دو افسانه درباره ی داروین

دو افسانه ی عامه پسند درباره چارلز داروین وجود دارد که به نظر نمی رسد هیچ یک از آنها حقیقت داشته باشد. اولین مورد چنین است که او جوان مرفه و خوش گذرانی بود و این شانس را داشت تا به سفر دور دنیا برود. او...
پنجشنبه، 21 شهريور 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دو افسانه درباره ی داروین
 دو افسانه درباره ی داروین

نویسنده: جان گریبین
مترجم: رضا خزانه



 

دو افسانه ی عامه پسند درباره چارلز داروین وجود دارد که به نظر نمی رسد هیچ یک از آنها حقیقت داشته باشد. اولین مورد چنین است که او جوان مرفه و خوش گذرانی بود و این شانس را داشت تا به سفر دور دنیا برود. او در جریان سفر، مدرک گویایی از فرایند تکامل در حین عمل مشاهده کرد و هر فرد باهوش و معقول دیگری در شرایط او می توانست به نظریه تکامل دست یابد. اسطوره دوم آن است که او نابغه منحصر به فردی بود که پایه های علم یک نسل یا بیشتر بر اساس بینش درخشان او شکل گرفت. در واقع هم چارلز داروین و هم ایده انتخاب طبیعی محصول زمان او بودند. اما او فردی سخت کوش و کاوشگر با پشتکاری بود که در پژوهش برای دستیابی به حقیقت علمی در حوزه گسترده ای از رشته های مختلف تلاش می کرد.
پس از در گذشت اراسموس داروین، پسر او رابرت، در حرفه پزشکی در حوالی شروزبری (Shrewsbury) کاملاً جا افتاده و موفق بود. او در همان ایام به خانه مناسبی که خودش در سال 1800 ساخته بود و آن را ماونت (The Mount) می نامید، نقل مکان کرد. رابرت از نظر فیزیکی شبیه پدر خود بود، بیش از صد و هشتاد سانتی متر قد داشت و هر چه سنش بالاتر می رفت چاق تر می شد؛ او در سنت خانواده داروین فرزندان متعدد و سالمی داشت (البته نه در مقیاس پدرش). اما اراسموس در قید حیات نبود تا تولد نوه خود چارلز را که دومین فرزند از میان کوچک ترین فرزندان رابرت بود ببیند. خواهران او ماریان، کارولین و سوزان در سال های 1798، 1800 و 1803 و برادر بزرگ ترش، اراسموس در سال 1804 متولد شدند. چارلز رابرت داروین در 12 فوریه سال 1809 و بالاخره خواهر کوچک تر او امیلی کاترین (که در خانواده کاتی صدایش می کردند) در سال 1810، زمانی که مادرشان سوزانا 44 ساله بود به دنیا آمد. به نظر می رسد که چارلز دوران کودکی پرشوری داشته است. خواهران بزرگش او را لوس می کردند و به او اجازه می دادند که در زمین های اطراف خانه و دشت های اطراف آن پرسه بزند. چارلز مبانی خواندن و نوشتن را نزد خواهرش کارولین تا سن هشت سالگی فرا گرفت. او برادر بزرگ تری داشت که تکیه گاهش بود. اوضاع در سال 1817 به کلی تغییر کرد. در بهار آن سال، چارلز به مدرسه روزانه محلی رفت و سپس در سال 1818، در مدرسه شروزبری شاگرد شبانه روزی شد (برادر بزرگ او اراسموس پیش از او در این مدرسه مستقر شده بود). در ژوئیه سال 1817، مادرش پس از گذراندن دوره های سخت بیماری در اثر ناراحتی های دردناک روده به طور ناگهانی در 52 سالگی فوت کرد. رابرت داروین دیگر هیچ گاه از فقدان همسرش آرام نگرفت. او بی آنکه از پدرش برای ازدواج دوم سرمشق بگیرد، هر گونه بحث درباره همسر از دست رفته اش را قدغن کرد و تا پایان عمر، دچار دوره های مکرر افسردگی بود. به نظر می آید دستور رابرت تأثیر خود را گذاشته بود چرا که چارلز داروین در پایان زندگی خود نوشت که خاطرات اندکی از مادر خود دارد.
ماریان و کارولین در رابطه با اداره امور خانه به اندازه کافی کارآمد بودند و دختران جوان تر نیز بعداً سهم خود را به عهده گرفتند. برخی از مورخان ( و روان شناسان) ادعا کرده اند که درگذشت مادر و به ویژه واکنش پدر تأثیر عمیقی روی چارلز گذاشته و شخصیت آینده او را شکل داده است؛ برخی دیگر گوشزد می کنند که در خانه ای بزرگ با چند خواهر و خدمتکار، مادر چارلز در مقایسه با مادر امروزی یک کودک 8 ساله، برای فرزندانش، فرد نسبتاً دور از دسترسی بوده است و بنابراین فقدان او احتمالاً هیچ تأثیر پایداری بر جای نگذاشته است. اما این واقعیت که چارلز را درست یک سال پس از فوت مادرش به مدرسه شبانه روزی فرستادند و او از حمایت محیط خانوادگی محروم شد (گر چه او را به برادرش نزدیک تر کرد) از آن حکایت دارد که رویدادهای سال های 1817 و 1818 تأثیر عمیقی در او گذاشته است. مدرسه شروزبری به خانه آنها در ماونت نزدیک بود. او با 15 دقیقه پیاده روی از میان دشت ها به خانه می رسید و به این ترتیب دیدارهای مکرر از منزل میسر بود. اما برای پسری 9 ساله که برای اولین بار در خارج از خانه خود زندگی می کند، تفاوت چندانی نمی کند که مدت زمان پیاده روی از مدرسه به خانه 15 دقیقه یا 15 روز طول بکشد.
داروین در مدرسه شروزبری به علوم طبیعی علاقه مند شد. او برای مشاهده طبیعت اطراف به راه پیمایی های طولانی می رفت، نمونه برداری می کرد و وقت زیادی را در کتابخانه پدرش صرف می کرد.(1) در سال 1822 که اراسموس در سال آخر مدرسه بود و چارلز 13 سال داشت، برادر بزرگ تر علاقه کوتاه مدت ولی پر شوری به شیمی (رشته ای مورد توجه در آن روزگار) پیدا کرد. او به راحتی برادر کوچک خود را قانع کرد که به عنوان دستیار برای ایجاد آزمایشگاهی خانگی در ماونت به کمک کند. پدر مهربان آنها مبلغ 50 پوند برای هزینه آزمایشگاه در اختیار آنها گذاشت. اراسموس در پایان آن سال خانه را ترک کرد تا به کمبریج برود و چارلز هر موقع که در خانه بود از آزمایشگاه استفاده می کرد.
اراسموس با پیگیری سنت خانوادگی، خود را برای حرفه پزشکی آماده می کرد بی آنکه به این حرفه علاقه مند باشد. تحصیلات روزمره در کمبریج او را خسته می کرد و او فعالیت های غیردرسی را بیشتر می پسندید. چارلز هم زندگی در مدرسه شروزبری را در دوری اراسموس به همان اندازه خسته کننده یافت ولی این خستگی را با فرصتی که برای دیدار از اراسموس در سال 1823 فراهم شد جبران کرد. آن دو به خوش گذرانی پرداختند و این تجربه در پسر 14 ساله تأثیر سویی داشت. در بازگشت به منزل، چارلز علاقه شدیدی به تیراندازی به پرندگان شکاری پیدا کرد، ورزش را به تحصیل در مدرسه ترجیح داد و آن قدر بیعار شد که پدرش در فکر چاره جویی افتاد. در سال 1825، رابرت داروین او را از مدرسه بیرون آورد و به مدت چند ماه او را به عنوان دستیار پزشکی در نزد خود به خدمت گرفت تا سنت حرفه ای خانواده داروین را به او بیاموزد. سپس او را به عنوان دانشجوی رشته پزشکی به ادینبورو فرستادند. چارلز در آن زمان تنها 16 سال داشت، در حالی که اراسموس سه سال اول دوره پزشکی را در کمبریج پشت سر گذراده بود و قصد داشت برای تکمیل کارورزی پزشکی یک سال در ادینبورو بماند؛ رابرت تصمیم گرفت که چارلز را نزد اراسموس بفرستد تا به تحصیل در رشته پزشکی بپردازد. به این ترتیب او از ثبات لازم برای تکمیل تحصیلات و انطباق با محیط جدید برخوردار می شد. اما این طور نشد.
از بسیاری جهات، سالی که آن دو در ادینبورو گذرانیدند، مانند سال خوش گذرانی در کمبریج بود، هر چند اراسموس به سختی درس های خود را به پایان رساند. آن دو جوان موفق شدند ترتیبی بدهند که موضوع فعالیت های خارج از دانشگاه خود را از دکتر رابرت پنهان کنند. در همین سال بود که تمام امیدهای چارلز برای اخذ مدرک دکترا به یأس مبدل شد. علت این نبود که او در درس های خود جدیت نداشت، بلکه به خاطر انزجارش نسبت به حرفه پزشکی بود. او هنگام کالبدشکافی یک جسد از نظر فیزیکی بیمار شده بود، اما به رغم این موضوع به برخی از جنبه های مطالعات خود علاقه مند بود. نقطه عطف زمانی روی داد که او شاهد دو عمل جراحی بود. یکی از آنها روی کودکی انجام می شد. در آن زمان داروی بیهوشی وجود نداشت و این جراحی بدون دارو انجام می شد. مشاهده فریادهای این بچه تأثیر عمیقی در چارلز گذاشت. او در سال بعد در شرح حال خود نوشت:
من بی آنکه منتظر پایان عمل جراحی شوم از آنجا گریختم. دیگر هیچ گاه به آنجا نرفتم و هیچ انگیزه ای، هر چه قدر قوی قادر نبود مرا به این کار وادارد؛ این ماجرا خیلی پیش تر از سال های پر برکت کلروفرم اتفاق افتاد.
این دو رویداد به مدت یک سال طولانی مرتب در خاطر من بود و مرا آزار می داد.(2)
داروین که شجاعت اظهار ناکامی اش را در برابر پدر نداشت، در اکتبر سال 1826 به ادینبورو بازگشت. ظاهراً او تصمیم داشت به تحصیلات پزشکی ادامه بدهد اما درس هایی در زمینه تاریخ طبیعی برگزید، در سخنرانی هایی درباره زمین شناسی حضور یافت و به ویژه تحت تأثیر رابرت گرانت (1874-1793) قرار گرفت. او اهل اسکاتلند و استاد کالبدشناسی تطبیقی و متخصص زندگی جانوران دریایی به ویژه مجذوب لیسک (نوعی حلزون بی صدف) بود. گرانت از طرفداران تکامل بود و به لامارکیسم گرایش داشت و از برخی از نظریات سنت-هیلر در مورد طرح عمومی بدن نیز حمایت می کرد؛ او این ایده ها را به داروین جوان منتقل کرد (داروین پیش از آن، کتاب زونومیا را با تأکید بر موضوعات مرتبط با پزشکی آن خوانده بود، گر چه بنا به زندگی نامه اش، در آن زمان تحت تأثیر ایده های تکامل قرار نگرفته بود). گرانت داروین را تشویق کرد تا به مطالعه درباره جانورانی که در ساحل دریا مشاهده می شوند بپردازد. در حوزه زمین شناسی، داروین در جریان بحث و گفتگوی نپتونیست ها که آب را عامل شکل دهنده ویژگی های زمین می دانستند و طرفداران نظریه آتش فشان خیزی (Vulcanists) که گرما را عامل اصلی شکل گیری زمین می دانستند قرار گرفت (او توضیح اخیر را ترجیح می داد) در آوریل سال 1827، داروین (که فقط 18 سال داشت) سرانجام به رشته ای علاقه مند شده بود و قصد داشت با جدیت آن را دنبال کند، اما دیگر قادر نبود به تحصیل در رشته پزشکی تظاهر کند. در نتیجه بدون اخذ مدرک ادینبورو را ترک کرد. احتمالاً برای به تعویق انداختن رویارویی اجتناب ناپذیر با پدرش، در رفتن با منزل پدری در دماونت شتاب نکرد. او پس از سفر کوتاهی به اسکاتلند به لندن رفت. در آنجا با خواهرش کارولین دیدار کرد و پسر دایی او، هری وجوود (Harry Wedgwood) که به تازگی وکیل دعاوی شده بود، او را به تماشای شهر برد. او سپس به پاریس رفت و با جوزایا وجوود دوم (پدر هاری و پسر دوست نزدیک اراسموس، پدربزرگ چارلز) و دخترهای او فانی و اما که در راه بازگشت از سوئیس به انگلستان بودند دیدار کرد.
زمان رویارویی در ماه اوت فرا رسید. تیر خلاص را رابرت داروین زد. او اصرار داشت که چارلز برای اخذ مدرک به کمبریج برود و سپس به عنوان کشیش محلی مشغول به کار بشود. در آن زمان این راه حل برای پسران جوان تخس به عنوان راه حلی عملی و محترمانه مطرح بود. چارلز داروین تابستان را به سرگرمی های معمول طبقه مرفه در خارج از شهر (شکار و مراسم میهمانی) و نیز، با جدیت، به فراگیری فشرده معلومات کلاسیک گذرانید و سرانجام در پاییز سال 1827 در کریست کالج پذیرفته شد و با زحمت زیاد در سال 1828 به کمبریج نقل مکان کرد. او دوباره به اراسموس ملحق شد که در آن هنگام در حال تکمیل دوره لیسانس پزشکی بود و خود را برای سفری بزرگ به اروپا آماده می کرد. برای چارلز که چهار سال تحصیل و شغل کشیشی مادام العمر را در برابر خود می دید، احساس اختلاف با وضع برادرش باید بسیار سخت بوده باشد.
برنامه زمانی داروین برای تحصیلات دوره لیسانس در کمبریج، ادامه همان برنامه ای بود که در ماه های آخر اقامت خود در ادینبورو آغاز کرده بود؛ او از درس های رسمی پرهیز و خود را وقف مطالعه حوزه مورد علاقه اش یعنی طبیعت کرد. او تحت سرپرستی جان هنزلو (John Henslow) (1861-1795) استاد گیاه شناسی دانشگاه کمبریج به مطالعه پرداخت که هم استاد و هم دوست داروین بود. داروین در زمین شناسی زیر نظر آدام سجویک (Adam Sedgwick)(1873-1795) تحصیل کرد. وی استاد کرسی وودواردی (Woodwardian) در زمین شناسی بود و در پژوهش های میدانی تجربه داشت ولی ایده یکنواخت گرایی هاتون و لایل را رد می کرد. هر دو استاد، داروین را دانشجوی برجسته ای می دانستند. ظرفیت فکری و سخت کوشی او زمانی آشکار شد که پس از تلاشی سخت برای جبران عقب ماندگی در درس هایی که به خاطر پرداختن به گیاه شناسی و زمین شناسی مورد غفلت قرار گرفته بود، در امتحانات پایانی سال 1831 با رتبه خوبی قبول شد (نفر دهم از 178 نفر). حتی خود او هم از این موفقیت شگفت زده شد. اما به رغم توانایی های علمی اش، به نظر می رسید که مسیرش به سوی شغل کشیش محلی بیش از پیش هموار شده است. هنگام اقامت چارلز در کمبریج، اراسموس توانست پدر را قانع کند که چارلز آمادگی لازم برای حرفه پزشکی را ندارد. در نتیجه به او اجازه داده شد که در سن 25 سالگی، حرفه خود را تغییر بدهد و با مقرری ماهیانه ای که رابرت می پرداخت در لندن اقامت کند. شاید رابرت این کار را از روی مهربانی کرد ولی طبیعی است که او مایل بود که یکی از دو پسرش به شغل آبرومندی دست یابند.
چارلز در تابستان سال 1831 به سفری رفت که شاید گمان می کرد آخرین سفر بزرگ میدانی او برای پژوهش های زمین شناسی باشد. در این سفر او صخره های ویلز را مطالعه کرد و در 29 اوت به منزل پدرش در دماونت بازگشت. او نامه ای از جورج پیکاک، یکی از استادان خود در کمبریج، دریافت کرد که برایش نامنتظره بود. پیکاک دعوت نامه ای از سوی دوست خود فرانسیس بوفور (Francis Beaufort) (1857-1774) از نیروی دریایی (که اکنون مقیاس باد به نام او مشهور است) فرستاده بود. در این نامه از داروین دعوت شده بود تا در سفر اکتشافی نقشه برداری با کشتی بیگل تحت فرماندهی کاپیتان رابرت فیتزروی (Robert FitzRoy) شرکت کند. کاپیتان به دنبال فرد مناسبی بود که او را در این سفر طولانی همراهی و از این موقعیت برای مطالعه طبیعت و انجام پژوهش های زمین شناسی، به ویژه در آمریکای جنوبی استفاده کند. هنزلو، استاد کمبریج، داروین را برای این مأموریت توصیه کرد و نامه ای هم برای او نوشته بود که از این موقعیت استفاده کند. در واقع داروین اولین نامزد این کار نبود. هنزلو تصمیم گرفته بود که خودش در این سفر شرکت کند. یکی دیگر از افراد تحت حمایت او نیز از این مسافرت صرف نظر کرده بود تا در باتیشام، دهکده ای در مجاورت کمبریج، کشیش شود. اما داروین از شرایط کامل انجام این مأموریت برخوردار بود. فیتزروی به دنبال فردی آبرومند از طبقه خود بود تا در این سفر طولانی همراه او باشد. در غیر این صورت آن فرد از تماس مستقیم با فرمانده ای که در کشتی حکم خدا را داشت محروم می شد. این فرد می بایستی علاوه بر این مورد، هزینه سفر خود را نیز می پرداخت؛ از سوی دیگر نیروی دریایی مصر بود که داوطلب، طبیعی دانی ورزیده باشد تا بتواند از موقعیتی که این سفر طولانی به آمریکای جنوبی و شاید به دور دنیا در اختیار او می گذاشت استفاده کند. زمانی که هنزلو از طریق پیکاک، داروین را به بوفور توصیه کرد، این نام به گوش او آشنا آمد. یکی از دوستان نزدیک اراسموس، پدربزرگ داروین، ریچارد اجورث (Richard Edgeworth) نام داشت. او مردی بود که سر در پی دل خود داشت، چهار بار ازدواج کرده بود و 22 فرزند داشت. اجورث که 12 سال از اراسموس جوان تر بود، در سال 1798 با دوشیزه فرانچز بوفور، خواهر 29 ساله فرانسیس بوفور ازدواج کرد. وی در سال 1831 به عنوان آب نگار (متخصص نقشه برداری آب راه ها) در نیروی دریایی سلطنتی استخدام شد. به این ترتیب زمانی که بوفور به فیتزروی نامه نوشت و چارلز را به عنوان طبیعی دان برای همراهی در این مسافرت توصیه کرد، خوشحال بود که او را به عنوان «نوه آقای داروین، فیلسوف و شاعر معروف، با انرژی و شور فوق العاده» معرفی کند، گر چه هیچ گاه با اراسموس داروین ملاقات نکرده بود.(3)

سفردریایی «بیگل»

به رغم این موارد هنوز چند مانع وجود داشت که باید از سر راه برداشته می شد. پدر او (که باید هزینه سفر چارلز جوان را می پرداخت) با این سفر که از نظر او یک طرح جنجالی بود مخالفت کرد. ولی جوزایا وجوود دوم، دایی چارلز داروین، نظر او را عوض کرد. سپس فیتزروی (مردی تندمزاج) از اینکه داروین غافلگیرانه به او تحمیل می شد ناراحت بود و به کنایه اشاره کرد که او قبلاً همراهی را برای این کار در نظر گرفته است؛ مشکلات رابطه آنها زمانی که با هم دیدار کردند و مجذوب یکدیگر شدند برطرف شد. سرانجام تمام مسائل حل شد و بیگل، کشتی بادی با سه دکل و 27 متر طول، در 27 دسامبر سال 1831 از ساحل حرکت کرد. داروین در آن هنگام 23 ساله بود. در اینجا نیازی به تشریح جزئیات سفر که پنج سال طول کشید (و در واقع سفر دور دنیا بود) نیست. اما به جاست که به چند نکته اشاره کنیم. اول آنکه داروین در تمام مدت سفر در کشتی نماند بلکه در آمریکای جنوبی به سیاحت های اکتشافی طولانی پرداخت، در حالی که کشتی به کار رسمی خود یعنی نقشه برداری ادامه می داد. دوم آنکه او در طول سفر، با فرستادن فسیل ها و سایر نمونه ها به انگلستان در محافل علمی به عنوان زمین شناس و نه زیست شناس مشهور شد. سرانجام و از همه مهم تر، او در شیلی شاهد زلزله بزرگی بود و با چشمان خود دید که این آشفتگی، سطح زمین را به سمت بالا پیش رانده است. بسترهای مملو از صدف داران به اندازه چند فوت (در حدود یک متر) در خشکی پیشروی کرده و به گل نشسته بود. این مدرک تأیید دست اولی از ایده های لایل در کتاب اصول زمین شناسی بود. داروین جلد اول این کتاب را هنگام سفر مطالعه کرد. جلد دوم در طول سفر و جلد سوم در بازگشت به انگلستان در اکتبر سال 1836 به دست او رسید. او با مشاهده دنیا از چشمان لایل، یکی از مدافعان سرسخت نظریه یکنواخت گرایی شد و این موضوع در توسعه ایده های او درباره تکامل تأثیرگذار بود. داروین در پایان زندگی چنین گفته است:
همیشه این احساس را دارم که گویا نیمی از کتاب های من از مغز لایل تشرح کرده است و من به این واقعیت آنچنان که شایسته است اذعان نکرده ام... اعتقاد دارم که ارزش کتاب اصول در دگرگون کردن بنیادی اندیشه بشر بود.(4)
داروین در بازگشت از سفر چنان مورد استقبال قرار گرفت که حتی خواب آن را هم نمی دید. این استقبال باید برای پدر او هم موجب شگفتی و شادمانی بوده باشد. داروین به زودی با لایل دیدار کرد و به عنوان دانشمندی صاحب نظر با دانشمندان برجسته زمین شناسی آشنا شد. او در ژانویه سال 1837مقاله ای درباره پیشروی ساحل شیلی در اثر زلزله (مهم ترین کشف او در این سفر) در انجمن زمین شناسان لندن قرائت کرد و پس از آن بلافاصله به عنوان عضو انجمن انتخاب شد (شگفت آنکه او تا سال 1839 به عضویت انجمن حشره شناسی انتخاب نشد، با این حال در همان سال به عضویت انجمن سلطنتی پذیرفته شد). داروین با حفظ شهرت خود در مقام زمین شناس، به عنوان نویسنده ای در مرتبه لایل نیز مورد تحسین قرار گرفت. اولین پروژه او یادداشت های پژوهش ها(5)
(Journal of Researches) درباره فعالیت های او در طول سفر بود، در حالی که فیتزروی به نگارش جنبه های دریانوردی این سفر پرداخت. داروین با تکیه بر یادداشت های روزانه، سهم خود را به پایان رساند. اما انتشار کتاب تا سال 1839 به عقب افتاد زیرا فیتزروی به خاطر مشغله زیاد در نیروی دریایی وقت چندانی برای نوشتن نداشت و از سوی دیگر در نوشتن نیز بی استعداد بود. پس از انتشار کتاب، بخشی که داروین نوشته بود نسبت به بخش فیتزروی مورد توجه بیشتر قرار گرفت. فیتزروی ناراحت شد و برای جبران این موضوع به زودی کتاب دیگری تحت عنوان سفر بیگل منتشر کرد.
سال 1839 سال مهمی در زندگی داروین بود. در این سال او سی ساله شد، شاهد انتشار یادداشت ها بود، به عنوان عضو انجمن سلطنتی انتخاب شد و با دختر دایی اش، اما وجوود، ازدواج کرد. این سال همچنین در میانه دورانی واقع بود که او بعداً از آن به عنوان مهم ترین دوران تجلی فکری و زایندگی عقلی خود یاد کرد. این دوران از بازگشت بیگل در سال 1836 آغاز شد و در سال 1842 که او لندن را ترک و با خانواده خود در کنت اقامت کرد پایان یافت. در ضمن، در همین دوران بود که او به چند بیماری مبتلا شد که او را ناتوان کرد. علت دقیق این بیماری ها هیچ گاه معلوم نشد ولی به احتمال قوی ناشی از بیماری او در مناطق حاره بود. علت خروج از لندن که داروین پس از بازگشت به انگلستان در آنجا اقامت کرده بود، شورش های سیاسی آن زمان بود.
نهضت اصلاح طلبان در خیابان ها تظاهراتی به راه انداخت و ارتش به مقابله با آنها بسیج شد. داروین به داون هاوس (Down House) واقع در دهکده داون در استان کنت نقل مکان کرد (نام این دهکده بعداً به داونه (Downe) تغییر کرد ولی نام خانه با تلفظ سابق حفظ شد).
چارلز و اما ازدواج طولانی و شادی داشتند. تنها مصیبتی که با آن روبه رو شدند، بیماری های مکرر داروین و از دست دادن چند فرزندشان در دوران کودکی بود. اما چند فرزند دیگرشان دوران نوجوانی را پشت سر گذاشتند و به خاطر فعالیت های خود به شهرت رسیدند. ویلیام، اولین فرزند، از سال 1839 تا 1914 زندگی کرد؛ آن (1851-1841)، ماری که بیش از سه هفته زندگی نکرد، هنریتا (1930-1843)، جورج (1912-1845)، الیزابت (1926-1847)، فرانسیس (1925-1848)، لئونارد (1943-1850)، هوراس (1928-1851) و چارلز (1858-1856) فرزندان دیگر بودند. جالب است که به طول عمر لئونارد توجه کنیم؛ او بسیار زودتر از انتشار کتاب منشأ گونه ها به دنیا آمد و تا پس از دوران شکستن اتم زندگی کرد که تصوری از سرعت پیشرفت علم در مدت زمان صد سال از سال 1850 تا 1950 به دست می دهد. اما زندگی خانوادگی بجز آنکه بستر مناسبی برای فعالیت های چارلز داروین باشد، از نظر تاریخ علم اهمیت ندارد. موضوعی که به آن علاقه داریم، کار داروین و به ویژه نظریه تکامل از طریق انتخاب طبیعی است.

داروین نظریه تکامل خود را با افزودن مفهوم انتخاب طبیعی گسترش می دهد

زمانی که داروین از سفر بازگشت (شاید حتی پیش از سفر)، دیگر تردیدی درباره واقعیت تکامل نداشت. مسئله آن بود که سازوکاری طبیعی برای توضیح این واقعیت-مدل یا نظریه- بیابد که نشان بدهد که تکامل چگونه فرایندی است. داروین اولین یادداشت های خود را به صورت کتابی تحت عنوان دگردیسی گونه ها (Transformation of Species) در سال 1837 نوشت و ایده های تکامل را مطرح کرد و در عین حال، مقالاتی در زمینه زمین شناسی منتشر کرد که نقش اساسی در دفاع از نظریه یکنواختی گرایی در بحث میان یکنواخت گرایی/ فاجعه گرایی داشت. او در دوران ازدواج، با مطالعه کتاب جستاری درباره اصل جمعیت (Essay on the Principle of Population) اثر توماس مالتوس (1834-1766) گامی کلیدی برداشت.(6) این اثر بدون ذکر نام مؤلف در سال 1798 منتشر شد. داروین چاپ ششم آن را خواند (که صاحب نام مؤلف بود). مالتوس در کمبریج تحصیل کرد و در سال 1788 به سمت کشیشی منصوب شد. او اولین بخش کتاب را زمانی که دستیار کشیش یک دهکده بود نوشت. سپس به عنوان اقتصاددان و اولین استاد اقتصاد سیاسی انگلستان مشهور شد. او در کتاب خود به این نکته اشاره کرد که جمعیت ها، از جمله جمعیت انسان ها، می تواند به صورت تصاعد هندسی افزایش یابد و در این بازه زمانی مشخص، دو برابر و پس از گذشت همان بازه زمانی، بازهم، دو برابر شود. در همان زمان که او این مطالب را می نوشت، جمعیت آمریکای شمالی هر 25 سال، دو برابر می شد. تنها پیش شرط دستیبابی به این هدف آن است که هر زوج تا سن 25 سالگی چهار فرزند داشته باشد که آنها نیز به سن 25 سالگی برسند. داروین با توجه به اینکه خود در خانواده ای پر جمعیت زندگی می کرد، فوراً متوجه این نکته شد که رعایت این پیش شرط تا چه اندازه آسان است.
در واقع اگر هر زوج فیل ها که زاد و ولدشان از همه پستانداران کندتر است، چهار فرزند داشته باشد که آنها نیز با همین آهنگ تولید مثل کنند، در مدت 750 سال، از هر زوج اولیه، جمعیتی بالغ بر 19 میلیون تولید خواهد شد. اما همان طور که مالتوس اشاره کرد تقریباً همان تعداد فیل در پایان قرن هجدهم وجود داشت که در سال 1050. به نظر او دلیل این امر آن بود که جمعیت فیل ها به علت نابودی، شکار و به ویژه کمبود مواد غذایی (در مورد انسان ها، بلای جنگ نیز به این فهرست اضافه می شود)، رشد محدودی دارد و از هر زوج تنها دو بچه باقی می ماند که جان سالم به در می برند. البته باید موارد خاص را نیز در نظر گرفت؛ مانند این مورد که سرزمین جدیدی چون آمریکای شمالی برای رشد جمعیت مهیا باشد. اگر طبیعت به رویه خود ادامه دهد، بیشتر اعضای فعال نسل بعدی بی آنکه تولید مثل کنند از بین می روند.
سیاستمداران قرن نوزدهم در واقع از استدلال های مالتوسی سود جستند. آنها ادعا کردند که به این ترتیب، روند بهبود زندگی انبوه طبقات کارگر محکوم به شکست است، زیرا بهبود شرایط زندگی موجب افزایش تعداد فرزندان می شود. در نتیجه، این جمعیت اضافی از منابع بهبودیافته بیشتر استفاده می کند و تعداد بیشتر مردم در وضعیت فقر خانمان سوز گرفتار می شوند.(7) داروین در پاییز سال 1838 به نتیجه دیگری رسید. در اینجا عناصر نظریه ای درباره طرز کار تکامل دیده می شود: فشار جمعیت، مبارزه برای بقا در میان اعضای گونه های هم سان (یا به بیان دقیق تر تکاپو برای تولید مثل) و بقای (تولید مثل) اعضایی که به بهترین وجه سازگار هستند (یا متناسب بودن به معنی جور بودن کلید با قفل یا تکه ای در بازی جورچین نه به معنای ورزشی این کلمه(8).
داروین این ایده ها را در سندی که مورخان تاریخ آن را سال 1839 ارزیابی کرده اند، ترسیم و در مقاله ای 35 صفحه ای که تاریخ آن را سال 1842 نوشته است، خلاصه کرد. داروین نظریه انتخاب طبیعی را پیش از اقامت در داون هاوس تکمیل کرده بود و آن را با چند نفر از همکارانش از جمله لایل در میان گذاشت (داروین از اینکه نتوانست لایل را قانع کند ناراحت شد). او که از واکنش مردم نسبت به نظریه خود هراسان بود و نگران بود که اما را که مسیحی معتقدی بود ناراحت کند، به مدت 20 سال از انتشار مقاله خودداری کرد، ولی آن را در سال 1844 به صورت متنی شامل پنجاه هزار کلمه و 189 صفحه گسترش داد. او متن را به مدیر یک مدرسه محلی داد تا آن را پاک نویس کند و آن را همراه با مقاله های خود و یک یادداشت به اما داد. در این یادداشت از اما خواسته بود که همه مطالب را پس از مرگ او منتشر کند.
داروین به این نیز اکتفا نکرد. او در چاپ دوم کتاب سفردریایی بیگل (Voyage of the Beagle) که در سال 1845 منتشر شد، مطالب جدیدی افزود که در اینجا و آنجا در لابه لای صفحات کتاب پراکنده شده بود. هوارد گروبر (Howard Gruber) خاطرنشان می کند که یافتن این مطالب جدید در متن کتاب آسان است. برای این منظور کافی است که نسخه های چاپ اول و دوم کتاب را با هم مقایسه کنیم. اگر این مطالب را گردآوری کنیم «جزوه ای تشکیل می دهد که شامل افکار او» در زمینه تکامل از طریق انتخاب طبیعی است.(9) تنها توضیح این امر آن است که داروین نگران آیندگان و موضوع حق تقدم خود بود. اگر فرد دیگری این ایده را ابراز می کرد، او می توانست به جزوه «اصلی» اشاره کند و نشان دهد که اولین کسی بوده است که این موضوع را مطرح کرده است. در عین حال برای افزایش مقبولیت نظریه در نزد مخاطبان، بهتر آن دید که خود را به عنوان یک زیست شناس بشناساند. او با این هدف در سال 1846 (ده سال پس از بازگشت بیگل به انگلستان) شروع به مطالعه کامل بارناکل ها (نوعی گوش ماهی دریایی) کرد و به این منظور از اطلاعاتی که در آمریکای جنوبی گرد آورده بود نیز استفاده کرد. نتیجه این کار در کتابی سه جلدی در سال 1854 منتشر شد. انتشار این کتاب برای کسی که شهرتی در این زمینه نداشت، دستاورد درخشانی بود. انجمن سلطنتی مدال پادشاهی را که بالاترین پاداش برای طبیعی دانان بود، به او اعطا کرد. او برای اولین بار خود را به عنوان زیست شناسی برجسته مطرح کرد که درک کاملی از تفاوت های ظریف بین گونه های همسان دارد. با این وجود هنوز درباره انتشار ایده های خود در رابطه با تکامل تردید داشت. ماجرا به این ترتیب ادامه یافت که چند تن از دوستان نزدیک به او اصرار کردند که اندیشه های خود را به صورت یک کتاب منتشر کند. داروین در اواسط دهه 1850 شروع به جمع آوری مطالب و ساماندهی آنها کرد. داروین قصد داشت کتابی بنویسد که پر حجم و مملو از شواهد انکارناپذیر باشد و به این ترتیب هر گونه مخالفتی را سرکوب کند. او در زندگی نامه اش می نویسد: «از سپتامبر سال 1854 به بعد، تمام وقتم را صرف تنظیم انبوهی از یادداشت های خود در زمینه مشاهده و آزمایش مربوط به دگرگونی ماهیت گونه ها کردم.» داروین در انتشار کتاب در زمان حیات خود دچار تردید بود اما هنگامی که طبیعی دان دیگری با همان ایده وارد صحنه شد، نظر خود را تغییر داد.

آلفرد راسل والاس

این «مرد دیگر»، آلفرد راسل والاس، مقیم خاور دور بود که در سال 1858، سی و پنج ساله بود، یعنی در همان سنی که داروین در سال 1844، مشغول گسترش نظریه خود بود. تفاوت بین زندگی مرفه داروین و مبارزه والاس برای بقا، تکان دهنده است و به جاست که از این مورد به عنوان نمونه ای یاد کنیم که چگونه علم، دیگر صرفاً از امتیازات خانواده های ثروتمند به حساب نمی آمد. والاس در 8 ژانویه 1823 در آسک (Usk) در مونماوث شایر (Monmouthshire) (کنت کنونی) به دنیا آمد. او هشتمین از نُه فرزند یک خانواده معمولی بود؛ پدر او مشاور حقوقی ناموفقی بود و فرزندان، آموزش پایه را نزد پدر خود در منزل فرا گرفتند. در سال 1828، خانواده برای مدت کوتاهی به دالویچ (Dulwich) نقل مکان کرد و بعد در هرتفورد، زادگاه مادر آلفرد، اقامت گزید. آلفرد و جان، یکی از برادرانش، به مدرسه محلی رفتند ولی آلفرد به علت اجبار به کار، در سن 14 سالگی، مجبور به ترک مدرسه شد. والاس در زندگی نامه اش با عنوان زندگی من (My Life) که در سال 1905 منتشر شد، می نویسد که این مدرسه تأثیر اندکی روی او داشته است و او حریصانه از مجموعه وسیع کتاب های پدر خود، زمانی که کتابفروشی کوچکی در هرتفورد داشت، استفاده می کرد. والاس در سال 1837 (تا آن زمان داروین از سفر مشهور خود بازگشته بود) به عنوان نقشه بردار نزد برادرش ویلیام مشغول به کار شد. او به کار در هوای آزاد علاقه زیادی داشت، انواع چینه بندی سنگ ها که در اثر ساخت کانال ها و جاده ها در معرض دید قرار می گرفت و فسیل ها، نظر او را جلب می کرد. اما در آمد او کم بود و نقشه برداری در آن زمان شغل آینده داری نبود. او مدت کوتاهی نزد ساعت سازی کارآموزی کرد اما ساعت ساز به لندن نقل مکان کرد و والاس به دنبال او به لندن نرفت. او دوباره به کار نقشه برداری نزد برادرش بازگشت و این بار در طرح حصارکشی در نواحی ویلز کار کرد. والاس پیامدهای سیاسی این طرح را در آن زمان ارزیابی نکرد ولی بعداً از این «زمین دزدی» انتقاد کرد.(10) دو برادر به کار ساختمانی نیز مشغول بودند، طراحی ساختمان ها را خود انجام می دادند و ظاهراً، به رغم بی تجربگی در معماری، کارشان را با موفقیت پیش می بردند و متکی به معلوماتی بودند که از کتاب ها فرا می گرفتند. در این میان، آلفرد والاس بیش از پیش به مطالعه طبیعت علاقه مند می شد، کتاب های تخصصی را می خواند و شروع به جمع آوری مجموعه ای علمی از گل های وحشی کرد.
اما این دوران نسبتاً خوب در سال 1843 پایان یافت. در این سال، پدر آلفرد درگذشت و کار نقشه برداری به علت رکود اقتصادی از رونق افتاد (در این زمان داروین در داون هاوس اقامت گزیده و دست کم دو خلاصه از نظریه انتخاب طبیعی را نوشته بود). آلفرد چند ماه در لندن نزد برادرش جان (که ساختمان ساز بود) اقامت کرد و هزینه زندگی او از محل ارثیه محدودی تأمین می شد. زمانی که این پول در سال 1844 تمام شد، او کاری برای خود در مدرسه ای در لیستر(Leicester) دست و پا کرد. در این مدرسه او خواندن، نوشتن و حساب را به پسران جوان تر و نقشه برداری را به پسران بزرگ تر درس می داد (احتمالاً کار اخیر موجب شد که به این شغل دست یابد، هر کسی از عهده تدریس به پسران جوان بر می آمد). دستمزد او 30 پوند در سال بود و اگر به خاطر داشته باشیم که چارلز و اراسموس داروین 50 پوند برای آماده کردن آزمایشگاه شیمی در منزل خود هزینه کردند، می توان این دو سطح زندگی را با هم مقایسه کرد. والاس در آن هنگام 21 ساله بود و بنابراین یک سال از داروین، زمانی که از کمبریج فارغ التحصیل شد و در بن بست تصمیم گیری برای آینده گرفتار آمد، کوچک تر بود. اما دو اتفاق مهم در زمان اقامت والاس در لیستر روی داد. او برای اولین بار، مقاله مالتوس را خواند (گر چه این مقاله در ابتدا تأثیر چندانی در او نداشت) و با طبیعی دانی غیر حرفه ای اما علاقه مند، به نام هنری بیتس (Henry Bates)(1892-1852) ملاقات کرد که علاقه اش به حشره شناسی، مکمل علاقه والاس به گیاه شناسی بود.
والاس به علت وقوع یک حادثه غم انگیز خانوادگی (به اقرار خودش)، از شغل معلمی درجه دو نجات یافت. در فوریه سال 1845، ویلیام، برادرش، در اثر بیماری ذات الریه درگذشت. آلفرد پس از سامان دادن کارهای برادرش تصمیم گرفت که کار دفتر نقشه برداری او را که در شهر نیث در جنوب ویلز قرار داشت به عهده گیرد. این بار شانس با او یار بود؛ با رونق گرفتن ساخت راه آهن درآن زمان، کار نقشه برداری زیاد بود و آلفرد برای اولین بار در زندگی، سرمایه مالی مناسبی فراهم کرد. او مادر و برادر خود جان، را به نیث آورد تا با او زندگی کند و با کمک جان دوباره فعالیت در زمینه معماری و ساختمان سازی را آغاز کرد. علاقه او به تاریخ طبیعی نیز شکوفا شد و در این میان مکاتبه با بیتس مشوق او بود. اما والاس به طور فزاینده ای از کار نقشه برداری و ساختمان سازی، به خاطر درآمد کم، مأیوس و دلسرد می شد. او با مؤسساتی که پرداخت هزینه های خود را به تعویق می انداختند دچار مشکل بود و زمانی که با مشتریان کم سرمایه روبه رو می شد که توانایی پرداخت نداشتند، افسرده می شد. پس از دیدار از پاریس و باغ نباتات در سال 1847، طرحی در ذهن والاس شکل گرفت که زندگی او را برای همیشه دگرگون کرد. او به بیتس پیشنهاد کرد که با هم به سفری اکتشافی به آمریکای جنوبی بروند و هزینه آن از محل سرمایه محدود والاس تأمین می شد. در آنجا آنها قادر بودند در زمینه تاریخ طبیعی به مطالعه بپردازند و هزینه اقامت خود را با فروش نمونه هایی برای موزه های تاریخ طبیعی و مجموعه دارهای ثروتمند (با سپاس از گزارش مسافرت بیگل توسط داروین) که همیشه در انتظار شگفتی های مناطق گرمسیری بودند تأمین کنند. والاس از طرفداران جدی نظریه تکامل بود. او در زندگی نامه اش نوشته است که حتی قبل از این سفر، «معمای بزرگ منشأ گونه ها، در همان زمان فکر مرا به خود مشغول کرده بود... من معتقد بودم که مطالعه دقیق و کامل واقعیت های طبیعت سرانجام گره از این معما خواهد گشود.»
والاس در طول چهار سال کاوش و جمع آوری نمونه ها در جنگل های برزیل که اغلب تحت شرایط فوق العاده سخت انجام می شد، همان تجربه دست اولی از دنیای جاندار را کسب کرد که داروین در طول سفر بیگل به دست آورده بود. والاس با انتشار مقاماتی در زمینه پژوهش های میدانی اش و نیز با ارائه نمونه های بدیع، جایگاه خود را به عنوان طبیعی دان تثبیت کرد. اما این سفر سیاحتی به هیچ وجه یک پیروزی کامل به حساب نمی آمد. هربرت، برادر کوچک آلفرد که در سال 1849 به او در برزیل ملحق شده بود، به علت ابتلا به تب زرد درگذشت. آلفرد همیشه خود را در مرگ او مقصر می دانست زیرا فکر می کرد که اگر او به برزیل سفر نکرده بود، هربرت هرگز به آنجا نمی رفت. آلفرد والاس در نتیجه ماجراجویی در آمریکای جنوبی تا نزدیکی مرگ پیش رفت. انبار کشتی آنها به نام هلن که مملو از لاستیک بود، در حال بازگشت از برزیل، دچار آتش سوزی شد. کشتی غرق شد و بهترین نمونه های والاس را با خود برد. ملوانان و مسافرین، ده روز را در قایق های روباز گذرانیدند تا یک کشتی دیگر آنها را نجات داد و والاس در سال 1852 تقریباً با جیب خالی به انگلستان بازگشت (گرچه این عاقبت اندیشی را داشت که مجموعه خود را به قیمت 150 پوند بیمه کند). او چیزی برای فروش نداشت ولی یادداشت هایی به همراه داشت که از آنها به عنوان مبنایی برای نوشتن چند مقاله علمی و کتابی به نام حکایت سفر به آمازون و ریونگرو (Narrative of Travels in the Amazon and Rio Negro) استفاده کرد که موفقیتی نسبی به همراه داشت. بیتس در آمریکای جنوبی ماند و سه سال بعد به همراه نمونه های سالم بازگشت. اما در آن زمان والاس به آن طرف دنیا رسیده بود.
والاس در طول شانزده ماه بعد در گردهمایی های علمی حضور یافت، به مطالعه انواع حشرات در موزه بریتانیا پرداخت، فرصت یافت تا برای مرخصی و استراحت به سوئیس برود و سفر اکتشافی آینده خود را برنامه ریزی کند. او همچنین در جریان یک گردهمایی علمی در اوایل سال 1854 با داروین دیدار کرد ولی هیچ کدام از آنها بعدها جزئیات دیدار را به یاد نداشتند. مهم تر از آن، مکاتبه ای بود که آنها با هم آغاز کردند که از علاقه داروین به مقاله والاس سرچشمه می گرفت. در این مقاله، والاس تفاوت های گونه های پروانه ها را در جلگه آمازون بررسی کرده بود؛ این امر موجب شد که داروین یکی از مشتریان والاس شود. او نمونه هایی را که از خاور دور فرستاده می شد می خرید و در یادداشت های خود، بعضی اوقات (با ملایمت)، از هزینه ارسال آنها به انگلستان شکایت می کرد. والاس به خاوردور رفت که متوجه شد که بهترین راه پیگیری علاقه اش در مورد نمونه ها (هم از نظر علمی و هم از نظر مالی) بازدید از منطقه جدیدی از کره زمین است که طبیعی دان ها هنوز آن را کاوش نکرده بودند. او فکر می کرد که درآمد حاصل از این سفر، زندگی او را تأمین خواهد کرد. مطالعات او در موزه بریتانیا و مذاکراتی که با دیگر طبیعی دانان داشت، او را متقاعد کرد که سفر به مجمع الجزایر مالایا (اندونزی)، از نظر هزینه، مناسب است. او سرمایه لازم را تهیه کرد و در بهار سال 1854، در حدود شش ماه پیش از آنکه داروین «انبوه یادداشت های خود را گردآوری کند»، سفر را آغاز کرد.(11) این بار دستیار 16 ساله او، چارلز آلن، او را همراهی می کرد.
سفر اکتشافی والاس موفقیت کاملی بود، گر چه او دوباره متحمل سختی های مسافرت در مناطق حاره شد که معدودی از غربی ها تجربه کرده بودند. مسافرت او هشت سال به طول انجامید و حاصل آن انتشار چهل مقاله علمی بود. او این مقالات را برای مجلات علمی انگلستان می فرستاد.
والاس با مجموعه ای از نمونه های سالم بازگشت. کار او علاوه بر طرح ایده تکامل از این نظر حائز اهمیت بود که دامنه جغرافیایی گونه های مختلف را تعیین می کرد. این بررسی نشان می داد که این گونه ها چگونه از جزیره ای به جزیره دیگر پخش شده اند (بعداً این موضوع با ایده رانش قاره ای گره خورد). اما البته چیزی که مورد نظرماست، نظریه تکامل است. والاس مانند داروین تحت تأثیر ایده های لایل قرار گرفت که سن عظیم زمین (که داروین آن را «هدیه زمانی» می دانست) و چگونگی انباشتگی تغییرات کوچک و ایجاد تغییرات بزرگ را اثبات کرده بود. والاس ایده تکامل را به صورت شاخه دادن درخت عظیمی در نظر می گرفت به صورتی که شاخه ها از تنه منشعب شده و پیوسته به شاخه های کوچک تر و آنها نیز به نوبه خود به ترکه ها و سرشاخه ها تقسیم می شوند. این فرایند، تنوع کنونی گونه های جاندار را (که همه از منبع مشترکی ریشه گرفته اند) نشان می دهد. او این ایده ها را در مقاله ای در سال 1855 عرضه کرد بی آنکه به توضیح چرایی و چگونگی گونه یابی (Speciation) (تقسیم شدن شاخه ها به دو سرشاخه در حال رشد یا بیشتر که ارتباط نزدیکی با هم دارند) بپردازد.
داروین و دوستان او از این مقاله استقبال کردند ولی برخی از آنها از جمله لایل نگران بودند که اگر داروین هر چه زودتر مقاله را منتشر نکند، ممکن است که والاس یا فرد دیگری بر او پیشدستی کند (لایل هنوز ایده انتخاب طبیعی را نپذیرفته بود اما به عنوان یک دوست و یک دانشمند علاقه مند بود که این ایده منتشر شود تا حق تقدم داروین تثبیت شود و موجبات بحث های علمی گسترده را فراهم آورد). حال و هوای اعتقادات و باورها مناسب تر از بیست سال گذشته بود، اما داروین هنوز فوریت آن را درک نمی کرد و به دسته بندی انبوه مدارک برای پشتیبانی از ایده انتخاب طبیعی ادامه می داد. او در مکاتبه با والاس اشاره نیمه آشکاری به آمادگی اش برای انتشار این اثر کرد بی آنکه جزئیاتی درباره نظریه ارائه کند؛ قصد او از این اشاره به والاس این بود که به او بفهماند که در این بازی جلوتر است. اما اثر این تهدیدات در والاس آن بود که او را تشویق به توسعه هر چه بیشتر ایده های خود کند.
پیشرفت اساسی در این زمینه در فوریه سال 1858 روی داد که والاس در ترنیت در مولوکاس (Ternate in the Moluccas) در بستر بیماری افتاده بود و دچار تب بود. او که در تخت دراز کشیده بود و درباره معمای گونه ها فکر می کرد، کار توماس مالتوس را به یاد آورد. با اندیشیدن به این موضوع که چرا برخی از افراد در هر نسل باقی می مانند در حالی که بیشتر آنها از بین می روند، پی برد که این مسأله ربطی به شانس ندارد؛ آنهایی که زنده می مانند و به نوبه خود تولید مثل می کنند، باید جزء آن دسته ای باشند که بهتر از بقیه با شرایط محیطی که در طول زمان غالب می شود هماهنگ می شوند. آنهایی که دارای بیشترین مقاومت هستند، از بیماری ها جان به سلامت به در می برند؛ سریع ترین آنها از شکارچیان می گریزند و غیره. «سپس ناگهان جرقه ای در ذهنم زده شد که این فرایند فردی لزوماً موجب بهبود نژاد می شود زیرا در هر نسل، آنهایی که فروترند به طور اجتناب ناپذیری از بین می روند و آنهایی که برترند باقی می مانند یا به معنای دیگر، بهترین ها باقی می مانند.»(12)
این مطلب چکیده نظریه تکامل از طریق انتخاب طبیعی است. بچه ها در ابتدا به پدر و مادر خود شباهت دارند، اما در هر نسل، تفاوت اندکی بین افراد دیده می شود. تنها افرادی که بهتر با محیط سازگار می شوند باقی می مانند و تولید مثل می کنند. بنابراین تفاوت های اندکی که موجب موفقیت آنها می شود، به طور انتخابی به نسل های بعد منتقل و به هنجار تبدیل می شود. گونه ها بر اثر تغییر شرایط یا مهاجرت به منطقه های جدید (همان طور که داروین در مورد پرندگان جزایر گالاپاگوس و والاس در مجمع الجزایر مالایا مشاهده کرده بودند) تغییرمی کنند تا خود را با شرایط هماهنگ کنند و در نتیجه گونه های جدیدی به وجود می آیند. آنچه را که داروین و والاس نمی دانستند و تا قرن بیستم نیز آشکار نشد، سازو کار وراثت و منشأ این تغییرات بود (به فصل 14مراجعه کنید). اما انتخاب طبیعی با توجه به موضوع وراثت و تغییرات جزئی، توضیح می دهد که چگونه با گذشت زمان، تکامل موجب می شود که یک بز کوهی خود را با طرز زندگی در چراگاه تطبیق بدهد، شیر به عنوان غذا از گوشت بز کوهی استفاده کند، پرنده ای که برای تغذیه به نوع خاصی از دانه ها وابسته است یا هر نوع گونه دیگری که امروز در روی زمین مشاهده می کنیم، از جمله بشر را به وجود آورد که همگی دارای جد مشترک ساده و واحدی هستند.
بینشی که والاس در تخت بیماری در فوریه سال 1858 تجربه کرد، او را به نوشتن مقاله ای رهنمون شد که عنوان آن «درباره گرایش گونه ها به دور شدن همیشگی از گونه نخستین» (On the Tendency of Varieties to Depart Indefinitely from the Original Type) بود. او این مقاله را همراه با نامه ضمیمه برای داروین فرستاد و عقیده او را درباره آن خواستار شد. این بسته در 18 ژوئن سال 1858 به داون هاوس رسید. ضربه ای که بر اثر این رویداد به داروین وارد شد و لایل و دیگران امکان وقوع آن را گوشزد کرده بودند، مبنی بر اینکه دیگری بر ایده های او پیشدستی کند، با ضربه دیگری که بیشتر جنبه شخصی داشت هم زمان شد. درست ده روز بعد، فرزند خردسال او، چارلز وارینگ داروین بر اثر ابتلا به مخملک درگذشت. داروین به رغم مسائل خانوادگی سعی کرد که رفتار نجیبانه ای نسبت به والاس داشته باشد. او این مقاله را با این توضیح برای لایل فرستاد:
سخنان شما کاملاً به واقعیت پیوست... من باید پیشدستی می کردم. من هرگز هم زمانی تکان دهنده تری از این ندیده ام؛ اگر والاس طرح اولیه دست نویس مرا که در سال 1842 نوشته ام در اختیار داشت نمی توانست چکیده کوتاه بهتری از آن بنویسد... البته من باید فوراً دست به کار نوشتن مقاله شوم و آن را برای مجله ها ارسال کنم.(13)
اما لایل به همراه جوزف هوکر (1911-1817)، طبیعی دان و یکی دیگر از اعضای محفل خصوصی داروین، راه دیگری پیدا کرد. آنها این موضوع را از دست داروین گرفتند (وی از اینکه موضوع را به آنها واگذار کند خوشحال بود زیرا در اندوه از دست دادن چارلز بود و باید اما را تسلی می داد و مراسم خاکسپاری را برگزار می کرد). آنها تصمیم گرفتند که خلاصه نظریه داروین، مربوط به سال 1844 را، با مقاله والاس به عنون مقاله ای مشترک به انجمن لینه ارائه کنند. این مقاله در اول ژوئیه در انجمن خوانده شد بی آنکه در آن زمان هیجان زیادی ایجاد کند(14) و به زودی تحت این عنوان منتشر شد: «درباره گرایش گونه ها برای ایجاد گونه های جدید؛ و درباره دوام گونه های جدید با ابزار انتخاب طبیعی» (On the tendency of species to from varieties; and on the perpetuation of varieties and species by natural means of selection) توسط آقای چارلز داروین، عضو انجمن سلطنتی، عضو انجمن زمین شناسی و آقای آلفرد والاس، با خبررسانی سِر چارلز لایل، عضو انجمن سلطنتی، عضو انجمن لینه و آقای جی. وی. هوکر، دکتر، نایب رئیس انجمن سلطنتی، عضو انجمن لینه و همکار. این واژه «همکار» مقاومت ناپذیر است!

انتشار «منشأ گونه ها»ی داروین

ممکن است انتظار داشته باشید که این رفتار جوانمردانه نسبت به مقاله والاس بی آنکه هیچ گاه با او مشورتی شده باشد، تا اندازه ای او را ناراحت کرده باشد. اما در واقع او از این امر خوشحال شد و همیشه پس از آن، از نظریه انتخاب طبیعی با عنوان داروینیسم یاد می کرد و حتی کتابی تحت این عنوان نوشت. او بعدها نوشت: «تنها نتیجه بزرگی که در مورد مقاله سال 1858، ادعای آن را دارم این است که داروین را بی درنگ وادار به انتشار منشأ گونه ها کرد.»(15) داروین این کار را کرد. در 24نوامبر سال 1859، کتاب درباره منشأ گونه ها از طریق انتخاب طبیعی یا حفظ نژادهای اصلح در مبارزه برای زیستن (On the Origin of Species by Means of Natural Selection.or the Preservation of favoured races in the struggle for life) توسط جان موری منتشر شد و بدون تردید هم در جامعه علمی و هم در همه جای دنیا بازتاب بزرگی داشت. داروین به نوشتن کتاب های مهم دیگر ادامه داد، ثروت بیشتری اندوخت و از زندگی دوران پیری در داون هاوس در کنار خانواده اش لذت می برد؛ او در 19 آوریل سال 1882درگذشت؛ اما او کم و بیش خود را از بحث عمومی درباره تکامل و انتخاب طبیعی دور نگه داشت. والاس نیز کتاب های دیگری منتشر کرد، مدتی وضع زندگی او تا سطح معتدلی بهبود یافت ولی شور و اشتیاقی که به احضار ارواح پیدا کرد به شهرت علمی او صدمه زد. دیدگاه های او درباره احضار ارواح، حتی در ایده های او درباره انسان نیز تأثیر گذاشت. از نظر او، خداوند انسان را لمس کرده است و ازا ین رو، انسان تابع قوانین گونه های دیگر نیست. او در سال 1866 در سن 43 سالگی با آنی میتن (Annie Mitten) 18 ساله ازدواج کرد و از او صاحب یک پسر و یک دختر شد اما زندگی آنها با دشواری های مالی روبه رو بود که در سال 1880 برطرف شد. در این سال، در نتیجه تقاضا نامه ای که به کوشش داروین و توماس هاکسلی(16) خطاب به ملکه ویکتوریا تهیه شد و بیشتر دانشمندان آن زمان هم آن را امضا کردند، ملکه حقوقی مادام العمر معادل 200 پوند در سال برای والاس مقرر کرد. والاس در سال 1893 به عضویت انجمن سلطنتی انتخاب شد، در سال 1910 نشان لیاقت دریافت کرد و در 7 نوامبر سال 1913 در براودستون در منطقه دورست درگذشت. چارلز داروین، اولین دانشمند متولد پس از سال 1800 بود؛ آلفرد والاس اولین دانشمندی بود که پس از سال 1900 فوت کرد. دستاوردهای آنها به رغم دستاوردهای علمی دیگر در قرن نوزدهم، کماکان می درخشد.

پی نوشت ها :

1- احتمالاً علت گسترش علاقه او به تاریخ طبیعی و نه پیامد آن، راه پیمایی های طولانی بوده است؛ این وضعیت با این فرض که داروین تحت تأثیر عمیق رویدادهای سال های 1817 و 1818 بوده است مطابقت دارد.
2- ویرایش نورا بارلو بهترین منبع برای آشنایی با این دسته از نگرش های داروین در دوران اولیه زندگی اش است.
3- به نقل از براون
4- نامه ای از متن کتاب داروین اثر جاناتان هوارد
5- عنوان کامل چنین بود: یادداشت های پژوهش ها درباره زمین شناسی و تاریخ طبیعی کشورهای مختلفی که از سال 1832 تا 1836 مورد بازدید کشتی بیگل تحت فرماندهی کاپیتان فیتزروی قرار گرفته است.
Journal of Researches into the Geology and Natural History of the Various Countries Visited by HMS ,Beagle, under the Command of Captain FitzRoy,R.N.from 1832 to 1836.
6- این مقاله در نسخه ویراسته آنتوانی فلو یافت می شود.
7- اشتباه این استدلال را می توان در واژه ای خلاصه کرد که در انگلستان دوران ملکه ویکتوریا تقریباً یک تابو بود: جلوگیری از آبستنی.
8- اصل کلمه fit است که به معنای تناسب فیزیکی در ورزش به کار می رود.-م
9- آرای داروین درباره بدن انسان (Darwin on Man) از هوارد گروبر
10- زندگی من
11- اگر چه این سفر به علت آغاز جنگ کریمه به تعویق افتاد.
12- از زندگی من، این مطلب بسیار پس از این رویداد نوشته شده است و روشن می کند که والاس از عبارت «بقای بهترین» استفاده می کند که پیش از آن در متن نظریه اولیه داروین یا از سوی خود او بیان نشده بود.
13- به زندگی نامه خودنوشت به ویراستاری فرانسیس داروین نگاه کنید.
14- داروین در زندگی نامه خود توضیح داده است: «کارهای مشترک ما توجه بسیار کمی را جلب کرد و تنها تفسیر منتشر شده درباره این کارها، تا آنجا که من به یاد دارم، از پروفسور هاتون از دوبان بود. قضاوت او این بود که آنچه در این مقالات جدید است، اشتباه است و آنچه درست است قدیمی است.»
15- به نقل از ویلما جورج
16- معرفی هاکسلی (1895-1825) در اینجا مقدور نیست؛ اما او سزاوار بیش از اینهاست. از دستاوردهای علمی او که بگذریم، نقش او در تشویق داروین به انتشار اثرش تردیدناپذیر است. اما اهمیت واقعی او در تاریخ علم آن است که تنها با تکیه بر توانایی خود و کار زیاد از یک فرد عادی و ساده آغاز کرد و به دانشمندی برجسته تبدیل شد. او برای تأمین شرایط بهتر آموزش طبقه کارگر مبارزه کرد و در گشایش مراکز جدید علمی نقش مهمی داشت. این مراکز که دیگر به خانواده های ثروتمند محدود نمی شد، در شهرهای لندن، بیرمنگام و منچستر و همچنین در دانشگاه جان هاپکینز در بالتیمور (آمریکا) ایجاد شدند. هاکسلی به تثبیت علم به عنوان شغلی درآمدزا همت گماشت و آن را از سرگرمی اشخاص ثروتمند به شغلی آبرومند تبدیل کرد. گر چه بر خلاف این هدف، او در سال 1858، مشوق داروین نجیب زاده و ثروتمند و نه والاس زحمتکش بود (داروین تقریباً تجسم همه چیزهایی بود که هاکسلی از آن نفرت داشت، بجز این واقعیت که وی دانشمند درخشانی بود). برای آگاهی از شرح حال هاکسلی به زندگی نامه او به قلم آدرین دزموند مراجعه کنید.

منبع :گریبین، جان؛ (1389)، تاریخ علم غرب 1543-2001 از آغاز روشنگری تا دوران معاصر، تهران: انتشارات فاطمی، چاپ اول.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما