سفیران ایرانی در آرزو و حسرت ترقی اروپا

در طول دوران بلندمدت سلطنت ناصرالدین‌شاه، سطح اطلاعات و آگاهی‌های واردشده از غرب به جامعه‌ی ایران، نسبت به دوره‌های پیشین، تا حد بسیار زیادی افزایش یافته بود. خواص جامعه‌ی ایران، که تا پیش از دوره‌ی ناصری کمتر
يکشنبه، 15 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سفیران ایرانی در آرزو و حسرت ترقی اروپا
سفیران ایرانی در آرزو و حسرت ترقی اروپا

 

نویسنده: بهزاد جامه‌بزرگ




 
در طول دوران بلندمدت سلطنت ناصرالدین‌شاه، سطح اطلاعات و آگاهی‌های واردشده از غرب به جامعه‌ی ایران، نسبت به دوره‌های پیشین، تا حد بسیار زیادی افزایش یافته بود. خواص جامعه‌ی ایران، که تا پیش از دوره‌ی ناصری کمتر با جوامع اروپایی آشنا بودند، اینک با تعاریفی که از جاذبه‌های فرنگستان شنیده بودند، به بهانه‌های مختلف نظیر معالجه، تجارت یا حتی سیاحت عزم سفر به فرنگ را داشتند؛ به طوری که این شور و اشتیاق، شاهان قاجار را هم مشتاق سیر و سیاحت در فرنگ کرده بود. تا آنجا که ناصرالدین‌شاه و مظفرالدین‌شاه هر یک 3 مرتبه به سیاحت ممالک فرنگ نائل گردیدند.
یکی از افرادی که در سفر اول مظفرالدین‌شاه به فرنگ ـ‌که در اواخر 1317 هـ.ق. رقم خورد‌ـ در رکاب همایونی حضور داشت علی‌خان ظهیرالدوله بود که از دراویش نامدار و اعیان و ثروتمندان زمانه به شمار می‌رفت. وی که مفتخر به دامادی شاه شهید نیز بود، در طول این مسافرت، سفرنامه‌ای نگاشت که از حیث حساسیت و تنوع در مشاهده‌ی جوامع اروپایی مقصد و درک پدیده‌ها و تحولات شگرف رخ‌داده در اروپا چندین بار ارزشمندتر و مهم‌تر از سفرنامه‌ای است که مظفر‌الدین‌شاه در همین سفر به نگارش درآورده است.
ظهیرالدوله، بر خلاف بسیاری از ایرانیانی که پیش از ورود به غرب مبادرت به «تغییر دادن وضع و تقلید» و «کسب رسومات از خارجه» می کردند، در قبال این تظاهر ایرانیان به آداب و لباس فرنگی‌ها موضع‌گیری می‌کند. ظهیرالدوله با مشاهده‌ی روسی‌مآبی سید ایرانی در حوالی قزوین که اسم خود را «باقر اوف» گذارده بود[1] یا مأمور کنترل تذکره‌ها که «مثل فرنگی‌ها به جای سلام یا تعظیم کلاه برمی‌دارد»[2]
به ذم و تقبیح تغییر «عادات ملتی» از جانب ایشان می‌پردازد. وی در این خصوص می‌نویسد:
«واقعاً خیلی موقع تعجب است که این ایرانی‌ها هیچ خیال نمی‌کنند و فرنگی‌هایی که در تهران می‌آیند هرگز لباس و کلاه ایرانی نمی‌پوشند و از لباس و ملت خودشان هرگز دوری نمی‌کنند. اهل ایران را تجربه کردم خیلی در تغییر دادن وضع و تقلید و کسب رسومات خارجه حساس‌تر هستند... نقداً هیچ کاری از یک نفر من فقیر بی‌اسباب برنمی‌آید، جز اینکه عاجزانه از درگاه مولی استدعا کنم که بر غیرتمندی و وطن‌پرستی و ملت‌دوستی و سختی اعتقاد و صحت عقیده و دینداری احوال و همدلان و هم‌وطنان من بیفزاید.»[3]
با عنایت به همین خصلت‌های ایرانیان و تظاهر ایشان به غربی‌مآبی است که ظهیرالدله معتقد است اشخاص «چه برای تحصیل و چه برای معالجه» نباید به اروپا سفر کنند. «اگر مریض‌اند در همان مملکت خودشان معالجه کنند، خوب شد، شد. نشد، به درک.» اگر هم برای تحصیل مثل «میرزا عباس علی‌خان، پسر میرزا حسن‌خان شوکت» به پاریس می‌آیند که در هر روزه و هر ساعت در «آن درشکه نشسته، مشغول هرزگی باشند» همان بهتر که علم نیاموزند.[4]
ظهیرالدوله با ارائه‌ی شمایی کلی از مشی و عمل مسافران ایرانی در فرنگ و با علم به مضرات سفر این دسته از ایرانیان به فرنگ، که هیچ منفعتی از قِبل آن نصیب مملکت نمی‌شد، معتقد است مسافران ایرانی برای سفر به فرنگ می‌بایست حائز شرایطی باشند:
«بعد از آنکه شخصی در مملکت خودش عالم شد و خونش خون اهل مملکتش شد و غیرت پیدا کرد و شاه‌پرست شد و فهمید اگر از نفر اهل مملکتش بد بگوید، به خودش و پدرش گفته است، عیب ندارد و به قدر یک هفته بیاید پاریس و تمیزی و کارخانه‌ها و صنایع یدی و علوم دیگر را تماشا کند، برای اینکه در مملکت خودش که مراجعت کرد به قدر قوه معمول بدارد.»[5]
ظهیرالدوله در بدو خروج از خاک ایران و در بادکوبه با مشاهده‌ی کارخانه‌ها، حجم مالیات دیوانی و خطوط راه‌آهن که «مثل رگ و شریان در بدن به روی زین کشیده شده» و «دستجات کالسکه‌ی بخار مثل مار سیاه» که بدون انفصال بر روی آن‌ها روان بودند[6]و سایر پیشرفت‌ها و دستاوردهای فنی این شهر که در زیر سایه‌ی دولت روسیه اتفاق افتاده بود، بهت زده می‌شود و می‌نویسد: «بادکوبه روز‌به‌روز در ترقی است و متصل کارخانه می‌سازند و آنی غفلت نمی‌کنند و یک ساعت وقت را ضایع نمی‌گذارند.» ظهیرالدوله با مقایسه‌ی سرعت بادکوبه در ترقی و شهرهای ایرانی با ناامیدی از فاصله‌ی پرنشدنی میان ولایات ایران و بادکوبه می‌گوید:
«سبحان‌ا... مردم در چه خیالات عالیه هستند و ما بیچاره ایرانی‌ها در چه خیالات. با آن تفصیلی که از بادکوبه نوشتم، یقین بدانید که ما در 100 سال دیگر به حالای بادکوبه نخواهیم رسید و تا ما به بادکوبه برسیم، بادکوبه به پطرزبورغ رسیده است.»[7]
مشاهده‌ی عقب ماندن ایران از غافله‌ی پیشرفت، حتی در مقایسه با شهری مثل بادکوبه، ایجاد تحول در بخش‌های مختلف جامعه را ضروری می‌کرد. علما و روحانیون به عنوان یکی از ارکان مهم جامعه‌ی ایران با انجام تغییراتی در شیوه و موضوع تعلیم و تعلم خود می‌توانستند نقش مهمی در حرکت جامعه‌ی ایران در مسیر پیشرفت ایفا کنند. توصیه‌ی شیخ‌الاسلام تفلیس در این زمینه برای ظهیرالدوله بسیار جالب توجه است:
«جناب شیخ‌الاسلام می‌گفت... به اعتقاد اجتهاد من باید این‌ها که مجتهد می‌شوند، اول در مکاتیب و مدارس فرنگستان بروند و درس بخوانند و شعبات حقوق ملل و سایر علوم لازمه را بدانند، بعد عمامه بگذارند و به احکام فقیهه مشغول شوند. حرف او در من اثر فوق‌العاده کرد. واقعاً حرف بزرگی زده است. کاش همین طور می‌شد.»[8]
پیشرفت‌های فنی و ابزار و ادوات نوین که ظهیرالدوله در مناطقی نظیر بادکوبه و سایر ولایات روسیه آن‌ها را مشاهده می‌کرد با آنچه وی بعداً در خاک کشورهای اروپای غربی دید قابل قیاس نبود، به طوری که بنا به قول ظهیر‌الدوله «شهر پطرزبورغ نسبت به پاریس از هر جهت مثل تهران است نسبت به پطرزبورغ.»[9]مواجهه با صنعت «غریب تونل کندن»[10]و بنای حیرت‌انگیز راه‌آهن کنت رکسویل[11] و همین طور بنای عجیب برج ایفل که از «بناهای عجیب دنیا است» عقل ظهیرالدوله را نسبت به گنجایش دماغ انسان، که «حاصل آن فکر و علم» را این طور بروز می‌دهد، حیران می‌کند.[12]
وی با نگاهی گذرا به پاریس درباره‌ی این شهر می‌نویسد:
«شهر پاریس شأنش اجل از آن است که کسی بتواند چگونگی آن را بنویسد. همین قدر در جلالت قدر این شهر بس است که در موقع اکسپزیسیون تقریباً 2 میلیون مهمان در خود می‌پذیرد، بدون آنکه نانش گران‌تر یا نظمش کمتر بشود.»[13]
ظهیرالدوله با مشاهده‌ی شکوه و عظمت فرانسه، که تحت تأثیر جاری شدن نظام جدید در آن ایجاد شده بود، با حیرتی مضاعف و با نگرشی که تحت تأثیر شرایط جامعه‌ی ایران شکل گرفته بود سعی در فهم علل ترقی و پیشرفت فرانسه دارد تا از این طریق بتواند تدبیری برای پر کردن فاصله‌ی ایجادشده میان ایران و فرانسه بیندیشد:
«شخص تعجب می‌کند که چطور ممکن است مملکت این طور آباد و پرجمعیت باشد. اگرچه جنگل و بارندگی و رودخانه‌ها هم خیلی کمک آبادی است، ولی بیشتر آبادی‌ها اثر نبودن ظلم و بودن امنیت و نکردن تعدی و کردن همراهی حکام و کارکنان دولت است.»[14]
عدم رواج رشوه و تملق در آلمان و «وطن‌پرستی و غیرت» اهالی آن کشور نیز آلمان را به مملکتی آباد تبدیل کرده بود که مشاهده‌ی آن برای ایرانیان حیرت‌آور بود:
«هر چه می‌دیدیم، از قبیل شهرهای کوچک و پل‌های بزرگ و رودخانه و تونل و آبادی و کارخانه و راه‌های ساخته پرداخته و نظم و ترتیب، بر تعجبمان می‌افزود که چه جنس مردم هستند که این جور ملکشان را آباد می‌کنند و حال آنکه نه شاخ دارند، نه دم و انداماً هم بزرگ‌تر از ما نیستند. عوض شاخ و دم، وطن‌پرستی و غیرت دارند و رشوه هم نمی‌گیرند و تملق هم باور نمی‌کنند.»[15]
ظهیرالدوله با نقل این 2 فقره، ضمن اشاره به عوامل تباهی و آفات جامعه‌ی ایران، نظیر رشوه و تملق و فساد حاکمان ولایات و ظلم و تعدی ایشان به رعیت، دستیابی به مرتبه‌ی آبادانی فرانسه و آلمان را دور از دسترس نمی‌داند، به ویژه اگر تطابق آب‌وهوایی نیز میان شهرهای ایران با ممالک فرنگ برقرار باشد و آن دسته از آفات و کاستی‌های رایج در ولایات ایران مرتفع شود:
«یقین بدانید اگر حکام گیلان و مازندران و استرآباد، که این 3 مملکت آب‌وهوایش تقریباً مثل اینجاهاست، قرار بگذارند در سال زیاده از مالیات دیوان حق‌الحکومه‌ی خودشان از رعیت چیزی نگیرند و دیوان هم مجالس بدهد که اقلاً مدت حکومتشان 3 سال طول بکشد و همان سال اول آن‌ها را معزول نکند، در 10 سال آنجا هم آباد می‌شود. معلوم است خدا با خلق و مملکت ایران که عداوتی ندارد. تمام ممالک را یکسان خلق کرده، ما مردم بی‌همه‌چیز با هم عداوت داریم و طمع هم که بی‌اندازه هست. آن وقت کار را تا این اندازه که هست خراب می‌کنیم. مولی (علیه السلام) انصافمان بدهد.»[16]
ظهیرالدوله بدون آنکه به تفاوت‌های بنیادین جامعه‌ی ایران با جوامعی که اندیشه‌ی جدید در آن‌ها ساری و جاری شده است قائل باشد و بدون توجه به بنیان‌های تمدنی که فرانسه و آلمان را به چنین مرتبه‌ای رسانیده است، صرف تطابق آب‌و‌هوایی گیلان و مازندران و استرآباد با ممالک فرنگ و ترک مفاسد رایج در ولایات ایران را شرط کافی به منظور پر کردن فواصل میان جوامع مترقی فرنگ با جامعه‌ی ایران با آن اوضاع اسفناک خود در آن مقطع می‌داند.
علاوه بر محاسنی که در آداب مملکت‌داری ممالک فرنگ و حسن سلوک ایشان با رعیت نهفته بود، پیشرفت‌های علمی و دستاوردهای ایشان در این زمینه مؤلفه‌ای دیگر در جهت اثبات برتری فرنگی‌ها بر سایر ممالک بود. ظهیرالدوله به همراه گروهی از «دکان مفصلی» در بوداپست، که در آن «اسباب‌های علمی» را به نمایش گذارده بودند، دیدن می‌کند و پس از مشاهده‌ی «نقشه‌ها و کره‌های همه جور» و «دستگاهی که حرکت کره‌ی ماه را به دور کره‌ی زمین و حرکت کره‌ی زمین به دور کره‌ی شمس» را نشان می‌داد و همچنین دستگاهی که از پشت شیشه، به وسیله‌ی اشعه، مغز استخوان را نمایش می داد، بدون آنکه پوست و گوشت دیده شود، می‌نویسد:
«سبحان‌ا... که مولی چه قدرتی در این قوه ودیعه گذارده است. بارک‌ا... فرنگی‌ها که به قوت علم پیدا کردند و نگذاردند این چراغ خاموش بماند. در این اتاق‌ها به قدری صنعت دیدم و لذت بردم که از تماشای تمام فرنگستان آن قدر حظ نکرده بودم... واقعاً از حیطه‌ی تصور و تعقل خارج است و سزاوار است که قرن و مائه‌ی نوزدهم از این صنعت به قرون سابقه افتخار کند.»[17]
مشاهده‌ی این پیشرفت‌ها، که متعاقباً تداعی‌گر سیطره‌ی جهل و رکود فکری در ایران بود، راهی جز دعا و آرزو و امید برای ظهیرالدوله باقی نمی‌گذارد تا از این طریق خواستار رفع «خفت و بی‌علمی» جامعه‌ی ایران و رهایی از «ننگ جهالت و بی‌دانشی» مستولی بر آن شود:
«امیدواریم از کرم مولی (علیه السلام) که محصلین و بچه‌های مدارس حالیه‌ی شهر تهران که از اول سلطنت اعلی‌حضرت مظفرالدین‌شاه، که عمرش دراز باد، باز شده؛ یعنی مردمان آینده‌ی ایران غیرتمندانه کار کنند و در آینده‌ ملت عزیز پربرکت پیر خودشان را از ننگ جهالت و بی‌دانشی، که سرآمد بدبختی‌هاست، برهانند. بیچاره ایران که یک وقتی چه درجه‌ی ترقی و عظمت را دارا بود و حالا چه اندازه در خفت و بی‌علمی است.»[18]
ظهیرالدوله به فراخور گزارش‌هایی از نظم و سامان ممالک فرنگی در مملکت‌داری، که به واسطه‌ی ایجاد نهادهای جدید به دست آمده بود، و مقایسه‌ی شرایط جامعه‌ی ایران با آنچه مشاهده می‌کرد، ایرادات و کاستی‌های جامعه‌ی ایران را نیز یادآور می‌گردد. وی به مناسبت مشاهده‌ی «اداره‌ی حکومت شهری» در ورشو که «ورای تمام ادارات است» گزارشی از نظام مالیاتی و سامان‌دهی آن در شهر ورشو، که تحت تصدی نهاد تازه‌تأسیس «اداره‌ی حکومت شهری» بود، و نحوه‌ی هزینه‌ی مالیات‌ها در آبادسازی شهر ارائه می‌دهد.
این اداره از هر خانه و هتلی سالی یک ماه کرایه‌اش را برای «شوارع و این کارهای شهر» می‌گیرد. در ورشو به تمامی کالاها به استثنای کالاهایی که «کلیه‌ی مردم محتاج به آن‌ها هستند» مالیات تعلق می‌گیرد و همه‌ی این درآمدها صرف آبادانی شهر می شود، به طوری که «هیچ وقت یک سنگ کوچک در معبر کنده‌شده نیست، مگر آنکه فوری مشغول مرمت و تعمیر هستند.»[19]
مشاهده‌ی چنین نظم و اوضاعی در اداره‌ی امور شهرهای اروپا و دریافت نظم و نسق مالیات، خلاف این شرایط را که در ولایات ایران در جریان بود به یاد ظهیرالدوله می‌آورد:
«در تهران مردکه را می‌بینی 50 سال است مثلاً از خراسان به تهران آمده و بدون آنکه مکنتی آورده باشد یا مواجبی داشته باشد یا نوکری و کاسبی کرده باشد، فقط از راه به زور از مردم چیز گرفتن، صاحب خانه و چندی دکان و مستقل و ملک در شهر می‌شود و یک شاهی هم به هیچ اسمی به حکومت نمی‌دهد، بلکه شب سنگ روی سوراخ آب کوچه را به طمع حلقه‌اش که آهن است می‌دزدد.»[20]
مقابله با خلقیات غارتگری اهالی ایران و فرار اغنیا و اعیان از مالیات‌دهی اگرچه ممکن بود در ابتدا سختی‌ها و زحماتی را به همراه داشته باشد و «اولش به زور باشد» ـ‌همان طور که در کشورهای اروپایی هم این گونه بوده است‌ـ ولی با گذر زمان مردم با مشاهده‌ی بهتر شدن اوضاع با «کمال رضایت» مالیات می‌دهند. بنا بر نظر ظهیرالدوله، در صورت تداوم این اوضاع و دریافت مالیات توسط «اداره‌ی مخصوص با شرایط مخصوص» شهر تهران در عرض 20 سال در تمیزی و آبادی از پاریس ممتاز خواهد شد.[21]
ظهیرالدوله با مشاهده‌ی پیشرفت و ترقی ممالک اروپایی در طول سفر و محرز شدن ضعف و انحطاط جامعه‌ی ایران در زمینه‌های مختلف، نیک می‌دانست که مشکلات جامعه‌ی ایران با ای‌کاش و امید و آرزو مرتفع نمی‌شود و نیاز به اهتمامی جدی و همه‌جانبه از سوی تمامی رجال حکومتی دارد تا «رفع علت» از امراض مملکت شود و «کارها خوب بشود.» فرآیندی که با وضع موجود، چیزی جز محال‌اندیشی نبود:
«عجب است که آنچه من در این سفر دیده و فهمیده‌ام بینی و بین‌ا... اعلی‌حضرت شاه نهایت میل را به ترقی و نمایش و پیشرفت کار ملت ایران دارد و هم حضرت صدراعظم و هم تمام وزرا و کارکنان دولتی. یکی‌یکی آه می‌کشند و آرزو می‌کنند که کارها خوب بشود، ولی روی هم رفته این طور است که می‌بینیم. همه هم عیب کار را می‌دانند از کجا است و هم می‌دانند که تا رفع علت نشود... و دفع و رفع علت و مرض بسته است به اتحاد و همدستی و بی‌طمعی و خداترسی و غیرتمندی وزرا که آن هم با این وضع ممکن نمی‌نماید، بلکه محال است.»[22](*)

پی‌نوشت‌ها:

[1]علی خان ظهیر الدوله ،سفرنامه ظهیرالدوله به همراه مظفرالدین شاه به فرنگستان، محمد اسماعیل رضوانی، ( تهران: مستوفی، 1371)، ص 51
[2]همان، ص 54
[3]همان، صص 174 و 175.
[4]همان، ص 165.
[5]همان، ص 166.
[6]همان، ص 85.
[7]همان، ص 358.
[8]همان، ص 95.
[9]همان، ص 224.
[10]همان، ص 147.
[11]همان، ص 146.
[12]همان، ص 161.
[13]همان، ص 157.
[14]همان، ص 150.
[15]همان، ص 226.
[16]همان، صص 150 و 151.
[17]همان، صص 344 و 345.
[18]همان، صص 358 و 359.
[19]همان، صص 190 و 191.
[20]همان، ص 191.
[21]همان جا.
[22]همان، ص 358.

منبع:برهان



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط