جلوه های مقاومت در آثار محمّد الماغوط (1)

ماغوط(1934-2007)، شاعر و نویسنده سوری و از پیشگامان و توسعه دهندگان قصیده النثر در شعر عربی است. او از کودکی با رنج و درد ملّت آشنا شد و در دوران نوجوانی، شاهد اشغال فلسطین و اوضاع نابسامان کشورهای منطقه
دوشنبه، 30 ارديبهشت 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جلوه های مقاومت در آثار محمّد الماغوط (1)
جلوه های مقاومت در آثار محمّد الماغوط(1)

نویسنده: دکتر فاطمه قادری




 

چکیده

ماغوط(1934-2007)، شاعر و نویسنده سوری و از پیشگامان و توسعه دهندگان قصیده النثر در شعر عربی است. او از کودکی با رنج و درد ملّت آشنا شد و در دوران نوجوانی، شاهد اشغال فلسطین و اوضاع نابسامان کشورهای منطقه بود. مشاهده ی این اوضاع، نوعی روحیّه تمرّد را در شخصیت او به وجود آورد؛ به گونه ای که در نوع شعری وی نیز تأثیر گذاشت و به قصیده النثر که نوعی تمرّد از قوانین شعر و رعایت وزن و قافیه و عروض بود، روی آورد و از پیشگامان قصیده النثر گردید.
او به عنوان یک ناقد اجتماعی به انتقاد از وضع موجود عرب و ضعف و سستی آنها در برابر سلطه جویان و به خصوص اسراییل پرداخته است و آثار خود آنها را به وحدت و یکپارچگی و مقاومت فرا می خواند. در تمامی آثار او، اعم از شعر، داستان و نمایشنامه، بن مایه هایی از مقاومت آشکارا به چشم می خورد.
هدف از این مقاله، بیان و ارائه جلوه های مقاومت در آثار ماغوط است که ابتدا به شرح مختصری از زندگی سیاسی، اجتماعی و ادبی ماغوط می پردازد، سپس مظاهر مقاومت را که از مطالعه ی تمام آثار او استخراج شده، در سه عنوان دعوت به مبارزه و مقاومت، ماغوط و لبنان و ماغوط و فلسطین ارائه می کند و به بیان دیدگاه های او در این مورد می پردازد تا ضمن معرّفی وی، حساسیّت او را به عنوان یک ادیب عرب، نسبت به مسائل جهان عرب نشان می دهد و نقش اشعار و کلمات او را در بیدار سازی ملّت برای حفظ عزت و کرامت خود بیان نماید.

واژگان کلیدی

مقاومت-ماغوط-فلسطین-لبنان

1- مقدّمه

مقاومت را می توان یکی از عناصر تشکیل دهنده وجود انسان دانست چرا که از همان آغاز زندگی، مبارزه بین انسان و طبیعت برای بقا، حفظ و ادامه زندگی آغاز می گردد و در سایه این مبارزه است که انسان رشد می کند. در زمانی که برخی از قدرت های سلطه جو و استعمارگر، به دیگر کشورها هجوم می برند و به غارت و چپاول ثروت ملّی و طبیعی آنها می پردازند، نوعی دیگر از مقاومت، شکل می گیرد؛ یعنی ایستادگی در برابر متجاوزان که ضامن حفظ بقا و هویّت یک ملّت است.
ماغوط، شاعر و نویسنده سوری است که از کودکی با رنج و درد ملّت آشنا شده و در دوران نوجوانی اشغال فلسطین و اوضاع نابسامان کشورهای منطقه را نظاره گر بوده است؛ درنتیجه، از همان ابتدای شکل گیری شخصیّت او، نشانه هایی از تمرّد در وجود او شکل می گیرد. این تمرّد در نوع شعری که برمی گزیند-یعنی قصیده النثر که خروج از قواعد و قوانین شعری و عدم رعایت وزن و قافیه است، نمود می یابد.
او که با دردها و رنج های ملّت زیسته و نظاره گر وضع و حال عرب بوده است، به عنوان یک ناقد اجتماعی به انتقاد از وضع موجود عرب و سکوت و سستی آنها در برابر سلطه جویان و به خصوص اسراییل پرداخته است و تنها راه نجات را در وحدت و یکپارچگی و مقاومت می داند و در آثار خود به شیوه های مختلف، خواننده را متوجّه این مسئله می سازد. ماغوط نه به عنوان یک شاعر عرب بلکه به عنوان شاعر انسانیّت که درد بشریّت را درد خود می داند، حاضر است تمامی آنها را به جان بخرد و برای تخفیف آلام آنان از آنان می خواهد تا رنج های خود را به جان بخرد و برای تخفیف آلام از آنان می خواهد تا رنج های خود را برای او بفرستند: ایها السجناء فی کل مکان/ابعثوا لی بکل ما عندکم/من رعب و عویل و ضجر/ایها الصیادون علی کل شاطی/ابعثوا لی بکل ما لدیکم/من شباک فارغه و دوار بحر/ایها الفلاحون فی کل ارض/ابعثوا لی بکل ما عندکم/من زهور و خرق بالیه/الی عنوانی... فی ای مقهی/فی ای شارع فی العالم.
[ای زندانیان در هر جا/هرچه ترس و ناله و ملال دارید برایم بفرستید/ای صیادان ساحل/هرچه تور خالی و دریازدگی دارید برایم بفرستید/ای کشاورزان در سراسر زمین/هرچه گل و لباس مندرس دارید برایم بفرستید/به نشانی من. در هر قهوه خانه/در هر خیابان جهان]
او متعلّق به یک سرزمین و وطن نیست؛ وطن او جای جای کره خاکی است. مسائل لبنان و اشغال فلسطین، او را به ستوه آورده، عرب ها را که تن به ذلت داده و اشغال قدس را نظاره گر شده اند، مورد انتقاد قرار می دهند. با مطالعه آثار ماغوط می توان به موضوعات متنوعی مربوط به وطن عربی دست یافت که از جمله آنها، دعوت و تشویق به مقاومت برای غلبه بر غاصبان و نجات وطن عربی است.
در مورد زندگی و آثار ماغوط، تألیفات زیادی صورت نگرفته است.«خلیل صویلح» در کتاب «اغتصاب کان و اخواتها» مصاحبه ها و گفت و گوهای وی با خبرنگاران را جمع آوری کرده است. با مراجعه به این کتاب می توان به زندگی نامه ماغوط دست یافت. «فائز العراقی» در کتاب «القصیده الحره محمّدالماغوط نموذجاً» پس از طرح مباحثی در مورد قصیده النثر، به بیان تصویرپردازی و انواع آن در شعر ماغوط پرداخته است. «لؤی آدم» در کتاب «محمّد الماغوط وطن فی وطن» به تحلیل روان شناسانه شخصیّت ماغوط پرداخته است. در سایت های اینترنتی نیز می توان به نوشته هایی در مورد ماغوط دست یافت. اما در مورد مضامین آثار ماغوط و به ویژه مقاومت، تحقیق مستقلی صورت نگرفته است. این نوشتار، پس از شرح مختصری از زندگی سیاسی، اجتماعی و ادبی ماغوط، بن مایه های مقاومت را در آثار او بررسی کرده و به بیان آرا و نظرات او پرداخته است.

2- زندگی ماغوط

1-2-زندگی خانوادگی

ماغوط در سال 1934 در خانواده ای فقیر در سلمیه، از توابع استان حماه سوریه، متولّد شد. تحصیلات ابتدایی را در زادگاه خود گذراند و پس از آن وارد مدرسه ی کشاورزی غوطه شد اما دیری نگذشت که تحصیل را رها کرد و به دمشق گریخت. او در بیان علّت ترک مدرسه می گوید: «ناگهان احساس کردم که تخصّص من آفات زراعی نیست بلکه آفات انسانی است.» (صویلح، 2002: ص 34) در سال 1955 به دلیل وابستگی به حزب قومی سوسیالیستی سوریه به زندان افتاد. پس از خروج از زندان، مدّتی مخفیانه زندگی کرد و سپس به بیروت رفت و در آنجا با «سنیه صالح» که خود ادیب بود، آشنا شد و با وی ازدواج کرد. سنیه رنج ها و غم ها و احساس غربت او را به جان خرید و زخم های روح او را مرهم نهاد. سنیه که خود شاعر بود، ماغوط را از بارزترین افرادی می دانست که شعر را از بندگی شکل رها و نقش مهمّی در خلق این نوع شعر-قصیده النثر-ایفا کرده است. (الماغوط، 1998: ص 10)
او دو دختر به نام های شام و سلافه دارد. شام پزشک است و سلافه فارغ التحصیل دانشکده هنرهای زیبای دمشق است. او بعدها به دمشق بازگشت و سرانجام در فروردین ماه 1386 (2007 م) پس از یک دوره طولانی بیماری، بر اثر ایست قلبی درگذشت.

2-2-زندگی سیاسی و اجتماعی

ماغوط در دهه چهل، فعالیّت خود را در حزب قومی-سوسیالیستی سوریه آغاز می کند امّا دیری نمی گذرد که از این کار خسته می شود. او می گوید: «من نوجوان بودم. این کار شبیه سنّت اجتماعی، مثل ازدواج بود و انسان باید وارد حزبی می شد امّا خیلی زود از خطابه ها و نظریّه ها احساس خستگی کردم» همچنین در جایی دیگر می گوید: «من طبعاً آشوبگر هستم؛ نه منطقی به چیزی می پیوندم و نه منطقی رها می کنم. فقیر بودنم نوعی نیاز به پیوستن در من ایجاد کرد و حزب، نوعی حمایت برای کسی بود که مال و مقامی نداشت.» (آدم، 2001: 134)
زندگی سیاسی ماغوط زمانی آغاز می شود که به زندان می افتد. او در زندان از نزدیک و شخصاً شاهد ظلم و جوری بود که ملّت از آن رنج می برد.
در اوایل دهه پنجاه، ماغوط مقالات خود را در روزنامه «البناء» و مجله ی «المضحک المبکی» و «الف باء» منتشر می کرد. در این دوره که دوره بعد از جنگ جهانی دوم بود، تعداد زیادی از نویسندگان ظهور کردند که نوشته هایشان فریادهای ملّت برای آزادی و استقلال بود و ماغوط نیز یکی از همین نویسندگان است. او در دمشق، سردبیر مجله «الشرطه» بود و بسیاری از نقدهای خود را در صفحه خاصی با عنوان «الورقه الاخیره» منتشر می کرد. همچنین در نیمه دوم دهه ی هفتاد با مشارکت «زکریا تامر» نویسنده سوری، در روزنامه «تشرین» فعالیّت داشت. از سال 1978 در مجله «المستقبل» که در پاریس منتشر می شد، در صفحه ای با عنوان «آلیس در سرزمین عجائب» مطلب می نوشت. همچنین به طور میانگین، هر دو هفته یک مقاله از او در مجله «الوسط» لندن منتشر می شد.(احمد، 1992: 24)

3-2-زندگی ادبی

زندگی ادبی ماغوط از ده سالگی آغاز می شود. در این سن مشاهده صحنه ای که در آن اسب سواری، بی رحمانه بر اسب خود تازیانه می زد و با این کار او رهگذران نیز صدمه می دیدند، احساسات او را برای سرودن شعر برانگیخت.
نوشته های ماغوط که سرشار از حسّ ملی و میهنی است، اعجاب و تقدیر شعرا و نویسندگان معاصر وی را برانگیخته است. او در آثار خود وصف مشکلات و رنج های جامعه را با طنز در هم آمیخته و فروپاشی اخلاقی حاکمان منطقه را آشکار کرده است. وی از طنزآوران ممتاز و نامی جهان عرب به شمار می آید. زبان گزنده و صریح و لحن بی پروای او در طنزهای سیاسی و اجتماعی شهره همگنان و مقبول خاص و عام است. (وفاه محمد الماغوط، kolyom.wordpress.com) سخنانی که او در نکوهش اوضاع حاکم بر جهان عرب نوشته، از نیش دارترین حرف هایی است که یک صاحب قلم عرب زبان می تواند بنویسد.
او شعر را پناهگاه خود می داند و هنگام درد و رنج و آوارگی، بدون توجّه به زبان، سبک، خواننده یا ناقد به آن پناه می برد و به نوع درخت کاری ندارد. (صویلح، 2002: 34)
ماغوط در نثر نیز سبکی ویژه دارد. کتاب او با عنوان جنجال برانگیز «سأخون وطنی» تأیید کننده این مطلب است. آنگونه که از عنوان کتاب برمی آید، به نظر می رسد او به وطن خیانت می کند اما با مطالعه کتاب روشن می شود که او نه تنها به وطن خیانت نمی کند بلکه نوشته های او نشان دهنده دلبستگی و عشق شدید او به وطن است.
وی چندین جایزه در شعر و نمایشنامه نویسی دریافت کرده است؛ از جمله آنها جایزه «العویس» در زمینه ی شعر است که در سال 2005/2004 به او اعطاء شده است.
در سال 2002 در کتابخانه اسد، نشان درجه یک لیاقت را از «بشار اسد»، رئیس جمهور سوریه، دریافت کرد. همچنین در جشنواره سالانه شعر که در سال 2004 در «سلیمه» برگزار شد، مورد تکریم قرار گرفت. علاوه بر آن، بیشتر آثار داستانی و نمایشی و اشعار او در جشنواره های عربی و بین المللی جوایزی دریافت نموده است.(alsbah.net) گفته های خود ماغوط در یکی از نوشته هایش این مطلب را تأیید می کند؛ آنجا که می گوید:
رغمَ الشهادات و الجوائز و السیوف و الدُروع التی تُغَطی الجُدران
و الأوسحِه التی تُغَطی صَدری
و التصفیقِ المدوی انَّی ذهبتُ وعُدتُ و حضرت
و کتُبی المترجمه التی کل لغات العالَم... (الماغوط، الاعمال الشعریه، 2006، ص 394)
[با وجود گواهی ها و جایزه ها و شمشیرها و مدال هایی که دیوارها را پوشاننده/و نشان هایی که بر سینه ام آویخته شده/و کف زدن ها هر جا که می روم و بر می گردم و حاضر می شوم/ و کتاب های ترجمه شده ام به تمام زبان های دنیا...]

4-2-آثار او

ماغوط چند مجموعه شعر و تعدادی نمایشنامه طنز انتقادی بر جای گذاشته است.
در سال 1959، اولین مجموعه شعری وی با نام «حزن ی ضوء القمر» منتشر شد. «او در این اثر، سبک جدیدی برای بیان حزن و اندوه ابداع کرد؛ سبکی که در نوع خود بی نظیر بود».(الموصلی، alenad.com)
در سال 1960، زمانی که مخفیانه در اتاقی کوچک زندگی می کرد، دومین مجموعه شعری خود را با نام «غرفه بملایین الجدران» نوشت. تنها کار او در آن اتاق، خواندن کتاب هایی بود که «سنیه صالح» همسر او و «زکریا تامر» داستان نویس و دوست وی برایش می آوردند.
سومین دیوان وی با نام «الفرح لیس مهنتی» در سال 1970 منتشر شد.
از آثار نمایشی او «ضیعه تشرین»(1974)، «المهرج»(1998)، «خارج السرب» (1999)، «کاسک یا وطن»، «شقائق النعمان» و «العصفور الاحدب» را می توان نام برد.
از ماغوط سه اثر دیگر با نام های «البدوی الاحمر»(2006)، «سیاف الزهور»(2001) و «شرق عدن غرب الله»(2001) به جا مانده است.
مجموعه آثار وی شامل مجموعه های شعری «حزن فی ضوء القمر»، «غرفه بملایین جدران»، «لفرح لیس مهنتی» و دو نمایشنامه «العصفور الاحدب»، «المهرج» و روایه «الارجوحه» در یک کتاب و با عنوان «اعمال محمد الماغوط» چاپ شده است.
همچنین سه مجموعه شعری او شامل «حزن فی ضوء القمر»، «غرفه بملایین جدران»، «الفرح لیس مهنتی» در یک کتاب با عنوان «الاعمال الشعریه» به چاپ رسیده است.
برخی آثار وی نیز به زبان های فرانسه، ایتالیایی، انگلیسی و فارسی ترجمه شده است.

3-ماغوط و مقاومت

1-3-دعوت به مبارزه و مقاومت

ماغوط از زمان کودکی، هجوم دشمنان را به وطنی که در آن متولّد شده می بیند. در جوانی، غصب و اشغال فلسطین را با چشمان خود شاهد است. بنابراین مبارزه و فداکاری در راه وطن، بخشی از وجود او می شود. او به عنوان یک انسان آزادی خواه، نمی تواند ستم و سلطه ظالمان و استعمارگران را نظاره گر باشد. از این رو در آثار خود، خلق را به مبارزه با ظلم و بیداد فرا می خواند. این فراخوانی زمانی صورت می گیرد که او رسالتش را به عنوان نیروی پیشرو انجام داده است امّا قادر نیست که یک تنه به تغییر وضع موجود بپردازد و با شکوه از برادرانش، رؤیاهای خود را بیان کند:
یا اخوَتی
لقد نَسیتُ حتی ملامِحَکم
ایتُها العیونُ المُثیره لِلشَّهوه
ایُّها الله
أربَع قارات جَریحه بین نَهدَی
کنتُ افکِرُ بأننی سأکتَسِحُ العالم
بعَینَی الزَرقاوَین و نَظَراتی الشاعریه
(ای برادرانم/من حتی چهره هایتان را فراموش کرده ام/ای چشم های شهوت برانگیز/ای خداوند/چهار قاره زخمی در سینه من است/فکر می کردم با دو چشمان آبی و نگاه های شاعرانه ام همه جهان را تسخیر خواهم کرد)
و از لبنان می خواهد فریاد زنان به دنبال او حرکت کند:
لبنان... یا امره بیضاء تحتَ المیاه
اصرُخ ایُه الأبکَم
و ارفَع ذِراعَک عالیاً... و اتبَعنی (الماغوط، الأعمال الشعریه، 2006: 52)
[ای لبنان، ای زن سفید زیر آب ها/فریاد بزن ای لال/و دستانت را بالا ببر. و به دنبال من بیا]
او که درد بشریت را احساس می کند، فریاد خود را فراتر از وطن، منطقه و قاره سکونتش برمی آورد و مردم ستم دیده همه جهان را به مبارزه فرا می خواند. دل مشغولی حقیقی او، کسب شهرت و افتخارات فردی نیست؛ او خود را همانند پیامبران، حامل رسالتی می داند که جامعه را نجات می دهد و پیام خود را از طریق نوشته هایش به مردم ابلاغ می کند.
فأنا نَبیٌ لا ینقُصُی إلا اللِحیه و العُکاز و الصحراء
و لکننی سأظل شاکی السّلاح
هکذا خَلقَنِی اللهُ
سَفینهً و عاصِفهً
غابَهً و حطّاباً
زِنجیاً بمختلف الألوان
کالشفَق، کالربیع(الماغوط، 1998: 56)
[من پیامبری هستم که تنها محاسن و عصا و صحرا کم دارد/اما من مسلّح باقی خواهم ماند/خداوند مرا این چنین خلق کرده است/کشتی و طوفان/جنگل و هیزم شکن/زنگی با رنگ های مختلف/مثل شفق، مثل بهار]
او کشتی نجاتی است برای مظلومان و طوفانی سهمگین برای ظالمان؛ هم سازنده است و هم ویرانگر!
ماغوط خود را شاعر مقاومت می داند اما نه به شیوه شعرای منبری و آنچه را از طریق شعر محقّق نسازد از طریق نمایشنامه یا مقاله یا سناریو محقّق می سازد. (عبود، awu-dam.org) او معتقد است که تمام آثار ادبی اش فریاد علیه ستمکاران و احیای مظلومان است.
مثَّلثُ اشهرَ المَسرحیات الکلاسیکیه...
و أفلام و مُسَلسَلات...
و کتبتُ القصه و الروایه
و نظَمتُ الشعر
و ترجَمتُ و أضَفتُ و حَذَفتُ
و لم اَعرِف مهنهً إلا و زاولتُها
و وِجههً الا و قصَدتُها
و بنَظرهٍ حائرهٍ الی اله الفُصول و الثَوابت و المتغیرات
ادرکتُ أننی لن اکونَ الا خریفاً للطغاه
و ربیعاً للفقراء (الماغوط، البدوی الاحمر، 2006: 310-311)
[مشهورترین نمایشنامه های کلاسیک و فیلم ها و سریال ها را نمایش دادم/قصه و داستان نوشتم/شعر سرودم/ترجمه کردم، افزودم، حذف کردم/به هر حرفه ای که می شناختم پرداختم/به هر راهی که می شناختم، رفتم/و با نگاهی حیران به الهه ی فصل ها و ثابت ها و متغیرها/دریافتم که من پاییز را برای ستمکاران و بهار برای فقیران هستم]
در قصیده ی «بکاء السنونو» خطاب به جمهور مردم، آنها را به انقلاب دعوت می کند و می گوید:
یا شَعبی احتَضِنی
انت الأبُ الحکیم
و أنا الطفلُ الضال
انت السیلُ الجارف...
[ای ملت مرا در آغوش گیر/تو پدر حکیمی/و من طفل گمراه/تو سیل خروشانی]
و بعد، از اینکه به دلیل مشغول شدن به مسائل جزئی یکدیگر را فرموش کرده اند، احساس گناه می کند و در مورد ضرورت وحدت و حضور در میدان مبارزه و رویارویی واقعی برای نابود کردن حضور ظالمان می گوید:
کِلانا أساء للآخر
لِنَجرح أصابعَنا
و لیَشرب کلٌّ مِنا قطرهً من دمَ الآخر
و لَنتآخی...
و لنَمضِ وَحیدین
ضدَّ الزمن ضدَ العاصفه (الماغوط، 1998: 224)
[ما به یکدیگر بدی کردیم/باید انگشتانمان را محروح کنیم/باید هر یک از ما قطره ای از خون دیگری را بنوشد/باید با هم برادر شویم/باید هر دومان حرکت کنیم/علیه زمان، علیه طوفان]
و رؤیاهای قدیمی اش را که همان آزادی سازی وطن است، به یاد می آورد و می گوید:
حُلمی القدیم
وطنٌ مُحتلٌّ أحَرِرُه (الماغوط، البدوی الاحمر، 2006: 20: 23)
[رؤیای دیرینه من/وطن اشغال شده ی است که آن را آزاد سازم]
و مردم را به استمرار مقاومت، به عنوان تنها راه به حقیقت پیوستن این رؤیاها فرا می خواند.
أطیلی مِن مُقاومتِک
ایتها الأمعاءُ الخاویه
و الشفاهُ العَطشی
و العیونُ الدامعه
و السواعدُ النَحِیله(همان)
[ای معده های خالی/و لب های تشنه/و چشمان اشکبار/و بازوان لاغر/مقاومتتان را ادامه بدهید]
ماغوط برای تشویق به مبارزه، آحاد ملّت را در برابر واقعیت تلخ اشغال سرزمینشان و تبعات ناشی از آن قرار می دهد.
إن أرضَنا مُحتلهٌ
و المقاومهُ مُشَرَده
و اقتصادُنا مُنهار
و قَضیتنا بیَد الغرب
و سلاحُنا بیدالشرق
و العلمُ الاسراییلی یُرَفرِف عَلَناً
[سرزمین ما اشغال شده/ مقاومت از هم پاشیده/اقتصادمان فرو پاشیده/مسئله ما در دست غرب و سلاح ما در دست شرق است/و پرچم اسراییل، آشکار در اهتزاز است]
و احزاب و جنبش ها و متفکّران و نظریّه پردازان را مورد انتقاد قرار می دهد و می گوید: فشکراً لِلجمیع شکراً للاحزاب و القُوی و الحَرَکات الیَساریه و الیَمینیه و المُعتدله و جمیع المُفَکرین و المُنَظّرین فی الوطن العربی منذُ عام 1948 حتی الآن(آدم، 2001: 208)
و در برابر این واقعیت تلخ، چیزی جز انقلاب نمی پذیرد.
کلُ ما اریدُه هو الوُصول
بأقصی سرعه الی السماء
لأضَعَ السوطَ فی قَبضَهِ الله
لعلَّهُ یُحَرِضُنا علی الثّوره(اعمال، 1998: 207)
[فقط می خواهم با سرعت تمام به آسمان برسم/ تا تازیانه را در دست خدا قرار دهم/ شاید او ما را به انقلاب برانگیزد]
او مردم را در سلطه گری ستمکاران مقصر می داند زیرا معتقد است آنها با سکوت خود در برابر ظلم، ستمکاران را قوی تر می کنند.
إذ کیفَ أسامحُ المُظطَهَد بقبوله للاضطِهاد، هو لا یُفکَِرُ بأن یَنقَلِبَ علی مُضطَهِدیه (آدم، 2001: 206) [چگونه مظلوم را به خاطر پذیرفتن ظلم ببخشم. او به انقلاب علیه ظالمان نمی اندیشد]
آنگاه شجاعت و جانفشانی گذشتگان را متذکّر می شود که قهرمانانه مرگ را به جان خریدند اما در برابر مهاجمان ایستادگی کردند.
یا عَتَبتَی السمراء المُشَوهه
لقد ماتوا جمیعاً أهلی و أحبابی
ماتوا علی مَداخِل القُری
و أصابعُهم مغروسهٌ کالشَوک فِی الرِیح(همان: 382)
[ای آستانه های گندمگون از شکل افتاده/خانواده ام، دوستانم همگی بر ورودی شهرها مردند/و باد انگشتانشان را چون خار درو کرد]
آن ها همگی مردند اما مرگی قهرمانانه چرا که در خانه های خود به انتظار دشمن ننشستند بلکه در ورودی شهرها و بدون سلاح، جلوی دشمن ایستادند و مقاومت کردند و همچون خاری که در برابر باد دور می شود، کشته شدند. اما این مرگ، عزت و کرامت را برای افراد جامعه و وطن به دنبال دارد. از نظر ماغوط، فداکاری و جانفشانی، غلبه مرگ به خاطر انسانیّت بر مرگ انسانی است.
ماغوط، تنها راه رسیدن به حقوق از دست رفته را قدرت و عزم و اراده خستگی ناپذیر می داند، حتّی تعابیری که در این موارد به کار می گیرد، تعابیری قوی و استوار است.
الکلمه الحَمراء الشدیدَهُ هی مِخدَعی و حُقولی(الماغوط، 1998: 35) [کلمه سرخ محکم، ذخیره و جولانگاه من است]
او تأکید می کند که تنها راه حل مسئله، مبارزه است که نیاز به هوشیاری دائمی و شجاعت دارد و از اینکه عرب ها دچار ترس شده و در خواب غفلت فرو رفته اند، ابراز نگرانی می کند. العربی الذی لا یَجرؤ من الذُل و الخوف علی رَفع رأسه لرُؤیه القَمر، کیف سینتَصر علی غُزاه القمر؟
و در انتقاد از عرب ها به شیوه طنز می گوید:
ثمَّ یا الهی کلُ الاوطان تَنام و تنام، و فی اللحظه الحاسمه تَستَقیظِ إلا الوطنُ العربی فیَستیقِظ و یَستیقظ و فی اللحظه الحاسِمه یَنام.(الماغوط، سأخون وطنی، 2006: 301)
[ای خدای من همه سرزمین ها می خوابند و می خوابند و در لحظه حسّاس بیدار می شوند، جز وطن عربی که بیدار است و بیدار و در لحظه حسّاس می خوابد.]
و با پرسشی تلخ، آن نسلی را که با وجود حضور گسترده استعمار به خود اجازه می دهد بخوابد، مورد سرزنش قرار می دهد.
کیفَ یسمَح أی منا نحنُ ابناءَ هذا الجیل لِنفسه بالنوم والاستعمارُ فی کلِ مَکان؟(همان: 411)
[چگونه هر یک از ما فرزندان این نسل، زمانی که استعمار همه جا حضور دارد، به خود اجازه خواب می دهد؟]
از نظر او، چنین نسلی، نسلی بی ریشه و بی هویّت است که حق افتخار کردن به گذشتگان و آباء و اجداد خود را ندارند.
... إن الأمهَ التی تنام کما یقول برتراند راسل هی أمهٌ لا یَحقُ لها
حملُ هُویتها و الانتسابُ التی ماضیها.(همان: 412)[امّتی که در خواب به سر می برد، امّتی است که به گفته برتراند راسل، شایستگی بر دوش کشیدن هویّت و انتساب به گذشته ها را ندارد].
مدّت ها در انتظار حرکت انتقلابی مردم نشسته امّا زنگ ساعت انقلاب هرگز به صدا در نمی آید و او فکر می کند که این ساعت با نبض «جمال عبد الناصر» کار می کرده و الان زیر خروارها خاک دفن شده است.
... و صَمَمت أن لا اعتِراف بأیه سنه جدیده او قدیمه و أن لا اطلُب تحقیق أمنیه أو حُلمٍ الا عندما تَدقُ ساعهُ العمل الثوری هذه دقاتِها الشَهیره الرائعه.
و انتَظَرتُ و انتظَرتُ و قَرعتُ اجراسَ الکنائس و اطلَقتُ ابواقَ السیارات،
... و أنا انتظُردونَ جَدوی.
یبدو انَّ الساعه العمل الثوری التی تَعمَل علی «النبض» کانت فی مِعصم عبدالناصر عندما دَفَنوه و أهالوا علیه الترابَ.
أو أنها فی الاصل کانت تَعمل علی «الباطریه» (الماغوط، سیاف الزهور، 2006: 363)
و اعتراف می کند با وجود تلاش هایی که به کار برده و کارهای غیرممکن را ممکن ساخته، نتوانسته است مردم را به انقلاب وادارد.
و لکن من جِههٍ اُخری، لقد درَّبتُ الدبِبَه علی الرقص
و القِرَده علی الغناء
و البَلابل علی النَعیق
و النَملَ علی الفوضی
و الثَعلَبَ علی الوَفاء
و الکلبَ علی الغَدر...
و لَم اَستَطِع تدریبَ انسانٍ عربی واحدٍ علی صُعود الباص من الخَلف و النزولِ من الأمام، فکیف بتَدریبِه علی الثوره.(الماغوط، سأخون وطنی، 2006: 88)
و از این که قادر به تغییر چیزی در این جهان نیست، فایده ای در نوشتن نمی بیند و نومیدانه می گوید:
ما الفائده من أن تکون قادراً علی کتابه ایَّ شیءٍ فی هذاالعالم و لستَ قادراً علی تغییرِ ای شیء فی هذا العالم(همان: 274)
کشورهای عربی بدون هیچ تغییر و تحوّل و پیشرفتی، قدم به قرن بیست و یکم گذاشته اند؛ همان گونه که پشه ای وارد اتاق پادشاه می شود.
لم یَبقَ من اجَراسِ الثوره سِوی الصَدی
و لا من جَواد الشعر سِوَی اللِجام
و لا من طَریق الحریهِ سوی الحَواجز الطیاره و الثابته...
نعَم دخَلنا القرنَ الحادی و العشرین
و لکن کما تدخُل الذُبابهُ غرفَهَ المَلِک (الماغوط، شرق عدن غرب الله، 2007: 39)
ماغوط نسبت به این وضعیت، واکنش نشان می دهد و برای رهایی از این وضع، فریاد بر می آورد.
لقد آن الأوان
لتَمزیق شیءٍ ما (الماغوط، 1998: 91)
[زمان ازهم دریدن همه چیز فرا رسیده است]
و تنها راه را مبارزه می داند و هرگونه سازش یا راه حل وسط را رد می کند؛ چنان که می گوید: و لا توجَد عِندی حُلولٌ وُسطی، أنا لا احِبُ اللونَ الرَمادی إلا فی اللباس، اکرَهُه فی الکتابه و المعامله و الحیاه(آدم، 2001: 204)
تنها راه مبارزه، استواری و ثبات در راه عقیده و رسیدن به هدف است. در این صورت، انسان می تواند به اهداف والی خود دست یابد.
لا یُمکِنُک أن تصیبَ أیَ هدفٍ و یَدُکَ تَرتَجِف (الماغوط، سیاف الزهور، 2006: 218)
برای رسیدن به پیروزی، سلاح و ثروت کافی نیست بلکه باید صف های مردم متحد شود؛ از این رو در خطابی اصلاحی و قوی، همه را مورد خطاب قرار می دهد و لزوم وحدت را به آنها گوشزد می کند.
حتی لو امتلَک العربُ کلَ اسلحهِ العالم وسَیطَروا علی کلِ ثرواته، و ضَمنوا کلَ اصواته و قراراتِه، فَلن یَعرفوا طعم النصر و سیظلُ الوطنُ العربی یَشعُر بنخره فی خاصِرته و غُصهٍ فی حلقه و بالشَّلَل فی اَطرافه ما لم یَرتَفع صوتُ الوحده من المُحیط الی الخلیج فَوق أی صوتٍ آخر، و وحده الجذور قبل وَحدهِ الاغصان و بدونه سَیَظَلُ العربُ سخریهَ العالم کمَن یلعَب کرهَ القدم بیدَیهِ و کرهَ السلَه بَقدمَیه (آدم، 2001: 201)
وحدت مورد نظر ماغوط که به پیروزی منتهی می شود وحدت عام است و اختصاصی به سرزمین خاصی ندارد؛ وحدت در اصول و ریشه هاست.
در تأکید بر وحدت و قدرت آن در ایجاد تغییر می گوید:
إنّ اصبَغاً واحدهً لا یُمکِنها ایقافَ ذُبابهٍ، اذا کان ما یَجری فی عروقِها دمُ ذباب لا دمُ نسوُر، أعطِنی خمس أصابع مُطبقه بإحکام علی شیءٍ ما بایمان لأغیرِ لک وجهَ الارض کما تُغَیِّر قَمیصَک القَذِر هذا. (الماغوط، 1998: 251) در صورتی که دست ها مشت گردند می توان، همچون عوض کردن لباس کثیف، چهره زمین را تغییر داد.
منبع : دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید باهنرکرمان-نشریه ادبیات پایداری-سال دوم شماره 3 و 4.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.