نویسنده: محمّد علی مدرس مطلق
و صُنعِهِ مِن اَمرهِ و خلقهِ
و جمعه للکُلِّ بعدَ فرقهِ
و شناخت صنع او از امر و خلق او/و جمع او همه را بعد از فرق او آنها را
بحث در فضیلت حکمت است بر علوم دیگر و این که علّت این برتری، به موضوع و مسائل آن است که همه، شرافت دارند بر موضوع و مسائل مطروحه در دانشهای دیگر؛ پس اینجا مباحث حکمت را چنان بر می شمرد که در عین حال مروری باشد بر عناوین مهمّه ی آن؛ و در این بیت، از فعل حقّ تعالی یاد می کند که نه تنها یکی از سه بخش اصلی الهیّات بمعنی الاخصّ است؛ بلکه از آن رو که شامل همه ی موجودات امکانی است، جزو مواردی به حساب می آید که در الهیّات بمعنی الاعمّ هم، زمینه بحث قرار می گیرد.
البّته در لسان حکمای متاخر از تجرّد برزخی و نیز: فوق تجرّد هم نام برده می شود که اوّلی در مورد خیال و دوّمی در مورد نفس انسان که در حدّی متوقّف نمی شود، می باشد.
و امّا راجع به مادّه هم، این نکته را ناگفته نگذاریم که مادّه ی فلسفی غیر از مادّه فیزیکی است؛ وقتی در علم فیزیک، از ماده صحبت می کنند مرادشان جسم دارای جرم است امّا وقتی در فلسفه از مادّه می گویند، غرضشان حامل قابلیّت و استعداد و قوّه است، مقابل صورت که فعلیّت و تحقّق و شیئیّت را برای شیء، به ارمغان می آورد.
ما همه شیران ولی شیر عَلَم
حمله مان از باد باشد دم به دم
لکن عالم ربّانی و حکیم الهی و عارف صمدانی باکی ندارد از این حرفها؛ و سعی می کند توجیه مناسبی بیابد که خلاف کتاب و سنّت نباشد و در عین حال از مبانی عقلی فاصله نگیرد؛ نمونه ی آن در تقریری است که حکمای ما از وحدت وجود داده اند و این حقیر در پاورقیهای"رساله در وحدت وجود "خود بدان اشاره کرده ام و در همین شرح، ان شاء الله-در جای خود-بدان خواهم پرداخت همچنین است در سایر موضوعات مثل حدوث عالم، معاد جسمانی و...
در مصرع دوّم به معاد اشاره می کنند که به تعبیر قرآن "یوم الجمع"(شوری/7-تغابن/9)است و از مباحث دیگر فلسفه؛ که البتّه ناظم(قدّس سّره) در این منظومه، بجهت اختصار، بدان نپرداخته و به همین دلیل، شاید مراد، جمع و فرق لغوی باشد نه اصطلاحی (یعنی جمیع اینها را می توانیم پس از شناخت هر یک، بطور جداگانه، مورد شناسایی قرار بدهیم و این شاید اشاره ای باشد به فصول مختلفه ی فلسفه یا بخش هایی که در ذیل مبحث فعل حقّ، در الهیّات خاصّ، مورد بحث قرار می گیرد مثل بحث از عوالم برتر از عالم مادّه ) و این احتمال اخیر، به غرض ناظم(قدّس سّره) نزدیکتر می نماید چون در مصرع اوّل، سخن از مجرّد و مادّی است(2).
حاویهُ اصولُها المُهمّه
و این منظومه ای در حکمت است/حاوی اصول حکمت و مهمّات آن.
اکنون باید منظور خود را از حکمت، به روشنی باز گوئیم تا از آن چه پیامد رهزنی اشتراک لفظ است، مصون باشیم. البّته همین که بجای فلسفه از حکمت سخن می رانیم، خود، بسیار راهگشاست؛ چون"حکمت"هیچگاه چون"فلسفه"آلایش نیافته است.
و جمعه للکُلِّ بعدَ فرقهِ
و شناخت صنع او از امر و خلق او/و جمع او همه را بعد از فرق او آنها را
بحث در فضیلت حکمت است بر علوم دیگر و این که علّت این برتری، به موضوع و مسائل آن است که همه، شرافت دارند بر موضوع و مسائل مطروحه در دانشهای دیگر؛ پس اینجا مباحث حکمت را چنان بر می شمرد که در عین حال مروری باشد بر عناوین مهمّه ی آن؛ و در این بیت، از فعل حقّ تعالی یاد می کند که نه تنها یکی از سه بخش اصلی الهیّات بمعنی الاخصّ است؛ بلکه از آن رو که شامل همه ی موجودات امکانی است، جزو مواردی به حساب می آید که در الهیّات بمعنی الاعمّ هم، زمینه بحث قرار می گیرد.
مراتب وجود
عالم ممکنات از یک جهت به دو بخش مادّی و مجرّد تقسیم می شود که از این دو قسم، در لسان شرع، به عالم خلق و عالم امر تعبیر شده؛ چنان که قرآن (اعراف/54) می فرماید:"الا له الخلق و الامر"عالم امر، مجرّد از ماده و حرکت و زمان و مکان و امثال اینهاست و روح و فرشتگان و خلاصه همه ی مفارقات، از این عالمند چنانکه حقّ تعالی می فرماید:"و یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربّی " (اسراء/85) لکن عالم مادّه، عالم حرکت و تغییر و فنا و شکل و مقدار و زمان و مکان و امثال ذلک است.البّته در لسان حکمای متاخر از تجرّد برزخی و نیز: فوق تجرّد هم نام برده می شود که اوّلی در مورد خیال و دوّمی در مورد نفس انسان که در حدّی متوقّف نمی شود، می باشد.
و امّا راجع به مادّه هم، این نکته را ناگفته نگذاریم که مادّه ی فلسفی غیر از مادّه فیزیکی است؛ وقتی در علم فیزیک، از ماده صحبت می کنند مرادشان جسم دارای جرم است امّا وقتی در فلسفه از مادّه می گویند، غرضشان حامل قابلیّت و استعداد و قوّه است، مقابل صورت که فعلیّت و تحقّق و شیئیّت را برای شیء، به ارمغان می آورد.
صنع و مصنوع
تعبیر"صنع"برای عوالم موجود - به جای مصنوع- اشاره به این است که در این بین، فقط عطاء معطی هست و نه ماهیّت ثابت گیرنده ای که وجود، به او داده بشود و او، مثلاً، بمقداری که می خواهد، مستفیض گردد بلکه ماهیّت، بعداً -توسّط ذهن-از حدود واقعی این وجود افاده شده، انتزاع می شود و این پاسخی است به متکلّمینی که به ثابتات ازلیّه معتقد بودند و بین ثبوت و وجود فرق قائل می شدند.خلقت از دیدگاه عارفان و حکیمان
نکته ی دیگری که باید گفت این است که فلاسفه، نوعاً، از خلقت صحبت نمی کنند؛ مادّه قدیمی قائلند که خالق، در آن افاضه ی صور می کند؛ ولی عرفا و صوفیّه حتّی راضی به این هم نیستند بلکه عالم را بسان آئینه ای می دانند که مجلای اوست؛ آنها این همه را یک فروغ رخ ساقی می شمرند که در جام افتاده و متکثّر شده(1) و اصولاً یک موجود حقیقی، بیشتر قائل نیستند و ما بقی را مجازاً موجود می دانند بسان نقش روی پرده ای که هیچ حرکتی از خود ندارد و هرازگاهی با نسیمی به حرکت می افتد چنانکه مولوی(ره) می گوید:ما همه شیران ولی شیر عَلَم
حمله مان از باد باشد دم به دم
لکن عالم ربّانی و حکیم الهی و عارف صمدانی باکی ندارد از این حرفها؛ و سعی می کند توجیه مناسبی بیابد که خلاف کتاب و سنّت نباشد و در عین حال از مبانی عقلی فاصله نگیرد؛ نمونه ی آن در تقریری است که حکمای ما از وحدت وجود داده اند و این حقیر در پاورقیهای"رساله در وحدت وجود "خود بدان اشاره کرده ام و در همین شرح، ان شاء الله-در جای خود-بدان خواهم پرداخت همچنین است در سایر موضوعات مثل حدوث عالم، معاد جسمانی و...
در مصرع دوّم به معاد اشاره می کنند که به تعبیر قرآن "یوم الجمع"(شوری/7-تغابن/9)است و از مباحث دیگر فلسفه؛ که البتّه ناظم(قدّس سّره) در این منظومه، بجهت اختصار، بدان نپرداخته و به همین دلیل، شاید مراد، جمع و فرق لغوی باشد نه اصطلاحی (یعنی جمیع اینها را می توانیم پس از شناخت هر یک، بطور جداگانه، مورد شناسایی قرار بدهیم و این شاید اشاره ای باشد به فصول مختلفه ی فلسفه یا بخش هایی که در ذیل مبحث فعل حقّ، در الهیّات خاصّ، مورد بحث قرار می گیرد مثل بحث از عوالم برتر از عالم مادّه ) و این احتمال اخیر، به غرض ناظم(قدّس سّره) نزدیکتر می نماید چون در مصرع اوّل، سخن از مجرّد و مادّی است(2).
قلمرو حکمت الهی
وهذهِ منظومهُ فی الحکمهحاویهُ اصولُها المُهمّه
و این منظومه ای در حکمت است/حاوی اصول حکمت و مهمّات آن.
اکنون باید منظور خود را از حکمت، به روشنی باز گوئیم تا از آن چه پیامد رهزنی اشتراک لفظ است، مصون باشیم. البّته همین که بجای فلسفه از حکمت سخن می رانیم، خود، بسیار راهگشاست؛ چون"حکمت"هیچگاه چون"فلسفه"آلایش نیافته است.
پی نوشت ها :
1-بقول حافظ(ره):
این همه عکس می و نقش مخالف که نمود
یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد
2-اگر اشاره به مسائل اصلی فلسفه نبود، می گفتیم که می شاید اشاره باشد به مقام جمع و مقام فرق که در مراتب سالک ملحوظ است.