اسطوره در تاریخ

تأملات درباره خشونت، که قطعه های زیر از آن انتخاب شده اند در اصل به صورت مقالاتی در جراید منتشر می شد(1906). بعدها آنها در یکجا گردآوری شدند و به شکل یک کتاب انتشار یافت. نویسنده بر این کتاب مقدمه ویژه...
جمعه، 9 فروردين 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اسطوره در تاریخ
اسطوره در تاریخ

نویسنده: ژرژ سورل
مترجم: کامبیز گوتن



 

مقدمه:

فرانکلین لوفان باومر:
تأملات درباره خشونت، که قطعه های زیر از آن انتخاب شده اند در اصل به صورت مقالاتی در جراید منتشر می شد(1906). بعدها آنها در یکجا گردآوری شدند و به شکل یک کتاب انتشار یافت. نویسنده بر این کتاب مقدمه ویژه ای را به صورت نامه ای به دانییل اَلِویD. Halevy افزوده است. این نامه حاوی بسیاری از اندیشه های کلیدی است: اندیشه نگران آمیخته با بدبینی pessimism ، ضدیت با خِرد گرایی anti-intellectualism ( همانند گراهام والاس، او به «نادرستی بینش خِردگرایان» ایراد می گرفت)، فساد و انحطاط طبقه متوسط، و به ویژه اسطوره اجتماعی و نقشی که فکر می کرد اسطوره در تاریخ (*)ایفا نموده است. سورِل این ایده ها را به تفصیل مورد بررسی قرار داده، و بر اعتصاب عمومی به عنوان امکانی جهت انقلاب اجتماعی تأکید ورزیده بود. فلسفه تاریخ وی، که مسلماً تحت تأثیر مارکس قرار داشت، ضد مارکسیستی می نمود. او خود را مدیون هانری برگسون می دانست و او را بسیار می ستود. ژرژ سورِل(1922-1847)، این مهندس و سندیکالیست فرانسوی، شاید شهرتش بیشتر از این نظر باشد که بسیاری گمان می برند او با ایده اش درباره «اسطوره myth » بر طرز تفکر فاشیستی اثر نهاده باشد.

درباره بدبینی

تاملاتم بر خشونت بسیاری را آشفته و ناراحت ساخته است، زیرا که تمامی این پژوهش بر بینش «بدبینانه ای» استوار است؛ ولی من می دانم که شما در این ناراحتی خاطر هیچ سهیم نمی باشید؛ شما در کتاب خودتان «تاریخ چهارساله» Histoire de quatre ans به طور روشن و بارزی نشان داده اید از امیدهای فریبنده ای که مردمان ضعیف با آنها خوش اند بیزارید. از همین رو می توانیم آزادانه درباره «بدبینی»، یا پسیمیزمpessimisme با هم به گفتگو بپردازیم، و من خوشحالم مخاطبم کسی است که علیه مرام و بینشی نمی شورد که بی آن هیچ امر بزرگی در جهان به وقوع نمی پیوندد. از مدتها پیش احساس می کرده ام اگر فلسفه یونان نتایج اخلاقی شگرفی به بار نیاورده است دلیلش این است که کلاً خوش بینانه بوده است. سقراط گاهی حتی زیاده از حد خوش بین بود... .
کامیابی های عظیمی که نصیب تمدن مادی شده است این پندار را به وجود آورده است که سعادت به گونه ای خود- جوش از برای همگان، و آنهم در آینده ای بسیار نزدیک، میسر خواهد بود. هارتمن Hartmann نزدیک چهل سال پیش نوشت، «قرن حاضر کاری از پیش نمی برد مگر آنکه وارد سومین دوران توهم و خیال باطل بشود. در شور و شوق و افسوس امیدهایش، می شتابد که نویدهای عصر طلایی نوینی را محقق سازد. اراده و حکمت الهی Ia providence اجازه نمی دهد که پیش نگری های اندیشمندی منزوی روند تاریخ را با عملکردی نابهنگام و نارس برشمار عظیمی از مردمان مختل سازد.» همچنین، ارزیابی اش این بود که خوانندگان انتقادش را از توهم سعادت آتی به آسانی نخواهند پذیرفت. اربابان دنیای معاصر، تحت جذبه نیروهای اقتصادی، در مسیر خوش بینی پیش می روند... .
کسی که در امر سیاست خوش بین استLُoptimiste ، انسانی بی ثبات و حتی خطرناک است، زیرا مشکلات عظیمی را که پروژه هایش به بار می آورند در نظر نمی گیرد؛ اینها، به ظن وی، دارای نیرویی مخصوص به خود می باشند که تحقق طرحهایش را همانقدر آسان می سازد که بر شمار تعداد سعادتمندان خواهد افزود. به نظرش دائم چنین می آید که اصلاحات کوچک، در ساختار سیاسی و از همه مهمتر در کارهای حکومتی، کافی خواهند بود تا جنبش اجتماعی را در مسیری بیندازند که بتوان بلاهای دنیای معاصر را که موجب آزار روحهای حساس می باشند کاهش داد... .
«بدبینی» یا پسیمیزم Le pessimisme چیزی غیر از آن کاریکاتورهایی است که دیگران اغلب ارائه می دهند: متافیزیکی است که به منشهای اجتماعی ربط می یابد (cُ est une metaphysic des moeurs ) و نه یک نظریه درباره دنیا؛ یک برداشت ذهنی از حرکتی است به سوی نجات، که از طرفی به معرفت تجربی همبسته است که ما از برخورد با موانع کسب نموده ایم و با ارضاء تخیلاتمان سرسازشی ندارند، ( و یا به بیانی دیگر، با اعتقاد ژرف و راسخی که به ضعف طبیعی خودمان داریم عجین شده است. این دو جنبه پسمیزم را هرگز نباید از هم جدا نمود، هر چند عادت بر این است که به پیوند مسلم آنها توجهی نشود.
1. اسم پسیمیزم[«بدبینی»] ناشی از این امر است که تاریخدانان از شِکوه های دردآلود شاعران بزرگ دوران باستان درباره بدبختی هایی که پیوسته آدمی را تهدید می کنند به شدت یکه خورده اند و یا آن را مورد توجه شدید قرار داده اند. انسانهای کمی وجود دارند که بخت لااقل یک بار به سراغشان نیامده باشد؛ ولی ما را نیروهای فتنه زایی محاصره نموده اند که همواره در کمین اند که شبیخون به ما بزنند؛ از همین جاست که رنجهای شدید واقعی زاده می شوند که تقریباً در تمامی آدمیان احساس غمگساری برمی انگیزند، حتی در آنانی که بخت یارشان می بوده است؛ علاوه بر این، ادبیات اندوه زا تقریباً در خلال تمامی تاریخ با اقبالهایی روبرو بوده اند. ولی، آدمی از پسیمیزم ایده بسیار ناقصی خواهد داشت چنانچه آن را فقط جزو این نوع فرآورده های ادبی تلقی نماید؛ کلاً، برای اینکه نظریه ای به دل نشیند، این کافی نیست که به گونه ای تجریدی مورد مطالعه قرار بگیرد، حتی در میان شخصیتهای منزوی، بلکه لازم است پی جویی نمود که چگونه در میان گروههای تاریخی ظهور کرده است؛ بر همین اساس است که من دو عنصری را که در بالا مطرح شد بدان افزودم.
2. انسان پسیمیستle pessimiste [کسی که شیفته خوش بینی نیست] به شرایط اجتماعی چنان می نگرد که گویی سیستمی را می سازد که با قانون پولادین به زنجیر کشیده شده است، بنابراین چاره ای نیست مگر آنکه حکم ضرورت necessite را تماماً پذیرفت و بدان تن در داد، ضرورتی که از میان نمی رود مگر فاجعه ای همه آن را دربرگیرد و با خود بکشاند. بنابراین، وقتی او این نظریه را قبول داشت، دیگر نامعقول خواهد بود مشتی انسان مزاحم را مسئول پلیدی هایی بداند که جامعه از آنها در رنج و عذاب است؛ انسان پسیمیست به هیچ وجه دیوانگی های خونریز انسان خوشبین را، که به علت پیدایش موانع پیش بینی ناشده بر سر راه پروژه هایش دست و پا گم کرده است، ندارد؛ او هیچ در اندیشه آن نیست که سعادت نسلهای آینده را با گلودریدن افراد خودخواه امروزین تأمین نماید.
3. آنچه در پسیمیزم از همه ژرفتر است، شیوه ای است که برای گام نهادن در راه نجات ابداع می گردد. آدمی با بررسی قوانین بدبختی و یا سرنوشت خویش، که گاهی سادگی و ناپختگی غرورمان را به شدت می آزارد، راه چندانی طی نمی کرد، اگر امید بر این می بست که با تلاشی دسته جمعی با یارانش می تواند بر این همه نکبتها فائق آید.

نظریات نو درباره انسان و تاریخ

در خلال این بررسی ها یک موضوع به نظرم آنچنان بدیهی می آمد که فکر نمی کردم لازم باشد بر آن تأکید بورزم: انسانهایی که در جنبشهای بزرگ اجتماعی شرکت می جویند اقدام بعدی خود را به صورت تصاویر جنگهایی می بینند که نیل به هدف و پیروزی قصد و نیات شان، مسلم و قطعی است. شکل دادن به چنین ساختارهایی را که شناختشان برای تاریخنگاران اهمیت بسزایی دارد پیشنهاد کردم که اساطیر mythes نامیده شوند: اعتصاب عمومی سندیکالیست ها و انقلاب فاجعه آفرین مارکس هر دو جزو چنین اساطیری می باشند. به عنوان نمونه های بارز اساطیر از آنهایی یاد نموده ام که توسط مسیحیت روزگار ابتدایی، توسط رفرماسیونla Reforme ، توسط انقلاب فرانسهla Revolution ، توسط پیروان ماتزینیIes mazziniens شکل گرفته بودند؛ می خواستم این را نشان بدهم که ما نباید چنین سیستمهایی از تصاویر را به گونه ای مورد بررسی و تحلیل قرار دهیم که گویی شیئی را به عناصر بنیادین آن تجزیه می کنیم، و اینکه لازم است آن را به طور یک جا و یک دست و به صورت نیروهایی تاریخی مطالعه نمود، و از همه مهمتر اینکه باید از مقایسه اعمالی که صورت پذیرفته اند با تصوراتی که پیش از عمل مقبول اذهان مردم بوده است اجتناب کرد... .
با به کار بردن واژه اسطوره باورم این بود که انتخاب دستی کرده باشم، زیرا فکر می کردم بتوانم از جر و بحث با مردمی که می خواهند ایده اعتصاب عمومی را به انتقادگیری از جزئیات بکشانند و به انبوه ایرادات علیه امکان عملی آن دامن بزنند خودداری نمایم. حال، برعکس، چنین به نظر می آید که اشتباه کرده باشم، زیرا برخی به من می گویند که اساطیر با جوامع ابتدایی است که تناسب دارند، در حالی که برخی دیگر تصور می کنند می خواهم به دنیای مدرن رؤیاهایی را ارمغان دهم که موجب تحرک می گردند، درست از آن گونه هایی که رُنان Renan تصور می کرد می توانند جایگزین دین گردند. ولی این منتقدان پای را حتی فراتر نهاده اند و ادعا می کنند که نظریه ام درباره اساطیر به نوعی اتهام زدایی وکیل از موکلش می ماند، یک نوع ترجمان غلط از عقاید واقعی انقلابگران، یک سفسطه بازی خِرد- گرایانه.
اگر واقعیت این می بود که اینان می پنداشتند، دیگر بخت به من یاری نمی کرد، زیرا قصد کرده بودم که به هیچ وجه تحت تأثیر فلسفه خِرد- گرانه قرار نگیرم، فلسفه ای که به گمان من برای هر تاریخشناسی که پیرون آن است موجب سرافکندگی عظیم است و رسوایی. تناقضی که بین این فلسفه و درک حقیقی وقایع وجود دارد اغلب موجب این شده است که خوانندگان رُنان یکه خورند: رُنان، دائم، بین گمان صائبintuition خویش که همیشه تحسین انگیز می نموده، و فلسفه ای که بدون سرنگون شدن در خمودگی و بی مایگی نمی تواند به بررسی تاریخ بپردازد و در تاب و تب و تکان بود؛ ولی، متأسفانه! باور خودش این بود که براساس عقیده علمی همعصرانش استدلال می کند.
یک سرباز ناپلئون وقتی جان خود را فدا می ساخت تا در حماسه ای «جاودانه» شرکت جوید و به این افتخار نایل آید که در فرّ و شکوه فرانسه زندگی بکند، خود می دانست که «هیچگاه از حدَّ انسانی تنگدست بالاتر نخواهد بود»؛ رادمردی های خارق العاده ای که رومی ها نشان می دادند و نابرابری های سهمگینی را که به جان می خریدند تا با تلاش پیگیر خویش عالم را مسخر سازند؛ «ایمان به افتخار» که برای یونانی «ارزشی بی همتا را داشت» و نیر «پی- جویی خوبی و زیبایی»: اینها همه از آن مواردی هستند که فلسفه خرد- گرایانه قادر نیست توضیحی برایشان بدهد... .
ساختار ذهن آدمی به گونه ای است که با رایزنی های صرف راضی نمی شود بلکه علت امور را می خواهد دریابد که چیست، از همین رو از خودم می پرسم آیا روا نیست ژرفای این نظریه مربوط به اساطیر را بیشتر بکاویم، آنهم با به کار گرفتن فروزه هایی که به فلسفه برگسون مدیونیم... .
برگسون ما را بر آن می خواند که به باطن توجه ورزیم و به آن چیزی که در خلال تحرک خلاق روی می دهد. او می گوید« آدمی را دو خویشتن moi متفاوت وجود دارد که یکی انعکاس بیرونیexterieure دیگری است، یعنی امری که به عین می شود آن را دید، و جلوه ای دارد که اجتماعی است. خویشتن باطنی را با کاوش ژرف- اندیشانه است که می توان بر شناخت، با تعمقی که قادرمان می سازد وضعیتهای درونی خویش را که پیوسته همچو موجودات زنده در حال صیرورت و شکل گرفتن می باشند و با میزان و ملاکی ثابت تعیین نمی شوند دریابیم... ولی نادر هستند آن مواقعی که ما خود را درمی یابیم، و از همین رو نیز به ندرت آزادیم. بیشتر اوقات، ما خارج از وجود خویش به سر می بریم، ما از خویشتن خود فقط شبح رنگ پریده اش را می بینیم... زیستنمان چه بسا برای دنیای بیرونی است و نه برای خودمان؛ ما اکثراً به گپ زدن مشغولیم و نه اندیشیدن؛ ما را چه بسا می جنبانند و خود همتی برای خودمان نمی کنیم؛ آزادانه تلاش ورزیدن و همت نمودن، این همانا صاحب خویشتن بودن است و ثبات قدم نشان دادن»... .
به نظرم برای درک روانشناسی ژرف[برگسون] باید این فکر را از سر بدر کنیم که روح به جنبنده ای un mobile می ماند که، بر اساس قانون کم و بیش مکانیکی، به سوی مقاصدmotifs مختلفی که طبیعت تعیین نموده است به جنبش درمی آیدse meut.
وقتی ما به عمل مبادرت می ورزیم، معنایش این است که دنیایی را آفریده ایم که کاملاً تصنعی و یا غیر حقیقی است، دنیایی که در پیشاپیش جهان حاضر قرارش داده ایم و متشکل از جنبشهایی است که بستگی به خود ما دارند. در یک چنین صورتی است که آزادی ما قابل فهم می گردد. برخی از فیلسوفان، با الهام گرفتن از نظریه های برگسون، در بررسی این ساختارهای تصنعی که همه امور مورد علاقه ما را در بر می گیرند به نظریه ای دست یافته اند که کمی تعجب برمی انگیزد. مثلاً، ادوارلو رو آ Ed. le Roy می گوید: «جسم واقعی ما تمامی جهان است بر آن گونه ای که ما تجربه اش نموده ایم. و آنچه را که درک متعارفIe sens commun صراحتاً جسممان می نامدش خطه ای است برخوردار از کمترین حد ناآگاهی Ia region de moindre inconscience و فعالیتی بسیار بسیار آزاد، همان بخشی که بر آن کنترل مستقیم داریم و توسط آن می توانیم بخشهای باقیمانده [بقیه کل جهان] را بکاویم». ولی فکر می کنم روا نباشد، آن طور که فیلسوف باریک بین ما پیوسته می کند، وضع ناپایدار فعالیت ارادی خودمان را با تأییدات پایدار علم به اشتباه گیریم.
این دنیاهای تصنعی که آفریده های خودمان است عمدتاً از ذهنمان محو می شوند بی اینکه خاطره ای بجای گذارند، ولی وقتی توده های مردم شور و علاقه نشان می دهند، در آن صورت می توان به ترسیم تابلویی پرداخت که اسطوره اجتماعی را می سازد... .
آدمی می تواند دائم از شورشها و طغیانها حرف بزند بی اینکه هرگز جنبشی انقلابی به پا شود؛ جنبش انقلابی در صورتی به وقوع می پیوندد که اسطوره هایی به مدد گرفته شوند که مورد پذیرش توده های مردم باشند؛ همین است که به اعتصاب عمومی اهمیتی این چنین شگرف می بخشد؛ همین است که چنین اعتصابی به گمان سوسیالیستهایی که از انقلاب واهمه دارند گستاخانه و بدجلوه می کند؛ آنها هر چه از دستشان برآید می کنند تا اعتماد کارگران را برای برپا کردن انقلاب در هم شکنند؛ آنها می کوشند اندیشه اعتصاب عمومی را مضحک جلوه دهند، یعنی تنها چیزی را که ارزش دارد به عنوان نیروی محرّک به کار آید. وسیله مؤثری که بدان توسل می جویند این است که آن را به صورت یک فکر غیرعملی و یا اتوپی utopie جلوه دهند، زیرا اسطوره هایی که کاملاً خالص و از آغشتگی نوع ناکجا آبادی بری باشند نادراند.
اساطیر انقلابی عصری که در آن به سر می بریم تقریباً ناآغشته اند و ناب؛ به یاری آنها این امکان را داریم که فعالیت، احساسات، و افکار توده های متعدد مردمی را که آماده می شوند تا در پیکاری سرنوشت ساز شرکت جویند فهمید؛ این اساطیر را نباید توصیف هایی از امور پنداشت، بلکه آنها اراده ورزیهایی هستند از برای عمل. اتوپی، برعکس، پرورده نوعی پویش فکری است؛ حاصل کارنظرپردازانی است، که پس از بررسی و بحث درباره واقعیات، می کوشند الگویی ارائه دهند که با آن آدمی بتواند جوامع امروزین را با هم مقایسه کرده و خیر و شری را که در نهادشان است بسنجند تا چه حد است. اتوپی، ترکیبی است از بنیادهای instititions تخیلیimaginaires ، ولی در مقایسه با بنیادهای واقعی از شباهتهای عمده ای برخوردار می باشند که به کارشناس امور حقوقی فرصتی بدهد که درباره آنها به استدلال بپردازد. ساختاری است با بخشهای سوار شده بر هم که هر وقت لازم بود می توان بازشان نمود و برخی از قطعاتش را در قانونگذاری آتی بار دیگر به کار گرفت( به شرط اینکه تنظیم و تعدیلی هم صورت بگیرد).- در حالی که اساطیر عصر ما آدمیان را هدایت می کنند تا خود را برای برانداختن وضع موجود آماده جنگ بسازند، اتوپی تأثیرش همیشه این بوده که مردم را به سوی اصلاحاتی سوق دهد که فرجامش به غیر از وصله پینه کردن وضع موجود نبوده؛ پس جای تعجب نیست که از افرادی که آرمانی بوده اند، شمار بسیاری پس از کسب تجربه ای زیاد در زندگی سیاسی به دولتمردان تردست و زیرک تبدیل شده اند.- اسطوره امری نیست که بتوان آن را مردود و باطل خواند، زیرا جانمایه اش همان اعتقادات راسخی است که گروهی از مردم دارند، و اینکه همانا همین اعتقادات اندک به حالت جنبش و تحرک بروز می یابند، و لذا تجزیه پذیر و تکه تکه کردنی به عناصری نمی باشند که کاربردی در توصیفهای تاریخی داشته باشند. اتوپی، برعکس، همچو هر نظام و ساختار اجتماعی می تواند مورد بحث و جدل قرار بگیرد؛ جنبش های خودانگیخته ای را که تصور می کند می توان با آنهایی که در خلال تاریخ مشاهده شده اند مقایسه نمود، و بدینسان به شباهتشان دلخوش بود؛ اتوپی را می توان با نشان دادن وضع متزلزل اقتصادی کنونی که با ضروریات تولید تناسبی ندارد و اتوپی بر آن استوار شده است رد کرد و بی اعتبارش خواند... .
وقتی بر این پهنه اساطیر قرار می گیریم، از هر نوع نفی و ردشدگی مصون می مانیم؛ و همین امر بسیاری را بر آن داشته است که بگویند سوسیالیسم یک نوع مذهب است. در واقع از مدتها پیش آدمی متوجه شده که اعتقادات مذهبی انتقاد نمی پذیرند؛ از همین جا آدمی چنین پنداشته از هر آنچه وانمود می شود در ورای علم باشد می تواند این نتیجه را بگیرد که یک نوع مذهب است . ما مشاهده می کنیم که امروزه مسیحیت از جنبه جزمی dogmatique کمتری برخوردار است تا نحوه زندگی برای مؤمن مسیحی، یعنی بیشتر به صورت رفرم اخلاقی درآمده است که می خواهد نفوذ در دل کند؛ در نتیجه، شاهد نوعی همانندی بین مذهب و سوسیالیسم انقلابی می باشیم که قصد و هدفش معطوف به کارآموزی است، آماده سازی و حتی بازسازی فرد برای کاری شگرف. ولی از تعالیم برگسون این نکته را آموخته ایم که بر وجدان ژرف فقط مذهب نیست که حکم می راند، بلکه اساطیر انقلابی نیز به اندازه آن سلطه دارند... .

اسطوره اعتصاب عمومی

به موجب مارکس، کاپیتالیسم به دلیل قوانین ذاتی اش به راهی کشیده می شود که دنیای حاضر را به دروازه های جهان آینده می رساند، آنهم با همان سختگیری شدیدی که تحول یا تکاملevolution یک زندگی ارگانیک ایجاب می کند. این محرک شامل ساختی کاپیتالیستی construction capitaliste در دراز مدت است که سرانجام با یک ویران شدن سریع به دست پرولتاریا بساطش برچیده می شود. کاپیتالیسم میراثی را می آفریند که نصیب سوسیالیسم خواهد شد، موجب پیداش انسانهایی می گردد که نظام کنونی را سرنگون خواهند کرد و همچنین وسایلی را بوجود خواهد آورد تا به این چنین نابودی تحقق بخشند؛- در عین حالی که این نابودی انجام می پذیرد دست آوردهای تولید از بین نرفته و محفوظ می مانند. کاپیتالیسم در امر به کار- گماری کارگر شیوه های جدیدی را به وجود می آورد؛ کاپیتالیسم با درگیر شدن در رقابت که پیوسته سردمداران صنعت را از صحنه خارج می سازد پایگاه سیاسی خویش را کاهش داده و عرصه را بر خودش تنگ تر می کند. بدینسان پس از چاره نمودن مسئله عظیم ساماندهی کار، که برایش اتوپیست ها اینهمه فرضیه های خام اندیشانه و یا احمقانه را ارائه کرده اند، کاپیتالیسم موجب زایش علتی خواهد شد که خود نظام سرمایه داری را منهدم خواهد ساخت،- امری که تمامی آنچه را که اتوپیست ها بر قلم رانده اند تا مردم روشن ضمیر را به انجام اصلاحات وادارند بی فایده و عبث می سازد؛- و کاپیتالیسم به تدریج نظم سنتی را، که نقدهای ایده ئولوگها علیه آن نشان دهنده اینهمه کاستی شرم آور بوده است، به انهدام می کشاند. از همین رو شاید بتوان گفت که کاپیتالیسم همان گونه نقشی را ایفاء می کند که هارتمن Hartmann آن را به ناهشیواری Iُ Inconscient موجود در طبیعت نسبت می دهد؛ زیرا کاپیتالیسم بی اینکه خودش به فکر آن باشد شرایطی را آماده می سازد که به پیدایش فرمهای اجتماعی می انجامد. بی اینکه طرح یکدست و منسجمی در کار باشد، بی اینکه ایده هدایت کننده ای را به یاری گیرد، بدون اندیشه های آرمانی از یک عالم آتی، کاپیتالیسم تعیین گر تحولی می گردد که تحققش کاملا حتمی است؛ از روزگار کنونی تمام آنچیزی را برمی کشد که می تواند دستمایه پیشرفت تاریخی شود؛ به گونه ای تقریبا مکانیکی، هر آنچه را که لازم باشد می کند تا عصری نوین پیدایش بیابد، عصری که بتواند تمامی پیوندش را با روزگاران کنونی بگسلد، آنهم به رغم دستآوردهای اقتصاد سرمایه داری.
بنابراین، سوسیالیستها باید از توسل به روش اتوپیست ها احتراز جسته و این فکر را از سر بدر کنند که وسایلی را جستجو کنند که بورژوای «دل- آگاه» را بر آن دارد تا راه دستیابی به یک حق والاتر را هموار کند؛ تنها کاری که آنان باید بکنند این است که توجهشان را معطوف پرولتاریا کنند تا به وی عظمت نقش انقلابگرانه ای را که بر عهده اش گرفته است توضیح بدهند... .
برای نیل به نتایج مؤثر و مطمئن، کاربرد زبان عادی کافی نخواهد بود؛ باید قبل از هر نوع تحلیل فکری از مجموعه ای از تصاویر یاری جست که قادر باشند از طریق ادراک شهودیIntuition به تنهایی احساساتی را برانگیزند که با تظاهرات جنگی گوناگون که سوسیالیسم علیه جامعه مدرن برپا می کند همسویی داشته باشند. سندیکالیست ها با تمرکز دادن تمامی سوسیالیسم در درام اعتصاب عمومی از عهده حل این مسئله به خوبی برمی آیند؛ بدینسان دیگر جایی برای آشتی دادن ایهام سرایی های عالمان رسمی باقی نمی ماند؛ همه چیز به خوبی ترسیم شده است، به گونه ای که سوسیالیسم فقط تعبیری یگانه خواهد داشت. این روش، با استناد به نظریه برگسون، دارای تمام مزایایی است که شناخت کل و همه جانبه بر تجزیه و تحلیل دارد؛ و شاید نتوان مثالهای فراوانی در نشان دادن ارزش نظریات آن استاد مشهور آورد که تا این حد کامل و بی نقص باشد.
