جلوه های پایداری در شعر ابوالقاسم شابّی (1)

ابوالقاسم شابّی، شاعر انقلابی و دردمند تونسی، از پیشگامان شعر معاصر عربی به شمار می رود. وی با احساس غنی شاعرانه و قدرت بیان خود توانست مفاهیم والا و مضامین ژرف و جاودانه انسانی را در شعر خویش بیافریند.
چهارشنبه، 25 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جلوه های پایداری در شعر ابوالقاسم شابّی (1)
جلوه های پایداری در شعر ابوالقاسم شابّی(1)

نویسنده: دکتر عبدالعلی آل بویه لنگرودی




 

چکیده

ابوالقاسم شابّی، شاعر انقلابی و دردمند تونسی، از پیشگامان شعر معاصر عربی به شمار می رود. وی با احساس غنی شاعرانه و قدرت بیان خود توانست مفاهیم والا و مضامین ژرف و جاودانه انسانی را در شعر خویش بیافریند. شعرهای او نمونه والائی از ادبیّات پایداری است، زیرا او بیشتر از آن که نگران سرنوشت و آینده خویش باشد، قلبش برای آینده ملت و مردم کشورش می تپد، او می خواهد بر ستمگران بشورد و قلم تنها سلاحی است که در دست دارد، لذا خواسته های درونی خود را با زبان شعر بیان می دارد. شعر «اراده الحیاه» او که یکی از بهترین نمونه های شعر پایداری است، شهرت جهانی یافته و الهام بخش ملّت های مستضعف و ستم کشیده در جهان است.
زندگی در شعر او به معنای آگاهی و بیداری اندیشه و حرکت به سمت اصلاح همه جانبه است. از این جهت همگان را به مبارزه و پایداری در برابر ظلم حاکم و امید به آینده فرا می خواند و دشمنان را از شکست و دوستان را از غفلت هشدار می دهد.
دارا بودن روحیّه سرکشی و آزادگی، شوق به زندگی و بیزاری از مرگ، ستایش آزادی و آزادگی، شناساندن چهره ظالم و بیان بیدادگری های او، حمایت از جنبش های اصلاح گرایانه مردمی، امید به آینده ای درخشان، از مهم ترین جلوه های پایداری در شعر شابّی است.

واژگان کلیدی

شعر معاصر، ابوالقاسم شابّی، پایداری، زندگی، آزادگی.

مقدّمه

کاربرد عنوان «ادبیات پایداری» بسیار جوان است و عمدتاً به سروده ها، نمایشنامه ها، داستان های کوتاه و بلند، قطعات ادبی، طنزها، حسب حال ها، نامه ها و آثاری گفته می شود که در همین سده، نوشته و آفریده شده اند و روح ستیز با جریان های ضدّ آزادی و ایستادگی در مقابل آنها را نشان می دهند و متضمّن رهایی، رشد و بالندگی جامعه های انسانی هستند (سنگری، 1385: 26).
«ادبیّات پایداری سابقه ای به قدمت تمدّن بشری دارد و در هر دوره ای، متناسب با شرایط و موقعیّت آن رخ می نماید و در شرایطی چون اختناق، استبداد داخلی، نبود آزادی های فردی و اجتماعی، قانون گریزی و قانون ستیزی جلوه گری می کند. جان مایه این آثار با بیداد داخلی یا تجاوز بیرونی در حوزه های سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی و ایستادگی در برابر جریان های ضد آزادی است. ادبیّات پایداری در بردارنده آثاری ادبی است که از نظر مفهوم و هدف، مخاطب را به پایداری در برابر دشمن فرا می خواند و در ذات آن، حقیقت خواهی و امید به آینده، همواره فراروی خالق اثر و بطن متن ادبی وجود دارد» (رحمان دوست، 1379: 166).
«ادبیّات مقاومت می کوشد تا اهداف خود را با به تصویر کشیدن شرایط سخت و طاقت فرسایی که انسان با آن دست و پنجه نرم می کند، محقّق سازد و چهره دشمنی را که در پی نابودی انسان است، به تصویر بکشد، ادبیات پایداری در ایجاد بیداری و آگاهی مردم و پاسداشت حریم ارزش ها، نقش مهمی را ایفا می کند. ادبیّات پایداری، ادبیّاتی است که پایه های حضور واقعی انسان را فراهم می سازد تا در مقابل آنان که زندگی خود را در برابر ارزش های های ثروت اندوزی، طمع کاری و سلطه طلبی که همواره بر درگیری و نزاع است، استوار می سازند، رویارویی کند.»(عبدالقادر، 2004: 1).
«می توان دامنه ادبیات پایداری را به هر نوع ایستادگی و رویارویی انسان که در قالب شعر و نثر، پدید می آید، گسترش داد. در این صورت، سروده های نخستین انسان در ستیز با عناصر طبیعت و عوامل مرموز مؤثر در سرنوشت، نوشته ها و سروده هایی که ستیز انسان با خویش و خواهش های شکننده و اسارت آفرین را باز می گویند و همه آثاری که به جنگ های تاریخ ملّت ها مربوط می شود، در قلمرو ادبیّات پایداری قرار می گیرد. بنابراین، ادبیات پایداری، به مجموعه آثاری اطلاق می شود که از زشتی ها و پلشتی های بیداد داخلی یا متجاوزان بیرونی در همه حوزه های سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی با زبانی هنرمندانه و ادیبانه پرده برمی دارد. این ابیات، به مبارزه و پایداری در مقابل جریان های ضد آزادی و ایستادگی در برابر آن تشویق می کند و متضمّن رهایی، رشد و بالندگی جوامع انسانی است.»(غالی، 1366: 11).
از آنجا که سرشت انسان بدی را بر نمی تابد، از این رو ناسازگاری خود را با بیداد و ستم به شکل های گوناگون همچون اعتراض، پرخاش، ستیزه گری و مقابله نشان می دهد. وقتی که روح این اعتراض در کالبد واژه ها دمیده شود، ادب پایداری و مقاومت جان می گیرد. به بیانی دیگر ادب پایداری، تجلّی ستیز با بدی و بیداد با سلاح قلم و کلمه است و ابوالقاسم شابّی، شاعر انقلابی و دردمند تونسی، توانسته است از این سلاح به خوبی بهره ببرد و آن را در عرصه پاسداری از ارزش ها و دفاع از حقوق ملّت ها به کار گیرد. این مقاله، ضمن بررسی جلوه های پایداری در شعر شابّی، به بررسی مضامین قصیده «اراده الحیاه» او که نمونه والایی از ادبیّات پایداری است، می پردازد.

1- پیشینه تحقیق

در رابطه با بعد مقاومت و پایداری در اشعار ابوالقاسم شابّی، کتاب یا مقاله چندانی منتشر نشده است، اما نظر به اینکه شابّی به عنوان یک شاعر مبارز شناخته شده است، بر این اساس اهل پژوهش و تحقیق چه در جهان عرب و چه در ایران، در کتاب ها و مقالات خود، این بعد را هم مد نظر قرار داده اند، گرچه این کارها منحصراً به ادبیات مقاومت اختصاص نیافته است، و شاید علّت این امر، جدید بودن این گونه ادبی است. این مقاله برای پرکردن خلاء های موجود در این زمینه، به رشته تحریر درآمده است.

2- ابوالقاسم شابّی

«ابوالقسام شابّی در سال 1909 میلادی در روستای شابه از توابع شهر توزر تونس به دنیا آمد و در سال 1934 میلادی، هنگامی که هنوز 25 بهار از زندگی خود را نگذرانده بود، در اثر بیماری چشم از جهان فروبست. (الطریفی، 2009: 127)وی با وجود عمر کوتاهی که داشت، با آفریدن آثار شعری و نثری خود توانست جایگاه ویژه ای در میان شاعران معاصر عرب پیدا کند. او اصول اولیّه زبان و ادبیات عربی را نزد پدر که قاضی و از مشایخ دین بود، آموخت. سپس وارد جامع زیتونیّه شد که یکی از مراکز علمی مشهور آن روز به شمار می رفت. سپس تحصیلات خود را در رشته حقوق ادامه داد ولی به دلیل اشتیاق به شعر، فرصت کار در آن عرصه را پیدا نکرد.» (الهاشم، 1981، ج2: 416). به همین سبب در کنار دروس دانشگاهی، به مطالعه آثار ادبی روی آورد و با مطالعه آثار گذشتگان، دانش ادبی خود را عمق بخشید. او از میان جریان های معاصر ادبی، شیفته ادبای مهجر و به خصوص «جبران خلیل جبران» شد و با تأثیرپذیری از اندیشه های شاعران این مکتب، روح آزادگی و ظلم ستیزی، اهتمام به سرنوشت ملّت ها و روح آرمان گرایی و کمال جویی را در خود پرورش داد.«او شاعری بلندهمّت و آزادی خواه بود و شعر او آمیزه ای از شور جوانی، تحرّک، شادابی و آرزومندی است(میرقادری، 1385: 63). او روح پایداری و مبارزه با استعمار را در مکتب پدر آموخت. پدر که روزگاری شاگرد مکتب «محمد عبده» در الأزهر بود، با آموزه های اصلاح گرایانه «سید جمال الدین اسدآبادی» آشنا شده بود؛ گذشته از این، در زمان حضور محمد عبده در تونس نیز با وی ارتباط تنگاتنگی داشت. شابّی از این رهگذر با اندیشه های اصلاح گرایانه سیدجمال آشنا شد و با پیوستن به جمع مردان اصلاح گر که در انجمن «العروه الوثقی» گردهم آمده بودند، روح پایداری را در خود تقویت کرد»(کرو، 1998م: 10).
شابّی نامه ای به دوست خود، «محمد الحلیوی» می نویسد: «تونس به فرزندانش که اراده ای قوی دارند، نیاز دارد. تونس، در راه های نور و پیروزی به گام های استوار نیاز دارد، تونس نیاز دارد که سرش را بالا بگیرد تا نور آسمان و پرتو خورشید را بنگرد... تونس به چنین فرزندانی نیاز دارد که مشتاق زندگی حق و سرشار از آگاهی باشند (کرو، 1999، ج5: 184).
او هیچ گاه ملّت خود را از یاد نمی برد و از جمله شاعرانی است که نه تنها در حیات، انسان، طبیعت و ماورای آن ژرف نگری کرده است، بلکه شاعری است که برای جامعه خود تلاش می کند و برای هم نوعان خود، زندگی ایده آل و آرمانی می خواهد. «شاعر لبه تیز مبارزه و خشم خود را به استعمارگران منحصر نمی کند، بلکه بیشتر ملّت های تحت ستم و استعمار را مخاطب قرار می دهد. او معتقد است، ملّتی که تن به ستم حاکمان ستمگر و اشغالگر داده است، خود ستم را پذیرفته است و ستمگر را تقویت کرده است. از دیدگاه او، ملّت یا امّتی که از صحنه حق و باطل فرار می کند، به هر کار پسندیده دیگری هم مشغول شده باشد، با ضعف خود، زمینه ساز قدرتمندی و استکبار ستمگران و اشغالگران است. از دیدگاه او، ملّتی که زیر بار ستم و خواری به سر ببرد، شایسته مهرورزی نیست و بر نویسندگان و شاعران است که به جای توجّه به حاکمان و رهبران و نصیحت آنان، بر ملّت های بی اراده و ستم پذیری که زندگی را بدون توجه به حقوق انسان پذیرفته اند، بشورد»(المقالح، بی تا: 207).
از این رو، او برای شعر و شاعر رسالتی فراتر از آنچه در ذهن همگان است، قائل است. او معتقد است که شعر باید زندگی انسان ها را به تصویر بکشد، در آنان امید ایجاد کند و به آنان آگاهی ببخشد. شعر باید آن چه را که در پیرامون ما می گذرد، نشان دهد، گریه ها و خنده ها را، بیم ها و امیدها را. «شعر باید آن چنان زیبا، شیوا و رسا باشد تا وقتی که مخاطب آن را می خواند، دریابد که آن برگرفته از روح شاعر و عواطف اوست، چنین شعری است که طوفان به پا می کند»(کرو، 1999، ج4، 100). از نظر او شعر تصویری صادقانه و تعبیری راستین از واقعیّت است و به همین سبب او می کوشد نه تنها دردها و رنج های ملّت خود که دردها و رنج های همه ملّت های زخم خورده استعمار را به تصویر بکشد، «او نسبت به جامعه خود ژرف اندیش است و مصیبت استعمارزدگی ملّت ها در دلش زخمی ایجاد کرده است که هیچ چیز جز بیداری ملّت ها و آگاهی آنان از سرنوشت خود، آن را التیام نمی بخشد»(میرقادری، 1385: 315).
الجابری معتقد است: «شابّی نمونه والای قهرمانان عرصه مبارزه با استعمار است که نه تنها در آفریقا که در جای جای جهان اسلام به عنوان شاعری دلسوز و متعهّد به جامعه و سرنوشت ملّت ها، شناخته می شود»(الجابری، 1974: 209).

3- جلوه های پایداری در شعر شابّی

1-3-روحیّه آزادگی و ستم ناپذیری

اندیشه های پایداری در شعر و آثار شابّی از روحیه آزادگی و ستم ناپذیری و سرکشی او در برابر حکومت های خودکامه سرچشمه می گیرد، این روحیّه را در قصیده «نشید الجبّار» به خوبی بیان می کند و خود را به شاهینی بلندپرواز تشبیه می کند که با دردها و دشمنی ها پنجه نرم می کند و به زندگی خود ادامه می دهد؛ زندگی آزادی خواهانه و سعادتمندانه که همواره به خورشید نظاره می کند و از هر آن چه نشان از رکود، مردگی و خاکی بودن دارد، بیزار است.
سَاعیشُ رَغمَ الدَّاءِ وَ الاعداءِ
کَالنسر فَوقَ القمَّه الشَّماءِ
ارنُو الی الشَّمسِ الأصیلِ و
أتَقی مِا فی قَرار الهُوّهِ السَوداء
او معتقد است که انسان هر آن چه را که بخواهد و در مسیر آن پایداری کند، به آن دست می یابد (شابی، 2008: 221). لذا، او سرنوشت را مخاطب قرار می دهد؛ سرنوشتی که به هیچ وجه دست از مخالفت های خود با آرزوها و آرمان های بلند شاعر برنمی دارد و به او می گوید: تو که با همه وجود و توانمندی های خود به نبرد با آرزوهایم برخاسته ای، بدان که هیچ گاه موج اندوه ها و تندباد گرفتاری ها نمی تواند شعله فروزان امید را در وجودم خاموش کند؛ قلب من گریه و زاری کودکانه نمی شناسد و با هر آنچه که نشان از زبونی و فرومایگی دارد، بیگانه است. او همواره قدرتمند خواهد زیست و به سپیده دم پیروزی چشم خواهد دوخت؛ سپیده دمی که بارقه های آن از دوردست به چشم می آید.
وَ اقَول للقَدر الّّذی لا ینثنی
عَن حربٍ آمالِی بِکُل بَلاءِ
لَا یُطفیءُ الّهبَ المؤجَّجِ فی دَمِی
مَوجُ الأسی و عوِاصِفُ الارزاء
لا یعرفُ الشَکوی الذَلیله و البُکا
وَ ضَراعَهُ الاطَفالِ و الضُّعَفاءِ
و یَعیشَ کالجِّبارِ یَرنُو دائماً
للفجر، للفجر الجَمیلِ النَّائی
(کرو، 1950م: 259)
چنین روحیّه سرکشی و آزادگی را می توان در جای جای اشعار او یافت و در حقیقت این روحیه یکی از راهبردهای کلیدی شاعر در زندگی است که گاهی بر زبان خود او جاری می شود. و دیگر بار از زبان عناصر طبیعی که به عنوان شخصیّت های اصلی در شعرهای او حضور دارند، بیان می شود. او در قصیده «اراده الحیاه»، این خواسته را از زبان «باد» بیان می کند که قدرتمندانه درّه ها و کوه ها را در می نوردد و از موانع پیش رو هیچ هراسی ندارد و این سرود را بر لب زمزمه می کند: «آن زمان که برای رسیدن به هدفی گام برمی دارم، سوار بر مرکب آرزوها می شوم و ترس را به گوشه ای می افکنم و از راه دشوار و سنگلاخ بلندی ها نمی هراسم و از شعله های سوزان آتش واهمه ای ندارم، زیرا کسی که از صعود بر بلندای کوه بترسد، برای همیشه در درون حفره ها خواهد زیست.» شاعر در واقع به مخاطب می نمایاند که ایستادگی، حرکت و مبارزه و نهراسیدن از دشواری ها را باید از «باد» آموخت.
وَ دَمدَمتِ الریحُ بَینَ الفَجاجِ
وَ فَوقَ الجِبالِ وَ تَحتَ الشَّجَر
اذا ما طَمِحتُ الی غایهٍ
لَبِستُ المُنی وَ خَلَعتُ الحَذَر
وَ لم اَتَخَّوف وَعُور الشَّعابِ
و لا کُبَّهَ اللَّهَبِ المُستَعَر
وَ مَن لا یُحبُّ صُعودَ الجِبالِ
یَعِش أبَدَ الدِّهرِ بَینَ الحُفَر
(کرو، 1950 :199)

2-3-شوق به زندگی

زندگی، پویایی، شوق و نشاط از واژه های کلیدی در فرهنگ پایداری شاعر است؛ شوق به زندگی و خواستن آن از ویژگی های یک انسان مبارز و مقاوم است. انسانی که بخواهد شرافتمندانه و آزادانه زندگی کند، در آغاز باید خود زنده باشد و شوق به زندگی در وجود او موج زند وگرنه مرده ای متحرّک است. او قصیده پرآوازه «اراده الحیاه» خود را با این کلیدواژه آغاز می کند که هرگاه مردم «زندگی» را بخواهند، سرنوشت ناگزیر است به خواسته های آنان گردن نهد، اما شرطی است که چنین مردمی در خود شوق به زندگی ایجاد کنند که اگر چنین اشتیاقی در آنان نباشد، در فضای زندگی نابود می شوند و از بین می روند.
إذا الشَّعب یوماً أراد الحَیاه
فَلا بُد ان یَستَجیبَ القَدَر
وَ مَن لم یُعانِقُه شَوقُ الحیاهِ
تَبَخّر فِی جَوّها و اندَثَر
(همان: 199)
شاعر برای اثبات هرچه بیشتر ادّعای خود جهان هستی را به یاری می طلبد و می گوید جهان هستی زنده است و به زندگی عشق می ورزد و مرده را هرچند بزرگ باشد، خوار می شمرد. نه «افق» پرندگان را در آغوش می گیرد و نه «زنبور عسل»، گل های مرده را می مکد.
هُو الکَونُ حَیُّ یُحِبُّ الحَیاهَ
وَ یَحتَقر المَیتَ مَهما کَبُر
فَلا الأفق یَحضِن مَیتَ الطَّیوُرِ
و لا النَّحلُ یَلثُمُ مَیتُ الزَّهر
(همان: 200)
آن چه در طلیعه اندیشه آزادیخواهانه شاعر به چشم می خورد، «زندگی» است. زندگی واقعی از دیدگاه او، آن است که انسان از آنچه پیرامونش می گذرد، آگاه باشد و در برابر سرنوشت خود احساس مسئولیت کند، زندگی در شعر او به معنای آگاهی و بیداری اندیشه و حرکت به سمت اصلاح همه جانبه است؛ از این جهت همگان را به مبارزه و پایداری در برابر ظلم حاکم و امید به آینده فرا می خواند و دشمنان را از شکست و دوستان را از غفلت هشدار می دهد.
لذا در قصیده «الدنیا المیته»، شاعر وقتی چشم باز می کند، تنها ناراحتی ها، سختی ها و دشواری های پی در پی را می بیند و در چنین دنیایی مردم همچون مردگان زندگی می کنند و شوق به زندگی را نمی شناسند و شاعر در چنین جامعه مرده ای، احساس می کند که همه توانایی ها و استعدادهای او به هدر می رود.
لا قَلبَ یقتحم الحَیاهَ و لا حجیً
یَسمُو سُموَّ الطّائِر الجَّواب
بَل فِی التُرابِ المَیتِ، فی حُزنِ الثَّری
تَنمُو مَشاعِرهُم مَعَ الاعَشاب
(طراد، 1994: 55)
از این رو او معتقد است که تحوّل و پیشرفت ملّت ها امری حتمی است و این امر، زمانی محققّ می شود که عزم و اراده زندگی برای پیشرفت در ملّت باشد. او در قصیده «سرّ النهوض» به این موضوع اشاره دارد و می گوید: خیزش مردم زمانی جامه عمل می پوشد که اراده و عزم زندگی در آنان بیدار شود.
لا یَنهَضُ الشََّعبَ الّا حُینَ یَدفعُهُ
عَزمُ الحیاهِ اذَا ما استَقظت فیه
والحُبِّ یخَترقُ الغَبراء مُندفِعاً
إلی السّماءِ إذا هَبَّت تُنادیِه
و القید یالفه الامواتُ، ما لبثوا
امّا الحیاه فیبلها و تبلیه
(طراد: 1994: 213)
و در قصیده «یا ابن امی» فرزندان وطن را به بیداری و خیزش دعوت می کند و از آنان می خواهد تا در راه زندگی گام بردارند و بیداری را مقدمه این حرکت می داند، زیرا هر کس خواب را بر بیداری ترجیح دهد، زندگی در انتظار او نخواهد ماند.
الا انهَض وسِر فی سَبیلِ الحَیاه
فَمَن نام لَم تنتَظرهُ الحیاه
(طراد، 1994: 213)
در قصیده «تونس الجمیله» باز از زندگی سخن می گوید و عصر خود را ظلمت و تاریکی می نامد که کنایه از ظلم و استبداد است. ولی امیدوار است که از پس این تاریکی، بوی خوش صبح پیروزی به مشام برسد؛ از این رو می گوید: روزگار، مجد و عظمت مردم ما را تباه کرده است ولی روزی «زندگی» این تاج را بر سرش برمی گرداند:
انّ ذا عَصرُ ظُلمَه غَیرَ انّی
من وراء الظّلام شِمتُ صباحه
ضیّع الدّهر مجدَ شَعبِی ولکِن
سَتُردَ الحَیاهَ یوماً و شاحَه
(کرو، 1950: 150)

3-3- ستایش آزادی و آزادی خواهی

شابّی از آن دسته از شاعران رمانتیک است که اساس اعتقادی آنان را آزادی و آزادی خواهی تشکیل می دهد، وی در مقاله ای با عنوان «یقظه الإحساس و أثره فی الفرد و الجماعه»، راز تفاوت میان ادبیّات پویا، بالنده و خلّاق را با ادبیّات ساکن و غیر مؤثر، در آزادی می داند. او بیان می کند که هرچه قدر هنرمند و شاعر آزاداندیش باشند، افق های جدیدی از زیبایی بر آنان نمایان خواهد شد (کرو، 199، ج4: 93). موضوع آزادی های اجتماعی نیز از دل مشغولی های شاعر است.
بن مایه قصیده «یا ابن امّی» آزادی انسان هاست و او در کنار پرداختن به آزادی انسان ها از آزادی مردم کشورش سخن می گوید. او معتقد است که آزادی، حق طبیعی هر فردی در جامعه انسانی است ولی عدّه ای استعمارگر، مردم کشورش را از این حقّ مسلم محروم کرده اند. وی با بهره مندی از عناصر طبیعی و با استفاده از آزادی های دیگر آفریده های خداوند در جهان طبیعت، انسان آزاد را به نسیم، نور و پرنده تشبیه می کند و آنان را برای رسیدن به چنین زندگی آزادانه ای تشویق می کند (عوض، 1983م: 20) و نعمت هایی را که خداوند به انسان ارزانی داشته است، برمی شمرد؛ سپس فریاد برمی آورد که ترا چه شده است که به خواری و ذلّت تن داده ای و بر آستان آنان که تو را در بند کرده اند، سرتعظیم فرود می آوری؛ فریاد بلند زندگی را که همه وجودت را فراگرفته است، خاموش می کنی و به زندگی در میان غارها و مغاک ها دل خوش می کنی؟ چرا سرود آزادی سر نمی دهی؟ کجاست آن سرود آزادی که بر لبان تو جاری بوده است؟ کجاست آن ناله ها و فریادها؟ هان! برخیز و در مسیر زندگی گام بردار و خواب را از چشم خود دور کن که هر کس خواب را بر رفتن مقدم دارد، از کاروان زندگی عقب می ماند.
خلُقتَ طَلیقا کَطیفِ النَّسیم
وُ حُررّاً کُنور الضُّحی فی سَما
تَغرّدُ کالطَّیر اینَ اندفعت
و تَشدُوا بما شَاءَ وحَیِ الإله
فما لک تَرضی بِذلِّ القُیود
و تَحنی لِمَن کبَّلوکَ الجِباه
و تسکت فی النَّفس صوت الـ
حَیاهِ القوی، اذ ما تُغنی صَداه
و تَفَنع بالعَیش بَین الکهُوف
فَأین النشید؟ و اینَ الأیاهُ؟
ألا اَنهض و سِر فی سبیل الحیاه
فَمَن نام لَم تَتنظره الحیاه
(طراد، 1994: 187)
سپس به انسان بشارت می دهد که در پس این برج ها و باروهای ساختگی، نور امید، پیروزی و رهایی است و نباید هراسی به دل راه دهد. آنجا بهار زیبای هستی، با همه وجود جلوه گری می کند و همگان را به سوی نور فرا می خواند؛ همان نور و روشنایی زیبا و لذّت بخش و همان نوری که سایه خداوند است.
و لا تَخش مِمَّا وراء القَلاعِ
فَما ثُمّ الّا الضُّحی فی صباه
و الّا ربیعُ الوُجُود الغُریرِ
یُطرِزُ بالورَد ضافی رداه
و الّا اریج زُهورُ الصَّباح
و رُف الاشِعّه بَین المیاه
و الّا حَمام المُروج الأنیق
یُغرّد مُندفعاً فی غناه
الی النور، فالنور عذب جمیل
إلی النور فالنُور ظِلُ إلاله
(کرو، 1950: 197)

4-3- شناساندن چهره ظالم و بیان بیدادگری های او

از ویژگی های انسان مقاوم، شناختن چهره ظالم و شناساندن آن به دیگران است. تا انسان دشمن ستمگر خود را نشناسد، چگونه می تواند دست به مبارزه و قیام علیه او بزند (صمّود: 1995، ج6: 128). گذشته از این، باید ایمان داشته باشد که ظالم، فرجام و عاقبتی جز نابودی ندارد، پس نباید از ظاهر پوشالی آن ترسی به دل راه دهد. شابّی این حقیقت را در قصیده «إلی طغاه العالم» به خوبی تبیین می کند و فرجام استعمار را به تصویر می کشد. او در این شعر از عناصر طبیعی بهره می برد؛ او ستمگر خودکامه را دوست تاریکی و دشمنی زندگی می خواند، بر سرش فریاد برمی آورد: «تو فریادهای حق جویانه ملتی ضعیف را به استهزاء می گیری؛ تو که دستانت به خون آنان آلوده است، می خواهی حقیقت هستی و کیان مردم را تحریف کنی و دگرگون جلوه دهی، بذر غم و اندوه را در سرزمین آنان بیفشانی! کمی آرام تر! ظاهر زیبای بهار ترا نفریبد؛ روشنایی روز و نور سپیده دم حقیقت را در برابر چشمانت وارونه جلوه ندهد. در پس این بهار آرام و دل انگیز، تاریکی هول انگیز، غرش و رعدها و وزش تندبادها در انتظار توست.»
الا ایُّها الظّالم المستبد
حبیب الظلام، عدوّ الحیاه
سخرت بأنات شعبٍ ضَعیف
و کفُّک مخضوبهٌ مِن دِماء
و سرَت تُشوهُ سِحرَ الوُجُود
و تبذُر شَوکَ الأسی فِی رُباه
روَیدک! لا یَخدَعنکَ الرَّبیعُ
و صَحوَ الفَضاء وَضوء الصّباح
ففی الأفق الرَّحب هولَ الظُلام
و قصف الرعود، عَصفَ الرَیاح
(کرو، 1950: 198)
او به ظالم هشدار می دهد که تو آتش های پنهان زیر خاکستر را که منظور از آن، خشم خروشان ملت است، آشکار کرده ای! در شعله های فروزان و سوزان آن خواهی سوخت! زیرا این سنّت الهی است که هر کس همان چیزی را درو کند که کاشته است. سپس، او را به تامّل فرا می خواند و برخواسته خود پای می فشارد و می گوید: «تو هرجا شکوفه های آرزو را بچینی و سرهای آزادگان را از زیر تیغ اشک هایی که بر آن جاری می شود، سرمستش کنی، سیل خروشان خون شهیدان به راه می افتد؛ آن چنان درازآهنگ، پیچان و زمین کن خواهد بود که هیچ نام و نشانی از تو برجای نخواهد گذاشت.
تامَّل! هُنّالک انّی حصدتَ
رؤوس الوَری، و زُهورالامل
و رَوّیتَ بالدَّم قَلبَ التُراب
و اشربته الدمع، حَتیَّ ثَمل
سَیجرفُک السّیلُ، سیلَ الدماء
و یأکلک العاصفُ المُشتعَل
(همان: 198)

5-3- حمایت از جنبش های اصلاح گرایانه مردمی

از جمله موضوعاتی که در شعر پایداری شابّی جلوه گری می کند، توجّه به جنبش هایی است که در راه آزادی و استقلال کشور، ضد استعمار شکل می گیرد. از آن جمله، قیام «محمّد علی پاشا» است که پرچم اصلاح اقتصادی و دفاع از طبقات محروم جامعه را به دست گرفت و نیز خیزش «الطاهر الحداد» است که زندگی خود را در میدان مبارزه با استعمار و اصلاح اجتماعی و بیداری جامعه صرف کرد. شابّی خود را همراه آنها می داند. او در سال 1925م، پس از محاکمه محمّدعلی پاشا و تبعید وی، زمانی که صدای هیچ فردی در عرصه پایداری و رویارویی با ظلم شنیده نمی شود، فریاد برمی آورد که حاضر است در راه وطن، خونش ریخته شود و ملّتش را به رهایی و خلاص بشارت می دهد، در قصیده «تونس الجمیله»، خیزش محمّدعلی را می ستاید و از این که صدای هر آزادیخواهی را خاموش می کنند و اجازه نمی دهند که کسی فریادی سردهد، تاسّف می خورد.
کلمّا قامَ فی البِلاد خَطِیبٌ
مُوقظ شَعبه، یُرید صَلاحه
البسوا روحَه قمیص اِضطهادٍ
فاتک، شائک، یرید جَماحه
أخمَدوا صَوتهُ الاِلهی بِالعَسـ...
فِ، أماتوا صداحه و نُواحه
هکذا المُصلِحون فی کلّ صَوب
رَشقاتُ الردی إلیهم مُتاحه
لَا أبالِی و ان أریقت دِمائی
فَدِماء العُشاق دوماً مُباحه
(کرو، 1950: 150)
او، این اعتراض خود را ادامه می دهد و در قصیده «زئیر العاصفه» بار دیگر از مظلومیت محمدعلی دفاع می کند و سکوت را جایز نمی داند و شعرش را با سؤالی که از او می شود، آغاز می کند، گویی این سؤال را از زبان تونس بیان می شود.
تُسائِلنی مَا لی سکتّ و لا أهب
بقَومی و دَیجور المصائب مظلم
و سیل الزرایا جارفٌ، متدفعٌ
عضوب و وجه الدهر أربدُ، أقتم
(همان: 151)
او در پاسخ به این سؤال، ظلم را مخاطب قرار می دهد و او را از سکوت مردم که نشان از شکیبایی و حلم آنان دارد، انذار می دهد و بیان می دارد که مردان این سرزمین، روزی انتقام می گیرند و این عزّت از دست رفته را به مردم برمی گردانند و همان مردانی که خواری و ذلّت را مایه ننگ و خوار می دانند، روزی که غبار جنگ برانگیخته شود، به استقبال مرگ خواهند رفت.
ألا ایّها الظلم المُصَّعَر خَدِّه
رُویَّدکَ انَّ الدَهر یبنَی و یَهدم
أغرّک أن الشَعب مُغضٍ علی قَذی
لک الویل من یَوم به الشرّ قَشعَم
سیئأرُ للعزِ المُحطّم تاجَهُ
رجالٌ اذا جاشَ الرّدی فهم همُ
رِجالٌ یَرونَ الذّلَّ عاراً و سُبّهً
و لا یَرهَبونَ المَوتَ و الَموتُ مقدم
(همان: 151)

6-3- امید به آینده و پیروزی موعود

از دیگر جلوه های پایداری در شعر شابّی، القای امید به آینده و پیروزی موعود است. فجر (سپیده دم) و ضیا (روشنایی) از جمله کلیدواژه هایی است که برای پیروزی موعود به کار می گیرد، شابّی می کوشد تا روحیّه امید به آینده روشن را در ملّت خود که رنج کشیده و مظلوم اند، زنده نگه دارد و به این منظور، همگان را به جدیت، تلاش و مبارزه برای رهایی از یوغ بیگانه دعوت می کند؛ او فجر پیروزی را پس از شب تاریک ظلم نوید می دهد و نومیدی را با مرگ مساوی می داند، مرگی که موجب بدبختی می شود. او روحیّه تلاش و جدیّت را الهام بخش روزهای خوش پیروزی می داند که اگر این روحیّه از جامعه آنان رخت بربندد، زندگی آنان در معرض نابودی قرار می گیرد.
الفَجر یسطع بعدَ الدُّجی و یأتی الضّیاء
و یرقد اللّیل قسَراً عَلی مهاد العفاء
و للشُعوبُ حیاهٌ حیناً و حیناً فناء
و الیأسَ مَوَّتٌ ولکن مَوتُ یُثیر الشَّقاء
و الجدِّ للشَّعب روُحٌ توحی إلیه الهَناء
فإن تولّت تصدّت حیاتهُ للبلاء
(کرو، 1950: 164)
در قصیده «إلی الطاغیه» می کوشد مردمی را که برای استقلال و آزادی کشورشان مبارزه می کنند، به آینده خوش بین سازد و به استعمار که آن را «کاخ ستم» می خواند، هشدار می دهد که به سکوت مردم دل خوش نکند و او را از فردا انذار می دهد، فردایی که مستضعفان به پا خیزند و عزم خود را جزم کنند، آتش خشم خود را برافروزند و بندهای استعمار را از پای بگسلند، دیگر نشانی از او نخواهد ماند. آنگاه او را مخاطب قرار می دهد و فریاد برمی آورد که فریفته سکوت حاکم بر جامعه نشود و گمان نبرد که مردم چشم بر مظالم او بسته اند و یا آن که جامعه در خواب فرو رفته است. باید بداند که آرزوها و آرمان های مردم در اعماق وجودشان در حال جوشش است و به زودی کاخی را که استعمار بر پایه ظلم و ستم بنیان نهاده است، بر باد می دهد.
لَک الویلُ یا صَرحَ المَظالِم من غدٍ
اذا نَهَضَ المُستَضعَفُونَ و صَمّموا!
إذا حَطّم المُستَعبُدونَ قُیودُهم
و صَبّوا حمیم السُّخطِ أیَّانَ تَعلمُ!
أغرّک ان الشعبَ مغض علی قذیً
و أن الفضاء الرَّحب و سنانُ، مظلم!
ألا انَّ احلامَ البُلاد دَفِینهٌ
تُجمجِم فی أعماقها ما تُجمجُم
و لَکِن سَیأتی بَعد لأی نُشُورِها
و یَنبثُّ الیَومُ والذّی یترنّم
هُو الحقَّ یغفی... ثمّ ینهضُ ساخِطأ
فَیَهدِمُ ما شاد الظَّلامُ و یُحطّمُ
(طراد، 1994: 160)
در قصیده «قالت لی الأیام»، بار دیگر بر ایمان خود به بیداری نهایی مردم که ظلم و طغیان را از بین خواهد برد، اصرار می ورزد و آینده ای روشن را نوید می دهد و می گوید: «حق قدرتمند است و صبور، به ظاهر آرام است، اما در آرامش او بیداری است و به سپیده دم پیروزی نظاره می کند که تو آن را نمی بینی.»
یا أیّها الجبّار! لا تُزدری
فَالحقُّ جَبّارٌ، طَویل الأناه
یُغفی وَ فِی اِغفاءِه یَقظهٌ
تَرنوا الی الفَجر الَّذی لا تَراهُ
(همان: 160)
شابّی در جایی دیگر درباره امید به آینده می گوید: «امروزه، آثار پربرکت بیداری اسلامی را در تونس می بینیم و از آن خیر فراوان انتظار داریم و ملّت تونس را دعوت می کنم که به این ندای الهی که در قلب های تمام مسلمانان جهان طنین افکنده است، لبیک بگویند.»(کرو، 1998: 83)

7-3- نگرانی از بی هویّتی و غفلت مردم

شابّی با این که به آینده امیدوار است و خانه ظلم و ستم را سست بنیان می داند، از این که مردم کشورش در برابر ظلم استعمارگران، بی تفاوت و آرام نشسته اند، بسیار خشمگین است. او معتقد است ملّتی که تن به حاکمیّت ستمگر، سرکش و اشغالگر بدهد، زمینه ساز سیاست ظالمانه می گردد و راه را برای حاکمیّت ستمگران هموار می سازد. از نظر او ملّت با ضعف، تسلیم و از دست دادن اراده و کرامت خویش، مسؤول فرار از مواجهه با دشمنان و زمینه ساز سلطه آنان است (اسماعیل، 2006: 105).
او به نیروی نهفته در ملّت، واقف است. اگر ملّتی این نیروی بالقوه را به فعلیّت درآورد، شایسته اکرام است اما ملّتی که تحت ستم و ذلّت به سر می برد، از دید شابّی، شایسته تکریم نیست. بر نویسندگان و شعرا ست و بی اراده و ستم پذیری که زندگی بدون حقوق انسانی را پذیرفته اند، بشورند. «شابّی در قصیده «النبی المجهول»، یکپارچه آتش، خشم و عصیان است و آرزو می کند که ای کاش هیزم شکنی می بود و تیشه بر ریشه های ظلم می زد و یا چون سیلی خروشان تمام گورها را یک به یک ویران می ساخت و یا تندبادی می گشت که تمام عوامل خفقان آوری را که موجب عقب ماندگی و ارتجاع می شود، درهم می پیچید. واقعیّت تلخ پیرامون او، مردمان بی اراده و بی هویّت هستند که بدون عقل و قلب زنده اند، روح برادری را در میان خود کشته و چون خانه به دوشان کولی زندگی می کنند و همه فکرشان در خوردن خلاصه می شود و قصیده «النبی المجهول» به این مطلب اشاره دارد» (کرو ابوالقاسم، 1999م، ج7: 304).
در بیت های آغازین، به شعور و آگاهی اشاره می کند و روحی که نزدیک است تحت گام های استعمار بمیرد و سپس از نادانی و غفلت مردم تونس و عدم درک حقایق و معانی این روح والا صحبت می کند.
ایُّها الشَّعبُ! لَیتَنی کُنتُ حطّاباً
فَاهوی عَلی الجُذوعِ بَفاسیِ!
لَیتَنی کُنتُ کَالسُیّولِ، اذا ما سألَت
تَهدُّ القبورَ: رمساً برمسِ!
لَیتَنی کنتُ کالریّاح، فأطوی
وُرودُ الرَّبیع من کلِّ قَنس
لیتَنی کنتُ کالشتاء، اُغَشِّی
کُلَّ ما أذبَل الخریفُ بَقرسی!
لیتَ لی قوَّهَ العواصفِ، یا شعبی
فألقی إلیکَ ثَورهَ نفسی!
لیت لی قوه الأعاصیر! ان ضجّت
فأدعوک للحَیاهِ بنبسی!
لیت لی قوه الأعاصیر!... لکن
انتَ حیُّ یَقضی الحَیاهَ برمسِ!
انت روحٌ غَبِیَّهٌ، تکره النّور
و تقضی الدَهور فی لیل مَلس
انت لا تدرکُ الحقائقَ إن طافت
حوالَیکَ دُونَ مَسَّ و جَسِ
(کرو، 1950: 240)
سپس به جفای مردم و قدرناشناسی و ناسپاسی نسبت به این روح والای شاعر می پردازد، شاعری که در صبح زندگی، جام وجودش را سرشار از شراب آگاهی، بیداری و زندگی می کند و آن را به مردم تقدیم می دارد اما مردم به آن توجّهی ندارند و جام حیات را که با شهد وجود شاعر پر شده، رها می سازند.
فِی صَباحَ الحَیاهِ صَمَّختُ اکوابی
واترعتُها بخُمرَهِ نفسی...
ثُمَّ قدَمتُها إلیکَ، فاهرقتَ
رَحیقی، ودُستَ یا شعبُ کَأسی!
فَتَألمت...، ثمَّ أسکَتُّ آلامی،
و کفتکتُ مِن شُعُوری و حسّی
(همان، 240)
اما شاعر از پای نمی نشیند و از گل ها و شکوفه های قلبش، دسته گلی می سازد و آن را تقدیم به مردم می کند، اما آن گل ها نیز با بی مهری مردم، روبرو می شوند و او را سراپا جامه اندوه می پوشانند ولی او از پای نمی نشیند، راهی جنگل می شود، گویی راهی جز رفتن به جنگل و مونسی غیر از پرندگان که قدر او را بدانند، ندارد و گویی مراد از پرندگان، آزادیخواهان هستند؛ یعنی حرف او را هیچ کس جز آزادیخواهان درک نمی کنند.
ثُم نضّدتُ من ازاهیرِ قلبی
باقهً، لم یَمسّها أیُّ إِنسی
ثُم قدّمتُها إلیک، فَمزَّقتَ
ورودی، ودُستَها أیَّ دوسِ
ثُم ألبَستَنی مِنَ الحُزنِ ثوباً
وبشوک الجِبال توَّجتَ رأسی
إننی ذاهبٌ إلی الغابِ، یا شَعبی
لأقضی الحیاهً، وحدی، بیأسی
ثمَّ أنساکَ ما استطعتُ، فما أنت
بِأهل لخمرتی ولکَأسی
سَوفَ أتلُوا علی الطُّیور انا رشیدی
و أفضی لها بأشواق نَفسی
فَهی تَدری مُعنی الحَیاه و تَدری
أنَّ مَجدَ النُّقوسِ یقظَهُ حِسِّ
(همان: 241)
«بعضی از ناقدان معتقدند که بین دعوت به تفّکر و نگریستن به طبیعت و حرکت های سیاسی و دعوت به مبارزه و ظلم ستیزی که درغرب بر اثر ظهور حرکت رمانتیسم به وجود آمد، ارتباطی وجود دارد، زیرا که دوستی طبیعت نوعی از آگاهی در انسان به وجود می آورد و این اهتمام به طبیعت، یکی از انگیزه های دعوت به اصلاح جامعه و راهی برای رهایی از الم و عذاب است. شابّی نیز جامعه ایده آل خود را در طبیعت پیدا می کند و برای رهایی از غفلت و جهل مردم، به طبیعت پناه می برد. پرندگان نیز معنای زندگی دارند؛ نزد شابّی، بیداری احساس و رهایی پرندگان همان جوهر زندگی است»(النقاش رجاء، 2004م: 53-51).
«شابّی در جامعه ای زندگی می کرد که افکار آن عقب مانده و بیمارگونه بود و با اندیشه های نو آشنایی نداشت و استعمار فرانسه نیز سعی می کرد که مردم در این عقب ماندگی بمانند و علاوه بر تاراج ثروت تونس، از پیشرفت فکری و نظری مردم تونس نیز جلوگیری می کرد و مردم از عقب ماندگی خویش غافل بودند»(کرو، 1954: 81-80).
در قصیده «إلی الشعب» سعی می کند که با بیان سؤالی که جوابش واضح است، مردم را از جهل و غفلت خود آگاه کند. به آنان می گوید: «ای قوم! قلب پرتپش و حساس تو کجاست؟ آرمان ها، آرزوها؟ روح شاعرانه، چشمه زندگی که همواره صدای پرخروش آن گوش ها را نوازش می داد، کجاست؟
أینَ یا شعبُ قلبُک الخافقُ الحسَّاسُ؟
اینَ الطُّموحُ، و الأحلام؟
این یا شعبُ، روحُک الشّاعرُ الفنَّانُ
أینَ الخیالَ و الأوهامُ؟
أین یا شعبُ، فنُّک السّاحرُ الخلّاق؟
أینَ الرُّسومُ و الانعامُ؟
إنَّ یمَّ الحیاهِ یَدوی حوالَیکَ
فأینَ المُغامِرُ، المِقدَامُ
اینَ عَزمُ الحیاهِ؟ لاشی ءَ إلّا
الموتُ و الصّمتُ و الأسی و الظلامُ
(طراد مجید، 1994: 160)
شاعر با این پرسش ها می خواهد مردم را به مبارزه علیه ظلم و طغیان برانگیزد و توجّه آنان را به نعمت ها و توانمندی ها معطوف می کند و از آنان می خواهد که چون دریاها، خروشان و چون کوه ها، استوار باشند.
منبع مقاله: دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید باهنر کرمان-نشریه ادبیات پایداری-سال دوم شماره 3 و 4-صص 1-19.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط