عقاب در اسطوره و ادبیات (2)

عقاب زرین، عَلَم ایرانیان بود و در سرلشکریان هخامنشیان شاهین شهپر گشوده و در سر نیزه بلندی برافراشته به همه نمودار بود... پس از سپری شدن شاهنشاهی هخامنشیان و دست یافتن اسکندر در پایان سده ی چهارم پیش از
شنبه، 28 بهمن 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عقاب در اسطوره و ادبیات (2)
عقاب در اسطوره و ادبیات (2)

 

نویسنده: دکتر تقی وحیدیان کامیار



 

در مورد پیشینیه ی نماد عقاب به عنوان پرچم ملی ایران و نفوذ این نماد به عنوان نشان علم و پرچم در سرزمین های دیگر باید افزود:
«... عقاب زرین، عَلَم ایرانیان بود و در سرلشکریان هخامنشیان شاهین شهپر گشوده و در سر نیزه بلندی برافراشته به همه نمودار بود... پس از سپری شدن شاهنشاهی هخامنشیان و دست یافتن اسکندر در پایان سده ی چهارم پیش از میلاد به ایران، عقاب نشان اقتدار ایرانیان رفته رفته در اروپا رواج یافت. خود اسکندر آن را نقش سکه ی پادشاهی خود قرار داد و نشان فرمانروایی خویش برگزید، پس از مرگ وی در سال 323 پیش از میلاد سرداران و جای نشینان وی هر یک همین علامت را در قلمرو شهریاری خود رواج دادند، Ptolemaos بطلمیوس که یکی از سرداران است، به تخت پادشاهی مصر نشست، همچنان در آن دیار علامت اقتدار ایران رواج یافت تا این که رم از برای برگشودن مصر لشکر کشید... سلطنت ملکه کلئوپاترا که آخرین پادشاه خاندان بطلمیوس، در سال سی ام پیش از میلاد به به دست اکتاویوس انجام پذیرفت و پس از برگشت از مصر امپراتور رم گردیده، در سال 27 پیش از میلاد عنوان افتخاری اکستوس Augustus یافت، عقاب تقریبا پس از سیصد سال پایداری در مصر با اکستاویوس به رم رفت و عامت اقتدار آن امپراتور گردید و پس از وی همچنین به جای ماند. از آن تاریخ به بعد در سراسر امپراتوری رم در بسیاری از آثار و ابنیه دولت رم و بیزانس جلوه گر است.
پس از پایان آن روزگاران و سرآمدن دوران رم و بیزانس در بسیاری از کشورهای اروپا چون روسیه و آلمان و اتریش و لهستان و جزان، عقاب نقش علم آن سرزمین ها گردیده و در برخی از آنها هنوز برقرار است.(1) و «در سال 1872 میلادی طی قانونی در دومین کنگره ی امریکا (عقاب) به عنوان علامت رسمی دولت آمریکا شناخته شد.»(2)
در مجمع التواریخ و القصص، از آن جا که عقاب نمودار عظمت و فره ایزدی است، در القصص هم آمده است که حضرت رسول اکرم(ص) در بعضی موارد نشان عقابی را به نیزه ی خود نصب می فرمودند.
«و... سر نیزه به دست داشتی و بودی که علامت بر وی بستی رایتی سیاه که آن را عقاب گفتندی...»(مجمل التواریخ، ص 263)
در حیوه الحیوان همین معنی تأیید شده است:
«لانها (العقاب) کانت رایه النبی صلی الله علیه و سلم...»(حیوه الحیوان، ج2، ص 117)(3)(4) علاوه بر گستردگی جلوه های عقاب در اسطوره و زندگی مردم، در عرفان هم این پرنده نقش ارزنده یی دارد. در آیین میترا از عقاب به عنوان یک نماد کمال جهت عالیترین سیر مرحله ی عرفانی یاد شده است.
باید افزود که مدار روحانی در آئین میترا هفت درجه یا هفت منصوب و مقام است:
نخست مقام کلاغ(1) که آن را پیک نیز می گفتند، دوم مقام کری فیوس یا پنهان و پوشیده، سوم مقام سرباز Milcs، چهارم مقام شیر Leo، پنجم مقام پارسی Perses، ششم مقام خورشید Heliodromus، هفتم مقام پدر Pater یا پدر پدران... در آئین میترایی مقام پیر یا پدر با اسناد عقاب نیز شناخته می شود. به این معنی که نهایی ترین مقام ارتقائی میترایی، مقام عقاب بود، اینک هر گاه به معتقدات و اصطلاحات صوفیه بنگریم و به منطق الطیر عطار توجه کنیم، در می یابیم که سیمرغ یا عقاب نهایی ترین مدارج کمال صوفیه بوده است، جام و حلقه و عصا و عقاب از نشانه های پدران بود، عقاب یا سیمرغ اشاره به خود پیر است که در منطق الطیر راهبر مرغان و سالکان (5)می شود.(6)
در پایان این بخش معانی سمبلیک این پرنده در میان ملل مختلف ذکر می شود؛ این معانی عبارتند از: آتش، آزادی، آرزو، اعتقاد، اقتدار، الوهیت، الهام، امپراتوری، بردباری، بی پرواری، پادشاهی، پاک دامنی، پرهیزگاری، پیروزی، تحمل، جوانمردی، حاصل خیزی، حرص و طمع، خودرایی، رعد و برق، سبعیت، سرعت، شورش، شیطان، صعود، طوفان، عظمت، فراوانی، فناناپذیری، قدرت، ناسازگاری و باورهای قومی و اساطیر... یگانه پرنده ای که قادر است به خورشید خیره شود، کنایه از حقیر شمردن عظمتِ دنیا، در نشانهای نجابت خانوادگی: علامت فرد مغرور، مرد عمل، موقعیت رفیع، همچنین تمایلات جنگی، خردمندی، زودفهمی. در یک افسانه قرون وسطی، عقابی پیر به سوی فضای آتشین خورشید پرواز می کند، پرهایش می سوزد و به درون چشمه ی آبی سقوط می کند و جوانی اش دوباره به او بازگردانده می شود؛ از این رو سمبل تجدید حیات جسمی و روحی است. در بین سرخپوستان، عقاب همان مرغ افسانه ای رعد و خدای بزرگ می باشد...
در اساطیر روم، وجهی از «ژوپیتر» در مصر باستان، سمبل روح بزرگ، در نزد عبریان کهن، دلسوزی و....
دقت نظر عقاب در آموختن پرواز به بچه هایش مثالی بود از عنایت خداوند در مراقبت از قوم بنی اسرائیل. در هند صفت ایزدان آتش، فراوانی، مرگ؛ در افسانه های هند و اروپایی: آورنده ی آتش (برق) از آسمان به زمین، پیکرهایی با سرعقاب: چیرگی بر زور؛ عقاب پیر: روح تطهیر شده، شخص پیر، عقاب در حال پرزدن در مسیحیت: نشانه عهد و پیمان ؛ عقاب در حال کشتن مار یا خرگوش در اساطیر یونان: پیروزی «زئوس» بر دشمنانش، غلبه نور بر تاریکی، نشانه ی یک پیروزی بزرگ بر مغلوب حقیر؛ عقاب دو سر: دانش بی انتها، قدرت خلاقه، در مسیحیت: روح القدس.(8)
***
اکنون به ذکر برخی از تصویرهای متنوع از ویژگی های عقاب در متون اشاره می کنیم:
بیت ذیل حسن تعلیلی بر پادشاه بودن عقاب بر پرندگان دارد، همچنین در این بیت استفاده از پر عقاب برای تیر سپاه شاه، سبب شرف او بر پرندگان دیگر است:

تیر ترکان ترا پر عقاب آمد به کار
زان شرف شد در جهان شاه همه مرغان، عقاب

(د. معزی، 69)
عقاب مظهری بلندپروازی:

پرواز اگر برابر قدرش کند عقاب
گیرد ستارگان فلک را برابر

(د. معزی، 304)
عقاب مظهر دلاوری و بلندهمتی و ربایندگی:

قارح تر از غراب و دلاورتر از عقاب
هوشیارتر از عقعق و چابک تر از زغن

(د. لامعی، 126)

زلفت چو عقاب در عقب بود
بر بود و کشید در عقابین

(د. عطار، 546)
و گاه عقاب مشبه برای مفاهیم ذهنی شاعر می شود:

غم عقابست و من چو خرگوشم
کاین حواصل بخورد سنجابم

(د. مختاری، 340)

حذر دار از عقاب آز زیرا
که پر زهر آب دارد چنگ و منقار

(د. ناصرخسرو، 28)
پسر روشن آب، لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید، آمد او را به هوا برد که برد
(هشت کتاب، 356)
و گاه هیأت رنگ آمیزی پرهای عقاب سبب تصویر است:

چشم ز بس که گریم همچون رخ تذرو
پشتم ز بس که خارم چو سینه عقاب

از عکس گوهر و زر، دیبای او به رنگ
چو گردنِ تذرو شد و سینه ی عقاب

(د. مختاری، 36)
ناصر خسرو به گونه تمثیل، تصویر زیبایی در این زمینه ارائه داده است:

گویند عقابی به در شهری برخواست
وز بهر طمع پر به پرواز بیاراست

ناگه ز یکی گوشه، ازین سخت کمانی
تیری زقضای بد بگشاد برو راست

در بالِ عقاب آمد آن تیرّ جگردوز
و زار مرو را به سوی خاک فروخواست

زی تیر نگه کرد پرِ خویش برو دید
گفتا زکه نالیم که از ماست که بر ماست

(د.524-523)
خاقانی هم بدین صورت، این ارسال مثل را ذکر نموده است:

کار جهان و بال جهان دان که بر خدنگ
پر عقاب آفتِ جانِ عقاب شد

(د. خاقانی، 156)
و اما عمر عقاب را در حدود سی سال ذکر کرده اند، با توجه به آنکه در برخی مآخذ به بلندی عمر وی اشاره رفته است، به گونه ای که به او کنیه ی «ابوالدهر» داده اند، ولی در مقایسه با زاغ که عمر او را 300 سال دانسته اند، شاعر صفت نیک و برجسته وی را سبب کوتاهی عمر او بر می شمارد، مناظره عقاب و زاغ، دکتر ناتل خانلری:
عقاب در این مناظره نمودار کوتاه عمری، بلند همتی، بلند نظری نیز دشمن زاغ و... است.

گشت غمناک دل و جان عقاب
چو ازو دور شد ایامِ شباب

دید کِش دور به انجام رسید
آفتابش به لبِ بام رسید

باید از هستی دل برگیرد
ره سوی کشورِ دیگر گیرد

خواست تا چاره ی ناچار کند
دارویی جوید و در کار کند

صبح گاهی ز پی چاره ی کار
گشت بر بادِ سبک سیر، سوار

گله کاهنگ چرا داشت به دشت
ناگه از وحشت پُر ولوله گشت

وان شبان بیم زده، دل نگران
شد پیِ برّه ی نوزاد دوان

کبک در دامنِ خاری آویخت
مار پیچید و به سوراخ گریخت

آهو اِستاد و نگه کرد و رمید
دشت را خطِ غباری بکشید

لیک صیاد سرِ دیگر داشت
صید را فارغ و آزاد گذاشت

چاره ی مرگ نه کاریست حقیر
زنده را دل نشود از جان سیر

صید هر روزه به چنگ امد زود
مگر آن روز که صیاد نبود

آشیان داشت در آن دامنِ دشت
زاغکی زشت و بداندام و پلشت

سنگها از کفِ طفلان خورده
جان ز صد گونه بلا در برده

سالها زیسته افزون ز شمار
شکم آکنده ز گند و مردار

بر سرِ شاخ و را دید عقاب
زاسمان سوی زمین شد به شتاب

گفت «گای دیده ز ما بس بیداد
با تو امروز مرا کار افتاد

مشکلی دارم اگر بگشایی
بکنم هر چه تو می فرمایی»

گفت: «ما بنده ی درگاهِ توایم
تا که هستیم هواخواه توایم

بنده آماده، بگو فرمان چیست؟
جان به راه تو سپارم، جان چیست؟

دل چو در خدمتِ تو شاد کنم
ننگم آید که زجان یاد کنم»

این همه گفت ولی با دلِ خویش
گفتگویی دگر آورد به پیش

«کاین ستمکارِ قوی پنجه کنون
از نیازست چنین زار و زبون

لیک ناگه چو غضبناک شود
زو حسابِ من و جان پاک شود

دوستی را چو نباشد بنیاد
حزم را بایدم از دست نداد»

در دلِ خویش چو این رای گزید
پر زد و دور ترک جای گزید

زار و افسرده چنین گفت عقاب
که مرا عمر حبابیست بر آب

راست است این که مرا تیزپَرست
لیک پروازِ زمان تیزترست

من گذشتم به شتاب از در و دشت
به شتاب، ایام از من بگذشت

گر چه از عمر، دل سیری نیست
مرگ می آید و تدبیری نیست

من و این شَهپَر و این شرکت و جاه
عمرم از چیست بدین حدّ کوتاه

تو بدین قامت و بال ناساز
به چه فن یافته ای عمر دراز

پدرم از پدر خویش شنید
که یک زاغ سیه روی پلید،

با دو صد حیله به هنگامِ شکار
صد رَه از چنگش کرده است فرار

پدرم نیز به تو دست نیافت
تا به منزلگه جاوید شتافت

لیک هنگامِ دَمِ بارپسین
چون تو بر شاخ شدی جای گُزین،

از سر حسرت با من فرمود
کین همان زاغِ پلیدست که بود

عمر من نیز به یغما رفته است
یک گل از صد گلِ تو نشکفته است

چیست سرمایه ی این عمرِ دراز
رازی اینجاست، تو بگشا این راز

زاغ گفت: ار تو درین تدبیری
عهد کهن تا سخنم بِپذیری

عمرتان گرکه پذیرد کم و کاست
دگری را چه گنه؟ کاین ز شماست

ز آسمان هیچ نیایید فرود
آخِر از این همه پرواز چه سود

پدرِ من که پس از سیصد و اند
کان اندرز بُد و دانش و پند،

بارها گفت که بر چرخِ اشیر
بادها راست فراوان تأثیر

بادها کز زِبَرِ خاک وزند
تن و جان را نرسانند گزند

هر چه از خاک شوی بالاتر
باد را بیش گزند است و ضرر

تا بدانجا که بر اوجِ افلاک
آیتِ مرگ شود، پیکِ هلاک

ما از آن سال بسی یافته ایم
کز بلندی رخ برتافته ایم

زاغ را میل کند دل به نشیب
عمر بسیارش از آن گشته نصیب

دیگر، این خاصیتِ مردارست
عمرِ مردان خوران بسیارست

گَند و مُردار بهین درمانست
چاره ی رنج تو زان آسانست

خیز و زین بیش، رهِ چرخ مپوی
طعمه ی خویش بر افلاک مجوی

ناودان، جایگهی سخت نکوست
بِه از آن کنجِ حیاط و لبِ جوست

من که صد نکته ی نیکودانم
راهِ هر برزن و هر کو دانم

خانه ای در پسِ باغی دارم
وندر آن گوشه سراغی دارم

خوان گسترده ی الوانی هست
خوردنی های فراوانی هست

***
آنچه زان زاغ چنین داد سراغ
گند زاری بود اندر پَسِ باغ

بوی بد رفته از آن تا رهِ دور
معدن پشّه، مقامِ زنبور

نفرتش گشته بلای دل و جان
سوزش و کوری دو دیده از آن

آن دو همراه رسیدند از راه
زاغ بر سفره ی خود کرد نگاه

گفت خوانی که چنین الوانست
لایقِ حضرتِ این مهمانست

می کنم شُکر که درویش نیم
خجل از ما حَضَرِ خویش نیم

گفت و بنشست و بخورد از آن گند
تا بیاموزد ازو مهمان پند

***
عمر در اوجِ فلک برده به سر
دم زده در نفسِ بادِ سحر

ابر را دیده به زیرِ پَر خویش
حَیَوان را همه فرمانبرِ خویش

بارها آمده شادان ز سفر
به رهش بسته فلک طاقِ ظفر

سینه ی کبک و تذرو و تیهو
تازه و گرم شده طعمه ی او

اینک افتاده بر این لاشه و گند
باید از زاغ بیاموزد پند

بوی گندش دل و جان تافته بود
حالِ بیماری دق یافته بود

دلش از نفرت و بیزاری ریش
گیج شد، بست دمی دیده ی خویش

یادش آمد که بر آن اوجِ سپهر
هست پیروزی و زیبایی و مهر

فر و آزادی و فتح و ظفرست
نَفَسِ خرّمِ باد سحرست

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دیده گِردش اثری زینها نیست

آنچه بود از همه سو خواری بود
وحشت و نفرت و بیزاری بود

بال برهم زد و برجست از جا
گفت: کای یار ببخشای مرا

سالها باش و بدین عیش بناز
تو و مردار تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار ترا ارزانی

گر بر اوج فلکم باید مرد
عمر در گند به سر نتوان برد

شهپرِ شاه هوا اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالاتر شد
راست بر مهرِ فلک همسر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود و سپس هیچ نبود(9)

(صص90-99)
در حسن تحلیل ذیل، ناصرخسرو کوته عمری او را حاصل بدخویی و ستمگری وی می دانند:

بدخو عقاب کوته عمر آمد
کرکس درازعمر ز خوش خویی

(د. ناصرخسرو، 319)
تصویرهای متنوع گوناگونی شاعران از این پرنده ذکر کرده اند که از حوصله ی این مقاله خارج است.

پی‌نوشت‌ها:

1- فرهنگ ایران باستان ---> شاهین = آله، صص 301-299
2- فرهنگ فارسی ---> عقاب
3- فرهنگ نامه جانوران در ادب پارسی، ص 651
4- البته در برخی از مآخذ ذکر می شود که علم عقاب از روم به ایران آمده است که نظر استاد پورداوود صحیح تر به نظر می رسد.
5- مقام اول کلاغ است، مطابق با روایت پرفیریوس Porphyrios مقام اول، خدمتگزاران مهرابه بوده است، کسانی که می خواستند در زمره ی پیروان درآیند، تحت نظر پدر مقدس به جرگه مؤمنان پذیرفته می شدند، رای مورخ مذکور با یافته های باستانی سازگار است، چون در برخی از پرده های نقاشی کسانی که خود را به شکل الاغ درآورده اند سرگرم پذیرایی در مجلس صرف طعام مقدس جهت شرکت کنندگان می باشند...، هنگامی که این مراسم پایان می یافت پدر مقدس آنان را کلاغ مقدس خطاب می کرد و این نشان آن بود که مقامشان رسمی شده است و از این هنگام بود که در مهرابه اینان ملبس به پوشش کلاغ می شدند و در پاره ای از تشریفات از صدا و حرکاتش تقلید می کردند و در واقع این پایین ترین مقام در مقامات آئین میترا بود، نشان این مقام چوبی بود که دو مار به گردن آن پیچیده بود.(آئین مهر، ج1، ص 441)
6-‌البته در منطق الطیر سیمرغ مستقیماً راهبر نیست بلکه سالکان در طی طریق با ریاضت به سیمرغ دست می یابند که تعبیر آن رسیدن سالک به جایی است که «خداگونه» می شود زیرا که:

یکی هست و نیست جز او
وحده لا اله الا هو

7- آئین مهر، ج1، صص 574-573
8- سمبل ها، کتاب اول، جانوران---> عقاب
9- ماه و مرداب، دکتر پرویز ناتل خانلری، انتشارات معین، چاپ دوم، تهران 1370

منابع و مآخذ
1- آیین مهر، هاشم رضی، انتشارات بهجت، 1381، 2 جلدی
2- ادبیات مزدیسنا، یشتها، انتشارات زرتشتیان ایران بمبئی، 2 جلدی
3- اساطیر ایرانی، ا، جی، کارنوی، انتشارات اپیکور
4- بازنامه نسوی، ابوالحسن علی بن احمد نسوی، نگارش و تصحیح علی غروی، انتشارات وزارت فرهنگ و هنر، 1345
5- برهان قاطع، محمد حسین بن خلف تبریزی، به اهتمام دکتر محمد معین، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ چهارم 1361.
6- ترجمه کلیله و دمنه، به کوشش دکتر یحیی مینوی تهرانی، انتشارات امیرکبیر، چاپ هجدهم
7- حیوه الحیوان الکبری، کمال الدین محمد بن موسی الدمیری، ویلیه عجایب المخلوقات و غرائب الموجودات للامام ذکریا بن محمدبن محمود قزوینی، انتشارات ناصرخسرو، تهران 1364
8-‌ دیوان خاقانی، به کوشش ضیاءالدین سجادی، انتشارات زوار، چاپ سوم 1368
9- دیوان عثمان مختاری، به اهتمام جلال الدین همایی بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران 1341
10- دیوان عطار نیشابوری، به اهتمام تقی تفضلی، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم 1362
11- دیوان لامعی گرگانی، به کوشش محمد دبیر سیاقی، کتابخانه خیام، 1353 ه.خ
12- دیوان معزی، محمدبن عبدالملک نیشابوری، تصحیح عباس اقبال، کتاب فروشی اسلامیه، 1318 شمسی
13- دیوان ناصرخسرو قبادیانی، به تصحیح مجتبی مینوی، مهدی محقق، انتشارات دانشگاه تهران، اسفند 1370
14-‌ ذیل فرهنگهای فارسی، علی رواقی با همکاری مریم میرشمسی، انتشارات هرمس، تهران 1381
15- سمبل ها، گرترود جابز، مترجم، محمد رضا بقاپور، چاپ جهان نما، 1370
16- سیمرغ در قلمرو فرهنگ ایران، دکتر علی سلطانی گرد فرامرزی، انتشارات مبتکران، چاپ اول، 1372
17- ‌شگفتیهای جهان پرندگان، هما رئیس دانا، محمود حکیمی، مرکز نشر فرهنگ اسلامی، چاپ سوم 1372
18- عجایب المخلوقات، محمدبن احمد طوسی، به کوشش منوچهر ستوده، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران 1345
19- فرخنامه، ابوبکر مطهری جمالی یزدی، ایرج افشار، انتشارات فرهنگ ایران زمین، تهران 1364
20- فرهنگ ایران باستان، استاد ابراهیم پورداود، انتشارات اساطیر، چاپ اول 1380
21- فرهنگ بزرگ سخن، دکتر حسن انوری، انتشارات سخن، تهران 1381
22- فرهنگ جهانگیری، حسین بن فخرالدین انجوشیرازی، رحیم عفیفی، انتشارات دانشگاه مشهد
23- فرهنگ رشیدی، عبدالرشید بن عبدالغفور الحسینی المدنی التتوی، تصحیح محمد عباسی، انتشارات کتاب فروشی بارانی، تهران 1337
24- فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امیر کبیر، چاپ هشتم، 1371
25- فرهنگ نامه جانوران در ادب پارسی، دکتر منیژه عبداللهی، انتشارات پژوهنده تهران، 1381
26- فرهنگ نامهای پرندگان در لهجه های غرب ایران، محمد مکری، انتشارات امیرکبیر، چاپ سوم 1361
27- لغت نامه دهخدا، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول از دوره جدید، پاییز 1372
28- ماه و مرداب، پرویز ناتل خانلری، انتشارات معین، چاپ دوم، تهران 1370
29- محاکمه انسان و حیوان، احمد وقار، به کوشش محمد فاضلی، انتشارات فروسی، مشهد 1372
30- مرزبان نامه، خلیل خطیب رهبر، انتشارات صفی علیشاه، چاپ چهارم 1370
31- منتخب اللغات شاه جانی، سید عبدالرشید تتوی، سنگی سنخ تهران
32- نزهت نامه علائی، شهمردان بن ابی الخیر تصحیح دکتر فرهنگ جهان پور، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران 1362
33- هشت کتاب، سهراب سپهری، کتابخانه طهوری، چاپ دهم 1370
34- یشتها، گزارش پورداوود، به کوشش بهرام فره وشی، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ سوم 2536
پایگاه نور شماره 21

 




 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط