پرواز روح

پرواز روحی، متضمن سفر جسمانی نیست، آن روح حس می کند جسم را ترک کرده است. بدون نزول اولیه به اعماق زمین، هیچ گونه عروجی به آسمان صورت نخواهد گرفت. بدون مرگ، زندگی جدیدی در کار نخواهد بود. مضمون های
سه‌شنبه، 15 اسفند 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پرواز روح
 پرواز روح

نویسنده: کارن آرمسترانگ
مترجم: عبّاس مخبر


 
اسطوره های دوران کهن سنگی
پرواز روحی، متضمن سفر جسمانی نیست، آن روح حس می کند جسم را ترک کرده است. بدون نزول اولیه به اعماق زمین، هیچ گونه عروجی به آسمان صورت نخواهد گرفت. بدون مرگ، زندگی جدیدی در کار نخواهد بود. مضمون های این معنویت اولیه، در همه ی فرهنگ ها، در سفرهای معنوی عرفا و یوگی ها تکرار می شود. این نکته بسیار مهم است که این اسطوره ها و آئین های عروج، به اولین دوره ی تاریخ بشر بازمی گردند. به عبارت دیگر، یکی از آرزوهای اساسی بشر، «میل به بالا بردن» وضعیت بشری است. به محض آن که انسان ها فرایند تکامل را به اتمام رساندند، دریافتند که آرزوی بالا رفتن در شرایط وجودی آنها تعبیه شده است.
شمن ها تنها در جوامع شکارگر فعالیت می کنند و حیوانات در معنویت آنها نقش مهمی دارند. یک شمن مدرن کارآموزی خود، گاهی اوقات در حیات وحش با حیوانات زندگی می کند. او قرار است با حیوانی ملاقات کند که رمز و راز خلسه را به او یاد خواهد داد، زبان حیوانات را به او خواهد آموخت، و همراه همیشگی او خواهد بود. این تلقی از حیوان رویکردی قهقرایی نیست. در جوامع شکارگر، حیوانات موجوداتی پست تر به شمار نمی آیند، بلکه دارای خرد برترند. آنها راز طول عمر و نامیرایی را می دانند، و شمن از رهگذر درآمیختن با آنها زندگی خود را تعالی می بخشد. تصور بر این است که در عصر طلایی و پیش از هبوط، انسان ها می توانستند با حیوانات حرف بزنند، و یک شمن مادام که این مهارت پیش هبوطی را به دست نیاورده باشد، نمی تواند به عالم عروج کند. (1) اما این سفر او یک هدف عملی نیز دارد. او نیز مانند شکارچی برای مردم اش غذا می آورد. به عنوان مثال در گرین لند اسکیموها بر این باورند که شیرهای دریایی به الهه ای تعلق دارند که معشوقه ی حیوانات نامیده می شود. هنگامی که شکار کم می شود، شمن نزد او اعزام می شود تا او را آرام کند و به قحطی پایان دهد. (2)
احتمالاً مردمان دوران کهن سنگی نیز اسطوره ها و مناسک مشابهی داشته اند. این واقعیت مهمی است که انسان اندیشه ورز (هموساپینز) (3) در واقع «نخستی شکارگر» (4) نیز بوده است؛ موجودی که حیوانات دیگر را شکار می کرده و آنها را می کشته و می خورده است. (5) همچنین به نظر می رسد که یکی از مشخصه های اسطوره شناسی کهن سنگی، حرمت گذاری فراوان به حیوانات است که اکنون احساس می کرد ناگزیر است آنها را بکشد. انسان ها برای شکار چندان مجهز نبودند، چون از بیشتر شکارهای خود ضعیف تر و کوچک تر بودند. آنها ناگزیر بودند با ابداع سلاح ها و شگردهای جدید این ضعف را جبران کنند. اما گرفتاری روان شناختی آنها پیچیده تر بود. انسان شناسان متوجه این نکته شده اند که مردمان بومی مدرن، غالباً برای حیوانات یا پرندگان عنوان مردم را به کار می برند و آنها را هم شأن خود می دانند. آنها درباره ی انسان هایی که حیوان شده اند و به عکس، داستان ها می گویند. کشتن یک حیوان معادل با کشتن یک دوست است، و اعضای قبیله پس از یک سفر شکار موفق غالباً احساس گناه می کنند. از آن جا که شکار فعالیتی مقدس است که سطوح بالایی از اضطراب را به همراه دارد، طی مراسمی باشکوه انجام می گیرد و با مناسک و تابوهایی همراه است. پیش از سفر شکار، شکارچی می بایست از رابطه ی جنسی بپرهیزد و خود را در وضعیتی از پاکی آئینی قرار دهد. پس از کشتن شکار، گوشت از استخوان جدا می شود و اسکلت، جمجمه و پوست به دقت کنار هم قرار می گیرند تا حیوان بازسازی شود و حیات تازه پیدا کند. (6)
به نظر می رسد که نخستین شکارچیان نیز همین گرفتاری را داشته اند. آنها ناگزیر بودند درس دشواری را یاد بگیرند. در دوران پیشاکشاورزی، نمی توانستند غذای خود را پرورش دهند، و لذا بقای شان در گرو از میان بردن سایر موجوداتی بود که خویشاوندان نزدیک شان محسوب می شدند. شکار اصلی آنها پستانداران بزرگ بودند که پیکر و چهره ی آنها به خودشان شباهت داشت. شکارچیان می توانستند ترس را در چهره ی آنها ببینند و یا فریادهای وحشت آنها را تشخیص دهند. خون آنها مانند خون انسان جاری می شد. آنها در مواجهه با این معضل بالقوه تحمل ناپذیر، اسطوره ها و آئین هایی پدید آوردند که به آنها امکان داد با قتل همنوعان خود کنار آیند؛ پاره ای از این آئین ها در اسطوره های فرهنگ های بعدی بر جای مانده است. ناخرسندی مردم از کشتن و خوردن حیوانات تا مدت ها پس از دوران کهن سنگی ادامه یافت. یکی از ارکان اصلی همه ی نظام های دینی دوران باستان، قربانی آئینی حیوان بود که در واقع مراسم شکار دوران کهن را حفظ می کرد و حیواناتی را گرامی می داشت که جان خود را نثار انسان ها می کردند.
بنابراین نخستین شکوفایی بزرگ اسطوره هنگامی اتفاق افتاد که انسان اندیشه ورز به انسان تبدیل شد، و پذیرفتن شرایط وجودی اش را در دنیایی خشن بسیار دشوار یافت. اسطوره غالباً از اضطراب عمیق در مورد مسائل عملی نشأت می گیرد؛ مسائلی که با برهان های صرفاً منطقی نتوان آنها را حل کرد. انسان ها هنگامی که مهارت های شکار را تکامل بخشیدند، توانستند با توسعه ی قوای عقلانی مغز بزرگ خود، ضعف های جسمانی شان را جبران کنند. آنها انواع سلاح ها را ابداع کردند و یاد گرفتند که چگونه جامعه ی خود را با حداکثر کارآیی سازمان دهند و به صورت تیمی با هم کار کنند. حتی در این مرحله ی اولیه نیز انسان های اندیشه ورز، به بسط شیوه ای از اندیشه ی منطقی، عملی و علمی پرداختند که به آنها امکان می داد با موفقیت در جهان دست به عمل بزنند. یونانیان این شیوه ی اندیشه را لوگوس می نامیدند.
لوگوس با اندیشه ی اسطوره ای کاملاً فرق می کند. لوگوس، به خلاف اسطوره، باید دقیقاً بر واقعیات منطبق باشد. فعالیتی ذهنی است که وقتی می خواهیم در دنیای خارج چیزی اتفاق بیفتد آن را به کار می گیریم: هنگامی که جامعه ی خود را سازماندهی می کنیم یا فناوری را توسعه می دهیم. به خلاف اسطوره، فعالیتی اساساً عملی است. در حالی که میتوس به پشت سر و دنیای تخیلی کهن الگوی مقدس یا یک بهشت گم شده می نگرد، لوگوس به پیش می رود و مدام سعی می کند چیزی تازه کشف کند، بینش های قدیم را بپالاید، دست به ابداعات و اختراعات تکان دهنده بزند، و کنترل بیشتری بر محیط اعمال کند. اما اسطوره و لوگوس هر دو محدودیت های خاص خود را دارند. در دنیای پیشامدرن اغلب مردم درک می کردند که اسطوره و عقل مکمل یکدیگرند. هر یک سپهر جداگانه و عرصه ی توانایی خاص خود را داشت، و انسان ها به هر دوی این شیوه های اندیشه نیاز داشتند. اسطوره نمی توانست به یک شکارچی بگوید چگونه شکار خود را بکشد یا چگونه یک سفر شکار را با کارآمدی سازماندهی کند، اما به او کمک می کرد تا به عواطف پیچیده ی خود در مورد کشتن حیوانات بپردازد. لوگوس، کارآمد، عملی و عقلانی بود، اما نمی توانست به پرسش های مربوط به ارزش غایی زندگی انسان پاسخ دهد و یا از رنج و اندوه بشر بکاهد. (7) بنابراین انسان اندیشه ورز از همان آغاز به غریزه دریافت که میتوس و لوگوس، کارهای جداگانه ای برای انجام دادن دارند. او از لوگوس برای توسعه ی سلاح های تازه و از اسطوره و آئین های همراه با آن برای آشتی دادن خود به واقعیات تراژدیک زندگی بهره می گرفت؛ واقعیاتی که او را تهدید به غرق شدن می کرد و از دست زدن به اقدامات کارآمد بازش می داشت.
غارهای زیرزمینی خارق العاده ی آلتامیرا و لاسکو، تصویری وسوسه انگیز از معنویت دوران کهن سنگی به دست می دهند. (8) نقاشی های مینوی گوزن، گاومیش و اسب های پشم دار، شمن هایی به هیأت حیوانات، و شکارچیانی نیزه در دست، با دقت و مهارت تمام در عمق غارهای زیرزمینی کشیده شده اند و دسترسی به آنها فوق العاده دشوار است. این غارها احتمالاً نخستین معابد و کلیساهای جامع بوده اند. درباره ی معنای این غارها بحث های آکادمیک مفصلی درگرفته است. این نقاشی ها احتمالاً افسانه هایی محلی را تصویر می کنند که ما هرگز آنها را نخواهیم دانست. اما یقیناً صحنه را برای دیداری عمیق میان انسان ها و حیوانات کهن الگویی و خداگونه ای آماده می کنند که دیوارها و سقف های غار را پوشانده اند. زائران پیش از آن که به غارها برسند باید در تونل های تنگ و خطرناک می خزیده اند تا به اعماق تاریکی می رسیده اند و سرانجام با این حیوانات نقاشی شده روبه رو می شده اند. در این جا با همان مجموعه تصاویر و تصوراتی روبه رو می شویم که الهام بخش جستجوی شمن ها است. در این غارها نیز مانند جلسه های شمنی، احتمالاً موسیقی، رقص و آواز اجرا می شده است. سفری به جهان دیگر بوده که با رفتن به اعماق زمین آغاز می شده است؛ و در بعدی جادویی و فضایی جدا از دنیای مادی و هبوط کرده، اختلاطی با حیوانات صورت می گرفته است.

 

پرواز روح
شرح تصویر؛ گاومیش بر دیوار یک غار باستانی در آلتامیرا
این تجربه به خصوص برای تازه واردانی که قبلاً به این غارها نیامده بودند، احتمالاً تجربه ای بسیار عجیب بوده، و به نظر می رسد که غارها در مراسم تشرف، مردان جوان را به عضوی از اجتماع شکارچیان بدل می کرده اند. مراسم تشرف یکی از ارکان اصلی ادیان کهن بود که در جوامع سنتی امروز نیز همچنان اهمیت خود را حفظ کرده است. (9) در اجتماعات قبیله ای، پسران جوان هنوز از مادران شان کنده و از اجتماع جدا می شوند و به اجبار آموزشی را از سر می گذرانند که تبدیل کردن آنها به مرد طراحی شده است. مانند سفر شمن این ماجرا نیز فرایندی از مرگ و ولادت دوباره است: کودک باید در کودکی بمیرد و وارد دنیای مسئولیت های بزرگسالی شود. تشرف یابندگان در زمین یا قبری دفن می شوند و به آنها گفته می شود که به وسیله ی یک هیولا بلعیده یا به دست یک روح کشته خواهند شد. آنها در معرض دردهای جسمانی شدید و تاریکی قرار می گیرند و معمولاً ختنه یا خالکوبی می شوند. این تجربه چنان فشرده و دردناک است که تشرف یابنده برای همیشه تغییر می کند. به گفته ی روان شناسان این نوع از انزوا و محرومیت، باعث نابسامانی قهقرایی شخصیت می شود، اما چنانچه به درستی کنترل شود می تواند به تجدید سازمان سودمند نیروهای عمیق تر درونی شخص منجر شود. در پایان این آزمون، پسر بچه می آموزد که مرگ، آغازی تازه است. او با جسم و روح یک مرد به قبیله ی خود بازمی گردد. او که با چشم انداز مردی قریب الوقوع رویاروی شده و آموخته است که این مرگ نیز نوعی مناسک گذر به صورت تازه ای از وجود است، آماده است که با ایفای نقش یک شکارچی یا جنگجو، جان اش را برای مردم اش به خطر اندازد. در جریان همین آئین تشرف است که یک نووارد برای اولین بار مقدس ترین اسطوره های قبیله ی خود را می شنود. این نکته مهم است. اسطوره، داستانی نیست که بتوان آن را در قالبی پیش پا افتاده یا معمولی بازگو کرد. چون حامل معرفت قدسی است، همواره در شرایطی آئینی بازگو می شود که آن را از تجربه ی عرفی معمول جدا می کند، و فهم آن تنها در بستر تحولی روحی و روان شناختی امکان پذیر است. (10) اسطوره گفتمانی است که در مواقع بحران به آن نیاز داریم. باید اجازه دهیم که یک اسطوره برای همیشه ما را تغییر دهد. همراه با آئین هایی که موانع میان شنونده و داستان را از میان برمی دارند و به شنونده کمک می کنند تا داستان را از آن خود کند، یک روایت اسطوره ای طراحی شده است تا ما را به فراسوی یقین های دنیای آشنا ببرد و وارد قلمروهای ناشناخته کند. قرائت یک اسطوره بدون مناسک تحول بخشی که با آن همراه است، تجربه ای همان قدر ناقص است که خوانده غزل های یک اپرا بدون موسیقی. اسطوره چنانچه به مثابه فرایندی از بازآفرینی، یا مرگ و باززادن تلقی نشود، بی معنا خواهد بود.
تقریباً به طور قطع می توان گفت از تجربه ی حاصل از مناسکی که در لاسکو برگزار می شد، و از تجربه ی شمن و شکار بود که اسطوره ی قهرمان زاده شد. شکارچی، شمن و نووارد، همگی می بایست به دنیای آشنا پشت می کردند، و آزمون هایی ترسناک را از سر می گذراندند. همه ی آنها پیش از آن که با هدایایی برای تغذیه ی اجتماع بازگردند، باید با چشم انداز مرگی خشن روبه رو می شدند. همه ی فرهنگ ها اسطوره ی مشابهی را درباره ی جستجوی قهرمان پدید آورده اند. قهرمان احساس می کند که زندگی شخصی خود او و یا جامعه ای که در آن زندگی می کند چیزی کم دارد. تصورات کهنی که نسل ها اجتماع او را تغذیه می کرده اند دیگر با او سخن نمی گویند. لذا خانه را ترک می کند و دست به ماجراجویی هایی می زند که مرگ را به مقابله فرامی خواند. او با هیولاها نبرد می کند، به کوه های دسترس ناپذیر صعود می کند، از جنگل های تاریک می گذرد، و در این فرایند در خود قدیم خود می میرد، و بینش و مهارتی تازه کسب می کند و آن را برای مردم اش به ارمغان می آورد. پرومته به خاطر انسان ها آتش را از خدایان دزدید و ناگزیر شد صدها سال رنج مجازات را تحمل کند. انه ناگزیر شد زندگی قدیم خود را پشت سر گذارد، سرزمین اش را در کام شعله های آتش ببیند، و پیش از آن که شهر جدید رم را بنیان نهد، به جهان زیرین نزول کند. اسطوره ی قهرمان چنان با زندگی عجین شده است که حتی زندگی چهره های تاریخی از قبیل بودا، حضرت عیسی (ع)، یا حضرت محمد (ص) به نوعی با این انگاره ی کهن الگویی انطباق دارد، انگاره ای که احتمالاً برای اولین بار در دوران کهن سنگی ساخته شده است.
باز هم وقتی مردم این قصه ها را درباره ی قهرمانان قبیله می گفتند، صرفاً با این امید نبود که شنوندگان خود را سرگرم کنند. هر یک از ما باید در مقطعی از زندگی مان قهرمان می بودیم. هر نوزادی ناگزیر بود از گذر تنگ و باریک ولادت که بی شباهت به تونل های لاسکو نیست بگذرد، امنیت زهدان را رها کند و با درد ورود به دنیایی هولناک و ناآشنا روبه رو شود. هر مادری که با خطر مرگ روبه رو می شود و بچه ای به دنیا می آورد نیز عملی قهرمانانه انجام می دهد.(9) شما نمی توانید قهرمان باشید مگر آن که برای از دست دادن همه چیز آمادگی داشته باشید. هیچ صعودی به بالا نیست که پیش از آن نزولی به تاریکی نداشته باشد، و هیچ نوع زندگی تازه ای بدون صورتی از مرگ امکان پذیر نیست. همه ی ما در طول زندگی، خود را در وضعیت هایی می یابیم که در آن با پدیده ای ناشناخته رویاروی می شویم، و اسطوره ی قهرمان به ما نشان می دهد که باید چگونه رفتار کنیم. همه ی ما باید با مناسک رهایی گذر که مرگ است روبه رو شویم.
بعضی قهرمانان دوران کهن سنگی در ادبیات اسطوره ای دوران های بعدی برجای مانده اند. به عنوان مثال، هرکول، قهرمان یونانی، قطعاً یکی از بازماندگان دوران شکارگری است. (12) حتی لباسی که بر تن می کند مثل یک غارنشین از پوست حیوانات است، و یک گرز با خود حمل می کند. هرکول شمنی است که به خاطر مهارت اش در ارتباط با حیوانات معروف است؛ او از جهان زیرین دیدار می کند، به جستجوی میوه ی نامیرایی برمی آید، و به قلمرو خدایان در کوه المپ صعود می کند. آرتمیس، الهه ی یونانی که به «معشوقه ی حیوانات» (13) معروف و یک شکارچی و حامی طبیعت رام نشده است، نیز می تواند یک چهره ی کهن سنگی باشد. (14)
شکار فعالیتی منحصراً مردانه بود و با این همه یکی از نیرومندترین دوران کهن سنگی، مؤنث است. نخستین پیکرک های یک زن آبستن که از سراسر آفریقا، اروپا و خاورمیانه به دست آمده است، مربوط به این دوره است. آرتمیس صرفاً یکی از تجلی های الهه ی بزرگ است؛ خدایی ترسناک که نه تنها معشوقه ی حیوانات بلکه سرچشمه ی زندگی بود. او مادر ــ زمین تغذیه کننده نیست، بلکه خدایی سرسخت، انتقام جو و پرتوقع است. معروف است که در صورت نقض مناسک شکار، خود آرتمیس دست به خونریزی و قربانی گرفتن خواهد زد. این الهه ی ترسناک نیز از دوران کهن سنگی برجای مانده است. برای مثال، در شهر چاتال هیوک در ترکیه که مربوط به هزاره ی هفتم یا ششم است، نقش برجسته های سنگی بزرگی از یک الهه را در حال زادن یک فرزند از زیر خاک بیرون آورده اند. گاهی اوقات در اطراف او حیوانات، شاخ گاو یا جمجمه ی گراز دیده می شوند که بازمانده ی شکاری موفق و نیز نماد مذکراند.
در یک جامعه ی شدیداً نرسالار چرا یک الهه باید چنین سیطره ای پیدا کند؟ این امر می تواند ناشی از نوعی بیزاری ناخودآگاه از جنس مؤنث باشد. الهه ی چاتال هیوک تا ابد بچه به دنیا می آورد، اما شریک زندگی اش گاو باید بمیرد. شکارچیان زندگی خود را به خطر می انداختند تا از زنان و فرزندان خود حمایت کنند. گناه و اضطراب ناشی از شکار، همراه با ناکامی ناشی از پرهیز جنسی آئینی، می توانست در سیمای زنی نیرومند فرافکنی شود که همواره خواهان خونریزی است. (15) شکارچیان می دیدند که زنان منشأ زندگی تازه اند، و آنها بودند نه مردان فداکردنی که تداوم قبیله را تضمین می کردند. بنابراین زن به شمایل هراس انگیزی از خود زندگی تبدیل شد ــ زندگی ای که به قربانی کردن بلاوقفه ی مردان و حیوانات نیاز داشت.
این نگاه تکه پاره به گذشته ی کهن سنگی، نشان می دهد که اسطوره نوشدارویی هوس بازانه نبوده است. اسطوره، زنان و مردان را وادار می کرد تا با واقعیات گریزناپذیر زندگی و مرگ رویاروی شوند. آنها آرزو می کردند به بهشت بروند، اما می دانستند فقط در صورتی قادر به انجام این کار خواهند بود که میرا بودن خود را بپذیرند، دنیای امن را پشت سر بگذارند، به اعماق نزول کنند و در خود قدیم خود بمیرند. اسطوره و آئین های همراه با آن به انسان های دوران کهن سنگی کمک کرد تا از یک مرحله ی زندگی به مرحله ی دیگر قدم بگذارند. این گذار به گونه ای صورت می گرفت که وقتی مرگ سرانجام وارد می شد، نوعی تشرف نهایی به شیوه ی ناشناخته ای از هستی به شمار می آمد. این بینش اولیه هیچ گاه از میان نرفت، بلکه در انقلاب بزرگ بعدی تاریخ بشر نیز به راهنمایی انسان ها ادامه داد.

پی نوشت ها :

1. Elaide, Myths, Dreams and Mysteries, 63.
2. Walter Burkert, Homo Necans, The Anthroplogy of Ancient Greek Sacrificial Ritual and Myth(trans. peter Bing, Los Angeles, Berkeley and London, 1983) 88- 93.
3. homosapiens.
4. hunter ape.
5. Ibid., 15-22.
6. Csmpbell , The Power of Myth, 72- -74; Burkert, Homo Necans, 16- 22.
7.Joannes Sloeks, Devotional Language (trans. Henrik .Mossin, Berlin and New York, 1996) ,50-52, 68- 76, 135.
8. Walter Burkert, Structure and History in Greek Mythology and Ritual (Berkeley, Los Angeles and London ,1980) ,90- 94; Joseph Campbell, Historical Atlas of Mythology; Volume 2: The Way of the Animal Power; Part 1: Mythologies of the Primitive Hunters and Gathers (New York, 1988) ,58-80; The Power Myth, 79- 81.
9. Elaide, Myth, Dreams and Mysteries, 194-226; Campbell, The Power of Myth , 81- 85.
10. Elaide, Myths ,Dreams and Mysteries ,225.
11. Campbell, The Power of Myth, 124- 25.
12. Burkert, Homo Necans, 94-5.
13. Homer, The Ilaid 21: 470.
14. Burkert, Greek Religion, 149- 152.
15. Burkert, Homo Necans, 78- 82.

منبع: آرمسترانگ، کارن، (1390)، تاریخ مختصر اسطوره، عبّاس مخبر، تهران، نشر مرکز، چاپ اول 1390.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.