1. جسم انسان: طبیعت انسان در آفرینش، نخست از خاک و گل آغاز شد. سپس به شکل حَمَاء مسنون و صلصال درآمد و سرانجام با پیکری مستوی و کاملاً پرداخته، پا به هستی گذاشت: (إنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ طِینٍ) (1)؛ (إِنِّی خَلِقٌ بَشَرًا مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ * فإِذَا سَوَّیتُهُ...)(2).
سیر وجودی در فرزندان آدم(ع)، گرچه از خاک آغاز می شود؛ لیکن در ادامه از آبی سرچشمه می گیرد که قرارگاه آن، میانه ی «صلب» و «ترائب» است: (خُلِقَ مِنْ مَاءٍ دَافِقٍ * یخْرُجُ مِنْ بَینِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ)(3)، پس خدای سبحان آفرینش انسان را از خاک آغاز کرد و سپس ادامه نسل او را از آب قرار داد: (وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسَانِ مِنْ طِینٍ * ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلَالَةٍ مِنْ مَاءٍ مَهِینٍ (4). این نسل نیز از نطفه به علقه آمد و از علقه به مضغه و مضغه به استخوان تبدیل شد و استخوان هم به پیراهنی از گوشت آراسته گردید: (ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لحما)(5).
2. روح انسان: در قرآن کریم کیفیت آفرینش انسان به گونه ای گسترده تشریح شده است. پس از آفرینش طبیعت انسان از گل و خاک، سخن از آفرینشی دیگر است که گاهی از آن به «کن فیکون» تعبیر شده است: (خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُنْ فَیکُونُ )(6). قرآن کریم درباره دمیدن روح و جانی در کالبد انسان که سبب شرافت وجودی اوست، می فرماید: (فَإِذَا سَوَّیتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی)(7). در حقیقت انشای خلقی دیگر در آیه (ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَر) نیز به همین نفخ روح الهی در انسان اشاره دارد، چنان که خدای سبحان به دلیل انشای آن به خود تبریک می گوید: (فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ)(8).
این روح الهی منشأ حیاتی است که فصل الفصول حقیقت انسان است. در حقیقت شناخت همین روح الهی ما را به شناخت خدا می رساند. روح انسان نفس اوست و شناخت روح امری حصولی است؛ نه حضوری و چون علم حصولی ما درباره روح اندک است: (وَیسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا)(9) مطرح می شود. پس معرفت حضوری به روح، موجب معرفت حضوری به خدا می گردد؛ بی آن که علمی اکتسابی در این زمینه وجود داشته باشد؛ یعنی بی آن که تفکری در ذات اتفاق بیفتد.
آیات مربوط به روح دو گروه اند:
یک: دسته نخست، آیاتی که نشان می دهد، روح پیش تر بوده و سپس به بدن تعلق گرفته است؛ نظیر آیات نحوه پیدایش آدم ابوالبشر(ع): (إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ طِینٍ * فَإِذَا سَوَّیتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ )(10).
بر اساس ظاهر این آیه، روح قبلاً وجود داشته و پس از رسیدن بدن به نصاب خاص، به آن تعلق گرفته است؛ البته درباره تعلق موجودی مجرد به موجودی مادی و پیدایش نوعی حقیقی از آن دو، سخن فراوان است.
به هر روی، بر پایه بخشی از آیات قرآن، روح پیش از بدن بوده و به آن تعلق و اضافه و افاضه اشراقی یافته است که روایاتی نیز مؤید این آیات است.
دو. آیاتی که نشان می دهد، روح از همین نشئه طبیعت و بدن بر می خیزد؛ یعنی موجود مادی، ادوار و اطواری را پشت سر می گذارد و به مرحله روح می رسد. این دسته آیات، «جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء» بودنِ روح را تأیید می کند؛ یعنی در ابتدا جسمانیت، سپس اضافه شدن روحانیت و باقی ماندن در آن مانند همان آیه ای که می فرماید: ما بشر نخستین را از گِل خلق کردیم و نسل او را از آب آفریدیم؛ آنگاه نطفه را علقه و علقه را مضغه و مضغه را استخوان کرده، لباسی از گوشت به پیکر این استخوان پوشاندیم و او را به آفرینش دیگر پدید آوردیم: (فکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا ءآخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ )(11)؛ یعنی همان موجود را به چیز دیگری تبدیل کردیم. عبارت (ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ)، نشان می دهد که خلق آخر، از سنخ مراحل گذشته، یعنی تحولات مادی و تطورات ماده نیست؛ به دیگر سخن، اگر باز هم امری مادی، تشریح و تبیین پذیر، و در دسترس علوم تجربی خلق می شد، دیگر چنین نمی فرمود: (ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ).
جمله ( فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ )، از عبارت پر محتوای قرآن کریم است. انسان «احسن المخلوقین» است؛ از این رو ذات مقدس خدا هم «احسن الخالقین» می شود و خدای سبحان، پس از آفرینش این مجموعه خود را احسن الخالقین می خواند.
توضیح آنکه مراحل تطوّر بدن انسان را حیوانات دیگر نیز دارند؛ یعنی مراحل تبدیل نطفه به علقه، مضغه، استخوان و در نهایت جنینی را حیوانات دیگر هم دارند؛ ولی خداوند درباره آن ها از این عبارت: (فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ ) استفاده نکرده است. همچنین اگر سخن از روح تنهاست، فرشتگان نیز روحی در کمال عظمت و طهارت اند؛ ولی پس از خلقت آن ها هم چنین نفرموده است.
پس این احسن الخالقین بودن خدا که مسلزم احسن المخلوقین بودن کار خداست، نه به بدن انسان مربوط است و نه به جان او؛ یعنی نه بدن به تنهایی مهم است؛ نه جان، بلکه به این دلیل است که موجودی مجرّد (روح)، بی تجافی تنزّل می کند و با موجودی مادی (جسم) هماهنگ می شود و هر دو، معجونی به نام «انسان» را پدید می آورند که از آن به «کون جامع» یاد می گردد.
مهم این است که انسان با داشتن همه سرمایه های خرد و فرزانگی که از «روح» نشئت گرفته است و نیز داشتن موانع و رهزن هایی بی شمار که از نشئه «تراب»، «طین»، «حماء مسنون»، «طین لازب» و «صلصال کالفخار» با خود آورده است، بتواند از همه موانع و عقبه های کئود بگذرد و معلّم فرشته ها شود.
البته انسان هایی که با داشتن همه این سرمایه های گرانقدر، در زمین خلود دارند، مصداق (کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ )(12) هستند و خدا برای آفرینش آنان خود را به احسن الخالقین نمی ستاید. همچنین درباره آفرینش کسانی که قلبی چون سنگ یا سخت تر دارند؛ (کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً )(13) نمی فرماید: (فتبارک الله أحسن الخالقین)؛ بلکه تنها مصادیق (ِنَّ فِی ذَلِکَ لَذِکْرَى لِمَنْ کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ )(14)، از این مزیت برخوردارند.
چهاردهمین آیه سوره مبارکه «مؤمنون» نشان می دهد که روح از نشئه طبیعت برخاسته است، زیرا خدا فرمود که من همین جنین را به خلق دیگر درآورده، صورتی دیگر بر آن دادم. مشابه تعبیر (ثم أنشأناه خلقاً آخر)، در آیه (إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ ءادَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُنْ فَیکُونُ )(15) آمده است؛ با این تفاوت که تعبیر سوره «مومنون» درباره نسل آدم است؛ ولی این آیه درباره حضرت آدم(ع) است؛ یعنی در مورد آدم (ع) و فرزندانش، نخست مراحل ساخت بدن به کمال رسید و سپس مرحله تبدیل بدن آنان به روحانیّت آغاز شد.
در شروع این آیه برای خلقت آدم دو مرحله ذکر شده است: مرحله خلقت او از خاک. (خلقه من تراب) و مرحله (کن فیکون). مرحله خلقت از خاک، شاید زماندار (دراز مدت یا کوتاه مدت) باشد؛ امّا پس از تحوّل و تطوّر به مقام روحانیت و مرحله تجرّد، دیگر زمان در آن نقشی ندارد و از این مرحله، یعنی هنگام افاضه و اضافه اشراقی روح، با تعبیر (کن فیکون) یاد می شود.
طبق ظاهر آیات بخش دوم، برخی روح را امر مادی دانسته و بر این ادعا، استدلال کرده اند که خدا، خالق همه اشیاست. (الله خالق کل شیء)؛ یعنی هر چیزی که مصداق شیء می یابد (از جمله روح)، آفریده خداست. از سویی «عالم خلق»، به مادیات مربوط است؛ چون در قبال «عالم امر» که عالم مجردات است، قرار دارد: (ألا له الخلق و الأمر)، پس روح که مخلوقی است از عالم خلق، موجودی است مادی، نه مجرّد.
پاسخ آن است که «خلق»، دو اصطلاح دارد: یکی عام و دیگری خاص. خلق به معنای عام که مقابل ندارد، همه هستی را مجرد و مادی، در بر می گیرد و در (الله خالق کل شیء)، همین معنای عام، اراده شده است؛ اما خلق به معنای خاص که تنها مادیات را شامل می شود، مقابل دارد که عالم امر است: (ألا له الخلق و الأمر).
«امر» نیز خود دو تفسیر دارد: یکی فرمانروایی و تدبیر آفرینش که در این صورت مادیات و مجردات را زیر پوشش خود دارد و هر یک به تناسب نحوه وجودی خود، تحت تدبیر خدایند.
دومین تفسیر امر، ملکوت یا همان حقیقت مجرّدی است که با «کن فیکون» تحقق می یابد و قرآن کریم درباره آن می فرماید: (إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیئًا أَنْ یقُولَ لَهُ کُنْ فَیکُونُ)(16). روح انسان از این گونه است: (قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی )(17). بنابراین، استدلال فوق بر مادیت روح، مغالطه ای است ناشی از اشتراک لفظی خلق که در آن، حد وسط تکرار نشده است؛ یعنی این که روح مخلوق است، مطلبی است صحیح، اما هر مخلوقی مادی نیست.
در قرآن کریم شواهدی که تجرّد روح را ثابت می کند، فراوان است. برای مثال حیات شهید که خدا گاهی با تعبیر «نپندارید»، شهیدانِ راهِ خود را از دایره مردگان بیرون خوانده و آن ها را زندگانی می داند که در محضر پروردگار خویش، از روزی بهره مندند: (وَ لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ)(18) و گاهی با تعبیر «نگویید»، از مرده خواندن کشتگان راه خدا، نهی فرموده و زندگی آنان را حقیقتی می خواند که دیگران از ادراک آن ناتوان اند: (وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ یقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَلَکِنْ لَا تَشْعُرُونَ)(19). بر اساس این آیات، همه هستیِ شهید زنده است و اگر بدن، جزیی از حقیقت او به شمار می رفت، جا برای چنین تعبیری نبود. بنابر این همه حقیقت انسان، روح اوست که در صحنه نبرد، پاره پاره نمی شود و با شهادت از میان نمی رود.
از سوی دیگر، قرآن با تعبیر (عند ربهم) (20)، جایگاه شهیدان را محضر ربوبی حق، تعیین می کند و چون خدای سبحان در جا و مکان نمی گنجد، آنچه پیش اوست، باید از جا و مکان مجرّد باشد. پس حقیقت انسان به جان اوست و جان او نیز امری ملکوتی و مجرّد است. قرآن کریم حقیقت هر انسانی را روح او دانسته و بدن را نه تمام حقیقت انسان و نه جزئی از حقیقت او، بلکه آن را ابزار وی می داند.
پی نوشت ها :
1- سوره ص، آیه 71.
2- سوره حجر، آیات 28 و 29.
3- سوره طارق، آیات 6 و 7.
4- سوره سجده، آیات 7 و 8.
5- سوره مؤمنون، آیه 14.
6- سوره آل عمران، آیه 59.
7- سوره حجر، آیه 29.
8- سوره مؤمنون، آیه 14.
9- سوره اسراء ، آیه 85.
10- من آفریننده بشری از گِل هستم؛ پس وقتی او را آراستم و از روحم در او دمیدم، سجده کنان برای او به خاک بیفتید. (سوره ص، آیات 71-72).
11- سوره مؤمنون، آیه 14.
12- سوره اعراف، آیه 179.
13- سوره بقره، آیه 74.
14- حقیقتاً در آن (نشانه ها) یادآوری برای کسانی است که قلبی دارند یا گوش فرا می دارند و گواه اند (سوره ق، آیه 37).
15- سوره آل عمران، آیه 59.
16- سوره یس، آیه 82.
17- سوره اسراء ، آیه 85.
18- سوره آل عمران، آیه 169.
19- سوره بقره، آیه 154.
20- سوره آل عمران، آیه 169.