آیا خداوند عادل است؟

این نوشتار، متن سخنرانی استاد محمدتقی جعفری در تاریخ 8 /12 /1374 در جمع اساتید و صاحب‌نظران ایرانی و اطریشی است که در قالب اجلاس گفتگوی اسلام و مسیحیت در تهران برگزار گردید.
شنبه، 21 بهمن 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آیا خداوند عادل است؟
آیا خداوند عادل است؟






 

سخنران: علامه محمد تقی جعفری

این نوشتار، متن سخنرانی استاد محمدتقی جعفری در تاریخ 8 /12 /1374 در جمع اساتید و صاحب‌نظران ایرانی و اطریشی است که در قالب اجلاس گفتگوی اسلام و مسیحیت در تهران برگزار گردید.

عدالت و انگیزگی قدرت در تنازع بقاء

پیش از این بحث درباره موضوع مقاله، چهار مسأله را در اینجا متذکر می‌شویم:

1- عدالت خداوندی

عبارت است از اراده و فعل خداوندی بر مبنای حکمت ربانی، آن حکمت ربانی که نظم اعلای عالم هستی یکی از جلوه‌های قابل مشاهده آن است.
این صفت، از عالی‌ترین صفات کمالیّه خداوندی است که با درک و دریافت صحیح از مفهوم آن ذات اقدس، اتصاف او با این صفت نیز دریافت می‌گردد. عدالت خداوندی با دو دلیل کاملاً روشن، اثبات شده است:
دلیل یکم- کمال مطلق بودن ذات اقدس مستلزم این است که همه صفات کمالیه را دارا بوده باشد. مانند «علم و قدرت». فقدان هر یک از صفات کمالیه، دلیل نقض ذات خدا می‌باشد و فرض نقص در ذات خداوندی مساوی با فرض عدم آن ذات اقدس است.
دلیل دوم- فرض اینکه خدا عادل نیست یا مستلزم آن است که ظالم است و یا مستلزم آن است که امکان دارد خداوند مرتکب ظلم شود. و اسناد هر دو قضیه بر خدا محال است. زیرا ظلم یا ناشی از احتیاج است یا معلول افزون‌طلبی و یا به اعتباری مربوط به جهل اوست، و با توجه به کمال مطلق ذات پروردگاری، اسناد هر سه امر (احتیاج و افزون طلبی و جهل) بدان ذات کامل محال است. البته بدیهی است که ما به جهت محدودیتی که در معرفت و تمایلات خود داریم، نمی‌توانیم ماهیت و همه ابعاد عدالت خداوندی را درک نماییم و این ناتوانی هیچ منافاتی با اعتقاد به این صفت کمال درباره خدا ندارد. همان‌گونه که ناتوانی ما از شناخت و تعریف حقیقت زیبایی، هیچ منافاتی با درک جلوه‌های بسیار متنوع زیبایی ندارد.

2- عدالت خداوندی و شرور و ناگواری‌های غیر اختیاری

در طول تاریخ همواره این مسأله که شرور و ناگواری‌ها در جهان هستی مخصوصاً در عالم جانداران و بالاخص در بنی نوع انسانی، شایع و حکمفرماست، افکار اشخاص بسیار فراوانی را به خود مشغول داشته و گاهی باعث احساس زجر و ناراحتی روانی می‌گردد. علماء و حکماء پاسخ‌هایی به این مسأله ذکر کرده‌اند که قابل بررسی و تحقیق می‌باشند. برای دریافت پاسخ به این مسأله از یک راه آسان‌‌تری هم می‌توان رسید، و آن این است که ما انسان‌ها دریابیم، همان‌گونه که لائوتسه فیلسوف چینی گفته است:
در نمایشنامة بزرگ وجود، هم بازیگیریم و هم تماشاگر.
یعنی معرفتی که ما انسان‌ها به دست می‌آوریم، معلول وجود اشیاء و عوامل درک و دریافت ما درباره آن موجودات واقعی است. ما اشیاء بسیار بزرگ را از دور بسیار کوچک می‌بینیم. ما پرّه‌های پنکه برقی را در حال حرکت سریع، یک دایره حقیقی می‌بینیم. (1)
پیشرفت دانش‌ها و آزمایشگاه‌ها اگر چه می‌توانند از جهاتی بازیگری‌های ما را تقلیل بدهند، ولی بدان جهت که توانایی منتقل ساختن واقعیات را بدون دخالت از ناحیه مختصات ذاتی آن آزمایشگاه‌ها و عوامل دانش و مختصات ذاتی خود ما، دارا نمی‌باشند، لذا بازیگری ما در معرفت به کلی معدوم نمی‌‌گردد. بازیگری ما در تحصیل معارف مربوط به خود انسان بسیار شدت پیدا می‌کند، زیرا در اینجا مورد شناساسی، خود ما هستیم و آنچه را که در خود می‌بینیم به دیگران نیز نسبت می‌دهیم!
شادی‌ها و اندوههای ما، دردها و لذایذ ما در بینش و داوری‌های ما درباره جهان هستی و حتی درباره دریافت خدا تأثیر می‌گذارد. به عنوان مثال: شخصی که به طبیعت انسان بدبین است، هم دیگران را در این حلات خاص روانی با خویشتن مشترک می‌بیند و هم پدیده و حقیقتی را که درباره انسان درک می‌کند، بر مبنای آن حالت خاص روانی خود (بدبینی) تفسیر و توجیه می‌نماید.
اکنون می‌توانیم به نتیجه مطلوبی در پاسخ به مسألة فوق برسیم، و آن این است که ما انسان‌ها مطابق خواسته‌ها و تمایالات خود، معنایی برای عدالت خداوندی در نظر می‌گیریم که با واقعیت این صفت کمالی که حکمت ربانی است، هیچ سازگار نیست. این معنا عبارت است از اینکه، زندگی ما باید به قدری در حد کمال دلخواه ما باشد که بر همه چیز بدون کمترین تلاش، علم پیدا کنیم! ما می‌خواهیم هرگز کمترین سردردی هم سراغ ما نیاید! ما آن زندگی را می‌خواهیم که همانطور که برای ما خوشایند است، با یک اراده و چشم به هم زدن به دست بیاوریم! ما می‌خواهیم قدرت و ثروت و همه عوامل لذایذ در اختیار ما قرار بگیرد! بالاتر از این، ما می‌خواهیم اصلاً مرگ بر سر ما تاختن نیاورد!
با این تفسیر و توضیحی که برای بایستگی‌ها و شایستگی‌های زندگی خود داریم، عدالت خداوندی را منظور می‌نماییم! یعنی عدالت خداوندی باید به نحوی باشد که هر چه را که ضرری به حال ما دارد، از ما دور کند! و هر چه برای ما سودی دارد آن را در دسترس ما قرار دهد!
بنابراین، تفکرات ما درباره عدالت خداوندی بر محور دانش و لذایذ و آلام محدود ما می‌چرخد! برای توضیح کامل این قضیه، یک مثال روشنی را مطرح می‌نماییم:
فرض کنیم، هم اکنون این خبر به ما برسد که وضع طبیعی همه کرات فضایی (کهکشان‌ها و کازارها) به کلی دگرگون شده، سمت حرکت‌ها تغییر پیدا کرده، موقعیت‌های کیهانی آنها تغییر کلی پیدا کرده است. ولی در این دگرگونی‌ها و تغییرات، هیچ جانداری حتی جان یک مورچه هم به خطر نیفتاده است. ما با شنیدن این خبر فوراً سراغ رصدگاه‌ها را می‌گیریم که به چه عللی، دگرگونی‌های مزبور اتفاق افتاده است و هیچ گونه بحثی درباره عدالت و ترحّم خداوندی به میان نمی‌آوریم. چرا؟ برای اینکه آسیبی به جان هیچ جانداری وارد نشده است، بلکه شروع به تلاش و تکاپوهای علمی می‌نماییم تا به شرایط و علل آن تغییرات پی ببریم.
ولی اگر یک بیماری ناچیز به ما روی بیاورد، یا مثلاً وقت راه رفتن در خیابان جلوی پای خود را نبینیم و به چاله‌ای سقوط کرده و زخمی شویم و از این زخم احساس درد نماییم، فوراً فیلسوف می‌شویم! و هزاران قانون گرداننده طبیعت را کنار گذاشته و درباره عدالت خداوندی می‌اندیشیم که این چه عدالتی است؟! از اینجا معلوم می‌شود که ما درباره عدالت خداوندی با یک عینک «حیات محوری» و معلومات محدود می‌اندیشیم و با ورود کوچک‌ترین آسیب به حیات ما، عدالت خداوندی را منکر و یا آن را مورد تردید قرار می‌دهیم!
اما احساس نقص در خلقت بعضی از جاندارن مخصوصاً انسان‌ها، ناشی از آن است که ما با نظر به معلومات محدود و تمایلات حیاتی خود، یک خط میانگین برای کمال در نظر می‌گیریم. مثلاً می‌گوییم: همه انسان‌ها باید مانند عالی‌ترین فرد از جهت کالبد جسمانی و پدیده‌های فیزیولوژی و شخصیت و وضع روانی و مغزی بوده باشند و کمترین نقص از این خط میانگین؛ نقص ارزشی بوده و در نتیجه شر می‌باشد!
ما در داوری کوته نظرانه خود متوجه نیستیم که همین خط میانگین ناشی از نقاشی خواسته‌ها و تخیلات بی‌پایه ما درباره هستی «آن چنان که باید می‌باشد، بدون اینکه احاطه و اشرافی به حقیقت و نظم جهان هستی داشته باشیم.

3- عدالت خداوندی از دیدگاه منابع اسلامی

اعتقاد به این صفت کمالیه خداوندی در مکتب اسلام مخصوصاً به معنای ظلم نکردن، از اصلی‌ترین اعتقادات است. اگر چه همان‌گونه که اشاره کردیم، عدالت به معنای ظلم نکردن باشد.
این معنی برای عدالت با نظر به عقیده برخی از مسلمانان است که می‌گویند: ما ماهیت و حقیقت عدالت خداوندی را نمی‌توانیم بفهمیم. و چنان که در همین مباحث خواهیم دید، این معنی مستلزم آن نیست که اتصاف خداوندی به ظلم که بدترین صفات است، پذیرفته شود. و هم چنین این معنی مستلزم آن نیست که ما خدا را الزام کنیم که باید عدالت بورزد! زیرا ما با توجه به کمال عالی صفت عدالت که ذات اقدس ربوبی مقتضی آن است و با توجه به وقاحت ظلم و ناشی شدن آن از احتیاج یا افزون طلبی و یا جهل، چنین حکایت می‌کنیم که خدا عادل است و به قول مولوی «من نیم حاکم، حکایت می‌کنم» یعنی ما نمی‌گوییم: حتماً‌ باید خداوند عدالت بورزد، بلکه با نظر به امور مزبوره، واقعیتی را حکایت می‌کنیم و می‌گوییم: خداوند عادل است. در آیات قرآن مجید، عدالت خداوندی در چهار قسم مطرح شده است.
قسم یکم- دو آیه است که خود کلمه عدالت و قسط در آنها آمده است:
1- وَ تَمَّت کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدقَاً وَ عَدلاً لا مُبَدِّلَ لِکَلَماتِهِ .... (2)
مشیت و علم پروردگار تو، بر مبنای صدق و عدالت تمام شده و هیچ چیزی نمی‌تواند مشیّت‌ها و افعال خداوندی را تغییر بدهد.
2- شَهِدَ اللهُ اَنّه لا إله إلاّ‌ هُوَ و الملائِکَه و أولو العِلمِ قائِماً بِالقِسط. (3)
خداوند و فرشتگان و صاحبان علم، شهادت می‌دهند که خدایی جز آن معبود یگانه که شأن او عدالت است، وجود ندارد.
قسم دوم- آیاتی است که ظلم و تعدی را از خداوند نفی نموده است. مانند:
اِنَّ الله لا یَظلِمُ مِثقال ذَرّهٍ (4)
خداوند به مقدار ذره‌ای ظلم نمی‌کند.
قسم سوم- آیاتی است که خداوند را حکیم معرفی می‌کند. مانند:
إِنَّک أَنتَ العَزیزُ الحَکیم (5)
خداوندا! تویی عزیز و حکیم.
و بدیهی است که ظلم و عدم عدالت به هر معنی که تصور شود، با حکمت تضاد دارد. آیات مربوط به حکیم بودن خداوند در 90 مورد آمده است.
قسم چهارم- آیاتی است که پلیدی و وقاحت و سوء عاقبت ظلم و ستم را متذکر گشته است. مانند:
قالَ أَمّا مَن ظَلَمَ فَسوفَ نُعَذِّبُهُ... (6)
گفت اما هر کس که ظلم کند به زودی او را تأدیب خواهیم کرد.
این قسم از آیات در بیش از 90 مورد در قرآن آمده است.
در آیه 8 از سوره مائده چنین می‌خوانیم:
وَ لا یَجرِمَنَّکُم شَنآنُ قومٍ عَلَی أَلاّ تَعدِلُو اِعدِلُوا...
کینه توزی هیچ قومی باعث نشود که شما عدالت نکنید، عدالت بورزید.
این آیه و آیات دیگر، بازگو کنندة اساسی‌ترین اصل «حیات معقول» اجتماعی (عدالت) در برابر انتقام‌جویی‌ها وا نگیزه تنازع در بقاء می‌باشد. این اصل، حقیقت مهمی را بری ما اثبات می‌کند و آن این است که بشر رو به تکامل، نباید پاسخ وحشی‌گری‌های تنازع در بقاء را با تعدی و ستمگری بدهد؛ زیرا مبنای کل هستی و حیات بر صدق و عدالت استوار شده است:
وَ تَمَّت کَلِمَهُ رَبِّکَ صِدقَاً وَ عَدلاً لا مُبدِّلَ لِکَلَماتِهِ... (7)
مشیّت و علم پروردگار تو، بر مبنای صدق و عدالت تمام شده و هیچ چیزی نمی‌تواند مشیّت‌ها و افعال خداوندی را تغییر بدهد.
آب حیات‌بخش عدالت است که آتش عداوت و کینه‌توزی‌ها را خاموش می‌سازد، نه عوامل آتش‌زای تنازع در بقاء، که پس از سوزاندن دیگران نوبت به خود همان یکّه تازان تنازع در بقاء می‌رسد.

4- عدالت نوع انسانی

عبارت است از عمل و قول و هدف‌گیری و اندیشه او بر مبنای احترام به قانون که واقعیت و ضرورت و ارزش آن، خارج از ذات انسانی است. یعنی انسان است که برای اتصاف به عدالت باید مطابق قانونی که واقعیت و ضرورت و ارزش آن با قطع نظر از ذات و تمایلات انسانی اثبات شده است عمل کند. و این عمل باید به انگیزگی احترام به قانون بوده باشد.
تفاوت عدالت انسانی با عدالت خداوندی در همین نکته است؛ زیرا عدالت خداوندی از تطابق فعل و قول و هدف‌گیری خداوندی با قانون خارج از ذات او انتزاع نمی‌گردد، بلکه عدالت او ناشی از غنای مطلق و حکمت ربانی او است که از شؤون ذاتی آن مقام اقدس می‌باشد.
اینک می‌پردازیم به طرح موضوع مقاله که عبارت است از: عدالت و انگیزگی قدرت برای تنازع در بقاء.
در مسألة چهارم گفتیم: عدالت نوع انسانی عبارت است از عمل و قول و هدف‌گیری و اندیشه او بر مبنای احترام به قانون که واقعیت و ضرورت و ارزش آن خارج از ذات انسانی است. نتیجه این تعریف آن است که انسانی که بر مبنای احترام قانون حرکت نمی‌کند، عادل نیست. و معنای اینکه یک انسان بر منبای قانون حرکت نمی کند، با فرض اینکه واقعیت و ضرورت و ارزش قطعی آن اثبات شده است، این است که چنین انسانی حیات خود را از نظم طبیعی حاکم بر هستی و قوانین اخلاقی دینی و وضعی حقوقی، یله و رها یا خود را فوق آنها و بی‌نیاز از آنها می‌داند! در هر دو حال، این انسان، منحرف و خطا کار است اگر چه قدرتی داشته باشد که بتواند روی آن را بپوشاند. انحراف از عدالت، نوعی مبارزه با خویشتن است؛ زیرا انحراف از قانون و بی‌اعتنایی به آن، نوعی مبارزه با ذات خویشتن است. چون نخستین دریافت اصیل ذات انسان عبارت است از درک این مطلب که جان آدمی و شخصیت او نه تنها در عرصه هستی قانونمند مشمول قوانین مخصوص خود اوست، بلکه به جهت عظمت و لطافت فوق‌العاده جان و شخصیت آدمی، قوانین اداره کننده هستی آن، و هم‌چنین قواعدی که بایستگی‌ها و شایستگی‌های آن را تأمین می‌نماید بسیار حساس‌تر و با اهمیّت‌تر از قوانین اداره کننده جهان هستی می‌باشد. نتیجه بسیار ضروری این احساس بی‌نیازی، طغیانگری علیه هر اصل و قانون و ارزش می‌باشد.
خداوند سبحان می‌فرماید:
...إِنَّ الإِنسان الَیَطغی*‌أن رَآهُ اَستَغنی (8)
قطعاً، همین که انسان خود را بی‌نیاز دید، بنای طغیانگری خواهد گذاشت.
و لازمه طغیانگری‌ها فساد در روی زمین است.
همان‌گونه که خداوند متعال می‌فرماید:‌
... وَ فِرعونَ ذِی الأوتاد* اَلَّذینَ طَغَوا فِی البِلاد* فَأَکثروا فیهَا الفَساد (9)
آیا ندیدی پروردگار تو با عاد و ثمود چه کرد؟ و چه کرد به فرعون صاحب میخ‌ها (او اعضای کسانی را که می‌خواست با شکنجه بشکند با میخ‌ها به زمین می‌کوبید) آن نابکاران کسانی بودند که در شهرها طغیانگری‌ها کردند و در نتیجه، فساد زیاد در آنها به راه انداختند.
بنابراین، آنچه که علت طغیانگری است، خود احساس قدرت نیست، بلکه احساس بی‌نیازی از اصول و قوانین است و حتی اگر چه احساس قدرتی در کار نباشد. یکی از اشتباهات بسیار بزرگ که شاید قرون متمادی عده‌ای از مردم و صاحب‌نظران را منحرف ساخته است، تساوی یا تلازم احساس قدرت و طغیانگری است که فساد را به دنبال خود دارد.
این یک غلط مشهور است که چه بسا باعث تلقین تساوی مزبور به قدرتمندان شده و آنان را تحریک به طغیانگری و افساد می‌نماید. در صورتی که قدرت و قوّه، اساسی‌ترین عامل گرداننده عالم هستی است و از این جهت باید گفت: بزرگ‌ترین تجلی‌گاه یکی از با عظمت‌ترین صفات ذاتی خداوند، همین قدرت و قوه است که در کتب دینی و فلسفی صراحتاً به ذات اقدس ربوبی نسبت داده شده است. «خداوند مقتدر است»، «خداوند قوی است.»
ما عده‌ای از انبیای عظام و پیشوایان الهی را در تاریخ مشاهده می‌کنیم مانند: سلیمان و داوود و حضرت محمد مصطفی و علی بن‌ابیطالب صلوات الله علیهم که با داشتن اَشکالی از قدرت‌های طبیعی و قراردادی، عادل‌ترین مردان تاریخ بوده‌اند. برای تطبیق بهره‌برداری از قدرت با منطق انسان‌ساز عدالت، بایستی معنای قدرت به درستی معلوم شود. مادامی که متفکران حرفه‌ای علوم انسانی و کارمندان فلسفه، قدرت را به عنوان براندازندة هر چه که رویاروی آن قرار بگیرد تفسیر می‌کنند، بشریت از استفاده واقعی از قدرت (این بزرگ‌ترین نعمت خداوندی و این اساسی‌ترین عامل گردیدن‌ها و تحولات سازنده) محروم خواهد ماند و هر اندازه متفکران و طلایه‌داران علوم و معارف انسانی در تفسیر قدرت تأخیر نمایند، ضرر بیشتری بر بنی نوع بشر وارد می‌آورند.
باید گفت: بدان جهت که قدرت در اشکال طبیعی که دارد، به خودی خود یک واقعیت ناآگاه و ناتوان از مدیریت و سازماندهی خود می‌باشد، اگر در اختیار آن گروه از مردم قرار بگیرد که توانایی مهار خودخواهی را ندارد، به اضافه به وجود آوردن احساس بی‌نیازی، تخریب و ساختن، هیچ تفاوتی برای قدرتمند نخواهد داشت. بلکه از آن جهت که خودخواهی مانند کوه آتشفشان است، لذا مبنای اولیه کار قدرت در دست انسان‌های خودخواه، ویرانگری و سوزاندن و خاکستر کردن است.
قدرت از آن رو که عامل دگرگونی‌ها است، و از طرف دیگر بدیهی است که هر دگرگونی نمی‌تواند سودمند باشد، بلکه ممکن است قدرت، زیان‌آورترین دگرگونی‌ها را به وجود بیاورد، لذا حساس‌ترین موضوع برای حیات بشری چه در حال انفرادی و چه در زندگی اجتماعی، قدرت است که به جهت جهل به عظمت هویّت و کاربرد آن، اغلب برای از بین بردن حتی برای محو خود قدرت مورد سوء استفاده قرار می‌گیرد. با نظر به محتویات کتب آسمانی و خط نورانی پیامبران الهی، قدرت اصلی عبارت است از: قدرت مالکیت بر نفس.
شما قدرت همه جهان هستی را به دست کسی بدهید که او دارای قدرت مالکیت بر خویشتن است، نه تنها ضرری از چنین شخصی به کسی وارد نخواهد گشت، بلکه از آن قدرت در اصلاح ارتباطات چهارگانه (1- ارتباط انسان با خویشتن 2- ارتباط انسان با خدا 3- ارتباط انسان با جهان هستی 4- ارتباط انسان با همنوع خود) به بهترین وجه استفاده خواهد کرد. زیرا کسی که مالک خویشتن است، حتماً خویشتن را شناخته است و هر کس خویشتن را خوب شناخته است، خدایش را شناخته و انسان را شناخته است. ارزش الهی همه حقایق هستی (انسان و غیر انسان) را دریافته است.
چنین شناخت‌ها و دریافت‌ها باعث می‌شود که آدمی حداکثر بهره‌برداری از قدرت را در راه اصلاح و تنظیم ارتباطات چهارگانه فوق داشته باشد. دلیل دیگر برای اثبات اینکه قدرت اصلی عبارت است از قدرت مالکیت بر خویشتن، چنین است: قدرت مالکیت بر خویشتن، از تجاوز «من» به مرز وجودی دیگران جلوگیری نموده و حیات و اراده دیگران را به همان مقدار حیات و اراده خویشتن به رسمیت می‌شناسد. بنابراین، چنین انسانی قدرتمند واقعی است که زندگی و خواسته‌های دیگر انسان‌ها را مزاحم خود نمی‌شناسد. بالعکس، باید گفت: ناتوان‌ترین انسان در روی زمین کسی است که به جهت داشتن قدرت از زندگی با وجود دیگران ناتوان بوده و از عهده به کار بردن قدرت در تنظیم حیات خود و سایر انسان‌ها عاجز می‌ماند. و در نتیجه دست به اسلحه تنازع در بقاء می‌برد. لذا می‌گوییم: انگیزه تنازع در بقاء، فقدان مالکیت بر خویشتن است که با عدالت، تضاد داشته و انسان را به جای تعاون و هم‌یاری در بقاء، به تنازع در بقاء می‌کشاند.
اگر شما بتوانید همه اوراق تاریخ را با دقت مطالعه کنید، به این نتیجه قطعی خواهید رسید که منشأ و علت اصلی همه ستمگری‌ها و تجاوز‌ها و حق‌کشی‌ها و... فقدان قدرت مالکیت بر خویشتن بوده است که امروزه به رغم هزاران نوع پیشرفت‌های علمی و صنعتی برای تشخیص اینکه آیا بشر در قرن بیست و یکم خواهد ماند یا نه؟ در ونکوور کانادا (سپتامبر- 1989)‌کنفرانس تشکیل می‌دهد و توصیه می‌کند که اگر بشر بخواهد قرن آینده را به تاریخ خود بیفزاید، حتماً باید از خودخواهی دست بردارید، یعنی توصیه جدی می‌کنم که آقایان قدرتمند برای بقای خودتان و بشریت، از خودخواهی‌‌ها دست بردارد و آنها را به صیانت تکاملی ذات، مبدل نمایید.
از این مباحث به نتیجه‌ای مهم و حیاتی که می‌رسیم این است که عدالت، بقاء و سعادت ابدی حامیان خود را در ذات خود دارد. و بالعکس، خودمحوری تنازع در بقاء را در ذات خود می‌پروراند و تنازع در بقاء نابودی یکّه‌تاز میدان خود را در بر می‌گیرد. یکی از برّنده‌ترین اسلحه‌هایی که حامیان تنازع در بقاء را در برابر عدالت و عدالت ورزان، مسلح نمود، مطالبی به ظاهر علمی به عنوان اصل «انتخاب طبیعی» بود که متأسفانه به وسیله بعضی از متفکران، مطرح و آماده بهره‌برداری آن نابکاران نابخرد ساخت. داستان چنین بود که بعضی از زیست شناسان جریان ثابت نشده‌ای را به نام «میدان زندگی تحت سلطه قدرتمندان است» و «در نظام طبیعت ضعفا باید بروند و اقویا جای آنها را بگیرند!» اصلی به نام «انتخاب طبیعی» مقرر داشتند و آن را به عنوان یک حقیقت علمی به افکار عده‌ای از مردم که شراب ننوشیده مست بودند، جاری ساختند!
سه مشکل لاینجل در اعتقاد به واقعیت قضیه‌ای به نام اصل «انتخاب طبیعی» وجود دارد که بطلان آن را با کمال وضوح اثبات می‌کنند:
یک- «انتخاب طبیعی»، اصطلاحی است باردار آگاهی، یعنی طبیعت با کمال آگاهی، ناتوانان را به وسیله اقویا از میدان زندگی خارج می‌کند و سپس اقویا را به جای آنها می‌نشاند! در صورتی که طبیعت از آن دیدگاه علمی که مبنای «انتخاب طبیعی» تلقی شده است، هیچگونه آگاهی ندارد که جریان تنازع بقاء را آگاهانه مدیریت نماید.
دو- طبیعت، یک حقیقت مستقل و یک موجود شخصی فعال نیست که با قدرت و آگاهی و هدف‌گیری خود، آنچه را که در عرصه نمودهای طبیعی می‌گذرد بر مبنای انتخاب اصلح و اقوی اداره کند. و بر همین مبنا است که اسناد حرکت تکاملی در طبیعت نیز قابل قبول علمی نمی‌باشد. زیرا همان‌گونه که گفتیم: طبیعت، یک موجود مستقل و شخصی فعال نیست که در نمودهای خود، یک نظام تکاملی ایجاد کرده و آن را اداره نماید. با توجه به همین مسأله است که دانشمندان معروف آقای اوپارین در کتاب مشهور خود نتوانسته است خود را از تناقض رها کند. او در جایی از کتاب خود می‌گوید:
فقط از راه چنین برداشت تکاملی است که امکان می‌یابیم نه فقط بهفمیم که در بدن موجودات زنده چه رخ می‌دهد و چرا رخ می‌دهد؟ بلکه خواهیم توانست به هفت میلیون چرایی پاسخ بدهیم که برای شناخت واقعی جوهر حیات در برابر ما قرار می‌گیرند.» (10)
بدیهی است که اگر این دو سؤال را: الف- طبیعت بدون آگاهی، چگونه نظم تکاملی ایجاد کرده و آن را مدیریت می‌نماید؟ ب- چرا تکامل از این مسیر معین به جریان افتاده است؟ به هفت میلیون سؤال اضافه کنیم، شماره سؤالات ما می‌رسد به هفت میلیون و دو!!
با قطع نظر از این دو سؤال، سخنی دیگر ازآقای اوپارین که با نظریه او در نتیجه‌گیری از تکامل، تناقض دارد بدین قرار است:
متأسفانه هنوز معلومات ما درباره این تکامل، بسیار ناچیزتر از آن است که بتوانیم مسیر آن را به طور سیستماتیک مشخص کنیم و دگرگونی‌های کیفی سازمان انتقال فعالانه مواد را که در مراحل خاصی از تکامل دنیای زنده رخ داده‌اند، مورد توجه قرار دهیم. (11)
سه- کسانی که جریان انتخاب اصلح در میدان تنازع بقاء را حتی به نوع انسان نیز تعمیم داده‌اند، توجهی به این حقیقت ندارند که پدیده خودخواهی در بنی‌نوع بشر در طول تاریخ قابل انعطاف و تبدیل به صیانت تکاملی ذات بوده است و در مقابل کاروان خودپرستانِ خود محور که خود را هدف و دیگران را وسیله می‌دانند و از این راه تمامی قدرت خود را برای بقاء مطلوب خود و فنای دیگران صرف می‌کنند، کاروان نورانی دیگری از همین انسان‌ها بوده و هستند که برای دفاع از حق و عدالت و آزادی معقول انسان‌ها، از همه لذایذ دنیا دست برداشته و در راه نابودی طغیانگران، لحظه‌ای نیارمیده و حتی جان عزیز خود را از دست داده‌اند.
این گونه نادیده گرفتن حقیقت در سرگذشت و ماهیّت انسان‌ها است که علوم انسانی را متوقف ساخته و به جای اینکه با مشاهده آن همه فداکاری‌ها و دفاع از ارزش‌ها، تاریخ حیوانی انسان‌ها را به تاریخ انسانی تغییر بدهند، تاریخ حیوانی را به تاریخ طبیعی مبدل می‌سازند!!

پاسخ به سؤالات

پس از ایراد سخنرانی توسط استاد محمد تقی جعفری، از طرف دانشمندان اطریشی سؤالاتی مطرح شد که توسط استاد جعفری، به شرح ذیل پاسخ داده شد:
سؤال یکم- خداوند، انسان‌ها را به انجام تکالیف مجبور نکرده است، بنابراین آیا مردم در عمل به تکالیف دارای اختیار می‌باشند؟
پاسخ- اوامر و نواهی که خداوند به وسیله پیامبران و عقل و وجدان ناب انسان‌ها ابلاغ فرموده است هیچ‌گونه جبری برای علم به آنها به طور مستقیم از طرف خداوند صورت نگرفته است.
به عنوان مثال، خداوند متعال برای جلوگیری از قتل نفس محترمه، دست قاتل را برای جلوگیری از جرم مزبور به طور جبر و مستقیماً نمی‌گیرد، بلکه برای جلوگیری از وقوع جرم به بندگانش دستور می‌دهد که تا بتوانند از وقوع جرم پیشگیری کنند و در صورت وقوع آن، با اجرای کیفر، عدالت را برقرار نمایند.
این اصل درباره همه تکالیف و حقوقی که برای حفظ متن زندگی انسان‌ها ضرورت دارد، جریان دارد. خداوند سبحان به طور مستقیم و با عوامل جبری، سوداگری‌های مضر به حیات انسان ها را مانند: مواد مخدر و هر چیزی که به ضرر جانی و روانی و روحی مردم تمام شود، جلوگیری نمی‌کند، ولی با دستورات اکید که برای حفظ حیات انسان‌ها ضرورت دارد، گردانندگان جامعه را مکلف می‌سازد که با تمامی عوامل جبری از ارتکاب عوامل افساد حیات فرد و جامعه، جلوگیری نمایند.
قسم دیگری از تکالیف و حقوق وجود دارد که برای تحقق بخشیدن به شایستگی‌های زندگی مقرر شده‌اند، نه برای تحقق و ادامه حیات جسمانی و روانی مردم. در این قسمت از تکالیف و حقوق، بدان جهت که باید بر مبنای وجدان آزاد انجام بگیرند، لذا حتی از طرف گردانندگان جامعه نیز اجباری در کار نیست. ولی آن قسمت از تکالیف و حقوق که بدون انجام آنها، حیات جسمانی (و به عبارت عمومی‌تر حیات دنیوی مسؤولانه) و آن قسمت از حیات روحانی که بدون تنظیم آن، زندگی پوچ و بی‌هدف می‌گردد، الزام و اجبار برای انجام آنها امری است بدیهی، لذا جلوگیری از اختلال زندگی دنیوی مسؤولانه هیچ نیازی به استدلال ندارد.
و اما آن تکالیف و حقوق که در صورت تخلف از آنها حیات اخروی مختل می‌گردد، آن است که همه ادیان الهی و عقول ناب، زندگی دنیوی را گذرگاهی برای ابدیت می‌دانند و بدون تفسیر گذرگاه بودن دنیا برای حیات ابدی، هیچ هدف و فضیلت و ارزشی برای وجود آدمی قابل اثبات نمی‌باشد.
سؤال دوم- من از سخنان شما چنین فهمیدم که مردم باید عادل باشند. لازمه این سخن این است که مردمی که عادل نیستند، حق زندگی ندارند.
پاسخ- در مقاله اینجانب چنین سخنی نیست و فرض لزوم اجباری عدالت برای همه انسان‌ها که در روی زمین زندگی می‌کنند، فرض صحیحی نیست.
زیرا اولاً، چون اکثر مردم جوامع بشری با انگیزگی سود و زیان و خودخواهی، زندگانی خود را بر اصول و قوانین مقرره تطبیق می‌کنند و چون «جبر» و «شبه جبر» در اعمال و اقوال مردم حکمفرما است، لذا با عدالت که یک فضیلت و تقوایی بالاتر از انگیزگی خودخواهی و جبر و شبه جبر است، سازگار نمی‌باشد.
ثانیاً، دین کلی الهی، همان‌گونه که عقول سلیم و وجدان‌های ناب انسانی دریافته است، حاکم بر این است که همه انسان ها دارای حق حیات شایسته و کرامت ذاتی و آزادی مسؤولانه می‌باشند، خواه متدین به دین باشند یا نه، خواه از معرفت و علم بهره‌هایی داشته باشند یا نه، مگر در صورتی که مخلّ زندگی دیگر انسان‌ها و منشأ فساد و افساد در روی زمین بوده باشند. در این صوروت برای حفظ حایت دیگر انسان‌ها از آسیب‌های مادی و روحی با کیفرهای عادلانه‌ای از فساد و افساد آنان جلوگیری می‌گردد.
سؤال سوم- ضمناً در این سمینار با اهمیت، یکی از پروفسورهای اطریش مطلبی را مطرح نمود که به جهت خطایی که در آن بود، پاسخ داده شد. پروفسور اطریشی چنین بیان داشتند که:
ما اهمیت حقوق انسان‌ها را در درجه‌ای می‌دانیم که حتی اگر کسی در جامعه به تکالیف خود عمل نکند، با این حال باز باید تمامی حقوق او مراعات شود.
پاسخ- این مطلب اگرچه با نظر ابتدایی یک جانبه مبتنی بر حق و با ارزش جلوه می‌نماید، ولی با توجه به اینکه هر وظیفه و تکلیف اجتماعی در برابر حقی مقرر می‌گردد، یک تفریط‌گری است که به تناقض می‌انجامد.
لازمة مطلب آقای پروفسور این است که ما باید حقوق اشخاصی را هم مراعات کنیم، که اگرچه با تخلف از تکالیف و وظایف خود درباره دیگر افراد جامعه، حقوق آنان را پایمال می‌نمایند!! این نوعی تناقض‌گویی و تجویز ظلم بر انسان‌هایی است که حفظ حقوق آنان نیز مانند دیگر انسان‌ها ضروری است. این همان افراط‌گری مخرّب است که یکی از اساسی‌ترین عوامل رکود علوم انسانی بوده است.
در اینجا با قطع نظر از سمینار و گفتگوهای طرفین در آن، جمله‌ای را به یاد می‌آوریم که به ولتر نسبت داده شده و از حیث تفریط یا افراط، نظیر مطلب فوق است. به ولتر چنین نسبت داده شده است که گفته است:
من آن قدر به آزادی احترام می‌گذارم که حاضرم شما سخنی که من مخالف آن هستم را آزادانه بیان کنید، اگر چه به مرگ من منتهی گردد!
در مورد این جمله ولتر می‌گوییم:
آقای ولتر، حتی اگر آن سخنی را که مخالف شما می‌گوید، بر ضد آزادی و اختیار بوده باشد؟!! و اگرچه بر ضد همه اصول و قوانین زندگی معقول انسان‌ها و بر ضد همه ارزش‌ها باشد که بشریت در راه حفظ و احیاء آنها میلیون‌ها قربانی داده است؟!
ولتر مردی بود متفکر، می‌بایست این حقیقت را فهیمده باشد که ارزش آزادی، ارزش وسیله‌ای می‌باشد نه هدفی. بنابراین، ارزش این پدیده مهم تابع آن است که انسان برای وصول به چه هدفی می‌خواهد از آزادی استفاده کند؟

پی نوشت ها :

1-عواملی که از طرف خود ما، در به وجود آمدن معرفت دخالت می‌ورزند، بدین قرار است: الف- طرز ساختار حواس ما. ب- موضع‌گیریهای ما در رابطه با واقعیتی که با آن ارتباط معرفتی پیدا می‌کنیم. ج- هدف‌گیریهای ما. د- اصول پیش فرض شده. هـ- تأثیرات احساساتی ما.
2-سورة انعام/ آیه 115.
3-سورة آل عمران/ آیة 18.
4-سورة نساء/ آیة 40.
5-سورة بقره/ آیة 129؛ سورة غافر/ آیة 8.
6-سورة کهف/ آیه 87.
7-سورة انعام/ آیه 115.
8-سورة علق/ آیات 6 و 7.
9-سورة فجر/ آیات 12- 10.
10-حیات، طبیعت، منشأ و تکامل آن، اوپارین، ص 183.
11-همان مأخذ، ص 299.

منبع: جعفری، محمد تقی، (1389)، پیام خرد، تهران، انتشارات مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.