موج ساخت گرایی در جامعه شناسی

مفهوم ساخت در جامعه شناسی و همچنین در مجموعه علوم انسانی و اجتماعی از سی سال پیش تاکنون شاهد موج جدیدی بوده است. این مفهوم در معانی بسیار متفاوت به کار گرفته شده است و به همین جهت بحثهای پر شوری را
دوشنبه، 2 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
موج ساخت گرایی در جامعه شناسی
موج ساخت گرایی در جامعه شناسی

نویسنده: گی روشه
مترجم: دکتر هما زنجانی زاده



 
مفهوم ساخت در جامعه شناسی و همچنین در مجموعه علوم انسانی و اجتماعی از سی سال پیش تاکنون شاهد موج جدیدی بوده است. این مفهوم در معانی بسیار متفاوت به کار گرفته شده است و به همین جهت بحثهای پر شوری را برانگیخته که درک تمامی درجات کم و بیش دقیق آن بسیار دشوار است؛ از جمله مردم شناس امریکایی کروبر این چنین نتیجه می گیرد که: «مفهوم ساخت احتمالاً چیزی جز یک امتیاز مد روز نیست. اصطلاحی به ناگهان بعد از مدت 15 سال جاذبه می یابد مثل کلمه «آئرودینامیک» که به اشتباه در همه موارد به کار می رود و تنها به این دلیل که به گوش خوش آیند است. هر چیزی به شرط آنکه بی شکل نباشد دارای ساخت است. بدین سان به نظر می رسد که واژه «ساخت» به آنچه ما در ذهن داریم چیز قابل توجهی نمی افزاید مگر یک بینش دلپذیر». (1)
در برابر این ایستار بدبینانه و سهل و ساده گیر، روژه باستید چنین پاسخ می دهد که «اگر می بینیم این اصطلاح بی وقفه حوزه های جدید تحقیق را دربرمی گیرد، از آن روی است که با یک نیاز مطابقت می کند و نشانه آن است که مفهومی مفید است، گرچه ابهامی در آن وجود دارد، می تواند رشته هایی را که از این مفهوم استفاده می کنند غنا بخشد» (2).
در اینجا بررسی همه جانبه این امر دشوار است، اما سعی خواهیم کرد شرحی اجتمالی از آن ارائه دهیم و امیدواریم این عمل ما نیز تا آنجا که ممکن است «دارای ساخت» باشد، و ناگزیر بر وجوهی تأکید می ورزیم که مورد توجه جامعه شناسی است.

دو منبع اصلی

حتی اگر هدف سهل و ساده کردن مسأله باشد، می توان گفت که مفهوم ساخت اجتماعی از دو منبع اساسی نشأت می گیرد: اولی که قدیمی تر است، مدل ارگانیک است و دومی که جدیدتر است زبان شناسی و دقیقتر بگوییم واج شناسی است. خواهیم دید که این دو منبع در نهایت با دو مفهوم ساخت که کاملاً از یکدیگر متفاوتند مطابقت می نماید.

منبع ارگانیستی

ارگانیسیسم اسپنسر
پیش از این بارها از مدل ارگانیک در جامعه شناسی سخن گفته ایم و نیز متذکر شدیم که بدون شک اسپنسر بیشترین استفاده را از این مدل کرده است. اسپنسر در «اصول جامعه شناسی» که نخستین جلد آن در 1876 به چاپ رسید، مقایسه ای بین سامان و تحول ارگانیسمهای زنده و ارگانیسمهای جوامع ارائه داد تا نتیجه بگیرد که «می توان» جامعه را به عنوان یک ارگانیسم (3) در نظر گرفت و آن را «ارگانیسم اجتماعی» نامید. مقایسه بین ارگانیسمهای زیستی و اجتماعی به او امکان دادتا شباهتهایی را بین این دو برقرار سازد. او بر این نکته تأکید کرد که تحول در آنها با تنوع و تخصص متزاید ارگانها (اعضا) و یا اجزا و در نتیجه با تکثر «ساختهای اجتماعی» و کارکردکهای اجتماعی، همانند ساختها و کارکردهای زیستی، صورت می گیرد. به علاوه متذکر شد که هر دو نوع ارگانیسم دارای سه زیر نظام (عضو) است: نظام تغذیه، توزیع و تنظیم که تحول در هر دو مورد با وابستگی متقابل متزاید اجزای تشکیل دهنده و سازمان بسیار منسجم و مشخص هر نظام و روابط مشترکشان صورت می گیرد.
اما در ضمن تفاوتهایی نیز بین دو ارگانیسم وجود دارد که اسپنسر به دقت آنها را مشخص می کند. او متذکر می شود که «ارگان سیاسی در ارگانیسم زنده معادلی ندارد و همین امر به او کمک می کند تا مخالفت خستگی ناپذیرش با دولت و هر مؤسسه دولتی تقویت شود و فلسفه لایبرال افراطی خود را تأیید نماید. اسپنسر بحث خود را بدین گونه توجیه می کند که هرگونه تمثیل بین ارگانیسم زنده و ارگانیسم اجتماعی جز داربستی برای کمک به بنا کردن یک مجموعه منسجم از استنتاجات جامعه شناختی نیست و اگر این داربست را برداریم استنتاجات می توانند خود را حفظ کنند» (4).
در واقع باید دانست که اسپنسر با تمثیل ارگانیستی خود و مدل ارگانیسم زنده واقعیت اجتماعی را چون مجموعه اجزا دارای وابستگی متقابل و یک کلیت به هم پیوسته در نظر می گیرد.

مفهوم اسپنسری ساخت اجتماعی

اما مراد اسپنسر از «ساخت اجتماعی» چیست؟ همان طور که اتین ولف زیست شناس می گوید: «ممکن است به ذهن گروهی از زیست شناسها خطور کند که گردهماییهایی درباره «ساختها» در زیست شناسی ترتیب دهند. اما هیچ وقت فکر نمی کنند که جلسه ای پیرامون مفهوم کلمه «ساخت» ترتیب دهند، چون معنای ساخت کاملاً روشن و غیر قابل بحث است، و در رشته ما همان معنای لغوی خود را که بسیار ساده است، دارد. فرهنگ لاروس در مورد کلمه ساخت چنین توضیخ می دهد: ساخت، شیوه ای که یک بنا ساخته شده است و یا شیوه ای که بین اجزا یک کل برقرار است، همچون ساخت پیکر یا بدن... بنابراین ساخت مفهوم ساده ای دارد، تنها به یک چیز معین مربوط می شود و امور قابل فهم را دربرمی گیرد. مفهوم ساخت با اندک تفاوتی با مفهوم سازمان مطابقت می کند» (5). اسپنسر نیز مسأله ای در مورد معنای کلمه «ساخت» مطرح نکرده است، همانند کلمه «فونکسیون» و بیولوژیستهای نیک بخت. از نظر او نیز معنای کلمه روشن است و بالاخره برای او نیز ساخت یک داده معینی ست و عملاً با سازمان مطابقت می کند. هرگونه نظم و ترتیب سلولها، ارگانها، و اجزا برای او یک ساخت به شمار می رود و در این معنا ابتدایی است که او این اصطلاح را به کار می برد.

رادکلیف براون

اسپنسر تأثیر بسیار زیاد و پایداری بر مردم شناسی اجتماعی انگلیس گذاشته است. آ. ر. رادکلیف براون بخصوص همانند اسپنسر تمثیل ارگانیستی و مفاهیم ساخت و فونکسیون اجتماعی را به کار می برد ولی سعی می کند به این اصطلاحات معنایی دقیقتر از اسپسنر بدهد. از نظر رادکلیف براون «ساخت یعنی ترتیب اشخاصی که بین خود روابط کنترل نهادی شده یا معینی دارند همانند روابط سلطان و رعیت، یا شوهر و زن». سپس او بین ساخت اجتماعی و سازمان اجتماعی تمایز قائل می شود. او سازمان اجتماعی را نظم و ترتیب فعالیتها می داند... «ساخت یک سپاه مدرن قبل از هر چیز شاخص ترتیب گروهها مثل دسته، تیپ، و هیأتهای نظامی و در درجه دوم شاخص نظم مبتنی بر سلسله مراتب مثل ژنرالها، سرهنگها، سرگردها، سرجوخه ها و غیره است. سازمان ارتش در ترتیب فعالیتهای پرسنل چه در زمان صلح و چه در زمان جنگ وجود دارد. می توان گفت که هر شخص درون یک سازمان دارای یک نقش است. پس می توان گفت در یک نظام ساختی توجه به نظام موقعیتهای اجتماعی معطوف می شود در حالی که در یک سازمان، نظام نقشها مورد مطالعه قرار می گیرد». (6)
باید به خاطر داشت که تمایز و تفکیکهای رادکلیف براون همواره روشن نیست، به علاوه به نظر می رسد گاهی اوقات رادکلیف براون تناقض گویی می کند. از یک سو تأکید می کند که ساخت خود ارگانیسم ملموس و محسوس نیست،‌ خواه ارگانیسم زیستی و خواه اجتماعی، و آن را مجموعه روابط (set of relationd) بین اجزای تشکیل دهنده می داند. بنابراین ساخت اجتماعی از این دیدگاه، مجموعه روابط بین اشخاص یا بازیگران است، زمانی که این روابط بر طبق مدلهای نهادی شده ای که به عنوان هنجارها در رفتار اشخاص به کار گرفته می شوند تعریف شوند. از سوی دیگر رادکلیف براون گاهی بین ساختی که به طور محسوس در واقعیت وجود دارد و مستقیماً قابل مشاهده است و دائم در تغییر و تبدیل است چه در جامعه و چه در ارگانیسم و گاهی از «صورت ساختی» که مشاهده کننده توصیف می کند و به طور ضمنی در ساخت محسوس وجود دارد و ثابت تر و با دوام تر است، تفکیک و تمایز قائل می شود.
این تناقض گوییهای رادکلیف براون انتقادهای متعددی را برانگیخته است که کم و بیش درست و پذیرفتنی است. در واقع به نظر می رسد این تناقض گوییها یا این شک و تردیدها از ادراکی ناشی می شود که رادکلیف براون از این تمایزهای دوگانه داشته و در عین حال نمی توانسته آن را به روشنی بیان کند. نخست تمایز بین وجوهی از واقعیت است که می توانند مورد تحلیل ساختی قرار گیرند، یعنی وجوه ثابت، مداوم و نهادی شده و وجوهی که گورویچ آنها را «بدون ساخت» یا «غیر ساختی» نامیده است و خودانگیختگی و خلاقیت بی وقفه تغییرات یا بی ساختی را به همراه می آورد. دوم تمایزی بسیار مهمتر است - که ما بعداً نزد لوی اشتراوس آن را می یابیم - بین ساخت تجربه شده به وسیله اعضای یک جامعه به شیوه ای کم و بیش آگاه و ساخت نظری یا مدل ساخته شده توسط محقق به منظور فهم و واقعیت و تبیین آن.

جانشینان رادکلیف براون

جانشینان رادکلیف براون به جامعه شناسی و مردم شناسی انگلیس چیز تازه ای به مفهوم ساخت نیفزوده اند. بدین سام از نظر اس. اف. نیدل «هرگاه از یک جمعیت مشخص و رفتارش، مدل (pattern) یا شبکه (network) یا «نظام» روابطی که بازیگران اجتماعی - که نقشهایی را در برابر یکدیگر ایفا می کنند - بین خود دارند مورد انتزاع و تجرید قرار دهیم به ساخت یک جامعه دست خواهیم یافت.» (7) تی. بی. با تومور در تأیید موریس گنیبرگ در رساله جامعه شناسی بسیار معتبر خود می افزاید: «به نظر من در بین تعاریف ساخت اجتماعی، مفیدترین همانی است که ساخت اجتماعی را چون مجتمع نهادهای اساسی و گروههای مهم در جامعه شناسی در نظر می گیرد» (8). چنین تعریفی از ساخت اجتماعی متأسفانه نه روشنگر و نه مفید است.
برعکس، تأثیر رادکلیف براون مردم شناسی انگلیسی را به تحقیقات تجربی ارزشمندی متعهد ساخته است، بخصوص به برکت نگرش «ساخت گرا» که این تحقیقات از آن الهام گرفته اند. مردم شناس انگلیس بخصوص سهم زیادی در مطالعه تجربی ساختهای خویشاوندی، ساختهای سیاسی و حقوقی مردم افریقا داشته اند.

منبع زبان شناختی

فردینان دوسوسور
دومین منبع الهام ساخت گرایی، زبان شناسی است. زبان شناسی فرانسوی فردینان دوسوسور را می توان در رأس این منبع قرار داد. او نخستین کسی است که در «درسهای زبان شناسی عمومی» - که شاگردانش پس از مرگ او در سال 1916 منتشر کردند - بر این امر تأکید می کند که زبان خصلت یک نظام را دارد و باید به عنوان یک نظام مورد بررسی قرار گیرد. او می گوید: «زبان یک نظام است و جز نظم ویژه خود چیزی نمی شناسد». (9) و در جای دیگر می گوید: «زبان نظامی است که تمام اجزایش می توانند و باید در همبستگی همزمانی شان مورد ملاحظه قرار گیرند». (10) «اشتباه است اگر یک واژه را صرفاً به عنوان مجموع چند صوت با مفهومی خاص در نظر بگیریم. چنین تعریفی یعنی جدا کردن یک واحد از نظامی که بدان تعلق دارد و این تصور که می توان با کلمات شروع کرد و از مجموع آن، نظام را ساخت. در حالی که باید از کل منسجم آغاز کرد تا بتوان از طریق تحلیل، عناصری را که دربردارد، مشخص نمود» (11). همان طور که رومن یا کوبسون زبان شناس در 1927 متذکر شده است: «عقیده فردینان دوسوسور که زبان را به عنوان نظام ارزشهای نسبی در نظر می گیرد گرچه به طور کلی در زبان شناسی معاصر پذیرفته شده است، چندان مدلل به نظر نمی رسد، چون نمی توان تمامی نتایج را از آن به دست آورد» (12).

مکتب پراگ

«زبان شناسی ساختی» عمدتاً توسط رومن یا کوبسون، تروبتسکوی و همکارانشان یعنی در مکتب پراگ رشد نموده است. امروزه دانش زبان شناسی از آن رو که زبان را به عنوان یک کلیت نظامند تحلیل می کند، پیشرفت قابل ملاحظه ای کرده، تا آنجا که عنوان پیشرفته ترین علوم اجتماعی را کسب نموده و الهام بخش دیگر علوم انسانی شده است.
چنین توفیقی مرهون آواشناسی یعنی مطالعه واجها یعنی وجه صوتی زبان است. پیشتر، در سال 1933، تروبتسکوی اظهار کرده بود که: «آواشناسی کنونی خود را به بیان این امر که واجها همواره متعلق به یک نظام هستند محدود نمی کند بلکه نظامهای آوایی محسوس را نشان می دهد و ساخت آنها را آشکار می سازد» (13). اخیراً به برکت همین روشها، پیشرفت مشابهی در حوزه معناشناسی تحقق یافته است، بدین گونه که زبان به عنوان یک نظام نمادین مستقل از افراد سخنگو مورد شناخت و مطالعه قرار می گیرد.

از زبان شناسی تا ساخت گرایی:

لوی اشتراوس
بدون شک این مردم شناس فرانسوی کلود لوی اشتراوس است که بیش از همه در جستجوی الهام گرفتن از رهیافت نظاممند در زبان شناسی و انتقال آن به تحلیل واقعیت اجتماعی است. در واقع او نماینده اصیل آن چیزی است که «انسان شناسی ساختی» می نامد که در ضمن عنوان یکی از آثار اوست. (14)
از نظر او انتقال رهیافت نظاممند از زبان شناسی به دیگر علوم انسانی از دو جهت قابل توجه است. نخست دستگاه صوتی انسان به او امکان می دهد که تعداد زیادی از اصوات را تلفظ کند. اما هیچ زبانی تمامی اصوات ممکن را به کار نمی برد، هر زبانی بعضی از اصوات را انتخاب می کند و دیگر اصوات را کنار می گذارد. هر زبانی بین اصوات‌، بعضی از روابط را انتخاب می کند و بعضی را کنار می گذارد. هر زبانی بین اصوات، بعضی از روابط را انتخاب می کند و بعضی را کنار می نهد و این امر در مورد جامعه و فرهنگ نیز صادق است. دستگاه زیستی و روانی ذخیره ای بسیار غنی از امکانات متنوع دارد و طیف وسیعی از ایستارهای متنوع را می گشاید؛ بعضی از این امکانات به طور عام شناخته شده هستند، اما در ضمن هر مجموعه اجتماعی - فرهنگی تعداد معینی را انتخاب می کند و دیگران را کنار می گذارد تا یک ترتیب خاص و منسجم را فراهم آورد؛ پس کارِ جامعه شناس و مردم شناس آن است که ساخت عناصر حفظ شده از بین همه امکانات را درک و تبیین کند، همانند زبان شناس که می کوشد نظام اصوات و علائم ترکیب کننده یک زبان را دریابد.
دوم آنکه، زندگی اجتماعی اساساً بر پایه یک دستگاه وسیع نمادین قرار گرفته است و زبان چیزی جز یکی از نظامهای نمادین که او به کار می برد نیست. تمامی وسایل دیگر ارائه و مبادله نمادین در زندگی اجتماعی می توانند تحت همان روش تحلیل زبان قرار گیرند. (15) مثلاً خود لوی اشتراوس این انتقال روش را در مطالعه خویشاوندی به کار برده است. او با الهام از «مقاله هدیه و بخشش» مارس موس، آن را به عنوان یک نظام نمادین مبادله یا نقل و انتقال زبان تفسیر کرده است که این نظام به مجموعه وسیعی از روابط وصلت منتهی شده است که پایه اصلی سازمان جوامع غیر صنعتی را تشکیل می دهد. این نظام، ساختی مشابه ساخت یک زبان را ارائه می کند و برای بیان ریاضی همه قواعد ازدواج و در نتیجه همه انواه خویشاوندی آمادگی دارد. (16)

مفهوم ساخت اجتماعی از دیدگاه لوی اشتراوس

مع ذلک، معنایی که اشتراوس خواسته است به مفهوم ساخت بدهد و سبب اصالت تفکر اوست، بحثهای زیادی را برانگیخته است. از نظر لوی اشتراوس ساختِ واقعیت اجتماعی یک داده محسوس و ملموس نیست که مستقیماً قابل مشاهده باشد، بلکه به قول او ساخت «پنهان» است یعنی در واقعیت پنهان شده است و نیازمند کشف و بازشناسی است. اما همان طور که او تأکید می ورزد در اینجا تضاد از نوع تضاد ملموس و انتزاعی و ارزش قائل شدن برای آن سر باز می زند. صورت در مقابل ماده ای که با آن بیگانه است تعریف می شود، در حالی که ساخت دارای محتوای مشخصی نیست بلکه خود محتوا را تشکیل می دهد که در یک سازمان منطقی به عنوان یکی از ویژگیهای حقیقت در نظر گرفته می شود» (17). لوی اشتراوس با مفهوم ساخت اجتماعی که اسپنسر و رادکلیف براون در نظر داشتند بشدت مخالفت می کند و آن را زیاده از حد واقعی و ملموس می یابد. از نظر او ساخت اجتماعی ترتیب روابط اجتماعی یا مجموعه گروهها نیست، بلکه داده های مستقیماً قابل مشاهده اند که می توانند توسط کسانی که در آن مشارکت دارند و در آن زندگی می کنند بیان شوند. ساخت بنا به تعریف لوی اشتراوس به طور اخص یک مدل نظری است که محقق آن را می سازد تا در نهایت قابل تقلیل به یک فرمول ریاضی باشد. کارکرد ساخت آنچنان که اسپنسر و رادکلیف براون معتقد بودند تشریح و توصیف نیست. کارکرد آن، قابل فهم کردن امور مشاهده شده در سطحی از شناخت است، سوای آنچه که خود مشارکت کننده در اختیار دارد، یعنی سطح قابلیت فهم نظری که از سطح شناخت در شعور مشترک متفاوت است.
بنابراین جدایی بین واقعیت و ساخت، سوای تضاد ملموس و انتزاعی است. لوی اشتراوس با الهام گرفتن از تروبتسکوی که می گفت «آواشناسی از مطالعه واجهای زبان شناختی آگاه به زیربنای ناخودآگاهشان می رسد»، معتقد است که نظامهای آواشناسی به وسیله ذهن در محدوده تفکر غیرآگاهانه شکل می گیرد». (18) این حکم در مورد ساختهای اجتماعی نیز صادق است، ساختی که مشاهده کننده بیان می کند، در واقعیت حاضر و پنهان است اما به شیوه منظمی خود را در پشت حوادث تجربه شده آگاه پنهان می کند. آنها که با این حوادث زندگی می کنند (خواه یک زبان که بدان سخن می گویند یا صورتی از خویشاوندی که بدان تعلق دارند) از ساخت ضمنی آن بی خبرند. تحلیل ساختی باید بتواند ساخت ناآگاه را کشف و از واقعیت ملموس جدا کند و آن را به صورت قاعده عمومی یک «قانون» علمی یا مدل تبیینی واقعیت بیان کند. بنابراین ساخت گرایی همان طور که لوی اشتراوس بیان کرده است «کوششی برای تبدیل جنبه های دلبخواه به صورت یک نظم به منظور کشف ضرورتی است که با رؤیای دست نیافتنی آزادی هماهنگ است. این نکته دلمشغولی سایر محققان بویژه پارتو نیز بوده است. هدف این دلمشغولی تدوین مدلهای نظری در علوم اجتماعی است که امکان می دهد واقعیت اجتماعی تجربه شده توسط اعضای یک جمع را بفهمد و تفسیر کند و بار دیگر توسط محقق به طور ذهنی بازسازی شود.

لوی اشتراوس و پارتو

بی گمان ساختی که لوی اشتراوس از آن سخن می گوید با آنچه پارتو نظام نامیده است مطابقت می کند. لوی اشتراوس از زبان شناسیِ ساختی الهام گرفته و پارتو از اقتصادِ ناب، و هر دو به محققان علوم انسانی تدوین مدلهای کاملاً نظری را پیشنهاد می کنند. البته نباید دو واژه ساخت و نظام ما را به اشتباه بیندازد، این دو محقق بینش واحدی در مورد هدف کار علمی دارند یعنی گذر از مشاهده نامنظم و نامرتب و دلبخواه و رسیدن به تبیین یک مدل منطقی، مشخص و قابل فهم. بنابراین می توان گفت لوی اشتراوس با تدوین قواعدی که بیانگر ساخت خویشاوندی است،‌ نظام اجتماعی را می دید و این امر خواسته و مطلوب پارتو نیز بوده است.

لوی اشتراوس و رادکیلف براون

بین رادکلیف براون و لوی اشتراوس تضاد عمیقتر و کمتر قابل کاهش است. اما این تضاد برای ما بسیار آموزنده است. در واقع می توان این دو محقق را به مثابه نمایندگان دو نگرش متفاوت از مفهوم ساخت که بیش از همه رواج دارند، در نظر گرفت این دو مفهوم از ساخت به نوبه خود با دو نوع مدل تحلیل علمی مطابقت می کند.

ساخت به عنوان مدل مفهومی

ساخت اجتماعی متعلق به رادکلیف براون با آنچه ما یک مدل مفهومی می نامیم مطابقت می کند و کارکرد آن از نوع توصیف است. گفتن اینکه یک دانشگاه دایای ساخت است یعنی در نظر گرفتن آن به عنوان مجموعه موقعیتها، نقشها، گروههای قشربندی شده وابسته به یکدیگر که براساس روابط کارکردی در تعادلی قرار دارند که پیوسته بازسازی می شود. بعضی از بخشهای ساخت می تواند توسط خود مشارکت کنندگان برحسب جایی که اشغال می کنند و چشم اندازی که می توانند بر کل مجموعه داشته باشند، توصیف شود. همچون توصیفی که رئیس دانشگاه، رئیس دانشکده، استاد والامقام یا استادی جوان، یک دانشجو، یک تکنیسین آزمایشگاه، یک ماشین نویس، یک مسئول خدمات، یک فرد خیّر، یک دانشجوی قدیمی و یا ولیّ او ارائه می دهد. هر یک از این افراد در ساخت دانشگاه با بخش کم و بیش مهمی از زندگی خود مشارکت دارند و بدین سان چشم انداز خاصی از این ساخت دارند. جامعه شناس نیز به نوبه خود از دیدگاههای متفاوت الهام می گیرد و آنها را به یکدیگر مربوط و منسجم می کند و به هم می آمیزد و همچنین از مشاهدات شخصی خود از رفتارهای متفاوت مشارکت کنندگان، شبکه های ارتباطی، و دسته بندیهایی که پدیدار می شود الهام می گیرد و سعی می کند تصویری جامع و منسجم از این دانشگاه یا دانشگاه به طور کلی فراهم آورد. بنابراین تصویر دانشگاه از طریق مجموعه عناصر مشارکت کنندگان متفاوت به شیوه ای آگاهانه اما مقطعی و موضعی و با توجه به میزان و نوع مشارکت آنها در زندگی دانشگاه ساخته می شود. امکان دارد که تصویری که جامعه شناس از دانشگاه به دست می آورد شامل اجزای ساختی باشد که هیچ یک از مشارکت کنندگان بدان آگاه نباشند و کشف آن برای آنها شگفت آمیز باشد و یا حتی طرد و نفی شود.
تصویری که جامعه شناس از مشاهده مستقیم خود از دانشگاه به دست آورده است یک مدل مفهومی است، به این دلیل که امکان می دهد واقعیت را به شیوه ای جامع و یکپاره و دقیق و به نوعی از بیرون توصیف کرد، چون با تصویر بخشی و مقطعی هر یک از مشاهده کنندگان مطابقت نمی کند. اما چون مستقیماً از واقعیت استخراج شده است با واقعیت تجربه شده مطابقت می کند و چون نوعی بازسازی محسوب می شود کاملاً با آن مطابقت نمی کند. به عبارت دیگر در اینجا به یک نوع تجرید درجه اول مواجهیم یعنی ساختی که مدل مفهومی بیان می دارد بلافاصله و مستقیماً در واقعیت تجربه شده قالب مشاهده است که از طریق آن به نحوی بازسازی شده است.

ساخت به عنوان مدل نظری

برعکس، ساخت آنچنان که لوی اشتراوس مطرح می کند یک مدل نظری است که کارکرد آن از نوع تفسیر و تبیین است و نه از نوع نمایش و توصیف. می توان گفت که مدل مفهومی شیوه ادراک واقعیت است در حالی که مدل نظری شیوه فهم واقعیت است. اعضای یک جامعه می توانند شناخت کم و بیش بخشی و مقطعی از ساخت آن به عنوان مدل مفهومی داشته باشند، اما ممکن است ساخت به عنوان مدل نظری از دیدگاه آنها دور بماند؛ زیرا مستلزم مشی دیگری غیر از مشاهده مستقیم است و بر پایه بیان امور مشاهده شده در سطح دیگری یعنی دومین سطح انتزاع و تجرید قرار دارد.

مدل مکانیک و مدل آماری

لوی اشتراوس خود دو نوع مدل را متمایز کرده است که شباهت به مدلهای ما دارد: مدل «مکانیک» که با مدل مفهومی ما مطابقت می کند و مدل «آماری» که با مدل نظری ما مطابقت می کند. لوی اشتراوس برای هر یک مثالی ارائه می کند. مردم شناس یا جامعه شناسی که انتخاب همسر در ازدواجها را در درون یک جامعه معین بررسی می کند، در نهایت موفق می شود مجموعه ای از «قواعد ازدواج» یک جامعه، شامل انتخاب ترجحی، انتخابهای ممکن، و انتخابهای ممنوع را معین کند. این قواعد مدل توصیفی را شکل می دهند و مشخص می کنند که هنجارهایی که اعضای یک جامعه در انتخاب همسر از آن تبعیت می کنند کدامند. با وجود این می دانیم که در عمل هنجارها همیشه دقیقاً رعایت نمی شوند. ازدواجهایی صورت می گیرد که براساس قواعد نیستند. پس مدل توصیفی به ما امکان نمی دهد احتمال ازدواجهایی را که انتخاب همسر از قواعد انحراف می جوید پیش بینی کنیم و این همانی است که لوی اشتراوس مدل مکانیکی می نامد، مدلی که قواعد یا هنجارهای عمومی را تصریح می نماید، اما امکان نمی دهد تمامی رفتارهای فردی واقعی را پیش بینی کنیم.
هرگاه، مردم شناس یا جامعه شناسی در یک دوره نسبتاً طولانی ازدواجها را ثبت کند و محاسبه ای آماری از تمامی انتخابهای واقعی همسر داشته باشد و این محاسبه را تحت یک بررسی ریاضی قرار دهد و عاقبت یک فرمول ساده شده ای را به دست آورد که فهم تمامی موارد مشاهده شده را میسر سازد،‌ او خواهد توانست حاشیه احتمالی را که برحسب آن ازدواجهغای واقعی تابع قوانین هستند، محاسبه نماید. این مدل آماری دیگر در سطح توصیف قرار ندارد و مستلزم ارتقای آن به سطح دیگری در تفسیر است که امکان پیش بینی را بدهد.
با وجود این باید محتاط بود. اصطلاح و مثال لوی اشتراوس ممکن است ما را به اشتباه بیندازد. یک مدل صرفاً از آن جهت که آمار را به کار می برد نظری نیست زیرا همان طور که ژیل گرانژه متذکر می شود، مدل مکانیک نیز می تواند از آمار استفاده کند. (19) آنچه باید از این توضیحات به خاطر داشت گذر از سطح توصیف به سطح تفسیر است یعنی گذری که تفاوت بین مدل مفهومی و مدل نظری را مشخص می کند.

هدف نظری دوگانه

دو مفهوم ساخت که برشمردیم و دو نوع مدلی که با آن مطابقت می کنند ما را به یک نتیجه مهم می کشاند. در واقع می توان گفت که این دو مدل دو هدف اصلی را بیان می کنند که همواره تمامی تحقیق نظری در جامعه شناسی را تحت الشعاع قرار داده و می دهد. مدل مفهومی بخصوص به هدف جامعیت پاسخ می دهد در حالی که مدل نظری پاسخگوی هدف انتزاع منطقی تجربی است.

هدف جامعیت دهنده

منظور ما از هدف جامعیت دهنده یعنی تلاش به منظور درک جامعه یا یک جامعه معین به عنوان مجموعه اجزایی که دارای وابستگی متقابل هستند و کلیتی را تشکیل می دهند که دارای پیوستگی درونی است و همچنین به منظور تحلیل هر پدیده در ارتباط با این کلیت یا در ارتباط با پدیده های دیگری در این کلیت به وجود می آیند. ما قبلاً این هدف را در تحلیل فونکسیونی و در انواع فونکسیونالیسم و در تحلیل ساختی بخصوص مدل مفهومی ملاحظه کردیم. به علاوه همین هدف جامعیت دهنده است که اکثر تعاریف نوین ساخت بیانگر آن هستند. مثلاً آندره لالاند در فرهنگ لغت فلسفه در مورد ساخت می گوید «ساخت زمانی به کار گرفته می شود که یک کل متشکل از عناصر به هم پیوسته باشد نه ترکیب ساده عناصر به نحوی که هر عنصر به سایر عناصر به هم پیوسته باشد نه ترکیب ساده عناصر به نحوی که هر عنصر به سایر عناصر وابسته باشد» (20). همین هدف در تعریفی که پیاژه از ساخت بیان می دارد ملحوظ است: «ما می گوییم... که ساخت (به معنای اعم) وقتی وجود دارد که عناصر در یک کلیت جمع شده باشند و ویژگیهای معینی به کلیت بدهند و خاصه های هر عنصر کاملاً یا بخشی و مقطعی وابسته و ملهم از خصلتهای کل باشند» (21). بالاخره می توان تعریفی نه از ساخت به طور اعم، بلکه این بار از ساخت اجتماعی ذکر کرد که گورویچ ارائه می کند: «هر ساخت اجتماعی تعادلی ناپایدار بین تعدد سلسله مراتب در بطن یک پدیده اجتماعی تام با خصلت جامعه شناختی کلان است که بی وقفه با تلاشی دائم به وجود می آید، که فقط بخش یا وجهی از آن را نشان می دهد» (22).
وجه اشتراک تمامی این تعاریف ساخت و ساخت اجتماعی این است که همگی به جامعه شناس یادآوری می کنند که در حوزه پدیده هایی که آنها را به جهت مطالعه از یکدیگر جدا ساخته است، امور و حوادث از یکدیگر جدا نیستند. اگر جامعه شناس بکوشد روابطی را جستجو نماید که این حوادث از یکدیگر جدا نیستند. اگر جامعه شناس بکوشد روابطی را جستجو نماید که این حوادث را به یکدیگر و با کل مجموعه مرتبط سازد همگی برای او معنا و مفهوم پیدا می کنند. همچنین خصلتهایی که مربوط به آنهاست و کلیت روابط وابستگی متقابل یا همبستگی ای که آنها را دربر می گیرد مشخص می شود.

هدف انتزاع منطقی - تجربی

اما در مورد هدف دوم که ما آن را انتزاع منطقی - تجربی نامیده ایم و لوی اشتراوس بویژه شارح آن است، به مفهوم ساخت معنای یک مدل نظری بسیار انتزاعی می بخشد که ورای آگاهیهای افراد بازیگر قرار می گیرد و محقق همزمان آن را به وسیله مشاهده واقعیت و قیاس منطقی کشف می کند. می توان گفت که احتمالاً این لوی اشتراوس است که در علوم اجتماعی به شیوه بسیار دقیق نیازهای یک مشی دقیق علمی را بیان کرده است. او به حق به ما یادآوری می کند که نمی توان به بیان واقعیت آنچنان که به ما عرضه می شود، بسنده کرد. شناخت علمی باید بتواند پدیده ها را تبیین کند و تبیین باید آنچنان باشد که امکان پیش بینی بعضی از پدیده ها، تغییرات یا رفتارهایی را فراهم بکند که ممکن است در شرایط معینی مشاهده شود. در واقع استحکام یک نظریه علمی با اعتبار پیش بینیهایی که فراهم می کند، ارزیابی می شود و این دقیقاً چیزی است که لوی اشتراوس از تحلیل ساختی بدان سان که مد نظر اوست توقع دارد. او می گوید: «مدلها برای آنکه شایسته احراز نام مدل باشند باید چهار شرط را فراهم آورند:
- نخست، یک ساخت خصلت یک نظام را ارائه می کند. ساخت شامل عناصری است که اندک تغییری در یکی از آنها سبب ایجاد تغییر در عناصر دیگر می شود.
- دوم، هر مدل به یک گروه از دگرگونیها تعلق دارد که هر یک با یک مدل از همان دسته مطابقت می کند، به نحوی که مجموعه این دگرگونیها، یک گروه از مدلها را به وجود می آورد.
- سوم، خصلتهای اشاره شده در بالا امکان می دهند در صورت تغییر یکی از عناصر شیوه عکس العمل مدل را بتوان پیش بینی کرد.
- چهارم، مدل باید به شیوه ای ساخته شود که عملکرد آن بتواند تمامی امور مشاهده شده را قابل درک نماید» (23).
بدین سان، لوی اشتراوس بدون ابهام از سویی هدف جامعیت دهنده تحلیل ساختی را بیان می دارد، بدین مضمون که هدف هر تحلیل ساختی همواره بیان یا تبیین وابستگی متقابل عناصر یک نظام است، و از سوی دیگر دو ضرورت مهم را اضافه می کند که مدل ساختی تمامی امور مشاهده شده را دریابد و همچنین امکان پیش بینی را فراهم کند. این دو ضرورت سبب می شود تحلیل ساختی توسط لوی اشتراوس در همان سطحی نباشد که توسط رادکلیف براون، پیاژه و گورویچ به عمل آمده است. این تحلیل در سطحی بمراتب بسیار نظری و دقیقاً علمی قرار دارد (24).
با وجود این باید در عمل قبول کرد که یافتن مثالهای تحلیل ساختی که ضرورتهای مطرح شده توسط لوی اشتراوس را برآورده سازد بسادگی ممکن نیست.
وقتی سخن از تحلیل فونکسیونی - ساختی است (آن طور که در جامعه شناسی معمول است) اغلب از یک مدل مفهومی جامعیت دهنده استفاده می شود خواه با الهام از بینش فونکسیونالیستی و خواه به منظور اهداف یک تحلیل فونکسیونی. تحلیل ساختی از نوع پیشنهاد شده توسط لوی اشتراوس در جامعه شناسی هدفی است که باید دنبال شود و هنوز نمی توان آن را به عنوان یک واقعیت به دست آمده پذیرفت.

پی نوشت ها :

1. Cite par Claude Levi-Strauss, Anthropologie structurale, Paris, Plon, 1958, p. 304.
2. Sens et Usages du terme structure dans les sciences humaines et sociales, publie sous la direction de Roger Bastide, La Haye, Mouton et Co., Introduction, p. 14.
3. Herbert Spencer, The Principles of Sociology, 3 volumes publieschez D. Appleton and Company, 3e edition, 1925, volume I, p. 462. (Traduction francaise de E. Cazelles, Paris , Librairie Germer Bailliere et Cie 1878.)
در این جلد از کتاب از صفحه 447-597 اسپنسر تز ارگانیت خود را بسط و توسعه داده است. در این مورد بخصوص به مقاله گورویچ مراجعه شود:
"Une source oubliee des concepts de "structure sociale", "fonction sociale" et "institution", Herbert Spencer", Cahiers internationaux de sociologie, XXIII, 1957.
4. Ibid, p. 592-593.
5. Etienne Wolff, "Le sens et l'emploi du mot "structure" en biologie" dans le volume publie sous la direction de Roger Bastide et deja cite, p. 23.
6. A. R. Radcliffe-Brown, Structure and Function in Primitive Society, Londres, Cohen and West Ltd., 1952, p. 11.
7. S. F. Nadel, The Theory of Social Structure, Glencoe, III, Free Press, 1957, p. 12.
8. T. B. Bottomore, Sociology: A Guide to Problems and Literature, Londres, Allen and Unwin Ltd., 1962, p. 111.
9. Ferdinand de Saussure, Cours de linguistique generale, 5e edition, Paris, Payot, p. 43.
10. Ibid, p. 124.
11. Ibid., p. 157.
12. Roman Jakobson, "Proposition au premier congres international de linguistes", reproduit dans Selected Writings, La Haye, Mouton et Co., 1962, volume 1, p. 4.
13. N. Trubetzkoi, "La phonologie actuelle", Psychologie du laugage, Paris, 1933. Cite par Levi-Strauss, "L'analyse structurale en linguistique et en anthropolpgie" Word, I, 1945, p. 35.
14. C. Levi-Strauss, L'Anthropologie structuale, Paris, Plon, 1958.
15. به خصوص نگاه کنید به مقاله لوی اشتراوس که قبلاً ذکر شد:
"L'analyse structurale en linguistique et en anthropologie," dans la revue Word, p. 33-53.
16. C. Levi-Strauss, Less Structures elementaires de la parente, Paris, Presses universitaires de France, 1949.
17. C. Levi Strauss, "La Structure et la forme", Cahiers de l'Institut de science economique appliquee, Serie M, n0 7, mars 1960, p. 3.
18. Article de Word deja cite, p. 35 et 36.
19. Gilles Granger, "Evenements et Structures dans les Sciences de l'hommes", Cahiers de l'Institut de science economique appliquee, Serie M, n0 6, p. 177-178.
20. Andre Lalande, Vocabulaire technique et critique de la philosophie, Paris, Presses universitaires de France, 1960, p. 1031-1032.
21. Jean Piaget, Introduction a l'epistemologie genetique, Paris, Presses universitaires de France, vol. II, p. 34.
22. G. Gurvitch, "La concept de structure sociale", Cahiers internationaux de sociologie, vol. XIX (juillet-decembre 1955), p. 43.
23. Claude Levi-Strauss, Anthropologie structurale, p. 306.
24. این فصل به پایان رسیده بود که ما از بررسی روشنگرانه ای که ریمون بودون منتشر کرده بود آگاهی یافتیم:
A quoi sert la notion de "structure"? Essai sur la signification de la notion de structure dans les sciences humaines, Paris, Gallinard, 1968.
بودون به شیوه ای متفاوت از ما دو فهوم متفاوت از ساخت را مشخص می کند.

منبع: روشه، گی، (1375)، مقدمه ای بر جامعه شناسی عمومی سازمان اجتماعی، دکتر هما زنجانی زاده، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت) مرکز تحقیق و توسعه ی علوم انسانی، پنجم.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط