ابوریحان بیرونی، دانشمند فرهنگ شناس (2)

استاد دکتر تنهایی در کتاب عالمانه خود «جامعه شناسی نظری اسلام» طرح این بحث جامعه شناسی دینی «دین عالمانه و دین عامیانه» به نوعی روش نسبی گرایی (Relativism) بیرونی تلقی می کند که بیرونی در معنی هر نمادی را با
پنجشنبه، 26 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ابوریحان بیرونی، دانشمند فرهنگ شناس (2)
 ابوریحان بیرونی، دانشمند فرهنگ شناس(2)

نویسنده: دکتر سیّدمحمّد ثقفی




 

دین عالمانه و دین عوامانه

استاد دکتر تنهایی در کتاب عالمانه خود «جامعه شناسی نظری اسلام» طرح این بحث جامعه شناسی دینی «دین عالمانه و دین عامیانه» به نوعی روش نسبی گرایی (Relativism) بیرونی تلقی می کند که بیرونی در معنی هر نمادی را با توجه به درک همان مفهوم توضیح دهد و در صورت خلاف تشخیص دادن مناسکی یا رسمی، آن را از دید آن فرهنگ خلاف می بیند و نه از دید مشاهده گر...
برای توضیح این فرایند، به دو دسته خواص و عوام تقسیم می کند و درباره یک به یک به داوری می پردازد.(1)
اما به نظر نویسنده ی این سطور طرح این بحث جامعه شناسی دین، به نوعی عام گرایی در روند همه ادیان و جامعه شناسی دینی است که در بیشتر دین ها به یک روال است و به نوعی عام(2) می باشد.
ابوریحان، دین را حق و حقیقت می یابد و هر آنچه با حق و حقیقت منافات داشته باشد، برای او حکم کفر دارد «والکفر ملهٌ واحدهُ». او می گوید: «یونانیان در روزگار جاهلیت خویش که پیش از پیدایش مسیحیت در آن سرزمین بود، عقایدی همچون عقاید هندیان داشتند، به قسمی که عقاید خواص آنان به عقاید خواص هند و آراء عوام و توده ی مردم آن سرزمین به آراء عموم مردم هند، مانند بود.
از این رهگذر است که برای اجماع به یک رأی و اتفاق در یک عقیده من، از کلام یکی از این دو دسته برای دسته ی دیگر گواه می آورم بی آنکه بخواهم در تصحیح یکی از دو رأی، بکوشم. زیرا جز حق، گمراهی و خلاف است و کفر برای انحرافی که از حقیقت دارد، یک ملت بیش نیست.
لیکن یونانیان در خاک خود از فلاسفه ای برخوردار شدند که اصولی را نزد خواص بود، تنقیح و تصحیح کردند، بی آنکه به عقاید عوام دست برند. زیرا منتهی همت خواص پیروی از بحث و نظر استدلال است و حال آنکه آخرین کوشش عوام هنگامی که از کسی نترسند، تهور و لجاجت در عقیده ی خویش است.(3)
و سپس بیرونی، سرگذشت سقراط را نقل می کند که چگونه عوام بر او چیره شده و در راه عقیده اش در مخالفت با بت پرستی به شهادت رسیده است.
از این متن گویا، چندین نکته برجسته جامعه شناسی به دست می آید:
1- طبقه بندی اجتماع به خواص و عوام.
2- خواص یونانیان مانند خواص هند می باشند (ماللهند، 31)
3- عوام یونان مانند عوام هند بت پرست هستند.
4- خواص را در بت پرستی مستثنی شده، مانند سقراط.
5- حق و حقیقت، دیانت است و جز آن کفر است و همه کفرها یکسان است.
6- تمجید از فلاسفه یونانی در اصولی که وضع کرده اند و آن ها را تنقیح نموده اند اما خواص هند این تمجید را ندارند.
7- هر کس که فاقد این خصوصیات باشد جزء عوام محسوب می شود.
8- و تأیید ضمنی مجدد که خواص بت پرست نیستند و نمی توانند مانند عوام باشند چون بررسی و تحقیق می کنند و تعبدی موضوعی را ندارند.
راستی این متن چه زیبا است و در مقایسه دو گروه بسیار گویا. ارزش آن را دارد که موضوع تحقیق رساله ای قرار بگیرد.
سپس بیرونی علت تفاوت خواص و عوام را در میان همه ملت ها به طور عام (Generally) بیان می کند و می گوید:
علت اینکه اعتقاد عوام و خواص متفاوت است این است که اذهان خواص، همواره متوجه معقولات است و اشتیاق به اصول عقلی دارد. ولی عوام به محسوسات قناعت می کنند و به مسائل کوچک و فرعی رضایت داده از دقت گریزانند، به خصوص در مسائلی که فی نفسه مورد اختلاف و دور از اتفاق باشد.(4)
بیرونی در بحث موشکا (mushka)، رهایی از عوالم دنیا، چنین توضیح می دهد:
اگر نفس آدمی به جهان پیوند و ارتباط پیدا کرد این ارتباط را علتی است و سبب. پس رهایی آن از ارتباط با پیدایش ضدّ آن حاصل خواهد شد و چون علت این پیوند، جهل و نادانی است پس رهایی نفس با دانش حاصل می شود.
این یک بحث جامعه شناسی دینی است که ابوریحان در همه رساله خود، در هر فصلی به نوعی آن را مطرح می کند و با تطبیق و مقایسه اندیشه هندیان با یونانیان، عارفان، مسیحیان، مانویان و احیاناً یهود، جامعه ها و فرهنگ ها را با همدیگر مشابه می بیند و تلاش می کند که همانندی ها را در میان همه فرهنگ ها پیدا کند و به مقایسه بپردازد بی آنکه اندیشه ای را انتقاد کند و از موضع حق ناپرستی، جبهه بگیرد که این گرایش از ساحت دانشمند، محقق و انسانی مانند بیرونی بسیار دور است.
راستی تمدن اسلامی در قرن پنجم، عصر طلایی تمدن اسلامی، چه دانشمندان و انسان های والا و وارسته ای داشته است.

نگاهی به تاریخ و فرهنگ ایران در «آثار الباقیه»

در میان آثار ابوریحان بیرونی، آثار الباقیه، تنها کتابی است که به طور عمده درباره «گاه شماری» (chronologi)بحث می کند. و در خلال گفتگو، گاهی به بحث در مورد تواریخ ملل و ادیان و فرهنگ آن ها می پردازد. از این جهت تنها کتابی که درباره اعیاد و مراسم، ماه ها، سال ها و ملت ها بحث می کند که بسیار ارزش دارد.
حتی نویسندگان یهود، بسیار از بیرونی سپاسگزارند که نگذاشته است که تقویم و اعیاد و آداب اجتماعی و دینی یهود از بین برود و اگر یهود به جهت این خدمت فرهنگی از ابوریحان سپاسگزارند و باید ایرانیان بیش از آن ها به خود ببالند که فرهنگ و تاریخ ایران قبل از اسلام، از دوران باستان در این کتاب آمده است و لذا می تواند منبعی برای فرهنگ شناسی تلقی گردد.
بیرونی مانند دیگر نوشته های خود، روش انتقادی را انتخاب کرده و به طور عالمانه، بحث می کند. گرچه بیرونی در تحریر کتاب ممکن نبوده است که به مشاهده پردازد و مجبور بوده است که از متون کتاب های ملل، مطالب را نقل کند.
«این کار (تألیف کتاب) را از راه استدلال به معقولات و قیاس معقول به محسوس نمی توان دانست و منتها راه موجود این است که از اهل کتاب و ملل و اصحاب آراء و نحل که این گونه تواریخ مورد استناد آن ها است تقلید و پیروی کنیم».(5)
ولی بیرونی روش صحیحی را در پیش می گیرد و با روش انتقادی، صحیح ترین روایات و گزارش های تاریخی را انتخاب می کند.
او ضمن شرح منابع کار خود می نویسد:
«دست یافتن به علم صحیح، کاری بس دشوار است. زیرا در اخبار و احادیث اباطیل فراوانی راه یافته است. لکن این اباطیل همه در حد امتناع نیستند و نمی توان آن ها را به آسانی مردود شمرد. زیرا بسیاری از آن ها در شرایط و زمان های دیگر، امکان صحت دارند»(6) به این جهت وی می گوید؛ بهترین و صحیح ترین آن ها را برگزیده و به اصلاح آن ها می پردازد.
ابوریحان، این روایات را نه در مقابل خواست و هوای فرمانروایان و پادشاهان بنویسد و مطابق امیال آن ها سخن بگوید، بلکه او طرفدار حق است و از گفتن حق در برابر ستمکاران ابا ندارد.
«زیرا ایشان تنها مالک بدن های شما هستند و بر روان شما تسلط ندارند».(7)
ابوریحان هرگاه لازم می داند که افسانه های ملی یا عقاید مذهبی اقوام را که در نظر او، صحت تاریخی، نمی تواند داشت، بیان کند، خود را مثلاً در مقام نویسنده بی نظر و خالی از هر گونه تعصب قرار می دهد و مثلاً در مورد پادشاهان ایران می نویسد:
«مقصد ما در اینجا یافتن تواریخ (گاه شماری ها) است نه انتقاد اخبار. من در اینجا آنچه را علمای فارسی و هیربدان و مؤبدان مجوس، بر آن اتفاق دارند، نقل می کنم...حال آنکه در میان این اخبار سخنانی یافت می شود که دل از شنیدن آن ها، گریزان است، گوش آن ها را نمی پسندد و عقل باور ندارد».(8)
در این نگاه کوتاه، نویسنده می خواهد نظر اجمالی به بحث تاریخ ایران باستان، ادیان و مذاهب موجود در جامعه ایران (و شاید در دوران بیرونی) و اعیاد و مراسم ایرانیان بپردازد که بتواند سیمایی از فرهنگ ایرانیان در ابعاد سیاست، مذهب و فرهنگ و مراسم سالانه ارائه دهد که شاهدی باشد بر جهت «فرهنگ شناسی» ابوریحان بیرونی.

تاریخ ایران

ابوریحان، هرگز به آنچه به معنی ذکر حوادث و اخبار... خوانده می شود نپرداخته است. دید ریاضی او، باعث گردیده که بیشتر به سمت ارقام متمایل شود. پنداری امیدوار بود که بتواند به کمک محاسبات نجومی و مقایسه گاه شماری ها و تاریخ های مختلف و بحث و انتقاد در منابع، کار و سال های حقیقتی حکومت پادشاهان را دریابد.
به این جهت ضمن این گهگاه به ضعف منابع و نابود شدن آن ها و نیز به آشوب فراوان در تاریخ های ایرانی و غیر آن اشاره دارد.(9)
تابلوها و جدول های فراونی از سال های حکومت هر سلسله تهیه دیده و به بررسی آن ها می پردازد.
بیرونی از پیدایش میشی و میشانه و انسان اول (کیومرث)(10) و اسطوره آفرینش از زبان ابن مقفع (سیرالملوک) و کتاب محمد بن جهم برمکی و کتاب هشام بن قاسم و کتاب بهرام بن مردانشاه نقل می کند(صفحه 141 به بعد) سپس به این اسطوره انتقاد می کند که:
«ایرانیان را... در اخبار ملوک و مردم گذشته و کارهای ایشان حکایت ها و افسانه هایی است که عقلی آن ها را نمی پذیرد و گوش از شنیدن آن ابا دارد. ولی مقصود ما آن است که تواریخ را نقل کنیم نه اینکه آن گفته ها را انتقاد کنیم».(11)
بیرونی، پس از آنکه به القاب عمومی شاهان می پردازد (37 لقب) از آن جمله است: ساسانیان: شاهنشاه کسری. ملوک جبال و طبرستان: اصفهبد. ملوک دنباوند: مصمفان. غرستان: شاه. سرخس: زاوذیه. نساء ابیورد: بهمنه. کش: نیدون. فرغانه: اخشید. اشروسنه: افشین. شاش: تدن. مرو: ماهویه. نیسابور: کُبار. سمرقند: طرخون. دهستان: صول. جرجان: اناهیذ. بسامیان: شیربامیان. کابل: کابل شاه. خوارزم: خوارزمشاه. شروان: شروانشاه. بخارا: بخاراخداه. گوزگانان: گوزکان خدا.(12)
اما در باب القاب خاص می گوید، در پیش از اسلام و تنها ایرانیان چنین لقب هایی داشتند.
تاریخ ایران به طور کلی به سه بخش و مرحله تقسیم می شود:
1- از انسان اول تا اسکندر مرکب از پیشدادیان، ملوک ایلان (به معنی عُلویون) و کبانیان.
2- از اسکندر تا ساسانیان.
3- از ساسانیان تا اسلام.
ابوریحان برای این سلسله ها، تابلوهایی از منابع کتاب خود نقل می کند و سپس مقایسه کرده و با نقد آن ها، صحیح ترین روایات را انتخاب می کند.(13) بیرونی سرانجام از کتاب مانی به نام «شاپورگان» از میان کتاب های ایرانیان، سند می گیرد و روایت او را ترجیح می دهد: زیرا «مانی از کسانی است که دروغ را حرام می داند و به تاریخ ساختن هم نیازی نداشته»(14).

افسانه های نخستین

در لابه لای «آثارالباقیه» اشاراتی بسیار ارزنده به افسانه های کهن اقوام مختلف به ویژه افسانه های دینی ایشان، می توان یافت که قسمت بزرگ آن مربوط به ایران است. این اسطوره ها گاه به صورت مستقل (مانند افسانه اسکندر ذوالقرنین)(15) و گاه در آغاز تاریخ ملل و بیشتر ضمن اعیاد نقل شده است.
در این جا فهرست آنچه را به آغاز خلقت مربوط است، شرح داده و در بخش اعیاد به فهرست دیگر اسطوره ها اشاره خواهد شد.

انسان اول

فارسیان، انسان اول را «کیومرث» خوانند. لقب او کوشا (یعنی فلک الجبل) و کوه به زبان پهلوی جبل است و یا گِل شاه یعنی (ملک الطین) است و کلمه کیومرث ینی حیّ ناطق و تاریخ ایران از او آغاز می شود.(16)

آدم و حوا

درباره ی افسانه آفرینش و به وجود آمدن آدم و حوا، ابوریحان، روایت های مختلفی دارد: اول، روایت خود اوست. دیگر روایت بوعلی محمد بن احمد بلخی است که خود از کتاب های زیر استخراج کرده است:
تألیفات ابن مقفع، محمد بن جهم برمکی، هشام بن قاسم و بهرام مردانشاه مؤید شهر شاپور و بهرام بن مهران اصفهانی که همه «سیرالملوک» می خوانده بودند.
ابوعلی این روایت ها را با اخباری که بهرام هروی مجوسی آورده مقایسه کرده است. اساس این داستان ها به قرار زیر است:
در آغاز اهریمن بود، خداوند از عرق جبین خود، کیومرث را بیافرید. اهرمن بر کیومرث چیره شد (شاید از آن جهت که کیومرث خزدره پسر او را کشته) و هنگام بلعیدن ( یا کشتن) او، دو قطره از نطفه دان کیومرث بر زمین افتاد و دو ریباس رویید (بنا به یک روایت در کوه دامداذ در اصطخر).
از این دو گیاه میشی و میشانه یا ملهی و ملهیانه و یا به قول اهل خوارزم مرد و مردانه (آدم و حوا) به دنیا آمدند این دو، پس از پنجاه سال به اغوای اهریمن میوه و شراب خوردند و به همین جهت در زمین فساد به وجود آمد. از این دو، شش فرزند زاییده شد که نام هایشان در کتاب اوستا مذکور است، شکم هفتم سیامک و فراداک بودند که هوشنگ (اوشهنج) از آنان زاییده شد.
این اسطوره، شباهت هایی به اسطوره آفرینش در تورات و قرآن دارد که در سفر تکوین و سوره بقره قرآن به آن اشارت رفته است.
اما روایت سعید بن محد ذهلی به گونه دیگر است: «در آغاز مردم وحشی بودند و خوبان مظلوم. پس پیشداد که شاهی دادگر بود بیامد و ایشان را به جایی که فردوس خوانده می شد و از عدن بود تا سرندیب رهنمون شد. در آنجا پیشداد دختری و پسری دید که پدر و مادر خود را نمی شناختند. آن دو را «میشی و میشانه» خواند و چون خطا کردند، از فردوس بیرون رانده شدند».(17)
چنان که خواننده، ملاحظه می کند، شباهت های این اسطوره ها با اسطوره آفرینش در تورات، بسیار زیاد است. خطای انسان اولی، خوردن میوه درخت، [شراب] خروج از باغ عدن و فردوس.
آیا راستی این اسطوره ها از همدیگر متأثر بوده اند و یا ذهن انسان در همه فرهنگ ها به یک نوع کار می کرده است که این گونه شباهت ها در آغاز آفرینش انسان و کثرت نسل بشر، وجود دارد.
موضوعی است که می تواند موضوع کتاب و رساله ای در فرهنگ شناسی میان ملل مختلف باشد!

ادیان و مذاهب

بدون تردید، ما در عصر حاضر، معلومات زیادی از آنچه هزار سال پیش در مورد ادیان و مذاهب وجود داشته است، در دست داریم و منابع پرباری در این زمینه از طرف دانشمندان تاریخ ادیان نوشته شده و در دسترس است.
اطلاعاتی که بیرونی جمع آوری کرده، از منابعی بوده است که امروزه از دست رفته است. و آنچه در آثار او باقی مانده، در درجه اول اهمیت قرار دارد. (مانند مطالبی که از شاپورگان مانی، استخراج شده) و مطالبی که او درباره ادیان یهودی، مسیحی، زردتشی، بودایی آورده و در نوع خود بی نظیر است.(18)
روش او در بیان ادیان و مقایسه های جالبی که میان آن ها کرده برای مطالعه در تاریخ و تطبیق ادیان، بسیار سودمند است.(19)
قسمتی از این مطالب در «آثارالباقیه» در بخش «مدعیان پیامبری و اقوام فریب خورده» و همچنین در گزارش اعیاد و روزها و ماه ها، می توان پیدا کرد.(20)
ما بحث کوتاهی درباره ادیان و مذاهبی که در رابطه با ایران مطرح هستند نقل می کنیم.

مدعیان پیامبری

1- بوذاسف:
یک سال، پس از پادشاهی طهورث در هند ظهور کرد. کتاب فارسی را، او بیاورد و مردم را به آیین صابئه دعوت کرد. پیشدادیان و برخی از کیانیان که در بلخ بودند. ماه و خورشید و ستارگان و کلیات عناصر را می پرستیدند تا سال سی ام گشتاسب که زردشت ظهور کرد.
اینان مردمی هستند که خداوند را یگانه می دانند و از قبائح تنزیه می کنند و او را به سلوب منصف می کنند نه به ایجاب. مثل اینکه می گویند: محدود نمی شود و دیده نمی گردد، ستم نمی کنند و جور نمی نماید و حق تعالی را به اسماء حسنی می خوانند ولی به طریق مجاز زیرا نزد آن ها صفتی حقیقتاً وجود ندارد.
بیرونی این قوم را «صائبه» می نامد که از زمان کورش از اسباط یهود به بیت المقدس حرکت کردند و تا زمان ارطنحشاشت (اردشیر) در آنجا باقی مانده اند و بیشترشان در اواسط و سواد عراق در ناحیه جعفر و جامده و دو نهر صله، ساکن اند و با حرانیه مخالف اند.
این طایفه سه نماز دارند، هنگام طلوع آفتاب (هشت رکعت)، قبل از زوال (پنج رکعت)، هنگام غروب آفتاب (پنج رکعت) و در هر رکعت سه سجده به جای می آورند. بیشتر احکامشان مانند مسلمین است.
بیرونی، روایت دیگری نقل می کند که «بوذاسف» همان بودای هندی است و در خراسان پراکنده اند و آنان را «شمنان» گویند.(21)
2- زردشت:
زردشت(22) پسر سفید تومان (23) از نسل منوشچهر و از اهل بیوتات موقان [مغان] بود.
سی سال از سلطنت گشتاسب (ویشتاسب) گذشته بود که او ظهور کرد. و به گمان مجوسان نیم روز از سقف ایوان شاهی بلخ پایین آمده سپس ویشتاسب را به دین مُردیسنایی (مجوس) ایمان به خدا و ترک عبادت شیطان...خواند. وی کتابی آورد که «ایستا» خوانده می شود و به زبانی که حروف آن بر جمیع زبان ها فزونی دارد. تا چنان باشد که اهل هیچ زبانی، علم آن را منحصر به خود نسازد. بیرونی، ازدواج زردشتیان با مادر خود را که به میان آن ها مشهور است، نادرست می داند که زردشت این عمل را تشریع نکرده و تنها آن را در هنگام ضرورت، تجویز کرده است.(24)
بیرونی، داستان هایی از وحیانی بودن آیین زردشت، نقل می کند که به نوعی معجزه بوده و این معجزه سبب ایمان گشتاسب به زردشت شده است.(ص 300)
بیرونی، زردشت را آذربایجانی می داند. زیرا در کتاب موالید می گوید: او، با پدر خود به حران آمد و شد می کرد و آلیوس حکیم را ملاقات کرده و از او استفاده نمود.
واژه آذربایجان، معربّ واژه آثاردادگان است که با ریشه هندی آتاروا (Atharva) به معنی آتش سنخیت دارد. عرب ها این کلمه را بعدها به آذر-آذربایجان تبدیل کرده اند.
«به نقل استاد تقی زاده از کتاب «اوستا» نسخه ای در خزانه دارا موجود بوده که به آب طلا بر دوازده هزار پوست گاو نوشته شده بود. اسکندر وقتی که آتشکده را خراب می کرد و هیربدان را می کشت آن نسخه را نیز بسوخت. اوستا در اصل 30 نُسک بود که بیش از 12 نسک آن به جای نمانده است. نسک نان فصل های اوستا است. همان گونه که ما بخش های قرآن را اسباع می نامیم».(25)
3- مانی
مانی پسر فادون بود. وی، دین مجوس و نصاری و ثنویه را آموخت و سپس ادعای نبوت کرد و کتاب «شاپورگان» (شاپورقان) را از برای شاپور پسر اردشیر تألیف کرد.
در آغاز این کتاب می گوید: اصول عقاید و اعمال انسال مسائلی است که پیوسته از برای آن ها، پیامبران بیایند و در این قرن، پیامبر به حق من (مانی) هستم. وی در «انجیل» خود که به حروف ابجدی بیست و دوگانه نهاده شده، می گوید: که او همان «قارقلیط» است که عیسی بشارت داده است.
وی، شرایعی نهاده که «صدیقون» (ابرار و زاهدان مانوی) بر خود، فرض می داشتند و اصول آن ها، ترک دنیا و زهد و روزه طولانی بود. فرایض دیگری نیز برای سماعین» (پیروان) نهاده بود که از آن جمله است: هفت یک عمر را روزه گرفتن، قناعت به یک زن... برخی می گویند: مانی نزدیکی با غلمان را نیز حلال شمرده ولی من (بیرونی) در کتاب های مانی، که به دستم رسیده و خوانده ام چیزی در این باره نیافتم، بلکه سیرت مانی، با این عقیده مخالفت دارد.(26)
مانی، بر حسب آنچه در شاپورگان آمده در سال 527 اسکندری و در چهارمین سال از شاهی آذربان «اردوان» در بابل در قریه ی مردینو تولد یافت و در 13 سالگی (539 اسکندری) و دومین سال پادشاهی اردشیر وحی بر او نازل شد.
او، نزد مسیحیان «قوربیقوس بن فتق» است. وی پس از ادعای نبوت، پیروان فراوان یافت و کتب بسیاری نوشت از جمله «شاپورگان» (انجیل مانی) و «کنز الاحیاء» و «سفر الاخیار» و مقالات بسیار است.
مانی را سرانجام بهرام پسر هرمز کشت و پوستش را به کاه آکند و بر دروازه جندی شاپور که امروزه دروازه مانی خوانده می شود آویخت.
آن دسته از پیروان مانی که از شمشیر شاهان رهایی یافتند، در جهان پراکنده شدند و به غیر از فرقه ساکن سمرقند که به «صابئین» معروفند دیگران جای معینی ندارند. در خارج بلاد اسلام بیشتر ترکان شرقی (ترکستان) و اهل چین و تبت و برخی از هندیان به آیین او، درآمده اند و اشان دو مذهب دارند. از اصبهبد مرزبان بن رستم شنیدم که شاپور، مانی را نفی بلد کرد چون او به کشور بازگشت به دست بهرام کشته شد.(27)
4- مزدک
پس از مانی، مزدک بن همدادان از اهل نسا (فسا) که مؤبدان مؤبد (قاضی القضاه) بود، در عصر قباد پسر فیروز، ظهور کرد و مردم را به دو مبدأ و به اشتراک در مال و زن دعوت نمود و خلقی بی شمار از او پیروی کردند.
برخی گویند: او حیله گر و شعبده باز بود و قباد را به آیین خود درآورد @او را نوشیروان او را و یارانش در گودالی دفن کرد و دیگر پیروان را به ترک دین او مجبور ساخت.(28)
خرم دینان گروهی هستند که از پیروان مزدک اند. آنان به «خرمیه» و «مزدکیه» نیز معروفند. ایشان را «زنادقه» نیز می خوانند که به «زند» منسوب شده اند. زند تفسیر است و پازند، تأویل. مزدک ادعا می کرد که صاحب تفسیر و تأویل «اوستا» است. مانویان نیز از باب مجاز و استعاره و باطنیه در اسلام از باب تشبیه به اینان «زندیق» خوانده شده اند.(29)
بیرونی افراد دیگری از مدعیان نبوت را که بیشتر در دوره اسلام و پس از کشته شدن ابومسلم خراسانی به دست منصور عباسی، ظهور کرده و ادعا داشته اند، اسم می برد؛ امثال بهافرید، ابن مقفع (پیامبر نقاب دار)، حسین حلاج.
از آنجایی که این مباحث بیشتر به بررسی های کلامی و ادیان مربوط است و ضمناً چندان از شهرت اجتماعی برخوردار نیستند ما از پرداختن به آن ها خودداری می کنیم.

اعیاد، روزها و ماه ها

«آثارالباقیه» بیرونی مهم ترین کتاب درباره اعیاد ملت های مختلف و فرهنگ های آنان است. او در این کتاب به اعیاد ایرانی، نام های آن ها و سنت ها و آیین های ملی اشاره می کند که خود بخشی از فرهنگ جامعه ما است.
سال نزد فارسیان، دارای چهار فصل بود: تابستان (از فروردین تا تیرماه)، پاییز (از تیر تا مهرماه)، زمستان (از مهرتا دی ماه)، بهار (از دی تا فروردین ماه). برحسب این فصول عیدهایی داشتند. روز این عیدها به جهت سال کبیسه، جا به جا می شد.
این اعیاد به دو گونه اند: دینی و دنیایی. اعیاد دنیایی در نظر شاهان و رعایا، بس بزرگ و عزیز بود. در آن هنگام، آیین ها می نهادند و مردم شادی می کردند و به یکدیگر دعا و درود می فرستادند. توده مردم را در این روزها، رسومی بود که شاهان نیز در آن ها شریک می شدند و بیچارگان را گشایش حاصل می شد.
برای این عیدها، سنت هایی وضع شده بود که پسران به تقلید اخذ می کردند، از باب تبرک و تیمن.
اعیاد دینی را اهل شریعت به همان غرض ها وضع کرده بودند.(30)
- اول فروردین و عید نوروز
روز اول فروردین، عید نوروز است. و روزی بس بزرگ است و به جهت زنده شدن طبیعت، گویند آغاز خلقت جهان، در آن روز بوده است. همان روز کیومرث، شاه گردید.
بیرونی چندین روایت نیز از منابع اسلامی درباره نوروز نقل می کند. برخی از عوام گویند: چون سلیمان، پس از چهل روز، انگشتری خود و ملک جان (جن) را بازیافت، مردمان گفتند: نوروز آمد.
نیز گویند: چون سلیمان بر باد سوار بود از بیم ویران کردن لانه ی گنجشک به راه دیگر رفت. گنجشک پای ملخی و قطره آبی به او هدیه داد. پس گویند: رسم آب افشاندن و هدیه دادن در نوروز از آن جا سرچشمه گرفته است.
این روز در نزد علمای عجم از هر جهت بسیار عظیم است، هرنر خوانده می شود. هرنر نزد ایرانیان نام خداوند، آفریدگار جهان است.(31)
نوروز در انقلاب صیفی قرار می گیرد. بیرونی علت آن را چنین دانسته که مشاهده انقلاب صیفی و شتایی (تابستان و زمستان) از اعتدالین (پاییز و بهار) آسان تر است و نیز چون محصول به دست آمده، افتتاح خراج مناسب تر است.
با دخول خورشید به برج حَمَل اول بهار وارد می شود. لذا پادشاهان خراسان (در عهد بیرونی) در نوروز به اسواران هم خلعت بهاری و هم خلعت تابستانی می دهند.(32)
2- مهرماه
روز اول آن «هرمزد روز» است که خزان دوم باشد. روز 16 مهر، عید مهرگان است که عیدی بس بزرگ است در این روز خورشید ظاهر گشت و سبب نهادن خورشید با عرابه به تاج شاهان همین است [و از اینجا است که در تاج شاهی و پرچم ایران، خورشید روی شیر سوار است] که خورشید رمز ایران مهر-ایران باستان-و شیر، سمبل تشیع... یا اسدالله الغالب، لقب امام علی است.(33)
و نیز ضحاک بر بیوراسب چیره شد و فریدون را فراخواند. (در جنگ ایرانیان و تورانیان).
بیرونی به تفصیل، اعیاد خرد و درشت ایرانیان را یادآوری می کند و آنچه از اساطیر و افسانه ها و مراسم و آداب و آیین ها در این اعیاد معمول بوده است، بازگو می کند.
3- آذرماه
روز نهم آن روز آذر است که آذرجشن نامیده می شود و علت آن اتفاق، نام ماه یا نام روز است... در آن روز، آتش افروزند. زیرا در آخرین ماه زمستان و در سرما، واقع است این عید جشن آتش است [به عقیده ایرانیان باستان] و زردشت مردم را به زیارت آتشکده ها فرمان داد.(34)
بیرونی، آداب و آیین های ایرانیان را در این اعیاد آورده است و چون در این آیین ها، افسانه و خرافات بسیار مخلوط شده و زبانزد عوام گردیده است. بیرونی تلاش دارد که در حد توان خود، طبق رسالت نویسندگی آنان را تصحیح کند.
«من بر این سر بودم که تا هنگامی که در نقل ماه های پارسی هستم، تنها به حکایت آن پردازم و از نزد خویش چیزی بر آن نیفزایم و چون کذب و محالات و آراء رکیک بسیار در آن ها راه یافته، اگر در جای خود، دم از تصحیح این اقوال فروبندم، ترک نصیحت کرده ام. از این رو می گویم: بخت و اقبال در جهان اوقاتی خاص است که شخص به آن نایل می گردد و امید می رود که دعاها در آن هنگام به اجابت رسد... چنان که در انجیل آمده:
به حق با شما می گویم که اگر در شما ایمان باشد شک مکنید که اگر به این کوه بگویید: پیش، او نیاید.(35)
با این تفصیل، به حق می توان ابوریحان بیرونی را فرهنگ شناس و انسان شناس در (Anthropology) معیار عصر حاضر شناخت.

پی نوشت ها :

1. دکتر حسین ابوالحسن تنهایی، جامعه شناسی نظری اسلام، تهران: انتشارات سخن گستر، 1379، ص 1-450.
2. General.
3. بیرونی، ماللهند، صفحه 31-32.
4. همان، صفحه 35.
5. لآثارالباقیه، صفحه ج.
6. همان، صفحه 5.
7. ماللهند، صفحه 4.
8. الآثارالباقیه، صفحه 142.
9. الآثارالباقیه، صص 13، 36، 133.
10. الآثارالباقیه، صفحه 140.
11. همان، 142.
12. الآثارالباقیه، صفحه 4-143.
13. الآثارالباقیه، صص 141-160.
14. همان، ص 161.
15. همان، صص 140-145.
16. همان، صص 140-145.
17. همان، صفحه 4-153.
18. Jeffery:Al-Biruni s contribution to compara Tive religion-in-rl-Biruni-commemor.vol.p:126. به نقل از مقاله استاد آذرتاش آذرنوش در «بررسی های»، صفحه 226.
19. الآثارالباقیه، فصل هشتم، صص 293-322.
20. الآثارالباقیه، صص 296-297.
21. الآثارالباقیه، صص 296-297.
22 و 23. همان، صفحه 299.
24. همان، صفحه 300.
25. همان، صفحه 302.
26. همان، صفحه 308.
27. همان، صفحه 310.
28. همان، صفحه 312.
29. الآثارالباقیه، صفحه 312.
30. همان، صفحه 4-323.
31. همان، صفحه 326.
32. همان، صفحه 329.
33. احمد کسروی، تاریخچه ی شیر و خورشید، صفحه 15.
34. همان، صفحه 344.
35. همان، صفحه 347.

منبع: ثقفی، سید محمد، (1390) نظریه های جامعه شناختی عالمان مسلمان، تهران: جامعه شناسان.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.