ترجمه: دکتر مسعود صادقی
آیا تاریخ، یکی از موضوعات علوم اجتماعی است؟
از نظر برودل، هیچ تمایز مهمی بین تاریخ و علوم اجتماعی وجود ندارد. آنها همان حوزه واقعیت اجتماعی را ـ یعنی به طور سر راست، جوامعی را که در برگیرنده همه جوانب حیات اند ـ مورد مطالعه قرار می دهند. برودل همچنین خاطر نشان می سازد که مورخان و عالمان علوم اجتماعی هر دو به بازسازی واقعیت اجتماعی مورد مطالعه خود مشغول اند. توصیفی جامعه شناختی از شهری از [ایالات] غرب میانه، همان قدر یک بازسازی است که گزارش مورخی از یک جنگ صلیبی. شما ممکن است قبول کنید اما «مورخ هنگامی که داستان آن جنگ صلیبی را حکایت می کند، رویدادها را طی زمان دنبال می کند، حال آنکه جامعه شناس آن شهر را در یک نقطه زمانی توصیف می کند؛ [بین این دو] تفاوتی هست». دو یا سه نسل پیش ممکن است این گونه بوده باشد اما امروزه این تمایز وجود ندارد. بسیاری از گزارشهای تاریخی از یک نقطه زمانیاند و هیچ روندی را دنبال نمی کنند، [یعنی] هیچ داستانی نمی گویند. فرهنگ رنسانس در ایتالیا (1) از بورکهارت، کتاب روزشمار و ماورا از میتلند (2)، ساختار سیاست هنگام جلوس جورج سوم از نامیر (3) یا مونتیلیو از لوروئالادوری (4) را در نظر بگیرید. به همین نحو، آثاری در علوم اجتماعی وجود دارند که گذر زمان را به حساب می آورند: خاستگاههای اجتماعی استبداد و دموکراسی از برینتون مور (5)، نظم اشیاء از میشل فوکو (6)، زمان ماکیاولی از جی. جی. ای. پوکاک (7)، یا حجم متنابهی از نوشته های کارل مارکس. بنابراین، می توانیم نتیجه بگیریم که حضور یا غیاب بعد زمان موجب تمایزی بین تاریخ و علوم اجتماعی نمی شود.آیا آن تمایز می تواند این باشد که آنها واقعیت اجتماعی را بر روی خطوط متفاوتی بازسازی می کنند؟ معمولاً ادعا می شد (از طرف کسانی چون ویندلباند و ریکرت در اواخر قرن نوزدهم) که تاریخ، ایده نگار (8) است (یعنی تلاش می کند قوانین را بیابد یا وضع کند). ممکن است این تمایز قانع کننده به نظر برسد (روی هم رفته، بسیار شبیه دلیل ارسطو در مورد برتری شعر بر تاریخ است)؛ اما این گونه نیست. گاهی علم، مربوط به رویدادی خاص است ـ برای مثال، فوران یک آتشفشان؛ و گاهی مورخانی مانند برودل دل مشغول اثبات حقایقی عام اند. اما به طور کلی، مورخان با امور عینی و جزئی بسیار مأنوس ترند، ولو اینکه از امور انتزاعی و کلی نیز استفاده کنند؛ در حالی که، به عکس، عالمان هر چند جذب پدیده ای واحد می گردند، معمولاً تمایل دارند از آن فراتر روند و وارد قلمرو نظریه شوند. مورخان از تعمیمها بیمناک اند، حال آنکه عالمان (اگر چه ترس چندانی از رویداد جزئی که برودل به آنها نسبت می دهد ندارند) احساس می کنند وقتی قانونی کلی را تدوین می کنند، می آزمایند، رد می کنند، یا حداقل به کار می گیرند، نقششان را به بهترین نحو انجام می دهند. بنابراین، آنچه هست گرایشهایی متفاوت، اما نه هنوز تمایزی انحصاری است.
شناخت از درون
تقابلی عظیم تر بین علم و تاریخ به وسیله متفکران گرایش ایدئالیستی، مانند آر. جی. کالینگوود صورت گرفت. استدلال آنها این است که عالمان طبیعت روشهایی را برای مطالعه اموری غیر از خودشان، بسط داده اند؛ آنها هیچ تجربه ای از ستاره، بلور، کرم خاکی یا حتی سگ بودن ندارند (برای مطالعه ای عمیق اما دلکش از این مسئله بنگرید به:Thomas Nagel, "What is it like to be a bat"? in: Nagel, 1979). آنها تنها باید بر مشاهده، یعنی بر شواهد حواسشان، که گاهی به واسطه ابزار است، اتکا کنند. از سوی دیگر، در پرداختن به مردان و زنان، نباید تنها بر مشاهده حسی اتکا کرد؛ شخص می داند انسان بودن چیست. فهم همنوعان خود، آن طور که فیلسوف آلمانی، ویلهلم دیلتای، بیان کرده «اکتشاف من در تو» است (بنگرید به: Dilthey, 1976, p. 208). علاوه بر این، نه تنها نوع انسان از درون فهم می شود، بلکه بصیرتی نسبت به آثار انسان ـ قوانین، شهرها، زبانها و هنرها ـ داریم که نسبت به آثار طبیعت، مانند رعد و برق، یا درختان نداریم. حقوقدان اهل ناپل، جامباتیستا ویکو (1668 ـ 1774) این مطلب را مدتها پیش گفت. وی خاطر نشان ساخت که هر آنچه را انسان ساخته باشد می توان فهمید. این امر به معنایی مضاعف، کار مورخ را روشن می سازد:
اما، در شب ظلمتی که اوایل دوره باستان را در بر گرفته، نور... جاودان حقیقت ورای هر تردیدی می درخشد: جهان جامعه مدنی به یقین به وسیله انسانها ساخته شده است، و بنابراین اصولش را باید درون... ذهن انسانی خودمان بیابیم. هر کس که در این امر تأمل کند نمی تواند تعجب نکند از اینکه فیلسوفان، همه نیروهایشان را در مطالعه جهان طبیعت صرف کرده اند، که چون خداوند آن را ساخته است، تنها اوست که آن را می شناسد، و اینکه آنها از مطالعه جهان ملتها یا جهان مدنی غفلت کرده اند، که چون انسانها آن را ساخته اند، می توانند به شناخت آن نایل آیند (بنگرید به: Vico, 1970, pp. 52-3, 331).
تمایز بین علم طبیعی و علوم انسانی نمی تواند روشن تر از این بیان شده باشد. چنین ملاحظاتی، آر. جی کالینگوود را به این اظهار نظر مشهورش رهنمون ساخت که «مورخ باید گذشته را در ذهن خودش بازسازی کند». کالینگوود به درستی استدلال می کند که گذشته «هرگز واقعیت مفروضی نیست که وی بتواند از نظر تجربی با ادراک حسی درک کند». وی در ادامه استدلال می کند که «مورخ صرفاً با اعتماد کردن به شاهدی که رویدادهای مورد بحث را دیده و شواهدش را ثبت کرده است گذشته را نمی شناسد». این امر، در بهترین وضع، زمینه ای برای باوری سست، و نه معرفت، فراهم خواهد ساخت. در اینجا نیز مخالفت ورزیدن دشوار است، اما باید به خاطر داشت که چنین گزارشی بخشی از شواهد را می سازد که مورخ باید بر آن تکیه کند. اما کالینگوود با رد توأم واقعیت و شاهد، عجولانه این نتیجه را می گیرد که معرفت تاریخی باید بازسازی افکار گذشته باشد. در واقع، وی تأکید کرد که «غیر از فکر، از هیچ چیز دیگری نمی توان تاریخ داشت». وی از ویکو و دیلتای فراتر می رود و می گوید «بنابراین، موضوع مناسب معرفت تاریخی، فکر است، نه اموری که درباره آنها فکر شده، بلکه خود عمل فکر کردن است (بنگرید به: Collingwood, 1961, pp. 282, 304, 305).»
این بیان احتمالاً معروف ترین بیان از دیدگاههای غیرپوزیتیویستی درباره معرفت تاریخی است، اما نباید همه آنها را فقط به خاطر اینکه کالینگوود بسیار فراتر می رود، رد کرد. تمایز ویکو بین آثار انسان و آثار طبیعت، و تأکید دیلتای بر اینکه در امور انسانی خودمان را در دیگران می یابیم، بیشتر قانع کننده اند. اما به خاطر داشته باشید که گرچه کالینگوود دیدگاهش را درباره معرفت تاریخی برای ایجاد تمایزی صریح بین تاریخ و علم به کار می گیرد، از نکته مورد اذعان دیلتای، برای ایجاد تمایزی درون علوم انسانی استفاده شده است.
معنا (9)
برخی از دست اندرکاران علوم انسانی بر این باورند که همان رویکرد بی طرفانه ای که شیمی دان نسبت به ماده شیمیایی دارد یا زیست شناس نسبت به میکروب دارد، باید به مطالعه علمی انسانها نیز تزریق شود. این تقریباً مکتب رفتارگرایانه تفکر است، نام آن از این روست که انسانها را صرفاً از طریق مشاهده بیرونی رفتارشان مطالعه می کند. برخی دیگر از دست اندرکاران، استدلال می کنند که مزایای این نگرش هر چه باشد، شیوه های دیگری برای آموزش درباره انسانها وجود دارد. به ویژه رفتارگرایان امر بسیار مهمی را نادیده می گیرند: آنها از معانی، غفلت می ورزند.تقریباً هر عمل انسانی ـ آنچه می گوییم، می نویسیم، نقاشی می کنیم، می سازیم و غیره ـ معنا دارد. در واقع، معمولاً از دو جنبه دارای معناست. یک معنا قصد و نیتمان است، یعنی آنچه با گفتن یا انجام دادن چیزی اراده می کنیم؛ معنای دیگر چیزی است که دیگران از آن فهم می کنند. این دو جنبه معنا همواره بر هم منطبق نیستند. اما معانی در هر دو مفهوم این واژه، هیچ نقشی در روشهای رفتار گرایانه ایفا نمی کنند. در مقابل، روشی که معانی را به حساب می آورد، به نام «هرمنوتیک» (10) معروف است. یادآوری این نکته ممکن است مفید باشد که این واژه از هرمس، پیام آور افسانه ای خدایان، (که نزد رومیان به عطارد معروف بود) مشتق شده است؛ هرمس موجودی چابک با کلاه خود بالدار و پاشنه های بالدار است. بدین سان، هرمنوتیک را می توان در معنای وسیع کلمه، «مطالعه پیامها» دانست. از آنجا که عمل معنادار، نوعاً انسانی است، عالم اجتماعی مکتب هرمنوتیک نگرش رفتارگرا به انسانها را همانند مطالعه پرندگان تنها هنگامی که پرواز نمی کنند یا مطالعه ماهیها تنها هنگامی که شنا نمی کنند، در نظر خواهی گرفت.
تبیین و فهم (11)
گاهی نزاع بین این دو مکتب فکری به عنوان نزاع بین «تبیین» و «فهم» توصیف می شود. همان طور که فون رایت خاطر نشان می سازد:در کاربرد عادی، تمایز صریحی بین واژه های «تبیین کردن» و «فهمیدن» وجود ندارد، بدین دلیل، من اصطلاحات «رفتارگرایی» و «هرمنوتیک» را ترجیح داده ام (بنگرید به: Von Wright, 1971, pp. 5 , 6 and 29 ff و نیز بنگرید به این مبحث در Bauman, 1978).
مشکل این اصطلاحات آشناتر تا اندازه ای ناشی از این واقعیت است که هر تبیینی، فهم را می افزاید. با این حال، فون رایت می گوید:
فهم ... به نحوی با قصد و نیت پیوند دارد، در حالی که تبیین، چنین نیست.
وی در ادامه می گوید:
شخص اهداف و مقاصد یک فاعل، معنای یک نشانه یا نماد و معنا و اهمیت یک نهاد اجتماعی یا مناسک دینی را می فهمد (Ibid).
شاید شخصیت برجسته در نگرش هرمنوتیک به علوم اجتماعی، جامعه شناس بزرگ آلمانی ماکس وبر (1864 ـ 1920) است. وی جامعه شناسی را چنین تعریف کرد:
علمی که در صدد فهم تفسیری کنش اجتماعی است، تا از این طریق، به تبیینی علّی از جریان و آثار آن نایل آید. کنش دربرگیرنده هر رفتار انسانی است، هنگامی و تا جایی که فرد فاعل، معنایی ذهنی را به آن نسبت دهد (بنگرید به: Weber, 1947, p. 880 .
به واژگان «معنای ذهنی» و «تفسیری» توجه داشته باشید و به یاد آورید که «هرمنوتیک» معمولاً به عنوان «علم تفسیر» تعریف می شود. جای تعجب نیست که وی مورخ نیز بود و علوم اجتماعی را علوم تاریخی می دانست. از نظر او:
هر واقعیت انسانی باید در بعد زمان و به وسیله روشهای مورخان فهمیده شود. (12)
این نزاع در علوم انسانی ادامه دارد. اما دل مشغولی ما در اینجا تاریخ است. پرسیدیم آیا می توان هیچ تمایز واضحی بین تاریخ و علوم اجتماعی گذاشت. در ابتدا به نظر رسید که تقسیم رفتارگرا / هرمنوتیک دقیقاً چنین تمایزی است، اما بعد دریافتیم که خط فاصل، آن طور که کالینگوود در نظر داشت، بین علم و تاریخ نیست، بلکه بین دو مکتب فکری در علوم اجتماعی است. بسیار عجیب است که این نزاع در تاریخ نیز پیدا شده است. بحث بسیار است که آیا تاریخ نیز مانند علوم اجتماعی باید همان روشهای تبیین را به کار گیرد یا نه. در فصل بعد، این بحث بررسی می شود. در اینجا باید مشاهده کنیم که خط فاصل این نزاع (اینکه آیا تاریخ، روشهای علمی تبیین را به کار می گیرد یا روشهای تبیین خاص خودش را دارد) خطی است که از میان تاریخ میگذرد، نه اینکه بین تاریخ و علم باشد (بنگرید به: Skinner, 1990, p. 6).
تبیین کمّی (13)
اما این نزاع محدود به فیلسوفان تاریخ نیست. هر گاه که روشهای آماری در آنچه به عنوان «تاریخ کمیّ»، یا «تاریخ سنجی» (14) معروف است، استفاده شود (که به طور فزاینده ای هم این چنین است) معمولاً این نزاع در می گیرد. هنگامی که تاریخ اقتصادی به آسانی در خدمت چنین روشهایی باشد، نوعی تاریخ اقتصادی کمّی (که به تاریخ اقتصادی «جدید» یا «اقتصاد سنجی» (15) معروف است) پدید می آید که از اقتصاد، و نه از تاریخ، نشأت می گیرد. این نوع تاریخ را چنین تعریف کرده اند:اکتشاف و آزمون فرضیاتی درباره رویدادهای تاریخی، فرضیه هایی که بر اساس نظریه ای اقتصادی تثبیت و تدوین شده اند (Floud, 1974, p. 2).
چنین کاری معمولاً به عنوان حوزه صلاحیت عالم نگریسته می شود: آزمودن فرضیه هایی مبتنی بر نظریه های از پیش موجود. براساس تشخیص فلود، این شیوه معمول کار مورخان نیست. وی در ادامه می گوید:
مورخ اقتصادی «جدید» بر پدیده های اقتصادی سنجش پذیر متمرکز است و نظریه اقتصادی مرتبط با آن پدیده ها را به کار می گیرد، خصوصاً به این علت که می خواهد از پیچیدگی تاریخ رها شود و بر آن پدیده هایی تمرکز کند که رویدادهای مورد مطالعه وی را به بهترین نحو تبیین می کنند (Ibid).
اجازه دهید مفروضات این بحث را مورد توجه قرار دهیم. اقتصاد سنج بر آنچه قابل سنجش است تمرکز می کند و این فرض را دارد که آنچه قابل اندازه گیری نیست عمدتاً به مقاصدش ربطی ندارد. همچنین وی می خواهد از پیچیدگی تاریخ بگریزد و فرض می کند که می داند به چه نحو چنین راههای میان بر مخاطره آمیزی را تعبیه کند. باید انصاف داد که هر مورخی می پذیرد که راه های میان بر باید تعبیه شوند ـ هیچ مورخی نمی تواند [بدون توسل به میان برها] کاری از پیش ببرد. آنچه در آن تردید هست این است که آیا این راههای میان بر را باید به کمک نظریه های جا افتاده رشته دیگری تعیین کرد یا نه. اما پیش فرض سوم، بسیار مورد تردید است: یعنی اینکه مورخ اقتصادی «جدید» می تواند آن پدیده هایی را که بهترین تبیین را ارائه می کنند بشناسد. همچنین هر مورخی می پذیرد که این جستجو برای عوامل تبیین گر (16) عمل رایجی است. آنچه بسیاری نمی پذیرند این است که پیشاپیش می توان دانست که این عوامل تبیین گر، کمیّت پذیرند ـ فرض اول.
«تاریخ سنجی»
پیتر تمین، مورخ اقتصادی «جدید» دیگر، تاریخ اقتصادی «جدید» را «شکلی از اقتصاد نو کلاسیکی کاربردی» توصیف می کند. از این رو، روش این است:شروع کردن با الگویی صوری از جنبه ای از رفتار اقتصادی، جمع کردن داده ها برای استفاده در این الگو و اخذ نتیجه از طریق به هم پیوستن آن داده ها و آن الگو (بنگرید به: Temin, 1973, p. 8).
در اینجا نیز شیوه، عملی است نه تاریخی؛ و نیز توجه داریم که الگوی از پیش موجود بر آن داده ها بار می شود، و اینکه فقط داده های مناسب برای استفاده در مدل جستجو می شوند. اما اگر نتوان برخی از داده ها (برای مثال، آراء دینی یا سیاسی) را در یک الگوی اقتصادی جا داد چه؟ بنابراین، آیا باید بیشتر آنها را نادیده گرفت یا رد کرد؟
مورخ اقتصادی امریکایی دیگر، آر. دبلیو. فوگل «تاریخ سنجی» را «شاخه جدید تاریخ علمی» توصیف می کند؛ وی در ادامه می گوید:
خصیصه مشترک مورخان تاریخ سنجی این است که روشهای کمّی و الگوهای رفتاری علوم اجتماعی را بر مطالعه تاریخ اطلاق می کنند... مورخان تاریخ سنجی می خواهند مطالعه تاریخ مبتنی بر الگوهای صریح رفتار انسانی باشد (بنگرید به: Fogel and Elton, 1983, pp. 24-5).
همان طور که وی تصریح می کند، تاریخ سنجی نه تنها بر تاریخ اقتصادی، بلکه بر «تاریخ جمعیت و خانواده» نیز اطلاق می گردد (Ibid).
در اینجا نیز این پرسش مطرح است که آیا الگوهای رفتاری و روشهای کمّی مورد استفاده در علوم اجتماعی می توانند بدون نوعی تحریف مفاهیم و روشهای نوعاً تاریخی وارد تاریخ شوند. باید خاطرنشان ساخت، همان طور که دیدیم، به هیچ وجه همه عالمان علوم اجتماعی درباره ارزش روشهای کمّی و الگوهای رفتاری توافق ندارند. مورخ اقتصادی ایتالیایی کارلو کیپولا این تاریخ اقتصادی «جدید» را رد می کند. وی دریافت که نواقص آن عبارت اند از:
ساده سازی بیش از اندازه، استدلال بازپسگرا (17) و ذهنیت گرایی. علاوه بر این، بر «مبانی معرفت شناختی و فلسفی بسیار سطحی» مبتنی است، و در معرض این خطر است که اهداف را به وسایل فرو کاهد و منزلت اهداف را مطابق ابزار سازد (Cipolla, 1991, pp. 59, 69). اما من حیث المجموع، مورخ هیچ روشی را که ممکن است او را در دستیابی به حقیقت یاری رساند، بی درنگ رد نمی کند. اما ترجیح می دهد روشهایی که به او توصیه شده داده های پیشاپیش انتخاب شده یا تبیینهایی را که به وسیله نظریه ای بیگانه شکل گرفته نداشته باشد. او می خواهد آزاد باشد تا همه اینها را به اختیار خودش انتخاب کند. مورخان نسبت به نگرشهای مبتنی بر نظریه بدگمان اند. آنها از تجربه نسلهای بی شمار، به این خطر آگاه اند که شخص آنچه فرد امید یافتنش را دارد وارد پژوهشهایش می کند. این دلیل ساده ای است بر این واقعیت که شاهان و سرلشکرهای ملّی فرد، بیشتر قهرمان اند و اگر متعلق به ملتهای دیگر باشند کمتر چنین اند.
البته، همه ما فکر می کنیم آن قدر بزرگ شده ایم که دیگر دچار این نوع خود فریبی نشویم. اما این خطر در همین حد متوقف نمی شود. اقتصاددانانی مسائل اقتصادی یک کشور جهان سومی را بررسی کرده و با اطمینان خاطر راه حلهای مناسبی تعیین کرده اند، آنگاه از ناکامی شان شگفت زده شده اند. دلیل آن غالباً مؤلفه ای فرهنگی یا اجتماعی در آن موقعیت بوده که تأثیر آن بر روی اقتصاد نادیده گرفته شده، چرا که هیچ جایی در نظریاتشان نداشته است. خطاهای مشابهی می توانند به همین آسانی در تاریخ صورت گیرند، هر چند به همین آسانی کشف نشده اند. همان طور که جی. آر. التون خاطر نشان می سازد:
در هر جا شاهدی برای تقریباً هر تفسیری از گذشته وجود دارد، به شرط اینکه شواهد دیگر نادیده گرفته شوند (Fogel and Elton, 1983, p. 99).
برای عالمان و مورخان، هر دو، آسان است که پیشفرضی از عصر خود یا جامعه شان را وارد عصر یا جامعه ای دیگر سازند.
خط فاصل؟
به نظر می رسد هیچ پاسخ ساده ای به این پرسش وجود ندارد که در کجا می توان خط فاصلی بین علوم اجتماعی و تاریخ رسم کرد ـ اگر اصلاً چنین جایی باشد. پاسخ فرد تا حد بسیار زیادی بر دیدی مبتنی است که وی نسبت به این رشته ها دارد. برودل در مقایسه با کالینگوود، تلقی کاملاً متفاوتی از تاریخ دارد، و بنابراین، در اینکه تاریخ را از جمله علوم اجتماعی به حساب بیاورد، هیچ مشکل نمی بیند. این امر از دید کالینگوود مردود است، همان طور که نزد مورخ فرانسوی، پل وینه، نیز این گونه است:تاریخ علم نیست؛ دقت کمتری ندارد، بلکه آن دقت، سطحی [خاص] از نقد را طلب می کند (Veyne, 1984, p. 14).
همچنین، هنگامی که عالمان علوم اجتماعی ادعا می کنند که روشهایشان قابل اطلاق بر تاریخ است، در ابتدا باید بپرسیم این روشها چیستند. ادعاهایی که من در بالا از فوگل یا تمین یا فلود نقل کردم آن ادعاهایی نیستند که عالمان علوم اجتماعی مکتب هرمنوتیک مطرح می سازند.
پی نوشت ها :
1. مشخصات کتابشناختی ترجمه این اثر، چنین است: یاکوب بورکهارت، فرهنگ رنسانس در ایتالیا، ترجمه محمد حسن لطفی، تهران: طرح نو، 1376.
2. Maitland, Domsday Book and Beyond
3. Namier, The Structure of Politics on the Accession. of George III
4. Le Roy Ladurie, Montaliou
5. Barrington Moor, Social Origins of Dictatorship and Democracy
6. Michel Foucault, The Order of Things
7. J. G. A. Pocock, The Machiavellian Moment
8. ideographic
9. meaning
10. Hermeneutics
11. explaining and understanding
12. بنگرید به: macRae, 1974, p. 63؛ برای مطالعه بیشتر بنگرید به:
Bock, 1979, pp. 39-79; Ryan, 1973, pp. 7 ff; Coser and Rosenberg, 1969, pp. 24 ff;
برای بحثی فلسفی تر بنگرید به: Ryan, 1970, pp. 12ff , Winch, 1958 . اثر گادامر Gadamer, 1979، مطالعه کاملی در باب هرمنوتیک است و اثر شوتز (Schutz (1972 مفهوم معنای ذهنی وبر را در اعمال اجتماعی بسط می دهد.
13. quantitative explanation
14. cliometrics
15. econometrics
16. explanatory factors
17. ex post reasoning