اگرچه مسئلهی ملی شدن صنعت نفت در تاریخ ایران مسئلهی بسیار مهمی است، ولی موضوع کار این مطلب بیان میراث فکری است که به وسیلهی دکتر مصدق بنیان گذاشته شد و تا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز ادامه یافت. چند مسئله در تفکر دکتر مصدق نمود بارزی داشت که به وسیلهی ادامهدهندگان راه وی نیز دنبال میشد. این مسائل به عنوان مهمترین ایرادات، نه تنها به دکتر مصدق، بلکه به جبههی ملی و ملیگرایانی که در بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در صحنهی سیاسی فعال بودند، وارد است. در این راستا، نوشتار حاضر، به عنوان آسیبشناسی مصدق، به دنبال بررسی بسیار گذرای این موضوعات است: اعتماد به غرب، مصادرهی یک جنبش، اصلاحگری به جای انقلابیگری و تفکر در چارچوب ملیگرایی.
1. اعتماد به غرب
بسیاری از مورخین و محققینی که در حوزهی مسائل ایران، به خصوص دوران حساس دههی 30 فعالیت دارند، اعتماد به غرب را از مهمترین اشتباهات دکتر مصدق میدانند که منجر به فروپاشی دولت وی نیز شد. پس از پیروزی ایران بر کمپانی انگلیسی در خصوص ملی شدن صنعت نفت، از آنجایی که فروش نفت ایران کاهش پیدا کرد، مشکلات اقتصادی بحرانی را در کشور به وجود آورده بود.[4] امیدهای دکتر مصدق به مساعدت دولت آمریکا برای مواجهه با مشکلاتی که انگلستان برای ایران به وجود آورد، ایشان را با شرایط دشواری مواجه نمود. دکتر مصدق گمان میکرد که دولت آمریکا برای جلوگیری از نفوذ کمونیسم در ایران، با توجه به جایگاه حساس و استراتژیک ایران برای آمریکا، در مقابل انگلیس قرار میگیرد و در نهایت، با کمکهای مالی، منجر به خروج ایران از این شرایط بحرانی میشود.[5] همین اتکا به کمک دولت آمریکا، در آن شرایط حساس، که با جواب منفی آمریکا همراه بود، یکی از مهمترین دلایل سقوط دولت ایشان بود..
متأسفانه این نوع تفکر به وسیلهی یاران و نزدیکان ایشان، بعد از کودتای 28 مرداد کماکان ادامه داشت و در چندین مورد و حتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی این روند دنبال میشد. از جمله میتوان به دههی اول 50 اشاره کرد که در آن زمان، آمریکا تلاش کرد با ایجاد فضای باز در ایران و دستور به شاه برای برقراری فضای باز سیاسی، بدین وسیله از مبارزهی مخالفان بکاهد و جای پای محمدرضاشاه محکمتر از گذشته شود. در این برههی حساس، احزاب و جریانهای متأثر از نحلهی فکری دکتر مصدق، با مخالفتهای خیابانی مردم مخالفت مینمودند و تصور میکردند که آمریکا به دنبال تضعیف قدرت محمدرضاشاه است.[6] همین اشتباه را دولت موقت مهندس بازرگان نیز انجام داد که در نهایت، این موضوع منجر به استعفا و به تدریج، کنارهگیری وی از فعالیتهای سیاسی شد.
2. مصادرهی یک جنبش
همان طور که گفته شد، مهمترین اتفاقی که در دوران نخستوزیری دکتر محمد مصدق افتاد، ملی شدن صنعت نفت و خروج آن از سلطهی کمپانی انگلیس بود. ملیگرایان و دیگر احزاب و جریانهایی که درون جبههی ملی جای میگرفتند، همواره بر نقش دکتر مصدق و به طور کلی، دولت ایشان در ملی کردن صنعت نفت تأکید مینمودند و در واقع، به نحوی این حادثه را مصادره به مطلوب میکردند. بدون شک، نقش دکتر مصدق در جریان ملی شدن صنعت نفت انکارناپذیر است. ایشان از قبل از نخستوزیری، دغدغهی این کار را داشتند و پس از به دست آوردن پست نخستوزیری، نقش بسیار مهمی در ملی کردن صنعت نفت ایفا میکردند.با این حال، با مرور مختصر دوران نخستوزیری دکتر مصدق، به نقش بسیار تأثیرگذار آیتالله کاشانی پی میبریم. پس از آنکه در سال 1330 محمدرضاشاه با درخواست دکتر مصدق مبنی بر گرفتن وزارت جنگ از محمدرضاشاه و ادارهی آن به وسیلهی نخستوزیری مخالفت کرد، وی در آن شرایط حساس، به نشانهی قهر، از سمت نخستوزیری استعفا داد و به همین دلیل، کشور در آستانهی ورود به بحرانی جدید قرار گرفت.[7] در این برههی حساس، آیتالله کاشانی با فراخواندن مردم و حضور آنها در خیابانها، نقش بسیار مهمی در نجات کشور از بحران و تسلط دوبارهی شاه بر کشور داشتند. هرچند که این مقاومت و ایستادگی چندی بعد به پایان رسید.[8] واقعیت این است که اگر تلاشهای آیتالله کاشانی در این مسیر نبود، به هیچ وجه آن موفقیتها حاصل نمیشد.[9] به تدریج و با ادامهی خودرأیی دکتر مصدق در بسیاری از امور و دور شدن ایشان از آیتالله کاشانی، شرایط برای دوام و موفقیت دولت ایشان کاهش یافت و در نهایت، با کودتای از پیش هماهنگشدهی آمریکا و انگلیس، در 28 مرداد دولت ایشان سقوط کرد.[10]
تا زمان شکلگیری جبههی ملی دوم که در سال 1338 شکل گرفت، نهضتهای فکری باقیمانده که متأثر از طرز فکر دکتر مصدق بودند، به تدریج از روحانیون و به طور کلی، از گرایشهای اسلامی جدا شدند و هر چه به پیروزی انقلاب اسلامی نزدیکتر میشدیم، این جدایی بیشتر نیز میشد. از همین رو اینها، جریان ملی شدن صنعت نفت را موفقیتی میدانستند که فقط در اثر تلاشهای دکتر مصدق و تیم تحت نظارت ایشان صورت گرفته است. اگرچه نمیتوان نقش دکتر مصدق را در این راستا نادیده گرفت، ولی بدون تردید، بدون حضور آیتالله کاشانی و نقشی که ایشان در آگاهی دادن مردم داشتند، هیچ گونه پیروزی حاصل نمیشد.[11]
3. اصلاحگری به جای انقلابیگری
یکی دیگر از مهمترین نقدهایی که هم به دکتر مصدق و هم به جریان بعد از ایشان (که طبیعتاً متأثر از وی بودند) میتوان گرفت، گرایشهای اصلاحطلبانه و اصلاحگری ایشان در مقابل حکومت محمدرضاشاه است؛ در حالی که فرصت برای ساقط نمودن وی فراهم شده بود. دکتر مصدق در دوران نخستوزیری خود و حتی قبل از آن، یکی از مهمترین دغدغههای خود را اجرای دمکراسی، آزادی در انتخابات و مباحثی اینچنین مطرح میکرد و امید داشت که بتواند در حکومت کاملاً اقتدارگرایانهی محمدرضاشاه، این اصول را پایهریزی و اجرا کند و به همین دلیل، چشمان خود را بر بسیاری از کجرفتاریهای شاه و نزدیکان وی بسته بود. به این امید که بتواند با ایجاد اصلاحات، این روند را تغییر دهد.[12] ولی با نگاهی عمیق پی میبریم که دولت دکتر مصدق به دنبال دمکراسی و اجرای آن نبود و دلیل اصلی آن نیز روحیهی خودرأیی ایشان بود که مجالی برای اجرای سیاستهای آزادمنشانه و دمکراسیمآبانه باقی نمیگذاشت..
وی عملاً با زیر پا گذاشتن قانون در خصوص گرفتن مجوز از مجلس برای اجرای برنامههای خود، بدون تأیید مجلس نشان داد که دولت مصدق بیش از آنکه گرایشهای دمکراتیک داشته باشد، گرایشهای ناسیونالیستی داشت. این نگرش در میان یاران وی بسیار قویتر از زمان خود وی در ادامه اجرا شد؛ تا جایی که به تدریج آنها جایگاه خود را در میان مردم ایران از دست دادند.[13] نکتهی بسیار مهم در این خصوص، این مسئله است که اگرچه دکتر مصدق به دنبال سیاستهای دمکراتیکمنشانه و اصولاً به دنبال اجرای دمکراسی در ایران نبود، ولی در برخورد با مخالفان دمکراسیستیز خویش، که در رأس آنان شاه و ارتش وی قرار داشت، با روحیهی تساهل و مدارا برخورد میکرد و در تلاش بود تا با ایجاد اصلاح، شرایط را تغییر دهد و این عملاً با توجه به روحیهی استبدادی شاه غیرممکن مینمود.
پس از مصدق نیز رویکرد سازشکارانه و مصلحتجویانه در برخورد با مخالفان سرسخت و رژیم شاهنشاهی، در میان طرفداران دکتر مصدق، به عنوان یک ایدئولوژی فکری ظاهر شد؛ تا جایی که در اوایل دههی 40 که جبههی ملی دوم پس از 9 سال تحمل فشارهای سنگین از سوی ساواک و ارتش شاه دوباره مجالی برای خودنمایی پیدا کرد، در مقابل کشتار مردم در سالهای 42 و نیز تبعید امام در سال 43، هیچ گونه حرکتی از خود نشان نداد و حتی در خصوص تبعید امام نیز موضع بیطرفانه گرفت. همچنین در سالهای پایانی حکومت شاه، که شاپور بختیار به عنوان نخستوزیری رسیده بود، حامیان فکری دکتر مصدق کماکان به دنبال حمایت از حکومت و تلاش برای ایجاد اصلاح بودند. این در حالی بود که در آن زمان، تمامی ملت ایران به رهبری حضرت امام خمینی (رحمت الله علیه) بسیج شده بودند تا حکومت طاغوتی پهلوی را ساقط کنند.[14]
در مجموع، نه مصدق و نه دنبالهروان فکری وی، هیچ وقت تفکرات اصلاحگرایانهی خود را در قبال رژیم شاهنشاهی کنار نگذاشتند. این طرز تفکر در پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز همچنان ادامه داشت و این عده کماکان معتقد بودند که نیازی به انقلاب نیست و با ایجاد اصلاحات و تغییر در درون رژیم پهلوی، میتوان شرایط را بهبود بخشید و آزادی را به مردم بازگرداند و مانع از استبداد شاه شد. به زبان گویاتر، این جریان معتقد به حکومت مشروطهی سلطنتی بود.
.
4. گرایش به ملیگرایی
مصدق بیش از آنکه سودای دمکراسی داشته باشد، گرایشهای ناسیونالیستی و ملیگرایانه داشت و یکی از مهمترین دلایل اختلاف میان آیتالله کاشانی و دکتر مصدق همین مسئله بود که دکتر مصدق به اسلام و نقش آن برای برقراری دولتی کارساز و قوی توجه نداشت.[15] در آغاز حرکت به سوی ملی شدن صنعت نفت، سخن از تمایلات ملیگرایانه بسیار مفید بود، زیرا بدین وسیله، حمایت بخشهای مختلف جامعه را به همراه داشت تا در مقابل استعمار انگلیس ایستادگی کند و استقلال ملی ایران حفظ شود، ولی به تدریج این تمایلات به سمت دیدگاههای تند و منفی حرکت کرد؛ تا جایی که مسئلهی جدایی دین از سیاست، ترجیح ملیّت بر دین و اخذ توسعهی کامل از غرب مطرح شد. این امر باعث جدایی مذهبیون از ملیگرایان شد که حاصل آن سقوط دولت مصدق و برقراری استبداد محمدرضاشاهی از سال 32 به بعد بود.[16]ملیگرایی مصدق زمانی اوج پیدا کرد که محمدرضاشاه نیز برای جلب نظر مردم، سخن از سیاست مستقل ملی میزد. او تلاش میکرد با تبلیغ این نگرش، نشان دهد که سرباز مطیع آمریکاییها نیست و بدین وسیله به مردم بقبولاند که به دنبال استقلال ملی ایران است و با هر گونه استعمار خارجی به مخالفت میپردازد.
نکتهی مهم دیگر اینکه ملیگرایان هیچ گاه به صورت جدی به مخالفت با محمدرضاشاه نپرداختند و عمدهی اختلافات آنها در حوزهی مسائل جزئی محدود میشد. به طور مثال، زمانی که شاه جزیرهی بسیار مهم بحرین را در یک معاملهی نابخردانه از دست داد و منجر به جدایی همیشگی بحرین از ایران شد، به جزء تعدادی از جریان ملیگرایی، دیگر اعضای این جریان سکوت کردند و در مقابل این خیانت محمدرضاشاه، لب به سخن نگشودند.[17] نکتهی مهم دیگر اینکه ملیگرایان در تمام دوران حضور خود در عرصهی سیاسی و با توجه به تمام شعارهای ملیگرایانهی خود، همواره منتظر کمکهای مالی یا تسهیلاتی آمریکا برای عبور از بحران بودند و این مغایر مباحث ملیگرایی و وطندوستی است.
پینوشتها:
[1]ضیاء مصباح، ملیگرایی در تاریخ سیاسی معاصر: نگاهی به تاریخچهی جبهه ی ملی، مجموعه مقالات، 1378 ، ص 2.
[2]همان، ص 3.
[3]کوروش زعیم، جبههی ملی ایران از پیدایش تا کودتای 28 مرداد، تهران، انتشارات ایرانمهر، 1378، ص 32.
[4]محمدجعفر قنواتی، معرفی و شناخت دکتر مصدق، تهران، انتشارات قطره، 1380 ، ص 45.
[5]ویدا همراز، آیا مصدق فریب خورد، ماهنامهی اندیشه و تاریخ سیاسی ایران معاصر، سال پنجم، شمارهی 44، 1385، ص 2.
[6]احمد ملکی، تاریخچهی جبههی ملی، تهران، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1368، ص 228.
[7]غلامرضا نجاتی، مصدق سالهای مبارزه و مقاومت، تهران، مؤسسهی خدمات فرهنگی رسا، ص 57.
[8]همان، ص 57.
[9]ضیاء مصباح، ملیگرایی در تاریخ سیاسی معاصر: نگاهی به تاریخچهی جبههی ملی، مجموعه مقالات، 1378، ص 4.
[10]محمدجعفر قنواتی ، معرفی و شناخت دکتر مصدق، تهران، انتشارات قطره، 1380، ص 86.
[11]جمشید آموزگار، جبههی ملی در واپسین روزهای فرمانروایی شاه، مجموعه مقالات: نشریهی داخلی، شمارهی 62 ، 1388، ص 2.
[12]هومان دوراندیش، نگاهی به دمکراسیخواهی مصدق و کودتای 28 مرداد: مدارا با دشمنان مدارا، نشریهی گزارش، سال هجدهم، شمارهی 210، 1388، ص 1.
[13]همان، ص 2.
[14]همان، ص 3.
[15]محمدجعفر قنواتی، معرفی و شناخت دکتر مصدق، تهران، انتشارات قطره، 1380، ص 96.
[16]همان، ص 99.
[17]جمشید آموزگار، جبههی ملی در واپسین روزهای فرمانروایی شاه، مجموعه مقالات: نشریهی داخلی، شمارهی 62 ، 1388، ص 3.
/ج