دلیل بر اشتقاق انسان از سایر حیوانات و بالاخص «میمون» نمی شود. زیرا چه مانعی دارد که خالق جهان پدیدارنده موجودات و جانداران به طور ابداع و بی سابقه دو موجود مانند یکدیگر و مشابه هم را به وجود آورده و هیچ کدام فرع دیگری نگردد؟
و به قول «لوئی اکاسیس» دانشمند بزرگ آمریکایی: «این گونه مدارک دلیل تحقق پذیرفتن طرح خلقت است و طرح خلقت به منزله یک بنای عظیمی است که مصالح ساختمانی آن ثابت است منتها برای تشکیل یافتن این همه جانوران متنوع فقط در ظواهر آنها آرایش های گوناگونی داده شده است.»
و همچین تغییران ناگهانی که گاهی در انسان پیدا می شود دلیل بر اشتقاق او از سایر حیوانات نیست. چه بسا ممکن است این گونه تغییرات به طور وراثت از اجداد برسد و این صفت در شرایط مخصوصی ابزار وجود نماید چنان که بسیاری از بیماری هایی که از اجداد می رسد، در برخی از نسل ها بر اثر مساعد بودن محیط، ابراز وجود می نماید.
تلاش های هواداران «داروین» برای پیدا کردن حلقه ی مفقوده بی اثر است زیرا این سنگواره های انسانی که در واقع همان انسان هایی هستند که بر اثر زیر خاک رفتن به صورت سنگ درآمده اند چندان اختلافی با انسان کنونی ندارند و اختلاف جزئی هرگز باعث تعدد نوع نمی گردد. چه بسا این اختلاف ها بر اثر مرور زمان در این سنگ ها پدید آمده، و ارتباطی با اصل بدن نداشته است.
و در هر صورت فاصله ای که اکنون میان انسان و «میمون» است با این گونه اختلاف جزئی پر نخواهد شد.
و این فاصله به قدری افکار هواداران نظریه ی وی را مشوش کرده است که برای پر کردن آن به هر جایی که ممکن بوده، دست انداخته اند.
«فرید وجدی» در دائره المعارف ماده ی «انس» از برخی از دانشمندان نقل کرده است که وی معتقد بود: این حلقه ی مفقوده همان انسانی است که در افسانه ها از آن به نام «انسان وحشی دم دار»، نام برده شده است.
گاهی گفته می شود که حلقه ی مفقوده همان وحشیان «مکزیک» هستند که به اروپا برده شده اند.
ولی تمام این نظرها از دایره ی ظن و تخمین پا فراتر نمی گذارند و با این همه تلاش ها ریشه ی نزدیک تحول را به دست نیاورده اند و به این اتفاق دارند که انسان زاده ی جانورانی که ما امروز به نام «میمون» می خوانیم، نیست.
آنان زمانی به غلط معتقد بودند که انسان از «میمون»هایی به نام «شامپانزه» یا «اورانگ اوتان» تحول یافته است پس از مدتی که موفق به کشف حیوانی دیگر به نام «گوریل» که شباهت او به انسان بیش از آن دو است گردیدند، سلسله ی نسب را به آن منتهی کردند و احیاناً برای دلجویی از تمام صاحب نظران، هر نژادی را به یکی از آنها نسبت دادند.
5. مشکل طول زمان
مشکل پنجم همان بن بست طول زمان است. جای شک نیست که تکاملی که «داروین» و هواداران وی مدعی هستند محتاج به طول زمانی است، که عمر زمین کفاف آن را نمی دهد.مدتی که برای خشک شدن پوسته زمین، لازم است، از بیست میلیون سال کمتر و از چهل میلیون بیشتر نیست و حداکثر حدسی که برای عمر زمین زده اند، از دویست میلیون سال تجاوز نمی کند و این مقدار برای تحولات و تغییراتی که «داروین» ادعا می کند، کافی نیست، زیرا جزئی ترین تغییرات صدها هزار سال وقت لازم دارد تا چه رسد از صورت یک جانور دریایی به صورت یک انسان حاکم بر کون و مکان درآید.
«لایت» دانشمند جمجمه شناس معروف می گوید: کهن ترین بقایای انسانی همان هایی است که در غارهای «انجیس» و «تندرل» بدست آمده است. و یگانه فرقی که میان آن ها و انسان کنونی است، همان برآمدگی خفیفی است که در اطراف چشم های آنها دیده می شود. اکنون هزاران سال از دوران این بقایا می گذرد، و کوچک ترین تحولی در آفرینش انسان رخ نداده است. بنابراین هر گاه بگوییم که انسان روزی به صورت پست ترین جانداران بود، و طی سالیان درازی به صورت نوع کامل کنونی گردیده است، باید عمر زمین را بیش از آنچه تاکنون حدس می زنند پیش ببریم، تا در این زمان ممتد آن موجود ضعیف بتواند مراحل تکامل خود را طی نماید.
آری آنچه درباره ی عمر این سیاره می گویند اگر چه تمام حدس است و متکی به دلایل علمی قانع کننده نیست ولی اعتماد به فرضیه ای که متکی بر چنین فرضیه است به طور مسلم از روش علمی دانشمندان دور است.(5)
«نئوداروینیسم»(6)
بانی این نظر جانورشناس آلمانی «ویسمان» است، به نظر پیروان این مکتب که به «نئوداروینیسم» مشهور است صفات اکتسابی، موروثی نمی شوند، بلکه صفاتی می توانند موروثی باشند که در نطفه مندرج باشند، به عبارت دیگر صفات اکتسابی موروثی نمی گردند، بلکه صفات و تغییراتی موروثی می تواند باشد که به وسایلی در نطفه یعنی سلول های «ژرمن» مندرج گردند.می گویند سلول های بدن هر جانوری شامل دو دسته مشخص باشند.
اول: سلول های «ژرمن» که در غدد تناسلی(تخم دان) موجود می باشند و سلول های نطفه را، بوجود می آورند.
دوم: سلول های «سوما» که کلیه اعضا و دستگاه های بدن را تشکیل می دهند.
وقتی تخم که منشأ تشکیل هر جانداری است تشکیل می گردد، در همین تقسیمات اولیه اش، سلول های «ژرمن» از بقیه جدا می شوند، و به صورت غدد تناسلی باقی می مانند. در صورتی که سایر سلول ها تنوع حاصل می کنند و کلیه اعضای بدن را تشکیل می دهند، به عبارت دیگر سلول های «ژرمن» از یک طرف و سلول های «سوما» از طرف دیگر، هر یک مستقیماً ازتخم سرچشمه می گیرند و جدا از یکدیگر باقی می مانند، اگر چه در یک بدن جا داشته، و رابطه فیزیولوژیکی دارند، معهذا اگر به وسیله عملی در سلول های «سوما» تغییراتی عارض گردد ولی تغییرات حاصل، بر اثر محیط زندگی اساساً قابل انتقال به سلول های «ژرمن» نمی گردد، و سلول های «ژرمن» به هیچ وجه تحت اثر وضعی که به سلول های «سوما» دست می دهند، قرار نمی گیرند.
بنابراین همه صفات و تغییرات موروثی نمی گردند مگر، در صورتی که در نطفه ی معین سلول های «ژرمن» مندرج گردند، و نمو سلول های نطفه، آن تغییرات را بروز دهند.
«داروینیسم» جدید ساختمان مخصوص زرافه را این طور تحلیل می کند که روی اصل، قابلیت تغییری که نطفه های نر و ماده داشته اند، در هر نسل زرافه هایی، به دنیا آمدند که درازی گردن آنها متفاوت بوده است. از آنجا که درازی گردن در تنازع بقا مورد استفاده جانور واقع گردیده لذا زرافه هایی توانستند باقی بمانند و تولید مثل کنند، که گردنی درازتر از دیگران داشته اند و این خاصیت را بر اثر ساختمان مخصوص نطفه شان به اولاد انتقال داده اند، در اولاد حاصل نیز که از نظر درازی گردن با یکدیگر متفاوت بودند بعضی زرافه ها که گردنی درازتر داشتند در میدان تنازع بقا پیش بردند و به این طریق از نسلی به نسل دیگر بر اثر انتخاب طبیعی زرافه های دارای گردن دراز، باقی ماندند، و در نتیجه دسته ای از جانوران را به وجود آوردند، که گردن بسیار دراز دارند و با محیط زندگی خود سازش کامل حاصل کردند.(7)
ولی با این تعمیر و دستکاری که از طرف بانیان این مکتب انجام گرفت، دیری نپایید که آشیانه ی سست بنیان این مکتب نیز فرو ریخت و جای خود را به فرضیه ی «تحول بر اساس جهش» داد. پایه گذاران این فرضیه فقط در یکی از اصول فرضیه ی «داروین» تجدید نظر کردند، و در اصول دیگر وی که سستی و بی پایگی آن ها روشن گردید، با او فکر و هم رأی می باشند.
پینوشتها:
1. تاریخ علوم، صفحه 707.
2. «بنیاد انواع»، صفحه 69.
3. انتقاد از نظریات «داروین» صفحه 58.
4. انتقاد از نظریات «داروین، صفحه 61.
5.نقل با اندکی تصرف از «فرید وجدی»،«دائره المعارف القرن العشرین» ماده ی «انس».
6.آخرین فرضیه ی تکامل انواع، بر اساس تکامل تدریجی.
7. «داروینیسم» صفحه ی 197.
/ج