نویسندگان: محمد رضا حاجی اسماعیلی/محمدمسعود خوشناموند
استادیار دانشگاه اصفهان / دانشجوی کارشناسی ارشد الهیات دانشگاه اصفهان
استادیار دانشگاه اصفهان / دانشجوی کارشناسی ارشد الهیات دانشگاه اصفهان
علم و اختیار و رابطه ی آن با عصمت
درباره ی علم پیامبر گرامی (ص) برخی معتقدند: خداوند همه علوم را به پیامبر آموخته است؛ از الهیات و روحانیات گرفته تا طب و ریاضیات و موسیقی و فلکیات، هر چند پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خود چنین ادعایی نداشته است و قرآن نیز می فرماید: «و علمک مالم تکن تعلم» (نساء: 113): چیزهایی که تو نمی دانستی، به تو آموخت؛ نه همه ی چیزهایی که نمی دانستی، زیرا در جایی دیگر خداوند به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) می گوید: «و قل رب زدنی علما» (طه: 114): بگو خدایا علم مرا زیاد کن.اینها همگی، حکایت از آن دارند که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه در همه امور، به طور مطلق علم و آگاهی نداشته اند و از وجود چنین شاخصی که خود دلیلی بر نسبی بودن علم آنهاست، دانسته می شود که عصمت در همه ی امور مطلق نبوده و دیگر انسان ها هم با توجه به ظرفیت های وجودی خود می توانند به مراتبی از عصمت دست یابند.
برای دستیابی به مفهومی گویاتر از واژه عصمت، ناگزیر باید مبانی آن را به شکلی منسجم بررسی نمود؛ زیرا هسته ی معنایی واژه ی عصمت، مرتبط و متداخل با علم و آگاهی است. باید اذعان کرد گاهی اوقات آنجایی که به بحث درباره عصمت پرداخته شده، بین دو مفهوم عصمت و علم تداخل رخ داده است؛ به گونه ای که هر دو، یک مفهوم پنداشته شده اند؛ گر چه این خلط، خود ناشی از ارتباط گسست ناپذیر این دو مفهوم و پیوند بسیار محکم بین آنهاست، اما باید باور داشت علی رغم تداخل معنایی، این دو مفهوم، کاملاً متفاوت و متباین از هم بوده، صرف ریشه داشتن یکی در دیگری، نباید بین آنها خلط شود؛ بنابراین تأمل واندیشه درحوزه علم پیامبران و ائمه را می توان در تبیین مفهوم عصمت راهگشا دانست.
به عقیده ی شیعه، علم امام ریشه ی اکتسابی ندارد، بلکه طریقه ای لدنی و افاضه ای دارد؛ البته معنای این سخن ادعای علم غیب، آن هم به صورت مطلق برای معصوم نیست؛ چرا که اینگونه علم برای هیچ کدام از آنها حاصل نشده است؛ بلکه هدف، آن است که روشن شود علمی که معصوم با آن به سؤالات مردم پاسخ می دهد و یا معالم دینی را بر آنان آشکار می کند، بسیار فراتر از آموخته های مکتبی و مدرسه ای است. (معارف، 1384، ص 268).
برخی دیگر از بزرگان، عصمت را معلول علم و اراده دانسته، معتقدند: انسان در سیر و حرکتش برای رسیدن به کمال نهایی، با اختیار خود راه ها و اسباب مناسبی که عقل و وحی در اختیار او قرار داده اند، بر می گزیند و در این سیر اختیاری، دو رکن اساسی وجود دارد که بدون آنها هیچ کاری را نمی توان مختارانه شمرد؛ آن دو رکن اساسی وجود دارد که بدون آنها هیچ کاری را نمی توان مختارانه شمرد؛ آن دو رکن عبارتند از: علم و اراده (این دو از نظر شدت و ضعف در انسان ها متفاوتند). نکته شایان ذکر اینکه: قدرت اراده و تصمیم گیری قابل تقویت است؛ یعنی انسان می تواند بر اثر تمرین و ریاضت های نفسانی و عمل به دستورات دین، اراده خود را تقویت نماید (مصباح یزدی، 1375، ج2، ص118)؛ بنابراین اجتناب از گناه را باید معلول دو نکته دانست: 1. آگاهی از زشتی عمل؛ 2. نداشتن میل به انجام آن و یا به عبارت دیگر داشتن اراده ی قوی نسبت به ترک آن.
علامه طباطبایی در توضیح معنای عصمت می نویسد: «امری که عصمت بدان تحقق می یابد، یک نوع علمی است که صاحبش را از انجام دادن معصیت باز می دارد»(طباطبایی، [بی تا]، ج5، ص78).
درباره ی علم و دانش معصومین، روایات مختلفی در جوامع حدیثی دیده می شود؛ از جمله اینکه امام باقر(علیه السلام) فرمودند: «حقا علم خدا دو گونه است: علمی منتشر و علمی پنهان. علم منتشر در اختیار فرشتگان و رسولان است و علم پنهان، همان علمی است که نزد خود اوست و ما در همه ی علوم است» (کلینی، 1413ق، ج1، ص255)، دیگر اینکه شخصی از امام رضا(علیه السلام)پرسید: آیا شما از غیب باخبرید؟ امام(علیه السلام) فرمودند: گهگاه طومار غیب در برابر ما باز می شود و ما می بینیم و مطلع می شویم و چون آن طومار را از برابر ما ببرند، چیزی نمی دانیم (همان). علامه مجلسی(رحمه الله)نیز می نویسد: «اطلاع امام از حوادث غیبی یا ضمایر اشخاص، نسبی است» (مجلسی، 1403ق، ج26، ص104).
بنابراین آنچه نسبت به معصوم ضرورت دارد، آگاهی او بر مبانی قرآن و سنت، و به طور کلی مجموعه اموری است که به احکام و شرع ارتباط داشته باشد؛ چه اینکه در غیر این حوزه ها نیازمند دلیل و برهان عقلی هستیم. ابن ابی الحدید معتقد است: مطابق عقیده شیعه، معصوم، نسبت به معاصرانش از اعلمیت برخوردار است؛ آن هم اعلمیت مطلق، اما اهل تسنن هم گرچه اعلمیت را به طور مطلق برای حضرت علی(علیه السلام) و دیگر معصومین ذکر نکرده اند، لکن با توجه به شواهد متعدد، در اعلمیت نسبی آنها نسبت به معاصرانشان تردیدی ندارند (ابن ابی الحدید، 1378، ج1، ص3).
گفتنی است اگر چه ریشه و مرجع عصمت، علم است، اما پر واضح است که عصمت چیزی غیر از اعلمیت است و با صرف اعلمیت، مطلق عصمت، ثابت نمی شود.
قرآن کریم درباره وقوع خطا از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، البته نه خطایی که در امر دین باشد و نه خطایی که سبکی و سفاهت به بار آورد، آیاتی را بیان می کند؛ برای نمونه آیات سوره «عبس» که دانشمندان درباره ی آن اختلاف نظر دارند را می توان مورد مطالعه قرار داد؛ آنجا که خداوند می فرماید: «عبس و تولی(1) ان جاءه الاعمی (2) و ما یدریک لعله یزکی (3) او یذکر فتنفعه الذکری (4)». آن شخص که چون کوری نزد او آمد، روی خود را درهم کشید، چه کسی بود؟ در این آیات، ذکری از آن شخص در میان نیامده است. مفسران قرآن عموماً می گویند وی، شخص رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)بوده است. طبرسی در مجمع البیان درباره ی شأن نزول این سوره می گوید:«آیات درباره ی عبدالله بن ام مکتوم نازل شده، این شخص عبدالله بن شریح بن مالک بن ربیعه فهری از بنی عامر بن لوی است. داستان چنین بوده که: این شخص نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) آمد، در حالی که آن حضرت با عتبه بن ربیعه و اباجهل بن هشام و عباس بن عبدالمطلب، و ابی و امیه، پسران خلف، آهسته سخن می گفت و آنها را به خدا دعوت می کرد و به اسلام آوردنشان امید داشت. در چنین وضعی عبدالله (ابن ام مکتوم که نابینا بود) وارد شد و بدون توجه به اینکه آن حضرت سرگرم گفتگو با دیگران است، با صدای بلند و مکرر به آن حضرت خطاب کرد و گفت : ای رسول! برای من بخوان و مرا بیاموز از آنچه خدا به تو آموخته. خطاب و درخواست این شخص از یک سو سخن آن حضرت را قطع کرد و از سوی دیگر آن حضرت می اندیشید که این سران و اشراف عرب خواهند گفت که پیروان او کوران و بندگانند؛ از این جهت اثر ناخشنودی درچهره ی آن حضرت پدید آمد و از او روی گرداند و گفتگو با آنها را ادامه داد؛ پس از این حادثه، این آیات نازل شد. سپس رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)این شخص را گرامی می داشت و چون او را می دید، می فرمود: مرحبا به کسی که پروردگارم درباره ی او به من عتاب کرد! و به او می فرمود: آیا حاجت و مطلبی داری؟ و در دو غزوه ای که رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)از مدینه بیرون رفت، او را به جای خود گذارد. انس بن مالک گوید: او (ابن ام مکتوم نابینا) را در کارزار قادسیه دیدم که زرهی در بر و پرچم سیاهی به دست دارد (گویا این نشانه مقام خاصی در جنگ بوده). سید مرتضی علم الهدی(رحمه الله)گوید: دلالتی در ظاهر آیه نیست به اینکه متوجه رسول خدا باشد، بلکه فقط خبری است بدون تصریح به شخصی که خبر درباره ی او می باشد و همین، دلیل است بر اینکه مقصود دیگری است؛ زیرا روی ترش کردن از صفات پیغمبر خدا با دشمنان به دور بوده، چه رسد با مؤمنین هدایت یافته؛ همچنین توصیف به اینکه به ثروتمندان روی آورد و از فقیران روی گرداند، شباهت به خوی بزرگواری آن حضرت ندارد و مؤید این، توصیفی است که خداوند سبحان از آن حضرت کرده است:«و انک لعلی خلق عظیم» (قلم :4)، «و لو کنت فظا غلیظ القلب لا نفضوا من حولک» (آل عمران: 159). پس ظاهر این است که مقصود از «عبس و تولی» غیر از آن حضرت است؛ و از حضرت صادق (ع) روایت شده است که فرمود: درباره ی مردی از بنی امیه نازل شده که در حضور آن حضرت بوده که ناگاه ابن ام مکتوم آمد؛ پس چون آن شخص اموی او را دید، بدش آمد و خود را جمع کرد و از وی روی گرداند؛ پس از آن، این داستان را خداوند در قرآن آورده و او را نکوهش کرده است (طبرسی، 1360، ج26، ص302).
مرحوم طالقانی می نویسد:«اگر گفته شود به فرض صحت خبر که درباره ی آن حضرت است، آیا روی درهم کشیدن گناه است؟ جواب این است که ترش رویی یا خوش رویی با شخص کور یکسان است و او را ناخوش نمی آید؛ بنابراین گناهی نیست؛ پس می شود که خداوند پیغمبرش را به سبب این کار عتاب کرده باشد تا وی را به بهره ی بیشتری از خوبی ها و نیکی ها وا دارد؛ و با این خطاب و عتاب به عظمت شأن مؤمن هدایت یافته، آگاهش کند و به وی بشناساند که به دست آوردن دل مؤمن برای اینکه بر ایمانش استوار باشد، از به دست آوردن دل مشرک به امید اینکه ایمان آورد، برتر است. جبائی گوید: این آیه خود دلالت دارد به اینکه چنین رفتاری پس از نهی از آن گناه است، ولی پیش از آنکه خداوند از آن نهی کند، دلالتی برگناه بودن آن ندارد. بعضی گفته اند که رفتار کور بی ادبانه بود و پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)خواست با اعراض، وی را ادب کند، ولی چون این توهم پیش آمد که از جهت فقیر بودن از او روی گرداند و چون آنان قدرتمند بودند، به آنها روی آورد، خداوند آن حضرت را مورد عتاب قرار داد.
از حضرت صادق(علیه السلام)روایت شده است که رسول خدا پس از آن، هرگاه عبدالله بن ام مکتوم را می دید، می گفت: مرحبا مرحبا! نه به خدا سوگند، مباد که دیگر درباره تو خداوند مرا عتاب کند. تا آن حد آن حضرت به وی مهربانی و لطف می فرمود که او خود، آن حضرت را از آن باز می داشت» (طالقانی، 1362، ج3، ص124).
از آنچه درباره سبب نزول این آیات ذکر شده و آرایی که در تفسیر مجمع البیان بدان اشاره شده است، معلوم می شود علما و مفسران از صدر اسلام، اتفاق نظر داشته اند که مقصود و مخاطب در این آیات شخص رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)است؛ تنها سید مرتضی نظر و احتمال مخالف اظهار نموده است.
طبرسی در تفسیر جوامع الجامع که با همه ی اختصار جامع ترین و کامل ترین تفسیر سابقین است و بعد از مجمع البیان و الکافی الشافی آن را نگاشته است، در تفسیر این سوره، همان نظر عموم مفسران را که مقصود، رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)است را آورده و نظر مخالفی ذکر نکرده است؛ اما رأی یا تردیدی که سید مرتضی اظهار کرده است و بعضی از مفسرین شیعه از آن پیروی کرده اند، از جهاتی مورد نظر است:
1. در پاسخ به اینکه فرموده «ظاهر آیه دلالتی بر توجه آن به رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)ندارد...»، باید گفت: چگونه دلالت ندارد؟ با آنکه ضمیرهای مخاطب در آیه «و ما یدریک... فانت ... ما علیک ... من جاءک ...»خطاب به همان است که «عبس و تولی» از او خبر داده است. آیا باور کردنی است که این خطاب های پی در پی، متوجه شخص مجهولی از بنی امیه باشد؟ این فرد مشرک اموی که بوده که این اندازه قرآن به او اهمیت داده است و مسئول تزکیه و تذکار دیگری بوده؟ شخص مسلمان کور و روشندل با سعی و کوشش به وی روی آورده است؟ آیا در خطاب های ابتدایی قرآن، موردی می توان یافت که مخاطب، جز شخص رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)باشد؟
2. در پاسخ به اینکه فرموده: «[چهره] عبوس کردن نسبت به مؤمن نمی تواند از صفات و خوی پیغمبر باشد...»، باید گفت: اینگونه تأثرات، حالاتی است که برای هر کسی در هر مقامی، بخصوص در راه مقصد عالی و دعوت پیش می آید؛ و اینگونه تأثرات و حالاتی که در شرایط و اوضاع خاصی پیش می آید، اولاً از قسم صفات و اخلاق نیست، دیگر اینکه آن گاه که برای آمال و آرزوهای شخصی نباشد و در طریق دعوت و در راه خدا باشد، به خودی خود پسندیده است.
3. اما درباره ی تأییدی که از روایت منقول از حضرت صادق(علیه السلام) برای نظر خود آورده اند که شخص مورد عتاب را فردی از بنی امیه می داند، اولاً این روایت مجهول السند است، دیگر آنکه مخالف با تاریخ مسلم و نظر عمومی مفسران می باشد، و بیش از آن، مخالف روایت دیگری است که از حضرت صادق (ع) ذکر شده است که فرمودند: «هرگاه رسول خدا عبدالله بن ام مکتوم را می دید، می فرمود: «مرحبا مرحبا لا و الله لا یعاتبنی الله فیک ابدا...».
اما توهم اینکه خطاب عتاب آمیز پروردگار، دلالت به این داشته باشد که از رسول اکرم (ص) گناهی سرزده است و مخالف عصمت می باشد، درست نیست؛ زیرا روی درهم کشیدن و روی گرداندن، از گناهان شمرده نشده است و عتاب پروردگار، دلالت بر کمال توجه و مراقبت نسبت به آن حضرت دارد؛ ضمن آنکه آیات 73 تا 75 سوره بنی اسرائیل، از این آیات، عتاب آمیزتر و بیشتر از آن، سخت و تهدید آمیز می باشند: «و ان کادوا لیفتنوئک عن الذی اوحینا إلیک لتفتری علینا غیره و اذا لاتخذوک حلیلـا، و لو لا ان ثبتناک لقد کدت ترکن الیهم شیئا قلیلـا. اذا لاذقناک ضعف الحیاه و ضعف الممات ثم لا تجد لک علینا نصیراً».
خطاب این آیات، با همه ی عتاب و تهدید، متوجه شخص رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)است و هیچ یک از علما و مفسران، حتی سید مرتضی(رحمه الله)آن را توجیه و تأویل نکرده اند؛ بنابراین اینگونه آیات، شواهد روشنی است که شخص پیغمبر اکرم (ص) در طریق رسالت و دعوت، آنچنان محکوم و مقهور وی بوده است که در کمترین اندیشه و حرکاتش، مراقبت می شده است، و همین، دلیل قاطعی است که وحی پیامبران از نوع کشف و الهامات عادی نیست، و همین، دلیل قاطعی است که وحی پیامبران از نوع کشف و الهامات عادی نیست؛ همچنین از مبدأ لاشعور که روانکاوان جدید برای توجیه هر پدیده ی نفسانی به آن روی می آورند و آن را کلید رمز گشودن اسرار روحی می شمارند، نمی باشد (طالقانی، 1362، ج3، ص126).
نتیجه
دلیلی عقلی نیاز به دستگاه نبوت در عالم آفرینش، برای دستیابی آدمیان به نقطه ی اوج کمال وجودی خود، دلیلی بروجود دستگاه عصمت در انبیای الهی و ادامه دهندگان رسالت آن بزرگوران است (سبحانی، [بی تا]، ج2، ص 157). عصمت خصیصه ای متعالی است که نه تنها معصوم را از دیگران جدا نمی سازد، بلکه برای او از کمالات اختیاری محسوب می شود؛ طوری که اگر شرایط آن برای دیگر انسان ها هم مهیا شود، آنها هم به آن مقام، یا مقامی متناسب با ظرفیت های وجودی خود دست می یابند.در دیدگاه سنتی - آن طور که پیداست - عصمت به طور مطلق اثبات می شود، اما در هر دو قسمت دینی - فلسفی، نگرشی جدید بر بخشی از رفتارهای معصومین حاکمیت دارد؛ یعنی عصمت در بیان احکام و اوامر الهی، مطلق و در سایر امور نسبی است. آیاتی مانند آیات ابتدایی سوره «عبس» و دیگر سوره ها، مؤید و مددرسان این نظریه است و در حقیقت و بنابر نظر مفسران، ترک اولی در چنین اموری، منافاتی با عصمت ندارد؛ با این بیان، بسیاری از آیات و روایات با حفظ ظواهر، قابل فهم و تفسیر می شوند.
در دیدگاه فلسفی از محدودیت وجودی انبیا و امامان، به محدود بودن عصمت می رسیم؛ زیرا عصمت ریشه در علم دارد و علم دارای حقیقتی مشکک و ذومراتب است؛ در نتیجه عصمت نیز حقیقتی دست یافتنی و ذومراتب می باشد و هر کس به میزان رهایی از آلودگی، معصوم خواهد بود؛ و آن کس که از هر گناه و یا بهتر بگوییم از همه ی گناهان رها باشد، اوج عصمت را دارا خواهد بود. نمونه ی اعلای این بیان، همان انبیا و معصومان می باشند. یادآور می شویم: توجیه و تنزیه معصومان، هم آنها را در ردیف مجردات قرار داده است و هم باعث می شود آن طور که ما پنداشته ایم نه درخور پاداش باشند و نه ستایش؛ در حالی که به گفته خود، با اختیار و آگاهی از گناهان دوری جسته، به تکامل رسیده اند.
در صورت تفکیک بین رفتارهایی که منشأ آنها عصمت است و رفتارهای دیگر، می توان از قول و فعل و تقریر معصومان برداشتی معقول و انسان گرایانه داشت و چهره ی پاک و منزه ایشان را برای سالکان حقیقی به الگویی قابل درک و دستیابی برای نوع بشر تبدیل نمود.
منابع تحقیق :
1. ابن ابی الحدید، عزالدین؛ شرح نهج البلاغه؛ تصحیح ابراهیم محمد ابوالفضل؛ بیروت: داراحیاء الکتب العربیه، 1378ق.
2. ابن فارس، احمد بن زکریا؛ معجم مقاییس اللغه؛ تحقیق و ضبط عبدالسلام هارون؛ قم: دارالکتب العلمیه، [بی تا].
3. ابن منظور، محمد بن مکرم، محمد بن مکرم؛ لسان العرب؛ الطبعه الثاثه، بیروت: دار الصادر، 1414ق.
4. ابن خلدون، محمد بن عبدالرحمن؛ مقدمه العبر؛ بیروت: مؤسسه العلمی للمطبوعات، [بی تا].
5. ابن عربی، محی الدین؛ فصوص الحکم؛ تهران: الزهرا، 1366.
6. ابوزید، نصر حامد؛ مفهوم النص؛ ترجمه مرتضی کریمی نیا؛ تهران: طرح نو، 1380.
7. امینی، ابراهیم؛ پیامبری و پیامبر اسلام؛ قم: بوستان کتاب، 1384.
8. پرچم، اعظم؛ بررسی تطبیقی مسائل وحی و نبوت از دیدگاه قرآن و عهدین؛ اصفهان: کنکاش، 1382.
9. سبحانی، جعفر؛ الالهیات علی هدی الکتاب و السنه و العقل؛ قم: مرکز علوم اسلامی، [بی تا].
10. ــــــــــــــ؛ منشور جاوید؛ قم: توحید، 1370.
11. ــــــــــــــ؛ رهبری امت؛ تهران: کتابخانه صدر؛ [بی تا].
12. صدوق، محمد ابن بابویه؛ عیون اخبار الرضا؛ تحقیق حسن اعلمی؛ بیروت: مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، 1404ق.
13. طباطبائی، محمد حسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن؛ تهران: دارالکتب الاسلامیه، [بی تا].
14. طالقانی، سید محمود؛ پرتوی از قرآن؛ ج4، تهران: انتشار، 1362.
15. طبرسی، فضل بن حسن؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن؛ تحقیق رضا ستوده؛ تهران: مانی، 1360.
16. علم الهدی، سید مرتضی؛ تنزیه الانبیاء؛ ترجمه سلمانی رحیمی مشهد: آستان قدس رضوی، 1377.
17. غزالی، محمد؛ المستصفی من علم الاصول؛ قم: دارالفکر، [بی تا].
18. کسار، جواد علی؛ پژوهشی در پرسمان امامت؛ ترجمه نورالهدی توفیق؛ قم: دار فراقد، 1382.
19. کلینی رازی، محمد بن یعقوب؛ اصول الکافی؛ بیروت: دارالاضواء، 1413ق.
20. مجلسی، محمد باقر؛ بحارالانوار؛ الطبعه الثانیه، بیروت: داراحیاء التراث العربی، 1403ق.
21. محمدی، علی؛ شرح کشف المراد؛ قم : دارالفکر، [بی تا].
22. محی الدین، عبدالرزاق؛ ادب المرتضی؛ ترجمه جواد محدثی؛ تهران: امیرکبیر، 1373.
23. مصباح یزدی، محمد تقی؛ راهنماشناسی؛ تهران: امیرکبیر، 1375.
24. معارف، مجید؛ تاریخ عمومی حدیث؛ چ4، تهران: کویر، 1384.
25. مکارم شیرازی، ناصر: پیام قرآن؛ قم: مطبوعاتی هدف، 1371.
26. مفید، نعمان بن محمد؛ اوایل المقالات؛ قم: المعتبر العالمی بألفیه شیخ مفید، مهر، 1413ق، «الف».
27. ـــــــــــــ؛ تصحیح اعتقادات الامامیه؛ قم: المعتبر العالمی بألفیه شیخ مفید، مهر، 1413ق، «ب».
28. ــــــــــــــ؛ المسائل العکبریه؛ قم: المعتبر العالمی بألفیه شیخ مفید، مهر، 1413ق.«ج».
29. مهدوی راد، محمد علی؛ الموضوع؛ (جزوه مقطع دکتری)، تهران: دانشگاه تربیت مدرس، 1377.
30. نصیری، علی؛ رابطه متقابل کتاب و سنت؛ تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1386.
منبع: نشریه شیعه شناسی، شماره30.