ولتر: روح عصر روشنگری

چندان نمی گذرد از روزگاری که در انجمن افراد سرشناس این سؤال کهنه و پیش پا افتاده مطرح می شد که بزرگترین مردِ روی زمین چه کسی بوده است، سزار، اسکندر، تیمورلنگ، کرام وِل، یا کس دیگر؟
دوشنبه، 21 اسفند 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ولتر: روح عصر روشنگری
ولتر: روح عصر روشنگری

نویسنده: ولتر
مترجم: کامبیز گوتن



 

 

دکارت یا نیوتون؟

مقدمه:

فرانکلین لوفان باومر:
فرانسوا- ماری آروئه Francois- Marie Arouet، «مسیو دو وُلتر» (1778- 1694) «m, de Voltaire»، در میان فیلوزوفها Philosophes با نفوذترین همه و از پیشتازان حمله به نظام (سلطنتی) Ancien Regime بود.
کتاب نامه های فلسفی درباره انگلیسی ها (*)
Lettres Philosophiquse sur les Anglais (1734 که او آن را در دوره آغازین کارش نگاشته بود شرحی است که او به فرانسویان درباره انگلستان، حکومت، دین و طرز تفکر آن می دهد. در این اثر او از مردان بزرگ انگلستان، بخصوص بِیکن، لاک، و نیوتن تجلیل کرده است. او مقام آنان را حتّی از دکارت هم که نیک نام ترین پیشتاز جنبش روشن اندیشی در فرانسه به حساب می آمد بالاتر می داند.

درباره لُرد بیکن

چندان نمی گذرد از روزگاری که در انجمن افراد سرشناس این سؤال کهنه و پیش پا افتاده مطرح می شد که بزرگترین مردِ روی زمین چه کسی بوده است، سزار، اسکندر، تیمورلنگ، کرام وِل، یا کس دیگر؟
کسی پاسخ داد: بی شک آیزک نیوتون بر همه آنان برتری دارد. او حقّ داشت؛ زیرا اگر بزرگی در این است که با دریافت نبوغی عظیم از پروردگار و با به کار گرفتنش جهت روشن کردن ذهن خود و دیگران دستیابی به معرفت را میسر سازد در آن صورت مردی مثل نیوتن که در عرض ده قرن به ندرت کسی مثل او پیدا می شود واقعاً انسانی بزرگ است. و تمامی این سیاست بازان و این فاتحان که نظیرشان در هر قرنی یافت می شوند هیچ نیستند مگر تبه کارانی پرآوازه. آن انسانی احترام ما را برمی انگیزد که با نیروی حقیقت بر دل و روح آدمیان حاکم شده است و نه آنانی که با زور و قساوت مردم را به بردگی کشانده اند؛ محترم کسی است که دنیا را می شناسد، و نه آنانی که به لوث و آلوده کردن جهان مشغول اند. از آنجایی که از من می خواهید از شخصیت های برجسته که انگلستان پرورش داده است سخن بگویم. لذا از لُرد بِیکن، سِر آیزک نیوتن و افرادی در ردیف آنها شروع می کنم، به سران ارتش و وزیران بعداً خواهیم پرداخت...
بحث خود را محدود به نکاتی می کنم که حس احترام تمامی اروپا را نسبت به لُرد بیکن برانگیخته است. برجسته ترین و بهترین اثر او از همه آثار دیگرش امروزه کمتر خوانده می شود ولی کارآمدترین همه آنهاست نووم سیانتیاروم اُرگانوم Novum Svientiarum Organum (ارگانوم جدید) (1) است. این اثر چهارچوبه و یا داربستی است که به کمک آن فلسفه جدید بنا شده است؛ و وقتی بنای جدید، یا لااقل بخشی از آن ساخته شد، دیگر با داربست هیچ کاری نبود. لُرد بیکن هنوز با طبیعت خوب آشنا نبود؛ ولی او بسیاری از راهها را که به طبیعت کشیده می شد می شناخت و آنها را به ما نشان داد. او در اوان جوانی، و به موقع، از آنچه که دانشگاهها آن را فلسفه می نامیدند بدش می آمد، و تا آن حدّی که توانش اجازه می داد بر آن بود که نگذارد این دار و دسته هایی که به خیال خود برای تکامل عقل انسانی سینه سپر کرده بودند فلسفه را با متّه به خشخاش گذرادن های خود، با ترس و واهمه های خود از خلاء، با صُور جوهری خویش، با تمام واژه های قلمبه سلمبه شان که جهل نه تنها آنها را محترم جلوه می داد بلکه به علّت آمیختگیِ خنده دارش با دین تقریباً جنبه مقدّس یافته بود، به افتضاح بکشانند.
او پدر فلسفه تجربی است...
هیچ کس قل از لُرد بیکن با فلسفه تجربی آشنا نبود، و از تمامی آزمایشهای فیزیکی که در زمان او انجام گرفته حتی یکی را هم نمی یابیم که در کتابش به آن اشاره ای نشده باشد. خود او آزمایشهای متعدّدی را در این زمینه انجام داده بود. او دستگاهی را ساخته بود که بر اساس فشردگی هوا، و نیز کاهش غلظت آن، کار می کرد و بدین سان قابلیّت ارتجاعی و انبساط و انقباض آن را حدس زده بود. او همه تلاش های خود را به کار برده بود که وزن هوا را تعیین کند، و تقریباً هم موفق شده بود؛ بعدها تُرّی چلّی (2) Torricelli این کار را دنبال کرده و به تعیین وزن هوا توفیق یافت. چیزی نگذشت که فیزیک تجربی توجّه سراسر اروپا را به خود جلب کرد و پیشرفتهای زیادی حاصل شد. این گنجینه ای مخفی بود که بیکن وجود آن را حدس زده و با نویدی که داده بود تمامی فیلسوفها جرأت پیدا کردند که آن را از زیر خاک بیرون کشند.

درباره ی آقای لاک

شاید تا به حال هیچ انسانی به اندازه آقای لاک از خردمندی، نبوغ مِتُدیک و روح دقیق منطقی برخوردار نبوده باشد، هر چند که او ریاضی دان بزرگی نبود. او هرگز نتوانسته بود به خستگی آزار دهنده محاسبات و یا دنبال کردن حقایق خشک ریاضی که در روح احساسی را بر نمی انگیزند تن در دهد؛ و هیچ کس بهتر از او این موضوع را ثابت نکرده که آدمی می تواند روحی هندسی داشته باشد بی اینکه به هندسه متوسّل گردد و یا از آن مدد جوید. پیش از او فلاسفه بزرگ دل خوش کرده و مدّعی بودند که می دانند روح آدمی چیست؛ ولی از آنجایی که در این خصوص هیچ شناختی نداشتند لذا می توان دید که چرا نظریّاتشان باید متفاوت بوده باشد.
در یونان، گهواره هنرها و اشتباهات، و جایی که عظمت و نیز گمراهیِ روح بشری راه درازی را پیموده بود، مردم درباره جان و روان همچو ما استدلال کرده و دلیل می آوردند.
آناکساگوراس، فیلسوف والا، که به افتخارش محرابی بپا کرده بودند و به آدمیان یاد داده بود که خورشید بزرگتر از پلوپُنز (یونان) است و اینکه برف سیاه است و آسمانها از سنگ اند؛ او تصدیق کرده بود که «جان»، روحی است اثیری و در عین حال جاودانه.
دیوژن (نه آن فیلسوف کلبی که قبل از کلبی شدن سکّه تقلّبی ضرب می کرد) مدّعی بود که جان تکّه ای است از خودِ جوهر خدا؛ ایده ای که می شود گفت لااقل والا بود. اپیکور آن را مثل پیکر آدمی دارای بخش های متعدّد می دانست.
ارسطو، که حرفهایش را هزار جور تعبیر کرده اند، چونکه نمی شد آنها را درک کرد، بنا به روایتِ برخی از مریدانش معتقد بوده که گوهرِ فهم یا عنصر ادراک در همه انسانها یکی است و از یک جنس است...
در مورد اولیاءِ کلیسا که تعداد آنها در قرون اولیه بسیار بود می توان گفت که آنها باورشان بر این بود که روح خمیره ای است انسانی و ملائک و خدا سرشتشان جسمانی است.
دنیا هر روز اصلاح بیشتری می یابد و آدمی به فکر تازه ای می افتد. سن برنارد، بنا به اعتراف مابیون Mabillon، کشیش معروف، درباره روح چنین تعلیم می داد که پس از مرگ، روح در بهشت خدا را نمی بیند بلکه فقط قادر است با انسانیّت عیسی مسیح به گفت و گو بپردازد؛ البته این بار به حرف مفت او عنایت چندانی نشد.
ماجراجویی های صلیبیون و جنگهای صلیبی از ارزش اینگونه غیب گویی ها کاسته بود. بعدها هزارها آدمِ مدرسی و مکتبی وارد گود شدند، الهیّونی از قبیل استاد بی خدشه «و موی به لای درزَش نخلیده»، استاد نازک بین، استاد فرشته سرشت، استاد مَلک سیرت، استاد کرّوبی که همگی اطمینان راسخ داشتند که روح را به خوبی
می دانند که چیست، ولی با این حال عقایدشان را پر از ابهام بیان می کردند که گویی هیچ قصد نداشتند که کسی چیزی از آنها سر در آورد. جناب دکارت ما هم که زاده شده بود خطاهای مردم باستان را کشف کرده، و اشتباهات خودش را جایگزین آنها کند، با توسّل به نوعی روحیه سیستماتیک که ابر تیره ای از ابهام را بر ذهن انسانهای بزرگ می گستراند، تصوّر می کرد موفّق شده نشان دهد که روح از جنس اندیشه بوده و هر دو تا یکی است، همانطور هم خیال می کرد که مادّه (جسم) matiere و گستردگی etendue و یا امتداد چیز واحدی است: او رجاءِ واثق داشت که آدمی همیشه فکر می کند، و اینکه وقتی روح در بدن حلول می کند با زنجیره تمامی تصوّرات ماوراءِ الطّبیعی آشناست. می داند که خدا کیست، فضای نامتناهی چیست، و این که از همه ایده های انتزاعی برخوردار است و آکنده از معارف عالی ست که متأسّفانه به محض خارج شدن از شکم مادرش فراموششان
می کند.
آقای مالبرانش Malebranche در توهّمات والای خویش نه تنها به ایده های مادر- زادی معتقد است، بلکه شکّ ندارد که ما تماماً در خداوند بسر می بریم و اینکه، به دیگر سخن، خدا روح ماست. با وجود شمار انبوه این استدلالیّون که افسانه روح را برای ما بافته بودند، سرانجام مردم خردمندی برخاست که با فروتنیِ عظیمی تاریخِ روح را عرضه نمود. لاک چنان به توضیح روح انسانی پرداخته که کالبدشناسی متبحّر چفت و بندهای جسم آدمی را تشریح می کند. او در همه جا از مشعلِ علم فیزیک یاری می جوید. او گاهی با قاطعیّت صحبت می کند، ولی جرأت این را هم دارد که بگوید کجا شکّ و تردید دارد؛ بجای اینکه یکباره آنچه را که ما نمی دانیم توجیه کند، او مرحله به مرحله آنچه را که ما می خواهیم بشناسیم مورد آزمایش قرار می دهد. او طفلِ تازه به دنیا آمده ای را بر می دارد؛ او قدم به قدم پیشرفتِ فهم او را دنبال می کند؛ وجوه مشترکی را که این طفل با حیوانات دارد و آنچه را که در او فرانسوی حیوانی است امتحان می کند؛ از همه مهمّتر اینکه با عقلِ خویش مشورت کرده و به حکم آن گوش می دهد.
او می گوید: «من این موضوع را به عهده قضاوت آنهایی می گذارم که دانششان از من بیشتر است تا خود بیازمایند آیا روح، قبل از شکل گیریِ جسممان وجود دارد و یا بعد از آن پیدایش می یابد. ولی باید اعتراف کنم قسمت من یکی از آن روحهای بی عاری شده که همیشه فکر نمی کند؛ من حتی این بدبختی را هم دارم که نمی توانم تصوّرش را هم بکنم که برای روح ضرورت تام وجود دارد که دائم فکر کند تا بپندارم بدن هایی وجود دارند که هیچ وقت از تحرّک باز نمی ایستند».
در مورد خودم هم با کمال افتخار باید عرض کنم که وضع بنده هم به همین منوال است؛ بنده نیز همانقدر خَرَم و نفهم که آقای لاک. هیچ کس نمی تواند مرا متقاعد سازد که دائم فکر می کنم؛ من هم مثل ایشان خیال نمی کنم چند هفته بعد از بسته شدن نطفه ام در رحِم مادر روحی بسیار درایتمند بودم و از هزاران چیز خبر داشتم که به هنگام تولد همه را از یاد بردم؛ یعنی، در آن موقع که در زِهدان بسر می بردم صاحبِ معرفتهایی بودم که در آن وضع کاری با آنها نمی شد کرد، ولی وقتی بعدها احتیاج به آنها پیدا کردم از ذهنم گریخته به طوری که دیگر هیچ گاه نتوانستم کاملاً دست بر دامنشان یازم.
لاک بعد از ویران کردن ایده های مادر زادی و یا غیر اکتسابی، بعد از دست کشیدن کامل از این اعتقادِ سبک مغزانه که ما همواره اندیشه می کنیم، ثابت نمود که تمامی ایده هایی که به مغز خطور می کنند از طریق حواس جذب می شوند. او بعد از بررسی افکار ساده مان و آنهایی که ترکیبی پیچیده دارند، بعد از دنبال کردن نحوه های کارکردِ شعور انسانی، پس از نشان دادن اینکه تمامی زبانهای دنیا نواقصی دارند و چطور در هر لحظه سوءِ تعبیرهایی از واژه ها می شود، سرانجام در می یابد تا چه حدّ معرفت انسانی و یا شناخت او محدود و ناچیز است.

درباره دکارت و نیوتن

رَوندِ زندگی نیوتن کاملاً [با تجربه زندگی دکارت] متفاوت بود. او شادمان زیست و در خلال هشتاد و پنج سالی که عمر نمود آرامش داشت و از احترام هم میهنانش برخوردار بود. خوشبختی بزرگ او فقط در این نبود که در کشوری آزاد به دنیا آمده بود، بلکه در روزگاری می زیست که بی شرمی های مدرسی کنار گذارده شده و تنها به رفعت عقل توجه می شد؛ مردم از عقل درس می گرفتند و دشمن آن نبودند...
عقیده عمومی انگلیسی ها در مورد این دو فیلسوف [دکارت و نیوتن] بر این است که اولی انسانی خیالپرور و رؤیایی بود و دوّمی خردمند. در انگلستان تعداد کمی از مردم دکارت را می خوانند، به طوری که آثارش بی فایده مانده. خواننده های نیوتن نیز زیاد نیستند زیرا برای درک مطالب او باید معلومات فنّی کافی داشت؛ با این حال مردم همگی از این دو نفر بحث می کنند. به نیوتن انگلیسی امتیازات زیادی می دهند در حالی که برای دکارت فرانسوی هیچ مزیّتی قائل نیستند. برخی معتقدند که کشف خلاء و واهمه داشتن از آن به همّت نیوتن میسّر شده است و نیز اینکه او بوده که ثابت نموده هوا دارای وزن است و سنگینی؛ اینها اختراع تلسکوپ را هم به او [نیوتن] نسبت می دهند. به عبارت دیگر، او در اینجا هرکول افسانه ای است، و افراد ناآگاه تمامی اعمال قهرمانان دیگر را منسوب به وی می دانند.
هندسه، راهنمایی بود که خود او [دکارت] به آن سر و سامان داده بود، علمی که می توانست او را در پیگیری فلسفه طبیعی اش یاری دهد. با وجود این، سرانجام این راهنما را رها کرده و خود را تسلیم روحیه ای «سیستم ساز» کرد؛ از همین رو فلسفه اش به حکایت رندانه و دلنوازی تبدیل شد که برای سرگرم کردن کوته فکران و متقاعد ساختنشان خوب بود. او در خصوص ماهیّت روح، درباره دلایل وجود خدا، در مورد ماده، در خصوص قوانین حرکت، در مورد طبیعتِ نور مرتکب اشتباه شده بود، او به وجود ایده های ازلی باور داشت، او عناصر نوظهوری را از خود اختراع کرده و دنیایی ساخته بود؛ او از انسان چیزی من- در آوردی درست کرده بود، و آدمی حقّ دارد که بگوید انسانِ دکارت در واقع فقط موجودی دکارتی است که هیچ ربطی به انسانِ حقیقی ندارد یا بسیار از او دور است.
او خبط های متافیزیکی خود را به جایی رساند که مدّعی بود که اگر دو دو تا می شود چهار برای این است که خدا آن را چنین خواسته است. ولی هیچ گزافه نگفته ایم اگر ادّعا کنیم او حتی در بیراهه رفتنهایش نیز انسانی والا بود. او خودش را گول زده بود، ولی در این هم او لااقلّ شیوه و سبکی داشت با نظم و ترتیب. او موهومات نامعقولی را که با آنها جوانان را از دو هزار سال پیش به این طرف می فریفتند از میان برداشت. او به انسانهای عصر خود آموخت که چگونه استدلال کنند و با این حربه حتی با خودِ وی به مقابله پردازند. افکار وی گر چه بی نقص نبود، ولی خدمت ارزنده ای به ما کرده است که فاش ساخته است ناسرگی در چه می بوده است.
حقیقتاً، فکر نمی کنم کار بیخودی باشد که آدمی جرأت ورزد و فلسفه دکارت را با حکمت نیوتن مقایسه نماید. اولی آزمون و تلاشی جهت یافتن حقیقت است و دوّمی یک شاهکار. ولی آنکس که راه حقیقت را نشان مان داد شاید همان اندازه ارج و ارزش داشته باشد که کسی که ما را به مقصد رساند.
دکارت بینایی به نابینایان بخشید؛ اینان اشتباهات خودشان و مردم باستان را دیدند. راهی که او گشود، از زمان وی تاکنون، گسترش عظیمی یافته است. کتاب کوچک روئو Rohaut (3) تا مدتها کتاب فیزیک جامعه و کاملی محسوب می شد؛ ولی امروزه اگر تمامی کتابهای فیزیک را که آکادمیهای متعدّد در اروپا منتشر کرده اند روی هم بگذارند حتی آغاز بررسی این علم هم به حساب نخواهد آمد: به عمق ژرفنای آن نتوان رسید، زیرا حدّ آن را نهایتی نیست. حال باید دید که چه گرهی نیوتن از این معضل گشوده است.
*Harvard Classics, copyright 1910, P.F. collier & Son Corporation. Vol. XXXIV, pp. 99- 106, 110-11, 113- 15.

پی نوشت ها :

*Harvard Classics، copyright 1910، p.f.collier& son Corporation.Vol. XXIV،PP.99-106،110-11،113-15
1- اُرگانون (ارغنوان)، نام کتاب منطق ارسطو است. نورم اُرگانوم نام کتابی است که بیکن به زبان لاتین نگاشته برای ارائه طرحی نوین از نظام اجتماعی، فرهنگی و علمی. (مترجم).
2- تُریچلی شاگرد گالیله، فیزیکدان و مخترع هواسنج بود. م.
3- ژاک روئو، فیزیکدان فرانسوی (1675- 1620)، نگارنده کتاب Traite de phisique و از طرفداران دکارت. م.

منبع: فرانکلین، لوفان باومر؛ (1389)، جریان های اصلی اندیشه غربی جلد دوم، کامبیز گوتن، تهران، انتشارات حکمت، چاپ دوم، 1389.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط