جوابیه یک گفتگو (4)

جناب آقای واعظ زاده فرموده اید حضرت «رفتار آن دو تن را ستوده است» و برای اثبات نظریه خود به عبارت الغارات استناد نموده اید:«و کان مرضی السیره و میمون النقیبه».
يکشنبه، 27 اسفند 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جوابیه یک گفتگو (4)
جوابیه یک گفتگو(4)

 





 
جوابیه حجت الاسلام سید محمد قزوینی به نکاتی در مصاحبه استاد واعظ زاده خراسانی با فصلنامه النهج

7-آیا علی (ع) رفتار عمو و ابوبکر را ستود؟

جناب آقای واعظ زاده فرموده اید حضرت «رفتار آن دو تن را ستوده است» و برای اثبات نظریه خود به عبارت الغارات استناد نموده اید:«و کان مرضی السیره و میمون النقیبه».
اولاً: همین قضیه در المسترشد طبری به این شکل آمده:«و کان مرضی السیره، میمون النقیبه عندهم».(1)
و همچنین مرحوم سید بن طاووس در کشف المحجه، از الرسائل کلینی به این شکل نقل نموده:«فکان مرضی السیره من الناس عندهم».(2)
یعنی نزد مردم آنان دارای روش پسندیده و نفس مبارک بودند نه اینکه عقیده حضرت درباره آنان این چنین بود.
و عبارت«فیسر و شدد و قارب واقتصد» در المسترشد موجود نیست و در کشف المحجه نیز «فیسر و شدد» وجود ندارد.
به همین جهت مرحوم علامه مجلسی می نویسد: آثار تقیه در این حدیث مشهود است و ظاهراً آنچه در تمجید ابوبکر و عمر آمده از روی تقیه صادر شده:«قوله علیه السلام «فکان مرضی السیره» ای ظاهراً عند الناس و کذا ما مر وصف ابی بکر، و آثار التقیه و المطلحه فی الخطبه ظاهره....».(3)
ثانیاً: این عبارت باره ها روایت دیگری از حضرت امیر (ع) نقل شده است مانند خطبه شقشقیه منافات دارد. و در خطبه 4 که می فرماید: کناره گیری من چون حضرت موسی در برابر ساحران است که بر خویش بیمناک نبود، ترس او از پیروزی جاهلان و دولت گمراهان حاکم بود:«لم یوجس موسی خیفه علی نفسه بل اشفق من غلبه الجهال و دول الضلال».
نیز در خطبه 5، بعد از رحلت رسول گرامی صلی الله علیه و آله و سلم و پس از پیشنهاد عباس و ابوسفیان برای بیعت، فرمود: امواج فتنه ها را با کشتی نجات (تمسک به اهل بیت پیامبر) در هم شکنید... و این زمامداری چون آبی بدمزه و لقمه ای گلوگیر است: «ایها الناس شقوا امواج الفتن بسفن النجاه... هذه ماء آجن و لقمه یغص بها آکلها».
در خطبه 6، می فرماید: به خدا سوگند مرا همواره از حق خویش محروم کردند و از هنگام وفات رسول خدا تا امروز حق مرا از من بازداشته اند:«فو الله مازلت مدفوعاً عن حقی، مستاثراً علی منذ قبض الله نبیه حتی یوم الناس هذا».
در خطبه 16، می گوید:اگر باطل پیروز شود جای شگفتی نیست از دیرباز چنین بوده، و اگر طرفداران حق اندکند چه بسا روزی فراوان گردند: «لئن امر الباطل لقدیماً بعل، و لئن قل الحق فلربما و لعل»
در خطبه 33، می فرماید: مرا با قریش چه کار؟ آن روز که کافر بودند با آنها جنگیدم و هم اکنون که فریب خورده اند... به خدا سوگند انتقام قریش از ما برای آن است خداوند از میان آنان ما را برگزید و گرامی داشت:«ما لی و القریش؟ و الله لقد قاتلتهم کافرین، و لاقاتلنهم مفتونین... والله ماتنقم منا قریش الا ان الله اختارنا علیهم.
در خطبه 217، می فرماید: خدایا برای پیروزی بر قریش و یارانشان از تو کمک می خواهم که پیوند خویشاوندی مرا بریدند، و کار مرا دگرگون کردند و همگی برای مبارزه با من در حقی که از همه آنان سزاوارترم متحد گردیدند، و گفتند: حق را اگر توانستی بگیر! و اگر تو را از حق محروم داشتند، یا با غم و اندوه صبر کن، و یا با حسرت بمیر! به اطرافم نگریستم دیدم که نه یاوری دارم و نه کسی از من دفاع و حمایت می کند جز خانواده ام، که مایل نبودم جانشان به خطر افتد، پس خار در چشم فرو رفته دیده بر هم نهادم، و با گلوی استخوان در آن گیر کرده، جام تلخ را جرعه جرعه نوشیدم، و در فرو خوردن خشم در امری که تلختر از گیاه حنظل و دردناک تر از فرو رفتن تیزی شمشیر در دل بود شکیبایی کردم:
«اللهم انی استعدیک علی قریش فانهم قد قطعوا رحمی، و اکفاوا انانی، و اجمعوا عی منازعتی حقاً کنت اولی به من غیری، و قالوا: الا ان فی الحق ان تاخذه، و فی الحق ان تمنعه، فاصبر مغموماً او مت متاسفاً، فنظرت فاذا لیس لی رافد و لا ذاب و لا مساعد الا اهل بیتی، فضننت بهم عن المنیه فاغضیت علی القذی، و جرعت ریقی علی الشجی، و صبرت من کظم الغیظ علی امر من العلقم، و آلم للقلب من حز الشفار».
و در خطبه 202 به هنگام دفن حضرت صدیقه طاهره (س) خطاب به پیامبر گرامی می گوید: به زودی دخترت تو را آگاه خواهد ساخت که امت تو چگونه در ظلم و ستم بر او اجتماع کردند، به اصرار از او بپرس و احوال اندوهناک ما را از او خبرگیر که هنوز از آنهمه سفارشهای تو، زمان چندانی سپری نشده و یاد تو فراموش نگشته که این همه مصیبت ها بر ما وارد آمده:
«و ستنبئک ابنتک بتصافر امتک علی هضمها فاحفها السؤال و استخبرها الجال، هذا و لم یطل العهد، و لم یخل منک الذکر».
ثالثاً: مسلم در صحیح خود و ابن حجر در فتح الباری، از زبان عمر به خطاب همین مضمون را نقل کرده اند:
«فلما توفی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، قال ابوبکر: انا ولی رسول الله، فجئتما، انت تطلب میراثک من ابن اخیک، و یطلب هذا میراث امراته من ابیها، فقال ابوبکر: قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: نحن معاشر الانبیاء لا نورث، ما ترکناه فهو صدیقه، فرایتماه کاذباً آثما غادراً خائناً، و الله یعلم انه لصادق، بار، راشد، تابع للحق! و الله یعلم انی لصادق، بار، تابع للحق!". (4)
و نکته جالب اینجاست که وقتی عمر به علی (ع) و عباس می گوید: شما ابوبکر را دروغگو، گنهکار، فریبکار و خائن می دانستید «فرایتماه کاذباً آثماً غادراً خائناً» و آن دو این نظریه را انکار نمی کنند و این عدم انکار، نشانگر استمرار و اصرار بر این نظریه است.

شهید مطهری و انتقاد علی علیه السلام از خلفاء

شهید مطهری می گوید: «انتقاد علی علیه السلام از خلفاء غیر قابل انکار است، و طرز انتقاد آن حضرت آموزنده است، انتقادات علی (ع) از خلفاء احساساتی و متعصبانه نیست... .
ابن ابی الحدید از یکی از معاصرین مورد اعتماد خودش معروف به ابن عالیه نقل می کند که گفته:
در محضر اسماعیل بن علی حنبلی، امام حنابله بودم که مسافری از کوفه به بغداد مراجعت کرده بود، اسماعیل از مسافرتش و از آنچه در کوفه دیده بود از او پرسید؟
او در ضمن نقل وقایع، با تأسف زیاد جریان انتقادهای شدید شیعه را در روز غدیر از خلفاء اظهار می کرد، فقیه حنبلی گفت: تقصیر آن مردم چیست؟ این در را خود علی (ع) باز کرد، آن مرد گفت: پس تکلیف ما در این میان چیست؟
آیا این انتقادها را صحیح و درست بدانیم، یا نادرست؟ اگر صحیح بدانیم یک طرف را باید رها کنیم، و اگر نادرست بدانیم طرف دیگر را؟
اسماعیل با شنیدن این پرسش از جا حرکت کرد و مجلس را به هم زد، همین قدر گفت: این پرسشی است که خود من هم تاکنون پاسخی برای آن پیدا نکرده ام.
البته شهید مطهری عبارت ابن ابی الحدید را خیلی محترمانه ترجمه کرد، بد نیست عین کلمات وی را مرور کنیم:
قال له: یا سدی لو شاهدت یوم الزیاره یوم الغدیر، و ما یجری عند قبر علی بن ابی طالب من الفضائح و الاقوال الشنیعه و سب الصحابه جهاراً باصوات مرتفعه، من غیر مراقبه و لا خیفه! فقال اسماعیل: ای ذنب لهم! و الله ما جراهم علی ذلک، و لا فتح لهم هذا الباب الا صاحب ذلک القبر! فقال ذلک الشخص: و من صاحب القبر؟ قال: علی بن ابی طالب! قال: یا سیدی، هو الذی سن لهم ذلک؟ و علمهم ایاه؟ و طرقهم الیه؟ قال: نعم و الله. قال: یا سیدی فان کان محقاً فمالنا ان نتولی فلاناً و فلاناً! و ان کان مبطلاً فمالنا نتولاه! ینبغی ان نبرا اما منه، او منهما. قال ابن عالیه: فقام اسماعیل مسرعاً، فلبس نعلیه، و قال: لعن الله اسماعیل الفاعل، ان کان یعرف جواب هذه المسأله، و دخل دار حرمه، و قمنا نحن و انصرفنا. (5)
آنگاه شهید مطهری می نویسد: انتقاد از ابوبکر به صورت خاص در خطبه شقشقیه آمده است و در دو جمله خلاصه شده است: اول اینکه او به خوبی می دانست من از او شایسته ترم و خلافت جامه ای است که تنها بر اندام من راست می آید، او با اینکه این را به خوبی می دانست چرا دست به چنین اقدامی زد، من در دوره خلافت، مانند کسی بودم که خار در چشم یا استخوان در گلویش بماند:
اما والله لقد تقمصها ابن ابی قحافه و انه یعلم ان محلی منها محل القطب من الرحی.
به خدا قسم، پسر ابو قحافه پیراهن خلافت را به تن کرد در حالی که خود می دانست محور این آسیا منم.
دوم اینکه چرا خلیفه پس از خود را تعیین کرد، خصوصاً اینکه او در زمان خلافت خود یک نوبت از مردم خواست که قرار بیعت را (اقاله کنند و او را از نظر تعهدی که از این جهت بر عهده اش آمده آزاد گذارند، کسی که در شایستگی خود برای این کار تردید می کند و از مردم تقاضا می نماید استعفایش را بپذیرند، چگونه است که خلیفه پس از خود را تعیین می کند.
و اعجبا بینا هو یستقیلها فی حیاته اذ عقدها لآخر بعد وفاته...
پس از بیان جمله بالا علی (ع) شدیدترین تغییراتش را درباره دو خلیقه که ضمناً نشان دهنده ریشه پیوند آنها با یکدیگر است، بکار می برد، می گوید:«لشد ما تشطرا ضرعیها». با هم به قوت و شدت، پستان خلافت را دوشیدند.
انتقاد نهج البلاغه از عمر به شکل دیگر است، علاوه بر انتقاد مشترکی که از او و ابوبکر با جمله «لشد ما تشطرا ضرعیها» شده است، یک سلسه انتقادات با توجه به خصوصیات روحی و اخلاقی او انجام گرفته است علی (ع) دو خصوصیت اخلاقی عمر را انتقاد کرده است:
اول: خشونت و غلظت اول، عمر در این جهت درست در جهت عکس ابوبکر بود عمر اخلاقاً مردی خشن و درشتخو و پر هیبت و ترسناک بوده است.
ابن ابی الحدید می گوید: اکابر صحابه از ملاقات با عمر پرهیز داشتند ابن عباس عقیده خود را درباره مسأله «عول» بعد از وفات عمر ابراز داشت، به او گفتند: چرا قبلاً نمی گفتی؟ گفت: از عمر می ترسیدم.
«دره عمر» یعنی تازیانه او مثل بود تا آنجا که بعد گفتند: «دره عمر اهیب من سیف حجاج»، یعنی تازیانه عمر از شمشیر حجاج مهیب تر بود، عمر با زنان خشونت بیشتر داشت، زنان از او می ترسیدند.
دیگر از خصوصیات روحی عمر که در کلمات علی (ع) مورد انتقاد واقع شده، شتابزدگی در رأی و عدول از آن و بالنتیجه تناقض گوی او بود، مکرر رأی صادر می کرد و بعد به اشتباه خود پی می برد و اعتراف می کرد.
امیر المؤمنین (ع) عمر را به همین دو خصوصیت که تاریخ سخت آن را تأیید می کند مورد انتقاد قرار می دهد یعنی خشونت زاید او به حدی که همراهان او از گفتن حقایق بیم داشتند و دیگر شتابزدگی و اشتباهات مکرر و سپس معذرت خواهی از اشتباه.
درباره قسمت اول می فرماید:«فصیرها فی حوزه خشناء یغلط کلمها و یخشن مسها..... فصاحبها کراکب الصعبه ان اشنق لها خرم، و ان اسلس لها تقحم». یعنی ابوبکر زمام خلافت را در اختیار طبیعتی خشن قرار داد که آسیب رساندنهایش شدید، و تماس با او دشوار بود... آنکه می خواست با او همکاری کند مانند کسی بود که شتری چموش و سرمست را سوار باشد، اگر مهارش را محکم بکشد بینی اش را پاره می کند و اگر سست کند به پرتگاه سقوط می نماید.
و درباره شتابزدگی و کثرت اشتباه و سپس عذرخواهی او می فرماید:«و یکثر العثار فیها و الاعتذار منها» لغزشهایش و سپس پوزشخواهیش از آن لغزشها فراوان بود.
سپس شهید مطهری درباره جمله هایی که ضمن خطبه 226 آمده، مبنی بر ستایش حضرت از شخصی تحت عنوان «فلان» که بعضی از شراح نهج البلاغه گفته اند مقصود عمر بن الخطاب است که به جد، یا به تقیه صادر شده است، بحث کرده و در پایان فرموده:
جمله های بالا، نه سخن علی است و نه تأییدی از ایشان است نسبت به گوینده اصلی که زنی بوده است، و سید رضی که این جمله ها را ضمن کلمات نهج البلاغه آورده است دچار اشتباه شده است.(6)
و نیز در مقدمه کتاب امامت و رهبری می نویسد: علی (ع) از اظهار و مطالبه حق خود و شکایت از ربایندگان آن خودداری نکرد و آن را با کمال صراحت ابراز داشت و علاقه به اتحاد اسلامی را مانع آن قرار نداد، خطبه های فراوانی در نهج البلاغه شاهد این مدعهاست.
شخصاً هیچ پستی را از هیچ یک از خلفا نمی پذیرد، نه فرماندهی جنگ و نه حکومت یک استان و نه امارت الحاج و نه یک چیز دیگر از این قبیل را، زیرا قبول یکی از این پست ها به معنای صرف نظر کردن او از حق مسلم خویش است.(7)»
ثالثاً: چگونه می شود علی (ع) کار آنان را بستاند و حال آنکه «که در هر خطبه ای ایراد می نمود بحث حقانیت و مظلومیت خویش را مطرح می کرد و می گفت اگر نیرو داشتم در جنگ و مبارزه با ابوبکر و عمر درنگ نمی کردم:«قال امیر المؤمنین (ع) فی جواب الاشعث بن قیس حین قال: فما یمنعک یابن ابی طالب حین یویع اخو تیم بن مره، و اخو بنی عدی بن کعب، و اخو بنی امیه بعد هما ان تقاتل و تضرب بسیفک؟ و انت لم تخطبنا خطبه منذ کنت قدمت العراق الا و قد قلت فیها قبل این تنزل عن منبرک: والله انی لاولی الناس بالناس و ما زلت مظلوما منذ قبض الله محمدا (صلی الله علیه و آله و سلم).
قال علیه السلام:... فلم ادع احداً من اهل بدر و اهل السابقه من المهاجرین و انصار الا ناشدتهم الله فی حقی و دعوتهم الی نصرتی فلم یستجب لی من جمیع الناس الا اربعه رهط: سلمان و ابوذر و المقداد و الزبیر، و لم یکن معی احد من اهل بیتی اصول به ولا اقوی به، اما حمزه فقتل یوم احد، و اما جعفر فقتل یوم موته، و بقیت بین جلفین جافیین ذلیلین حقیرین عاجزین، العباس و عقیل، و کانا قریبی العهد بکفر.
فاکرهونی و قهرونی فقلت کما قال هارون لاخیه: (یابن ام ان القوم استضعفونی و کادو یقتلوننی) فلی بهارون اسوه حسنه ولی بعهد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) حجه قوله».(8)
ود در جای دیگر می فرماید: اگر چهل نیروی رزمنده در اختیار داشتم برای گرفتن حق خویش قیام می کردم:«اما و الذی فلق الحبه و براالنسمه، انی لو وجدت یوم بویع اخوتیم- الذی عریتنی بدخولی فی بیعته - اربعین رجلا کلهم علی مثل بصیره الاربعه الذین قد وجدت، لما کففت یدی و لنا هضت القوم، و لکن لم اجد خامسا فامسکت».(9)
و در جای دیگر می فرماید: اگر به اندازه تعداد لشکر طالوت و بدر نیرو داشتم، شمشیر می کشیدم و ولایت را به مسیر اصلی خود بر می گرداندم:
«اما والله لو کان لی عده اصحاب طالوت او عده اهل بدر و هم اعداوکم لضربتکم بالسیف حتی توولوا الی الحق و تنیبوا للصدق، فکان ارتق للفتق و آخذ بالرفق.».(10)
کوتاه سخن اینکه، با توجه به سوگندی که علی (ع) یاد می کند:«اما و الله لو وجدت اعوانا لقاتلتهم».(11) نمی شود باور کرد که حضرت کار آنان را ستوده و یا به اختیار خود با آنان بیعت نموده و همکاری کرده است.
رابعاً: در قضیه شورای شش نفره، سه بار به حضرت پیشنهاد قبول خلافت به شرط عمل به سیره شیخین مطرح می شود ولی حضرت با قاطعیت تمام رد نموده و اعلام می دارد معیار و ملاک حکومت من فقط کتاب خدا و سنت پیامبر است و با وجود این دو نیازی به ضمیمه کردن سیره دیگری نیست:«و خلا (عبد الرحمن بن عوف) بعلی بن ابی طالب، فقال: لنا الله علیک، ان ولیت هذا الامر، ان تسیر فینا بکتاب الله و سنته نبیه و سیره ابی بکر و عمر.
فقال:
اسیر فیکم بکتاب الله و سنه نبیه ما استطعت، فخلا بعثمان فقال له: لنا الله علیک، ان ولیت هذا الامر، ان تسیر فینا بکتاب الله و سنه نبیه و سیره ابی بکر و عمر. فقال: لکم ان اسیر فیکم بکتاب الله و سنه نبیه و سیره ابی بکر و عمر.
ثم خلا بعلی، فقال له مثل مقالته الاولی، فاجابه مثل الجواب الاول، ثم خلا بعثمان، فقال له مثل المقاله الاولی، فاجابه مثل ما کان اجابه، ثم خلا بعلی فقال له مثل المقاله الاولی، فقال: ان کتاب الله و سنه نبیه لا یحتاج معهما الی اجیری احد.
انت مجتهد ان تزوی هذا الامر عنی. فخلا بعثمان فاعاد علیه القول، فاجابه بذلک الجواب، و صفق علی یده». (12)
و نکته جالب اینجاست که حضرت به عبد الرحمان می گوید: تو با طرح این پیشنهاد، تلاش می کنی که مرا از خلافت محروم سازی؛ چون بخوبی می دانی که سیره شیخین مورد تأیید من نیست. «انت مجتهد ان تزوی هذا الامر عنی».
و عاص بن وائل گوید: به عبد الرحمان گفتم: چگونه با وجود شخصیتی مانند علی با عثمان بیعت کردید؟
پاسخ می دهد: گناه من چیست که سه مرتبه به علی پیشنهاد کردم که خلافت را به شرط عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر و سیره ابوبکر و عمر بپذیرد ولی قبول نکرد. ولی عثمان زیر بار این پیشنهاد رفت:
«عن عاصم عن ابی وائل قال قلت لعبد الرحمن بن عوف کیف بایعتم عثمان و ترکتم علیا رضی الله عنه قال ما ذنبی قد بدات بعلی فقلت ابایعک علی کتاب الله و سنه رسوله و سیره ابی بکر و عمر رضی الله عنهما قال فقال فیما استطعت قال ثم عرضتها علی عثمان رضی الله عنه فقبلها».(13)
و خامساً: حضرت در خطبه ای که مرحوم کلینی نقل نموده با صراحت عملکرد خلفای سابق را مورد انتقاد شدید قرار داده و فرموده: زمامداران قبل از من با پیامبر به مخالفت برخاستند و پیمان حضرت را شکستند و سنت او را تغییر دادند بطوری که اگر بخواهم آنها را اصلاح کنم و مردم را دوباره به همان سنت سابق پیامبر برگردانم، تمام یاران من از دور من پراکنده می شوند جز اندکی از شیعیان من که آگاهی آنان به امامت من، از کتاب خدا و سنت رسول گرامی سرچشمه گرفته است، سپس حضرت موارد متعددی از قانون شکنی های زمامداران قبلی را می شمارد، مانند: تغییر مقام ابراهیم توسط عمر و برگرداندن آن به همان حالت زمان جاهلیت و غصب فدک و.... «عملت الولاه قبلی اعمالاً خالفوا فیها رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم متعمدین لخلافه، ناقضین لعهده، مغیرین لسنته، و لو حملت الناس علی ترکها و حولتها الی مواضعها و الی ما کانت فی عهد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لتفرق عنی جندی، حتی ابقی وحدی او قلیل من شیعتی الذین عرفوا فضلی و فرض امامتی من کتاب الله عزوجل و سنه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم، ارایتم لو امرت بمقام ابراهیم علیه السلام فرددته الی الموضع الذی وضعه فیه رسول الله، و رددت فدک الی ورثه فاطمه (س) ورددت صاع رسول صلی الله علیه و آله و سلم کما کان، و امضیت قطائع اقطعها رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم.... ».(14)

پی‌نوشت‌ها:

1- المسترشد ص 415.
2- کشف المحجه لثمره المهجه ص 173.
3- بحار الانوار ج 33 ص 574.
4-صحیح مسلم ج 5 ص 152، کتاب الجهاد باب 15 حکم الفیء حدیث 49، فتح الباری ج 6ص 144 و کنز العمال ج7 ص 241.
5- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج9 ص 307.
6- سیری در نهج البلاغه 156 تا 164.
7- امامت و رهبری 20 و 21.
8- کتاب سلیم به قیس: 216 الحدیث 12 بتحقیق الانصاری، الحتجاج للطبرسی: 449/1 الرقم 104، ارشاد القلوب: 3394، بحار الانوار ج 29 ص 419 و 468، مستدرک الوسایل: 76/11.
9- کتاب سلیم بن قیس: 218، بحار الانوار ج29 ص 470 و مستدرک الوسایل: 76/11.
10- الکافی: ج 8 ص 32، بحار الانوار ج 28 ص 241 و مجمع البحرین: ج 3 ص 132.
11- مسألتان فی النص علی علی 7 ج 2 ص 27 از شیخ مفید و الاقتصاد ص 209 از شیخ طوسی.
12- تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 162. و رجوع شود به: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 1 ص 188، ج 9 ص 53، ج 10، ص 245 زج 12 ص 263، الفصول فی الاصول از جصاص، ج 4 ص 55، اسد الغابه ج 4 ص 32، السقیفه و فدک از جوهری ص 86، تاریخ المدینه از ابن شبه النمیری ج 3 ص 930، تاریخ الطبری ج 3 ص 297، تاریخ ابن خلدون ق 1، ابن خلدون ج2 ص 126 و الشافی فی الامامه ج 4 ص 209.
13- مسند احمد بن حنبل ج1 ص 75، فتح الباری ج 13 ص 170.
14- کافی ج 8 ص 59، وسایل الشیعه (آل البیت) ج 1 ص 457 و ج 46، الاحتجاج، ج 1 ص 392، بحار الانوار ج 93 ص 203، تفسیر نور الثقلین ج 2 ص 156.

منبع:فصلنامه سالنمای النهج، شماره 6-8.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.