پرده داری و قرعه انداختن، دو سنت عرب جاهلی

در زبان عربی سدنه (السدنه) جمع سادن و به معنی پرده دار و حاجب است. شغل سادن، پرده داری یا حجابت بوده است. با این حال میان «حاجب» و «سادن» در عربی تفاوتی معنایی وجود دارد. گفته می‌شود حاجب پرده داری ست که اختیار او به
چهارشنبه، 14 فروردين 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پرده داری و قرعه انداختن، دو سنت عرب جاهلی
پرده داری و قرعه انداختن، دو سنت عرب جاهلی

نویسنده: محمود سلیم الحوت
ترجمه و تحقیق: منیژه عبداللهی و حسین کیانی



 
در زبان عربی سدنه (السدنه) جمع سادن و به معنی پرده دار و حاجب است. شغل سادن، پرده داری یا حجابت بوده است. با این حال میان «حاجب» و «سادن» در عربی تفاوتی معنایی وجود دارد. گفته می‌شود حاجب پرده داری ست که اختیار او به دست دیگری ست و سادن پرده داری ست که اختیارش با خود اوست. (1)
پرده داران یا سادن ها معمولاً به نام مکانی که سدانت و پرده داری آن را برعهده داشتند، نامیده می‌شدند و نام‌هایی هم چون عبدالکعبه، عبدالبیت و عبدالدّار در میان آن‌ها شایع بوده است.
به همان ترتیبی که کعبه پرده دارانی داشته است که امور آن را برعهده داشتند و در آن را می‌گشودند یا می‌بستند، بت‌ها و بت خانه های دیگر هم پرده دارانی داشته‌اند که واسطه‌ی میان مردم و آن بت یا الهه یا خدا، بوده‌اند. میزان اهمیت و اعتبار پرده دار، بسته به میزان اهمیت بت یا الهه ای که به آن خدمت می‌کرد، متغیر بود و تردیدی نیست منزلتی که پرده داران عزّی یا لات از آن برخوردار بودند، بسی بالاتر از رتبه و شأن بسیاری از پرده داران دیگر بت‌های قبیله ای بوده است.
در دوران جاهلیت، تعداد زیادی به منصب پرده داری می‌پرداختند و این گروه نه تنها پرده دار بت‌های ثابت در شهرها با خدایان مستقر در یک مکان معین بوده‌اند، بلکه بسیاری از آن‌ها پرده داران بت‌های قابل حمل و جابه جا شونده بوده‌اند. این گروه در خدمت بت‌های خود شب زنده داری می‌کردند و پرستندگان دیگر را در اجرای مناسک و آیین‌های مربوط به آن بت، یاری می‌دادند و گاه می‌شد که این گروه از نظر منصب و مقام از پرده داران نخست پیشی می‌گرفتند، زیرا بعید نیست که اینان خود، از رؤسای قبایل بوده باشند، چنان که لامنس می‌گوید:
بسیاری از این اشخاص رؤسای طایفه، صاحب سراپرده های ارغوانی و مراقب و نگه دارنده‌ی بت خانه‌ها (یعنی خانه‌ی بت‌ها یا سنگ‌های مقدس الهه گونه) و به طور کلی به صفات روحانیت متصف بوده‌اند. از این رو به نام‌های الکاهن، الحارز، السادن یا الحاجب خوانده می‌شدند و نیز برخی از آن‌ها به نام الحکم (2) معروف بوده‌اند (3).
ولهاوزن این نکته را متذکر می‌شود که شغل پرده داری بیش‌تر به صورت وراثتی بوده است و چه بسا خانوارهایی که پرده دار بت‌ها بوده‌اند، با قبیله ای که مالک مکان و سرزمین مربوط به آن خدا یا آن خانه بوده است، نسبتی نداشته‌اند (4) این واقعیت را می‌توان این گونه تفسیر کرد که چه بسا قبیله ای از سرزمین خود مهاجرت می‌کرده یا بیرون رانده می‌شده- چنان که بیش از این گفته شد- و قبیله‌ی دیگری جای آن را می‌گرفته است، اما آن خانواده ای که خدمتگزار بت و خانه و قرقگاه یا حریم او بوده‌اند، هم چنان بر جای خود باقی می‌مانده اند.
مطلب دیگری که ثابت می‌کند شغل پرده داری در زمان‌هایی به صورت موروثی منتقل می‌شده، سخن الکلبی ست او پس از آن که از انتقال لات (و یا وَدّ) به دومه الجندل توسط عوف بن عذره بن زید یاد می‌کند، می‌گوید:
عوف فرزندش عامر را که به عامرالاجدار معروف بود، به عنوان پرده دار قرار داد و فرزندان او تا دوران اسلام، پیوسته پرده دار بودند (5).
و به همین ترتیب گفته شده که بنی بولان، پرده داران الفلس، و بنی شیبان پرده داران عزّی بوده‌اند. هم چنین مطابق نظر کلبی در کتاب الاصنام، فرزندان عتاب بن مالک از قبیله‌ی ثقیف پرده دار «لات»، و بنی لحیان پرده دار «سواع»، و بنی امامه از باهله پرده دار «ذوالخلصه»، و خزاعی ابن عبد نهم از مزینه پرده دار «نهم» بوده‌اند. این مسأله در جاهای گوناگون کتاب الاصنام بیان شده است.

القداح (چوبه های قرعه زنی)

چنان که گفته شد، پرده داران واسطه‌ی میان مردم و خدایان بوده‌اند و داستان امرؤالقیس که برای حمله بر بنی اسد با ذوالخلصه[بت بزرگ شهر تباله] مشورت کرد، مشهور است. مشورت کردن با بت‌ها یا خدایان به وسیله‌ی سوگند دادن به ازلام (6) یا قرعه زدن به القداح [تیرهای چوبی بدون پیکان] انجام می‌گرفته است.
گفته شده است که در برابر هبل در کنار کعبه هفت تیر (=قدح) بوده است که اعراب به هنگام خصومت و منازعه در امری، یا اگر عزم سفر داشتند و یا در موارد دیگر به آن قرعه می‌زده‌اند، [و سپس مطابق آن چه آن بت یا خدا اراده می‌کرده] عمل می‌کرده اند (7). ابن واضح در این مورد می‌گوید:
اعراب در هر کاری به ازلام قرعه می‌زدند که نوعی تیرهای چوبی (القداح) بوده است و برای انجام هر سفر یا اقامتی و یا هر ازدواجی و یا هرگونه کسب اطلاعی، به این قرعه‌ها رجوع داده می‌شد. شماره‌ی تیرها، هفت بوده است ... و هنگامی که قصد انجام کاری داشتند، به این تیرها روی می‌آوردند و با آن‌ها قرعه می‌زدند. سپس به هر آن چه که از آن‌ها بیرون می‌آمد، عمل می‌کردند و از حکم آن تجاوز نمی‌کردند. عمل قرعه زدن به اشخاص معینی اختصاص داشت که مورد اعتماد اعراب و امین آن‌ها بودند و به جز آن‌ها به کس دیگری اعتماد نمی‌کردند. (8)
ظاهراً تعداد تیرها و احکام آن‌ها بسته به غرض‌ها و اهداف مختلف، متغیر بوده است. چنان که در برابر هبل، هفت تیر قرار داشته و به عنوان مثال، ذوالخلصه سه تیر داشته است (9) و به همین جهت در مورد احکام این تیرهای هفت گانه [یا سه گانه] میان گفته های کلبی و یعقوبی تفاوت وجود دارد.
از مطالعه‌ی رساله‌ی المیسر و القداح از ابن قتیبه، می‌توان استنباط کرد که قرعه زدن به ازلام، برای دو مقصود اجرا می‌شده است: نخست مشورت با بت یا خدای مورد پرستش درباره‌ی امری یا کاری؛ چنان که گفته شده:
هنگامی که می‌خواستند به جایی بروند، با آن چوبه‌ها (قداح) قرعه می‌زدند و اگر تیر امر دهنده [القدح الآمر] خارج می‌شد، فرمان او به امید سلامت و موفقیت، اجرا می‌شد و اگر تیر نهی کننده [القدح الناهی] بیرون می‌آمد، بیم سختی و ناکامی می‌رفت؛ از این رو از رفتن به سفر خودداری می‌کردند (10).
و نوع دوم از قرعه زدن به طور کلی با نوع نخست متفاوت بود، و آن گونه ای از قمار به شمار می‌آمد که در روزگار سختی و تنگناها، آن را به میان می‌آوردند و آن را «میسر» می‌نامیدند. در این نوع از قرعه، از ده تیر مساوی استفاده می‌شده که بر هفت تیر خطوطی نقش شده بود و آن‌ها را الفذ، التوأم، الرقیب، الحلس، النافس، المسبل و المعلی می‌نامیدند. بر سه تیر دیگر هیچ علامتی وجود نداشت و آن‌ها را السفیح و المنیح و الوغد می‌خواندند (11). بر تمام هفت تیر خط دار، علامت (حز) وجود داشت. به این ترتیب که بر تیر نخستین، یعنی الفذ یک علامت نقش زده شده بود و بر دومی یعنی التوأم دو علامت و به همین ترتیب بر المعلی هفت علامت وجود داشت. هر کدام از این علامت‌ها یا حزها معادل یک بهره یا یک قسمت بود (12). به آن سه تای دیگر که علامتی نداشتند، بهره ای تعلق نمی‌گرفت و به این علت در میان تیرها قرار می‌گرفتند تا تعداد آن‌ها افزایش یابد و قرعه زننده نتواند حیله ورزد.(13)
قرعه زدن با میسر تنها در زمستان و در روزگار خشک سالی یا قحط سالی که به دست آوردن خوراک دشوار می‌شد، مرسوم بود تا به این وسیله مردم فقیر و بیمار و ضعیف چیزی به دست آورند و به زندگی خود ادامه دهند (14). شیوه‌ی کار به این ترتیب بود که بر شتر یا گوسفندی به وسیله‌ی این تیرها قمار می‌کردند و اجزای آن را [برحسب قرعه] تقسیم می‌کردند (15) و یا بر یک شتر کامل قرعه می‌زدند و به جای هر عشر شتر [بعیر] کاملی قرار می‌دادند. (16)
چنان که گفتیم، برای قرعه کشی افراد خاصی را امین می‌دانستند و به کس دیگری به جز آن‌ها اعتماد نمی‌کردند. پس ناگزیر می‌بایست با دادن هدیه‌ها و عطایا، این قرعه زنندگان را راضی و خشنود سازند. ارزقی می‌گوید:
هنگامی که می‌خواستند پسری را ختنه کنند یا ازدواجی صورت دهند یا مرده ای را دفن کنند، یا در مواردی که در نسب کسی دچار تردید می‌شدند، به نزد هبل می‌رفتند و صدها درهم و شتری به قرعه زننده‌ی صاحب تیرها [صاحب القداح] هدیه می‌دادند و الی آخر ... (17).
در برابر همین هبل بود که قریش بر سر دو غزال و شمشیرها و زره‌هایی که عبدالمطلب (18) هنگام حفر چاه زمزم یافته بود، با او به مخاصمت و نزاع پرداختند و به او گفتند:
ای عبدالمطلب، ما را در این [ها که تو یافته ای] حقی ست و در آن شریک هستیم. عبدالمطلب گفت: نه، اما بیایید کاری کنیم که عدالت میان من و شما اجرا شود و با تیرها قرعه زنیم. پرسیدند: چگونه می‌خواهی قرعه بزنی؟ گفت: دو تیر برای کعبه، دو تیر برای من و دو تیر برای شما. هر کس که تیرش را برای هر کدام از این‌ها بیرون آمد، از آنِ او خواهد بود و تیرهای هر کس که بر جای ماند و بیرون نیامد، چیزی نخواهد داشت. گفتند: رفتاری بر اساس انصاف است. آن گاه دو تیر زردرنگ برای کعبه قرار دادند، دو تیر سیاه برای عبدالمطلب و دو تیر سفید را نشان قریش دانستند. سپس تیرها را به قرعه زننده [صاحب القداح] که نزد هبل بود، دادند... قرعه زننده، قرعه کشید و دو تیر زرد برای دو غزال بیرون آمد و آن‌ها به کعبه تعلّق گرفت و دو تیر سیاه برای شمشیر و زره‌ها بیرون آمد و آن دو تیر قریش بر جا ماند. (19)
هم چنین عبدالمطلب آن گاه که می‌خواست پسر خود را قربانی کند (20)، به همین تیرهای قرعه کشی روی آورد و با آن‌ها مشورت کرد. کوتاه شده‌ی داستان مطابق قول ابن اسحاق چنین است که عبدالمطلب آن گاه که دشمنی و خصومت قریش را هنگام حفر زمزم دید، نذر کرد چنان که ده پسر داشته باشد، یکی از آن‌ها را در برابر کعبه قربان کند. پس چون شمار پسران او به ده رسید، و می‌دانست که مردم او را از آن باز می‌دارند که به پیمان خود وفا کند، از این رو فرزندان خود را فراخواند و نذر خود را آشکار کرد و از آنان خواست تا به آن پیمان وفا کنند، پس آنان فرمان پدر را پذیرفتند و گفتند: چگونه این کار را انجام دهیم؟ گفت: هر کدام از شما باید تیری بردارد و نام خود را بر آن بنویسد. سپس عبدالمطلب تیرها را به نزد هبل در کنار کعبه برد و از قرعه زننده خواست تا میان پسرانش قرعه زند. پس تیر عبدالله بیرون آمد. چنان که گفته‌اند این عبدالله محبوب‌ترین فرزند پدر بود، با این حال، محبت مانع از آن نشد که عبدالمطلب پیمان وفا نکند. دست او را گرفت و با شمشیر به سمت اساف و نائله رفت. پس قریش [آگاه شدند] و بر او شوریدند و گفتند: عبدالمطلب به چه کاری اراده کرده ای؟ گفت: می‌خواهم او را قربان کنم. قریش و سایر پسرانش گفتند: قسم به خدا او را قربان نکن که [در این صورت] هرگز عذری برای آن نخواهی داشت، اگر بتوانیم با اموال خود فدیه‌ی او را خواهیم داد ... و در نهایت قرار گذاشتند تا از کاهنه ای در مدینه نظرخواهی کنند. پس به مدینه رفتند و او را در خیبر یافتند و داستان را برایش حکایت کردند. کاهنه به آنان گفت: از پیش من بروید تا تابعه‌ی من به نزدم آید. آنان بازگشتند و چون دیگر بار به کاهنه مراجعت کردند، از آنان پرسید: دیه در نزد شما چه مقدار است؟ گفتند: ده شتر. گفت: به سرزمین خود بازگردید و ده شتر در مقابل این پسر قرار دهید. سپس [میان] آن شتران [و این پسر] قرعه بیفکنید. اگر قرعه به نام پسر افتاد، بر شماره‌ی شترها بیفزایید [و هم چنان قرعه افکنید] تا پروردگارتان راضی گردد و آن گاه که قرعه به شتران افتاد، آن‌ها را قربان کنید. آنان برفتند و [به همان ترتیب] قرعه زدند. نخست قرعه‌ی عبدالله بیرون آمد و آنان [هر بار] بر تعداد شتران می‌افزودند تا به عدد صد که رسید، قرعه به نام شتران افتاد. کسی که در آن نزدیکی بود گفت: عبدالمطلب پروردگارت راضی گشته است و سه بار دیگر قرعه افکندند و هر بار قرعه به نام شتران می‌افتاد ... آن شتران قربان شدند و همه کس، از انسان و حیوان، از آن بهره مند شدند (21).
ظاهراً این گونه قرعه کشی [الاستقسام] در دوران جاهلیت بسیار مرسوم و متداول بوده است. حتی گفته شده که هر کس که دو چوبه‌ی تیر [زلمان] در تیردان خود داشت و اگر تصمیم می‌گرفت قرعه بکشد، یکی از آن‌ها را بیرون می‌کشید (22).
از ابن عباس نقل شده است که گفت:
رسول الله (ص)، وقتی وارد [مکّه] شد، به خانه‌ی [کعبه] که بتان در آن قرار داشتند، داخل نشد و فرمان داد تا آن‌ها را خارج سازند، پس [در میان آن تمثال‌ها] صورت ابراهیم و اسماعیل را که در دستشان ازلام بود، خارج کردند. پس رسول (ص) گفت: خدا مشرکان را بکشد... قسم به خدا که این دو تن هرگز با ازلام قرعه نزده‌اند. پس از آن به کعبه وارد شد و در اطراف آن تکبیر سر داد، اما [آن روز] در آن جا نماز نخواند(23).
در قرآن کریم نیز این عادت و رسم، باطل اعلام شده و فرموده است: «و ان تستقسموا بالازلام ذلکم فسق(24)»، (قسمت کردن شما [چیزی را] به وسیله‌ی تیرهای قرعه، آن نافرمانی ست).
با این حال، گونه ای از رسمی شبیه به قرعه کشیدن در اسلام باقی ماند، اگرچه از جهت مقصود و هدف نهایی، کاملاً با شیوه‌ی دوران جاهلی تفاوت دارد؛ چنان که عایشه نقل می‌کند:
رسول الله هنگامی که آهنگ سفر می‌کرد، میان همسرانش قرعه می‌کشید و قرعه‌ی هر کدام که بیرون می‌آمد، او را با خود می‌برد. در یکی از غزوه‌ها، میان ما قرعه کشید و به نام من بیرون آمد، پس من با او رفتم. (25)
کلمه‌ی اقداح یا قداح، ازناد، سهام، اقلام و ازلام، همگی بر یک معنی واحد دلالت دارند و آن [تیرهای] چوبی کاملاً مساوی هستند که برای قرعه کشی در «تقسیم» [چیزی] یا «نصیب» [از چیزی]، به کار می‌رفته‌اند. ابن قتیبه می‌گوید این چوب‌ها از نظر اندازه و شکل کاملاً متشابه بودند اما بر آن‌ها علامت‌ها و نشانه های مختلف، نگاشته بودند. در این مورد گفته شده: «جایز نبود که [شکل این چوب‌ها] به جز این باشد؛ زیرا در این صورت امکان داشت قرعه زننده حیله ای به کار بندد (26)».

پی نوشت ها :

1. تاج العروس، ج9، ص 233.
2. گفته شده است که در دوران جاهلی «حکم کسی بود که بین مردم در اختلافات و ادعاهایشان داوری می‌نمود... حکم یعنی خردمند آزموده ای که با حکم خویش عدل و انصاف را به کرسی می‌نشاند...» (شوقی ضیف، ادب جاهلی، ص 95، ترجمه‌ی فارسی).
3. مجله المشرق، 1936-1937، ع2، ص 237.
4. Religion the Semites، ص 79 و Enc,of Religion، ص 667.
5. کتاب الاصنام، ص 55.
6. ازلام، ج زلم (مثل اقلام جمع قلم) به معنی تیرهای کوچک چوبی ست که از درختی که قابل انحنا بود، می‌بریدند. سپس آن‌ها را به یک اندازه بریده، صاف می‌کردند و رنگ مخصوصی می‌زدند که شناسایی آن‌ها آسان باشد. به ازلام، قدح یا اقداح هم گفته می‌شد که به معنای تیرهای بدون پیکان است.(http://www.imamjavad.net). (2007.10.02)
7. السیره، ص 97، کتاب الاصنام، ص 28، السیره الحلبیه، ص 13.
8. تاریخ الیعقوبی، ج1، ص 300.
9. کتاب الاصنام، ص 47.
10. المیسر و القداح، ص 40.
11. همان، ص 56.
12. همان، ص 57.
13. همان، ص 82-83.
14. همان، ص 106، سپس ر.ک. تاریخ الیعقوبی، ج1، ص 300-301.
15. همان، ص 113.
16. همان، ص 123. بعضی تعداد این تیرها را یازده عدد دانسته‌اند (شوقی ضیف، تاریخ ادبی عرب، ص 83)، و خلاصه آن که شتری را نحر می‌کردند و برای آن ده یا یازده چوب قرار می‌دادند که هفت تای آن نصیب نام داشت و صاحبان آن‌ها برنده می‌شدند و بقیه بی «نصیب» بودند یعنی با زنده اعلام می‌شدند. قرآن کریم این گونه قمار را به شدت نهی فرموده است و در آیه های 219 از سوره‌ی بقره و 91 و 90 از سوره‌ی مائده به آن پرداخته است.
17. اخبار مکّه، ص 73 و السیره، ص 97.
18. هاشم از بزرگان مکه و عهده دار سقایت و رفادت حاجیان بود. وی در سفری به یثرب با سلم دختر عمرو و خزرجی ازدواج کرد. سلمی پس از مدتی زندگی با هاشم به مدینه بازگشت و در آن جا پسری به نام شیبه به دنیا آورد. بعد از هاشم برادر وی مطلب عهده دار وظایف هاشم گشت. وی برای بازگرداندن برادرزاده‌ی خود شیبه به یثرب رفت و در بازگشت مردم قریش گمان بردند مطلب بنده ای با خود آورده است و او را عبدالمطلب خواندند و به این ترتیب نام شیبه برادرزاده‌ی مطلب، به عبدالمطلب تغییر یافت. بعد از وفات مطلب وظایف او به عبدالمطلب رسید و سقایت و رفادت را عهده دار شد. کشف مجدد محل چاه زمزم و حفر آن به وسیله‌ی عبدالمطلب صورت پذیرفت و قضایای مربوط به مقابله‌ی او با ابرهه و به ویژه گسترش نسل او و برخورداری از 10 اولاد که آخرین آن‌ها عبدالله پدر گرامی پیامبر اسلام است و ماجرای نذر او مبنی بر قربان کردن پسر دهم و چه گونگی تبدیل آن نذر به قربان کردن صد شتر، از فرازهای مهم زندگانی عبدالمطلب است.
19. السیره، ص 94.
20. اخبار مکه، ص 74.
21. السیره، ص 97-100، سیرت رسول الله، ص 135 تا 138.در مورد این داستان، نکته‌ی قابل ذکر آن است که مطابق عقیده ای اکثر علمای شیعه‌ی امامیه، همه‌ی خاندان حضرت رسول و اجداد او موحد بوده‌اند و از آیین و رسوم بت پرستی و شرک، به دور بوده‌اند. (مترجم الاصنام)
22. تاج العروس، ج8، ص 327.
23. صحیح البخاری، ج2، ص 184.
24. سوره‌ی 5، آیه‌ی 3.
25. صحیح بخاری، ج5، ص 52.
26. المیسر و القداح، ص 87.

منبع: سلیم الحوت؛ محمود، (1390)، باورها و اسطوره های عرب پیش از اسلام، منیژه عبداللهی و حسین کیانی، تهران، نشر علم، چاپ اول.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط