نویسنده: حسین شکرکن و دیگران
نکته هایی که درباره ی گشتالت درمانی پرلز وجود دارد، چنین است:
1. اینکه پرلز به جای تأکید بر ناخودآگاه، اساس کار خود را بر «آشکار» استوار کرده، خالی از ابهام نیست؛ زیرا این سؤال مطرح است که آیا او منکر ناخودآگاه و تأثیر آن در رفتار است و یا آن را می پذیرد و راه برخورد با آن را متفاوت از راه تحلیل روانی می داند؟ اگر منظور اولی باشد، برخلاف واقعیات روانی است، چرا که تأثیر امور روانی به طور ناخودآگاه در رفتار فرد، تردیدپذیر نیست، چه بسا اتفاق می افتد که افراد، تحت تأثیر اموری روانی هستند که به آن توجه ندارند و اگر منظور این باشد که «می توان عقده های روانی فرد را به گونه ای دیگر حل کرد و ناخودآگاه او را از اموری که رفتار، سخت تحت تأثیر آن است، تهی ساخت»، مطلبی قابل تحقیق است که می توان آن را پذیرفت.
2. تأکید پرلز بر وضعیتهای ناتمام، به جای آنکه غرایز، پایه و مایه ی سایق انسان قرار گیرد، به یک تغییر در اصطلاح برمی گردد؛ چرا که نمی توان وجود غرایز و یا انگیزه ها را به عنوان سایقهای رفتاری انکار کرد؛ البته نقش انگیزه ها در رفتار حیوانات به قوت و شدت طبیعی آنها بستگی دارد؛ هر چند در انسان تأثیر مهم امور دیگری همچون ارزش گذاریها، عادات و... را نباید از نظر دور داشت و اینکه پرلز به جای انگیزه ها بر وضعیتهای ناتمام تأکید می کند، چیزی جز تنوع در تعبیر نیست و مشکلی را نیز حل نمی کند.
3. پرلز می گوید: «در صورتی که گشتالت ذهن با گشتالت جهان خارج مطابق باشد، می توان گفت که شخص از یک زندگی سالم لذت می برد و ذهن بازنمای دقیقی از واقعیت بیرون است». لیکن می توان گفت که بینشی که یک انسان الهی نسبت به واقعیت بیرون از خود دارد، با نگرش یک انسان مادی کاملاً متفاوت است. دیدگاه یک انسان الهی نسبت به واقعیات خارجی این است که همه ی آنها مخلوق خدا و عین وابستگی به اویند و هدف از آفرینش انسان آن نیست که به این جهان بیاید و تنها از لذایذ و زیباییهای این جهان استفاده کند، بلکه این جهان برای او گذرگاهی است که بتواند از آن توشه برگیرد و به مراتبِ بلندِ انسانی - الهی دست یابد. در مقابل، دیدگاه یک انسان مادی نسبت به انسان و جهان در این خلاصه می شود که «اِنْ هیَ الا حیاتُنا الدنیا نَموتُ و نَحیی» جز این زندگی چند روزه ی دنیا، جهان دیگری نیست و لذت و سعادت و کمالی جز لذایذ مادی این جهان وجود ندارد. لازمه ی چنین نظریه ای این است که انسان باید بهره مندی هرچه بیشتر و بی قید و شرط، از لذایذ دنیوی را وجهه ی همت خویش قرار دهد؛ به تعبیر دیگر، این جهان برای یک فرد الهی به عنوان وسیله و مقدمه ای برای تکامل اوست و برای یک فرد مادی هدف نهایی به شمار می آید. از طرف دیگر واقعیت این جهان و زندگی آن به گونه ای است که اگر انسان تنها به آن بیندیشد، در بسیاری از مواقع، موقعیتهای مختلف زندگی انسان ایجاب می کند که نتواند درست از لذایذ دنیا بهره مند شود و به خواسته های درونیش دست یابد. در این صورت است که همواره دچار تضاد روانی گردیده، عملاً نمی تواند بین گشتالت ذهنی و گشتالت جهان خارج هماهنگی ایجاد کند، ولی اگر این جهان را گذرگاه دید و برای آن اصالت قایل نشد، می تواند از همین محرومیت در جهت تعالی و رشد انسانی خود سود جوید و آن را مقدمه ای برای دستیابی به کمالات و لذایذ جهان دیگر قرار دهد، در نتیجه خود را موفق، سعادتمند و کامیاب بداند و تطابق کامل بین گشتالت ذهن و عین برایش حاصل شود.
4. پرلز می گوید: «بیمار کسی است که کلیت وجودی او دستخوش تجزیه شده است؛ لیکن می توان پرسید که اگر ابعاد معنوی کسی مورد غفلت قرار گیرد، ابعادی که انسان را به سوی جهان معنوی و الهی اوج می دهد و وجود انسان را توسعه و گسترش می بخشد، آیا کلیت وجود این انسان دچار تجزیه نشده است؟ اینگونه انسانها هر چند به طور موقت از نظر روانی متعادل به نظر می رسند، لیکن از آنجا که شخصیت واقعی آنها دچار تجزیه شده، دیر یا زود بر اثر حوادث و جریانهای اجتناب ناپذیر این جهان، تعادل روان آنها دستخوش تزلزل و تعارضات روانی، خواهد شد. افزون بر این، پاسخ ندادن به این ابعاد و نادیده گرفتن آنها، به طور ناخودآگاه تعادل وجودی انسان را به هم می زند.
5. پرلز هدف گشتالت درمانی را اینگونه معرفی می کند: 1) انسان کلیشه ای را به انسان واقعی مبدل سازد؛ 2) تمام بشریت را به زندگی در زمان حال بازگرداند؛ 3) به آنها بیاموزد که از استعدادهای خود بهره مند شوند. سپس پرلز می افزاید: امروزه امکان دستیابی به این اهداف فراهم است؛ زیرا امروزه به جای آیین پارسایی، اخلاق گرایی و جبرگرایی، لذت گرایی و سرانجام سلامت جویی جایگزین شده است.
از کلمات پرلز بخوبی استفاده می شود که گویا آیین پارسایی و اخلاق گرایی، انسان را به گونه ای کلیشه ای تنزل می دهد و نمی گذارد انسان از استعدادهای خود بهره مند شوند. سپس پرلز می افزاید: امروزه امکان دستیابی به این اهداف فراهم است؛ زیرا امروزه به جای آیین پارسایی، اخلاق گرایی و جبرگرایی، لذت گرایی و سرانجام سلامت جویی جایگزین شده است.
از کلمات پرلز بخوبی استفاده می شود که گویا آیین پارسایی و اخلاق گرایی، انسان را به گونه ای کلیشه ای تنزل می دهد و نمی گذارد انسان از استعدادهای خود بهره مند شود. در مقابل، لذت گرایی و سلامت جویی این امکان را فراهم می سازد که انسان کلیشه ای به انسان واقعی تبدیل شود و بیاموزد که چگونه از استعدادهای خویش بهره مند شود تا به سلامت راه یابد. از این مطالب بخوبی استفاده می شود که تلقی پرلز از آیین پارسایی و یا اخلاق گرایی چیست؛ او می پندارد که انسان با پارسایی و اخلاق گرایی دچار جبر می شود و تبدیل به یک انسان کلیشه ای می گردد و در نتیجه دست از تمام لذایذ دنیوی می شوید و گوشه نشینی برمی گزیند، از فعالیتهای اجتماعی دست می کشد و استعدادهای خویش را به کار نمی گیرد. در حالی که این برداشت از زهد و پارسایی و اخلاق و اخلاق گرایی، نادرست است، ولی متأسفانه در برخی از فرهنگها رایج است و نباید آن را به سایر فرهنگها و جریانهای دینی و اخلاقی سرایت داد. از طرف دیگر فاصله گرفتن از دین و اخلاق چگونه می تواند اهداف فوق را تأمین کند؟ بررسی زندگی انسانهای بهنجار و نابهنجار، گواه روشنی بر این مدعاست که انسانهایی که از دین و اخلاق فاصله گرفته اند آنچنان در بند هوسها و امیال نفسانی گرفتار شده اند که نتوانسته اند به آرمانهای انسانی و معنوی راه یابند و در نتیجه استعدادهای آنان برای رسیدن به کمال دچار رکود و خمودی و سرانجام عدم فعلیت گردیده است. آیا واقعاً انسان بدون دین و پارسایی می تواند کاملاً به سلامت روحی و روانی دست یابد؟ آیا انسان گسیخته از معنویت را این خطر تهدید نمی کند که در وضعیتهای خاصی به حیوانی خطرناک تبدیل شود و هستی خود و دیگران را تهدید کند؟
6. از نظر گشتالت درمانی، بیمار روانی کسی است که از نظم دهی به گشتالتهای ناکامل به ترتیب اولویت عاجز است و توان تشخیص اضطراری ترین آنها را نیز ندارد. به دنبال مطلب فوق آمده که گشتالت درمانگر نمی کوشد که به عمق ناخودآگاه بیمار پی ببرد، بلکه می کوشد از آشکار او مطلع گردد.
در اینجا دو سؤال مطرح است: 1) ملاک اضطراری ترین گشتالتهای ناکامل چیست؟ چرا که این امر با توجه به ذهنیتها و ایدئولوژیهای مختلف می تواند متفاوت باشد. اگر گفته شود که برحسب ذهنیت بیمار باید آن را پیدا و به او کمک کرد، باید گفت گاه این ذهنیت خطاست و یا جامعه و قانون به او اجازه ی تکمیل این گشتالت را نمی دهد که در این صورت باید کاری کرد که این ارزش گذاری بیمار را، تغییر داد تا در نتیجه، آنچه که برای بیمار اضطراری ترین گشتالت ناکامل است، تغییر یابد؛ 2) چرا نباید درمانگر برای درک گشتالتهای ناکامل، به عمق ناخودآگاه برود و او را در این امر یاری کند؟ چه بسا او درگیر همان مسائلی است که نتوانسته به آن پاسخ دهد و به طور ناخودآگاه به صورت عقده در فرد تأثیر گذارده، او را دچار ناهنجاری روانی کرده است. به نظر می رسد در اینگونه موارد باید درگیری فرد را با عقده ها و ناخودآگاه وی حل کرد و او را از آن امور تخلیه کرد، سپس با گشتالتهای ناکامل به طور معقول و واقع بینانه برخورد کرد. البته این بدان معنی نیست که در کشف عقده ها به تحلیلهای غیر واقع بینانه ی روان تحلیلگران پرداخت و از آنها سود جُست.
7. اینکه انسان به عنوان یک ارگانیسم معرفی شده، اگر به این معناست که او از اتحاد و یا وحدت خاصی برخوردار است و نباید بُعد جسمانی و ذهنی و روانی او را از هم تفکیک کرد، مطلب درستی است. لیکن اگر منظور این باشد که انسان موجودی است مادی که در دو سطح عمل می کند، مطلب نادرستی است که در فلسفه ی اسلامی با دلایل متعدد، بطلان آن اثبات شده است. از طرف دیگر، در ذیل این قسمت از متن آمده که «رفتار ذهنی به فعالیت جسمی تغییر شکل می دهد». اگر همانطور که از ظاهر عبارت به دست می آید، منظور این باشد که امر ذهنی حقیقتاً به امر مادی تبدیل می شود، نمی توان پذیرفت؛ زیرا یک امر ذهنی و روانی که از تجرد برخوردار است، به هیچوجه نمی تواند به فعالیت جسمی تغییر شکل دهد. آری! در امثال مواردی که در متن اشاره شده است، می توان گفت که نفس (روان) اگر بخواهد در دو جبهه به طور کامل درگیر شود، مشکل خواهد داشت. بدین ترتیب، آن وقت که نفس درگیر رفتارهای بدنی است، از تمرکزش نسبت به رفتارهای روانی کاسته می شود و آنگاه که مشغول کارهای روانی است، نمی تواند در بُعد رفتارهای بدنی و فیزیکی فعال باشد؛ هر چند معمولاً در هر دو مورد، بُعد دیگر هم به گونه ای فعال است، لیکن این امر، محدود به اندازه ی نیاز است.
8. اگر انسان فقط به عنوان موجودی مادی با محیط فیزیکی و اجتماعی ارتباط داشت، می توانستیم مرز تماس را تنها بین فرد و محیط در نظر بگیریم؛ ولی با توجه به اینکه انسان همانطور که با محیط خویش در ارتباط است، با جهان ماورای طبیعت نیز مرتبط است، باید مرز تماس وی را گسترش داد تا جهان ماورای طبیعت را نیز شامل شود و از اینجاست که انسان در برابر خدای خود عبادت می کند، با او مناجات می کند، برای او قیام و ایثار می کند، به او نزدیک می شود، و حتی این ارتباط شئون دیگر وی را نیز تحت الشعاع قرار می دهد و روابط وی با محیط را بر اساس دستورات خداوند و نزدیکی به او سازمان می بخشد.
9. در ذیل عنوان کلیدِ درمان: «حالا» و «اینجا» نکاتی آمده که قابل توجه است: 1) به حق باید گفت شعار «حالا» و «اینجا» کلید خوبی برای دستیابی به درمان است. در روایات اسلامی بر این نکته تأکید شده که زمان حال را غنیمت بدانید و فرصتها را که همچون ابرها در حرکتند و از دست می روند، مغتنم بدارید. در شعری که به حضرت علی علیه السلام منسوب است آمده که: «گذشته، گذشته است، و آینده هم هنوز نیامده، پس فرصت را در لحظه ای که بین دو نیستی (گذشته، آینده) قرار گرفته، غنیمت بشمارید». چه بسا انسانهایی که همواره عمر خود را در افسوس و اندوه برگذشته و ترس و یا امید کاذب نسبت به آینده می گذرانند و نمی دانند که آنچه اهمیت دارد و می تواند در حال و آینده مفید باشد، استفاده از فرصت، در زمان حال است. پس افسوس بر گذشته و ترس از آینده و یا امید کاذب نسبت به آن، شیوه ی انسانهای عاقل نیست. 2) «خودآگاهی» نیز نقش بسیار خوبی در شناخت ناهماهنگیهای روانی و ناهنجاریهای آن ایفا می کند. اینکه انسان بداند در چه موقعیتی قرار گرفته و به کارها و امور خود توجه کند و از آنها آگاهی بیشتری بیابد، تأثیر بسیار خوبی در رفع ناهنجاریها دارد؛ چرا که نارساییها و کمبودها را شناسایی کرده و درصدد جبران آنها برمی آید. 3) توجه به مسئولیت فردی و اعتقاد به این دیدگاه که انسان مسئول خویش است و می تواند سرنوشت خود را رقم زند و توان آن را هم دارد و همینطور توجه دادن بیمار به مسئولیت فردی خویش و اینکه او خود می تواند به موفقیت راه یابد و اوست که مسئول فعالیتها و رفتار خویش است، در موفقیت فرد و رفع ناهنجاریهای خود، نقش بسیار مهمی را ایفا می کند. حال، اگر فرد را در کارهایش مسئول ندانیم و یا به او چنین القا کنیم که او مسئول اعمالش نیست، او رفع ناهنجاریهای خویش را از دیگران می خواهد و البته دیگران نیز نمی توانند در این امر موفق شوند. اگر هم به گونه ای او را در موفقیتهایی قرار دهیم تا بتوانیم قدری از مشکلات روانی او را کاهش دهیم، باز هم امکان برگشت به حالت گذشته وجود دارد.
منبع مقاله: شکرکن، حسین و دیگران، (1372) مکتبهای روانشناسی و نقد آن (جلد دوم)، تهران، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، مرکز تحقیق و توسعه ی علوم انسانی، چاپ ششم 1390.