نویسنده: آیت الله جعفر سبحانی
نظریه های «لامارک» و «داروین» با تمام شعب خود، در نظر هواداران اصل «تکامل انواع» سست و بی پایه به نظر رسید و سیر علم و تکامل علوم، پرده از اسرار «قانون وراثت» که بر آنها مخفی بود برداشت، و روشن شد که خصایص ارثی به وسیله «کروموزوم»های موجود در سلول های نطفه نر و ماده «اسپرماتوزوئیدـ اوول» از پدر و مادر به فرزندان انتقال می یابد، و هر «کروموزوی» به نوبه ی خود دارای چندین جزء کوچک است به نام «ژن» و آن را واحد ارثی نیز می نامند، که خصایص هر فردی بستگی کامل، به نوع و وضع «ژن» های موجود «کروموزوم» دارد.
روی این اساس، کلیه ی فرضیه های دانشمندان گذشته، درباره ی «تحول انواع» ارزش خود را از دست داده و فرضیه های معلوم البطلانی گردیدند.
ولی با این حال اصل «تحول انواع» ارزش خود را از دست نداده و گروهی از دانشمندان نظریه ی فوق را از طریق دیگر که به نظر بسیاری از دانشمندان از دایره ی تئوری پا فراتر ننهاده است، تعقیب کرده اند. و اینان، «جهش» و تغییرات ناگهانی را عامل اصلی تبدل انواع و پیدایش گیاهان و انواع حیوانات دانستند. و این تغییرات بر خلاف آنچه «داروین» تصور می کرد، تدریجی نیست، بلکه دفعی و ناگهانی است و از راه قانون توارث به اخلاف منتقل می گردد، و گاهی تراکم این گونه جهش ها و تغییرات ناگهانی سبب پیدایش نوع یا انواعی می شود، اکنون کلید فهم چگونگی تکامل را بسیاری از دانشمندان همین «جهش»ها می دانند.
«گوبینو» مؤلف کتاب «بنیاد انواع» یادآور می شود که نظریه ی «جهش» چنان نبود که «داروین» از آن غفلت داشته باشد، بلکه در بسیاری از موارد تغییرات ناگهانی موروثی را یادآور شده است، و پیدایش نژادهای اصلی سگ ها، گربه ها، خرگوش ها و کبوتران را از همین راه توجیه کرده است، ولی چون در مغزش این اندیشه راه یافته بود که تکامل باید آهسته و پیوسته باشد، از این که این «جهش» را در تغییر انواع، مؤثر بداند، خودداری کرده است.
«ژوفروا» نخستین کسی است که در سال 1837 میلادی متوجه خارق عادت ها گردید و سی سال پس از وی یکی از بنیانگذاران علم وراثت به نام «نودن» متوجه تغییرات ناگهانی شد، به طوری که میان جانور تغییر نیافته و جانور تغییر کرده، حد وسطی موجود نیست.
ولی این نظریه به وسیله ی «دووریس» دانشمند گیاه شناس هلندی سر و صورتی پیدا کرده و مورد بررسی قرار گرفت. او مشاهده کرد که بسیاری از گیاهان به صورت ناگهانی، خواص غیرعادی پیدا می کنند و به صورت غیرعادی درآمده و همین اوصاف را عیناً به اخلاف خود به ارث می دهند وی نام این گونه تغییرات را، «جهش» (موتاسیون) نام گذارد.
الف. پیدایش آنها ناگهانی است، نه تدریجی و حد وسطی میان موجود اولی و تغییر یافته نیست.
ب. محیط زندگی تأثیری در پیدایش «جهش» ندارد، زیرا «جهش» در فردی پیدا می شود که با هزاران افراد در یک شرایط مساوی زندگی می کند. بنابراین علت آن کاملاً نامعلوم و روابط آن با عامل آن روشن نیست، و با تعبیر غیر صحیح کاملاً تصادفی است.
ج. «جهش» مراتب مختلفی دارد، گاهی موجب تغییر رنگ می گردد، و احیاناً باعث می شود که عضوی (مانند چشم) از بین برود، و غالباً «جهش»ها زیان آور و در دوران جنسی و یا پس از آن از میان می روند.
د. مبدأ «جهش» تغییرات ناگهانی است که در وضع «ژن»ها، و یا «کروموزوم» دست می دهد، و این تغییرات به نسل های آینده منتقل می گردد، و تا «جهش» دیگری رخ ندهد در طول زمان، در تمام اعقاب خصوصیات خود را حفظ خواهد کرد. عاملی که تغییرات ناگهانی را در «ژن»ها پدید بیاورد و یا تعادل «کروموزوم»ها را به هم بزند، برای ما مکشوف نیست، آنچه مسلم است این است که گاهی به وسیله اشعه ی «ایکس» مخففِ تصفیه نشده و یا جفت گیری دو نوع مختلف دورگه، می توان تغییراتی در آنها بوجود آورد.
خلاصه ی دلایل طرفداران این فرضیه، مشاهداتی است که دانشمندان در نقاط مختلف جهان بر آن دست یافته اند. «گوبینو» در بنیاد انواع (2) و دیگران نمونه های زیادی از آن را یاد کرده اند و ما به طور اختصار مواردی چند از آن را ذکر می کنیم:
1. فقدان مو، که در نژادهای مخصوص سگ، گربه، موش و خرگوش ملاحظه می شود، و چه بسا در انسان از نظر نداشتن پوشش چنین جهشی رخ داده است.
2. زیادی مو، که در بسیاری از جانوران و انسان دیده شده است.
3. گوسفند «مرینوس» با پشم لطیفی که دارد در سال 1828 میلادی در «موشان» ظاهر گردیده است.
4. فقدان شاخ، که در سال 1880 میلادی در کشور «پاراگوئه» منشأ نژاد جدیدی گردید.
5. گوسفند «انگون» که نژادی است دارای دست و پای خیلی کوتاه و بدنی کشیده و در سال 1879 میلادی در ایالات «ماساچوست» از دو بره بدست آمده است.
6. فقدان دم که در موش، سگ و گربه دیده شده است و ممکن است چنین جهشی در میمون های آدم نما و انسان رخ داده و دم آنها را از بین برده است.
7. «جهش»های مربوط به کوچک شدن چشم، و از بین رفتن آن که در انواع حیوانات اهلی و وحشی دیده شده است.
8. فقدان دست و پا در پستانداران، انگشتان اضافی، و انگشتان چسبان، که در آنها دیده شده است.
«مورگان» تعداد زیادی از مگس کوچکی به نام «دروز فیل» پرورش داد. این حشره معمولاً رنگ خاکستری مایل به حنایی دارد. وی به «جهش»های گوناگونی از آن برمی خورد که هر یک از آنها جانور را از نوع طبیعی کاملاً متمایز می سازد.
این «جهش»ها بیشتر در چشم و بال و تنه و پاها مشاهده می شود، تنها از نظر رنگ چشم قریب صد «جهش» ظاهر گردیده است. برخی از نظر بال، مانند فقدان بال، کوچک بودن بال، خمیده، قوسی، مجعد، مچاله بودن بال، بعضی دیگر مخصوص پاها و رنگ آنها، بزرگی و کوچکی تنه زرد یا سیاه بودن آن، تمام این «جهش» ها ارثی، ناگهانی و بدون حد وسط بوجود آمده اند و به قول نویسنده ی کتاب «داروینیسم» از مطالعه ی این حشره، خرمنی از کشفیات ارزشمند در بیولوژی بدست آمده و باعث حل مشکلات فراوانی گردیده است.
«گوبینو» در کتاب «بنیاد انواع»(3) نمونه های زیادی از ظهور«جهش» در گیاهان، درختان، و جانداران بیان کرده است که از نظر «جهش» با آنچه گفته شد، فرقی ندارد.
آنچه امروز مسلم است این است که صفات والدین از راه سلول های نطفه «اسپرماتوزوئیدـ اوول» به اولاد انتقال می یابد. در سلول های نطفه مهم ترین بخش انتقال دهنده، هسته است، «کروموزوم»های درون هسته که از اجتماع واحدهای ارثی یا «ژن» (عامل ارثی) تشکیل یافته اند در واقع، مقر اختصاصات ارثی به حساب می آیند.
ماهیت،«ژن»ها معلوم نیست ولی قدرت مسلم آن است این ذرات بسیار خرد، مواد غذایی را جذب می کنند، هنگامی که سلولی دو قسمت می شود هر یک از آنها نیز به دو قسمت تقسیم می گردند.
اگر کمترین تغییر شیمیایی یا غیر آن، به یک یا چند «ژن» دست دهد، آن تغییر صورت به شکل یک تغییر جسمانی، جزئی یا کلی بروز می کند، ولی هنوز نتوانسته اند بین عاملی که تغییر ایجاد می کند، و جهشی که حاصل می شود، رابطه ای بیابند.
فقط نتیجه آزمایش ها این است که مصنوعاً می توان با اشعه ی «ایکس» «جهش»هایی را در جانوران به وجود آورد، چنان که «لیتل» در سال 1924 میلادی یک عده موش را از ناحیه ی پشت تحت تأثیر اشعه ی (X) خفیف، قرار داد و در نسل های سوم، «جهش» هایی در ناحیه ی چشم و پای آن ها ملاحظه کرد.
و یکی از عوامل «جهش»، جفت کردن دو نوع متمایز است و جانور متولد از آن ها دورگه و گاهی با «جهش» همراه است.(4)
این بود خلاصه ی این نظریه که اکنون تکیه گاه طرفداران فرضیه ی «تکامل انواع» است ولی با آن همه دست و پایی که برای تحکیم پایه های آن زده اند، هنوز فرضیه ای بیش نیست و با اشکالات زیادی روبرو است، به طوری که طرفداران دو آتشه فرضیه با کمال صراحت درباره ی اثبات آن اظهار عجز و ناتوانی کرده اند که اینک از نظر خوانندگان گرامی می گذرد.
اینک بد نیست عین عبارت «گوبینو» را ذکر کنیم. با این که او از طرفداران نظریه ی تکامل است، به این حقیقت تلخ اعتراف کرده است:
«در تکامل جهان جاندار، دو مرحله را که اهمیت و درجه ی صحت آن ها تفاوت می کند، باید از هم جدا کرد».
در گذشته تکاملی سطحی بود، که اکنون هم هست و آن عبارت است از تغایر نژادها و انواع این تکامل را «لابه» با اندکی تحقیر «تکامل کوچک» نامیده است...».
از سوی دیگر، تکاملی عمقی یافت می شود که جنس ها، خانواده ها، دسته ها، رده ها، و شاخه ها را از هم جدا می کند. این تکامل کاملاً به گذشته تعلق دارد، و بر پایه ی هیچ دلیل مستقیمی استوار نیست...».
هنگامی که بنیاد احتمالی ذوحیاتین، پرندگان، پستانداران، جوندگان و یا میمون های ابتدایی را در نظر می گیریم، تفسیر فلسفه ی تحول بسیار به فرض و حدس نزدیک می شود...».
درباره ی تغایر «اسفنجیان»، «مرجانیان»، «خارداران دریایی»، «نرم تنان»، «کرم ها»، «سخت پوستان» و حتی «مهره داران» و غیره، باید گفت که بنیاد این تغایر در تاریکی ازمنه، نهفته است و کسی تاکنون بر آن آگاه نشده است. و هم چنین درباره ی روابط احتمالی طبقه ی حیوان و طبقه ی نبات، باز باید اعتراف کرد که نادانی ما در این مورد کاملاً مطلق است...».
غیر از تأثیر احتمالی «جهش» های بزرگ درباره ی مواردی که قبلاً نشان دادیم از عواملی که این تغایر ابتدایی را به وجود آورده، هیچ اطلاعی نداریم، هر کوششی که برای توجیه این مسأله به کار رود به اشکالاتی برمی خورد که ذکر آن ها ضروری است».
دقت بفرمایید:
«شاید توجه شده باشد، «جهش»ها که یگانه عامل تکاملی شناخته شده اند، تقریباً همیشه به نمودهای بازگشت، یا تکرار بستگی دارند. این «جهش»ها بال های بریده، بازمانده و شکسته، پدید می آورند. رگه های بال یا موها را از میان می برند، و چشم ها را به درجات مختلف بی رنگ می کنند، و پاره ای از آنها نابودی دم و دندان و پشم و چشم ها و غیره را به همراه می آورند. «جهش»های دیگر موها را مجعد و یا بال را پرپر می کنند، باعث فراوانی بند انگشتان و دندان ها می گردند، ولی هیچ یک از آن ها عضو تازه پدید نیاورده اند.»
بنابراین نظریه ی تحول، هرگز با این اصول و اسلوب، با این تجربه ها و آزمایش ها و... ثابت نمی گردد و ابراز رأی قاطع، با این مشاهده که عموماً ناقص و سطحی است دور از انصاف است.
فرضیه ای که هنوز مقدمات آن حدسی و بلکه مبهم و نامعلوم است، چطور می تواند ارزش قطعی و فلسفی پیدا کند، هنوز این فرضیه نتوانسته است عاملی را که «جهش» را در یک فرد از میان هزاران فرد به وجود می آورد، بشناسد، و به قول خودشان از «رازهای نهفته است» با این همه چطور می تواند یک ارزش کلی و علمی در «بنیاد انواع» پدید آورد.
مؤلف کتاب «داروینیسم» پس از آن که عین این مطالب را که از «گوبینو» نقل می کند، یادآور می شود: «کلیه نظرهایی که تاکنون اظهار شد، گر چه هر یک قسمتی از حقیقت تبدل انواع را روشن می سازد، معهذا، برای حل این مسأله ناکافی است. زیرا مثلاً «جهش»ها که یکی از مهم ترین طریق وقوع تکامل به حساب می آیند، نیز برای آن نارسا می باشد، «جهش» ممکن است عضوی را کوچک کرده، از بین ببرد، یا بزرگ کرده و تغییر صورت بدهد، ولی تاکنون «جهش» که با پیدایش یک عضو جدید همراه باشد، دیده نشده است.
«گوبینو» می گوید: اگر از فهم پیدایش یک عضو جدید عاجزیم، فهم این که چگونه یک ساختمان جدید بوجود آمده است، آن هم بسیار دشوار است.(6)
بنابراین تا مسأله عاملی که در «ژن»ها تأثیر می کند، و تغییراتی پدید می آورد، برای ما روشن نباشد و تا ماهیت «ژن»ها به طور قطع معلوم نگردد، و بالنتیجه امکان پیدایش یک عضو روی اساس علمی واضح نشود، مسأله «تبدل انواع» بر پایه ی «جهش»، فرضیه ای بیش نخواهد بود.
اینک برخی از «جهش»های مضر و مفید را از دریچه ی افکار «موتاسیونیست»ها مورد بررسی قرار می دهیم:
1. اگر جهشی بال های یک حشره را از بین ببرد، اگر مورد «جهش» پروانه باشد این «جهش» با از بین رفتن آن مساوی است، و اگر به یک حشره ای دست دهد، که می تواند زیر سنگ ها زندگی کند، درباره ی او تأثیری ندارد. و اگر به حشرات بالدار ساکن جزائری که در آن جا، باد شدید می وزد، رخ دهد، مفید خواهد بود، زیرا عدم پرواز در هوا مانع از این می شود، که باد شدید آن ها را به دریا بریزد.
2. فقدان چشم در پرنده مضر است و با مرگ او برابر است ولی نسبت به حیواناتی که در اعماق دریاها و درون غارها بسر می برند، مؤثر نیست.
3. فقدان دست و پا در جانوری که باید به دنبال طعمه بدود، مضر است، ولی در جانوری که بدن درازی و می تواند بخزد، مؤثر نیست.
ولی گفتگو اینجاست، اگر فرض کنیم، که جهشی در ناحیه ی پیدایش عضوی رخ داد، یعنی حشره ای مثلاً بالدار شد، آیا همین «جهش» کمک به تکامل آن می کند، و می تواند به مجرد بال پیدا کردن در هوا بپرد، یا این که شرایط دیگری مانند وزن بدن و سنگینی مخصوص و شکل آن و... لازم دارد؟ اینجاست که «موتاسیون» با بن بست مخصوصی روبرو می شود، و نمی تواند تبدل انواع و تکامل آن را از این طریق توجیه کند، و تمام انواع جانداران را به یک واحد یا واحدهای «جهش» یافته برگرداند، زیرا تا سایر قسمت های بدن با این جهش همراهی نکنند، هرگز این «جهش» درباره ی او مفید واقع نخواهد بود، مگر این که همراه این «جهش»، «جهش»های متعددی در سایر قسمت های آن رخ دهد. خلاصه «جهش» نمی تواند پیدایش ساختمان عمومی بدن جانداران و هم آهنگی مخصوصی را که از نظر عمل، میان اعضای مختلف بدن لازم است، توجیه کند.
اتفاقاً هواداران این نظریه به این بن بست توجه پیدا کرده و مؤلف «داروینیسم» به طور مکرر این نکته را یادآوری کرده و می گوید:(8)
«نباید از نظر دور داشت که اگر چه با «موتاسیونیسم» می توان وضع مخصوص بعضی جانوران و گیاهان را توجیه نمود، ولی هنوز نمی توان با آن، پیدایش ساختمان عمومی بدن جانداران و هم آهنگی مخصوصی را که از نظر عمل بین اعضای مختلف وجود دارد، بیان کرد».
در جای دیگر می گوید: «یک عضو جدید، با ارتباط دقیق و هم آهنگی عجیبی که اعضای بدن هر جانداری با هم دارند، چگونه می تواند با پیدایش و انطباق «جهش»های تصادفی هم آهنگ، و با تغییر «موتاسیونیسم»، جاندار تحت تأثیر شرایط محیط زندگی به وجود آید؟
«گوبینو» در بنیاد انواع، صفحه 134 می نویسد:
«جهش»ها، زاده ی تصادف می باشند، ولی چگونه می توان از یک سلسله تصادف، عضوی جدید به دست آورد که با روابط بی شماری که کار این عضو لازم دارد، هم آهنگ باشد. خوب است ساختمان یک چشم را در نظر بگیریم، آیا بر اثر تصادف است که مغز، حفره ی بصری پدید آورده، و پوست بر اثر تماس با آن، به صورت زجاجیه درآمده است؟».
آیا تصادف رشته یاخته های عضلانی را گردآورده، و آن ها را در نقاطی مساعد به استخوان چسبانده، و عضلات محرک حلقه چشم را ساخته است؟ آیا بر اثر تصادف است که رشته های بی شمار عصبی که از لای بافت های جنینی می گذرند برای عصبی کردن عضلات و اعضای چشم، این راه را پیموده اند؟ آیا بر اثر تصادف است که یاخته هایی که این رشته های عصبی از آنها بیرون می آیند، حرکات مفصلی و پیچیده و فراوان به خود گرفته اند، تا اعمال انعکاسی را مانند انقباض و انبساط قرنیه، حرکت هم آهنگ دو چشم، اندازه گیری زجاجیه، به هم خوردن پلک ها، ریزش اشک که وجود آن ها اجباری است، میسر کنند؟ آیا بر اثر تصادف است که یک شبکیه و یک صلبیه و پلک ها و مژه ها مجرای حلق و چشم ساخته شده اند؟ این تصادف واقعاً عجیب و الهی است. تفسیری که فلسفه ی «جهش» بدان می گردد در این جا با امری محال روبرو می شود.
در جریان همین کار است که طبیعت آن معلوم نیست برای آن که عضوی جدید در شکل قدیم مندرج شود، یا موجود جاندار که مطابق طرحی بی سابقه ساخته شده، بتواند به وجود آید، انجام می گیرد. از این گونه تغییرات ما هیچ شاهدی نداریم و تصور آن ها برای ما محال است. از این حیث مراحل بزرگ تکامل از دیده ی عقل و علم ما کاملاً نهفته می ماند.
به راستی توجیه و تفسیر اسراری که در موجودات زمینی اعم از آبی و خاکی نهفته است، از طریق «جهش» که مستلزم تصادف های بی شمار و نامتناهی طبیعت است که بتواند یک عنصری را به میلیون ها نژاد، نباتی و حیوانی، به صورت های مختلف، و سازمان های گوناگون درآورد، کمتر از این نیست که جهان آفرینش را به دست تصادف سپرده و بگوییم که تصادف های بی شماری، سراسر جهان خلفت را پدید آورده است و هرگز عقل و خرد زیر بار چنین گفتاری نمی رود.
در این هنگام «موتاسیونیست» ها با یک بن بست دیگری روبرو شدند، زیرا اگر به همان اندازه که در هنگام پرورش جانداران، «جهش» حاصل می گردد، در طبیعت نیز «جهش» وجود دارد، پس چرا تعداد «جهش» یافته در طبیعت کم و بسیار نادر است؟
هواداران فرضیه، در این جا فصل جدیدی به روی خود باز کرده روی محاسباتی علل عدم بقای «جهش»ها را در طبیعت چنین توضیح می دهند:
«باید دانست که یکی از مهمترین موانع «جهش»های طبیعی، جفت گیری آنها با افراد عادی و «جهش» نیافته از همان نوع است، زیرا بیشتر «جهش»ها از صفات مغلوب می باشند و در نتیجه بر اثر مخلوط شدن با نوع نخستین از بین می روند.»
چند هزار «موش» سفید (دارای «جهش» سفیدی) را در جزیره ی کوچک غیر مسکونی نزدیک «نیویورک» رها می کنند، پس از مدتی با قرار دادن تله های فراوان به شکار «موش» های جزیره می پردازند و ملاحظه می کنند که آنچه «موش» به تله می افتد از نوع اصلی ساکن جزیره بوده و موش های سفید، بر اثر جفت گیری با نوع اصلی از بین رفته اند.
پس اولین شرط بقای هر جهشی، جدا ماندن جانور «جهش» یافته از افراد نوع اصلی است، تا نتواند با آن ها آمیزش کنند و جدا ماندن آن ها، ممکن است از یکی از سه راه زیر صورت گیرد:
1. در وهله اول ممکن است جغرافیایی باشد. سلسله کوه ها می توانند دره ها را از هم جدا کنند و برای بعضی از موجودات زنده موانعی غیر قابل عبور پدید آورند.
یکی از موارد بسیار واضح، جدایی جزیره است، بال بسیاری از حشراتی که در جزائر زندگی می کنند، کوچک یا تقریباً ناپایدار است. «مارمولک» معمولی در جزائر «ماله» در هر جزیره ای وضع ساختمانی مخصوص پیدا کرده است.
غارهایی که موجودات زنده بر اثر واکنش وظائف الاعضائی خود (میل به تاریکی و رطوبت) در آن ها مسکن گزیده اند، هر کدام حیوانات مخصوص دارند.
2. جدایی ممکن است مربوط به خوی و اخلاق باشد ممکن است افراد، به علت اختلاف مسکن و اخلاق و دوره ی تولید خود، نتوانند با هم جفت گیری کنند.
اختلاف در زمان و مکان و تولید مثل، موجد جدایی مطلق می باشد، مانند آن که «قورباغه ی سبز» از اول تا 20 مه (اردیبهشت) تخم می گذارد، در صورتی که نوع دیگر «قورباغه» در پایان ماه مه جفت گیری می کند و در ژوئن (خرداد) تخم می ریزد.
3. جدایی ممکن است تناسلی باشد. ممکن است جاذبه جنسی میان نوع و «جهش» وجود نداشته باشد، در مواردی دیگر یک «جهش» جدید با تغییر دستگاه تناسلی می تواند نژادی را که قبلاً وجود داشته ازنوع خود جدا کند، حتی هنگامی که امکان جفت گیری هست پاره ای از «جهش»ها تعادل «کروموزوم» را بر هم می زنند. یا مانع بالا روی می شوند و یا نسل دورگه را که پدید می آید، عقیم می کنند (مانند قاطر).
خلاصه چون غالب جهش ها از بین رفتنی است و عده ی بسیار معدودی قابل دوام است و به علاوه عوامل مختلفی نظیر جدا ماندن و غیره باید با یکدیگر جور بیایند، تا جانور «جهش» یافته شانس زنده ماندن داشته باشد، از این جهت «جهش»ها کمتر در طبیعت باقی مانند، و اگر چنین نبود تنوع جانوران و گیاهان بی حساب می شد و به تعداد آنها نوع موجود می گردید.(9)
با این که بحث پیرامون این قسمت از هدف ما بیرون است، مع الوصف برای این که خوانندگان واقف شوند که تحول انواع بر پایه «جهش»، یک فرضیه ی سرتاپا ابهام بیش نیست، جمله های فوق را در احتمالات بقای «جهش» یادآور شدیم و ناگفته پیدا است که تمام این ها سراسر حدس و گمان است و یک چنین جدایی و انقطاع عادتاً امکان ندارد. چنان که: «گوبینو» در بنیاد انواع(10) می نویسد: «نسبت یک حیوان جهنده با افرادی که «جهش» در آن ها رخ نداده است، نسبت یک به ده هزار است. یعنی در هر ده هزار یک فرد به چنین پرشی موفق می گردد. بنابراین جدا کردن زندگی این فرد آن هم با آن خصوصیات بسیار مشکل و عادتاً محال به نظر می رسد.
از سوی دیگر توجیه تکامل انواع بی شمار روی زمین از طریق «جهش» با این طرز جدایی احتیاج به طول زمان عجیبی دارد، که چنین عمری برای زمین قطعی نشده است.
فرضیه ی «جهش» با این همه بن بست ها، چطور می تواند هنرنمایی کند و بیش از یک فرضیه ارزش پیدا کند؟!
اگر سلسله حیوانات به واسطه ی «جهش» به یکدیگر تحول یافته اند، چطور تاکنون نمونه هایی از این «جهش»های عمیق و تبدیل کننده، در نسل ها و دسته ها و تیره ها دیده نشده است؟ از زمان پیدایش موضوع تحول انواع تاکنون (1745-1924میلادی) 228 سال می گذرد، اقلاً یک نوبت در پرورشگاه و آزمایشگاه ها یک «سگ» برای نمونه به «شغال» تبدیل نشده است. همچنین در باغ وحش ها و جنگل ها یکی از «بوزینگان» و «اوران گوتان»ها با «جهش» تبدیل به انسان نشده اند. تحول در این فرضیه مانند تحول در مکتب «داروین» نیست که تدریجی و با مرور زمان صورت بگیرد.
روی این اساس، کلیه ی فرضیه های دانشمندان گذشته، درباره ی «تحول انواع» ارزش خود را از دست داده و فرضیه های معلوم البطلانی گردیدند.
ولی با این حال اصل «تحول انواع» ارزش خود را از دست نداده و گروهی از دانشمندان نظریه ی فوق را از طریق دیگر که به نظر بسیاری از دانشمندان از دایره ی تئوری پا فراتر ننهاده است، تعقیب کرده اند. و اینان، «جهش» و تغییرات ناگهانی را عامل اصلی تبدل انواع و پیدایش گیاهان و انواع حیوانات دانستند. و این تغییرات بر خلاف آنچه «داروین» تصور می کرد، تدریجی نیست، بلکه دفعی و ناگهانی است و از راه قانون توارث به اخلاف منتقل می گردد، و گاهی تراکم این گونه جهش ها و تغییرات ناگهانی سبب پیدایش نوع یا انواعی می شود، اکنون کلید فهم چگونگی تکامل را بسیاری از دانشمندان همین «جهش»ها می دانند.
«گوبینو» مؤلف کتاب «بنیاد انواع» یادآور می شود که نظریه ی «جهش» چنان نبود که «داروین» از آن غفلت داشته باشد، بلکه در بسیاری از موارد تغییرات ناگهانی موروثی را یادآور شده است، و پیدایش نژادهای اصلی سگ ها، گربه ها، خرگوش ها و کبوتران را از همین راه توجیه کرده است، ولی چون در مغزش این اندیشه راه یافته بود که تکامل باید آهسته و پیوسته باشد، از این که این «جهش» را در تغییر انواع، مؤثر بداند، خودداری کرده است.
«ژوفروا» نخستین کسی است که در سال 1837 میلادی متوجه خارق عادت ها گردید و سی سال پس از وی یکی از بنیانگذاران علم وراثت به نام «نودن» متوجه تغییرات ناگهانی شد، به طوری که میان جانور تغییر نیافته و جانور تغییر کرده، حد وسطی موجود نیست.
ولی این نظریه به وسیله ی «دووریس» دانشمند گیاه شناس هلندی سر و صورتی پیدا کرده و مورد بررسی قرار گرفت. او مشاهده کرد که بسیاری از گیاهان به صورت ناگهانی، خواص غیرعادی پیدا می کنند و به صورت غیرعادی درآمده و همین اوصاف را عیناً به اخلاف خود به ارث می دهند وی نام این گونه تغییرات را، «جهش» (موتاسیون) نام گذارد.
خواص «جهش» چیست؟
تغییرات ناگهانی که به جانوران دست می دهد دارای خصایص زیر است:(1)الف. پیدایش آنها ناگهانی است، نه تدریجی و حد وسطی میان موجود اولی و تغییر یافته نیست.
ب. محیط زندگی تأثیری در پیدایش «جهش» ندارد، زیرا «جهش» در فردی پیدا می شود که با هزاران افراد در یک شرایط مساوی زندگی می کند. بنابراین علت آن کاملاً نامعلوم و روابط آن با عامل آن روشن نیست، و با تعبیر غیر صحیح کاملاً تصادفی است.
ج. «جهش» مراتب مختلفی دارد، گاهی موجب تغییر رنگ می گردد، و احیاناً باعث می شود که عضوی (مانند چشم) از بین برود، و غالباً «جهش»ها زیان آور و در دوران جنسی و یا پس از آن از میان می روند.
د. مبدأ «جهش» تغییرات ناگهانی است که در وضع «ژن»ها، و یا «کروموزوم» دست می دهد، و این تغییرات به نسل های آینده منتقل می گردد، و تا «جهش» دیگری رخ ندهد در طول زمان، در تمام اعقاب خصوصیات خود را حفظ خواهد کرد. عاملی که تغییرات ناگهانی را در «ژن»ها پدید بیاورد و یا تعادل «کروموزوم»ها را به هم بزند، برای ما مکشوف نیست، آنچه مسلم است این است که گاهی به وسیله اشعه ی «ایکس» مخففِ تصفیه نشده و یا جفت گیری دو نوع مختلف دورگه، می توان تغییراتی در آنها بوجود آورد.
خلاصه ی دلایل طرفداران این فرضیه، مشاهداتی است که دانشمندان در نقاط مختلف جهان بر آن دست یافته اند. «گوبینو» در بنیاد انواع (2) و دیگران نمونه های زیادی از آن را یاد کرده اند و ما به طور اختصار مواردی چند از آن را ذکر می کنیم:
1. فقدان مو، که در نژادهای مخصوص سگ، گربه، موش و خرگوش ملاحظه می شود، و چه بسا در انسان از نظر نداشتن پوشش چنین جهشی رخ داده است.
2. زیادی مو، که در بسیاری از جانوران و انسان دیده شده است.
3. گوسفند «مرینوس» با پشم لطیفی که دارد در سال 1828 میلادی در «موشان» ظاهر گردیده است.
4. فقدان شاخ، که در سال 1880 میلادی در کشور «پاراگوئه» منشأ نژاد جدیدی گردید.
5. گوسفند «انگون» که نژادی است دارای دست و پای خیلی کوتاه و بدنی کشیده و در سال 1879 میلادی در ایالات «ماساچوست» از دو بره بدست آمده است.
6. فقدان دم که در موش، سگ و گربه دیده شده است و ممکن است چنین جهشی در میمون های آدم نما و انسان رخ داده و دم آنها را از بین برده است.
7. «جهش»های مربوط به کوچک شدن چشم، و از بین رفتن آن که در انواع حیوانات اهلی و وحشی دیده شده است.
8. فقدان دست و پا در پستانداران، انگشتان اضافی، و انگشتان چسبان، که در آنها دیده شده است.
مهمترین «جهش» در مگس سرکه
طرفداران این نظریه بیشتر روی «جهش»هایی که در این حیوان بر اثر تربیت رخ می دهد، تکیه می کنند.«مورگان» تعداد زیادی از مگس کوچکی به نام «دروز فیل» پرورش داد. این حشره معمولاً رنگ خاکستری مایل به حنایی دارد. وی به «جهش»های گوناگونی از آن برمی خورد که هر یک از آنها جانور را از نوع طبیعی کاملاً متمایز می سازد.
این «جهش»ها بیشتر در چشم و بال و تنه و پاها مشاهده می شود، تنها از نظر رنگ چشم قریب صد «جهش» ظاهر گردیده است. برخی از نظر بال، مانند فقدان بال، کوچک بودن بال، خمیده، قوسی، مجعد، مچاله بودن بال، بعضی دیگر مخصوص پاها و رنگ آنها، بزرگی و کوچکی تنه زرد یا سیاه بودن آن، تمام این «جهش» ها ارثی، ناگهانی و بدون حد وسط بوجود آمده اند و به قول نویسنده ی کتاب «داروینیسم» از مطالعه ی این حشره، خرمنی از کشفیات ارزشمند در بیولوژی بدست آمده و باعث حل مشکلات فراوانی گردیده است.
«گوبینو» در کتاب «بنیاد انواع»(3) نمونه های زیادی از ظهور«جهش» در گیاهان، درختان، و جانداران بیان کرده است که از نظر «جهش» با آنچه گفته شد، فرقی ندارد.
علل پیدایش «جهش»
پیش از آن که ما نظر خود را درباره ی مشاهدات مزبور شرح دهیم، بهتر است مجهول و نامعلوم بودن علل «جهش» را از زبان طرفداران این فرضیه بشنویم.آنچه امروز مسلم است این است که صفات والدین از راه سلول های نطفه «اسپرماتوزوئیدـ اوول» به اولاد انتقال می یابد. در سلول های نطفه مهم ترین بخش انتقال دهنده، هسته است، «کروموزوم»های درون هسته که از اجتماع واحدهای ارثی یا «ژن» (عامل ارثی) تشکیل یافته اند در واقع، مقر اختصاصات ارثی به حساب می آیند.
ماهیت،«ژن»ها معلوم نیست ولی قدرت مسلم آن است این ذرات بسیار خرد، مواد غذایی را جذب می کنند، هنگامی که سلولی دو قسمت می شود هر یک از آنها نیز به دو قسمت تقسیم می گردند.
اگر کمترین تغییر شیمیایی یا غیر آن، به یک یا چند «ژن» دست دهد، آن تغییر صورت به شکل یک تغییر جسمانی، جزئی یا کلی بروز می کند، ولی هنوز نتوانسته اند بین عاملی که تغییر ایجاد می کند، و جهشی که حاصل می شود، رابطه ای بیابند.
فقط نتیجه آزمایش ها این است که مصنوعاً می توان با اشعه ی «ایکس» «جهش»هایی را در جانوران به وجود آورد، چنان که «لیتل» در سال 1924 میلادی یک عده موش را از ناحیه ی پشت تحت تأثیر اشعه ی (X) خفیف، قرار داد و در نسل های سوم، «جهش» هایی در ناحیه ی چشم و پای آن ها ملاحظه کرد.
و یکی از عوامل «جهش»، جفت کردن دو نوع متمایز است و جانور متولد از آن ها دورگه و گاهی با «جهش» همراه است.(4)
این بود خلاصه ی این نظریه که اکنون تکیه گاه طرفداران فرضیه ی «تکامل انواع» است ولی با آن همه دست و پایی که برای تحکیم پایه های آن زده اند، هنوز فرضیه ای بیش نیست و با اشکالات زیادی روبرو است، به طوری که طرفداران دو آتشه فرضیه با کمال صراحت درباره ی اثبات آن اظهار عجز و ناتوانی کرده اند که اینک از نظر خوانندگان گرامی می گذرد.
این «جهش» ها عموماً تحول سطحی است
«جهش»هایی که در گیاهان و جانوران دیده شده است، مانند گاو بی شاخ، گاو سیزده انگشتی، مرغ بی دم، مرغ هایی که در اطراف گردنشان مو ندارند و....که بیشتر آنها را مؤلف «بنیاد انواع» در صفحات 79 و 88 نقل کرده و ما هم نمونه هایی از آن را به نظر رساندیم، یک «جهش» سطحی است، که هرگز مورد گفتگو نیست و تغییرات جزئی در تمام جانداران برای عموم مشهود است، آنچه مورد بحث و بررسی ما است، «جهش» عمقی و تکامل واقعی است، که بتواند فاصله انسان و «میمون» را پر کند، و تاکنون چنین «جهش» دیده نشده است.اینک بد نیست عین عبارت «گوبینو» را ذکر کنیم. با این که او از طرفداران نظریه ی تکامل است، به این حقیقت تلخ اعتراف کرده است:
«در تکامل جهان جاندار، دو مرحله را که اهمیت و درجه ی صحت آن ها تفاوت می کند، باید از هم جدا کرد».
در گذشته تکاملی سطحی بود، که اکنون هم هست و آن عبارت است از تغایر نژادها و انواع این تکامل را «لابه» با اندکی تحقیر «تکامل کوچک» نامیده است...».
از سوی دیگر، تکاملی عمقی یافت می شود که جنس ها، خانواده ها، دسته ها، رده ها، و شاخه ها را از هم جدا می کند. این تکامل کاملاً به گذشته تعلق دارد، و بر پایه ی هیچ دلیل مستقیمی استوار نیست...».
هنگامی که بنیاد احتمالی ذوحیاتین، پرندگان، پستانداران، جوندگان و یا میمون های ابتدایی را در نظر می گیریم، تفسیر فلسفه ی تحول بسیار به فرض و حدس نزدیک می شود...».
درباره ی تغایر «اسفنجیان»، «مرجانیان»، «خارداران دریایی»، «نرم تنان»، «کرم ها»، «سخت پوستان» و حتی «مهره داران» و غیره، باید گفت که بنیاد این تغایر در تاریکی ازمنه، نهفته است و کسی تاکنون بر آن آگاه نشده است. و هم چنین درباره ی روابط احتمالی طبقه ی حیوان و طبقه ی نبات، باز باید اعتراف کرد که نادانی ما در این مورد کاملاً مطلق است...».
غیر از تأثیر احتمالی «جهش» های بزرگ درباره ی مواردی که قبلاً نشان دادیم از عواملی که این تغایر ابتدایی را به وجود آورده، هیچ اطلاعی نداریم، هر کوششی که برای توجیه این مسأله به کار رود به اشکالاتی برمی خورد که ذکر آن ها ضروری است».
دقت بفرمایید:
«شاید توجه شده باشد، «جهش»ها که یگانه عامل تکاملی شناخته شده اند، تقریباً همیشه به نمودهای بازگشت، یا تکرار بستگی دارند. این «جهش»ها بال های بریده، بازمانده و شکسته، پدید می آورند. رگه های بال یا موها را از میان می برند، و چشم ها را به درجات مختلف بی رنگ می کنند، و پاره ای از آنها نابودی دم و دندان و پشم و چشم ها و غیره را به همراه می آورند. «جهش»های دیگر موها را مجعد و یا بال را پرپر می کنند، باعث فراوانی بند انگشتان و دندان ها می گردند، ولی هیچ یک از آن ها عضو تازه پدید نیاورده اند.»
بنابراین نظریه ی تحول، هرگز با این اصول و اسلوب، با این تجربه ها و آزمایش ها و... ثابت نمی گردد و ابراز رأی قاطع، با این مشاهده که عموماً ناقص و سطحی است دور از انصاف است.
فرضیه ای که هنوز مقدمات آن حدسی و بلکه مبهم و نامعلوم است، چطور می تواند ارزش قطعی و فلسفی پیدا کند، هنوز این فرضیه نتوانسته است عاملی را که «جهش» را در یک فرد از میان هزاران فرد به وجود می آورد، بشناسد، و به قول خودشان از «رازهای نهفته است» با این همه چطور می تواند یک ارزش کلی و علمی در «بنیاد انواع» پدید آورد.
مؤلف کتاب «داروینیسم» پس از آن که عین این مطالب را که از «گوبینو» نقل می کند، یادآور می شود: «کلیه نظرهایی که تاکنون اظهار شد، گر چه هر یک قسمتی از حقیقت تبدل انواع را روشن می سازد، معهذا، برای حل این مسأله ناکافی است. زیرا مثلاً «جهش»ها که یکی از مهم ترین طریق وقوع تکامل به حساب می آیند، نیز برای آن نارسا می باشد، «جهش» ممکن است عضوی را کوچک کرده، از بین ببرد، یا بزرگ کرده و تغییر صورت بدهد، ولی تاکنون «جهش» که با پیدایش یک عضو جدید همراه باشد، دیده نشده است.
فرضیه ی «موتاسیون» با ابهام همه جانبه روبرو است
نظریه ای که با آن تلاش ها، نتواند پیدایش یک عضو جدید را (گر چه تا حال به طور قطع دیده نشده است) بر اساس علمی بیان کند و با صدای رسا عجز و ناتوانی خود را به گوش جوامع علمی برساند، چطور می تواند اساس یک مسأله فلسفی «تبدیل انواع» واقع شود. طرفداران فرضیه ی «جهش» هنگامی که درباره ی علل پیدایش «جهش» بحث می کنند، صریحاً می گویند که علل «جهش» برای ما پوشیده است، هنوز طرفداران نظریه نتوانستند میان عاملی که تغییر ایجاد می کند، و جهشی که حاصل می شود، رابطه ای بیابند و به قول مؤلف «داروینیسم» (5) نه فقط در «موتاسیونیسم»بلکه در هیچ یک از نظریه هایی که تاکنون اظهار شده، طرز به وجود آمدن یک عضو جدید، بر اساس علمی بیان نگردیده است.«گوبینو» می گوید: اگر از فهم پیدایش یک عضو جدید عاجزیم، فهم این که چگونه یک ساختمان جدید بوجود آمده است، آن هم بسیار دشوار است.(6)
بنابراین تا مسأله عاملی که در «ژن»ها تأثیر می کند، و تغییراتی پدید می آورد، برای ما روشن نباشد و تا ماهیت «ژن»ها به طور قطع معلوم نگردد، و بالنتیجه امکان پیدایش یک عضو روی اساس علمی واضح نشود، مسأله «تبدل انواع» بر پایه ی «جهش»، فرضیه ای بیش نخواهد بود.
یک بن بست دیگر در فرضیه ی «موتاسیون»
در این که «جهش» غالباً زیان آور و یا بی تفاوت است سخنی نیست (7) ولی در صورتی مفید واقع می گردد که دنبال «جهش» سازش رخ دهد.اینک برخی از «جهش»های مضر و مفید را از دریچه ی افکار «موتاسیونیست»ها مورد بررسی قرار می دهیم:
1. اگر جهشی بال های یک حشره را از بین ببرد، اگر مورد «جهش» پروانه باشد این «جهش» با از بین رفتن آن مساوی است، و اگر به یک حشره ای دست دهد، که می تواند زیر سنگ ها زندگی کند، درباره ی او تأثیری ندارد. و اگر به حشرات بالدار ساکن جزائری که در آن جا، باد شدید می وزد، رخ دهد، مفید خواهد بود، زیرا عدم پرواز در هوا مانع از این می شود، که باد شدید آن ها را به دریا بریزد.
2. فقدان چشم در پرنده مضر است و با مرگ او برابر است ولی نسبت به حیواناتی که در اعماق دریاها و درون غارها بسر می برند، مؤثر نیست.
3. فقدان دست و پا در جانوری که باید به دنبال طعمه بدود، مضر است، ولی در جانوری که بدن درازی و می تواند بخزد، مؤثر نیست.
ولی گفتگو اینجاست، اگر فرض کنیم، که جهشی در ناحیه ی پیدایش عضوی رخ داد، یعنی حشره ای مثلاً بالدار شد، آیا همین «جهش» کمک به تکامل آن می کند، و می تواند به مجرد بال پیدا کردن در هوا بپرد، یا این که شرایط دیگری مانند وزن بدن و سنگینی مخصوص و شکل آن و... لازم دارد؟ اینجاست که «موتاسیون» با بن بست مخصوصی روبرو می شود، و نمی تواند تبدل انواع و تکامل آن را از این طریق توجیه کند، و تمام انواع جانداران را به یک واحد یا واحدهای «جهش» یافته برگرداند، زیرا تا سایر قسمت های بدن با این جهش همراهی نکنند، هرگز این «جهش» درباره ی او مفید واقع نخواهد بود، مگر این که همراه این «جهش»، «جهش»های متعددی در سایر قسمت های آن رخ دهد. خلاصه «جهش» نمی تواند پیدایش ساختمان عمومی بدن جانداران و هم آهنگی مخصوصی را که از نظر عمل، میان اعضای مختلف بدن لازم است، توجیه کند.
اتفاقاً هواداران این نظریه به این بن بست توجه پیدا کرده و مؤلف «داروینیسم» به طور مکرر این نکته را یادآوری کرده و می گوید:(8)
«نباید از نظر دور داشت که اگر چه با «موتاسیونیسم» می توان وضع مخصوص بعضی جانوران و گیاهان را توجیه نمود، ولی هنوز نمی توان با آن، پیدایش ساختمان عمومی بدن جانداران و هم آهنگی مخصوصی را که از نظر عمل بین اعضای مختلف وجود دارد، بیان کرد».
در جای دیگر می گوید: «یک عضو جدید، با ارتباط دقیق و هم آهنگی عجیبی که اعضای بدن هر جانداری با هم دارند، چگونه می تواند با پیدایش و انطباق «جهش»های تصادفی هم آهنگ، و با تغییر «موتاسیونیسم»، جاندار تحت تأثیر شرایط محیط زندگی به وجود آید؟
«گوبینو» در بنیاد انواع، صفحه 134 می نویسد:
«جهش»ها، زاده ی تصادف می باشند، ولی چگونه می توان از یک سلسله تصادف، عضوی جدید به دست آورد که با روابط بی شماری که کار این عضو لازم دارد، هم آهنگ باشد. خوب است ساختمان یک چشم را در نظر بگیریم، آیا بر اثر تصادف است که مغز، حفره ی بصری پدید آورده، و پوست بر اثر تماس با آن، به صورت زجاجیه درآمده است؟».
آیا تصادف رشته یاخته های عضلانی را گردآورده، و آن ها را در نقاطی مساعد به استخوان چسبانده، و عضلات محرک حلقه چشم را ساخته است؟ آیا بر اثر تصادف است که رشته های بی شمار عصبی که از لای بافت های جنینی می گذرند برای عصبی کردن عضلات و اعضای چشم، این راه را پیموده اند؟ آیا بر اثر تصادف است که یاخته هایی که این رشته های عصبی از آنها بیرون می آیند، حرکات مفصلی و پیچیده و فراوان به خود گرفته اند، تا اعمال انعکاسی را مانند انقباض و انبساط قرنیه، حرکت هم آهنگ دو چشم، اندازه گیری زجاجیه، به هم خوردن پلک ها، ریزش اشک که وجود آن ها اجباری است، میسر کنند؟ آیا بر اثر تصادف است که یک شبکیه و یک صلبیه و پلک ها و مژه ها مجرای حلق و چشم ساخته شده اند؟ این تصادف واقعاً عجیب و الهی است. تفسیری که فلسفه ی «جهش» بدان می گردد در این جا با امری محال روبرو می شود.
در جریان همین کار است که طبیعت آن معلوم نیست برای آن که عضوی جدید در شکل قدیم مندرج شود، یا موجود جاندار که مطابق طرحی بی سابقه ساخته شده، بتواند به وجود آید، انجام می گیرد. از این گونه تغییرات ما هیچ شاهدی نداریم و تصور آن ها برای ما محال است. از این حیث مراحل بزرگ تکامل از دیده ی عقل و علم ما کاملاً نهفته می ماند.
به راستی توجیه و تفسیر اسراری که در موجودات زمینی اعم از آبی و خاکی نهفته است، از طریق «جهش» که مستلزم تصادف های بی شمار و نامتناهی طبیعت است که بتواند یک عنصری را به میلیون ها نژاد، نباتی و حیوانی، به صورت های مختلف، و سازمان های گوناگون درآورد، کمتر از این نیست که جهان آفرینش را به دست تصادف سپرده و بگوییم که تصادف های بی شماری، سراسر جهان خلفت را پدید آورده است و هرگز عقل و خرد زیر بار چنین گفتاری نمی رود.
احتمال بقای «جهش»
«ت. هـ.مرگان» در1919 میلادی هنگامی که مگس های کوچک سرکه (دروزفیل» را به مقدار فراوان پرورش داد، روی هم رفته بیش از 400 «جهش» بوجود آمد که ناگهانی و بدون هیچ نظم و ترتیبی اعضای مختلف (بال ها، حلقه های بدن، حلقه و شکل زیر شکم، پشم، شکل و رنگ چشم ها) با خصوصیات وظایف الاعضاء(قد، قابلیت حیات، باروری) را تغییر داد. «مرگان» و همکاران وی با چشم خود شاهد نمو و تکامل بودند.در این هنگام «موتاسیونیست» ها با یک بن بست دیگری روبرو شدند، زیرا اگر به همان اندازه که در هنگام پرورش جانداران، «جهش» حاصل می گردد، در طبیعت نیز «جهش» وجود دارد، پس چرا تعداد «جهش» یافته در طبیعت کم و بسیار نادر است؟
هواداران فرضیه، در این جا فصل جدیدی به روی خود باز کرده روی محاسباتی علل عدم بقای «جهش»ها را در طبیعت چنین توضیح می دهند:
«باید دانست که یکی از مهمترین موانع «جهش»های طبیعی، جفت گیری آنها با افراد عادی و «جهش» نیافته از همان نوع است، زیرا بیشتر «جهش»ها از صفات مغلوب می باشند و در نتیجه بر اثر مخلوط شدن با نوع نخستین از بین می روند.»
چند هزار «موش» سفید (دارای «جهش» سفیدی) را در جزیره ی کوچک غیر مسکونی نزدیک «نیویورک» رها می کنند، پس از مدتی با قرار دادن تله های فراوان به شکار «موش» های جزیره می پردازند و ملاحظه می کنند که آنچه «موش» به تله می افتد از نوع اصلی ساکن جزیره بوده و موش های سفید، بر اثر جفت گیری با نوع اصلی از بین رفته اند.
پس اولین شرط بقای هر جهشی، جدا ماندن جانور «جهش» یافته از افراد نوع اصلی است، تا نتواند با آن ها آمیزش کنند و جدا ماندن آن ها، ممکن است از یکی از سه راه زیر صورت گیرد:
1. در وهله اول ممکن است جغرافیایی باشد. سلسله کوه ها می توانند دره ها را از هم جدا کنند و برای بعضی از موجودات زنده موانعی غیر قابل عبور پدید آورند.
یکی از موارد بسیار واضح، جدایی جزیره است، بال بسیاری از حشراتی که در جزائر زندگی می کنند، کوچک یا تقریباً ناپایدار است. «مارمولک» معمولی در جزائر «ماله» در هر جزیره ای وضع ساختمانی مخصوص پیدا کرده است.
غارهایی که موجودات زنده بر اثر واکنش وظائف الاعضائی خود (میل به تاریکی و رطوبت) در آن ها مسکن گزیده اند، هر کدام حیوانات مخصوص دارند.
2. جدایی ممکن است مربوط به خوی و اخلاق باشد ممکن است افراد، به علت اختلاف مسکن و اخلاق و دوره ی تولید خود، نتوانند با هم جفت گیری کنند.
اختلاف در زمان و مکان و تولید مثل، موجد جدایی مطلق می باشد، مانند آن که «قورباغه ی سبز» از اول تا 20 مه (اردیبهشت) تخم می گذارد، در صورتی که نوع دیگر «قورباغه» در پایان ماه مه جفت گیری می کند و در ژوئن (خرداد) تخم می ریزد.
3. جدایی ممکن است تناسلی باشد. ممکن است جاذبه جنسی میان نوع و «جهش» وجود نداشته باشد، در مواردی دیگر یک «جهش» جدید با تغییر دستگاه تناسلی می تواند نژادی را که قبلاً وجود داشته ازنوع خود جدا کند، حتی هنگامی که امکان جفت گیری هست پاره ای از «جهش»ها تعادل «کروموزوم» را بر هم می زنند. یا مانع بالا روی می شوند و یا نسل دورگه را که پدید می آید، عقیم می کنند (مانند قاطر).
خلاصه چون غالب جهش ها از بین رفتنی است و عده ی بسیار معدودی قابل دوام است و به علاوه عوامل مختلفی نظیر جدا ماندن و غیره باید با یکدیگر جور بیایند، تا جانور «جهش» یافته شانس زنده ماندن داشته باشد، از این جهت «جهش»ها کمتر در طبیعت باقی مانند، و اگر چنین نبود تنوع جانوران و گیاهان بی حساب می شد و به تعداد آنها نوع موجود می گردید.(9)
با این که بحث پیرامون این قسمت از هدف ما بیرون است، مع الوصف برای این که خوانندگان واقف شوند که تحول انواع بر پایه «جهش»، یک فرضیه ی سرتاپا ابهام بیش نیست، جمله های فوق را در احتمالات بقای «جهش» یادآور شدیم و ناگفته پیدا است که تمام این ها سراسر حدس و گمان است و یک چنین جدایی و انقطاع عادتاً امکان ندارد. چنان که: «گوبینو» در بنیاد انواع(10) می نویسد: «نسبت یک حیوان جهنده با افرادی که «جهش» در آن ها رخ نداده است، نسبت یک به ده هزار است. یعنی در هر ده هزار یک فرد به چنین پرشی موفق می گردد. بنابراین جدا کردن زندگی این فرد آن هم با آن خصوصیات بسیار مشکل و عادتاً محال به نظر می رسد.
از سوی دیگر توجیه تکامل انواع بی شمار روی زمین از طریق «جهش» با این طرز جدایی احتیاج به طول زمان عجیبی دارد، که چنین عمری برای زمین قطعی نشده است.
فرضیه ی «جهش» با این همه بن بست ها، چطور می تواند هنرنمایی کند و بیش از یک فرضیه ارزش پیدا کند؟!
اگر سلسله حیوانات به واسطه ی «جهش» به یکدیگر تحول یافته اند، چطور تاکنون نمونه هایی از این «جهش»های عمیق و تبدیل کننده، در نسل ها و دسته ها و تیره ها دیده نشده است؟ از زمان پیدایش موضوع تحول انواع تاکنون (1745-1924میلادی) 228 سال می گذرد، اقلاً یک نوبت در پرورشگاه و آزمایشگاه ها یک «سگ» برای نمونه به «شغال» تبدیل نشده است. همچنین در باغ وحش ها و جنگل ها یکی از «بوزینگان» و «اوران گوتان»ها با «جهش» تبدیل به انسان نشده اند. تحول در این فرضیه مانند تحول در مکتب «داروین» نیست که تدریجی و با مرور زمان صورت بگیرد.
پینوشتها:
1.«بنیاد انواع»، صفحه ی 75-76.
2. بنیاد انواع، صفحات 79 و 88.
3. «داروینیسم» صفحه ی 210-211.
4.«داروینیسم» فصل مجهولات نظریه ی تبدل انواع، صفحه 231.
5.«داروینیسم» صفحه 235، چاپ سوم.
6. «بنیاد انواع»، صفحه 135.
7. «بنیاد انواع»، صفحات 126-131 در این باره مشروحاً بحث کرده است.
8. «داروینیسم» صفحات 221 و 232 چاپ سوم.
9. «بنیاد انواع»، صفحه 85.
10. «بنیاد انواع» صفحات 96-99 و «داروینیسم» صفحات 212-215.
/ج