نویسنده: ورونیکا ایونس
مترجم: باجلان فرخی
مترجم: باجلان فرخی
رکشس ها چون اسوراها در شمار نیروهای اهریمنی اما بر خلاف اسوراها که با خدایان درستیزند نیروی خود را علیه انسانها به کار می گیرند. رکشس ها نیز از تبار فرزانه عارف کاشیاپا و همسر او کهسه(1) دختر دکشه اند. به روایتی دیگر از پای برهما هستی یافته و ماموریت پاسداری از دریاها بدانان واگذار شد. و در روایتی دیگر چون فرمانده مشهور خویش راونا از اعقاب فرزانه عارف پولاستیه(2) هستند.
رکشس ها به هیأت های عجیب و غریب نمایان می شوند، بسیاری از آنان به هیأت گوریل ها مخوف اند و در گزارش هانومان به راما، پیش از حمله به لانکا، غالباً از چنین هیأتی برخوردارند. اما رکشس ها و به ویژه رکشس های ماده گاهی تغییر شکل می دهند و سیمای مخوف خود را نهان و موجب به دام افتادن بسیاری از مردان می شوند و هم بدین دلیل است که مردمان برای گریز از خطر در برخی از نقاط هند آنان را به هیأت خدا بانوان خانگی نیایش می کنند. در روایات مختلف این اهریمنان دارای اشکال مختلف اند: برخی کوتوله، برخی به اندازه ساقه لوبیا، برخی چاق، برخی لاغر، برخی دارای دستان دراز، برخی یک چشم یا یک گوش، برخی بسیار شکم گنده، برخی خمیده پا، برخی یک پا و برخی سه پا و چهار پا و برخی دارای سر افعی، سر خر، سر اسب یا سر فیل هستند.
کارهای این موجودات نیز چون اشکال آنان گوناگون است. رفتار برخی از آنان چون دیوان پشاجه(3) و خویشانشان داربا(4)هائی است که در گورستان ها اقامت دارند و از گوشت مردگان تغذیه می کنند. برخی از آنان پاینش(5)ها یا اهریمنانی دارای قدرت پروازاند که مردمان را به کارهای ابلهانه وا می دارند و آنان را به تهمت زدن، بی ایمانی، گمراهی و مخالفت با ایندرا وا می دارند. در روایتی آنان داسیوس های سیاه و اهریمنان خشکسالی ربایندگان گاوان ابر از ورتیره اند و در روایتی دیگر وارتیکه(6) هائی دیوخو و بد کردارند. برخی از آنان به هیأت گرهه(7) هائی دارای روحی پلید نمایان می شوند که خدای جنگ کرتی کیا را همراهی می کنند و با تملک روح آدمیان را دیوانه می سازند. و سرانجام گروهی از رکشس ها دشمن مردان مقدس و قدیسان اند و آنان را مورد تهاجم قرار می دهند. در روایتی سخن از رکشسی است که برادر مردی قدیس را کشت و با طبخ او گوشت اش را به قدیس خورانید؛ و وقتی قدیس برادر خود را صدا زد برادر در شکم او زنده شد و با دریدن شکم قدیس از شکم او بیرون آمد. بهوتاس(8) گونه ئی دیگر از رکشس هائی است که شیوا را در گورستان ها دنبال می کنند. بهوتاس ها از فرزندان انگرس(9) اند و کار آنان زنده ساختن مردگان و خوردن گوشت تن آنان است. غالباً فرمانروای رکشس ها راونا و در برخی روایات از هی رانیا کاگشیپو و سیسوپالا به عنوان فرمانده آنان یاد شده است. راونا نوه پولاستیه از مشهورترین رکشس های زنباره و قانون شکن، ده سر و بیست دست داشت با چشمانی به رنگ مس و دندانی که چون هلال ماه بود. در افسانه ها راونا به بلندی یک کوه و چون خدای مرگ دارای دهانی فراخ است و چنان وحشت انگیز است که خورشید و ماه را از رفتن باز می دارد، خورشید را سرد می کند و بادی که از دم او بر می خیزد اقیانوس را به جنبش وا می دارد. در این افسانه ها نیروی او چندان است که قله کوه ها را می شکند و دریا را بر می آشوبد و به تاثر از پدر خویش و ریاضت کشیدن به نیروئی خدائی دست می یابد. بسیار از خدایان با او به نبرد بر می خیزند و سلاح آنان و از آن شمار سلاح ایندرا و دندان فیل او ایراوته و سلاح ویشنو تنها آسیبی خرد بر تن او وارد می سازند و زره سلطنتی او تنش را محافظت می کند.
راونا به آسانی برادر خوانده خود کبرا را از کاخ او در لانکا می راند و گردونه جادوئی او پوشیاکا را تصاحب می کند و با رسیدن به فرمانروائی لانکا به شرارت می پردازد. چنان که پیش از این گفته شد راونا به هنگام درگیری با بالی اسیر بالی می شود و پس از رهائی از اسارت به نبرد با خدایان بر می خیزد و با شکست دادن خدایان و از آن شمار برهما، ویشنو و شیوا آنان را اسیر و به انجام کارهای خود در لانکا وا می دارد. این خدایان از اسارت او می گریزند و سرانجام می توانند او را توسط راما تجلی ویشنو از میان بردارند.
در روایتی راونا در وحشت از پایان کار خویش و مرگ به جستجوی جاودانگی بر می آید. مادر راونا، نیکاشه(10) در این روایت از نیایش کنندگان شیوا و یک لینگام است. روزی ایندار این لینگام را می رباید و نیکاشه با روی آوردن به روزه ئی سخت بر آن می شود که لینگام خود را باز یابد. راونا از مادر می خواهد از آزار خود دست بردارد تا به دیدار شیوا برود و برای او اتمه لینگام(11) (لینگام حقیقی) را به ارمغان آورد. پس راونا به کوه کیلسا می رود و به ریاضت می پردازد. نخست هزار سال بر روی سر خود در میانه پنج آتش می ایستد و پس هزار سال آن سر را می برد و به درون آتش می افکند. بعد بر روی سر دیگر خود می ایستد و پس هزار سال آن سر را نیز می برد و به درون آتش می افکند. بدین سان راونا نه سر خود را می برد و به درون آتش می اندازد و هنگامی که می خواهد آخرین سر خود را ببرد شیوا بر او پدیدار و موهبتی را که خواستار آن است. از او می پرسد راونا از شیوا سه چیز می خواهد: نامیرا شدن خود، ازدواج با زنی به زیبائی پارواتی و اتمه لینگام برای مادر خویش. شیوا بی درنگ اتمه لینگام را و جاودانگی را، بدان شرط که نتواند شیوا را آسیب برساند، بدو ارزانی می دارد. اما شیوا زن دیگری را به زیبائی پارواتی نمی شناسد و نمی تواند این آروزی او را برآورده سازد: روانا با تهدید به دست یا زیدن به ریاضت بیش تر شیوا را وا می دارد تا پارواتی را به او ارزانی دارد. بیم شیوا از آن است که با دست یازیدن راونا به ریاضت بیش تر آتشی به پا شود که جهان را نابود کند.
راونا در راه بازگشت به لانکا فرزانه عارف ناراده را می بیند و ناراده بدو می گوید که شیوا را توانائی آن نیست که بدو جاودانگی ببخشد. راونا خشمگین و قله کوه کیلسا ماوای شیوا را ویران می سازد و با آسیب دیدن شیوا نامیرائی راونا از او گرفتار می شود.
راونا، پارواتی را به دوش می گیرد و در حالی که اتمه لینگام را در دست دارد عازم لانکا می شود. پارواتی از ویشنو یاری می طلبد و ویشنو به هیأت برهمنی پیر بر راونا نمایان و از او می پرسد عجوزه به دوش کجا می رود؟ روانا می گوید آن که بر دوش دارد نه عجوزه ئی است که زیباترین زنان یعنی پارواتی است. برهمن به او می خندد و وقتی راونا، پارواتی را بر زمین می گذارد او را پیرزنی زشت می بیند و از دست او می گریزد و پارواتی به کیلسا باز می گردد.
راونا خسته و اتمه لینگام به دست به جانب لانکا می رود و در راه برای رفع خستگی از گانشه که به هیأت چوپانی بر او نمایان شده است می خواهد اتمه لینگام را به دست بگیرد تا ساعتی بیارامد. چوپان لینگام را به زمین می نهد و اتمه لینگام به زمین می چسبد و وقتی راونا بیدار می شود بر آن می شود که اتمه لینگام را که به تدریج در زمین فرو می رود از زمین بکند. اتمه لینگام به هیأت ماده گاوی در می آید و به تدریج در زمین فرو می رود و تنها دو گوش او از زمین بیرون می ماند، دو گوشی که می گویند هنوز هم بر ساحل هند غربی از دور نیز دیده می شود. ماجراها و داستان های راونا همه گویای پلیدی و زشتی رفتار راونا و داستان هائی ضمنی است که او را به جانب شکست نهائی به دست تجلی ویشنو، راما، سوق می دهد و بدین سان کار او پایان می یابد.
در این داستان ها کونبه کرن برادر راونا غولی است به بزرگی یک کوه که نفسش چونان تند باد و صدایش چون تندر است. کونبه کردن نیز چون راونا در آروزی دست یافتن به نامیرائی به ریاضت می پردازد و از برهما جاودانگی می طلبد. برهما چندین بار از برآوردن حاجت کونبه کرن سر باز می زند و سرانجام برهما از سرسوتی می خواهد زبان کونبه کرن را به هنگام بیان آرزو بگرداند. چنین می شود و کونبه کرن هنگامی که برهما از او می پرسد خواستار چه موهبتی است؟ به جای گفتن زندگانی جاودانی می گوید خواب ابدی و برهما بی درنگ این خواست را برآورده می سازد. برهما اما خواب ابدی کونبه کرن را تقلیل می دهد و کونبه کرن یک روز بیدار و شش ماه به خواب می رود.
کونبه کرن پس از شش ماه خفتن در روز بیداری تنها به فکر خوردن و سیر کردن شکم است و نمی تواند خدایان و انسان ها را بیازارد.
به هنگام نبرد لانکا با تنگ شدن عرصه بر راونا رکشس ها بر آن می شوند که برادر او را از خواب ششماهه بیدار کنند. رکشس ها به غار مأوای کوبنه کرن می روند و ظرفی پر از برنج پخته به بلندی کوه مرو، صدها گاومیش و گوزن بریان در کنار کونبه کرن خفته می گذارند و به بیدار کردن او می پردازند. خرسنگ ها و درختان بسیاری بر کونبه کرن می افکنند و نفس کونبه کرن خرسنگ ها و درختان را به یکسو می افکند. و اینکار بی اثر می ماند. سرانجام رکشس ها با راندن هزار فیل بر تن کونبه کرن او را از خواب بیدار می کنند. کونبه کرن پس از خوردن برنج پخته و گاومیش ها و گوزن های بریان در جستجوی غذای بیشتر از غار بیرون می آید. کونبه کرن دو هزار کوزه شراب را می نوشد و در جستجوی صید بیشتر عازم میدان نبرد می شود. صدها میمون و خرس سپاه هانومان را از هم می درد و سوگریوه را اسیر و در لانکا زندانی می کند. و سرانجام کونبه کرن در برابر راما قرار می گیرد و راما او را با سلاح خدایان تکه تکه و نابود می کند.
پی نوشت ها :
1- Khasa
2- Pulastia
3- Picaca نام دیو، جن و عفریتی به رنگ زرد که گوشتخوار است و در وداها همراه اسورا و رکشس از آنان یاد می شود.
4- Darbas
5- Panis
6- Vartikas
7- Craha = تمساح و نهنگ
8- Bhutas
9- Angiras یکی از ریشی ها
10- Nikasha
11- Atmalingam