مارکسیست های ارتدوکس (1)

مارکس در دستنویس های اقتصادی و فلسفی 1844 می نویسد که حتّی پدیده شناسی روح (اثر هگل) حاوی «پوزیتویسم (3) غیر تحلیلی، و به همان اندازه حاوی ایده آلیسمِ غیر تحلیلی است که در آثار بعدی او مشاهده می شود- یعنی
سه‌شنبه، 24 بهمن 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مارکسیست های ارتدوکس (1)
 مارکسیست های ارتدوکس (1)

نویسنده: آلکس کالینیکوس
مترجم: محمد رفیعی مهرآبادی



 

پوزیتویسم غیر تحلیلی (2) و ایده آلیسم غیر تحلیلی

مارکس در دستنویس های اقتصادی و فلسفی 1844 می نویسد که حتّی پدیده شناسی روح (اثر هگل) حاوی «پوزیتویسم (3) غیر تحلیلی، و به همان اندازه حاوی ایده آلیسمِ غیر تحلیلی است که در آثار بعدی او مشاهده می شود- یعنی فروپاشی فلسفی [پایان یافتن فلسفه] و تجدید حیات دنیایِ تجربی موجود [شناخت واقعیِ مثبت جهان] (مارکس و اِنگلس: ‌مجموعه آثار، جلد 3؛ آثار مارکس و اِنگلس در سال های 1843- 1844، ‌لندن، 1975، انتشارات لارنس و ویشارت،‌ صفحه 332 (4)). مقصود [مارکس] این است که هگل با وضع کردن «روح مطلق»- یعنی متجسم ساختن حیات ذهنی بشر به عنوان عاملِ (5) تاریخ [ساز]- مانع از آن می شود که مقولات جَدَلی [دیالکتیک] او [تز، آنتی تز و سَنتز] بتواند تکیه گاه تحلیلی و علمی در جهان بیابد. بنابراین، فکر و واقعیت- که به گونه ای تنگاتنگ در مفهوم «مطلق» (6) با یکدیگر درآمیخته اند، ‌یعنی همانندی ذهن و عینِ [ذهنیت و عینیتِ] طبیعت و تاریخ- به دو نیم می شود، به طوری که فکر (7)، ‌که فرض می شود در حکم قادر متعال برای واقعیت است، در واقع (همان طور که ویتگنشتاین (8) نیز مطرح کرده است) هر چیز را همان طور که هست، می پذیرد [بر مبنای تصور و ذهنیت درباره آن داوری می کند و به تحلیل تجربی و عینی آن نمی پردازد]. مشابهِ نوسانِ میان «پوزیتویسم غیر تحلیلی» و «ایده آلیسم غیر تحلیلی» در اندیشه ی هگل را می توان در تروتسکیسم مکتبی نیز مشاهده کرد.
پیدایش تروتسکیسم مکتبی به این علت بود که پیروان تروتسکی می خواستند تحلیل او درباره اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به عنوان یک دولت کارگری منحّط، و شمول این مفهوم به چین و اروپای شرقی را، حفظ و حراست نمایند. هنگامی که «کانون» در نوامبر 1945 منکر این موضوع شد که جنگ جهانی دوم پایان یافته است، انکار مزبور در راستای تأیید پیشگویی تروتسکی بود مبتنی بر این که رژیم استالین از جنگ جهانی دوم جان سالم به در نخواهد برد، [و در واقع] یک مورد افراطی از تروتسکیسم مکتبی به شمار می آمد. مثال های مشابه متعددی درباره این گرایش مکتبی وجود دارد. به طور مثال، ماندل در 1951، ‌پیش بینی پابلو درباره «جنگ- انقلاب» (9) را که گَندکاری (10) استالینیسم و کاپیتالیسم را محرز می کند، قاپید و استدلال کرد که «دوره ی فاصل بین جنگ های دوم و سوم جهانی، به عنوان یک برهه ی موقت در تاریخ ظاهر خواهد شد،‌ و پیشگویی تروتسکی مبنی بر این که دیوانسالاریِ [استالینیسم] از جنگ جان سالم به در نخواهد برد،‌ به لحاظ تاریخی درستی خود را اثبات خواهد کرد» (ژرمن [ماندل]: چه چیزی باید اصلاح شود و چه چیزی در تزهای دومین کنگره جهانی بین الملل چهارم در خصوص مسأله استالینیسم باید باقی بماند؟ اسناد دبیرخانه بین الملل [چهارم]، نیویورک، 1974، انتشارات حزب کارگران سوسیالیست، صفحه 23).
از این رو،‌ تلاش برای مصون سازی (11) تئوری های تروتسکی در برابر ابطال، خطرِ تبدیل آن ها به یک رشته اصول جزمی را به همراه آورد. این خطر بارها پیش آمد. برنامه موقتِ [بین الملل چهارم] که پیش نویس آن به وسیله تروتسکی تهیه شده و در کنگره اول بین الملل چهارم در 1938 به تصویب رسید، به صورت یک هدفِ دارای حرمت خاص درآمد. این سند را «برنامه موقت» (12) می نامیدند زیرا شامل یک رشته «خواست های موقت» بود- نظیر تعیین دستمزدها [ی کارگران] بر مبنای قیمت های جاری («مقیاسِ متغیّرِ تعیین دستمزدها»). هدف از خواست های مزبور این بود که شکاف میان برنامه ی حداقلِ اصلاحاتِ محدودِ قابل دستیابیِ [دستمزدی] در یک محتوای کاپیتالیستی و برنامه ی حداکثری را که اجرای آن نیازمند استقرار قدرت کارگران بود و در بین الملل دوم قبل از سال 1914 مطرح شده بود، پُر نمایند. تروتسکی استدلال کرد که بحران اقتصادی [جهان] به قدری حادّ و شدید است که حتّی تلاش برای معتدل ترین پیشرفت در وضعیت طبقه کارگر، با نظام کاپیتالیستی درگیر خواهد شد. لذا بین الملل چهارم می بایست از طریق شورانش کارگران به خاطر خواست های موقت، آنان را در اطراف خود گِرد آورد، و کارگران نیز به نوبه خود در طی تلاش هایشان برای عملی کردن این خواست ها، محدودیت ها [نقاط ضعف] سیاست اصلاحگری را کشف کنند. از این رو، تروتسکی «خواست های موقت» را این چنین توصیف کرد، «خواست های بَر گرفته از شرایط امروزی و آگاهی کنونیِ قشرهای وسیع طبقه کارگر، که بی شک به یک نتیجه ی نهایی می انجامد: تسخیر قدرت به وسیله پرولتاریا» (ریسنر: اسناد بین الملل چهارم، صفحه 183). این اندیشه ی تروتسکی تازگی نداشت زیرا شعار لنین مبنی بر «نان، صلح و زمین» شاید بهترین مثالِ یک خواستِ موقت است- و کمینترن اولیه [کنگره های اول تا سوم کمینترن] نیز کوشید تا آن شعار را پایه ی شورانش روزانه احزاب کمونیست قرار دهد. به نظر نمی رسد که تروتسکی خود را به خواست های خاص که در «برنامه موقت» وجود داشت قویاً متعهّد کرده باشد، و بر اهمیت توانمندی برای «پیشبرد سریع و خاص شعارهای پیکار در زمان مناسب» تأکید داشت،‌ و شعارهای اخیرالذکر نیز به خودی خود برگرفته از این «برنامه موقت» نبودند، بلکه با توجه به شرایط زمانی دیکته می شدند و توده ها را به جلو سوق می دادند (تروتسکی: انقلاب اسپانیا، ‌نیویورک،‌ 1973،‌ انتشارات پَت فایندر، صفحه 143). تروتسکی به هواداران مکتبیِ خود هشدار داده بود که نباید خواست های موقت را که به طور تفصیل در برنامه موقت ذکر شده بود تغییرناپذیر تلقی کنند، اما آنان عموماً این هشدار را نادیده گرفتند. این نادیده گرفتنِ هشدار مزبور، با یک گرایش در راستای بُت سازی از اندیشه ی خودِ برنامه موقت، همراه شد: وجود یا عدم «برنامه» به عنوان یک عامل مؤثر در تعیین توانایی بالقوه یک جنبش خاص، تلقی شد. آن چه که عموماً در دیدگاه های مذکور دخالت داشت، احتراز از اندیشیدن به این احتمال بود که تروتسکی با فرضِ منتفی دانستن توسعه اقتصادی کاپیتالیستی در آینده، دچار اشتباه شده است. همین امر موجب یک «فاجعه باوری» (13) اقتصادی شد که هیلی و پیروانش مصداق کلاسیک آن هستند. آنان در سراسر دهه های 1950 و 1960، شواهد فراوان یک رونق اقتصادی را نادیده گرفتند و یک رکود اقتصادی نزدیک و شدید را اعلام کردند. اعضای حزب کارگران انقلابی (بریتانیا) که هوادار هیلی بودند، از شروع واقعی رکود اقتصاد جهانی دراوایل دهه 1970 (14) چنان استقبالی کردند که یک بنیادگرای مسیحی در رویارویی با ظهور مجدّد حضرت عیسی در روز داوری‌، از خود نشان می دهد.
