مفاهیم اساسی در روانشناسی گشتالت

از نظر تاریخی، اصطلاح واقعیت ناظر به یک وجود متعالی، مستقل و مطلق است. رفتارگرایان، واقعیت و وجود را مفاهیمی همانند می دانند و به همین دلیل واقعیت در نظر آنان فرایندها و اشیای مادی هستند که خود بخود وجود...
دوشنبه، 26 فروردين 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مفاهیم اساسی در روانشناسی گشتالت
 مفاهیم اساسی در روانشناسی گشتالت

نویسنده: حسین شکرکن و دیگران




 

1. واقعیت (1)

از نظر تاریخی، اصطلاح واقعیت ناظر به یک وجود متعالی، مستقل و مطلق است. رفتارگرایان، واقعیت و وجود را مفاهیمی همانند می دانند و به همین دلیل واقعیت در نظر آنان فرایندها و اشیای مادی هستند که خود بخود وجود دارند. صندلی که روی آن نشسته اید، وجود دارد و از نگاه رفتارگرا صندلی، و نه برداشت ما از آن، مثال خوبی از واقعیت است. صندلی به دلیل هستی خود وجود دارد و چگونگی ادراک ما از آن ربطی به واقعیتش ندارد.
اما صاحبنظران گشتالت وجود و واقعیت را جدا می دانند. آنان، بدون انکار وجود مستقل اشیا، اعتقاد دارند که هر فرد، جهان فرضی خود را به شیوه ای درک می کند که تشکیل یک الگوی معنی دار بدهد و تعبیر و تفسیر او، ‌واقعیتی است که اعمالش بر آن اساس طراحی می شود. به نظر اینان، دانش فرد درباره ی اشیا، پیوسته به علت اینکه درک کامل «خارج از او» امکان ندارد،‌ محدود می شود. در نتیجه، ادراک جهان مادی - اجتماعی تا اندازه ای اثر پذیر از اهداف و تجربه های مشاهده گر و نیز شیوه هایی است که بدان وسیله آن را درک می کند. در روانشناسی گشتالت، واقعیت تعبیر و تفسیرهایی است که شخص از خود و از محیطی که با آن به تأثیر متقابل مشغول است، به عمل می آورد. اگر واقعیت بیشتر ناظر بر تعبیر و تفسیر یا معانی باشد تا اشیای مادی مستقل از فرد، پس بدیهی است که واقعیت پیوسته در حال تغییر است.

2. محیط (2)

برخلاف صاحبنظران رفتارگرا که محیط مادی و روانشناختی را یکسان می دانند، روانشناسان گشتالت، بویژه لوین، با تأثیر از «نسبی گرایی اثباتی» معتقدند که محیط مادی و محیط روانشناختی یکسان نیستند. از نظر آنان محیط روانشناختی آن است که فرد از اطراف خود درک می کند. این محیط مادی نیست که فرد را محاصره کرده، بلکه «فضای زندگی» (3) و «میدان ادراکی» (4) اوست که شخص یا «خود» را احاطه می کند. محیط روانشناختی شامل مظاهر گوناگون بخشهای محیط مادی است، اما لزوماً تمام آن نیست.
به دلیل یکسان نبودن محیط روانشناختی هر شخص، امکان دارد دو نفر در یک زمان و در یک مکان قرار بگیرند، اما محیط روانی متفاوتی داشته باشند. همچنین ممکن است رفتارهای دو نفر که از نظر هوشی یکسانند، در برخورد با واقعیتهای عینی یکسان نباشد، چون اهداف و زمینه ی تجربی آنان متفاوت است. هرگاه فرد، تجربه ی تازه ای به دست آورد، محیط روانی او نیز تغییر می کند. در این حالت، نخواهد توانست در موقعیت جدید محیط قدیم را، همانگونه که بود، حفظ کند. مفهوم محیط از دیدگاه گشتالت، به این سؤال که چرا دو عضو خانواده چنان با یکدیگر متفاوتند که مثلاً یکی پیشرفت مثبت دارد و دیگری به انحراف کشیده می شود، پاسخ می دهد که علت این امر در تعبیر و تفسیر متفاوت آنان از جهان نهفته است، هر چند در یک محیط اجتماعی - مادی مشابه زندگی می کنند.

3. ادراک

روانشناسان نسبی گرا درباره ی ادراک با تجربه گرایان منطقی نیز اختلاف نظر دارند. بنا به نظر تجربه گرایان منطقی، ادراک در فرایندی مانند جریان عمل دستگاه عکاسی محقق می شود. ارگانهای حسی، محیط مادی و اجتماعی را عیناً دریافت و آن را به سلسله اعصاب گزارش می کنند. تنها پس از این گزارش است که شخص به آنچه احساس شده، معنایی را اطلاق می کند. از دیدگاه رفتارگرا، حس قبل از معنا تحقق می یابد و حس کردن و یافتن معنا، دو فرایند جداگانه اند.
از سوی دیگر، نسبی گرا حس شخص را از شیء، از معنایی که برای او دارد، جدا نمی کند. به نظر او شخص بندرت چیزی را بدون آنکه به برخی از اهداف او مربوط باشد، حس می کند. همین وابستگی به هدف مانند امری کیفی، معنی شیء را تعیین می کند. اگر فرد معنایی را در شیء خارجی نیابد، به آن بی توجه خواهد بود. در واقع گشتالت ادراک را فرایند واحدی می داند که در آن حس با معنی و معنی با حس ارتباط متقابل دارد و به طور همزمان رخ می دهد. بنابراین ادراک مقوله ای انتخابی است و پیوسته به اهداف شخص در زمان ادراک وابسته است. شخص هدفدار جنبه هایی از محیط را فعالانه جستجو می کند که به او کمک کرده یا مانع او می شوند. به همین دلیل شخص نسبت به آن جنبه ها حساس می شود. علاوه بر آن، معنی یک حس یا ادراک همیشه به تمام موقعیت وابسته است. ارتباطها و نه جمع عددی عنصرهای منفرد، کیفیت رویدادهای ادراکی را مشخص می کند. هر رویداد روانشناختی در نتیجه ی تعامل عوامل گوناگون رخ می دهد، و از این رو، پیوسته ادراک، درگیر مسأله ی سازماندهی است. شیء خارجی به عنوان رابطه ای در میدان روانشناختی ادراک می شود که این میدان شامل شیء، بیننده و زمینه ی روانی پیچیده ای است که اهداف و تجربه های قبلی بیننده را هماهنگ می کند. با توجه به این نظریات، بدیهی است که از دیدگاه گشتالت، حواس، نماینده ی مستقیم اشیای مادی در محیط جغرافیایی شان نباشد و قیاس فرایند ادراک با عمل دستگاه عکاسی، که با نظر رفتارگرایان سازگار است،‌ ساده سازی مضاعف مسأله است.

4. تعامل یا کنش متقابل (5)

اصطلاح تعامل یا کنش متقابل معمولاً نشاندهنده ی فرایند رابطه ی شخص با محیط است که طی آن، واقعیت ادراک می شود. از دیدگاه گشتالت، تعامل، ارتباط بین شخص و محیط روانشناختی اوست که در نتیجه ی آن، شخص با هدفی مشخص، سعی می کند محیط و استفاده ی مطلوب از آن را معنا ببخشد. شخص در فرایند تبیین و استفاده از محیط، هم خود و هم محیط را تغییر می دهد. ممکن است محیط مادی شخص به شیوه ای که دیگران می بینند، تغییر کند یا نکند، اما به هر صورت، معنای آن چنان تغییر می کند که به نظر شخصی که درگیر تعامل است، متفاوت می رسد. به این اعتبار، می توان گفت تعامل یعنی «تأثیر متقابلِ دوجانبه و همزمانی» (6) که بین فرد و محیط روانشناختی اش برقرار می شود.
به عنوان مثال، معمولاً جنبه های مهمی از محیط روانشناختی کودک را پدر و مادر، خواهران و برادرانش تشکیل می دهند. هنگامی که کودک دوم خانواده به دنیا می آید، فرزند اول، موقعیت خود را درک و بررسی می کند. حال اگر احساس کند که همانند گذشته والدین به او توجهی ندارند، این احساس به دلیل محرکهای مادیِ ناشی از رفتار والدین نیست، بلکه بیشتر به دلیل دریافتی است که او از نوع ارتباط والدین با کودک دیگر دارد. به عبارت دیگر، مسأله این نیست که آیا توجه بیشتر به کودک دوم، باعث شده که آن احساس خاص در کودک اول پیدا شود یا نه، بلکه باید دید که آیا کودک اول، کودک دوم را به پدر و مادر نزدیکتر از خود می داند یا خیر؟ درک کودک از این موقعیت، ارتباط بسیار نزدیکی با محیط روانی کودک دوم و والدین دارد. به طور کلی، هر شخص در یک موقعیت با دیگران به تعامل می پردازد.
صاحبنظران میدانی - گشتالت، با توجه به مفهوم تعامل دو جانبه و همزمان، بین تعامل اشیای مادی و تعامل واقعیات روانشناختی در محیط روانی فرق می گذارند. (7) برای آنها، تعامل چیزی است که به طور روانشناختی در فضای زندگی فرد و در یک لحظه یا محدوده زمانی ویژه رخ می دهد. شخص با تعبیر و تفسیری که از دنیای اطرافش دارد، ارتباط برقرار می کند. ممکن است فرد به هنگام تعامل، بدن خود را حرکت دهد و اشیا را در محیط مادی دستکاری کند، اما این به معنای یکسان پنداشتن تعامل روانشناختی و تعامل مادی نیست. حتی ممکن است، شخص در حالی که روی صندلی راحتی نشسته و از خود هیچگونه حرکتی بدنی نشان نمی دهد، به تعامل با محیط روانشناختی اش بپردازد. به طور کلی، از دید صاحبنظران گشتالت، تجربه در انسان، همواره با یک رویداد تعاملی مترادف است.

5. تجربه (8)

در این نظریه، تجربه به معنی تعامل هدفدار شخص با محیط روانشناختی خاص اوست؛ پس تجربه نیز معنایی همسان با دیدگاه «نسبی گرایی - مثبت» به خود می گیرد و این با آنچه رفتارگرا می گوید، تفاوت دارد. رفتارگرا تعبیری عملی از تجربه دارد. برای او، تجربه همان فرایند شرطی شدن است که به وسیله ی آن، بدن انسان در نتیجه ی محرکهایی که بر ارگانهای حسی او وارد می شود، یا پاسخهای جدید را می آموزد و یا پاسخهای قدیم را تغییر می دهد. اگر کودک، بخاری داغ را لمس کند، بعداً که بین دیدن بخاری و پاسخ عقب نشینی و فرار، پیوندی ایجاد شود، می گوییم کودک تجربه ای داشته است.
از سوی دیگر،‌ نظریه پرداز گشتالت ادعا می کند که تجربه در رفتار بینشی ریشه دارد و رویدادی روانشناختی است که عمل هدفدار فرد را با نتایج ممکن آن عمل درگیر می سازد. به سخن دیگر، تجربه عبارت است از تعامل شخص و محیط ادراک شده ی او. این تعریف در واقع با مفهومی که جان دیویی مطرح می کند، شباهت بسیار زیادی دارد: «تجربه چیزی است که هست، زیرا بین فرد و آنچه محیط او را تشکیل می دهد، مبادله ای برقرار شده است». (9) در تجربه، عناصر فعال و منفعلی وجود دارند که به شیوه ای خاص ترکیب شده اند:
در بُعد فعال، تجربه سعی و کوشش است... در بُعد منفعل تحمل و دنباله روی است. هنگامی که چیزی را تجربه می کنیم؛ یعنی ابتدا روی آن کاری انجام می دهیم (بُعد فعال) و سپس از نتیجه ی آن پیروی یا آن را تحمل می کنیم (بُعد منفعل). در آغاز، کاری روی آن چیز انجام می دهیم و سپس آن چیز در برابر عمل ما در مقام پاسخ برمی آید... ارتباط این دو جنبه از تجربه، ارزش یا سودمندی آن را اندازه می گیرد. (10)
مفهوم تعامل دو جانبه و همزمان، باعث استمرار تجربه می شود. هر تجربه از تجربه های پیشین متأثر می شود و تجربه های آینده را تغییر می دهد. در عین حال ممکن است بر موقعیت تجربه های آینده، اثر کند.

6. انگیزه (11)

روانشناسی گشتالت از یک سو، از به کار بردن مفاهیمی چون انگیزه (12)، اثر (13) و تقویت (14) پرهیز می کند و از سوی دیگر از مفهوم هایی مانند حیات گرایی (15) و آگاهی (16) استفاده نمی کند. برخی از مفاهیم اصلی که در مطالعه ی انگیزه کارایی دارد، عبارتند از: هدف (17)، انتظار و توقع (18)، قصد و نیت (19) و مقصود (20). گشتالت معتقد است که رفتار، تابعی از کل موقعیت است. موقعیتی که در آن، شخص با میدان نیروهای روانشناختی مانند هدف، قصد، تعبیر و تفسیر او در مورد اشیا یا رویدادهای مادی، خاطرات و پیش بینی ها به تعامل می پردازد. بنابراین نمی توان انگیزه را صرفاً تکانشی دانست که محرک بر فرد تحمیل می کند و او را وادار به عمل می سازد، بلکه بیشتر،‌ انگیزه ناشی از یک موقعیت روانشناختی پویاست که ویژگی اصلی آن خواست و اراده ی انجام دادن کاری است.
به طور خلاصه، انگیزه در این دیدگاه، تولید «عدم توازن و تعادل» (21) در فضای زندگی است. فضای زندگی شامل اهداف و بیشتر موانعی است که در راه نیل به آن اهداف وجود دارد. ممکن است هدف مثبت یا منفی باشد. مثلاً فرد، مایل است کاری را انجام دهد یا انجام ندهد. وقتی، مانعی برای رسیدن سریع به هدف پیش می آید، شخص احساس «تنش» (22) می کند؛ پس می کوشد تا از راه پیروز شدن بر مانع، تنش را از بین ببرد.
شکل خاص انگیزه و شدت و استحکام آن، تابعی از میدان نیروهای روانشناختی است که منشأ درونی یا بیرونی آن را نمی توان تشخیص داد؛ به این معنا که نمی توان یک گروه نیرو را به انگیزه های روانشناختی نسبت داد و گروه دیگر را ناشی از محیط بیرونی دانست. این نظریه، آشکارا با نظر رفتارگرایان که انگیزه را یا ناشی از محرک و یا ناشی از محیط می دانند، در تضاد است.
از نظر گشتالت ویژگی دیگر انگیزه، نشأت گرفتن آن از درون فضای زندگی در زمان حال است و نه گذشته. البته باید توجه داشت که تجارب گذشته را نادیده نمی گیرد و نسبت به آینده هم بی تفاوت نیست، بلکه از نظر گشتالت، گذشته و آینده برای فرد، در زمان حال معنی دار است.

7. مسأله ذهن و بدن (23)

رابطه ی ذهن و بدن از مسائل اصلی مورد بحث مکتبهای روانشناختی است، به طوری که امروزه نیز میان دانشمندان در مورد این دو عنوان و نوع ارتباط آنها با هم اتفاق نظر وجود ندارد. مکاتب سنتی و عمدتاً مکاتب فلسفی - روانشناختی، به جدایی مطلق ذهن و بدن باور داشتند و مکاتب جدیدتر، این عقیده را غیر علمی و غیر واقعی می دانند.
در عین حال، همه در این نکته موافقند که انسان می تواند در دو سطح کیفی متفاوت - یعنی در سطح تفکر و اندیشه (کنش ذهنی) و در سطح عملی (کنش بدنی) - به فعالیت بپردازد. در طول تاریخ اندیشه ی نظری، فیلسوفان و دانشمندان از تفاوتهای این دو فعالیت و ظهور ظاهراً مستقل هر یک شگفت زده شده و به دنبال بررسی علتهای آن برآمده اند. نخستین نظریه ها از تفاوت و استقلال ذهن و بدن حکایت می کرد. روانشناسی گشتالت این امر را ناشی از عدم پیشرفت علم و ناتوانی دانشمندان در تعبیر و تفسیر علمی مسأله ی ذهن می داند. از دیدگاه صاحبنظران گشتالت، در گذشته چنین اعتقادی موجب می شد که دانشمندان خود را ناگزیر از پذیرش یک هستی مستقل اما نامکشوف به نام ذهن بدانند، که منشأ فعالیتهای روانی است. با کشف بیماریهای روان تنی، ارتباط فعالیت جنسی و ذهنی به طور فزاینده ای آشکارتر شد. اما هنوز به خاطر نفوذ نظریه ی «توازی گرایی» به این ارتباط آنگونه که باید، توجه نشده است.
با توسعه ی روانشناسی عمق (24)، که مدعی بود انسان صرفاً یک مخلوق عقلی نیست، ذهن که قبلاً فقط خاستگاه استدلال و عقل به شمار می رفت، به جایگاه ناخودآگاه تغییر مقام داد، و به ساختاری بدل شد که می توانست خواست خود را نه تنها بر بدن بلکه بر خود نیز تحمیل کند. لذا، به ادعای روانشناسی عمق، ذهن می تواند خاطرات و تفکراتی را که زیان آور باشد،‌ سرکوب کند. ذهن قادر است نشانه های مرضی را از یک نقطه ی بدن به نقطه ی دیگر انتقال دهد و همچنین آن چیزی است که به ناگهان ظاهر شده، ما را در تمام جنبه ها کنترل می کند.
با شکل گیری روانشناسی علمی و فیزیولوژی، تحلیل کمی فرایندهای مادی نسبت به تحلیل کمی فرایندهای ذهنی پیشرفت زیادی کرد. به همین دلیل، امروزه در پذیرش نظریه های متکی به یافته های فیزیولوژیک تردید کمتری وجود دارد. در نتیجه ی چنین پیشرفتی، انسان توانست مکانیسمهای قلب، کلیه، سلسله اعصاب و... و چگونگی عمل آنها را توضیح دهد. در حال حاضر، مطالعه ی این مکانیسمها در وضعیت آزمایشگاهی و تجربی کاملاً امکان پذیر است،‌ در حالی که، در مورد توانمندیهای بخش دیگر ارگانیسم، یعنی فعالیتهای ذهنی نظیر: یادگیری، نمادسازی و انتزاع که به نظر می رسد به طور مستقیم با کیفیت رشد و پیچیدگی فزاینده ی مغز رابطه داشته باشد،‌ شاهد چنین پیشرفتی نبوده ایم.
توانایی استفاده از نماد، چه به سوی آفرینش نظریه های علمی جهت گیری کند و چه به سوی ارائه حکمی مثلاً درباره سردی یا گرمی هوا، معرف چیزی است که ما آن را فعالیت ذهنی می خوانیم. هر فعالیت ذهنی، حتی در سطوح ابتدایی، از طرفی وابسته به استفاده از توانایی شگرف انسان برای استفاده از نمادهاست و از طرف دیگر، به توانایی او در تفکر انتزاعی بستگی دارد. اما سؤال اساسی این است که انسان به هنگام استفاده از نماد و انتزاع چه می کند؟ از نظر گشتالت، فرد در این حالت، آنچه را می تواند از طریق فعالیت بدنی انجام دهد،‌ به طور نمادین و انتزاعی انجام می دهد. اگر او درباره ی یک نظریه ی علمی بیندیشد، می تواند آن را بنویسد یا بیان کند. نوشتن و تکلم، کنشهای بدنی هستند و تفکر درباره ی آن نظریه، فعالیت ذهنی است.
البته صرفاً فعالیت ذهن به تفکر محدود نمی شود. ذهن کنشهای دیگری نیز دارد که از جمله ی آنها می توان از توجه، آگاهی و خواست (25) نام برد. در تمام فعالیتهای ذهنی، ارتباط بین آنچه انجام می دهیم و آنچه می اندیشیم، بسیار روشن است. وقتی از چیزی آگاه می شویم یا توجه خود را بر آن معطوف می داریم، و یا می کوشیم اراده و خواست خود را بر آن اعمال کنیم، حداقل نشانه های آشکاری وجود دارد که محقق بدان وسیله درمی یابد که فرایندهای اندیشه و عمل فعالند. اما در واقع در حالت تفکر است که آشفتگیها بروز می کند. تفکر شامل فعالیتهای گوناگونی چون رؤیا، تصور، نظریه پردازی و پیش بینی است. ما در هر یک از این فعالیتها از توانایی خود برای دستکاری نمادها بیشترین استفاده را می کنیم.
اغلب، عقل را به تفکر و کارهای غیر عقلی را به رؤیاپردازی نسبت می دهیم، اما در واقع هر دو فعالیت به هم شبیه اند. تفکر، در معنای وسیع آن فعالیتی است که انسان علاوه بر استفاده از نمادها، به بازآفرینی واقعیت در یک مقیاس «کاهش یافته» می پردازد. ابزار اصلی چنین فعالیتی نمادهاست و نمادها خود برچسبهایی برای اشیا و فرایندهای واقعی است. بنابراین، تفکر نیز ناشی از واقعیت و نماینده ی آن است. با اینکه ممکن است نمادها، حتی با واقعیت هم شباهتی نداشته باشند، اما در آغاز ناشی از واقعیت هستند.
همین مطلب در باب فعالیت تخیلی که ناظر بر استفاده از نمادهای درونی است، مصداق دارد. در تخیل، ممکن است بازآفرینی واقعیت از اصل و خاستگاه خود، یعنی از واقعیتی که تخیل اساساً از آن ناشی شده است، بسیار دور و بیگانه شده باشد؛ اما، همیشه برای شخصی که به فعالیت تخیلی می پردازد، این بازآفرینی با واقعیتی که از یک هستی و وجود معنی دار برخوردار است، به گونه ای رابطه دارد. هنگام تخیل، فرد یک درخت واقعی در ذهن خود ندارد، اما انطباق میان درخت واقعی و درخت تخیلی، کافی است که یکی را با دیگری همبسته و مرتبط سازد. هنگامی که فرد با مشکلی روبرو می شود و می کوشد تا راه حلی پیدا کند، آشکارا دو کار واقعی انجام می دهد: نخست آنکه درباره ی آن مشکل فکر می کند و دوم آنکه در ذهن خود موقعیتی را بازآفرینی می کند که مسأله در آن موقعیت معنی دار است. به عبارت دیگر، فرد در تخیل چیزی را پیش بینی می کند که در واقعیت رخ خواهد داد. گرچه میان پیش بینی در تخیل یا تفکر و موقعیت واقعی انطباق کامل وجود ندارد، درست همانند شباهت نزدیکی که بین درخت واقعی و کلمه ی درخت در ذهن وجود دارد، اما این انطباق آنقدر زیاد است که فرد می تواند عمل خود را بر آن اساس از قوه به فعل درآورد.
فعالیت ذهنی به منزله ی فرایندی عمل می کند که طی آن فرد از صرف انرژی، زمان و کار زیاد جلوگیری می کند. فعالیت ذهنی و فعالیت جسمی چون دو سوی یک اهرم اند. وارد شدن اندکی نیرو بر یک سوی اهرم، موجب تولید نیروی زیادی در سوی دیگر آن می شود. وقتی به تفکر یا تخیل مشغولیم، و یا به مسأله ای توجه می کنیم، مقدار کمی انرژی داخلی مصرف می کنیم تا از صرف میزان زیادی انرژی خارجی یا جسمی جلوگیری کنیم. ما، در تخیل یا تفکر، درباره ی مشکل می اندیشیم تا بتوانیم آن را در واقعیت حل کنیم. به جای اینکه بدون فکر برای خرید به فروشگاه برویم، قبلاً درباره ی کالاهای مورد نیاز خود تصمیم می گیریم تا در فروشگاه بهتر و سریعتر عمل کنیم. بدین ترتیب از صرف انرژی، وقت و فعالیت خود تا اندازه ی زیادی جلوگیری می کنیم.
به نظر می رسد که با توجه به این توضیحات، وقت آن رسیده باشد که تعریف گشتالت را در زمینه ی عملکردهای ذهن به عنوان بخشی از تمام وجود انسان، ارائه کنیم: فعالیت ذهنی، مجموعه کنشهای مشخصی است که نسبت به فعالیتهای بدنی، به نیروی کمتری نیاز دارد. (26) برای مثال، دانشمندی که به آرامی روی صندلی نشسته، به تفکر مشغول است، نسبت به یک کارگر ساختمانی نیاز کمتری به کالری و انرژی دارد. همانطور که آب در مجاورت حرارت به بخار تبدیل می شود، فعالیت آشکار بدنی نیز به فعالیت پنهان تبدیل می شود؛ برعکس، همانطور که بخار در مجاورت سرمای شدید تبدیل به آب می شود، فعالیت پنهان ذهنی نیز به فعالیت آشکار بدنی مبدل می شود. موجود زنده به کنش متقابل با محیط می پردازد و هرگاه در این فرایند، شدت کنش متقابل موجود زنده و محیط کاهش یابد، رفتار بدنی نیز به رفتار ذهنی مبدل خواهد شد و آنگاه که این کنش شدت یابد، رفتار ذهنی به رفتار بدنی تغییر شکل می دهد.
برای روشنتر شدن مطلب، از مثال دیگری استفاده می کنیم: هنگامی که انسان در میدان جنگ مشغول نبرد با دشمن است، فعالیتهای بدنی زیادی از خود نشان می دهد؛ عضلاتش بشدت کار می کند؛ فشار خون او بالا می رود؛ قلبش سریعتر می تپد و... و تمام بدنش در یک حالت هیجانی قرار می گیرد. اما هنگامی که درباره ی تنفر خود از دشمن سخن می گوید، به رغم آنکه هنوز می توان نشانه های حرکت و فعالیت بدنی را مشاهده کرد، اما این نشانه ها کمتر و ضعیفتر از وقتی است که در میدان جنگ با دشمن درگیر است. زمانی که فقط درباره ی مبارزه با دشمن می اندیشد، نشانه های فعالیت بدنی بسیار کم می شود. در این حالت، رفتار یا فعالیت بدنی او به فعالیت پنهان ذهنی تغییر یافته است.
فعالیت ذهنی یکی از ویژگیهای استثنایی انسان است، او با استفاده از این توانایی از صرف مقدار زیادی انرژی جلوگیری کرده، به جای عمل، در تفکر به حل مسأله می پردازد. این انرژی مصرف نشده در خدمت غنی سازی زندگی سرمایه گذاری می شود و انسان از این طریق در فرایند کنش متقابلش با محیط، نقش مسلط تری دارد. همچنین او با استفاده از تفکر و تخیل به اختراع نمادها، آفرینش هنرها و علوم و ترکیب مقولات تجریدی دست می یابد.
چنین مفهومی از زندگی انسان و رابطه ی ذهن و بدن، برای همیشه نظریات توازی گرایی و دوگانه بودن ذهن و بدن را از اعتبار انداخت. این مفهوم نو، ما را قادر می کند ابعاد ذهنی و بدنی رفتار انسان را نه به عنوان وجودهای مستقلی که جدا از هم هستند، بلکه به عنوان یک مجموعه ی جداناپذیر مطالعه کنیم. تفکر و عمل، هر دو از یک ریشه اند و می توان آنها را از یک سطح به سطح دیگر انتقال داد. (27)

پی نوشت ها :

1. reality
2. environment
3. life space
4. perceptual field
5. simultaneous mutual interaction
6. Learning Theories for Teachers; P. 70.
7. Ibid; Ch. 3.
8. experience
9. Dewey, J.; Experience and Education; 1938, P. 41.
10. Dewey, J.; Democracy and Education; 1916, P. 164.
11. motivation
12. drive
13. effect
14. reinforcement
15. vitalism
16. consciousness
17. goal
18. expectancy
19. intention
20. purpose
21. disequilibrium
22. tension
23. mind and body
24. depth psychology
25. will
26. Perlz, F. ; The Gestalt Approach and Eye Witness to Therapy; New York: Bantam Books, 1973, P. 14.
27. Ibid; P. 16.

منبع مقاله: شکرکن، حسین و دیگران، (1372) مکتبهای روانشناسی و نقد آن (جلد دوم)، تهران، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، مرکز تحقیق و توسعه ی علوم انسانی، چاپ ششم 1390.

 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط