چکیده:
«انواع پرندگان بسیار و تعدادشان بی شمار است، در واقع، میلیون ها پرنده روی سطح زمین زندگی می کنند، هر یک از پرندگان به نوعی انسان را به شگفتی و تحسین برمی انگیزند، از گنجشک ها گرفته تا طاووسها که نمونه ای از اعجاز صنع الهی است، امتیاز حس شنوایی و بینایی عمیق به نوعی، آنان را برتر از انسان می نمایاند.»(شگفتی های جهان پرندگان)
نمونه ای از این پرندگان، پرندگان شکاری و شاهین و باز... است.
در این مجموعه ی کوتاه به معرفی و بررسی عقاب در فرهنگی ها، اسطوره ها - با استفاده از مآخذ کهن و معاصر - پرداخته شده است، زیرا عقاب پرنده ی قدرتمند تیزپرواز بلند آشیان، دوربین صحرانورد، تیز چنگال شکارجو و نیز خشم متکبر است. از این رو معروف به شاه پرندگان است، خوی و خصلت شاهانه ی وی و ویژگی طبیعی او، تعلیم و تربیت وی در گذشته به جهت شکار، سبب ظهور و تجلی این پرنده در اسطوره ها و زندگی مردم بوده است به گونه ای که گاه تصویری را بر روی علمها و پرچمها و حتی در روی سکه ها نقش می زدند و گاه مجسمه ی این پرنده را در قصرها و خانه ها به نشانه ی قدرت می گذاشتند.
در پایان به گونه ای مختصر نگاهی به تصویرگری شاعرانه ی این پرنده در متون ادب پارسی داشته ایم.
در تار و پود گستره ی زبان وادب پارسی، پرندگان و به ویژه پرندگان شکاری جایگاه قابل توجه ای را به خود اختصاص داده اند، جنبه ی اسطوره ای برخی از این پرندگان و شیوه ی زندگی و تربیت آنها، توجه نویسندگان و شاعران را به خود جلب نموده است؛ به گونه ای که به صورت تشبیه، استعاره و یا به گونه ی نمادینه سبب آفرینش جلوه های رنگارنگی از معانی در پیکره ی همایون ادب پارسی شده است، یکی از این پرندگان عقاب و خانواده ی اوست که مورد بحث ماست:
واژه های کلیدی:
اسطوره، داراله، افراشته، عقاب، عنقاء مغرب، سیمرغ وارغن، آیین مهر، سمبلعلی بن احمد نسوی، مؤلف «بازنامه ی نسوی» (ق4 و5) در مورد عقاب در اثر نفیس خود می نویسد:
«گوینده شاه همه پرندگانست و آشیان او در کوهستان بر کمرهای استوار بود و نوعی باشد که در بیشه ها آشیان کنند و ایشان را «داراله» خوانند و به قد کِهتر باشند و عقاب به قطران و رودبار بسیار و رئیسان آن ناحیت «باز» بسیار دارند و چون از بلای عقاب ایمن نباشند، تدبیر گرفتن ایشان کنند و افراشته (نوعی دام) سازند از موی بز، باریک، سخت تافته، و جای به دیمه (جایی در جنگل یا بیشه که درخت زیاد باشد) و کبکی و یا کبوتر یا خرگوشی از پیش ببندند، به گرفتن آن آید، در افراشته پیچد، بگیرند... و پرش به تیر به کار برند...»(1)
همچنین در دیگر آثار پارسی و عرب جای جای از عقاب به عنوان شاه پرندگان یاد شده است، دَمیری هم در «حیاه الحیوان» در ذیل عقاب می آورد:
«...هنگامی که سلیمان بن داوود متوجه غیبت هدهد (---> قصص قرآن ---> داستان حضرت سلیمان (ملکه صبا) شد، عقاب را برای پیدا کردن او مأمور کرد»، در ضمن ذکر این مطلب صفاتی که در وصف او بیان می شود، چنین می آورد:
«... دعا بالعقاب سیدالطیر و احزمه و اشده باساً».(2)
صاحب «فرخنامه» هم در وصف او گوید: «همه مرغان چون رعیت اند و عقاب چون سلطان، چنانک شیر سلطان همه ددان است.»(3)
در «مرزبان نامه» آمده است: «عقاب بر کوه قارون متوطن بود و بر مرغان آن نواحی پادشاه.»(4)(5)
کینه ی عقاب در «حیوه الحیوان» بدین صورتها ثبت شده است:
ابوالاشیم، ابوالحجاج، ابوالحسان، ابوالدهر، ابوالهیثم، والانثی ام الحوار، ام الشعو، ام طلبه، ام لوح، ام الهیثم.
جمع کلمه ی عقاب را «عقب»، گفته اند. از آن جهت که پرنده ی مؤنث است (6) و البته درباره ی تأنیث و تذکیر بودن آن اختلاف نظر است.(7) گویا کلمه ی عقاب، عربی لفظ «آله» فارسی است. صاحب «نزهت نامه ی علائی» هم لفظ آله برای عقاب آورده است (8) در فرهنگهای «برهان قاطع»، «جهانگیری» «قواس»، «رشیدی»، عقاب را آله دانسته اند.(9)
استاد پور داوود در مقاله ی شاهین = آله می گوید: حمزه اصفهانی در کتاب «التنبیه علی حدوث التصحیف، والمیدانی درالسامی فی الاسامی» عقاب را به «آله» گردانیده اند و همچنین ابوریحان بیرونی در «التفهیم» و حکیم مؤمن تنکابنی در «مفردات ادویه» نامزد به «تحفه المؤمنین» که در روزگار صفویه تألیف شده، می نویسد: «عقاب را به فارسی الوه و به ترکی قراقوش گویند» و در همه ی فرهنگها آله به معنی عقاب یاد گردیده... همان گونه که در ذکر معنی لفظ «آلموت»(10)
صاحب نظران گفته اند:«حسن صباح پیشوای فرقه اسماعیلیه که در سال 518 هجری درگذشت، در الموت به سر برده، در وجه تسمیه این دژ، ابن اثیر در کتاب خود «کامل التواریخ» که در سال 628 پایان یافته، می نویسد: آلموت در مرز دیلم است، آلوه به معنی عقاب است، جزء دوم آن نام که اموات باشد به لهجه دیلیمی به معنی آموزش است... و صاحب عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات در این کتاب و در آثار البلاد، می گوید آلموت در ناحیه ی رودبار میان قزوین و دریای خزر است و به گفته ی وی نیز آلوه در فارسی به معنی عقاب است و آموت به معنی آموزش، این کوه چنین نامیده شده برای این که عقابی، پادشاهی را در شکار به این کوه که به سرزمین های پیرامون خود مسلط است، متوجه ساخت؛ پادشاه از پی عقاب بر آن کوه آمد، چون آن جا را پایگاه فراخ و باشکوه دید، دژی ساخت و الموت خواند، زیرا عقاب او را آموخته بود.»(11)
«حمدالله مستوفی در وجه تسمیه این دژ گوید: و آن قلعه را در اول آله اموات گفته اند؛ یعنی آشیانه ی عقاب که بچگان را برو آموزش کردی به مرورالموت شد»(12)
رنگ این پرنده هم گویا! اغلب تیره است، در حیوه الحیوان آمده است: آن را الخداریه (تیره) گویند به جهت رنگ آن (13) همچنین رنگهای آن را سیاه سیاه، سفید، بور و دو رنگ - مانند قهوه ای و سفید - دانسته است (14)
صاحب «غیاث اللغات» و «منتخب اللغات» شاهجانی گویند(15): عقاب «مرغ شکاری سیاه» و ناظم الاطباء گوید: «قسم سیاه آن را دال و دالمن گویند.»(16)
از ویژگیهای قابل توجه این پرنده توانایی شگرف دید اوست:
صاحب حیوه الحیوان گوید: «قال ابن ظفر: حاد البصر و لذلک قالت العرب: ابصر من عقاب(17)، صاحب فرخنامه هم در این مورد گوید: «در طبع او بینایی است(18)، چنانک گویند که چون بر هوا نشیند، چهل منزل ببیند.(19)
همان طور که دیدیم در داستان حضرت سلیمان و ملکه ی سبا هنگام غیبت هدهد صفت «اخرمه» برای عقاب ذکر شده است.
برخی از متون ترکیب «عنقاء مُغرب» را برای عقاب ذکر نموده اند. در این صورت به کار بردن لفظ عنقاء برای عقاب گویا از نوع مجاز است؛ زیرا در صفت مغرب همچون عنقاء است، وجه تسمیه مغرب از نظر محققان از این قرار است:
«و تسمی العقاب عنقاء مغرب لانها تاتی من مکان بعید (20) و عقاب نامیده می شود. عنقاء مغرب به جهت آن که او از مکان دور می آید و «سبب این لقب گویا آن باشد که هر چیزی را برگرفته، از نظرها ناپدید ساخته است. در لسان العرب، چنین آمده است:
«فسمیت عنقاء مغربا لانها تغرب بکل ما أخذته.»(ص229، ح)(21)
و گفته اند مغرب به آن جهت گویند که «در دوری از انسان راحت است.»(22)
با توجه به اهمیت این پرنده به جهت شکار- که به نوعی مخصوص اشراف بوده است؛ سلاطین آن را به عنوان تحفه ای برای هم می فرستادند، همان طور که حکایت می کنند که: «قیصر پادشاه روم عقابی را برای خسرو پادشاه ایران هدیه کرد و به او نوشت، تعلیم بده او را تا کاری از او ببینی که اکثر پرندگان نتوانند آن را انجام دهند. پس خسرو فرمان داد تا او آموزش دهند و به وسیله ی او صید کرد و از صید او متعجب شد، پس از مدتی هنگامی که او میل به شکار پیدا کرد، پنجه بر روی کودکی از حواشی خسرو افکند و او را کشت، سپس خسرو گفت قیصر در سرزمین ما بدون سپاه جنگید.
بعد از آن، خسرو هم پلنگی را به قیصر هدیه کرد و به او نوشت برای تو چیزی فرستادم که با آن آهو را و هر چه از وحوش در اطراف توست، شکار کنی و آنچه را عقاب انجام داده بود، از او پنهان کرد، پس قیصر متعجب شد؛ زیرا هدیه ی هر دو شبیه هم بود، سپس روزی از پلنگ غافل شد، پس او جوانی از جوانان قیصر را کشت. قیصر گفت خسرو ما را صید کرد، پس اگر ما شکار کنیم، سرزمین او را باکی نیست. هنگامی که این داستان به خسرو رسید، گفت ما نیز ابوساسانیم.»(23)
از این حکایت به خوبی می توان دریافت که این گونه هدیه ها دال بر بیان شأن و منزلت پادشاهان است، در ضمن ارزش این پرنده ی شکاری و شکوه آن هم استنباط می شود.
در جای دیگری می خوانیم: «... پس امیر محمود... بفرمود تا نثاری که بایست حاضر کردند از اوانی های زرین و... گوران ماده و پوستهای پلنگ بربری و سگان شکاری و چرغان و عقاب شکوه داده بر کلنگ و آهو و نخجیر.(زین الخبار، ص 407)
و نیز: «... و با ایشان پنج پیل نر آوردند... و بیست عقاب و بیست شاهین و هزار شتر و...» (هدایای علی عیسی و هارون الرشید).(24)
از عجایبی که در مورد این پرنده ذکر می کنند و گویا همین مطلب به نوعی الهامبخش دکتر خانلری در سوردن شعر زاغ و عقاب شده است، این است که صاحب نزهت نامه ی علائی ذیل «اله» می نویسد: «هر وقت چون اله پیر شود نتواند پریدن، بچگان او را برگیرند و منزل به منزل همی برند چون چشمش تاریک شود به چشمه ای آب صاف آید و برگرد آن حلقه همی کند و همی پرد و نیک بالا گیرد چنان که پرش سوخته شود(25) از گرما، و تاریکی از چشمش برود، آن گاه سوی چشمه آید و چند کرت در آب نشیند و مانند جوان تازه از آب بیرون آید، هر روز تا آفتاب نیک بر نیاید از جای خویش بنجنبد.»(26) در حیوه الحیوان هم همین مطلب آمده است (حیوه الحیوان، ص38)
در مورد ریشه یابی واژگانی این پرنده در متون کهن، نظراتی را محققین ذکر نموده اند از آن جمله:
«مستشرقین کلمه مرغوسین در بهرام یشت و در پهلوی سین مرو = مرغ سین را به شاهین و عقاب ترجمه کرده اند، لغت سیمرغ فارسی همان سئِنَ مرغوای اوستاست که از آن یک مرغ بسیار بزرگ شکاری اراده شده است.(27)
گویا در ابتدا مرغوسین در مفهوم حقیقی خود به کار می رفته (یعنی پرنده ی شکاریی چون عقاب و شاهین) و سپس مفهوم مجازی و اسطوره ای گرفته است، چنان که در اوستا (قبل از میلاد) به توصیف آن پرداخته شده، در حالی که در بُندَهِشن که در زمان ساسانیان به نگارش درآمده، سیمرغ متفاوت از عقاب ذکر می شود:
«...در نامه دیگر پهلوی نامزد به بندهشن در فصل 14 که از جانوران سخن رفته، در فقره 213 می گوید صد و ده پرنده موجود است از آنهاست سیمرغ و کرشفت و عقاب و کرکس و کلنک و جز آن.»(28)
همان طور که می بینیم سیمرغ و عقاب را دو پرنده ی متفاوت ذکر نموده است. اما در ادبیات کهن از پرنده ای دیگر به نام «وارغن» نام برده شده است، چنانکه گفته می شود به جهت آن که جمشید به سخن نادرست و دروغ پرداخت فر [پادشاهی] از او آشکارا به پیکر مرغی بدر رفت: «در زامیاد پشت این مرغ وارغن(29) Vareghan نامیده شده است، بنابر تعریفی که از این پرنده در فقرات 19-21 بهرام یشت گردیده شکی نمی ماند که وارغن(این مرغ یکی از تجلیات ورثرغن= بهرام (30) یک مرغ شکاری است از جنس شاهین و باز یا عقاب که پرنده توانایی است و در ایران قدیم علم پادشاهی بود.»(31) و «نخستین بار که فر [از جمشید] بگسست«آن فر جمشید» فرجم پسر و یونگها به پیکر مرغ وارغن بیرون شتافت این فر را مهر دارنده ی چراگاههای فراح برگرفت....
... دومین بار فربگسست... این فر را پسر خاندان آبتین فریدون برگرفت»(4)... همان گونه که دیدیم پرنده وارغن با مهر = خورشید ارتباط می یابد چون سیمرغ و ققنوس.
همچنین با ذکر این نمونه ها ارتباط این پرنده اساطیری (وارغن) با عقاب به عنوان یک پرنده ی مقتدر برای ما آشکارتر می شود. «در منظومه ی جاودانی دانته، «کمدی الهی»، عقاب مظهر نیرومندی به شمار می رود، چنان که عقاب بزرگترین سمبل در برزخ دانته است و رمز صعود به سوی آسمان و خورشید است، همچنین عقاب نماینده ی امپراتوری عظیم روم و حتی نشانه ای از حضرت عیسی به صورت سمبلیک مورد توجه دانته قرار گرفته است.«یکی از چهار حیوانی که در بهشت زمینی، گردونه را می کشانند و همراه ارواح برگزیدگان حرکت می کنند، با تنی چون شیر و سری چون عقاب تصویر شده است (گریفونه) اغلب شارحان کمدی الهی آن را نشانه ای از حضرت عیسی مسیح(س) دانسته و مخصوصا بخش عقاب مانند آن حیوان را به طبیعت الهی تعبیر و تفسیر کرده اند.»(34)
همچنین در این اثر «عقاب می تواند نمادی برای تجلی خداوند باشد، که در سرود هیجدهم از کتاب بهشت در گستره ی وسیعی از دایره ای نورانی، موجوداتی آسمانی پرواز می کنند که ابتدا شکل سر عقاب را به خود می گیرند و سپس تمام هیأت عقاب برساخته از پادشاهان دادگستر، جلوه می کند که در این صورت عقاب هم نماد قدرت و حکمرانی و هم نمادی از مقدس ترین آرزوهای بشری یعنی عدالت قرار گرفته است. در متون فارسی از نه انگشتری خسروپرویز گفتگو شده که هر کدام برای مقصدی ویژه و مُهر کردن فرمانی خاص استفاده می شده از جمله انگشتری ششم چنین توصیف شده: «... و ششم را نگین آهن حبشی بود و نقش او عقاب و نامه های پادشان بدو مهر کردی...»(34)
در ادامه ی توضیح ایزد بهرام باید افزود که تجلی این فره ایزدی به گونه های مختلف در اوستا دیده می شود:
به ترتیب، «هفت مرتبه در چهره های گوناگون بر زردشت تجلی می کند و او را از نیروهای متعدد عالم آفرینش بهره مند می سازد.1- بهرام در کالبد باد تند 2- گاو نر زیبا با شاخهای زرین 3- در کالبد اسب سفید زیبایی با گوشهای زرد و لگام زرّین 4- شتر سرمست 5- در کالبد گراز 6- مرد پانزده ساله نورانی 7- وِرِثرغَن---> شاهین، اهمیت این پرنده باستانی و تقدس آن به خوبی از این متون نمایان است.(35)
«نزد ارامنه هم» ورثَرغَن (بهرام) مورد ستایش قرار گرفت و بتدریج به صورت هر قل بزرگ و نیرومند قوم ارمنی درآمد.
همان طور که می دانیم ارامنه از قرنها پیش تحت تأثیر فرهنگ و تمدن ایران قرار گرفتند و فرشته ی پیروزی را «وهغن» که تحریک کلمه «وِرثرَغَن» است خواندند و چنین اعتقاد داشتند که این قهرمان در اقیانوسی به دنیا آمده و این اقیانوس شاید همان دریای فراخکرت باشد.(36)
با توجه به تجلی مرغ وارغن به گونه فره از جمشید بر مهر و فریدون و گرشاسب و همچنین تجلی این فره ایزدی بر زردشت به خوبی پیداست که وارغن = عقاب، نمودار اقتدار پادشاهی بوده است و شاید از همین پیشینه، پرچم را با نشان عقاب در ایران باستان انتخاب نموده اند، زیرا عقاب خود نمودار فره ی ایزدی بوده است و حضور او را به فال نیک می گرفتند: «گزنفون در کتاب کورش، جزء دوم از فصل اول در فقره ی اول، نقل می کند هنگامی که کورش از فارس لشکر آراسته به یاری کیا کزارس Kyaxares (در فرس هووخشتر Huvaxsatra) پسر استیاج پادشاه ماده بر ضد آشوریها می رفت، وقتی که با پدرش کمبوجیا که از برای بدرقه وی آمده بود تا به سر حد خاک فارس رسیدند، در آن جا عقابی را دیدند که از پیش آنان در پرواز بود، آن را به فال نیک گرفتند و کمبوجیا با اطمینان خاطر فتح را از پسر خودش کورش دانسته، او را بدرود گفته به فارس برگشت.(37)
پینوشتها:
1- بازنامه ی نسوی، صص 155-154
2- حیوه الحیوان الکبری، ص 42
3- فرخنامه---> عقاب
4- مرزبان نامه، ص 653.
5- البته در برخی از مآخذ سیمرغ را پادشاه خوانند: «... مرغان جمله به نزدیک سیمرغ رفتند و صورت واقعه با او بگفتند و آینه فراروی او داشتند که اگر در این انتقام جد ننماید، بیش شاه مرغان نتواند بود.» ترجمه کلیله و دمنه، ص 113
6-حیوه الحیوان، ص 37
7- در مورد تأنیث و تذکیر پرنده ی عقاب اقوال گوناگونی نقل شده هم در حیوه الحیوان، ص 37 و هم در لغت نامه دهخدا این اقوال گردآوری شده، مثلا گویند به صورت مؤنث به کار رود و مذکر نباشد و گویند نرآن را «غرن» نامند، برخی ماده ی آن را «لقوه» گویند و برخی لقوه را عقاب تیز پرواز دانند و... . ( --->لغت نامه دهخدا) در عجایب المخلوقات، توسی (حدود 555 تا 562)، ذکر می کند که گویند عقاب گاهی نر بود و گاهی ماده
8- شهمردان بن ابی الخیر ذیل «حجر عقاب» گوید: «این سنگ معروفست به لیف ارمنی، چون بجنبانند ازو آوازی آید اما چون شکنند در میانش هیچ نیابند و آن حرکت باطل نگردد و این سنگ را در آشیانه آله یابند اله نر آن را از هندوستان بیارد تا خایه تباه نشود. نزهت نامه ی علائی، صص 282-279 --->حجر عقاب
9- همچنین در کتاب «ذیل فرهنگهای فارسی» به نقل از مقاصد اللغه، ص 131 آمده است: العقاب: نام مرغی به پاره آلوه گویند.
10- فرهنگ ایران، باستان، صص 296-298 همچنین در این اثر آمده است:«شک نیست که عقاب در فارسی آله نامیده می شود و در بسیاری از لهجه های کنونی ایران نیز چنین خوانده می شود. چنانکه هلو در کردی و آله در مازندرانی و آلغ درگیلگی و جز اینها. در نامه ی پهلوی از ارتخشیر بابکان (تاریخ اردشیر بابکان) در فصل 14 فقره 12 آله به معنی عقاب به کار رفته است، در نامه ی دیگر نامزد به بندهشن در فصل 14 که از جانوران سخن رفته، در فقره 23 می گوید صد و ده پرنده موجود است، از آنهاست سیمرغ و کرشفت و عقاب و کرکس و کنک و جز آن. در بندهش گوید: «کر شفت را چرخ خوانند» از برای واژه عقاب در متن اروا Arva آمده و به خط پازند نوشته شده یعنی با حروف اوستانی نام اصلی آلوده در هیئت اروا بهتر به جا مانده است... و در بسیاری از زبانهای دیگر هند و اروپایی نام عقاب یادآور Arva پهلوی است، در میان نامهای مرغان شکاری آلوه یا آله بی شک نام مرغی است که در تازی عقاب و در لاتین Aquila گویند، صص 298/297
11- همان
12- همان
13- حیوه الحیوان، ص 37
14- حیوه الحیوان، ص 38
15-منتخب اللغات شاهجانی---> عقاب
16- مؤلف فرهنگ نامه ی جانوران در ادب پارسی می گوید: فرهنگ فارسی به پهلوی، لفظ پهلوی عقاب را دالمن Dalman ثبت کرده است، اما با دقت در جمله صریح بندهشن «... کرکس که دالمن خوانند». باید پذیرفت که در ضبط دالمن به معنی عقاب خللی وجود دارد، فرهنگ نامه جانوران در ادب پارسی، ج2---> عقاب، اما در حاشیه ی برهان قاطع آمده است دال در گیلان به مرغی شکاری از جنس عقاب اطلاق می شود---> برهان قاطع---> دال---> ح ش 5؛ و صاحب فرهنگ نامهای پرندگان در لهجه های غریب ایران می نویسد: دال را باید از انواع لاشخورها شمرد. منقار دال پرقوت است به طوری که با آن پوست لاشه های شتر و اسب و خر مرده را پاره پاره می کند. «سرگر»، یا «کچل کرکس» نیز از انواع این پرنده است. فرهنگ نام های پرندگان در لهجه های غرب ایران---> دال. در فرهنگ بزرگ سخن هم (ذیل دال) آمده است: لاشخور
مردکی را به دشت گرگ درید
بو بخوردند کرکس و دالان
(ناصر خسرو، لغت نامه)
17- حیوه الحیوان، ص 37
18- بینایی عقاب به گونه مشبه به و ارسال مثل در ادبیات عامه به کار رفته است: «نگاه تیز ننه باران به نگاه عقاب می ماند- زمین سوخته، ص 265---> فرهنگ بزرگ سخن
19- فرخنامه---> عقاب
20- حیوه الحیوان، ص 37
21- محاکمه ی انسان و حیوان، ص 229، حاشیه (توضیح مصحّح محترم، جناب آقای دکتر فاضلی)
22- حیوه الحیوان، ص 38
23- حیوه الحیوان، ص 39
24- فرهنگ نامه جانوران در ادب پارسی، ص 605
25- در اساطیر کهن عقاب را پرنده ی خورشید می دانستند که در این باره سخن به میان خواهد آمد.
26- نزهت نامه علائی- اله
27- یشتها، ص 575 استاد پور داوود در این مورد می گوید: «... از خود اوستا به خوبی بر می آید که عقاب نزد ایرانیان پایه ارجمندی داشته و همواره طرف توجه بوده است، این مرغ شکاری دوباره به نام saena در اوستا یاد گردیده است، این واژه را اوستاشناسان اروپایی به زبانهای خود به Aigle و Eagle و Adler گردانیده اند به معنی عقاب، از این که سئن همان شاهین (عقاب) است، مورد شک نیست زیرا در سانسکریت زبانی که خواهر زبان های اوستاو فرس هخامنشی به شمار است و از هر حیث چه در لغت و چه در صرف و نحو با زبانهای ایران باستان پیوستگی و خویشی دارد Syena به معنی عقاب است. یکی از آن دو جای اوستا که سئن یاد شده، در پاره ی 41 بهرام یشت است این چنین: «پیروزی اهورا آفریده را می ستاییم، بکند پیروزی با فر خود، فراگیر این خانه را از برای (نگاهداری) رمه ی چارپایان آن چنان که این مرغ بزرگ سئن... شاهین = آله. فرهنگ ایران باستان، صص 303-302. در برخی از رسالات اخوان الصفاهم از عقاب، عنقا و سیمرغ نام برده، عقاب را شاه پرندگان شکاری نامید (ص229) سیمرغ را پادشاه عدالت گستر طیور دانسته (ص141) و عنقا را شاه پرندگان نامیده(---> محاکمه انسان و حیوان)
28- فرهنگ ایران باستان، شاهین = آله، ص 298
29- جزء اول واژه وارغن به معنی بال و جزء دوم آن از مصدرگن Gan یا جن که در فارسی زدن گوییم بنابراین وارغن لفظا یعنی بالزن، بنا بر نظر استاد پور داوود وارغن باید نام دیگری از مرغ سنن باشد و، وارغن- بالزن، بالوان در کردی باید از یک ریشه باشند که وارغن (عقاب) نمودار اقتدار پادشاهی بوده و فرو شکوه به صورت این پرنده جلوه می کرده- فرهنگ ایران باستان، صص 305-302.
30- بهرام در اوستا Vareghan به معنای پیروزی است و معنای واقعی آن «کشنده ورتره» است (ورتره: نام اژدهایی است)، بهرام یکی از مهمترین ایزدان زردشتی است. او مسلح ترین ایزد است که به چهره باد مردمان را فره، درمان و نیرو آورده، او بر دیوان پیروز می گردد. اساطیر ایران، مهرداد بهار، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1352، ص 68 همچنین گفته شده است کلمه بهرام مرکب از دو لغت اوستایی ورثر+غن جزء اول ورثر به معنی حمله و هجوم و به معنی فتح و نصرت است و به معانی مذکور در اوستا بسیار استعمال شده و در تفسیر پهلوی اوستا به پیروزگری ترجمه شده است، جزء دوم که غن باشد به معنی کشنده و زننده است، ورثر غن به معنی فتح و پیروزی است... . در اوستا غالبا بهرام به معنی پیروزمند آمده است و صفت گروهی از ایزدان است از جمله صفت ایزد آذر است یعنی آتش پیروزمند و البته در این مفهوم (آتش) مناسبت مخصوص با بهرام پیروزی ندارد، یشتها، ج2، صص 115-113. در این مفهوم اگر ورثرغن صفت آتش به معنی پیروزمند باشد همانطور که در فقرات 19-21 بهرام پشت آن را پرنده ای دانسته و آن را می توان با یکی از پرندگان شکاری شکوهمندی چون عقاب تطبیق داد ارتباط این پرنده با خورشید هم در اینجا قابل تأمل است.
31- ادبیات مزدیسنا، یشتها، ج2، ص 317
32- یشتها، 236-237
33- سیمرغ در قلمرو فرهنگ ایران، صص 17 و 16
34- فرهنگ نامه جانوران در ادب پارسی، بخش دوم، عقاب، ص 652
35- اساطیر ایرانی، ص 25
36- همان، صص 25-24
37- یشتها، صص 319-317
منبع:پایگاه نور شماره 21
/ج