جوابیه یک گفتگو (1)

همانطور که فصلنامه نهج البلاغه اعلام کرده است، چاپ مقالات و مصاحبه ها لزوماً بیانگر دیدگاه های فصلنامه نیست و صرفاً نقطه نظرات نویسندگان منعکس می کند تا در فضایی علمی و تحقیقاتی به نقد و بررسی گذارده شود؛
يکشنبه، 27 اسفند 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جوابیه یک گفتگو (1)
جوابیه یک گفتگو(1)

 





 
جوابیه حجت الاسلام سید محمد قزوینی به نکاتی در مصاحبه استاد واعظ زاده خراسانی با فصلنامه النهج

تکاپوی اندیشه ها

همانطور که فصلنامه نهج البلاغه اعلام کرده است، چاپ مقالات و مصاحبه ها لزوماً بیانگر دیدگاه های فصلنامه نیست و صرفاً نقطه نظرات نویسندگان منعکس می کند تا در فضایی علمی و تحقیقاتی به نقد و بررسی گذارده شود؛ همچنانکه معتقدیم تضارب آراء و افکار و مباحثات علمی، ظهور و تولد نظرات و تفاهمات ارزشمند را در بر خواهد داشت.
مصاحبه دانشمند فرزانه حضرت آقای واعظ زاده خراسانی در شماره 4 و 5 فصلنامه از مباحثی بود که بحث های فراوانی را در پی داشت، از جمله جناب حجت السلام سید محمد قزوینی در نقد مصاحبه مورد اشاره جوابیه ای در دفتر فصلنامه ارسال داشته اند که متن آن ذیلاً به محضر خوانندگان محترم تقدیم می گردد. بدیهی است فصلنامه با استقبال از دیدگاه های علمی - انتقادی محققان محترم، نظرات آنان را در فصل جدیدی تحت عنوان «نقد و نظر» عرضه خواهد کرد.

1- آیا مشروعیت حکومت حاکم، از راه بیعت به دست می آید؟

جناب آقای واعظ زاده!!
حضرتعالی در این مصاحبه، چندین بار از بیعت مردم با حاکم اسلامی سخن رانده اید و بیان فرموده اید که: «مشروعیت حکومت حاکم، از راه بیعت به دست می آید».
از کدام حاکم سخن می گویید؟ از حاکمی که بدون رعایت موازین اسلامی، حکومت را تصاحب کرده و مبنای حکومت خود را بر
پایه های استبداد استوار نموده است؟!
قرآن مجید با جمله «و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون» (1) خط بطلان بر مشروعیت این چنین حکومتی کشیده و بیعت مردم بر چنین حکومتی نمی تواند مشروعیت دهد.
و جالی توجه اینجاست که مخالفان عثمان خلیفه سوم در آغاز، به استناد همین آیه، نامشروع بودن حکومت وی را ثابت و سپس اقدام به کشتن وی نمودند.
«ابن ابی الحدید» و «سید مرتضی» می گویند: «و قد روی من طرق مختلفه و باسانید کثیره ان عماراً کان یقول: ثلاثه یشهدون علی عثمان بالکفر و انا الرابع، و انا شر الاربعه «و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون». و انا اشهد انه قد حکم بغیر ما انزل الله».(2)
و اگر سخن از حاکم اسلامی است، همانند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امام علیه السلام، مشروعیت خود را مستقیم از خدای متعال می گیرند: «ان جعلناک خلیفه فی الارض فاحکم بین الناس بالحق» (3) و «انی جاعلک للناس اماماً».(4)
و یا همانند فقیه، مشروعیت خود را از امام معصوم علیه السلام دریافت می کند:«فانی قد جعلته علیکم حاکماً» (5).
و حتی در ولایت عدول مؤمنین در موارد نیاز و یا مستند به اذن معصوم علیه السلام است با جمله «ادا کان القیم به مثلک و مثل عبد الحمید فلابأس»(6). و یا کاشف از این است که «مطلوب الوجود للشارع» (7) و «الشارع لا یرضی بترکه» (8) می باشد.
پس بنابراین، حاکم اسلامی، حاکم به نصب خداوند است، چه مردم بخواهند و یا نخواهند، و شرایط تشکیل حکومت برای او فراهم باشد یا نباشد: «الحسن و الحسین امامان قاما او قعدا»(9).
آری! مادامی که جامعه پذیرای حکومت نباشد و موانعی بر سر راه حکومت ایجاد کند، تشکیل حکومت برای حاکم اسلامی واجب نیست، ولی همین که موانع برطرف و شرایط اجرای حکومت فراهم گردید، اقدام به تشکیل حکومت خواهد کرد.
پرواضح است که بیعت مردم، موانع اجرای حکومت را از بین برده و زمینه تشکیل حکومت را مهیا می سازد، نه اینکه به حکومت حاکم اسلامی، مشروعیت ببخشد. بعد از رسول گرامی صلی الله علیه و آله و سلم حتی در دوران خلافت خلفای سه گانه، علی علیه السلام، همان امام منصور از طرف پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به امر خداوند است و تنها فرد اولی به مردم از خود مردم است، و اگر در زمان خلأ، در مسیر یاری اسلام بپا می خیزد و برای نجات دین قیام می کند، بعنوان همکاری با خلفا نیست، بلکه بعنوان عمل به وظیفه در محدوده امکان یا از باب دفع افسد به فاسد است که سخن حضرت در نهج البلاغه، گویای این حقیقت است: «فنهضت فی تلک الاحداث حتی زاح الباطل و زهق، و اطمان الدین و تنهنه». (10)
از اشتباهات بزرگ بعضی از اندیشمندان، این است که تصور نموده اند امامت با حکومت مترادف است و حال آنکه حکومت یکی از شؤون امامت است. همانگونه که هدایت مردم، حفظ شریعت، وساطت در فیض بر کل هستی و بسط عدالت از دیگر شؤنات امامت است.
تمامی این شؤنات جز بسط عدالت، در دوران خلافت خلفا ثلاثه بر وجود مقدس حضرت امیر علیه السلام مترتب بود، ولی بسط عدالت در سایه حکومت مشروط به ایجاد زمینه و خواست مردم بود که بعد از قتل عثمان فراهم گردید.
جناب آقای واعظ زاده!
این که فرموده اید: «اما دیدگاه دوم مستلزم مشروعیت خلافت خلفاء است در شرایط خاصی که پیش آمده به عنوان ضرورت و از باب رعایت مصالح اسلامی و حفظ کیان اسلام.»
آیا ضرورت فعل، موجب مشروعیت فاعل می شود؟ و تاکنون هیچ فقیهی ار فقهاء شیعه بر مشروعیت خلافت آنان و لو بنا به ضرورت فتوی داده است؟
آری، اگر در صورت فقدان حاکم در جامعه، اختلال نظام و هرج و مرج پیش آید، حکومت فاسق نیز جایز شمرده می شود، ولی آیا این، شامل آن صورتی هم می شود که زورمداری در جامعه پیدا شود و حاکم اسلامی را کنار زند و خود جای آن بنشیند؟
راستی اگر این چنین باشد، حکومت معاویه، یزید، صدام، پهلوی، لنین و بوش نیز باید مشروعیت پیدا کند، چون حکومت آنها نیز برخاسته ار ضرورت است.
پس تکلیف مبارزه امام حسین علیه السلام بر ضد یزید و امام خمینی قدس سره بر ضد پهلوی و... چه می شود؟
گیریم که نفس خلافت خلفاء از باب ضرورت، مشروعیت پیدا کرد، آیا خلافها و بدعت هایی هم که انجام گرفت، مشروعیت پیدا می کند؟
آیا حمله به خانه فاطمه علیها السلام و ضرب و جرح حضرت که منجر به شهادت حضرت گردید از باب ضرورت و رعایت مصالح اسلامی و حفظ کیان اسلام بود که عمر آن خلیفه به اصطلاح مشروع، در برابر اعتراض حضرت زهرا علیها السلام «یابن الخطاب! اتراک محرقاً علی بابی؟» گفت:«نعم: و ذلک اقوی فیما جاء به ابوک».(11)
آیا کشتن جانگداز مالک بن نویره، هم بستر شدن با همسر او و تبرئه خالد بن ولید، تحت عنوان «تاول و اخطا» (12) از باب ضرورت بود؟
آیا نصب یزید بن ابی سفیان بر حکومت شامات که نتیجه آن، روی کار آمدن بنو امیه و تبدیل حکومت اسلامی به سلطنت گردید، از باب حفظ کیان اسلام بود؟
آیا گرفتن فدک از دست اهل بیت، برگرداندن مقام ابراهیم به حالت زمان جاهلیت، بدعت نماز تراویح، قضاوتهای جائرانه، طلاقها و
ازدواج های نامشروع، اسارت ناحق دودمان تغلب، محرومیت اهل بیت از خمس، تغییرات نادرست در وضو و نماز، تحریم متعه، تکبیر چهارگانه نماز میت و... که امیرمؤمنان علیه السلام از تمامی این ها بعنوان کارنامه سیاه زمامداران قبل از خود و مخالفت صریح آنان با رسول گرامی صلی الله علیه و آله و سلم یاد می کند:«عمل الولاه قبلی اعمالاً خالفوا فیها رسول الله صلی علیه و آله متعمدین لخلافه، ناقضین لعهده، مغیرین لسنته».(13)
آیا ارتکاب همه اینها از باب ضرورت و رعایت مصالح اسلامی و حفظ کیان اسلام بود؟
آیا مشروعیت دادن به خلافت آنان، مستلزم مشروعیت دادن به این خلافها نیست؟

2- آیا خلافت ابوبکر با اجماع مهاجرین و انصار محقق شد؟

جناب آقای واعظ زاده! در این مصاحبه، از مشروعیت خلافت خلفا، تحت عنوان «اولویت دوم با پشتوانه اجماع مهاجر و انصار» فرموده اید:
«در چنین صورتی، شورای اهل حل و عقد و انصار و مهاجر که می توانست جلوی منافقان و مرتدان و هم یهود و نصاری را که از اسلام زخم خورده بودند و انتظار فوت پیغمبر را می کشیدند، بگیرد.»
«در این صورت، تکلیف دوم یعنی تشکیل خلافت با اجماع مهاجر و انصار، که طبعاً مراد پیروی از اکثریت است، نه اجتماع کلی، و نباید سراغ تخلف افراد محدود رفت تا اجماع را خدشه دار کرد- این که فعلیت و مشروعیت پیدا می کند. به لحاظ موقعیت خطیر اسلام در آن هنگام».(14)
جناب آثای واعظ زاده! از کدام اجماع سخن می گویید که استوانه های کلامی اهل سنت از آن بی خبرند؟
مگر ماوردی شافعی متوفای 450 و ابویعلی حنبلی متوفای 458 به صراحت نگفته اند: در بیعت ابوبکر، اجماعی در کار نبوده و هرگونه سخن از اجماع سخن به گزاف است. «فقالت طائفه: لا تنعقد الا بجمهور اهل العقد و الحل من کل بلد، یلکون الرضا به عاما، و التسلیم لامامته اجماعاً، و هذا مذهب مدفوع ببیعه ابی بکر رضی الله عنه علی الخلافه باختیار من حضرها، و لم ینتظر ببیعته قدوم غایت عنها».(15)
و از کدام شورای اهل حل عقد انصار و مهاجر، دم می زنید که مفسران بزرگ اهل سنت از آن بی اطلاعند؟
مگر قرطبی مفسر بزرگ، متوفای 671، نگفته: امامت، با یک نفر از اهل حل عقد منعقد می شود و نیازی به گرد آمدن تعداد زیاد نیست، همانگونه ای که خلافت ابوبکر با نظر فقط عمر، پایه ریزی شد: «فان عقدها واحد من اهل الحل و العقد فذلک ثابت، ویلزم
الغیر فعله، خلافاً لبعض الناس حیث قال: لا ینعقد الا بجماعه من اهل الحل و العقد، و دلیلنا: ان عمر (رض) عقد البیعه لابی بکر».(16)
سخن از چه اجماعی است که متکلم بزرگ اهل سنت همانند امام الحرمین، منکر آن است! و می گوید: در تشکیل امامت، نیازی به اجماع نیست، همانگونه ای که در امامت ابوبکر بدون آنکه اجماعی در میان باشد و قبل از آنکه خبر امامت آن در بلاد اسلامی به گوش اصحاب برسد، حکمها امضا گردید و بخشنامه ها صادر شد. و در پایان نتبجه می گیرد که: امامت با تأیید یک نفر از اهل حل و عقد تشکیل می گردد:«اعلموا انه لا یشترط فی عقد الامامه، الاجماع: بل تنعقد الامامه و ان لم تجمع الامه علی عقدها، و الدلیل علیه ان الامامه لما عقدت لابی بکر ابتدر لامضاء احکام المسلمین، و لم یتأن لانتشار الاخبار الی من نای من الصحابه فی الاقطار، و لم ینکر منکر. فاذا لم یشترط الاجماع فی عقد الامامه، لم یثبت عدد معدود و لا حد محدود، فالوجه الحکم بان الامامه تنعقد بعقد واحد من اهل الحل و العقد». (17)
کدام اجماعی را پشتوانه خلافت ابوبکر می دانید که عضد الدین ایجی از پایه گذاران کلامی اهل سنت، منکر آن است و به صراحت می گوید: هیچ دلیل عقلی و نقلی برای اعتبار اجماع در کار نیست و همین که یک یا دو نفر از اهل حل و عقد اقدام به بیعت نمایند، امامت تشکیل می شود همانگونه ای که امامت ابوبکر با بیعت عمر و امامت عثمان با بیعت عبد الرحمان پسر عوف منعقد گردید:
«و اذا ثبت حصول الامامع بالاختیار و البیعه، فاعلم ان ذلک لا یفتقر الی الاجماع، اذ لم یقم علیه دلیل من العقل او السمع، بل الواحد و الاثنان من اهل الحل و العقد کاف، لعلمنا ان الصحابه مع صلابتهم فی الدین اکتفوا بذلک، کعقد عمر لابی بکر، و عقد عبدالرحمن بن عوق لعثمان».
و جالب اینجاست که همو اضافه می کند: در امامت ابوبکر، اجتماع مردم مدینه را هم لازم ندیدند تا چه رسد به اجتماع تمام امت!!! : «و لم یشترطوا اجتماع من فی المدینه فضلاً عن اجتماع الامه. هذا و لم ینکر علیه احد، و علیه انطوت الاعصار الی وقتنا هذا». (18)
و همچنین ابن عربی مالکی متوفای 543، از دیگر شخصیتهای بزرگ اهل سنت می گوید: در انتخاب امام، نیاز به حضور تمام مردم در انتخابات نیست، بلکه با شرکت یک یا دو نفر، انتخابات صورت می گیرد!!!:«لا یلزم فی عقد البیعه للامام ان تکون من جمیع الانام بل یکفی لعقد ذلک اثنان او واحد».(19)
سخن این دو شخصیت علمی اهل سنت، برای کسانی که بیهوده از دموکراسی بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و یا به گزاف، بحث حکومت مردمی خلفای راشدین را به میان می آورند، جالب توجه است.
«فاعتبروا یا اولی الابصار!!!»

3-آیا مردم به اختیار خود با ابوبکر بیعت کردند؟

جناب آقای واعظ زاده! اینکه فرموده اید: «ملاک در اجماع مهاجر و انصار، پیروی از اکثریت است، و نباید سراغ تخلف افراد محدود رفت تا اجماع را خدشه دار کرد».
به نظر می رسد که این عبارت بدون توجه به عواقب فاسد آن که در تاریخ اتفاق افتاده و تاریخ نگاران آزاد آن را ثبت کرده اند، صورت گرفته.
آیا بهتر نبود قبل از بیان این سخن عبارت شیخ مفید را ملاحظه می فرمودید؟ که از ابومخنف نقل نموده که: بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، عمر خطاب از عشایری که وارد مدینه شده بودند در برابر پول (هنگفتی) که در اختیار آنان قرار داد، در خواست کرد که مردم را به زور برای بیعت ابوبکر وادار کنند و اگر کسی ممانعت کرد، وی را مورد ضرب و جرح قرار دهند: «کان جماعه من الاعراب قد دخلوا المدینه لیمتاروا منها، فشغل الناس عنهم بموت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فشهدوا البیعه و حضروا الامر فانفذ الیهم عمر و استدعاهم و قال لهم خذوا بالحظ من المعونه علی بیعه خلیفه رسول الله و اخرجوا الی الناس و احشروهم لیبایعوا، فمن امتنع فاضربوا راسه و جبینه».
آنگاه راوی می گوید: بخدا سوگند! دیدم که این عشایر چماق به دست، به طرف مردم هجوم آورده و آنان را لگدمال می کردند و به زور مردم را برای بیعت با ابوبکر وا می داشتند: «قال والله! لقد رأیت الأعراب تحزموا، و اتشحوا بالأزر الصنعانیه و أخذوا بأیدیهم الخشب و خرجوا حتی خبطوا الناس خبطا و جاؤا بهم مکرمین الی البیعه».
آنگاه شیخ مفید اضافه می کند: نظیر این قضیه که نشانگر بیعت اجباری مردم با ابوبکر می باشد، اخبار زیادی در دست است که این کتاب، گنجایش بیان آنها را ندارد: «و امثال ما ذکرناه من الأخبار فی قهر الناس علی بیعه أبی بکر و حملهم علیها بالاضطراب کثیره و او رمنا ایرادها لم یتسع لها هذا الکتاب»(20)
و همچنین ابن ابی الحدید معتزلی از براء بن عازب یکی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، نقل کرده که پس از سقیفه، عمر و ابو عبیده، گروه ( چماق به دست) را دیدم که ژست حمله و تهاجم بخود گرفته و به هر کس می رسیدند وی را کتک می زدند و به زور دست او را گرفته، بعنوان بیعت، چه بخواهد و چه نخواهد، بر روی دست ابوبکر می کشیدند: « و اذاً قائل آخر یقول: قد بویع أبوبکر فلم ألبث و اذاً أنا بأبی بکر قد أقبل و معه عمر و أبوعبیده و جماعه من أصحاب السقیفه و هم محتجزون بالأزر الصنعانیه لا یمرون بأحد الا خبطوه و قدموه فمدوا یده فمسحوها علی ید أبی بکر یبایعه شاء ذلک أو أبی »(21).
آیا تاکنون از خود پرسیده اید که چرا در واپسین لحظات سقیفه، وقتی چشم عمر به قبیله اسلم افتاد، فریاد برآورد که: دیگر پیروزی ما قطعی شد: «فکان عمر یقول: ما هو الا ان رایت اسلم، فایقنت بالنصر».(22)
چه تفاوتی است میان توده مردم مدینه که به زور کتک چماقداران، باید بیعت کنند و میان قبیله اسلم که تمام کوچه و خیابانهای مدینه از آنان مملو گردیده و از هر سو برای بیعت با ابوبکر ازدحام می کنند:«ان اسلام اقبلت بجماعتها حتی تضایق بهم السکک فبایعوا ابابکر».(23)
آیا نه این است که این قضیه از یک موافقت های سری میان قهرمان سقیفه با سران قبیله اسلم حکایت می کند؟
همانند توافق آشکار بین او و چماقدارن عشایر جهت گرفتن بیعت از مردم عادی.
آیا تاکنون به تقشی که بنو امیه در قضیه بیعت داشتند فکر کرده اید؟ که چگونه می شود در آن موقعیت آنچنانی شهر مدینه، با یک اشاره عمر بن خطاب تمامی بنوامیه برخیزند و با ابوبکر بیعت می کنند.
«قال لهم عمر: مالی اراکم مجتمعین حلقاً شتی، قوموا فبایعوا ابابکر، فقد بایعته و بایعه الانصار، فقام عثمان بن عفان و من معه من بنی امیه فبایعوه، و قام سعد و عبدالرحمن بن عوف و من معهما من بنی زهره فبایعوه».(24)

پی‌نوشت‌ها:

1-مائده:44.
2-شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج 3، ص 50، با تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، الشافی فی الامامه: ج 4، ص 291. و هم چنین رجوع شود به: نهج الحق و کشف الصدق علامه حلی: ص 297، کشف الغطاء: ج 1، ص 19، وصول الاخبار پدر شیخ بهایی: ص 77، تقریب المعارف ابو الصلاح الحلبی: ص 273 و بحارالانوار: ج 31، ص 280.
3- ص: 26.
4- بقره:124.
5- کافی: ج 7، ص 412، من لا یحضره الفقیه: ج 3، ص 8، تهذیب الاحکام: ج 6، ص 218 و وسایل الشیعه (آل البیت): ج 1، ص 34.
6- کافی: ج 5، ص 209 و تهذیب الاحکام: ج 7، ص 69.
7- کتاب المکاسب، شیخ الانصاری: ج 3، ص 561.
8- فرائد الاصول: ج 1، ص 376، چاپ مجمع الفکر الاسلامی.
9- ابن شهر آشوب فرموده: و اجتمع اهل القبله علی ان الرسول قال: الحسن و الحسین امامان، قاما او قعدا. المناقب 163/3، بحار ج 43 ص 291.
10- نهج البلاغه: نامه 62، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج 6، ص 65، الامامه و السیاسه: ج 1، ص 175، الغارات: ص 202، کشف المحجه سید بن طاووس: ص 242، فصل 155، المسترشد طبری: ص 77.
11- انساب الاشراف: 268/2، باب امر السقیفه، با تحقیق دکتر زکار و دکتر زرکلی.
12- اسد الغابه:295/4، ترجمه مالک بن نوبره، تاریخ الطبری: 504/2، و البدایه و النهایه:355/6.
13- کافی ج 8 ص 59، وسایل الشیعه (آل البیت) ج1 ص 457 و ج 8 ص 46، الاحتجاج، ج 1 ص 392، بحار الانوار ج 93 ص 203، تفسیر نور الثقلین ج 2 ص 156.
14- فصلنامه نهج البلاغه: شماره 4 و 5 ص 176.
15- الاحکام السلطانیه ماوردی:ص 33 و الاحکام السلطانیه ابو بعلی محمد بن الحسن الفراء: ص 117.
16- جامع احکام القرآن: ج 1، ص 269 تا 272.
17- کتاب الالهیات: ج2، ص 523.
18- المواقف فی علم الکلام طبع مصر 1325 هـ: ج 8، ص 351.
19-شرح سنن الترمذی: ج 13، ص 229.
20- الجمل و النصره فی حرب البصره: 59، چاپ دوم از منشورات مکتبه الداوری- قم.
21- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج 1، ص 219. طبع دار الکتب العلمیه به تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم.
22- تاریخ الطبری: ج2، ص 458، الشافی فی الامامه: ج 3، ص 190، سفینه النجاه سرابی تنکابنی: ص 68 و بحار الانوار: ج28، ص 335.
23- همان مصادر.
24- الامامه و السیاسه با تحقیق الشیری ج1 ص 28، با تحقیق الزینی ج 1 ص 18. این کتاب قطعاً از تألیفات ابن قتیه می باشد و تشکیک بعضی در نسبت او به مؤلف بی مورد است، چون بزرگان اهل سنت در قرون گذشته از آن نقل کرده اند مانند: حافظ تقی الدین الفاسی المکی متوفای 832، در کتاب «العقد الثمین» ج6 ص 72.

منبع: فصلنامه سالنمای النهج، شماره 6-8.




 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.