شاید بی مناسبت نباشد که در این جا بررسی شود که چرا جنبش تروتسکیسم می بایست غالباً خصایص فرقه های مذهبی را از خود بروز دهد. می توان به طرزی منطقی استدلال کرد که این خصایص عموماً در مورد جنبش های افراطی، آن هم در شرایط ناگواری که آنان به چندین فرقه مسلکی تقسیم می شوند، ‌صادق است. به طور مثال، کریستوفر هیل (15) به ردیابی فرآیند پیچیده ای پرداخت که طی آن، ‌انقلابیون بریتانیا کوشیدند تا با حکومت سرداران کرامول و هواداران اعاده ی سلطنت (16) مقابله کنند- از طریق تجزیه داخلی کشور (هواداری از عقیده ی «پنجمین پادشاهی» (17))، اعتقاد به مدینه فاضله (هواداران هارینگتون (18)، پناه بردن به انزوای سیاسی (کواکر (19) ها یا به هنر (میلتون) (س. هیل: تجربه شکست، لندن، 1984، ‌انتشارات فِیبِر). بی تردید ما می توانیم موارد مشابه متعدّد آن را در آن چه که از سال 1940 به بعد بر سر جنبش تروتسکیسم آمد، مشاهده کنیم. وانگهی، ناتوانی در تأثیرگذاری در سیر رویدادها، ‌به خودی خود احتمال گسترش انشعاب ها را در پی دارد. چون راهی برای حل اختلاف نظرهای مسلکی به لحاظ تحلیل یا خط مشی از طریق آزمایشات عملی وجود ندارد، ‌پس چرا منشعب نشوند؟ تروتسکیسمِ مکتبی با تبدیل شالوده ی تئوریکی این جنبش به مجموعه ای از اصول جزمی ابطال ناپذیر، وسوسه ی انشعاب را افزون کرد. هر گرایش فکری آن،‌ کوشید تا خود را به عنوان تنها مفسّر و شارح معتبر متون تأسیسی این جنبش قلمداد کند. خودِ اندیشه ی بین الملل چهارم نیز باعث ناتوانی بیش تر این جنبش شد. توضیح این که پشتوانه ی سازمان کمینترن (نیا و الگوی بین الملل چهارم) توانایی بلشویک ها به عنوان رهبران یک انقلاب کامیاب و گردآوردن بخش بزرگی از جنبش کارگری غرب در این بین الملل جدید [بین الملل سوم] بود. از این رو، کمینترن یک سازمان پُر عضو بود که در سه کنگره اولیه آن (1919- 1922) دست کم عقاید کادرِ رهبری روسی مسلّط بر کنگره، در اثر تلاش های احزاب کمونیست زیر سؤال رفت و مورد انتقاد قرار گرفت. کمینترن گاهگاه توانست بر تضادهایِ اجتماعی عظیمِ زمانه ی خود تأثیر بگذارد (هالاس: کمینترن،‌ لندن، 1985،‌ انتشارات بوک مارکز). امّا تظاهرهای یک جریان فکری سیاسی که فقط چند هزار نفر عضو داشت [تروتسکیسم] و یک بین الملل ضعیف به شمار می آمد، تأثیر فلج کننده ای بر جنبش تروتسکیسم داشت، به خصوص مشوّق اوهامِ عظمت در «افراد گمنامی» بود که مسئولیت دبیرخانه بین الملل [چهارم] را در میانه ی دهه ی 1940 به عنوان رهبران «حزب جهانی انقلاب سوسیالیستی» به عهده گرفتند. تلاش این رهبران برای تأثیر گذاری در سیر رویدادها در بسیاری از کشورها،‌ که آنان را در یک چشم انداز جهانی ادغام کرد و توصیه ها و اندرزهای تاکتیکی که به گروه های محلّی دادند، چیزی بود که تروتسکی کمابیش با زحمت زیاد، خود را از آن دور کرده بود- هر چند که به زیان او تمام شد- اما پیروان کم شأن تر او به این کار ادامه دادند. این سیاستِ تأثیرگذاری، ‌مصیبت هایی را پدید آورد که فی الواقع در اواخر دهه ی 1940 و اوایل دهه ی 1950 را روی داد. نتیجه ی آن نیز تعداد زیادی گروه بندی های عبث و بیهوده بود؛ معمولاً هر یک از آن ها فقط چند صد نفر عضو داشت، و هر یک از آن ها ادعا می کرد که مظهر بین الملل چهارم است و یا این که سرگرم «بازسازی» آن می باشد. مصیبت بارتر از آن،‌ راه حلّی بود که دبیرخانه متحده بین الملل چهارم پس از سال 1963 به کار برد. برای جلوگیری از انشعابات بیش تر در جنبش تروتسکیسم،‌ با اتکاء به افسانه ی بین الملل چهارم، ‌دبیرخانه کوشید تا از راه سازش های بی پایان، گرایش های سیاسی مختلف (به ترتیب هواداران ماندل و حزب کارگران سوسیالیست امریکا) را که به نظر می رسید وجه مشترک بسیار اندکی دارند گِرد یکدیگر جمع کند.
یکی از نتایج مصون سازی تئوری تروتسکی در برابر ابطال، همان گونه که پوپر (پوپر: حدس ها و ابطال ها، ‌لندن، 1969، انتشارات روتلج و کیگان پُل، فصل اول) یادآور شد، ‌این بود که این تئوری در یک مجموعه مشاهدات خلاصه می شد. رویِ دیگرِ یک جزم اندیشی که به قدری انعطاف ناپذیر است که هر گونه شواهد مخالف را نادیده می گیرد، ‌نرمش پذیری بیش از حدّی است که قادر است هر چیز را به بهای توجیه هیچ چیز، در خود بگنجاند. ارنست ماندل شاید بهترین مثال این گرایش در درون تروتسکیسم مکتبی است. ماندل به عنوان یک نویسنده و سخنران برجسته و پُرکار، که به ویژه در مباحثات خبره است، ‌با تألیف آثار عالمانه و فاضلانه بزرگش- تئوری اقتصاد مارکسیست، مرحوم سرمایه داری، دومین رکود اقتصادی- به دبیرخانه متحده بین الملل چهارم که بسیار نیازمند اعتبار و حیثیت است، این وام را داده است که رهبری آن را در ربع قرن اخیر به عهده داشته است. در واقع یک ارتباط تشکّل یافته میان نظریه ماندل درباره روش علمی (به گونه ای که در نوشتارهای اقتصادی او تشریح شده و به کار گرفته شده است) و دفاع او از مکتب تروتسکی، وجود دارد. در «مرحوم سرمایه داری»، ماندل در تلاش عمده خود برای توجیه رونق اقتصادی درازمدت پس از جنگ جهانی دوم و سقوط متعاقب آن در پایان دهه ی 1960، ‌هر تئوری «تک- علّتی» (20) درباره تکامل سرمایه داری را رد کرده و برعکس می گوید:
تا نقطه ی معیّنی، تمامی متغیرهای اساسی این شیوه تولید می تواند به طور جزیی و ادواری نقش متغیرهای خود مختار را ایفا نماید- طبیعتاً نه تا مرحله ی استقلال کامل، بلکه در یک کنشِ متقابلِ همواره تبیین شده از طریقِ قوانین رشدِ شیوه ی تولید تمامی سرمایه داری.
(ماندل: مرحوم سرمایه داری، لندن، 1975، انتشارات نیولِفت بوکز، صفحه 39)
ماندل فهرستی از شش متغیّر این چنینی را ارائه می دهد: (1) ترکیب تشکّل یافته سرمایه؛ (2) توزیع مستمر سرمایه به صورت سرمایه ثابت و سرمایه در گردش؛ (3) نرخ ارزش افزوده؛ (4) نرخ انباشت [سرمایه]؛ (5) مدت زمان برگشت سرمایه؛ (6) رابطه ی بین بخش های 1 و 2 مذکور، یعنی بخش های مولد سرمایه و کالای مُزدی. (21). قسمت اعظم این کتاب اختصاص به کشف راه و روشی دارد که از آن طریق، این متغیرها به اقتصاد جهانی پس از جنگ شکل دادند.
مشکلی که نظریه ماندل- به خصوص از دیدگاه آرمان مارکسیستی به لحاظ ارائه یک تئوری دارای جامعیت اجتماعی- دارد، این است که ماندل هیچ شرح کلّی و عمومی را درباره اهمیت نسبی این متغیرها ارائه نمی دهد. لذا به نظر نمی رسد که روش ماندل با «روشِ خودِ مارکس در زمینه ی اعتلاء از انتزاعی به واقعی» سازگار باشد (مارکس: گروندریسه، هارموندزوث، 1973، انتشارات پنگوبین، صفحه 101). مارکس برخی ویژگی های اقتصاد را اساسی تر از سایرین به شمار می آورد، در حالی که عقیده ماندل، به «تئوری عوامل مستقل» که تروتسکی آن را قویاً رد کرده بود (به طور مثال، نک: تروتسکی: مبارزه طلبی اپوزیسیون چپ، صفحه 389)،‌ بسیار نزدیک است. اصولاً‌ تأکید ماندل بر علل متعدد تکامل سرمایه داری،‌ گاهی به یک التقاط گرایی (22) می انجامد، ‌و شاید کاملاً‌ نشان می دهد که ماندل بیهوده کوشیده است تا التقاطی از اندیشه ی امواج طولانی توسعه اقتصادی (که به وسیله کُندراتیف کاملاً قاعده بندی شده (23) است) و تئوری مارکس درباره [قانونِ] کاهش گرایش نرخ سود» پدید آورد (نک: هارمَن، درباره «مرحوم سرمایه داری» ماندل، انتشارات سوسیالیسم بین الملل، 1978، جلد دوم، فصل اول، صفحات 79- 96). مع ذلک گزینش تبیینِ چند علّتی از جانب ماندل، این فایده را دارد که می توان از طریق عوامل اضافی تاکنون نادیده گرفته شده اند،‌ به ابطال های آشکار [تروتسکیسم] پاسخ داد. ماندل تمامی مهارت ظریف یک «فیلسوف یا عالم الهیات سده های میانه» (24) را به کار می گیرد تا عوامل مربوطه را مشخص کند- به طور مثال، دست کم پنج جنگ مشخص را در درون جنگ جهانی دوم متمایز می کند (ماندل: معنای جنگ جهانی دوم، صفحه 45). نتیجتاً، تئوری اجتماعی را از کنش متقابل با مشاهدات بالقوه ابطال کننده، محروم می سازد. به این ترتیب، ماندل (ماندل: مارکسیسم انقلابی، لندن 1979، انتشارات «نیولِفت بوکز»، صفحه 171) استدلال می کند که تروتسکی در «پیشگویی های کوتاه مدتِ» خود‌، دچار اشتباه شد، ولی «درک او از خطوط اصلی توسعه [اقتصادی] در قرن ما» (25) صحیح بوده است. استالینیسم و کاپیتالیسم به راستی دچار بحران شدند،‌ گو این که این گرفتاری به جای این که در پایان جنگ جهانی دوم صورت گیرد،‌ در دهه های 1960 و 1970 عملی شد. ماندل طوری حرف می زند که گویی تئوری تروتسکی به فیلمی می ماند که اولین بار با حرکت تند نشان داده شد و جالب نبود، اما وقتی با حرکت آهسته نشان داده شود، ‌معلوم می شود که فیلم خوبی است. توجیهی که ماندل از پیشگویی های کوتاه مدت و دراز مدت تروتسکی می کند، فاقد هماهنگی با فوریت پیشگویی های تروتسکی- اصرار او درباره سرشت موقت و اَنگل گونه رژیم استالین، و ادعای او مبنی بر این که اگر جنگ جهانی دوم به انقلاب نیانجامد خودِ مارکسیسم در معرض ابطال قرار می گیرد- می باشد. یک تئوری که بدین سان هر گونه اصطکاک با تجربه را منکر می شود، احتمال دارد علاوه بر آن که نتواند حوادث را پیش بینی کند، بلکه همواره در پشت سر حوادث بِلنگد، و انسجام خود را به بهای از کف دادن هر نوع قدرت تبیینی، ‌حفظ نماید.

نیروهای بزرگ تروتسکی

تناقض تروتسکیسم مکتبی در این بود که ضمن تلاش برای حفظ عین کلمات تئوری تروتسکی، این نظریه را از قسمت اعظم جوهر و اساس آن محروم نمود. این تناقض به لحاظ سیاسی، در زمینه ی نمایندگی تروتسکیسم برای انقلاب سوسیالیستی،‌ کاملاً‌روشن است. تروتسکی بر مبنای تعهد کلّی و عمومی اش نسبت به مارکسیسم کلاسیک، ‌سوسیالیسم را به عنوان خود- رهایی طبقه کارگر ادراک می کرد. اما اگر [از دیدگاه تروتسکی] کشورهای اروپای شرقی، دولت های کارگری ناقص و معیوب بودند. در این صورت، نیروهای غیر از پرولتاریا نیز قادر بودند انقلاب سوسیالیستی را به انجام رسانند. تروتسکی (تروتسکی: وظایف سیاسی ما، لندن،‌ بی تا، انتشارات نیوپارت، ‌صفحه 56) در مشاجره ی قلمی با لنین درباره [نقش ]حزب (پس از کنگره سوم حزب سوسیال دموکرات کارگران روسیه که در سال 1903 در لندن تشکیل شد)، خطر «جانشین گرایی» (26) را شناسایی کرد: «"گروه انقلابیون حرفه ای" که در رأس پرولتاریای خودآگاه قرار دارد، به جلو نمی رود بلکه به جای پرولتار یا عمل می کند...» (27) تروتسکی بعدها لنینیسم را پذیرا شد زیرا آن را منطبق با اصل خود- رهایی پرولتاریا می دید. (28) اما در اوضاع آشفته پس از سال 1945،‌ بسیاری از هواداران تروتسکی به سمت «جانشین گرایی» سوق داده شدند- نه این که در وضعی بودند تا جانشینی برای طبقه کارگر به شمار آیند، بلکه به نیروهایی چشم امید داشتند که به نام طبقه کارگر عمل می کردند.
سیاست پابلو در مورد «ورود همه جانبه ی» دراز مدت تروتسکیست ها در احزاب کمونیست مصداقی از این گرایش بود. اما بزرگ ترین وسوسه ی آنان در مورد آن انقلاب هایی بود که اینک «انقلاب های جهان سوم» نامیده می شد، یعنی جایی که جنبش های استالینیستی توانستند ارتش های دهقانی را با یک برنامه ملّی، و نه یک برنامه رهایی بخش اجتماعی، به پیروزی برسانند- یوگسلاوی، چین، کوبا و ویتنام [شمالی]. در ظاهر امر، این انقلاب ها را می شد به عنوان از موردی از ابطال نظریه انقلاب مداوم [تروتسکی] به شمار آورد- که بر طبق آن نظریه، کشورهای عقب مانده فقط قادرند امپریالیسم را در جایی شکست دهند که طبقه کارگر رهبری پیکار ملّی را به عهده داشته و از کاپیتالیسم گسسته باشد. واکنشی که بین الملل چهارم از خود نشان داد، این بود که برعکس مدعی شد که انقلاب های مزبور مؤیّد نظریه ی انقلاب مداوم است. لذا سومین کنگره جهانی [بین الملل چهارم] در 1951 اعلام کرد: «پویایی انقلاب یوگسلاوی مؤیّد نظریه ی انقلاب مداوم از جمیع جهات است» (بین الملل چهارم: انقلاب یوگسلاوی. در طبقه، حزب، و دولت و انقلاب اروپای شرقی،‌ نیویورک، 1969، انتشارات حزب کارگر سوسیالیست،‌ صفحه 57). توجیه تروتسکیست ها درباره انقلاب های مزبور این بود که چون این انقلاب ها در راستای نظریه ی انقلاب مداوم صورت گرفته بودند، ‌و بعدها که چنین انقلاب هایی به استقلال ملّی دست یافتند و به اصلاحات ارضی یا ملّی کردن در سطح گسترده دست زدند، این امر نشان می دهد که انقلاب های مذکور را طبقه کارگر رهبری کرده بودند. یک شِقّ دیگر آن- این که نظریه انقلاب مداوم نظریه ای کاذب است یا دست کم نیاز به اصلاح دارد- اندیشه ای آن چنان سنگین [و صعب] می نمود که حتّی امکان بررسی کردن آن هم وجود نداشت. اما سیار تحولات نامناسب- فروپاشی نسبتاً‌ مسالمت آمیز امپراتوری های استعماری اروپایی و تبدیل برخی کشورهای جهان سوم به دولت های به تازگی صنعتی شده را‌- مردود شمردند، با این ادعا که تحولات مذکور مغایر با تأکید تروتسکی است مبنی بر این که «راه حل کامل و اصیلِ (نه شروع یک راه حل) وظایف انقلاب بورژوا- دموکراتیک فقط می تواند با سرنگون کردن کاپیتالیسم به دست آید» (ماندل: مارکسیسم انقلابی در شرایط فعلی؛ کالینیکوس: نظریه انقلاب مداوم تروتسکی و ارتباط آن با جهان سوم در شرایط فعلی، 1982،‌ انتشارات سوسیالیسم بین الملل، جلد 2، فصل 16،‌ صفحات 98- 112).
مشخص کردن انقلاب های بزرگ جهان سوم به عنوان انقلابات سوسیالیستی، امکان ضعیفی داشت که «درست اعتقادی» تروتسکیسم را حفظ و صیانت کند، اما به قیمت دشواری ها و مشکلات جدید تمام می شد. از یک جهت، همان گونه که مایکل لووی (لووی: سیاست رشد مختلط و نابرابر، صفحه 214) اذعان می دارد، در تمامی موارد مزبور «نه تنها پرولتاریا مستقیماً عامل انقلاب نبود، ‌بلکه حزب انقلابی نیز مظهر و تجلّی مستقیم و تشکّل یافته پرولتاریا به شمار نمی آمد». مع ذلک احزاب کونیست ویتنام، ‌چین و کوبا «تجلّی سیاسی و برنامه سازی شده پرولتاریا بودند زیرا به منافع تاریخی طبقه کارگر پایبند بودند» (لووی: سیاست رشد مختلف و نابرابر،‌ صفحات 214- 215). لذا یک جنبش می تواند پرولتاریایی به شمار آید، حتّی اگر شامل کارگران معدودی در میان اعضایش باشد و هیچ گونه مشارکتی در حیات روزمرّه و مبارزات پرولتاریا نداشته باشد. حیطه ای که به این ترتیب برای «جانشین گرایی» عرضه شد،‌ به قدر کافی روشن است،‌ به ویژه وقتی که به خاطر آوریم «ایدئولوژی های پرولتاریایی» این جنبش ها، شکل هایی از «مارکسیسم- لنینیسم» از نوع استالینیستی بودند که تروتسکی همواره به آنان می تاخت که تحریف های عامیانه و فرمایه ای از سنّت سوسیالیسم انقلابی هستند. این خط کاملِ استدلال،‌ بی اختیار یادآور شعر معروف [برتولت] بِرشت است؛ بِرشت در پی قیام 1953 برلین‌ (29)، شعری به این مضمون سرود که رژیم آلمان شرقی باید مردم [فعلی خود را] نابوده کرده و مردم تازه ای را به جای آنان بگمارد. امّا حتّی با مسلّم فرض کردن سرشتِ پرولتاریایی احزاب کمونیست یوگسلاوی، چین و ویتنام، ‌و (با تردید بیش تری در مورد) جنبش 26ژوئیه در کوبا، در حالی که کوبا مارکسیسم- لنینیسم را پس از انقلاب 1959 پذیرا شد، یک مشکل بنیادی ترِ دیگر نیز باقی می ماند: چگونه استالینیسم،‌ که تروتسکی برچسب «ضدانقلاب» را در مقیاس جهانی به آن می زد، توانست کاپیتالیسم را در موارد [انقلاب های مزبور] سرنگون کند؟ پاسخ آن بسیار ساده بود: این جنبش ها اساساً استالینیستی نبودند. ماندل (ماندل: در دفاع از انقلاب مداوم، پاریس، 1983، نشریه ی «اینترنشنال و یوپونیت» (30)، صفحه 32) در این باره می گوید:
دیکتاتوری پرولتاریا در یوگسلاوی، ‌چین، ویتنام و کوبا، ‌به وسیله کادرهای رهبری یک انقلابِ برنامه ریزی شده به وجود آمد. این کادرها رَویه ای انقلابی داشتند، ‌لیکن تئوری و برنامه آنان نه برای انقلاب خودشان، و نه بالأخص برای انقلاب جهانی، ‌کفایت می کرد.
نه استالینیست ها، ‌نه «مارکسیست های انقلابی»- تیتو، ‌مائو، هوشی مین و کاسترو- هیچ یک در شمار «مرکزگرایان چپ» نبودند، و چون «یک برنامه صحیح نداشتند» ‌لذا «عواقب سیاسی منفی» در پی داشت؛‌ مع ذالک «این حقیقت که آنان یک انقلاب سوسیالیستی را برپا کردند... به مراتب مهم تر از این بود که آنان یک تئوری کافی انقلابی را نداشتند» (ماندل: در دفاع از انقلاب مداوم، صفحه 54).
«مرکز گرایی» نامی است که لنین و تروتسکی بر برخی جریان های فکری سوسیالیستی گذاردند که وجه مشخصه آن ها، ‌نوسان بین اصلاح و انقلاب بود. کارل کائوتسکی و مارکسیست های اتریش‌، موارد کلاسیک «مرکزگرایی» هستند. پس چگونه «مرکز گرایان چپ» توانستند انقلاب های سوسیالیستی را در نقاطی از جهان پیاده کنند؟ در پاسخ هایی که به این پرسش داده شد، این گرایش وجود داشت که تأکید زیادی بر شرایط عینی شود، ‌آن چه که لووی (لووی: سیاست رشد مختلط و نابرابر، صفحه 158) آن را «منطقِ خودِ فرآیند انقلابی» می نامد. از این رو، پی یر روسه (31) (روسه: حزب کمونیست ویتنام، ‌پاریس، 1975، انتشارات ماسپرو) استدلال می کند که ترکیبی از فشارهای اجتماعی- اقتصادی و سنت ملّی (به ویژه کنفوسیانیسم) به کمونیست های ویتنام امکان داد تا «به گونه ای تجربی» از استالینیسم بگسلند و انقلاب ضد استعماری خود را تا مرحله ی نهایی به پایان رسانند. شکّی نیست که چنین عواملی را باید در هر تبیین انقلاب ویتنام به حساب آورد، ‌ولی این عوامل به سختی شخص را متقاعد می کند که آن را به عنوان یک انقلاب سوسیالیستی توصیف کند، ‌دست کم از دیدگاه مارکسیسم کلاسیک که بر سرشت خودآگاهی چنین تحولاتی تأکید زیادی می کند. بر طبق تئوری هگل درباره استفاده از عقل،‌ تاریخ به جای خودآگاهی عمل کرده و موجب انقلاب هایی می شود که عوامل آن عمدتاً‌ از آن چه می کنند آگاه نیستند. به گفته ی خودِ تروتسکی (تروتسکی: درباره چین، ‌صفحه 349): «به این ترتیب، خصلت ناپایدار انقلاب به صورت یک قانون در می آید و خود را فراتر از تاریخ قرار می دهد، مستقل از سیاستِ کادر رهبری و رشد مادّی رویدادهای انقلابی». به هر تقدیر،‌ اگر «کادرهای رهبریِ "پراگماتیست" [عمل گرا] بتوانند خود را از شرّ کاپیتالیسم در نقاط بزرگی از جهان خلاص کنند، ‌پس فایده ی وجودی بین الملل چهارم چیست؟ این ابهام و سردرگمی فکری از اواخر دهه 1940 به آن سو، به شکل های مختلف وجود داشت،‌ اما با انقلاب 1979 نیکاراگوئه، شدت بیش تری گرفت. شاخه امریکایی حزب کارگران سوسیالیست، از این رویداد، و نیز از انقلاب کوبا و کودتایی که در 1979 رژیم بدفرجام موریس بیشاپ (32) را در گرانادا به قدرت رسانید، استقبال کرد. زیرا «نشانگر ظهور مجدّد انقلابیون پرولتاریایی در عرصه قدرت بود- برای نخستین بار پس از آن که دیوانسالاری استالینی به چنین رهبری هایی در اتحاد شوروی مُهر بطلان زد و بین الملل گرایی پرولتاریایی را در پنجاه سال قبل،‌ از عرصه کمونیست بین الملل حذف کرد (بارنِس (33): تروتسکی آنان ‌و تروتسکی ما، ‌نیویورک، ‌1983، انتشارات «نیواینترنشنال» جلد اول، فصل اول، صفحه 10). ظاهر شدن این «جریان مارکسیست انقلابی... زندگی و پیکار به خاطر گسترش انقلاب سوسیالیستی» (بارنِس: مارکسیسم و پیکار طبقاتی در شرایط فعلی، در اثرِ ام. آ و اترز (34) و سایرین تحت عنوان رهبری پرولتاریایی در قدرت، نیویورک، 1980، انتشارات حزب کارگران سوسیالیست، صفحه 30) چشم انداز یک «همگرایی (35) سیاسی نیروها را در سطح جهانی»، که ممکن است باعث وحدت حزب کمونیست کوبا،‌ ساندینست ها و دبیرخانه متحده بین الملل چهارم در یک «کمونیست بین الملل انبوه» شود، پیش بینی کرد (بارنِس: تروتسکی آنان تروتسکی ما، ‌صفحه 77). افزون بر آن، رهبر شاخه امریکاییِ حزب کارگران سوسیالیست موسوم به جَک بارنِس (بارنِس: تروتسکی آنان و تروتسکی ما، ‌صفحه 69) استدلال می کند که تروتسکیسم به خودی خود، ‌مانعی فراراه این «همگرایی» است زیرا «شاید 80 درصد آن کسانی که در مقیاس جهانی، ‌خود را تروتسکیست معرفی می کنند... فرقه گرایان اصلاح ناپذیر هستند.» ریشه های این فرقه گرایی را باید در خود تروتسکی جستجو کرد، چرا که در نظریه انقلاب مداوم او، ‌ایجاد رژیم های «کارگری و دهقانی» که نماینده ی «یک مرحله از پیکار طبقاتی هستند، که طی آن،‌ روابط مالکانه کاپیتالیستی هنوز از میان نرفته است اما کارگران و دهقانان قدرت سیاسی را از طریق انقلاب واقعی تسخیر کرده اند» نشده است (بارنِس: تروتسکی آنان و تروتسکی‌ ما، صفحه 35). تمامی انقلاب های کوبا،‌ نیکاراگوئه و گرانادا این مرحله ی مقدماتی ماقبل استقرار دیکتاتوری پرولتاریا را پشت سر گذاردند، اما تحولی که اساساً متضمن ملّی کردن وسایل تولید است، فقط در کوبا صورت گرفت.
این استدلال ها و احتجاجات نشانگر بارزترین مثالِ کشش به سوی استالینیسم بود که از اواخر دهه 1940 به بعد، به صورت یک وسوسه ی مداوم برای تروتسکیست های مکتبی درآمده بود. اندیشه ی «رژیم های کارگری و دهقانی» بالأخص یادآور فرمول [طرح] قدیمی لنین درباره «دیکتاتوری انقلابی دموکراتیک پرولتاریا و دهقانان» بود که تروتسکی پس از 1905 از آن به شدت انتقاد کرده بود، و یک بار دیگر در مباحثات دهه ی 1920 آن را عنوان نمود. شاخه امریکایی حزب کارگران سوسیالیست در واقع به سرعت یک روش تحلیل سیاسی را ابداع کرد که قویاً یادآور [نظریه ی] پابلو درباره تقسیم جهان به دو بلوک شرقی «مترقی» و بلوک «ارتجاعی» غربی در اوایل دهه ی 1950 بود. این تحول کامل که در مسیر تروتسکیسم صورت گرفت، با مقاومت شدید ماندل و هواداران او در دبیرخانه متحده بین الملل چهارم روبرو شد (به طور مثال، نک: ماندل: در دفاع از انقلاب مداوم). ولی این مقاومت ها نتوانست بر این حقیقت سرپوش بگذارد که شاخه امریکایی حزب کارگران سوسیالیست تحت رهبری بارنِس، ‌عواقب تروتسکیسم مکتبی را به سادگی بیان کرده است. هر دو طرف [حزب کارگران سوسیالیست، ماندل و هواداران او] معتقد بودند که انقلاب های پرولتاریایی روی داده است که پرولتاریا در آن ها نقش فعالی نداشته است. این موضوع که آیا سازندگان این انقلاب ها، «مارکسیست انقلابی» یا «انقلابیون عمل گرا» یا حتّی «استالینیست» نامیده می شدند،‌ اهمیت زیادی نداشت. اگر این انقلاب ها توانسته بودند از طریق «انقلاب از بالا»، سوسیالیسم را به دست آورند، بی آن که شوراهای کارگری قدرت را در دست بگیرد، در این صورت، تروتسکیسم علت وجودی (36) خود را از دست داده بود. حتّی تمامی استدلال های محکمه پسند و پرابهّت ماندل نیز قادر نبود بر این حقیقت سرپوش بگذارد (کالینیکوس: تروتسکی آنان و تروتسکی ما، انتشارات سوسیالیسم بین الملل،‌ 1984). تروتسکیست های مکتبیِ خارج از دبیرخانه متحده بین الملل چهارم، به اقدامات تعدیلیِ مشابهِ تلاش های ماندل دست یازیدند، و به همان اندازه نیز ناکام شدند. موقعی که شاخه بریتانیایی حزب کمونیست انقلابی با اعلام [موجودیت] دولت های کارگری «منطقه حائل» اروپای شرقی در 1947- 1948، رشد بین الملل چهارم را پیش بینی کرد، تِد گرانت نظریه ی «بناپارتیسم پرولتاریا» را قاعده بندی کرده بود. این یک مورد جالب از آن چیزی بود که لاکاتوس (براهین و ابطال ها،‌ کمبریج، 1976، ‌از انتشارات دانشگاه کمبریج، ‌صفحات 20، 83، 93) آن را «کِشش نظریه (37)» می نامید. یعنی دفاع از یک نظریه در برابر ابطال، از طریق شمول مفاهیم آن برای در برگرفتن موارد آشکارا منحرف [از آن نظریه]. مارکس واژه ی «بناپارتیسم را باب کرد، و مقصود از آن نیز تشریح رژیم هایی بود که در آن ها، ‌دولت ضمن این که در سلطه ی بورژوازی نیست ولی به سود منافع بورژوازی عمل می کند (دِرِیپر: تئوری انقلاب کارل مارکس، جلد اول، نیویورک،‌ 1977،‌ انتشارات «مانتلی ریویو» (38)، کتاب دوم). گرانت (گرانت: رشته ی ناگسسته، صفحه 231) از عقیده مارکس پیروی کرد ولی قاعده بندی های تروتسکی را بسط داد، این نظریه را از دولت های کاپیتالیستی به دولت های کارگری شمول داد، ‌و این قضیه عمومی را مطرح کرد که «برای یک مدت طولانی، هیچ کشاکشی میان دولت [کارگری] و طبقه ای که دولت نماینده آن است، ‌نمی تواند بروز کند.» گرانت درباره استالینیسم (گرانت: رشته ی ناگسسته،‌صفحه 302) استدلال کرده بود که «شکلی از بناپارتیسم است که پایگاهش را در نهاد مالکیت دولتی قرار داده است، اما متفاوت از ضابطه ی یک دولت کارگری است،‌ همان طور که فاشیسم یا بناپارتیسم بورژوایی نیز با ضابطه ی دموکراسی بورژوایی جور در نمی آید.» بر همین اساس، گرانت (گرانت: رشته ی ناگسسته، ‌صفحه 350) که درباره کامیابی های «بناپارتیسم پرولتاریایی» در جهان سوم،‌ دست و دلبازتر از دبیرخانه متحده بین الملل چهارم بود، در سال 1978 کشورهای چین، کوبا،‌ ویتنام، ‌لائوس، کامبوج، سوریه، آنگولا، موزامبیک، عدن [یمن جنوبی]،‌ بنین و اتیوپی را به عنوان دولت های کارگریِ ناقص توصیف کرد. با این که تروتسکیست های مکتبی از گرانت انتقاد کردند، ‌ولی فهرست مزبور نشانگر استفاده ی مداوم گرانت از «دولتی کردن اقتصاد» به مثابه معیار یک دولت کارگری بود. با این وصف، گرانت در برابر این وسوسه که سازندگان این انقلاب ها را جزو اردوگاه تروتسکیست بداند، ایستادگی کرد- به طور مثال، در سال 1949، ‌گرانت به رویکرد و رهیافت دبیرخانه بین الملل [چهارم] از تیتو به عنوان «یک تروتسکیست ناخواسته» انتقاد کرد (گرانت: رشته ناگسسته، ‌صفحه 289). مع ذالک فشار وارده بر مفهومِ «جانشین گرایی»، تجلی سیاسی یافت. گرانت پس از پیوستن به حزب کارگر بریتانیا (همراه با سایر اعضای جناح اکثریت حزب کمونیست انقلابی بریتانیا) در 1949، ‌به صورت یک شخصیت اصلی در گرایشِ «مبارز» (39) درآمد. در اواخر دهه 1970،‌ گرایش مزبور نیرومندترین گروه بندی جناح چپ در درون حزب کارگر بود. هواداران این گرایش، با اِعمال یک شکلِ به مراتب دراز مدت تر از «رخنه گرایی»، که به وسیله تروتسکی پیش بینی شده بود، در انتظار یک بحران اقتصادی فاجعه آمیز بودند تا حزب کارگر را افراطی کرده و با جلب حمایت گسترده ی کارگران، ‌یک کابینه چپ را بر سر کار آورند تا «یک تحول کاملاً مسالمت آمیز در جامعه انگلستان را از طریق ملّی کردن در مقیاس وسیع، و با موافقت پارلمان از راه وضع یک قانون در خصوص اختیارات دولت، به اجرا درآورند» (تافه: ما از چه دفاع می کنیم، لندن، 1986. انتشارات گرایش مبارز، ‌صفحه 25، و سایر صفحات). بر مبنای این سناریو [پیش بینی]، یک دموکراسی اجتماعی متحول می بایست همان نقشی را ایفا کند که سایر تروتسکیست های مکتبی عقیده داشتند بعضی از انواع استالینیسم باید آن را انجام دهند (مک گریگور: تاریخچه و سیاست جناح مبارز، ‌1986، ‌انتشارات سوسیالیسم بین الملل).

دویچر و اَندرسون در برج مراقبت

تضادهایی که در بخش پیش شرح داده شد، همگی آن ها در راستای تلاش برای تقویتِ تحلیل تروتسکی از اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به عنوان یک دولت کارگری، صورت گرفت، ‌اما به قیمت شناسایی مؤثر استالینیسم به مثابه ی یک نیروی انقلابی تمام شد، ضمن این که کوشش شد تا جنبش مستقل تروتسکیسم را همچنان حفظ نمایند. برای خارج شدن از این معضل، دو راه وجود داشت: رها کردن نظریه ی دولت های کارگری منحط و ناقص، یا رها کردن طرحی که در سال 1933 به وسیله تروتسکی برای ایجاد سازمان های انقلابیِ مستقل از استالینیسم و سوسیال دموکراسی، پی ریزی شده بود. برجسته ترین نماینده ی راه حل دوم، ایزاک دویچر (40) است. او استعدادهای عظیم ادبی داشت. یری اَندرسون (اَندرسون: دویچر، مارکسیسم، جنگ ها و انقلابات، ‌لندن، ‌1984، انتشارات وِرسو،‌مقدمه کتاب،‌ صفحه I ]، دویچر را «یکی از بزرگ ترین نویسندگان سوسیالیست قرن بیستم» به شمار می آورد، به ویژه با نگارش زندگینامه کلاسیک تروتسکی (41)، که نقش مهمّی را در حفظ شهرت تروتسکی و آشنا کردن نسلِ افراطی شده دهه ی 1960 با سنّت مارکسیسم کلاسیک ایفا کرد. مع ذالک قوّتِ آثار دویچر اساساً در تقابل با سنّت سیاسی اتخاذ شده به وسیله تروتسکی پس از سال 1933 بود. دویچر که [ابتدا] در گروه تروتسکیست لهستان در دهه ی 1930 فعالیت می کرد،‌ متن پیش نویس احتجاجات در مخالفت با تشکیل کنفرانس مؤسس بین الملل چهارم را شخصاً‌ تهیه کرد (ریسنر: اسناد بین الملل چهارم، صفحات 269- 297؛ دویچر: پیشگوی طرد شده، آکسفورد، ‌1970، ‌انتشارات دانشگاه آکسفورد، ‌صفحه 421،‌ زیرنویس شماره 1). در طول تبعیدِ دوران جنگ در بریتانیا،‌ دویچر از جنبش تروتسکیسم خارج شد. صرف نظر از علت یا نتیجه ی این تصمیمِ او، تحلیلِ پخته ی دویچر بی شک یک حالت منطقی به اثر مزبور داد.
شاختمن (شاختمن: انقلاب دیوانسالارانه، صفحه 270) اظهارنظر کرد: «دویچر بسیار مجذوب- همچنین می توان گفت که دارای وسواس نسبت به- شباهت های میان انقلاب های بورژوایی (به ویژه فرانسوی...) و انقلاب بلشویکی است.» این شباهت ها، ‌وظیفه ی ایجاد یک همانندیِ گسترده ی ساختاری بین انقلاب های بورژوایی و پرولتاریایی را ایفا می کنند. لذا این همانندی مفروض، به لحاظ سیاسی به دو دلیل اهمیت دارد: نخست، دویچر یک قانون عمومی تاریخی را فرض می کند که طبق آن،‌ انقلاب ها از یک مرحله ی بسیج عمومی که در آن انقلابیون از حمایت توده ها بهره مندند، به سمت مرحله ای حرکت می کند که در آن،‌انقلاب ها ناگزیرند در برابر حوادث، یک دیکتاتوری اقلیت را به وجود آورند تا فتوحات آن انقلاب را به قیمت سرکوب [مخالفان]، و به کمک یک چپ تندرو که خیانت بر آرمان های انقلاب را محکم می کند، حفظ نمایند. ظهور استالین، همانند ظهور کرامول و ناپلئون در گذشته، به لحاظ تاریخی اجتناب ناپذیر بود. وانگهی استالین نماینده ی خیانت به انقلاب نبود، بله مظهر استمرار آن بود. دویچر ضمن بحث درباره روش های زور و اجبار و گسترش عملیات مسلّحانه که به وسیله رهبران بلشویک در طول جنگ داخلی در پیش گرفته شد (دویچر: پیشگوی مسلّح، آکسفورد، ‌1970، ‌انتشارات دانشگاه آکسفورد، ‌صفحه 515)، ردیابی کرد.
رشته یِ استمرارِ تاریخیِ ناآگاهانه ای را که از مقالات تردیدآمیز و روسیاهِ لنین در باب انقلابِ از راه فتوحات (42) [آغاز می شد] و تا انقلاب های تدارک دیده شده به وسیله استالین فاتح (43)، ادامه یافت. یک رشته ظریفِ مشابه نیز سیاست داخلی تروتسکی را طی این سال ها، ‌به اعمال و کردار خصم او [استالین] متصل می کند. هم تروتسکی و هم لنین،‌ هر کدام در یک زمینه متفاوت، به عنوان الهام دهندگان و مشوّقان ناخواسته استالین ظاهر می شوند. زیرا هر دوی آنان [لنین و تروتسکی] در اثر اوضاع و احوالی که خارج از کنترل شان بود و نیز در اثر توهّمات خویش، برخی دیدگاه ها را اتخاذ کردند که اوضاع و احوال و شرافت شان به آنان اجازه نداد که آن دیدگاه ها را حفظ نمایند- دیدگاه هایی که جلوتر از زمان آنان بود. [چرا که] فراتر از ذهنیت عمومی بلشویک ها می رفت و با مضامین اصلی زندگی خودشان در تضاد بود.
مزیّت منحصر به فرد استالین- که دقیقاً در بی شرافتی و نداشتن حس همدردی نسبت به سنّت مارکسیسم کلاسیک، نهفته بود، ‌و به او امکان داد تا به عنوان «پاسدار» و «امین» انقلاب در مرحله ی محافظه کارانه ی آن، ‌در دهه ی 1920 عمل کند- به «دومین انقلاب» اشتراکی کردن کشاورزی و صنعتی کردن [سریع] شوروی (دویچر: استالین،‌آکسفورد، ‌1949، ‌انتشارات دانشگاه آکسفورد، ‌صفحات 294 -361) و نیز متحول کردن اروپای شرقی «از بالا و از خارج» (44) از طریق تسخیر و اشغال، انجامید (دویچر: پیشگوی طرد شده، ‌صفحه 275). در این جا ما می توانیم جنبه دومِ شباهتی را که دویچر میان انقلاب های بورژوایی و سوسیالیستی قایل بود،‌ یادآور شویم. انقلاب های بریتانیا و فرانسه از نوع بورژوایی بودند، البته نه به این علت که کاپیتالیست ها، ‌رهبری انقلاب را در دست داشتند- برعکس،‌ «اکثر این رهبران را "دهقانان نجیب زاده" در انگلستان و حقوقدانان و پزشکان و روزنامه نگاران و سایر اقشارِ روشنفکران در فرانسه تشکیل می دادند»- بلکه به علت مزایا و منافعی که برای بورژوازی به ارمغان آوردند: «انقلاب بورژوایی شرایطی را فراهم می کند تا دارایی و ثروت بورژوازی شکوفا شود» (دویچر: انقلاب ناتمام، آکسفورد، 1967،‌ انتشارات دانشگاه آکسفورد صفحه 22). اَندرسون (اَندرسون: سوسیالیسم و تجربه گرایی کاذب، 1966، نشریه نیولفت ریویو، شماره 35، صفحات 2- 42) مفهوم ضمنی گسترش این ویژگی انقلاب بورژوایی به همتای سوسیالیست خود [روسی] را عنوان نمود: «کاپیتالیسم به گونه خودکار، یا در همه جا،‌نیاز به یک بورژوازی صنعتی پیروزمند برای پیاده کردن کاپیتالیسم ندارد- به همان اندازه که سوسیالیسم برای تحمیل خود [به جامعه] نیاز به یک پرولتاریای صنعتی دارد.» خیلی صریح تر از آن چه که در خط فکری تروتسکیسمِ مکتبی [درباره استالینیسم] داوری می شد، استالینیسم به عنوان یک نیروی انقلابی پذیرفته شد و نظریه ی کلاسیک سوسیالیسم در باب خود- رهایی پرولتاریا کنار گذارده شد. انتقادات دویچر از تروتسکی، تشابهی را که دویچر میان انقلاب های بورژوایی و سوسیالیستی قائل است، ‌زیر سؤال می برد، و این موضوع را مطرح می کند که طبقه کارگر در اثر جدا شدن از وسایل تولید در نظام کاپیتالیسم، ‌فقط از راه به دست آوردن قدرت سیاسی می تواند سلطه ی اقتصادی خود را کسب کند (شاختمن: انقلاب دیوانسالارانه،‌ فصل های 12 و 13؛ برای اطلاعات بیش تر، ‌نک: کالینیکوس، انقلاب های بورژوایی و ماتریالیسم تاریخی، لندن ، 1989، ‌انتشارات سوسیالیسم بین الملل، جلد دوم، فصل 43، ‌صفحات 113- 171).
بر مبنای تفسیر دویچر از انقلاب روسیه، استالین نه فقط یک انحراف [از سیرِ تاریخ] است که تروتسکی او را در آن منزلت می بیند،‌ بلکه یک وسیله ی ضرورت تاریخی است. در یک فراز افشاگرانه، ‌دویچر (دویچر: پیشگوی طرد شده، صفحات 241- 247) برای ابطال «نتیجه گیری حیرت انگیزِ» تروتسکی مبنی بر این که بدون وجود لنین، ‌انقلاب اکتبر به وقوع نمی پیوست،‌ به گفته ی پلخانوف نظریه پرداز بزرگ در دومین بین الملل مارکسیستی [بین الملل دوم]، استناد می کند. آلاسدِر مکینتایر (مکینتایر: در برابر تصورات شخصی درباره عصر و زمانه، لندن، 1971، انتشارات داک ورث، صفحه 59) درباره برداشت دویچر این چنین تفسیر می کند: «ما می توانیم درک کنیم که چرا دویچر به قدرت رسیدن استالین را یک ضرورت تاریخی در تمامی استدلال خود، به شمار می آورد. اگر گاهگاه تاریخ، شقوقِ [چاره های] حقیقی را به ما عرضه می کند، پس من فقط بخشی از یک تحول تاریخی گریزناپذیر نیستم» (همچنین نک: کالینیکوس: تکوین تاریخ، 1987، ‌کمبریج، بخش «شکل حکومت»، صفحات 79- 82). در حالی که مارکسیسمِ تروتسکی، حتّی موقعی که او به پیشگویی سقوط اقتصادیِ اجتناب ناپذیر سرمایه داری در اواخر دهه، بسیار نزدیک شده بود،‌ [اما باز هم] بر «عامل ذهنی» تأکید زیاد داشت، ‌یعنی نقش نمایندگی آگاهانه بشری در تحول جامعه، ولی دویچر ترجیح داد که رویدادها را در پرتو یک ضرورت تاریخی آشکار و هویدا، تبیین نماید. این دریافت دویچر، نتایج سیاسی مستقیم داشت. در دنیای پس از جنگ [جهانی دوم]، دویچر (پیشگوی طرد شده، صفحه 518) استدلال کرد، «مبارزه طبقاتی که در سطح سنّتی سرکوب شد، در سطوح و شکل های متفاوتی به صورت رقابت میان بلوک های قدرت و جنگ سرد انجام گرفت». با این که دویچر با بلوک شوروی در این پیکار همدردی می کرد ولی ترجیح داد که هر گونه فعالیت سیاسی سازمان یافته را رها کرده و در یک برج مراقبت بنشیند تا از آن جا با بی غرضی و هشیاری نظاره کند که در این جهان نابسامان چه می گذرد، کاملاً‌ مراقب باشد که چه نتایجی به دست می آید و آن ها را بدون تعصب و غرض ورزی (45) تفسیر کند (دویچر: مارکسیسم، جنگ ها و انقلاب ها، ‌صفحات ‌57- 58). مثبت ترین تحولی که دویچر از نشستن در این برج مراقبت، کشف کرد،‌ ظهور اصلاحگرانی در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی پس از مرگ استالین بود. دویچر توقع داشت که این اصلاحگران، انقلاب سیاسی را به صورت «انقلاب از بالا» به اجرا درآورند، ‌در حالی که تروتسکی پیش بینی کرده بود که انقلاب مزبور «از نوع انقلاب از پایین» خواهد بود. دویچر ابتدا این نقش را در وجود بریا (46) دید، سپس در مالنکوف (47)، و بالأخره در خروشچف (48) (نک: کلیف: نه واشنگتن و نه مسکو، ‌صفحات 166- 191). به این ترتیب بود که دویچر (دویچر: مارکسیسم، ‌جنگ ها و انقلاب ها،‌ صفحات 145- 146) قیام 1953 برلین را محکوم کرد؛ این قیام در مناطق کارگر نشینی صورت گرفته بود که در گذشته از کمونیست ها در برابر جمهوری وایمار حمایت کرده بود. از دیدگاه دویچر، قیام مزبور «یک اقدام ضد انقلابِ حقیقی» بود زیرا در برابر اصلاحگرانی نظیر بریا که می خواستند رژیم استالینیستی را به تدریج اصلاح کنند، قد عَلَم کرده بود.
با این که دویچر به ایفای نقش یک ناظرِ دقیق رویدادها بسنده کرد و هر تلاشی از جانب خود برای ایجاد یک سازمان سیاسی را منتفی دانست، اما افکار او همچنان (پس از مرگش در 1967) نفوذی را اِعمال می کند؛ در نتیجه تأثیر افکار او بود که یک گروه با استعداد از روشنفکران بریتانیایی مدیریت نشریه ی «نیولِفت ریویو» (49) را در سال 1962 به عهده گرفتند و آن را در طول دو دهه بعد، به یک نشریه برجسته ی انگلیسی زبان در زمینه تئوری های اجتماعی تبدیل کردند (نک: تاریخچه «نیولِفت ریویو» اثر بریج هال، 1980). یِری اَندرسون (دبیر «نیولِفت ریویو» تا سال 1983) نیز به خاطر تألیف دو جلد کتاب درباره تبارشناسی دولت های نوین (اَندرسون: گذارهایی از عهد عتیق به فئودالیسم؛ تبارشناسی دولت استبدادگرا، لندن، 1974، انتشارات «نیولِفت ریویو») شهرت زیادی دارد. اما اَندرسون در عین حال یک شارح و مفسّر بزرگ تروتسکیسم مکتبی، ‌به روال دویچر است. اَندرسون،‌ تروتسکیسم را به مثابه ی استمرار سنّت کلاسیک [مارکسیسم]، با مارکسیسم غرب مقایسه کرد (اَندرسون: ملاحظاتی در باب مارکسیسم غرب، صفحات 96- 101)، و از تروتسکیسم تمجید و ستایش نمود که «به تنهایی... ثابت کرد که توانایی یک دیدگاه بالغ و پخته را درباره سوسیالیسم در مقیاس جهانی دارد (اَندرسون: احتجاجاتی در درون مارکسیسم بریتانیا،‌ لندن، ‌1980، ‌انتشارت وِرسو، صفحه 156). با این وصف، فاصله زیادی از جنبش تروتسکیسم گرفت و این فاصله را حفظ کرد- در حالی که سایر دبیران نشریه مزبور (به ویژه طارق علی (50)، رابین بِلَک بِرن،‌ و کوینتین هوور (51)) در بیش ترین سال های دهه ی 1970 در زمره ی اعضای برجسته ی بخش بریتانیایی «دبیرخانه متحده بین الملل چهارم»- معروف به «گروه مارکسیست بین الملل» (52)- بودند. اَندرسون ضمن این که نظریه های بنیادی تروتسکی را با صفات «بی نظیر تا به امروز، ‌به مثابه چارچوبی برای تحقیق درباره جامعه شوروی» توصیف و تمجید کرد (اَندرسون، احتجاجاتی در درون مارکسیسم بریتانیایی، ‌صفحه 17)، در عین حال از آن ها انتقاد کرد که استالینیسم را به عنوان «فقط یک انحراف "استثنایی" یا "منحرف" از قوانین عام گذار از کاپیتالیسم به سوسیالیسم» توجیه می کنند. [اَندرسون اظهار عقیده کرد که] برعکس، «ساختارهای قدرت دیوانسالارانه و بسیج عمومی که تحت رهبری استالین برای نخستین بار انجام گرفت، ثابت کرد که [استالینیسم] یک پدیده پویاتر و عمومی تر در صحنه بین المللی است، ‌در مقایسه با آن چه که تروتسکی تصور می کرد» (اَندرسون، ‌تفسیر تروتسکی از استالینیسم. در میراث استالینیست اثر طارق علی، ‌هارموندزورث، 1984،‌ انتشارات پنگوبین،‌ صفحات 125- 126). در واقع:
استالینیسم ثابت کرد که نه تنها یک دستگاه، که یک جنبش است- جنبشی که علاوه بر این که قادر است قدرت را در یک کشور عقب مانده و فقیر (اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی) حفظ کند، بلکه در محیط های عقب مانده تر و فقیرتر نیز قدرت را کسب می کند (چین، ‌ویتنام).
(اَندرسون: تفسیر تروتسکی از استالینیسم، ‌صفحه 127)
بر طبق مقایسه شرق و غرب، که یکی از مضامین اصلی نوشتارهای تاریخی اَندرسون را تشکیل می دهد، به نظر می رسد در حالی که یک استراتژی انقلابی کلاسیک (54) برای دموکراسی های دارای کاپیتالیسم پیشرفته، همچنان مناسب باقی می ماند (اَندرسون: تناقض گویی های آنتونیو گرامشی، ‌1976- 1977، نشریه «نیولِفت ریویو، شماره 100، صفحات 5- 78)، استالینیسم یک شکلِ عادی است که جنبش های ضد سرمایه داری در جهان سوم آن را به کار گرفته اند (به طور مثال، نگاه کنید به لحن بدگمان اَندرسون در انتقاد از «کارگرگرایی فرقه گرا (55) ی حزب کارگران برزیل در: سادِر،‌ حزب کارگران برزیل، 1987، نشریه «نیولِفت ریویو»، شماره 165،‌ صفحات 93- 102).
سایر دبیران این نشریه، نتایج بسیار «دویچر گونه ای» را از تحلیل فوق گرفتند. از این رو،‌ فِرد هالیدِی (55) (هالیدِی: تکوین دومین جنگ سرد جهانی، ‌لندن، 1983، انتشارات وِرسو) این مطلب را عنوان کرد که «دومین جنگ سرد» که در اواخر دهه 1970 روی داد، ‌استمرارِ «پیکارِ بزرگ» دویچر بود، کشاکشی درون- نظامی میان کاپیتالیسم و کمونیسم، ‌که در آن، ‌همدردی های [جناح] چپ غرب باید متوجه بلوک شرق باشد زیرا این بلوک مظهر پرولتاریای جهانی در مبارزه طبقاتی در سطح جهانی میان سرمایه و کار است- هر چند که دیوانسالاریِ آن بلوک، ‌شکلی تحریف شده دارد. و هنگامی که تنش میان ناتو [سازمان پیمان آتلانتیک شمالی] و پیمان ورشو در عصر گلاسنوست و پروستریکا موقتاً‌ فروکش کرد، ‌طارق علی- که نفوذ عقیدتی ایزاک دویچر، لئون تروتسکی و ارنست ماندل را به ترتیب پذیرا شده بود- از گورباچِف به عنوان عاملِ «انقلاب سیاسی» (که اینک در جریان است (56)) در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی تجلیل کرد؛ «انقلابی از بالا» که در اثر وابستگی بقای اتحاد شوروی به «انحلال کاستِ دیوانسالارانه» پدید آمد (طارق علی: انقلاب از بالا، ‌لندن، 1988،‌ انتشارات هاچینسون، فصل های 9 و 13)

پی نوشت ها :

1. orthodoxies [گروه های پایبند به تروتسکیسم مکتبی]
2. در برابر uncritical آورده ایم که به معنای اندیشه با برآورد و یا تفسیری است که بر مبنای ضوابط تحلیل صورت نگرفته باشد (در حالی که مترجمان ما سهواً آن را «غیر انتقادی» یا «غیرنقّادانه» ترجمه کرده اند که افاده معنا نمی کند). م.
3. (positivism): این نظر که هرگونه شناخت حقیقی، شناخت علمی است، یعنی همزیستی و توالی نمودهای قابل مشاهده را توصیف می کند. به عبارت ساده تر، پوزیتویسم صورتی از تجربه گرایی است (بر مبنای نظریه آگوست کُنت)؛ تحقق گرایی، مثبت گرایی، فلسفه تحققی، مذهب ثبوتی. م.
4. هگل در کتاب«پدیده شناسی روح» می گوید که ذهن انسان در مرحله «جان» (روح)، باز هم چیزی فردی و یک گوهر بود که جنبه ی درون ذاتیِ محض داشت و همه ی دنیای خود- احساسات و تأثّرات و عواطف خویش را- در برمی گرفت. جهان اعیان و جهان خارج برای آن وجود نداشت. در مرحله ی حاضر، خاصیت عمومی ذهن این است که از وجود عین و شیء خارج از خود، آگاه می شود و بر آن شعور می یابد. حالتِ درون ذاتیِ محضِ جان، از یکسانی درمی آید و به دو جنبه ذهن و عین تجزیه می شود. هگل این مرحله از ذهن را «آگاهی» و پژوهش در آن را «پدیده شناسی روح» می نامد. (نک: فلسفه هگل (جلد دوم)، صفحه 486). م.
5. subject
6. هگل معتقد است که وجود اضداد در جهان (تز و آنتی تز) یک ضرورت است که در نهایت به «سنتز» یا وحدت کامل می انجامد و اصطلاحاً آن را «مطلق» می نامد. مفهوم «مطلق» در فلسفه هگل (که متأثر از فلسفه ارسطویی است) عبارت است از «آگاهی کامل»، که تعبیری از واقعیت مطلق است. (نک: فلسفه هگل (جلد اول)، صفحات 33- 34).
اما درباره همانندی طبیعت و تاریخ. هگل در کتاب «مقدمه ای بر فلسفه تاریخِ جهانشمول» می گوید که «عقل، کُنه و قدرت فناناپذیر و ماده ی فناناپذیر هر نوع حیات طبیعی و فکری است... عقل از خود تغذیه می کند... نه تنها سببِ گذر جهان مادی، که گذر جهان فکری از باطن به ظاهر است، آن هم به صورت تظاهر تاریخ. تاریخ، تصویر و عمل عقل است...» (نک: مارکس و مارکسیسم، صفحه 235). م.
7. هگل، حرکت فکر را اصطلاحاً «ایده» می نامد. م.
8. wittgenstein
9. برپایی جنگ ها در کشورهای امپریالیستی، به قیام های سوسیالیستی در داخل آن کشورها می انجامد (به استناد گفته معروف مارکس: «جنگ، مامای انقلاب است»). م.
10. hash
11. immunization
12. transitional programme
13. (catastrophism): فرضیه سوسیالیست ها و سندیکالیست ها که می گویند در اثر نکبت و بدبختی اجتماعی، جنبش های کارگری قهراً پیروز خواهند شد. م.
14. بحران اقتصادی غرب در اوایل دهه 1970، زاییده ی دو عامل مهم بود: (1) کاهش ارزش دلار که ناشی از نظام نادرست «پایه دلار به طلا» (فرمول برتن وودز) و معاملات احتکاری روی «یورودلار» (دلارهای موجود در بازارهای پولی اروپا) بود، (2) جنگ اعراب و اسرائیل در سال 1973 که به دومین شوک نفتی و کاهش رشد اقتصادی منتج از آن، در جهان غرب انجامید و مشکلات بزرگی را پدید آورد. م.
15. Christopher Hill
16. پس از مرگ اولیور کرامول (1658) و به قدرت رسیدن فرزند او (ریچارد کرامول)، یک جنگ داخلی میان هواداران کرامول و سلطنت طلبان درگرفت که به مدت هیجده ماه ادامه یافت. پیورتین ها و پارلمان بریتانیا از کرامول حمایت می کردند، در حالی که فرماندهان ارتش خواستار بازگشت چارلز دوم (پسر چارلز اول که به دست اولیور کرامول اعدام شد) بودند. بالأخره، ارتش توانست پارلمان را راضی کند که به بازگشت شاه رضایت دهد. (نک: تاریخ انگلستان، صفحات 344- 345). م.
17. (fifth monarchy): در کتاب دانیال نبی (تورات) آمده است که پس از چهار پادشاهی آشور، پارس (ایران)، یونان و روم، پادشاهی دیگر خواهد آمد. پیورتین های هوادار کرامول معتقد بودند که منظور از پادشاهی پنجم، سلطنت هزار ساله عیسی مسیح (پس از ظهور مجدد او) است و لذا می گفتند که باید کاری کرد که ظهور او تسریع شود. (نک: فرهنگ انگلیسی رندوم هاوس، صفحه 715). م
18. جیمز هارینگتون (1611- 1677) فیلسوف سیاسی انگلیسی و نویسنده کتاب «دولت مشترک المنافع اقیانوسیه» است. وی یک پیوریتن و طرفدار حکومت جمهوری کرامول بود. کتاب مزبور، نظیر « جمهوریت» افلاطون و «پوتوپیا» تامس مور و «شهر خدا» سنت آگوستین، یک حکومت خیالی را در اقیانوسیه شرح می دهد؛ که مقصود حکومت جمهوری انگلستان است. هارینگتون از یک حرکت دموکراتیک که استوار بر قانون اساسی، آزادی مذهب و تقسیم عادلانه اموال در میان طبقات مردم باشد جانبداری می کند. (نک: تاریخ فلسفه سیاسی (جلد دوم)، صفحات 625- 637). م.
19. کواکرها (quakers) نام خودمانی فرقه مذهبی «انجمن دوستان» (Societ of Friends) است که در سال 1650در انگلستان به وسیله جورج فاکس ایجاد شد. چون اعضای این انجمن هنگام ذکر نام خداوند، بدنشان به لرزه درمی آمد لذا «کواکر» نامیده شدند. کواکرها مخالف جنگ و سوگند خوردن بودند. آنان پیرو مذهب پیوریتن هستند و لذا بعد از مرگ کرامول (1658) به انزوای سیاسی روی آوردند و گروهی از آنان به امریکا مهاجرت کردند. م.
20. monocausal
21. (wage goods): کالایی که در قیمت گذاری آن، ارزش واقعی مزد را متمایز از مزدِ پولی در نظر می گیرند. م.
22. syncretism
23. معروف به دورِ کُندراتیف (kondratiev cycle) است. ان. دی. کندراتیف، اقتصاددان روسی، به موج هایی از قیمت ها، تولید و تجارت به مدت پنجاه تا شصت سال، معتقد است که اصطلاحاً « دوره های کندراتیف» نامیده می شوند. نظریه مزبور درباره جریان های ذاتی در ماهیت سرمایه داری و به ویژه در تراکم سرمایه است. او استدلال می کند که تغییرات در فن تولید، جنگ ها و انقلاب ها، گشایش بازارهای جدید و غیره، رقابت های اتفاقی و بی هدفی نیستند که بر «دور» تأثیر نمایند بلکه جزیی از آهنگ موج های بلند هستند. به طور مثال، توسعه بازارهای جدید، در جریانِ صعودی درازمدت آغاز نمی شود، برعکس، توسعه بازارهای جدید، آن را ممکن و ضرور می سازد.(نک: فرهنگ علوم اقتصادی، صفحه 650). م.
24. schoolman
25. یعنی در پیشگویی های درازمدت. م.
26. substitutionism
27. تروتسکی حتی گفته بود: «نظریه لنین درباره نقش حزب، به معنای "دیکتاتوری [حزب] بر پرولتاریا" است، نه دیکتاتوری پرولتاریا». م.
28. پس از حوادث ژوئیه 1917، که اهمیت حزب در رهبری پرولتاریا، برای تروتسکی روشن شد. م.
29. پس از مرگ استالین (6 مارس 1953)، یک شورش عمومی در برلین صورت گرفت که اساساً ناشی از اوضاع نابسامان اقتصادی آلمان شرقی بود؛ در حالی که رهبران شوروی، بریا را متهم کردند که به این بحران دامن زده است تا بر هواداران خود بیفزاید. در پی مرگ استالین، هواداران مالنکوف در حزب کمونیست آلمان خواستار گشایش یک فضای باز سیاسی شدند، در حالی که استالینیست ها با این اصلاحات مخالفت می کردند. اولبریخت (دبیر کل حزب کمونیست آلمان) سیاست شدت عمل را در پیش گرفت و به پاکسازی اصلاح طلبان در حزب پرداخت. در شرایط مزبور، کارگران آلمان در برلین شرقی طغیان کردند (17 ژوئن 1953). نیروهای نظامی شوروی وارد برلین شرقی شدند و تظاهرکنندگان را به خاک و خون کشیدند. (نک: برادر بزرگ تر، صفحات 170- 174). م.
30. International Viewpoint
31. Pierre Rousset
32. Maurice Bishop
33. Barnes
34. M.A. Waters
35. convergence
36. raison d'etre
37. concept stretching
38. Monthly Review
39. militant
40. Issac Deutscher
41. این اثر ارزشمند در سه جلد و تحت عناوین زیر است: پیشگوی مسلّح، پیشگوی بدون سلاح، و پیشگوی طرد شده. م.
42. اشاره به «دولت و انقلاب» اثر لنین است. م.
43. کنایه از رژیم های کمونیستی است که به وسیله استالین در اروپای شرقی به وجود آمد. م.
44. از «بالا» به معنای «انقلاب بالا» (توسط سردمداران رژیم های اروپای شرقی)، و «از خارج» به معنای «طبق دستور و توصیه کرملین» است. م.
45. sineria et studio
46. Laventry Pavilovich Beria
47. Georgi Maksimilianovich Malenkov
48. Nikita Sergevich Khurschchev
49. New Left Review - NLR
50. Tariq Ali
51. Quintin Hoare
52. International Marxist Group
53. مقصود «تروتسکیسم» است. م.
54. sectarian workerism
55. Fred Halliday
56. مطلب مزبور در زمانی نوشته شده است که گورباچف رییس جمهور اتحاد شوروی بود (گورباچف در 25 دسامبر 1991) استعفا داد، و در 26 دسامبر، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی رسماً فروپاشید و کشورهای مستقل مشترک المنافع به وجود آمدند). م.

منبع: کالینیکوس، آلکس، (1380) تروتسکی و تروتسکیسم، ترجمه ی محمد رفیعی مهرآبادی، تهران، انتشارات خجسته، چاپ نخست.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما
نجوای ماندگار و زیبا سید ابراهیم رئیسی با شهید سلیمانی...
play_arrow
نجوای ماندگار و زیبا سید ابراهیم رئیسی با شهید سلیمانی...
فوری؛ عملیات هوایی جستجوی بالگرد حامل رئیسی متوقف شد! توضیحات سختگوی اورژانس روی آنتن زنده
play_arrow
فوری؛ عملیات هوایی جستجوی بالگرد حامل رئیسی متوقف شد! توضیحات سختگوی اورژانس روی آنتن زنده
گزارش کامل سقوط بالگرد حامل رئیس‌جمهور
گزارش کامل سقوط بالگرد حامل رئیس‌جمهور
استقرار آمبولانس‌ها و شرایط جوی منطقه
play_arrow
استقرار آمبولانس‌ها و شرایط جوی منطقه
توضیحات رئیس جمعیت هلال احمر در خصوص جستجوها برای بالگرد حامل رئیس جمهور
play_arrow
توضیحات رئیس جمعیت هلال احمر در خصوص جستجوها برای بالگرد حامل رئیس جمهور
تصویر جدید از رئیسی پس از دیدار با علی‌اف در نقطه مرزی ایران و جمهوری آذربایجان در سد قیزقلعه
play_arrow
تصویر جدید از رئیسی پس از دیدار با علی‌اف در نقطه مرزی ایران و جمهوری آذربایجان در سد قیزقلعه
تصاویر جدیدی از تیم‌های جستجوی بالگرد رئیسی
play_arrow
تصاویر جدیدی از تیم‌های جستجوی بالگرد رئیسی
برگزاری مراسم دعای توسل در حرم امام رضا (ع) برای سلامتی رئیسی
play_arrow
برگزاری مراسم دعای توسل در حرم امام رضا (ع) برای سلامتی رئیسی
اطلاعات تازه از منطقه سانحه بالگرد رئیسی: آخرین مکان GPS بالگرد کجا فعال بوده؟
play_arrow
اطلاعات تازه از منطقه سانحه بالگرد رئیسی: آخرین مکان GPS بالگرد کجا فعال بوده؟
تصاویری از رئیسی یک ساعت قبل از فرود سخت در یک منطقه کوهستانی به دلیل مه
play_arrow
تصاویری از رئیسی یک ساعت قبل از فرود سخت در یک منطقه کوهستانی به دلیل مه
چه کسانی در بالگرد حامل رئیس جمهور بوده‌اند؟
play_arrow
چه کسانی در بالگرد حامل رئیس جمهور بوده‌اند؟
توضیحات وزیر کشور درباره بالگرد حامل رئیس‌جمهور
play_arrow
توضیحات وزیر کشور درباره بالگرد حامل رئیس‌جمهور
تصاویر عملیات جستجوی سانحه بالگرد رئیس جمهور
play_arrow
تصاویر عملیات جستجوی سانحه بالگرد رئیس جمهور
وقوع سانحه برای بالگرد حامل رئیس‌جمهور در منطقه جلفا
play_arrow
وقوع سانحه برای بالگرد حامل رئیس‌جمهور در منطقه جلفا
لحظه به آب انداختن یک فروند لنج باری ۵۰ سال پیش در قشم
play_arrow
لحظه به آب انداختن یک فروند لنج باری ۵۰ سال پیش در قشم