درباره امکان عملی ساختن اعتصاب عمومی بحثهای زیادی شده است: ادعا شده که جنگ سوسیالیستی با یک درگیری و رزم تنها پایان نگرفته و به فرجام نمی رسد؛ به نظر دوراندیشان، آنانی که خود را عاقل و کارآزموده می دانند، بسیج نمودن توده های عظیم پرولتاریا و راهی میدان کردنشان امر خطیر و مشکلی خواهد بود؛ آنها جزئیات مشکلات را بررسی نموده و دریافته اند که یک درگیری گسترده چه دردسرهایی به بار می آورد. بنا به گفته سوسیالیستهای جامعه شناسSocialistes-sociologues ، همچنین بنا به گفته سیاسیون، اعتصاب عمومی یک خیالبافی خوش است و پرطرفدار، مشخصه سرآغازهای جنبش کارگری؛ در این مورد به صلاحیت سیدنی وِب sideny Webb استناد نموده اند که گفته بوده اعتصاب عمومی پندار فریبنده دوران شباب است، پنداری که کارگران انگلیسی وی به سرعت خود را از شر آن خلاص کرده اند- و کسانی که خود را صاحبان علم راستین می دانند اغلب به ما تذکر می دهند که فقط این کارگران انگلیسی هستند که درک درستی از نهضت کارگری دارند... .
با این حال، بی اینکه از وضع کنونی بدرآییم، بی اینکه درباره این آینده که به نظر می رسد عقل ما هرگز درکش نکند به تعقل نپردازیم و تأمل نکنیم راه به جایی نمی بریم. تجربه نشان داده است که طرح ریزی ها برای آینده ای که زمان آن معلوم نیست می توانند دارای کارآیی عظیمی بوده و اینکه موجب دردسرهای اندکی بشوند، به شرط آنکه در این امر شیوه ای خاص رعایت بشود؛ و این هنگامی میسر است که انتظاراتمان از آینده شکل اسطوره هایی را بگیرند که در آنها گرایشهای شدید یک ملت، یک حزب و یا یک طبقه، به هم می رسند، گرایشهایی که در جان و روان آدمی در تمامی شرایط زندگی مصرانه، چونان اصرار و استقامت غرایز، خود را می شناسانند، و به امیدهای عمل آتی که بر شالوده اش شکل گیری تازه اراده استوار گردیده است جنبه ای از واقعیت کامل را می بخشد. و ما این را هم می دانیم که این اسطوره های اجتماعی انسان فرهیخته را به هیچ وجه از بهره مندی از تمامی مشاهداتی که در خلال عمرش نموده است باز نمی دارند و هیچ مانعی به وجود نمی آورند که مجبور باشد از دل مشغولی های عادی و طبیعی خویش صرفنظر بکند.
و این حقیقتی است که می توان آن را با مثالهای متعددی نشان داد. مسیحیان اولیه در انتظار بازگشت مسیح و فروپاشی دنیای مشرکان و برقراری قلمرو قدسیان در دوره پایانی نسل خود بودند. فاجعه ای که آنان منتظرش بودند اتفاق نیفتاد، ولی فکر مسیحی چنان تحت تأثیر این اسطوره پایان جهانی دهشتناک بود که برخی از دانشمندان معاصرمان چنین می پندارند که تمامی موعظه های عیسی به این موضوع واحد اختصاص دارد. امیدهایی که لوتر و کالوین برای بالا بردن شان و شکوه مذهب در اروپا داشتند به هیچ وجه برآورده نگشتند؛ این اولیای اصلاح دین Reforme به زودی در زمره آدمیانی محسوب شدند که به عصر دیرینه دنیای گذشته دیگری تعلق داشتند؛ برای پروتستانهای امروزین آنان بیشتر به قرون وسطی تعلق دارند تا به روزگاران مدرن، و اینکه مسائلی که آنان را اندیشناک می کرد در پروتستانتیسم معاصر جای چندانی ندارد. آیا به سبب این امر مگر رواست ثمره عظیمی را که از رؤیای آنان برای بازسازی مسیحیت زاده شده است انکار کنیم؟ به سادگی می توان تشخیص داد که پیشرفتهای واقعی انقلاب فرانسه به هیچ وجه شباهت به آن تابلوهای فریب دهنده ای ندارند که برای طرفداران اولیه اش شورانگیز می نمودند؛ ولی بدون این تابلوها مگر انقلاب می توانست به پیروزی نایل آید؟ اسطوره در آن انقلاب به شدت با پندارهای خوشِ آرمانی و یا اتوپی های گوناگون مخلوط شده بود، زیرا ساخته و پرداخته جامعه ای بود که به ادبیات تخیلی شوق نشان می داد، جامعه ای که به علم ریز و ناچیزpetite science اعتماد زیاد نموده و از تاریخ اقتصادی گذشته اطلاع چندانی نداشت. این اتوپی ها کاری از پیش نبرده و عاطل ماندند؛ ولی می توان پرسید که آیا انقلاب موجب دگرگونی ژرفتری از آنچه مردم قرن هجدهم خوابش را می دیدند، و برایش اتوپی های اجتماعی درست می کردند، نشد.- در همسایگی نزدیک خود ما، ماتزینیMatzzini راهی را انتخاب کرده بود که عقلای زمانه اش آن را وهم پریشان و جنون آمیز Folle chimere می خواندند؛ ولی دیگر برای کسی شکی باقی نمانده است که بدون ماتزینی ایتالیا هرگز قادر نمی شد، که قدرت بزرگی شود، و اینکه ماتزینی برای وحدت ایتالیا کار خیلی بیشتری کرده تا آنچه که کاوور Cavour و تمامی سیاستمداران مکتب وی انجام داده اند.
بنابراین چندان اهمیت ندارد که بدانیم اساطیر دربردارنده چه جزئیاتی هستند که بر طرح تاریخ آینده واقعاً ظهور خواهند کرد. اساطیر اسطرلاب های رَمالان نمی باشند که با آنها فال گرفت و طالع بینی کرد؛ حتی ممکن است آنچه در کُنهشان نهفته دارند هرگز به واقعیت نپیوندند و آشکار نشوند، - همانند آن فاجعه ای که مسیحیان اولیه انتظارش را داشتند ولی اتفاق نیفتاد و عمر جهان بسر نیامد. در زندگی عادی خودمان عادت مگر نکرده ایم که بپذیریم واقعیت بسیار متفاوت از آن تصوراتی است که قبلاً در ذهنمان پرورده بودیم؟ و این مانع از آن نمی شود که به عزم جزم گرفتن خودمان همواره ادامه دهیم. روانشناسان می گویند که بین اهداف تحقق یافته و اهداف تعیین شده نوعی عدم تجانسheterogeneite وجود دارد: کمترین تجربه در زندگیمان [درستی] این قانون را بر ما آشکار نموده است، همان قانونی که اسپنسرSPENCER آن را به طبیعت تعمیم داده است تا تئوری تعدد معلولهای خویش را از آن بیرون کشد.
اسطوره ها را باید به صورت وسیله هایی دید که به یاری شان بتوان بر روزگار حال تأثیر نهاد؛ هر بحثی درباره نحوه کاربردشان بر روند تاریخ آینده بی معنی است. اسطوره فقط در تمامیتش حائز اهمیت می باشد؛ اجزاء آن فقط به درک بهتر ماهیتی که در ساختارشان دارند کمک می کنند... .
ایده اعتصاب عمومی برآمده از اقدام ورزی به اعتصاب های پرتنش و تهی از نرمش، تصور یک براندازی قطعی را در میان دارد. در این امر چیزی سهمگین وجود دارد که با جاافتادن هر چه بیشتر خشونت در ذهن پرولتاریا جنبه ای به مراتب هوس آورتر به خود می گیرد. ولی، با تقبل یک مسئولیت جدی، خطیر، و شکوهمند، سوسیالیستها خود را از سطح سرسری و نازل جامعه ما خود را فراکشیده و، به یمن این والایی، راههایی نوینی را به جهانیان نشان می دهند.

پی نوشت ها :

Georges Sorel: Reflections on Violence, T. E. Hulme(trans.) pp. 7-11, 298-299، 130-136، 84-85، 28-33،24-22،
Copyright 1916 by George Allen & Unwin Ltd.

منبع: فرانکلین، لوفان باومر؛ (1389)، جریان های اصلی اندیشه غربی جلد دوم، کامبیز گوتن، تهران، انتشارات حکمت، چاپ دوم، 1389.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما