نویسنده: علامه محمد تقی جعفری
در رابطه با وحدت و کثرت، دو مسأله را می توان در نظر گرفت:
مسأله ی یکم: بحث وحدت و کثرت از دیر زمان مغزهای مقتدر بشری را به خود مشغول داشته است و دارای اهمیت بسیار زیادی است. من گمان می کنم که هر متفکر یا حکیم و یا فیلسوفی نتوانسته باشد درباره ی این بحث به نتایج قانع کننده ای برسد، یعنی بر این مسأله ی بسیار با اهمیت فکر نکرده باشد، آن نتایج عالی که از جهان بینی انسان توقع دارد و یا از احساسات برین انتظار دارد، محقق نخواهد شد. مفهوم وحدت مانند توحید، نخست یک عمل ذهنی است که عبارت است از تجرید و الغاء تشخصات و خصوصیات از یک حقیقت، تشخصات و خصوصیاتی که در جهان عینی یا در قلمرو ذهن، آن حقیقت را احاطه می کند، مانند تجرید و الغاء تشخصات و خصوصیات از افراد انسان و دریافت یک حقیت به نام انسان واحد و انسان کلی .
حال که وحدت مانند توحید یک عمل ذهنی است، دیگر نمی توان در خارج به جستجوی وحدت پرداخت. وقتی شما تشنه اید و به دنبال پیدا کردن آب می روید، آب را در کوزه و یا چشمه ساز خواهید یافت، و چون به جستجوی نان برآیید، نان در جهان عینی وجود دارد، مثلاً یک نان، دونان، سه نان. انواع و اقسام نان هایی که در خارج هست، اما شما نمی توانید بروید دنبال یک «وحدت»، یعنی در جهان عینی نمی توانید حقیقتی را به عنوان «وحدت» بیابید، همان گونه که نمی توانید «عدد 2» را در جهان عینی پیدا کنید. شما «عدد 2» را در جهان عینی نخواهید یافت. چیزی که خواهید یافت این است: 2 تا سیب، 2 تا انسان، 2 تا ستاره، 2 تا الکترون، و اما خود عدد 2 وجود عینی ندارد. آن چه در جهان عینی خواهیم یافت، امور مادی متشکل با نمودها و کیفیات و کمیت ها هستند. مثلاً 2 سیب به وزن 100 گرم و یا 2 سیب به وزن 200 گرم، اما نمی توانید بگویید یک عدد 2به وزن چه... قابل توزین نیست. مثلاً سیبی می خواهیم بخریم که رنگش قرمز باشد، اما نمی توانیم به جستجوی دویی برویم که رنگش قرمز باشد. عدد 2 رنگ نمی پذیرد، عدد 2 وزن نمی پذیرد، عدد 2 ثقل نمی پذیرد.
«وحدت» هم چون حقیقتی است مافوق امور مادی و تجرید شده توسط ذهن، و هیچ یک از خواص و کیفیات و کمیات و اشکال جهان عینی نمی تواند به آن راه پیدا کنند. کثیر و کثرت چه طور؟ آیا ما می توانیم در جهان عینی با کثرت که مفهوم مقابل وحدت است روبه رو شویم؟ یا ما با کثیر روبه رو می شویم: دو، اکثر از واحد است یعنی کثیر است. 3 در مقابل 2 کثیر است، اما «کثرت» امری است که انتزاع می شود از این واحدهایی که متشکل یا غیر متشکل در افق دید شما قرار گرفته اند.
تا این جا به یک نتیجه می رسیم و آن این است که اگر کسانی بیایند و بگویند که اصل جهان هستی وحدت است، ما باید به آن بگوییم: اگر مقصود شما از وحدت، «واحد» است، بله درست است، اما وحدت به عنوان عملی ذهنی و تجریدی، در جهان عینی وجود ندارد. تعبیر وحدت قطعاً مسامحه است و ما نمی توانیم آن را بپذیریم.
مسأله ی دوم: انواع یا اقسامی از عمل وحدت را می شماریم:
قسم 1 هماهنگ سازی، یا کشف هماهنگیِ یک عده اجزاء مشابه که در یک مجموعه ی کل تألیف شده اند، مانند هماهنگی اجزاء مشابه یک ساختمان، یا مجموعه ی اجزاء یک شهر.
قسم 2 تصور یا دریافت وحدت در اجناس یا انواع یا افراد کثیری صورت می گیرد، مانند دریافت مفهوم کلی «انسان» یا دریافت مفهوم کلی «حیوان»، در میان هزاران نوعی که دارد: انسان، گاو، گوسفند، پرندگان هوا، حیوانات آبزی، و غیره... انسان، یک واحد نوعی است که در دایره ی آن، زید، عمرو، و میلیاردها انسان دیگر قرار گرفته اند. چنان که حیوان، واحد جنسی است که در دایره ی آن، هزاران نوع حیوان قرار گرفته است.
قسم 3 مانند دریافت وحدت عالی در عالم هستی، چنان که در مطالب بعدی خواهیم گفت. البته فقط این وحدت عالی نیست که یک حقیقت تجریدی است، بلکه در آن دریافت های قبلی هم وحدت، یک امر تجرید شده ی ذهنی است. مانند تصور «عدد2» که همه ی دوها را شامل می شود دویی که شما و ما تصور می کنیم، دویی که دو هزار سال پیش تصور شده و دویی که دو هزار سال آینده تصور خواهد شد. دریافت کردن خود این «عدد2»، احتیاج به رشد مغزی دارد، زیرا در اقوامی که از نظر رشد مغزی عقب مانده اند، عدد معنا ندارد و دو را به علامت نشان می دهند و در جاهایی دو انگشت را و در جاهایی که خیلی مغزها ابتدایی است، حتی دو سنگ را علامت عدد دو قرار داده اند، نه به عدد. در این جا باید کمال و رشد عالی، موجود باشد، تا انسان بتواند معنای وحدت را درک و تجرید کند.
تا حالا درباره ی وحدت و کثرت دو مسأله را بحث کرده ایم. حال، مسأله ی سوم:
مسأله ی سوم: معنای «کثرت» را بگوییم و بعد به بحث درباره ی علل وحدت گرایی وارد شویم. تکرار تجرید وحدت ها، «کثرت» نامیده می شود، یعنی مجموعه ای از وحدت ها نه واحدها. زیرا کثرت هم مانند وحدت، حقیقتی است تجریدی، یعنی کار ذهن است.
حالا باید ریشه این مسأله را پیدا کنیم که چرا ذهن بشر، گرایش بسیاری به وحدت دارد؟ چه را می خواهد؟ مگر با کثرت ها دعوا دارد؟ مگر از تعددها یک نوع ملالتی برای او هست؟ چرا انسان در طول تاریخ این همه به دنبال وحدت رفته است، هم در فلسفه، هم در حکمت، و هم در عرفان و حتی در علم با این که حالت تجزیه طلبی دارد، می خواهد کلیاتی را به عنوان قوانین علمی و موضوعات واحد و روابط متحد کشف کند و در اختیار انسان ها قرار دهد. به عبارت دیگر، وحدت گراییِ آدمی فقط در بُعد کمال گرایی و احساسات او نیست، بلکه از هر خط و بعدی که به عرصه ی درون و یا پهنه ی برون متوجه می شود، می خواهد وحدت هایی را کشف کند و به توسط آن ها وحدت های نسبی را با تجرید های مناسب به وحدت های عالیتر برساند. می خواهید بدانید علل این وحدت گرایی چیست؟
1 شهود وحدت «خود»، «من»، یا «شخصیّت» یا «روح» و حتی شهود وحدت «جان»، شاید یکی از دلایلی باشد که انسان گرایش به وحدت دارد، زیرا او در درون خود، در آن موجودیت حقیقی خود که به عنوان جان، روان، من، خود، شخصیّت و یا روح شهود کرده است، نوعی وحدت می بیند و لذا می خواهد جهان را هم فی نفسه به صورت یک من واحد، یک خود واحد و یا یک شخصیّت واحد تصور کند.
2 وحدت گرایی، یک احساس مستقلی است که آدمی به توسط آن می خواهد کثرت ها را که با واحدهای موجود در خود می خواهند «من انسانی» را به خود جلب کنند، فرعی تلقی کند و تدریجاً یا در طی رشد و تکامل فکری، از آن ها عبور کند. شما الان می بینید این گل شما را جذب می کند، آن آبشار به عنوان زیبایی شما را جذب می کند، آن کوه زیبا به عنوان زیبایی شما را جذب می کند، آن شب مهتاب، آن آسمان و سپهر لاجوردی با نقطه های زرد شما را جذب می کند. اما روح، همه ی این زیبایی ها را به عنوان یک حقیقت «زیبایی» درک می کند و به توسط آن، خود را ازجذب شدن در کثرت می رهاند.
انسان، استعدادها و احساسات مستقلی دارد که یکی از آن ها وحدت گرایی است و به صورتی بسیار جدی می خواهد نگذارد که انسان در کثرت ها و واحدهای مشخص و معین، اسیر و جذب شود. به راستی چنین است داستان انسان که به هر آن چه دست می یابد، خود را بزرگتر از آن می بیند و درک می کند که نباید در آن چارچوب گرفتار شود. لذا، علاقه ای وافر و اشباع ناپذیر برای عبور از آن امور کثیر به واحدهای عالی تر در او موجود است. انسان با دریافت پنج یا شش زیبایی، حقیقت زیباجویی اش اشباع نمی شود. او که دارای روحی عادل و تشنه ی عدالت است، با یک یا دو یا سه عدالت موردی، سیراب و اشباع نمی شود. این شاید از آن جهت است که وحدت گرایی آدمی وابسته به احساس مستقل کمال جوییِ اوست، که در نهادش وجود دارد.
3 بدان جهت که اصول و مبادی عالم موجودات، حقایقی عام و فراگیر است و وصول به آن اصول و مبادی از آرمان های معرفتیِ ماست، لذا اشتیاق اکید به وحدت گرایی در نهاد ما می جوشد و به فعلیت می رسد. از مثال های جزئی تر استمداد کنیم تا قضیه برای ما روشن شود: ادبیات، مجموعه ی اقسامی از علوم و تلاش های فکری آدمی است که جامع عمومی همه ی آن ها، کلمه و کلام است. علم فیزیک اگر چه به گشت و گذار و بررسی و بحث در نمودها و روابط اجسام بی شماری که هست می پردازد، اما تمام این تلاش ها حول محور واحدی که موضوع علم فیزیک است جمع می شود، یعنی روابط و نسبت های بین نمودها و اجسام.
علم شیمی، علمی است که در تفاعلات عناصر با نسبت های معین تحقیق می کند، و این یک حقیقت عمومی است که تمام مباحث شیمی را در بر می گیرد. این امور کثیره، انسان را با واقعیّات مختلف روبه رو می سازد. اصل و مبدأ کلیِ این علوم که عبارت است از معرفت به حقایق و واقعیّات، وحدت یا واحدی است که آدمی اشتیاقی عظیم به دریافت آن دارد. این تجرید و وحدت گرایی تا آن جا ادامه پیدا می کند که روح آدمی با واحدی مافوق رنگ ها و اَشکال و حرکت و وابستگی ها ارتباط برقرار می کند که فارغ از رنگ ها و حرکات و اَشکال و وابستگی ها باشد، اما در عین حال همه آن ها را در برداشته باشد.
چون زدانش موج اندیشه بتاخت
از سخن و آواز او صورت بساخت
از سخن صورت بزاد و باز مرد
موج خود را باز اندر بحر برد
صورت از بی صورتی آمد برون
باز شد کانّا الیه راجعون
4 اصرارشدید متفکران برای کشف ثابت ها در ورای متغیرهاست که از قدیم ترین دوران علم و معرفت تا این زمان، حقیقتی است روشن و بدیهی و فراگیر اقوام و ملل که نیازی برای اثبات آن دیده نمی شود.
قرن ها بگذشت و این قرن نوی است
ماه آن ماه است و آب آن آب نیست
عدل آن عدل است و فضل آن فضل هم
گرچه مستبدل شد این قرن و اُمم
ثابت ها برقرار هستند و آن چه مستبدل می گردد، نمودهاست:
قرن ها بر قرن ها رفت ای هُمام
وین معانی برقرار و بر دوام
شد مبدل آب این جو چند بار
عکس ماه و عکس اختر برقرار
پس بنایش نیست برآب روان
بلکه بر اقطار اوج آسمان
5 این جا به یک سؤال و مسأله ی بسیار با اهمیت می رسیم: آیا این همه تمایل شدید به وحدت گرایی و وحدت یابی که در بشر دیده می شود، از سر خودخواهی نیست؟
سرخوان وحدت آن دم که دم از صفا زدم من
به سر تمام ملک و ملکوت پا زدم من
در دیدِ غیر بستم، بت خویشتن شکستم
زسبوی یار مستم که میِ ولا زدم من
پی حک نقش کثرت زجریده هیولا
نتوان نمود باور که چه نقش ها زدم من
در دِیر بود جایم به حرم رسید پایم
به هزار در زدم تا درِ کبریا زدم من
پی سد باب بیگانگی از سرای امکان
کمر وجوب بستم درِ آشنا زدم من
«حکیم صفا اصفهانی»
آیا این تمایل به وحدت گرایی و وحدت یابی، عالی ترین نوع خودخواهی نیست؟ آیا بشر می خواهد از سر خودخواهی بگوید همه چیز در من خلاصه می شود و من بر همه اشراف و احاطه دارم؟ آیا آدمی می خواهد همه چیز را در یک شیء خلاصه کند و خود بر آن احاطه پیدا کند؟ نه، هرگز. ممکن است انسان های ساده لوح چنین پندارند، ولی انسان عاقل وقتی به هستی اشراف پیدا می کند، می گوید این قدرت و عظمت از آنِ اوست نه از این خاک و خاکزاده که از خود هیچ ندارد:
عقل ما بر آسیا کی پادشا گشتی چنین
گرنه عقل مردمی از کلِ خویش اجزاستی
«ناصر خسرو»
اگر عقل آدمی نمونه ای از عظمت خداوندی را نمی داشت، چگونه می توانست بر همه ی هستی اشراف و احاطه پیدا کند؟ لذا، باید گفت این نوع وحدت یابی ناشی از خودخواهی نیست، بلکه از خودیابی است. آدمی وقتی خودش را خوب دریافت و دید که خدا در او چه عظمتی را به ودیعت نهاده است، با آن خود عظمت یافته به سوی وحدت و کمال می رود. زیرا این از عظمت و اعتلای روح آدمی است که در حلقه های متکثر موجودات عینی و تصورات و فعالیّت های مغزی و درونی گرفتار نمی شود و می تواند از سایه ها عبور کرده و به ایجاد کننده ی سایه ها برسد؛ پوست ها را بشکافد و مغزها را دریابد. به همین جهت است که رابطه ی دریافت وحدت با رشد و تکامل مغزی و روانی، رابطه ای مستقیم است. یعنی هر اندازه که رشد و کمال انسانی عالی تر باشد، وحدتی را هم که در عالم هستی در می یابد، عالیتر خواهد بود. چه قدر تفاوت هست بین مغزی که هنوز قدرت تجرید «عدد یک» را از یک قطعه سنگ دارا نیست و مغزی که یک وحدت کلی را از همه ی کثرات عالم وجود تجرید نموده، هستی را به عنوان یک واحد در افق بصیرت درونیِ خود، شهود می کند.
نمی توان گفت که یکی از انگیزه های وحدت گرایی هم رفع نقایص و عیوب خود انسان است، زیرا اگر چه نمی توان منکر شد که دریافت حقایق متکثر و متنوع یا جامع مشترک آن ها که در مرحله بعد به وحدتی مثل وحدت هستی، وحدت واقعیّت و وحدت تجلی برسد لذت بخش است، با این حال بالاتر از آن لذت، احساس نیاز و احساس ضرورت است که انسان در درون خود در می یابد. اما اگر کسی بخواهد از این حالت بسیار عالی برای اشباع خودخواهیِ خود سوء استفاده کند، او از کوچک ترین معلومات هم این سوء استفاده را خواهد کرد. یعنی خود وحدت گرایی بالذّات، انگیزه اش خودخواهی و خود بزرگ بینی نیست، ولی چون این احساس وحدت یک دریافت با عظمت است، انسانِ تهذیب نشده و تصفیه نشده با درون آلوده می تواند به این سوء استفاده گرایش پیدا کند.
6 آیا راه یا راه هایی برای تجسیم یا تصویر وحدت در صحنه ی بودها و نمودهای هنری و غیر هنری وجود دارد یا نه؟ این خیلی مهم است. مسأله این است که آیا در این جهان کثرات و در این عالم علیت که هر چه می بینیم کثرت مرزبندی ها و تشخصات را می بینیم و بلکه بر مبنای قانون ثابت و استوار
الشّیءُ مالَم یَتَشَخَّصُ لَم یُوجَد
«شیء مادامی که مشخص نشود، موجود نمی شود.»
آیا وحدت می تواند نمودی داشته باشد؟ این قانون، یک قانون بدیهیِ علمی و فلسفی است که از همه ی جهات مورد تأیید واقع شده است. یعنی هر چه در جهان عینی می بینید، مشخص است. این کاغذ، این قند، آن فرش، آن انسان، و هر آنچه که در جهان می بینید مشخص است و لذا هرگز دو تا نمی شود. الان همین استکان با این مشخصات و مختصات محال است دو تا شود. حتی شما ممکن است بگویید دو تا استکان داریم در یک قالب و در یک حجم و در یک جنس که از یک کارخانه در آمده، اما به هر تقدیر این دو تا مثل هم هستند ولی عین هم نیستند، بالاخره این یک تشخصی دارد که آن دیگری ندارد، زیرا الشی ء مالم یتشخص لم یوجد.
حال، در این عالم تعیّنات، شما چگونه می توانید وحدت برقرار کنید؟ یعنی طوری خصوصیات و مشخصات را حذف کنید که وحدت، نمودی عینی پیدا کند؟ در اول بحث گفتیم که «وحدت» امری است که توسط ذهن از عالم کثرت تجرید شده است. ببینید مثلاً یک گل، یک کبریت، یک فرش، یک کتاب، یک کوه، یک اسب، یک گوسفند، یک دریا، یک الکترون، این ها در جهان عینی پیدا می شود، اما خود «یک» وجود خارجی ندارد. بنابراین، چه باید کرد؟ یک نفر هنرمند چگونه می خواهد جریان کثرت به وحدت و یاوحدت به کثرت را نمود بدهد و به آن وحدت، تشخص، تجسیم و یا تصوبر خارجی ببخشد؟ فرض کنید یک مناره ای را در نظر می گیریم که از پایین با قطر بزرگ شروع می شود و هر چه بالاتر می رود، قطر این مناره ظریف تر و باریک تر می شود، تا این که وقتی به بالاترین نقطه می رسد، یک حالت مثال سایه وار پیدا می کند، تا آن جا که می توان گفت از کثرت ها به جانب وحدت رفته ایم. درصورتی که ما هر چه نقاط بالاتر مناره را در نظر بگیریم در حقیقت به واحدهای باریک تر می رسیم، نه وحدت ها در پی وحدت ها. یا مثلاً فرض کنیم که رودخانه هارا در یک تابلوی نقاشی و یا در یک کار معماری طوری تصویر و تجسیم کنیم که چند تا رودخانه بیاید از کنار درخت ها و غارها امتداد پیدا کند و به یک رودخانه وصل شود، اما باز هم این رودخانه ها به «واحد» وصل شده اند، نه به «وحدت». حال، باید دقت کنیم در این که اگر رودخانه ها و یا منبعی که ده سنگ آب داشته باشد و ازآن چهار یا پنج شاخه جدا کنند و به کشاورزان بدهند، یکی به آن و یکی به دیگری، لاجرم در طول جریان آب مرتباً از حجم آن کاسته خواهد شد، در صورتی که از وحدت والای حکمی و عرفانی هر چه از کثرات، بود و نبود پیدا کند چیزی کاسته نخواهد شد. هم چنین، در مثال مذکور (مناره) هر چه از کثرت ها به واحدها صعود می کنیم، کثرت ها را از دست می دهیم، زیرا هر جا بالاتر می رویم مناره باریک تر می شود.
در وحدت و کثرت مربوط به حقایق فوق عالم طبیعت هر چه از وحدت صادر شود و هر جلوه ای کند، هیچ اخلال و تفاوتی در آن واحد به وجود نمی آورد. مثلاً من آدمی را که از یک وحدت عالی برخوردار است، نیروها و فعالیّت ها و بازتاب هرگز به کثرت ها تقسیم نمی توانند کرد. از اول عمر تا آخر عمر چه قدر کثرات از «من» آدمی صادر می شود، ولی «من» کم و زیاد فیزیکی نمی شود. البته اصلاً بحث کم و زیاد فیزیکی نیست، بلکه بحث کیفیت است. یعنی اگر خدای نخواسته انسان به کارهای ناشایست روی بیاورد، «من» او زشت می شود و با همین صورت نیز در سرای ابدیت محشور می شود، یعنی «من» از نظر کیفیت در دگرگونی قرار می گیرد ولی از لحاظ کمیت، خیر.
در کثیرهای جهان طبیعت، مسلماً مسأله ی کمی و زیادی وزن، طول، عرض مطرح است، اما در «من» مسائل کمّی مطرح نیست و هر تغییری به عالم کیفیات باز می گردد. درست مانند این که غوره بی آن که حتی بر وزن آن چیزی اضافه شود، انگور شود، در صورتی که تغییر روحی مانند تغییر نی است که به شکر تبدیل می یابد:
نه چو معراج زمینی تا قمر
بلکه چون معراج کلکی تا شکر
اگر مجبورید، معراج کنید، نه این که از زمین بروید تا به ماه بلکه معراجتان چون معراج نی باشد تا اوج شکر که در درون خودتان انجام می گیرد .
در عالم هنر تاکنون برای نمودار ساختن تجرید از تبدیل تدریجیِ تاریکی ها به روشنایی ها، یا کمرنگ ساختن نمودها، یا از کاستن کثرت های متصل (مانند مناره هایی که از قطرهای بزرگ شروع و در بالاها به باریکی ها می رسد) و کثرت های منفصل به طور کلی، جز راه یکم (تبدیل تاریکی ها به روشنایی ها) همه ی موارد دیگر به وسیله کاستن از کمیت ها عمل می شود، در صورتی که وحدت عالی نه از کمیت ها باید بکاهد و نه از کیفیت ها، مگر این که خیالی و بی اساس بودن کثراتِ ناشی از کمیت ها و کیفیت ها، ثابت و احراز شده باشد. با این حال، به نظر می رسد راه برای هنرمندان اصیل در نمایش تجرید چه در نقاشی ها و چه در اصوات بسته نباشد.
منبع: جعفری، محمد تقی، (1389)، زیبایی و هنر از دیدگاه اسلام، تهران، انتشارات مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری
مسأله ی یکم: بحث وحدت و کثرت از دیر زمان مغزهای مقتدر بشری را به خود مشغول داشته است و دارای اهمیت بسیار زیادی است. من گمان می کنم که هر متفکر یا حکیم و یا فیلسوفی نتوانسته باشد درباره ی این بحث به نتایج قانع کننده ای برسد، یعنی بر این مسأله ی بسیار با اهمیت فکر نکرده باشد، آن نتایج عالی که از جهان بینی انسان توقع دارد و یا از احساسات برین انتظار دارد، محقق نخواهد شد. مفهوم وحدت مانند توحید، نخست یک عمل ذهنی است که عبارت است از تجرید و الغاء تشخصات و خصوصیات از یک حقیقت، تشخصات و خصوصیاتی که در جهان عینی یا در قلمرو ذهن، آن حقیقت را احاطه می کند، مانند تجرید و الغاء تشخصات و خصوصیات از افراد انسان و دریافت یک حقیت به نام انسان واحد و انسان کلی .
حال که وحدت مانند توحید یک عمل ذهنی است، دیگر نمی توان در خارج به جستجوی وحدت پرداخت. وقتی شما تشنه اید و به دنبال پیدا کردن آب می روید، آب را در کوزه و یا چشمه ساز خواهید یافت، و چون به جستجوی نان برآیید، نان در جهان عینی وجود دارد، مثلاً یک نان، دونان، سه نان. انواع و اقسام نان هایی که در خارج هست، اما شما نمی توانید بروید دنبال یک «وحدت»، یعنی در جهان عینی نمی توانید حقیقتی را به عنوان «وحدت» بیابید، همان گونه که نمی توانید «عدد 2» را در جهان عینی پیدا کنید. شما «عدد 2» را در جهان عینی نخواهید یافت. چیزی که خواهید یافت این است: 2 تا سیب، 2 تا انسان، 2 تا ستاره، 2 تا الکترون، و اما خود عدد 2 وجود عینی ندارد. آن چه در جهان عینی خواهیم یافت، امور مادی متشکل با نمودها و کیفیات و کمیت ها هستند. مثلاً 2 سیب به وزن 100 گرم و یا 2 سیب به وزن 200 گرم، اما نمی توانید بگویید یک عدد 2به وزن چه... قابل توزین نیست. مثلاً سیبی می خواهیم بخریم که رنگش قرمز باشد، اما نمی توانیم به جستجوی دویی برویم که رنگش قرمز باشد. عدد 2 رنگ نمی پذیرد، عدد 2 وزن نمی پذیرد، عدد 2 ثقل نمی پذیرد.
«وحدت» هم چون حقیقتی است مافوق امور مادی و تجرید شده توسط ذهن، و هیچ یک از خواص و کیفیات و کمیات و اشکال جهان عینی نمی تواند به آن راه پیدا کنند. کثیر و کثرت چه طور؟ آیا ما می توانیم در جهان عینی با کثرت که مفهوم مقابل وحدت است روبه رو شویم؟ یا ما با کثیر روبه رو می شویم: دو، اکثر از واحد است یعنی کثیر است. 3 در مقابل 2 کثیر است، اما «کثرت» امری است که انتزاع می شود از این واحدهایی که متشکل یا غیر متشکل در افق دید شما قرار گرفته اند.
تا این جا به یک نتیجه می رسیم و آن این است که اگر کسانی بیایند و بگویند که اصل جهان هستی وحدت است، ما باید به آن بگوییم: اگر مقصود شما از وحدت، «واحد» است، بله درست است، اما وحدت به عنوان عملی ذهنی و تجریدی، در جهان عینی وجود ندارد. تعبیر وحدت قطعاً مسامحه است و ما نمی توانیم آن را بپذیریم.
مسأله ی دوم: انواع یا اقسامی از عمل وحدت را می شماریم:
قسم 1 هماهنگ سازی، یا کشف هماهنگیِ یک عده اجزاء مشابه که در یک مجموعه ی کل تألیف شده اند، مانند هماهنگی اجزاء مشابه یک ساختمان، یا مجموعه ی اجزاء یک شهر.
قسم 2 تصور یا دریافت وحدت در اجناس یا انواع یا افراد کثیری صورت می گیرد، مانند دریافت مفهوم کلی «انسان» یا دریافت مفهوم کلی «حیوان»، در میان هزاران نوعی که دارد: انسان، گاو، گوسفند، پرندگان هوا، حیوانات آبزی، و غیره... انسان، یک واحد نوعی است که در دایره ی آن، زید، عمرو، و میلیاردها انسان دیگر قرار گرفته اند. چنان که حیوان، واحد جنسی است که در دایره ی آن، هزاران نوع حیوان قرار گرفته است.
قسم 3 مانند دریافت وحدت عالی در عالم هستی، چنان که در مطالب بعدی خواهیم گفت. البته فقط این وحدت عالی نیست که یک حقیقت تجریدی است، بلکه در آن دریافت های قبلی هم وحدت، یک امر تجرید شده ی ذهنی است. مانند تصور «عدد2» که همه ی دوها را شامل می شود دویی که شما و ما تصور می کنیم، دویی که دو هزار سال پیش تصور شده و دویی که دو هزار سال آینده تصور خواهد شد. دریافت کردن خود این «عدد2»، احتیاج به رشد مغزی دارد، زیرا در اقوامی که از نظر رشد مغزی عقب مانده اند، عدد معنا ندارد و دو را به علامت نشان می دهند و در جاهایی دو انگشت را و در جاهایی که خیلی مغزها ابتدایی است، حتی دو سنگ را علامت عدد دو قرار داده اند، نه به عدد. در این جا باید کمال و رشد عالی، موجود باشد، تا انسان بتواند معنای وحدت را درک و تجرید کند.
تا حالا درباره ی وحدت و کثرت دو مسأله را بحث کرده ایم. حال، مسأله ی سوم:
مسأله ی سوم: معنای «کثرت» را بگوییم و بعد به بحث درباره ی علل وحدت گرایی وارد شویم. تکرار تجرید وحدت ها، «کثرت» نامیده می شود، یعنی مجموعه ای از وحدت ها نه واحدها. زیرا کثرت هم مانند وحدت، حقیقتی است تجریدی، یعنی کار ذهن است.
حالا باید ریشه این مسأله را پیدا کنیم که چرا ذهن بشر، گرایش بسیاری به وحدت دارد؟ چه را می خواهد؟ مگر با کثرت ها دعوا دارد؟ مگر از تعددها یک نوع ملالتی برای او هست؟ چرا انسان در طول تاریخ این همه به دنبال وحدت رفته است، هم در فلسفه، هم در حکمت، و هم در عرفان و حتی در علم با این که حالت تجزیه طلبی دارد، می خواهد کلیاتی را به عنوان قوانین علمی و موضوعات واحد و روابط متحد کشف کند و در اختیار انسان ها قرار دهد. به عبارت دیگر، وحدت گراییِ آدمی فقط در بُعد کمال گرایی و احساسات او نیست، بلکه از هر خط و بعدی که به عرصه ی درون و یا پهنه ی برون متوجه می شود، می خواهد وحدت هایی را کشف کند و به توسط آن ها وحدت های نسبی را با تجرید های مناسب به وحدت های عالیتر برساند. می خواهید بدانید علل این وحدت گرایی چیست؟
1 شهود وحدت «خود»، «من»، یا «شخصیّت» یا «روح» و حتی شهود وحدت «جان»، شاید یکی از دلایلی باشد که انسان گرایش به وحدت دارد، زیرا او در درون خود، در آن موجودیت حقیقی خود که به عنوان جان، روان، من، خود، شخصیّت و یا روح شهود کرده است، نوعی وحدت می بیند و لذا می خواهد جهان را هم فی نفسه به صورت یک من واحد، یک خود واحد و یا یک شخصیّت واحد تصور کند.
2 وحدت گرایی، یک احساس مستقلی است که آدمی به توسط آن می خواهد کثرت ها را که با واحدهای موجود در خود می خواهند «من انسانی» را به خود جلب کنند، فرعی تلقی کند و تدریجاً یا در طی رشد و تکامل فکری، از آن ها عبور کند. شما الان می بینید این گل شما را جذب می کند، آن آبشار به عنوان زیبایی شما را جذب می کند، آن کوه زیبا به عنوان زیبایی شما را جذب می کند، آن شب مهتاب، آن آسمان و سپهر لاجوردی با نقطه های زرد شما را جذب می کند. اما روح، همه ی این زیبایی ها را به عنوان یک حقیقت «زیبایی» درک می کند و به توسط آن، خود را ازجذب شدن در کثرت می رهاند.
انسان، استعدادها و احساسات مستقلی دارد که یکی از آن ها وحدت گرایی است و به صورتی بسیار جدی می خواهد نگذارد که انسان در کثرت ها و واحدهای مشخص و معین، اسیر و جذب شود. به راستی چنین است داستان انسان که به هر آن چه دست می یابد، خود را بزرگتر از آن می بیند و درک می کند که نباید در آن چارچوب گرفتار شود. لذا، علاقه ای وافر و اشباع ناپذیر برای عبور از آن امور کثیر به واحدهای عالی تر در او موجود است. انسان با دریافت پنج یا شش زیبایی، حقیقت زیباجویی اش اشباع نمی شود. او که دارای روحی عادل و تشنه ی عدالت است، با یک یا دو یا سه عدالت موردی، سیراب و اشباع نمی شود. این شاید از آن جهت است که وحدت گرایی آدمی وابسته به احساس مستقل کمال جوییِ اوست، که در نهادش وجود دارد.
3 بدان جهت که اصول و مبادی عالم موجودات، حقایقی عام و فراگیر است و وصول به آن اصول و مبادی از آرمان های معرفتیِ ماست، لذا اشتیاق اکید به وحدت گرایی در نهاد ما می جوشد و به فعلیت می رسد. از مثال های جزئی تر استمداد کنیم تا قضیه برای ما روشن شود: ادبیات، مجموعه ی اقسامی از علوم و تلاش های فکری آدمی است که جامع عمومی همه ی آن ها، کلمه و کلام است. علم فیزیک اگر چه به گشت و گذار و بررسی و بحث در نمودها و روابط اجسام بی شماری که هست می پردازد، اما تمام این تلاش ها حول محور واحدی که موضوع علم فیزیک است جمع می شود، یعنی روابط و نسبت های بین نمودها و اجسام.
علم شیمی، علمی است که در تفاعلات عناصر با نسبت های معین تحقیق می کند، و این یک حقیقت عمومی است که تمام مباحث شیمی را در بر می گیرد. این امور کثیره، انسان را با واقعیّات مختلف روبه رو می سازد. اصل و مبدأ کلیِ این علوم که عبارت است از معرفت به حقایق و واقعیّات، وحدت یا واحدی است که آدمی اشتیاقی عظیم به دریافت آن دارد. این تجرید و وحدت گرایی تا آن جا ادامه پیدا می کند که روح آدمی با واحدی مافوق رنگ ها و اَشکال و حرکت و وابستگی ها ارتباط برقرار می کند که فارغ از رنگ ها و حرکات و اَشکال و وابستگی ها باشد، اما در عین حال همه آن ها را در برداشته باشد.
چون زدانش موج اندیشه بتاخت
از سخن و آواز او صورت بساخت
از سخن صورت بزاد و باز مرد
موج خود را باز اندر بحر برد
صورت از بی صورتی آمد برون
باز شد کانّا الیه راجعون
4 اصرارشدید متفکران برای کشف ثابت ها در ورای متغیرهاست که از قدیم ترین دوران علم و معرفت تا این زمان، حقیقتی است روشن و بدیهی و فراگیر اقوام و ملل که نیازی برای اثبات آن دیده نمی شود.
قرن ها بگذشت و این قرن نوی است
ماه آن ماه است و آب آن آب نیست
عدل آن عدل است و فضل آن فضل هم
گرچه مستبدل شد این قرن و اُمم
ثابت ها برقرار هستند و آن چه مستبدل می گردد، نمودهاست:
قرن ها بر قرن ها رفت ای هُمام
وین معانی برقرار و بر دوام
شد مبدل آب این جو چند بار
عکس ماه و عکس اختر برقرار
پس بنایش نیست برآب روان
بلکه بر اقطار اوج آسمان
5 این جا به یک سؤال و مسأله ی بسیار با اهمیت می رسیم: آیا این همه تمایل شدید به وحدت گرایی و وحدت یابی که در بشر دیده می شود، از سر خودخواهی نیست؟
سرخوان وحدت آن دم که دم از صفا زدم من
به سر تمام ملک و ملکوت پا زدم من
در دیدِ غیر بستم، بت خویشتن شکستم
زسبوی یار مستم که میِ ولا زدم من
پی حک نقش کثرت زجریده هیولا
نتوان نمود باور که چه نقش ها زدم من
در دِیر بود جایم به حرم رسید پایم
به هزار در زدم تا درِ کبریا زدم من
پی سد باب بیگانگی از سرای امکان
کمر وجوب بستم درِ آشنا زدم من
«حکیم صفا اصفهانی»
آیا این تمایل به وحدت گرایی و وحدت یابی، عالی ترین نوع خودخواهی نیست؟ آیا بشر می خواهد از سر خودخواهی بگوید همه چیز در من خلاصه می شود و من بر همه اشراف و احاطه دارم؟ آیا آدمی می خواهد همه چیز را در یک شیء خلاصه کند و خود بر آن احاطه پیدا کند؟ نه، هرگز. ممکن است انسان های ساده لوح چنین پندارند، ولی انسان عاقل وقتی به هستی اشراف پیدا می کند، می گوید این قدرت و عظمت از آنِ اوست نه از این خاک و خاکزاده که از خود هیچ ندارد:
عقل ما بر آسیا کی پادشا گشتی چنین
گرنه عقل مردمی از کلِ خویش اجزاستی
«ناصر خسرو»
اگر عقل آدمی نمونه ای از عظمت خداوندی را نمی داشت، چگونه می توانست بر همه ی هستی اشراف و احاطه پیدا کند؟ لذا، باید گفت این نوع وحدت یابی ناشی از خودخواهی نیست، بلکه از خودیابی است. آدمی وقتی خودش را خوب دریافت و دید که خدا در او چه عظمتی را به ودیعت نهاده است، با آن خود عظمت یافته به سوی وحدت و کمال می رود. زیرا این از عظمت و اعتلای روح آدمی است که در حلقه های متکثر موجودات عینی و تصورات و فعالیّت های مغزی و درونی گرفتار نمی شود و می تواند از سایه ها عبور کرده و به ایجاد کننده ی سایه ها برسد؛ پوست ها را بشکافد و مغزها را دریابد. به همین جهت است که رابطه ی دریافت وحدت با رشد و تکامل مغزی و روانی، رابطه ای مستقیم است. یعنی هر اندازه که رشد و کمال انسانی عالی تر باشد، وحدتی را هم که در عالم هستی در می یابد، عالیتر خواهد بود. چه قدر تفاوت هست بین مغزی که هنوز قدرت تجرید «عدد یک» را از یک قطعه سنگ دارا نیست و مغزی که یک وحدت کلی را از همه ی کثرات عالم وجود تجرید نموده، هستی را به عنوان یک واحد در افق بصیرت درونیِ خود، شهود می کند.
نمی توان گفت که یکی از انگیزه های وحدت گرایی هم رفع نقایص و عیوب خود انسان است، زیرا اگر چه نمی توان منکر شد که دریافت حقایق متکثر و متنوع یا جامع مشترک آن ها که در مرحله بعد به وحدتی مثل وحدت هستی، وحدت واقعیّت و وحدت تجلی برسد لذت بخش است، با این حال بالاتر از آن لذت، احساس نیاز و احساس ضرورت است که انسان در درون خود در می یابد. اما اگر کسی بخواهد از این حالت بسیار عالی برای اشباع خودخواهیِ خود سوء استفاده کند، او از کوچک ترین معلومات هم این سوء استفاده را خواهد کرد. یعنی خود وحدت گرایی بالذّات، انگیزه اش خودخواهی و خود بزرگ بینی نیست، ولی چون این احساس وحدت یک دریافت با عظمت است، انسانِ تهذیب نشده و تصفیه نشده با درون آلوده می تواند به این سوء استفاده گرایش پیدا کند.
6 آیا راه یا راه هایی برای تجسیم یا تصویر وحدت در صحنه ی بودها و نمودهای هنری و غیر هنری وجود دارد یا نه؟ این خیلی مهم است. مسأله این است که آیا در این جهان کثرات و در این عالم علیت که هر چه می بینیم کثرت مرزبندی ها و تشخصات را می بینیم و بلکه بر مبنای قانون ثابت و استوار
الشّیءُ مالَم یَتَشَخَّصُ لَم یُوجَد
«شیء مادامی که مشخص نشود، موجود نمی شود.»
آیا وحدت می تواند نمودی داشته باشد؟ این قانون، یک قانون بدیهیِ علمی و فلسفی است که از همه ی جهات مورد تأیید واقع شده است. یعنی هر چه در جهان عینی می بینید، مشخص است. این کاغذ، این قند، آن فرش، آن انسان، و هر آنچه که در جهان می بینید مشخص است و لذا هرگز دو تا نمی شود. الان همین استکان با این مشخصات و مختصات محال است دو تا شود. حتی شما ممکن است بگویید دو تا استکان داریم در یک قالب و در یک حجم و در یک جنس که از یک کارخانه در آمده، اما به هر تقدیر این دو تا مثل هم هستند ولی عین هم نیستند، بالاخره این یک تشخصی دارد که آن دیگری ندارد، زیرا الشی ء مالم یتشخص لم یوجد.
حال، در این عالم تعیّنات، شما چگونه می توانید وحدت برقرار کنید؟ یعنی طوری خصوصیات و مشخصات را حذف کنید که وحدت، نمودی عینی پیدا کند؟ در اول بحث گفتیم که «وحدت» امری است که توسط ذهن از عالم کثرت تجرید شده است. ببینید مثلاً یک گل، یک کبریت، یک فرش، یک کتاب، یک کوه، یک اسب، یک گوسفند، یک دریا، یک الکترون، این ها در جهان عینی پیدا می شود، اما خود «یک» وجود خارجی ندارد. بنابراین، چه باید کرد؟ یک نفر هنرمند چگونه می خواهد جریان کثرت به وحدت و یاوحدت به کثرت را نمود بدهد و به آن وحدت، تشخص، تجسیم و یا تصوبر خارجی ببخشد؟ فرض کنید یک مناره ای را در نظر می گیریم که از پایین با قطر بزرگ شروع می شود و هر چه بالاتر می رود، قطر این مناره ظریف تر و باریک تر می شود، تا این که وقتی به بالاترین نقطه می رسد، یک حالت مثال سایه وار پیدا می کند، تا آن جا که می توان گفت از کثرت ها به جانب وحدت رفته ایم. درصورتی که ما هر چه نقاط بالاتر مناره را در نظر بگیریم در حقیقت به واحدهای باریک تر می رسیم، نه وحدت ها در پی وحدت ها. یا مثلاً فرض کنیم که رودخانه هارا در یک تابلوی نقاشی و یا در یک کار معماری طوری تصویر و تجسیم کنیم که چند تا رودخانه بیاید از کنار درخت ها و غارها امتداد پیدا کند و به یک رودخانه وصل شود، اما باز هم این رودخانه ها به «واحد» وصل شده اند، نه به «وحدت». حال، باید دقت کنیم در این که اگر رودخانه ها و یا منبعی که ده سنگ آب داشته باشد و ازآن چهار یا پنج شاخه جدا کنند و به کشاورزان بدهند، یکی به آن و یکی به دیگری، لاجرم در طول جریان آب مرتباً از حجم آن کاسته خواهد شد، در صورتی که از وحدت والای حکمی و عرفانی هر چه از کثرات، بود و نبود پیدا کند چیزی کاسته نخواهد شد. هم چنین، در مثال مذکور (مناره) هر چه از کثرت ها به واحدها صعود می کنیم، کثرت ها را از دست می دهیم، زیرا هر جا بالاتر می رویم مناره باریک تر می شود.
در وحدت و کثرت مربوط به حقایق فوق عالم طبیعت هر چه از وحدت صادر شود و هر جلوه ای کند، هیچ اخلال و تفاوتی در آن واحد به وجود نمی آورد. مثلاً من آدمی را که از یک وحدت عالی برخوردار است، نیروها و فعالیّت ها و بازتاب هرگز به کثرت ها تقسیم نمی توانند کرد. از اول عمر تا آخر عمر چه قدر کثرات از «من» آدمی صادر می شود، ولی «من» کم و زیاد فیزیکی نمی شود. البته اصلاً بحث کم و زیاد فیزیکی نیست، بلکه بحث کیفیت است. یعنی اگر خدای نخواسته انسان به کارهای ناشایست روی بیاورد، «من» او زشت می شود و با همین صورت نیز در سرای ابدیت محشور می شود، یعنی «من» از نظر کیفیت در دگرگونی قرار می گیرد ولی از لحاظ کمیت، خیر.
در کثیرهای جهان طبیعت، مسلماً مسأله ی کمی و زیادی وزن، طول، عرض مطرح است، اما در «من» مسائل کمّی مطرح نیست و هر تغییری به عالم کیفیات باز می گردد. درست مانند این که غوره بی آن که حتی بر وزن آن چیزی اضافه شود، انگور شود، در صورتی که تغییر روحی مانند تغییر نی است که به شکر تبدیل می یابد:
نه چو معراج زمینی تا قمر
بلکه چون معراج کلکی تا شکر
اگر مجبورید، معراج کنید، نه این که از زمین بروید تا به ماه بلکه معراجتان چون معراج نی باشد تا اوج شکر که در درون خودتان انجام می گیرد .
در عالم هنر تاکنون برای نمودار ساختن تجرید از تبدیل تدریجیِ تاریکی ها به روشنایی ها، یا کمرنگ ساختن نمودها، یا از کاستن کثرت های متصل (مانند مناره هایی که از قطرهای بزرگ شروع و در بالاها به باریکی ها می رسد) و کثرت های منفصل به طور کلی، جز راه یکم (تبدیل تاریکی ها به روشنایی ها) همه ی موارد دیگر به وسیله کاستن از کمیت ها عمل می شود، در صورتی که وحدت عالی نه از کمیت ها باید بکاهد و نه از کیفیت ها، مگر این که خیالی و بی اساس بودن کثراتِ ناشی از کمیت ها و کیفیت ها، ثابت و احراز شده باشد. با این حال، به نظر می رسد راه برای هنرمندان اصیل در نمایش تجرید چه در نقاشی ها و چه در اصوات بسته نباشد.
منبع: جعفری، محمد تقی، (1389)، زیبایی و هنر از دیدگاه اسلام، تهران، انتشارات مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری