پیشینه ی داروینیسم

ریشه های مسأله تکامل انواع را، در فلسفه ی یونان باستان باید جست، و در ترجمه هایی که از فلسفه ی یونانی شده و در جمله هایی که از دانشمندان آنجا نقل گردیده است، موضوع اشتقاق انواع به چشم می خورد. بنابراین «غرب» در
يکشنبه، 15 بهمن 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پیشینه ی داروینیسم
پیشینه ی داروینیسم

 

نویسنده: آیت الله جعفر سبحانی




 
ریشه های مسأله تکامل انواع را، در فلسفه ی یونان باستان باید جست، و در ترجمه هایی که از فلسفه ی یونانی شده و در جمله هایی که از دانشمندان آنجا نقل گردیده است، موضوع اشتقاق انواع به چشم می خورد. بنابراین «غرب» در طرح این مسأله مبتکر نیست. اگر چه در اقامه دلایل و جمع شواهد پیشگام می باشد، ولی زیرسازی این مسئله به دانشمندان یونان باز می گردد.
در تحولات علمی «غرب» که جهانی نوین ساخت و اکثر مسائل فلسفی و علمی را از نو پایه گذاری کرد، مسأله تکامل انواع در قرن هفدهم مطرح گردید و طرفدارانی جدی در ثبات انواع، پیدا کرد و عده انگشت شماری به طور شک و تردید یا ظن و تخمین، تطور انواع را ترجیح دادند.(1)
نخستین کسی که فرضیه تحول را با روش علمی تشریح و اساس آن را روی اصول طبیعی، بیان کرد و در حقیقت تحول بزرگی در طرز تفکر دانشمندان طبیعی بوجود آورد، دانشمندان معروف فرانسه «لامارک» (1744-1829) و پس از وی «چارلز داروین» (1809-1882) دانشمند انگلیسی بود و در حقیقت باید این دو دانشمند را قهرمان تحول انواع نامید.
بیشتر اصول چهارگانه ی «داروین» در نوشته های «لامارک» موجود است و روی این جهت باید پایه گذار واقعی را «لامارک» شمرد و بسیار دور از انصاف است که نام او را از صفحات سیر علمی تطور انواع در ادوار مختلف، حذف نمود.
مع الوصف، موضوع تکامل انواع و یا به عبارت روشن تر، فرضیه ی تکامل، به نام «داروین» تمام شد. به طور «تداعی معانی» هر موقع نام «داروین» در محافل علمی به میان بیاید، فوراً فرضیه تکامل در نظر ترسیم می شود. حتی کار به جایی رسیده است که در عنوان کردن فرضیه تحول انواع، از لفظ «داروینیسم» استمداد می جویند، گویا لفظ «داروین» آن معنای علمی خود را از دست داده است و به معنی تازه ای (تحول انواع) نقل شده است.
این اشتهار در میان دانشمندان از آن جهت است که «لامارک» فرضیه ی تحول را زمانی پیش کشید، که جهان علمی و محیط دانشگاه های آن روز، آماده پذیرش و هضم چنین مسأله ای نبود، و از این نظر در نطفه خفه گردید، و مورد توجه محافل علمی قرار نگرفت. ولی هنگامی که «چارلز داروین» فرضیه ی تکامل را عنوان کرد، بیشتر گره های علمی از هم گشوده شده و علوم طبیعی پیشرفت های قابل ملاحظه ای کرده بود و جهان دانش، آمادگی پذیرش چنین فرضیه ای را داشت. روی این جهت «چارلز داروین» پایه گذار تحول انواع و قهرمان این داستان معرفی گردید.

تکامل انواع و اعتقاد به خدا

در این کتاب، تئوری تکامل انواع به طرز واضح و دور از هر گونه اصطلاحات پیچیده ی علمی مورد بررسی قرار گرفته است، و نتیجه بررسی این شده که مسأله ی «تحول انواع» فرضیه ای، بیش نیست. حتی آخرین نظریه ی طرفداران اشتقاق انواع، که تحول را بر اساس «جهش» می دانند با آن همه ادعایی که هواداران تکامل درباره ی آن دارند، هنوز فرضیه ای بیش نیست، و گام از دایره ی «تئوری» فراتر ننهاده است.
ولی قابل توجه این که دانشمندان مادی، هواداران مکتب «ماتریالیسم دیالک تیک» از این فرضیه علمی، به عنوان یک حربه ی علمی، بر ضد خداپرستان استفاده کرده اند، در صورتی که نه تحول انواع، مخالفتی با اصول خداشناسی دارد و نه ثبات انواع از دلایل خداشناسان می باشد، بلکه هر دو مسأله، نسبت به اثبات صانع، یکسان است. زیرا بزرگ ترین برهان توحید و روشن ترین دلیل برای اثبات صانع، همان برهان نظم در جهان هستی است، و آشکارا دلالت دارد که این جهان روی نقشه و تدبیری آفریده شده و معلول تصادف و بخث و اتفاق، نیست.
نظم در جهان جانداران مورد اتفاق است، خواه اساس آن، تحول و اشتقاق انواع باشد، یا ثبات وجود آنها، و به عبارت روشن تر، اصول چارگانه «داروین» آشکارا، گواهی می دهد که جانداران روی نظام خاصی آفریده شده، و روی نظم و انتظام مخصوصی رو به تکامل گذارده اند. و به قول مرحوم «فروغی»: فرضیه «داروین» مسجل می کند که جهان روزی نظام مقرر و محفوظ است، و این بهترین دلیل است که در نظام هستی هرج و مرج نیست و به قول معروف دنیا صاحبی دارد.(2)
یکی از اشتباهات بزرگ مادی ها، این است که تصور کرده اند: اصول خداپرستی بر اساس ثبات انواع، استوار است و گرایش به تحول انواع، پایه های خداشناسی را متزلزل می سازد. در صورتی که این سخن اندیشه ای بیش نیست و هرگز اصول خداشناسی به هیچ کدام بستگی ندارد. هر دو مکتب در نظر خداشناس یکسان است، زیرا تکیه گاه او فقط و فقط نظم در جهان هستی است و این موضوع در هر دو نظریه محفوظ می باشد.

«داروینیسم» و کتاب های آسمانی

کتاب های آسمانی درباره ی تطور یا ثبات انواع (غیر انسان) سخنی ندارند. اما ظواهر قرآن مجید و توراتی که فعلاً در دست است درباره ی انسان این است که خداوند جهان، انسان را از گل آفرید، و این تفسیر با فرضیه ی تکامل انواع درباره ی انسان، که مدعی است انسان مراحلی را طی نموده تا انسان شده است، سازگار نیست. زیرا ظواهر غیر قابل انکار قرآن این است که انسان را از گل آفریده و حلقه هایی در این مبانی وجود ندارد.
ولی با این همه هر گاه فرضیه ی تحول انواع در آینده، رنگ علمی به خود گرفت و روی دلایل قطعی و روشن ثابت شد که انسان کنونی، پس از تحولات جوهری و تبدیلات نوعی، موجود دوپا و صاحب نفس ناطقه شده است و این ثبوت به مرحله ای رسیده که مسأله ی تحول انواع را در شمار مسائل قطعی و روشن که جای هیچ گونه انکار نباشد وارد ساخت، در این صورت، ظواهر قرآن طوری نیست که قابل تأویل و تفسیر نباشد زیرا می توان گفت: اینکه خداوند فرموده انسان را از گل آفریده است، هرگز منافات ندارد که میان گل و انسان شدن مراحلی بوده که خداوند به آنها اشاره و یا تصریحی نفرموده است. و هرگز سکوت، گواه بر نبودن واسطه نیست، زیرا ممکن است در حالی که ریشه هستی انسان گل باشد ولی از مبدأ وجود انسان تا به این حد انسانی، مراحل و حلقه هایی وجود داشته باشد که قرآن کریم روی مصالحی به آنها، اشاره و تصریحی ننموده است.
ولی چنان که گفته شد فرضیه تحول تاکنون جز داستان و خیال علمی چیزی نیست و آینده را خداوند بهتر می داند.
این کتاب به طور اختصار بحثی در این زمینه دارد که برای سومین بار چاپ می شود تا کسانی که آشنایی با نظریه ی تکامل انواع ندارند اطلاعاتی به دست آورند.
بحث بیشتر و مفصل تر به وقت دیگر موکول می شود.

داروینیسم در ادوار گذشته

دیر زمانی است که مسأله ی تحول و تکامل انواع در جوامع علمی مورد بحث و نقادی قرار گرفته و مکتب های مختلفی را به وجود آورده است. با این که موضوع اشتقاق نوعی از نوع دیگر، در فلسفه ی یونان باستان مطرح بود، مع الوصف پیش از قرن نوزدهم به صورت یک مسأله ی علمی مطرح نشده بود.
نخستین کسی که فرضیه ی تحول انواع را با روش علمی تعقیب کرد، چنان که به طور مشروح بیان خواهیم کرد، «لامارک»(1744-1829) دانشمند معروف فرانسوی بود، پس از وی «چارلز داروین» (1809-1882) دانشمند معروف انگلیسی قهرمان داستان تکامل انواع گردید، و با پیشرفت علوم، مکتب های دیگری به نام های «نئولامارکیسم» و «نئوداروینیسم» به وسیله جمعی از دانشمندان بوجود آمد، ولی سیر علوم، تمام فرضیه ها را مردود و مطرود شناخت.
آنچه امروز در محافل علمی مطرح است و طرفداران جدی دارد، همان تحول و تکامل انواع بر اساس جهش است که در قسمت دوم این کتاب مشروحاً بیان خواهد شد.
روش ها و تئوری ها و فرضیه های دیگری که تکامل را پیوسته و تدریجی می دانند، ارزش علمی خود را از دست داده اند، آنچه امروز مورد توجه دانشمندان می باشد، همان تحول بر اساس جهش است و فرضیه های دیگر، به دست فراموشی سپرده شده اند، و گفتگویی از آنها نیست.
از این نظر گرچه شایسته نبود، در فرضیه «داروین» که تکامل را پیوسته و تدریجی می داند‌، تا این حد که ملاحظه خواهید فرمود وارد شویم، ولی از آنجا که این فرضیه در دوران خود، سرو صدای عجیبی به راه انداخت به طوری که تاکنون، نصیب هیچ فرضیه ای نشده است، مادی های بی اطلاع، از آن به عنوان حربه ی تبلیغاتی، بر ضد خداپرستی استفاده می نمایند به گمان این که دژ محکمی را فتح کرده اند و پاره ای اصول مادی گری را بر اساس «داروینسیم» نهاده اند، برای این جهات و جهت های دیگر، لازم دیدیم که اصول «داروینسیم» را مورد بررسی قرار دهم.

رمز انتشار فرضیه ی «داروین»

علت رواج موقت فرضیه ی «داروین» را باید عواملی دانست که کلیسا و دستگاه «پاپ» آن هارا به وجود آورده بود. محافل علمی اروپا برای قرنهای متمادی، تحت سیطره ی عوامل کلیسا قرار داشت، دستگاه «پاپ» و ایادی وی در آن روزها برای حفظ موقعیت خود، همه گونه آزادی را از دانشمندان سلب کرده بودند، هیچ کس جرأت نداشت که بر خلاف کتاب مقدس (انجیل) سخنی بگوید.
کتاب مقدس که به گمان آن ها زمین را مرکز جهان و غیرمتحرک کرده است، باعث شده بود که هر گونه اظهار نظر بر خلاف آن به عنوان کفر و ارتداد کوبیده، و احیاناً صاحب نظر محکوم به اعدام شود و یا زیر شکنجه قرار گیرد.
سیطره دستگاه «پاپ» بر سرتاسر جهان غرب، سبب شد که اروپا مدتها در جهل و گمراهی بماند،‌ و سال های زیادی به جای ترقی و پیشرفت، در جا زند، تا روزی که این زنجیر از هم گسست و این طلسم شکست، و محیط آزادی، نصیب دانشمندان گردید.
روزی که در اروپا آزادی تفکر، عقیده، بیان و قلم اعلام گردید، روزی بود که دستگاه روحانی جهان غرب مانند جسد بی جان، از حرکت و فعالیت افتاده بود.
این موقع بهترین فرصتی بود که دانشمندان از دستگاه «پاپ» انتقام بگیرند و با کشف قوانین علمی و گسترش علم و دانش، رهبران کلیسا را بکوبند.
«داروین» با روش های طبیعی و تجربی، موضوع تحول و تکامل انواع را مطرح کرد و نظر خود را با چاپ کتاب «بنیاد انواع» به گوش محافل علمی رسانید.
این بار دستاویز محکمتری به دست مخالفان «پاپ» افتاد، و برای کوبیدن تشکیلات دینی آن روز غرب، شروع به تبلیغ کرده و از هر نقطه ای قیام بر ضد دستگاه روحانی اروپا، آغاز گردید، و گفتار کتاب مقدس را که مؤید ثبوت انواع است، به باد مسخره گرفتند و توانستند با این حربه ی تازه، زیان های سنگینی وارد سازند.(3)
نظریه ی داروین بر اثر تعصب کور و انتقام جویی، صد برابر بیش از آنچه ارزش علمی داشت، طرفدار پیدا کرد، و گروهی نفهمیده و نسنجیده با آغوش باز، از آن استقبال کردند.
ولی این استقبال جنبه ی سیاسی داشت. هدف خرد کردن و له کردن دستگاه «پاپ» بود، و به جنبه های علمی آن کمتر متوجه می شد.
تا این که دوران جنگ سرد، پایان یافت، و به قول معروف «آبها از آسیاب افتاد.» دانشمندان حس انتقام جویی و کینه توزی را کنار گذاردند، و در میحط آزاد، دور از هر گونه تعصب، به منظور کشف حقیقت، توانستند مسأله را از نظر فهم واقعیت، مورد بررسی قرار دهند. در این مرحله سستی و بی پایگی اصول و نتایج «داروین» روشن گردید.
اینک ما در این کتاب خلاصه ی مکتب های تحول را شرح می دهیم، سپس به انتقادهای اجمالی و تفصیلی که از طرف دانشمندان، پیرامون آنها بیان شده است، می پردازیم. و روشن می کنیم که موضوع تکامل انواع، فرضیه ای بیش نیست، و هنوز در ردیف مسائل علمی مسلم جهان قرار نگرفته است.
در این کتاب پیرامون مکتب های چهارگانه تحول و تکامل سخن گفته شده است:
1. لامارکیسم
2. نئولامارکیسم
3. داروینیسم
4. نئوداروینیسم
هر یک از این مکتب ها به طور اجمال مورد بحث و انتقاد قرار گرفته است جز مکتب سوم و پیرامون آن به عللی که یادآور شدیم تا حدی به طور مشروح سخن گفته خواهد شد.

طرح مسأله

در روی زمین جانداران و گیاهان متنوع و زیادی مشاهده می شوند، که اکنون به صورت انواع گوناگون و اصناف مختلف، درآمده اند. این مسأله در فکر انسان بوجود می آید، که آیا تمام جانداران و نباتات از روز نخست، به همین وضع و شکل و هیئت که هستند، آفریده شده اند؟ یا این که تمام آن ها در مسیر تحول بوده، و از واحد یا واحدهای ساده تری به این صورت درآمده اند؟
روشن تر گفته شود، آیا هر نوع از جاندار و گیاه، دارای قالب واحدی بوده، و هیچ از آن تجاوز نکرده است؟ مثلاً، اسب از اول به همین وضع بوده، و انسان نیز به همین کیفیت، و همچنین گیاهان، یا اینکه انواع فعلی اعم از جاندار و غیرجاندار، نتیجه تکامل، انواع دیگری است، و آن نیز نتیجه ی تکامل انواع پیشین است، تا برسد به یک اصل واحد.
هر گاه این تکامل به طور تدریج در طول زمان انجام گرفته باشد، این همان اساس فرضیه «لامارک» و «داروین» و توابع آن ها است و اگر به صورت دفعی، و به طور جهش (موتاسیون) انجام گیرد، این همان آخرین نظریه است که در بخش دوم این کتاب مورد بررسی قرار گرفته است.

سیر تاریخی مسأله ی تحول انواع پیش از داروین

پیش از نیمه سده هیجدهم، قانون مسلم در علوم طبیعی، این بود که از هر جانور یا گیاهی عادتاً جانور یا گیاه هم شکل خود پدید می آید، مثلاً از نوع آدم، آدم ؛ از نوع اسب، اسب؛ از مور، مور؛ و روی این اصل نتیجه گرفته می شد که هر نوعی از انواع در آغاز آفرینش به همین شکل بوده است و همواره همانند خود را بوجود آورده است و به همین طریق نیز خواهد بود.
نخستین کسی که نظریه ی ثبوت انواع را به عنوان یک اصل علمی بیان کرد دانشمند گیاه شناس انگلیسی «برون ری» (1628-1704) است. این دانشمند اظهار کرد که همه ی موجودات زنده، معمولاً موجوداتی نظیر خود را تولید می کنند.
پس از وی دانشمند گیاه شناس سوئدی «لینه» (1778-1707) بوده است.
پس از این دو دانشمند، یگانه مدافع نظریه ی ثبوت انواع در جهان غرب، دانشمند دیرینه شناس و پایه گذار تشریح مقایسه ای «ژرژ کوویه» فرانسوی (1762-1832) است، وی درباره ی آثار و باقیمانده های جانوران از بین رفته (فسیل) چنین نظر داده، که یک عده جانورانی که در طی ادوار گذشته عمر زمین، زندگی می کردند از بین رفته اند، و آثار آنها که اکنون در درون رسوبات باقیمانده است با آنچه که امروز در همان نواحی زندگی می کنند تفاوت کلی دارد. وی علل از بین رفتن جانوران را حدوث بلایای عظیم طبیعی، بر روی زمین می پندارد و معتقد می شود که در هر انقلابی، گروهی از جانوران از بین رفته و انواع دیگری بوجود آمده اند و این نظریه همان، فرضیه ی معروف «کاتاستروفیسم»(4) است.
اکنون لازم است به تاریخچه ی تحول انواع رسیدگی کنیم و ریشه ی این فکر را بدست آوریم.

نظریه ی تحول انواع

رسیدگی به تاریخ پیدایش این نظریه، نیازمند بررسی فراوان است، و آن هم معلوم نیست که نتیجه بخش باشد. گاهی نظریه ی مزبور، به گروهی از دانشمندان فلسفی و طبیعی نسبت داده می شود که پیش از میلاد مسیح در یونان باستان زندگی می کردند مانند: «انکسیمند روس»، «ثالس ملطی»، «انباذ قلس»، «ارسطو»، «کولرسیوس» و امثال آنان. ولی از آنجا که آثار این دانشمندان بلند پایه در اختیار ما نیست، ما نمی توانیم درباره ی آنان قضاوت قطعی کنیم.
آنچه مسلم است این است که، رجالی از بنیانگذاران علوم غربی، که پیش از «لامارک» «و داروین» دراین باره گفتگو کرده و راه را برای این دو دانشمند هموارتر کرده اند مانند: «شارل بوته» فیلسوف و طبیعی دان معروف سویسی (1720-1793)، «ویوفون» طبیعی دان و نویسنده ی فرانسوی (1707-1788) و دیگران.
نخستین کسی که فرضیه ی تحول انواع را بر اساس علمی استوار کرد، دانشمند معروف فرانسوی «لامارک» بوده است، و بسیاری از اصول چهارگانه ای که بعدها «داروین» نظر خود را، روی آنها استوار کرد، در لابلای سخنان وی به چشم می خورد، و در واقع باید گفت که نظریه ی «داروین» تکامل یافته نظریه ی «لامارک» است، که اساس آن را محکمتر، و شواهد و دلایل آن را روشن تر ساخته است.

نخستین مکتب «تحول انواع» (5)

مکتب «لامارکیسم»
طبق نظریه ی «لامارک» تصور خلقت جداگانه برای هر دسته از جانوران، بی اساس است و تقسیم جانوران به انواع، امری غیر طبیعی است، بلکه اساساً در طبیعت، نوع وجود ندارد، و آنچه هست، افراد جانوران مختلف است.
«لامارک» راجع به طرز پیدایش اعضا در جانوران، چنین اظهار نظر می کند: وقتی گرمای آفتاب به درون پیکر جانور ساده ای نفوذ می کند، سعی دارد، «مولکول» ها را از همدیگر جدا سازد، ولی چون بین «مولکول» های بدن جانور، همواره پیوستگی خاصی موجود است، لذا بین دو عامل، نزاعی درمی گیرد، در نتیجه این عمل، حالت کشش مخصوص در ماده ی زنده، ایجاد می شود، که «اورگاسم» نامیده می شود.
«لامارک» قابلیت تحریک را ماده زنده تحت اثر «اورگاسم» تصور می کند.
وی می گوید: هنگامی که برخی از نواحی بدن، تحت اثر یک عامل خارجی بیش از نقاط دیگر تحریک گردید، مایعات حیاتی بدن، به سوی آن نقطه بهتر کشانده شده، در نتیجه این عمل، کشش مخصوص در ناحیه تحریک شده ایجاد گشته و ساختمان مخصوصی ظاهر می گردد، و با این روش اعضای جدید بوجود می آید.
او معتقد است که جانوران عالی تر که اعضای مختلف دارند، می توانند با اراده، مایعات حیاتی بدن را بر طبق احتیاجات محیط، به نقطه ای از بدن رانده، و سبب تشکیل اعضای جدید گردند.
در جای دیگر می گوید: تغییرات در شرایط زندگی، برای جانوران، احتیاجات زندگی بوجود می آورد، و اگر احتیاجات دائم و ثابت باشد، جانور به ناچار عادات تازه پیدا می کند، مثلاً:
1. اجداد زرافه روزی مجبور گشتند، در ناحیه ای فاقد علف زندگی کنند، به ناچار از برگ های درختان، سدجوع کردند، و برای تأمین این منظور، کوشش داشتند که حتی المقدور، سر خود را به برگ های درختان نزدیک سازند، در نتیجه این کوشش دائم، گردن آنها درازتر گردید. ادامه کوشش مذکور، در نسل های متمادی، رفته رفته گردن زرافه را درازتر ساخته، و به صورتی درآورده است که امروز می توانند سر خود را به ارتفاع شش متری بلند کرده، به سهولت از برگ درختان تغذیه بنمایند.
2. دراز شدن زبان مارها، و مارمولک ها برای این است که چشم آنها در پهلو و یا در قسمت فوقانی سر قرار گرفته و نمی توانند برای رؤیت اشیایی که در جلو قرار دارند، از آن ها استفاده کنند.
3. پیدایش پرده بین انگشتان پرندگانی که در آب زندگی و از جانوران آبی تغذیه می کنند بدین طریق است، که آنان روزی مجبور شده اند که غذای خود را در آب جستجو کنند، در نتیجه کوششی که برای دور کردن انگشتان پا از هم و به منظور عمل شناوری مبذول داشته اند، پرده موجود بین انگشتان آن ها، اندکی انبساط حاصل کرده، بر اثر تکرار این کوشش، در طی نسل های متمادی تدریجاً پرده ی بین انگشتان پهن تر شده، و به صورتی درآمده که امروز در پای «غاز»، «اردک» و «قو» دیده می شود.
خلاصه رخ دادن تغییرات در محیط زندگی، و پیدایش احتیاجات جدید، جانور را مجبور می کند که با فعالیت های مخصوص، اعضای خود را به کار ببرد و فعالیت مزبور سبب می شود که تغییراتی در بدن جانور بوجود آید و این تغییرات، نسل به نسل منتقل گردیده و پس از طی زمانی، به صورت عضوی درمی آید.
بر اثر این سازش ها انسان از میمون هایی که نیمه خمیده حرکت می کردند، تکامل یافته، و حالت قائم و تکامل کنونی را پیدا کرده است.
سپس نتیجه می گیرد: استعمال و به کار بردن عضوی به منظور رفع نیازمندی، سبب رشد و نمو عضو می گردد، چنان که عدم استعمال عضوی، باعث تحلیل و از بین رفتن آن می شود.
به نظر «لامارک» اعضایی که بی مصرف می شوند، از این لحاظ است که چون تحت اثر تغییر دهنده ی مایعات حیاتی قرار نمی گیرند، رفته رفته، تحلیل رفته و گاهی از بین می روند.
مثلاً فقدان دندان در «بالن» و «مورچه خوار»، که از طعمه های کوچک تغذیه می کنند. و همچنین در پرندگانی که منقار قوی دارند، کوچک بودن چشم در «موش کور» و سایر جانورانی که در تاریکی بسر می برند، نبودن پا در «مار»ها که عادت کرده اند روی زمین، بین علفها بخزند، و برای رفتن در سوراخ ها، بدن خود را دراز کنند، فقدان بال در بعضی حشرات، و کوچک بودن این عضو در پرندگان دونده، نظیر «شترمرغ» تمام، در نتیجه عدم استعمال عضو، بر اثر نبودن احتیاج است.

خلاصه ی نظریه ی «لامارک»

خلاصه این که موجود جاندار، در مرتبه ی اول بسیار پست و ساده بوده، سپس از نوعی به نوعی، و از صنفی به صنفی، متحول گشته است، و علت این تحول در جانور، همان میل و اراده ی جانور است که می خواهد خود را با محیط تطبیق کند، و نیازمندی های خود را رفع نماید، و فعالیت ارادی جانور باعث می شود که تغییرات تدریجی در بدن و شکل و هیئت و اعضا جانور، بوجود آید و این تغییرات در تولد و تناسل، به ارث منتقل گردیده و به این طریق در طی زمان هایی تنوع پیدا شده است.
ولی علت تغییر گیاهان و تنوع آن ها، همان تأثیر محیط است و بس و علت اختلاف جانوران همان اراده جانور است که خود را با محیط های مختلف سازش می دهد.

ارزش علمی نظریه ی «لامارک»

این فرضیه امروز کوچکترین ارزش علمی ندارد و به قول «گوبینو» به نظر کودکانه می رسد زیرا بی گمان بر اثر استعمال و یا عدم استعمال ممکن است عضوی نمو کند یا از نمو باز ماند، یا مفاصل نرم و چالاک شوند و یا آنکه سخت و جامد گردند، ولی چگونه می توان باور کرد که استخوان ها بر اثر تمرین، دراز یا کوتاه، ضخیم یا نازک گردند؟ باز چگونه می توان پذیرفت که بر اثر تمرین، دراز یا کوتاه، ضخیم یا نازک گردند؟ باز چگونه می توان پذیرفت که بر اثر شنای زیاد در مدتی مدید، دستهای ما به بال شنا مبدل شوند و یا بر اثر جهیدن در هوا و باز کردن بازوان، بازوها به صورت بال و پر بیرون آیند.
می گویند: تغییر، خیلی به کندی انجام می گیرد، و برای دیدن نتیجه ی آن، عمر چندین نسل لازم است، ولی اگر اجداد پرندگان که بر اثر احتیاج ناچار بوده اند، غذای خود را در هوا بیابند پیش از آن که بال و پر داشته باشند، برابر عمر چندین نسل در هوا جهیده باشند چه عاملی آنها را به انجام مجدد این کوشش های بیهوده وا می داشت.
پیروان این فرضیه از یاد می برند که اگر اجداد «زرافه» بر اثر کوشش گاهی می توانستند به کوچک ترین شاخه ها برسند، بچه های آنان که نمی توانستند خود را تا این حد، بلند کنند، بایستی احیاناً نابود شده باشند(6) و همه جای این فرضیه از ابهام پوشیده است.(7)
فرضیه ی «لامارک» بر پایه ی وراثت صفات اکتسابی است و هر گاه این اصل بی اساس گردد، تمام کاخ موهوم فرضیه فرو می ریزد، زیرا می باید مثلاً درباره ی «مرغابی»، چنین گوید: که پرده پایی که به وسیله ی اجداد، در دوره ی زندگی فردی بدست آمده، قسمتی از آن به فرزندان منتقل می شود و جوجگان، این پرده موروثی را در طول زمان، به وسیله ی پرورش و تعاقب نسل، به صورت کاملتر درآوردند.
ولی اعتقاد به انتقال صفات اکتسابی به اخلاف، یک از پندارهای بی اساس است که صدها تجربه و ده ها دانشمند بر خلاف آن گواهی داده اند، و در زمان «لامارک» ممکن بود که فرضیه ی او را درباره ی وراثت صفات اکتسابی پذیرفت. ولی امروز ما می دانیم که صفات موروثی به وسیله «ملکول» های شیمیایی یا «ژن»ها که در «کروموزوم»های هسته، جای دارند، منتقل می شوند، و در هر هسته چندین هزار «ملکول» شیمیایی وجود دارد، بعضی از آنها به رنگ پوست و بعض دیگر به رنگ و شکل چشم، و عده ای به شکل یا نسج یا وضع بال ها مربوط می باشند.
برای آنکه یک تغییر جسم، به وسیله ای که هنوز معلوم نشده، در غدد تناسلی در هر ناحیه یا به عبارت بهتر در هر هسته نفوذ کند، و به «ملکول»های شیمیایی که مربوط به رنگ جلد هستند، برسد و با دقت، چنان جهت آنها را تغییر دهد، که فرزندان از همان آغاز تولد، پوستشان رنگ دار گردد.
هیچ طبیعی دان وارسته و بی غرضی که به نتایج تجربی و قضایای تحقیقی بیش از فرضیه ها ارزش قائل باشد، نمی تواند به وراثت اکتسابی، معتقد باشد و بر پایه این اصل غلط فرضیه ای درباره تکامل بدست آورد.(8)

دومین مکتب «تحول»

نئولامارکیسم
«نئولامارکیسم»، یا فرضیه ی دست خورده «لامارک» که به وسیله «لامارکیست» های جدید که سر سلسله ی آنها دانشمند آمریکایی «کوپ» است پی ریزی شده، چندان اختلافی با فرضیه ی «لامارک» ندارد.
«لامارک» جانوران و گیاهان را تحت اثر مستقیم شرایط محیط زندگی، قابل تغییر می داند و معتقد است که استعمال عضوی سبب تقویت و رشد، و عدم استعمال، باعث تحلیل رفتن آن عضو می گردد، به علاوه صفات و تغییرات اکتسابی حاصل در جانور را، تحت اثر محیط زندگی قابل انتقال به اولاد تصور می کند.
به نظر «مارلاک» با این روش انواع جانوران و گیاهان تدریجاً تکامل یافته به صورت های دیگر درمی آیند.
«لامارک» در خصوص جانوران، اراده و تمایل مخصوصی تصور می کند، که هر جانوری وقتی در محیط جدیدی قرار می گیرد، تمایل پیدا می کند، تا خود را به طریقی تغییر دهد، تا رفته رفته بتواند اعضای لازم را برای سازش با آن محیط دارا گردد.
ولی «لامارکیست» های جدید، آن تمایل و اراده ای را که «لامارک» در جانوران برای تغییر صورت یافتن، تصور می کرد، قبول ندارند؛ و معتقدند که تحت تأثیر مستقیم محیط زندگی، در جانوران و گیاهان، تغییراتی حاصل می گردد و این تغییرات اکتسابی، موروثی شده و به اولاد منتقل می گردد و نسل به نسل، تشدید می یابد تا به حدی که جانور را بیش از پیش، به منظور سازش با محیط زندگی، تغییر می دهد.(9)
بنابراین «لامارک» در تکامل جانوران اراده و تمایل مخصوصی را که در نهاد آن ها است، موثر می داند و می گوید که: جانور در هر محیط قرار بگیرد، خود را طبق اراده ی خویش، طوری تغییر می دهد که رفته رفته بتواند اعضای لازم، برای سازش با آن محیط پیدا کند ولی «لامارکیست» های جدید این قید را زده و معتقدند که تمام تغییرات، زیر اثر مستقیم محیط زندگی در جانداران و گیاهان، صورت می پذیرد، و ملاک تغییر در جانوران و گیاهان یکی است.
این فرضیه اگر چه از برخی از انتقادهای فرضیه ی «لامارک» مصون می باشد، ولی اساس آن «وراثت صفات اکتسابی» است که جنبه ی علمی ندارد. و بعداً درباره ی آن، مشروحاً بحث خواهیم کرد.

فرضیه ی سوم «تحول»

فرضیه ی «داروین»
از دیرباز علمای طبیعی، برای فهم چگونگی تکامل، بیش از دو فرضیه در اختیار نداشته اند یکی فرضیه ی «لامارک» و دیگری فرضیه ی «داروین» بود.
همان طوری که پیروان «لامارک» در فرضیه ی وی کم و بیش، تصرفاتی کرده و مکتب تحولی به نام «لامارکیسم» جدید، بوجود آورده اند، همچنین پیروان مکتب «داروین» در فرضیه ی وی، تصرفاتی کرده و مکتبی به نام «نئوداروینیسم» پدید آورده اند و همه این مکتب ها که در این بخش، مورد بحث قرار می گیرد، در این قسمت مشترکند که همگی می خواهند تکامل را به صورت نمودی پیوسته، جلوه دهند و معتقدند که تغییر شکل، به آهستگی و تدریجی و با تغییرات بسیار کوچک، و یا صورت های نامحدود رابطه ها انجام می گیرد.
اکنون برای روشن شدن اذهان، اشاره ای به زندگی«داروین» کرده، سپس اصول فرضیه ی وی را به طور مشروح مورد بحث قرار داده، آنگاه تصرفاتی را که برخی از پیروان مکتب وی در فرضیه ی او انجام داده و مکتبی را که به نام «نئوداروینیسم» بوجود آورده اند، مورد بررسی قرار می دهیم.

زندگینامه ی «داروین» (10)

«چارلز داروین» روز 12 فوریه سال 1809 در شهر کوچک «شروزبری» دیده به جهان گشود، پدرش «رابرت وازینک داروین» پزشک حاذقی بود. «چارلز» در هشت سالگی، مادرش را از دست داد، و از آن پس، تحت سرپرستی پدر و برادر بزرگ و خواهرش قرار گرفت و از نه سالگی تا شانزده سالگی در مدرسه شبانه روزی دکتر «بوتلر» به تحصیلات مقدماتی، پرداخت. از کودکی، علاقه مفرطی به جمع آوری اشیاء و تهیه کلکسیون های مختلف تمبر، صدف، تخم پرندگان و حشرات داشت، و در آغاز جوانی علاقه فوق العاده ای به شکار از خود نشان می داد، تا روزی که، پدرش به او گفت: «تو فقط در فکر شکار و بازی با سگان و به دام انداختن موش ها هستی، تو ننگ خود و خانواده ات خواهی شد».
وقتی که پدرش از تحصیلات وی در مدرسه دکتر بوتلر، مأیوس می گردد، او را به دانشگاه «ادیمبرو» می فرستد(1825) تا به تحصیل علم پزشکی مشغول شود ولی چیزی نمی گذرد که محیط دانشکده برای وی خسته کننده می گردد. در تمام مدت تحصیل در دانشگاه «ادیمبرو» شکار، نخستین برنامه کار او را تشکیل می داد و همه وقت با بی صبری هر چه تمامتر در انتظار پاییز بود تا بتواند نزد عموی خود رفته و به شکار بپردازد.
پدرش پس از یأس ثانوی او را به دانشکده ی علوم الهی می فرستد تا لااقل یک مرد روحانی شود، وی این پیشنهاد را از این نظر می پسندد که فرصت کافی برای شکار در دوران کشیشی، پیدا خواهد کرد. و در سال 1828 وارد دانشگاه «کمبریج» می گردد و مدت سه سال در آنجا به تحصیل ادامه می دهد ولی این بار نیز مانند دفعات پیش، دنبال شکار رفته و در ساعات درس غیبت می کند و بالنتیجه در ردیف جوانان بی عار قرار می گیرد.

آشنایی «داروین» با پروفسور «هستلر»

وی در سال های آخر تحصیلاتش در «کمبریج» با پروفسور «هستلر» معلم گیاه شناس آشنا می گردد. این آشنایی در روح او، انقلاب عجیبی بوجود می آورد که در راهنمایی های علمی، و فلسفی و اجتماعی او در طریق تکامل و رشد علمی، و فلسفی و اجتماعی او در طریق تکامل و رشد علمی، مؤثر می افتد تا جایی که این آشنایی ساده، به یک دوستی عمیق مبدل می گردد و در نتیجه استاد او را در گردش های علمی با خود همراه کرده و او را با شخصیت های برجسته علوم آشنا می سازد.
چند ماه پیش از آن که «داروین» از دانشکده «کمبریج» فارغ التحصیل گردد بنا به سفارش «هستلر» به عنوان یک طبیعی دان بدون دریافت حقوق، به وسیله کشتی سلطنتی «بیگل» عازم یک مسافرت طولانی می شود. حرکت کشتی دو ماه به تأخیر می افتد، و او در این مدت کتابی را که درباره ی عجایب طبیعی مناطق حاره نوشته شده بود، می خواند و علاقه اش برای سفر و مشاهده حیوانات تشدید می گردد و بالنتیجه روز 21 دسامبر سال 1831، دومین دوره ی زندگی وی آغاز می گردد.

پنج سال جهانگردی

وی در جهانگردی، خود مرتب کار می کرد، و از چیزهایی که می دید یادداشت برمی داشت، جانورانی را که با قلاب از دریا می گرفت، تشریح می کرد و به تفکر می پرداخت. در این سفر، گیاهان و جانداران زیادی در جزایر و سواحل دریاها دید و نمونه هایی از آنها را جمع آوری و با دقت هر چه تمام تر، آن ها را مقایسه کرده و نتایج افکار خود را یادداشت و قضایای مختلفی را به یکدیگر مربوط می ساخت و روابط مخصوص میان جانوران و گیاهان، از طرفی، بین انسان و جانداران از طرف دیگر و همچنین بین جانداران و محیط زندگی بین حال و گذشته استنباط می کرد. «داروین» پس از پنج سال و دو روز جهانگردی روز 14 اکتبر 1836 به میهن خود مراجعت کرده و به تنظیم کلکسیون ها و نمونه هایی که از سفر به ارمغان آورده بود، پرداخت و از همین ایام دوران تألیف و انتشار افکار او آغاز شد، و ضمناً به مطالعه در زمین شناسی و معدن شناسی می پرداخت.
از سال 1837 به بعد کتاب هایی مانند: «سفر یک طبیعی دان به دور دنیا»، «ساختمان و انتشار جزائر مرجانی»، «مطالعات زمین شناسی در آتشفشانی»، و «مطالعات زمین شناسی در آمریکای جنوبی» و غیره را منتشر کرد.
او در تمام این مدت در فکر راه حلی برای تنوع حیوانات و گیاهان و جانوران بود، که علت اختلاف آن ها را بدست آورد. تا آن که روز 24 اکتبر 1859 نظر مخصوص خود را درباره ی این آزمایش ها و استنباطات در کتاب «اصل انواع» منتشر ساخت، و موضوع تبدل انواع و اشتقاق جانداران و گیاهان از یکدیگر که پس از «لامارک» بدست فراموشی سپرده شده بود، بار دیگر بر سر زبان ها افتاد، و غوغای عجیبی در محافل علمی و مذهبی جهان برپا کرد. و در نتیجه گروهی از طبیعی دان ها آن را پذیرفتند ولی ارباب کلیسا به رد و انتقاد و تکفیر وی پرداختند.
وی در این کتاب به طور کلی درباره ی «انواع» بحث کرده است ولی در سال 1871 کتابی به نام «اصل انسان» منتشر ساخت و فرض تبدل «انواع» را در انسان نیز صادق دانسته و می گوید که انسان و میمون دارای اجداد مشترکی می باشند.
«داروین» با داشتن عقیده فوق هرگز ملحد و خدانشناس نبود و تا پایان عمر تکالیف مذهبی خود را انجام می داد و در 19 آوریل 1882 در سن هفتادو چهارسالگی چشم از جهان بست و در کنار آرامگاه «نیوتون» به خاک سپرده شد.

پی‌نوشت‌ها:

1. به کتاب های «داروینیسم» تألیف دکتر «محمود بهزاد» و «بنیاد انواع» اثر «گوبینو» مراجعه شود.
2.«سیر حکمت در اروپا» بخش «فرضیه ی داروین».
3. «علی اطلال المذهب المادی» تألیف «فرید وجدی» جلد 1، صفحه 103.
4.Catastrophisme
5.تلخیص از کتاب «داروین» تألیف دکتر «محمود بهزاد» صفحات 13-22.
6. مگر این که اجداد به داد فرزندان رسیده و غذایی را که از هوا به دست می آوردند به فرزندان خود داده باشند.
7. بنیاد انواع، صفحه 56.
8. بنیاد انواع، صفحه 58 و ما، در انتقاد از فرضیه ی «داروین» پیرامون وراثت صفات اکتسابی سخن خواهیم گفت.
9. «داروینیسم» تألیف دکتر «محمود بهزاد» صفحه 190-191.
10. تلخیص از کتاب «داروینیسم» تألیف دکتر «محمود بهزاد».

منبع:سبحانی، جعفر؛ (1386) مسائل جدید کلامی، قم: مؤسسه امام صادق (ع)



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما