چکیده
در فرهنگ همه ی ملّت ها، می توان نشانه ای از ادبیّات مقاومت را دید. در ایران نیز نمونه هایی از این گونه ادبیّات در دوران حاکمیّت پهلوی به چشم می خورد. برخی از شاعران این دوره در فضای بسته و بیدادزده ی دوران پهلوی، در برابر جور و بیداد قد برافراشته و با آگاهی از تأثیر زبان نمادین و غیر صریح در مخاطب، به توصیف اوضاع سیاسی جامعه پرداخته اند، تا رسالت خود را در آگاهی بخشی مردم نسبت به وضعیّت نامساعد جامعه به انجام رسانند. حسین منزوی یکی از شاعران متعهّد این دوره است که دامنه شعر پایداری، با محوریّت مبارزه برای آزادی، در برخی از غزل های قبل از انقلاب او گسترده است. بهره جستن از نماد، ماهیّت غزل منزوی را به کلّی دگرگون ساخته و آنها را از ویژگی بارز «روحیّه آزادی خواهی» برخوردار نموده است. او، با سبکی هنرمندانه و به صورت نمادین، اندیشه های خویش را مبتنی بر آزادی خواهی و انتقاد از جامعه بیدادزده ی روزگارش به مخاطب القا می نماید. در این پژوهش، ابتدا سعی بر آن است که بدون در نظر گرفتن محدوده ی زمانی خاص، خواننده را با بعضی از مایه هایی از غزل پیش از انقلاب منزوی را بررسی کنیم که ارتباط مستقیمی با مضامین استبدادستیزی و آزادی خواهی و روحیّه ی مقاومت او دارند.واژگان کلیدی
آزادی خواهی، نماد، غزل، منزوی.1-مقدّمه
ادبیّات مقاومت «به آثاری اطلاق می شود که تحت تأثیر شرایطی چون اختناق، استبداد داخلی، نبود آزادی های فردی و اجتماعی، قانون گریزی و قانون ستیزی با پایگاه های قدرت، غصب و غارت سرزمین، و سرمایه های ملّی و فردی... شکل می گیرد. بنابراین جان مایه این آثار، مبارزه با بیداد داخلی یا تجاوز بیرونی در همه حوزه های سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و ایستادگی در برابر جریان های ضد آزادی است.(حسام پور، 1387: 121). نخستین نشانه های ادبیّات مقاومت، ستیز با بیدادگری حکومت، رخوت زدگی جامعه، بی عدالتی و بی قانونی را می توان در دوره ی مشروطیّت، در اشعار شاعران استبدادستیزی چون ملک الشّعرای بهار، ایرج میرزا، میرزاده عشقی، عارف قزوینی، سیداشرف الدین گیلانی، فرّخی یزدی و... به وضوح مشاهده کرد.پس از آن، در دوران حاکمیّت پهلوی نیز این گونه ادبیّات به شکلی نوین ادامه یافت. از نمایندگان این دوره می توان به شاعرانی چون هوشنگ ابتهاج، حسین منزوی، محمّدرضا شفیعی کدکنی، طاهره صفّارزاده و... اشاره نمود. بی تردید، چنین شاعران متعهّدی از عهده ی رسالتی که بر دوش خود احساس می کردند، به خوبی برآمده و جایگاه ارزنده و نقش مؤثّری در آگاهی مردم داشته اند.
پس از انقلاب اسلامی، ادبیّات مقاومت در پایداری دلیرانه مردم ایران در برابر تجاوز ستمگرانه ی عراق در زمان جنگ تحمیلی و حمایت از ارزش های انقلاب اسلامی ایران نقشی بسزا داشته است و چهره های شاعرانی چون قیصر امینپور، علیرضا قزوه، عبدالجبار کاکایی، نصرالله مردانی و... بر تارک ادبیّات مقاومت این دوره می درخشد.
به دنبال پیدایش نخستین مرحله ی ادب مقاومت در دوره ی مشروطیّت، شعر اجتماعی نیز شکوفا شد و با جریان های سیاسی، اجتماعی موجود در جامعه ی وقت به اوج خود رسید (نصرتی، 1387: 455) که حضور آن را می توان در تمام انواع ادبی، از حماسه گرفته تا شخصی ترین اشعار غنایی مشاهده نمود. با توجه به غالب بودن قالب شعری غزل در دوره ی مشروطه، «تلفیق غزل عاشقانه با مضامین سیاسی-اجتماعی نیز از عصر مشروطه، وارد شعر فارسی شد. فرّخی یزدی یکی از شاعرانی بود که درصدد برآمد با سرودن غزل سیاسی میان دو ساحت غزل عاشقانه و مضامین اجتماعی، پیوندی میمون و مبارک برقرار کند.»(زرقانی، 1383: 387). بدین ترتیب، مضامین سیاسی-اجتماعی جانشین مضامینی چون مدح سلاطین، توصیف طبیعی و... شد و احساسات و عواطف فردی شاعر با عواطف سیاسی و اجتماعی او درآمیخت. حسین منزوی، از غزل سرایان معاصر پس از مشروطه نیز از جمله این شاعران بود. او، برای تأثیرگذاری بیشتر بر مخاطب خود، با نگاه و بیانی عاطفی، مسائل مربوط به انسان و اجتماع را توصیف کرده است. عشق، ماهیت اصلی عاطفه است که در غزل منزوی، به دو صورت شخصی و فراشخصی نمود یافته است. از دیدگاه منزوی، عشق امروزی با عشقِ موجود در غزل کلاسیک تفاوت بسیار دارد. به اعتقاد او «عشق، مطلق نیست؛ پس تعاریفش هم مطلق نیست... عاشقی که در قرن حاضر زندگی می کند، با عاشقی که در قرن های اولیّه زندگی می کرده، عشقشان متفاوت است... خصیصه ی اصلی عاشق امروز، نگرانی اش هست.»(منزوی، 1383: 14).
از سویی، نمود عشق در غزل منزوی فردگراست، یعنی رابطه ی عاشق و معشوق را بیان می کند که رابطه ای ساده و ابتدایی دارند. معشوق شاعر، معشوقی زمینی است و شاعر، معشوق خود را آن چنان که هست، توصیف می کند؛ از همین رو، عشق ها و اندوه هایش نیز سرشتی زمینی دارد و تمام تلاش شاعر از حدّ بیان سوزناک و تأثیرگذار عواطف، احساسات شخصی و آرزوی وصال معشوق فراتر نمی رود. از سوی دیگر، عشق در غزل های منزوی، نمود فراشخصی و اجتماعی دارد. منزوی، در این رویکرد، عشق غریزی خود را در خدمت یک اندیشه و فکر مترقّی قرار داده است. او با آگاهی به اینکه غزل امروز «آئینه تمام نمای لطیف ترین احساسات و عواطف بشری و مجموعه نفیسی از کلیّه کیفیّات روحی و تمایلات انسانی است (مؤتمن، 1355: 70)، عشق و مسائل اجتماعی را به شکلی موفّق با یکدیگر عجین می کند. چرا که «اجر شعر عاشقانه در نجاتِ روح شاعر نیست، بلکه در نجات یافتنِ روح معصوم بشریّت است». (براهنی، 1371: 376).
در واقع، شعری که از منِ گسترده و اجتماعی شاعر سخن گوید و از حدیث نفس و من تنها و رمانتیک فاصله بگیرد، جنبه ی دیگر دوستی به خود می گیرد و گروه بیشتری را تحت تأثیر قرار می دهد.«عوالم انسانی شمول وسعتی فراخ دامن و فراگیر دارد. آنچه موجب وسعت تأثیر شعر می شود و به خصوص در دوام و بقای آن مؤثّر می افتد، کلیّت و اشتمال جوهر و معنی سخن است؛ یعنی آزاد شدن از اختصاصات و قیود شخصی، عصری، مقاصد، اغراض دیگر و پرواز به سوی افقی برتر، به طوری که در هر زمان و مکان درخشش خود را حفظ کند، (یوسفی، 1369: 753).
بی تردید، پس از دوران مشروطه، کمتر شاعری را می توان سراغ گرفت که اشعارش از حوادث اجتماعی-سیاسی تأثیر نگرفته باشد. منزوی نیز در زمره ی چنین شاعرانی، با اعتقاد به اینکه «ادبیّات پایداری نوعی مبارزه با سلاح برنده و جاودان سازنده ی قلم، در دفاع از حریم انسانیّت و نیکی است»(صرفی، 1388: درآمد:1). می گوید: «من تنها رسالتم، شاعری و تنها تعهّدم، شعر است. تفنگ بر نمی دارم، چون کارم برداشتن قلم است و در کار مبارزه بی امان و بی وقفه ای که بین زیبایی و زشتی و بدی خوبی درگیر است، با ستایش زیبایی و ثبت آن، در صف مقابل زشتی و بدی ایستاده ام»(منزوی، 1369: 179). از همین رو منزوی، بخشی از غزل هایش را به مسائل و رویدادهای سیاسی و اجتماعی روزگارش اختصاص داده است. مسائلی که ریشه در حس دردمندی اجتماعی و بشری دارد، حسی که از ذات و درون منزوی نشأت می گیرد و با روح و خون او عجین می گردد. او، با درک فضای خشن و استبدادزده زمانه اش، درصدد ایفای رسالت اجتماعی خود در بیدار ساختن مردم و ترغیب آنان برای رهایی از وضعیّت نامساعد موجود وکسب آزادی برمی آید و از زبانی نمادین بهره می گیرد.
نماد و نمادگرایی یکی از برجستگی های شعر معاصر ایران، به ویژه شعر مقاومت، است. نمادگرایی، هنر بیان غیرصریح اندیشه ها، احساسات، عواطف و اشاره به چگونگی وقوع آنهاست (چدویک، 1385: 1). این ویژگی مهم، یکی از عناصر اساسی شعر مقاومت معاصر ایران است که با توجّه به شرایط سیاسی و اجتماعی، در اشکال مختلف بیان شده است. بهره گیری از وقایع و چهره های برجسته ی دینی، استفاده از نام پهلوانان اسطوره ای و تاریخی، به علّت خصیصه ی مبارزه جویی و تسلیم ناپذیری آنها، در شعر مقاومت معاصر ایران فراوان به چشم می خورد. با استفاده از این نمادها، ادب مقاومت تبدیل به زبان وجدان عام بشری می گردد که همه انسان ها در هر زمان و مکان، می توانند با آنها ارتباط درونی بیابند و روحیّه مقاومت و آزادی خواهی را در خود تقویت کنند. در ادامه، برخی از این نمادها که به اشکال مختلف در غزل های منزوی به کار رفته اند، ارائه و بررسی می شوند.
2. بن مایه های نمادهای اشعار منزوی
در غزل های منزوی، موارد زیر بن مایه نمادها بوده اند:1-2-وقایع دینی
حادثه ی کربلا، آموزگار مقاومت است. زیباترین و ارزشمندترین سروده های پایداری در تاریخ اسلام را باید در حماسه ی باشکوه و عظیم عاشورا یافت. به اعتقاد منزوی، اگر بنا شد اندکی از حق سخن گزارده شود، باید از خون به ناحق ریخته ی حسین(ع) در راه آزادی و آزادگی گفت. منزوی از واقعه ی شکوهمند و شورانگیز کربلا، مفاهیم و مضامین عمیق ایستادگی در برابر بیداد، آزادی و پاکبازی را به نمایش می گذارد:ای جوهر سرداری سرهای بریده!
وی اصل نمیرندگی نسل نمیران،
تا باغ شقایق بشوند و بشکوفند،
باید که ز خون تو بنوشند کویران
تا اندکی از حق سخن را بگزارند،
باید که ز خونت بنگارند دبیران.
حد تو رثا نیست، عزای تو حماسه است،
ای کاسته شأن تو از این معرکه گیران
(منزوی، 1388: 376)
2-2-پهلوانان اسطوره ای و تاریخی
در ادبیّات فارسی، به یمن وجود آثار حماسی، همچون شاهنامه فردوسی، استفاده نمادین از اسطوره ها و نمادهای مقاومت و پایداری، بسیار رواج دارد. منزوی با استفاده از نام پهلوانان اسطوره ای و چهره های تاریخی حماسی به مثابه رمزهای مقاومت ملّت ها، ویژگی خاصّی در حوزه ی ادب پایداری به اشعارش بخشیده است.1-2-2-پهلوانان اسطوره ای: رستم و آرش
منزوی در اشعار ذیل از رستم و آرش، این پهلوانان اسطوره ای و برجسته ایرانی در شاهنامه، بهره گرفته است:رودابه ی من رودگری کن که فتادند
در چاه شغادان زمان، تهمتنانت
(منزوی، 1381: 43)
و:
جان تو بود، آنچه رها می شد، تا مرز عشق و مرگ یکی باشد.
آری یگانه ی تو به تنهایی، تیر و کمان و بازویش آرش بود.
(منزوی، 1388: 449)
2-2-2-چهره های تاریخی-حماسی: بابک، سربه داران، کوراوغلی
ای خون دامن گیر بابک در رگانت،جاری ترین سیلاب سرخ روزگاران.
ایران من! لختی بمان تا باز پیچد،
در گوشت آواز بلند سربه داران.
لختی بمان، تا آن سواران سرآمد،
همراهی ات را سر برآرند، از غباران
(همان: 489)
و:
بگو حدیث «کور اوغلیّ» و سوی «چئنلی بئل»
مرا به همراه او، تا کنی روانه، بخوان.
(همان: 299)
(چئنلی بئل کمرکش مه آلود، مقرّ کور اوغلی، قهرمان حماسی آذربایجان است)(ر.ک: همان: 299).
گاهی منزوی، رمزهای استقامت و پایداری را به صورت تلفیقی به کار برده است، که به نمونه هایی از آن اشاره می شود:
3-2-تلفیق وقایع دینی و مذهبی و چهره های اسطوره ای: کرب و بلا و سیاووش، غار اصحاب کهف و رستم و سهراب
کرب و بلا و سیاووش:ای خون اصیلت به شتک ها، ز غدیران
افشانده شرف ها، به بلندای دلیران
جاری شده از کرب و بلا آمده، وانگه
آمیخته با خون سیاووش، در ایران
(همان: 376)
و:
هزار رستم و سهراب مرده اند و هنوز
دریغ می کند از نوش دارویی کاووس
کدام غار می دهد پناه اکنون؟
که هست جمله جهان زیر حکم دقیانوس
(همان: 178)
4-2-تلفیق چهره های شاهنامه ای و تاریخی-حماسی: اسفندیار و روشن
بفکن پر سیمرغ در آتش که رخش این بار،بی صاحب از هنگامه ی اسفندیار برآمد.
«عاشق جنون» گو، بشکند این بار سازش را،
کاسب سیاه «روشن»، از ره داغ دار آمد.
گیسو ببرد، گو «نگار» از بیخ و بفشاند،
بر خاک این صحرا، که از خونش نگار آمد.
(همان: 185)
(روشن نام اصلی «کور اوغلی» و «نگار» نام همسر اوست.)
5-2-تلفیق چهره های دینی و شاهنامه ای: ابراهیم(ع) و سیاوش
در چشم های شعله ورت می سوخت، آن آتش بزرگ که پیش از توباغ گل صبوری «ابراهیم»، داغ دل صفای «سیاوش» بود.
(همان: 449)
یکی دیگر از مضامین و درون مایه های اشعار اجتماعی، آزادی خواهی و استبدادستیزی است و اشعار منزوی نیز دارای این ویژگی است که به روشی تحلیلی، این مضامین را در غزل های منزوی در دوران حاکمیّت پهلوی، بررسی می کنیم تا هم شیوه ی بیانی نمادین و مؤثری را که منزوی در بیان موضوع آزادی خواهی، متناسب با شرایط اجتماع زمان خود انتخاب نموده است، باز نماییم و هم بتوانیم جلوه هایی از رسالت و تعهّد اجتماعی این شاعر متعهّد معاصر را برای خواننده روشن تر نماییم.
درون مایه هایی از غزل پیش از انقلاب منزوی که ارتباط مستقیمی با مضامین استبداد ستیزی و آزادی خواهی دارند، عبارتند از:
3- انقتاد از جامعه بیدادزده و لبریز از اختناق
در دوران اختناق پهلوی اوّل و دوم، در همه ی حوزه های ادبی، آثار انتقادی بسیاری وجود دارد. یکی از شاخص های آثار این دوره در حوزه ی شعر، بهره گیری از موضوع های طبیعت به صورت نمادین است. منزوی نیز در انتقاد از جامعه ی نابسامان،آشفته، ویران و بیدادزده ای که لبریز از اختناق است، به استفاده از نماد ناگزیر می شود و با بهره گیری از عناصر طبیعت، به زبانی نمادین سخن می گوید. او با یادآوری دوران شکوه و عظمت گذشته ایران، برای رساندن مراد و مقصود خود در اعتراض به اوضاع داخلی کشور، «باغ» به عنوان نمادی برای کشور ایران بهره می جوید:تشویش هزار «آیا»، وسواس هزار «اما»
کوریم و نمی بینیم ورنه همه بیماریم
دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته است،
امروز که صف در صف خشکیده و بی باریم.
(منزوی، 1387: 25)
در شعر زیر، «باغبان»، رمز پایگاه های قدرت، و «گل»، مردم دردمند و ستمدیده ی ایران است و منزوی، ظلم و ستم و بیداد پایگاه های قدرت را، با رمز ضحّاک-ماررسته بر شانه-بیان می دارد:
نگاه کن گل من، باغبان باغت را
و شانه هایش را، آن رستگاه ماران را
گرفتم که شکفتی و بارور گشتی
چگونه می بری از یاد، داغ یاران را
(منزوی، 1388: 28)
شاعر، در بیت زیر، از فرو رفتن گلوله ی سربی در سینه ی مبارزان و رادمردانی سخن می گوید که جرمشان طلب صبح راستین (آزادی حقیقی) است:
آری به جرم خواستن صبح راستین
سرب مذاب بود جواب سؤال تو
(همان: 188)
«شب شکاران»، در بیت زیر رمز مردانی است که تلاشی برای رهایی از استبداد و ستم حاکم نمی کنند:
ظلم از حد برد ظلمت، آن کشیده نیزه ها،
از شعاع آفتاب،آن شب شکاران را چه شد؟
(همان: 111)
منزوی انسان های درخود رفته و خاموشی را می بیند که در عصری (دوران سلطنت پهلوی) زندگی می کنند که هیچ یک از خصوصیات جامعه ی آزاد را ندارد. جامعه ای که مردم آن، در برابر ظلم و ستم استبداد حاکم، امید رهایی از وضعیّت موجود را نداشته و ناآگاهانه، خودشان را با آن شرایط وفق داده اند. او معتقد است. سخن گفتن درباره ی اوضاع اجتماعی در چنین زمانی و به تصویرکشیدن چنین جامعه ای بر عهده ی شاعر مردمی است. زیرا هنر «وجه خاصی است از بیان آگاهیِ اجتماعی»(احمدی، 1385: 386). و تعهّد هنر هنرمند، ابزاری است که به توده ی مردم آگاهی می بخشد. سرانجام منزوی آن همه بیداد و ظلم را برنمی تابد و، بدون بهره بری از زبان نمادین، وضعیّت جامعه ی خود را، که سرشار از آشفتگی، نابسامانی و خفقان است، با بیان درد دل خویش در غزل هایی نمایان می سازد. در غزل زیر، به گفته ی شاعر، «به سبب مفهوم ضد اختناقی که در آن موج می زند، گرفتار نوعی سانسور شدید در تکثیر و انتشار و پخش از رادیو و تلویزیون دولتی شد»(منزوی، 1388: 27).
از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بیزاریم،
نه طاقت خاموشی، نه تاب سخن داریم.
آوار پریشانی است، رو سوی چه بگریزیم؟
هنگامه ی حیرانی است، خود را به که بسپاریم؟
دردا که هدر دادیم، آن ذات گرامی را،
تیغیم و نمی برّیم، ابریم و نمی باریم.
ما خویش ندانستیم، بیداری و خواب از هم،
گفتند که بیدارید، گفتیم که بیداریم.
(همان: 27)
4- شکوه از روزگار، به علت نپروردن مردان مبارز میدان آزادی
منزوی از زمانه نیز شکوه می کند و گله مند است که چرا روزگار دگرگونه و نابسامان شده است؟ چرا، با اینکه بیداد و جور و ستم صدها مبارز نستوه را به خاک و خون کشیده است، مرد میدانی و مبارز دیگری را جانشین آنان نمی کند:در شکاف هر درختی، خون لخته بست،
بیدبن ها را چه پیش آمد؟ چناران را چه شد؟
آه بر خاک شهیدان، خونشان خوشید و ماند،
خون چرا با خون نشوید ابر؟ باران را چه شد؟
دیگر از نسل وضوی عشق با خون کردگان
مرد میدانی نزاید، روزگاران را چه شد؟
(همان: 111)
5- یأس و ناامیدی از بهبود اوضاع نابسامان جامعه و تحقّق آزادی
پس از کودتا، «غزل اجتماع گرای نو، در آن برهه و سال ها پس از آن، نگاهی تلخ و تاریک و معترض را بر چشم های خود آویخت».(روزبه، 1379: 162) و، به تبع آن، شاعران و روشنفکران چنین جامعه ای، از جمله منزوی، تمام امید خود را برای بهبودی وضعیّت جامعه از دست دادند و اشعارشان آکنده از ناامیدی از تحقّق آزادی گشت. منزوی، در غزل زیر، «آزادی» را به مثابه بهاری می داند که مدت هاست به باغ سرزمین شاعر قدم نگذاشته است. سال هاست که بارانی به باغ وطن او نباریده، شکوفه ها بار دیگر تن عریان شاخساران را چراغان نخواهند کرد ونسیم آزادی، غبار خستگی روز و روزگاران را از روی چمنِ وطن نخواهد سترد. به اعتقاد شاعر، دیگر نسیم آزادی نخواهد وزید و نخواهد توانست، غبار خستگی و ظلم و ستمی را که بر تن آزادی طلبان نشسته است، بزداید.چگونه باغ تو باور کند، بهاران را؟
که سال ها نچشیده است طعم باران را
گمان مکن که چراغان کنند، دیگر بار،
شکوفه ها تن عریان شاخساران را.
و یا ز روی چمن بسترد، دوباره نسیم،
غبار خستگی روز و روزگاران را...
(منزوی، 1387: 29)
شاعر در غزل زیر، از آزادی خواهان می خواهد که اندیشه ی آزادی و رهایی را به فراموشی بسپارند و، به عبث، در انتظار شنیدن صدای ستم سمندان شهسواران گوش بر زمین نخوابانند، زیرا سوار سبز نخواهد آمد:
درخت کوچک من! ای درخت کوچک من!
صبور باش و فراموش کن بهاران را.
به خیره گوش مخوابان، از این سوی دیوار،
صدای سُمّ سمندان شهسواران را.
سوار سبز تو هرگز نخواهد آمد، آه!
به خیره خیره مبر رنج انتظاران را.
(همان: 29)
شاعر ژرف نگر و اندیشمندی چون منزوی، علی رغم تحوّلات اندکی هم که در آن زمان در نظام اجتماعی در جهت تلاش برای آزادی صورت گرفته بود، هیچ امیدی به آمدن بهار آزادی نداشت و تحوّلات ایجاد شده در جامعه را به زمستان بیدادگر نسبت داده است؛ همان عامل ویرانگری که چرخش و توالی فصل های طبیعت باغ وطن را برهم زده است:
بهار نیست. زمستان پس از زمستانست.
که خود به هم زده تقویم من، توالی را...
نهاده ایم قدم از عدم به سوی عدم
حیات نام مده، فصل انتقالی را
(منزوی، 1371: 30)
و معتقد است که تا زمانی که همه دیوارند، امیدی به رهایی نیست:
من راه ترا بسته، تو راه مرا بسته،
امّید رهایی نیست، وقتی همه دیواریم.
(منزوی، 1387: 25)
منزوی «دیوار» را به عنوان رمز محدودیّت و موانع آزادی به کار برده است.
وقتی زمینه ای برای تحقّق آزادی فراهم نیست، پس نباید از باغ سبز شکوفا و شکوه تماشا سخن گفت. «دور تسلسل پاییزها» گستردگی استبداد و خفقان است که باغ سرزمین شاعر را به خزان و ویرانی بدل نموده است و دیگر امیدی به شکوفایی باغ وطن نیست:
وقتی که خواب نیست ز رؤیا سخن مگو.
آنجا که آب نیست، ز دریا سخن مگو.
پاییزها به دور تسلسل رسیده اند،
از باغ های سبز شکوفا سخن مگو.
دیری ست دیده غیر حقارت ندیده است،
بیهوده از شکوه تماشا سخن مگو.
(منزوی، 1371: 99)
با خشکیدن بیخ تاک آزادی، رسیدن به شراب ناب (جامعه ی مطلوب آرمانی شاعر). بعید به نظر می آید؛ شاعر ناامیدانه می گوید که دیگر نباید از شراب ناب آزادی یاد کرد:
یاد از شراب ناب مکن! آتش مزن!
خکشیده بیخ تاک، حریفا! سخن مگو.
(همان: 99)
وقتی خورشید آزادی به چوبه ی اعدام بسته می شود، نباید از روشنایی و زیبایی سخن گفت:
خورشید ما به چوبه ی اعدام بسته شد
از صبح و آفتاب در اینجا سخن مگو.
(همان: 99)
و در نهایت، شاعر، درمانده و زخمی از دیروز و بیزار از امروز، ناامیدی اش را از فردا اعلام می دارد:
من زخمی از دیروزم و بیزار از امروز،
وز آنچه می نامند فردا ناامیدم.
(همان: 146)
6-امید به تحقّق آزادی و پیروزی موعود
منزوی از عشق به معشوق، که جزئی و مجازی است، بریده به عشق کلّی و حقیقی، که آزادی است، روی آورده است. او می گوید: «معشوق امروز هم دیگر همانند معشوق زمان حافظ و سعدی نیست. شاید بتوان گفت، عشق نفس کشیدنی است و یا دمی است در فاصله ی دو اضطراب، دو دلهره، دو فریاد؛ به هر حال، عشق در روزگار ما یک جور پناه است. بنابراین عشق و تغزّل در زمان ما راحتی آوازهای عاشقانه ی قدیم را ندارد... اگر صدای عاشقانه ی امروز را به رودی یا جویباری تشبیه کنیم، که هدفش رسیدن به دریاست، برای رسیدن به دریا، باید از کویرها و سنگلاخ هایی عبور کند و بسا، اگر این جویبار چندان قوی نباشد که بتواند همه موانع را طی کند، در نیمه ی راه خشک شود و از ادامه ی راه باز ماند»(منزوی، 1383: 14). شاعر از آرزوی رسیدن به آزادی سخن می گوید و با توسل به امکانات ادبی و بیانی غیرصریح، خطاب به معشوق خود (همان آزادی) می گوید: اگر او چون شهابِ در آفاق شب عبورکند، خیام ظلمتیان را آکنده از نور می کند و سوگ شاعر را سور می سازد:خیام ظلمتیان را فضای نور کنی،
به ذهن ظلمت اگر لحظه ای خطور کنی.
نشسته ام به عزای چراغ مرده ی خود،
بیا که سوگ مرا ستاره سور کنی،
برای من، همه آن لحظه است، لحظه قدر،
که چون شهاب در آفاق شب عبور کنی.
هنوز می شود از شب گذشت و روشن شد،
اگر تو-طالع موعود من-ظهور کنی.
(منزوی، 1387: 37)
و در شعر ذیل، معشوق دلاورِ دل شاعر، برای رهایی خانه (وطن) از استبداد سیاه پهلوی، فاتحانه می آید و شب شاعر از شوکتش شکافته می شود؛ از این رو، نگاه پنجره ها هم به این راه منجی خیره مانده است:
می آمد و شبم از شوکتش شکافته می شد،
دلاور دل من، وه چه فاتحانه می آمد،
نگاه پنجره ها خیره مانده بود به راهش،
به راه آنکه برای نجات خانه می آمد.
(همان: 54)
منزوی، معشوق را بهانه ای برای طرح مسائل اجتماعی قرار می دهد چرا که «اگر معشوق وام گرفته شده از گذشته ی شاعر، به قدوم لطیف و مبارک خود، آینده را مزیّن کند، اگر هر انسانی در آینده، تصوّری از چهره ی نادره ی او را در خیال خود واقعیّت دهد، اگر معشوق با چتری از کهکشان شعله ور، از این سوی دیوار حال به آن سوی دیوار حال، یعنی آینده، حرکت کند، آیا آینده تصورّی عینی از زیبایی معشوق نخواهد بود؟ آیا شاعر، با گفتن شعر عاشقانه و عاشقانه گفتن شعر، خود را بدل به عامل رستگاری شعر در آینده نمی کند؟ آیا بدین وسیله شاعر عاشق، خالق آینده ی روح بشر نمی تواند باشد؟ از این نظر است، شعر عاشقانه، که از یک نظر خصوصی ترین شعر دنیاست، خود به خود تبدیل به نوعی شعر اجتماعی می شود»(براهینی، 1371: 376). منزوی، ترسان از تثبیت شب تیره و ظلمانی ظلم و بیداد، از معشوق می خواهد که از آمدن، قصور نورزد، از شوره زار وطن یادی کند و شبی بر برج سوت و کور آن گذری نماید:
تراکم همه ی ابرهای زاینده!
بیا که یادی از این شوره زار دور کنی،
کبوتر افق آرزو، خوشا گذری
بر این غریب، بر این برج سوت و کور کنی.
چه می شود که شبی، ای شکیب جادویی!
عیادتی هم از این جان ناصبور کنی؟
نه از درنگ، ز تثبیت شب هراسانم،
اگر در آمدنت بیش از این قصور کنی.
(منزوی، 1388: 35)
شاعر، وقتی که فضای خفقان و بویناک جامعه اش را می بیند که نفس را طعم لجن می بخشد، از معشوق می خواهد که با صافی گیسویش، این هوا را بپالاید:
مگر به صافی گیسویت هوای خویش بپالایم،
در این فضا که نفس در وی همیشه طعم لجن دارد
(منزوی، 1373: 66)
7- حسرت بر از دست رفتن عندلیبیان آزادی خواه
عندلیبیان مبارز به خاک و خون غلتیدند. شاعر از این وضعیت متأسف و متأثر است و حسرت می خورد که چرا شکوفه ای و جوانه ای نیست که فضای وطن را بهاری کند:ای دریغ از یک شکوفه! نوبهاران را چه شد؟
حسرتا از یک جوانه! شاخساران را چه شد؟
صدهزاران گل به خاک افتاد و بانگی بر نخاست،
عندلیبان را چه پیش آمد؟ هزاران را چه شد؟
(منزوی، 1388: 111)
برای حق گزاران چه وضعی پیش آمده، و برای دوستان چه اتفاقی افتاده است؟ چه بر سر معادن جوانمردی آمده است، که گوهر کرم و رادی نمی پرورند؟ چرا در عرصه ی میدان، برای کسب آزادی، کسی توسنی نمی تازد؟ چه بر سر سواران داوطلب آمده است؟ دریغا، مردان به خون غلتیده اند. منزوی با بیانی حافظ وار می گوید:
ماه خونین است، در آینه های آب شان،
چشمه ساران را چه رفت و، جویباران را چه شد؟
اسب ها پی کرده و، مردان به خون غلتیده اند،
حافظا! تا چند می پرسی: سواران را چه شد؟
(همان: 111)
8- انتقاد از خائنان سدّ راه آزادی
منزوی، با نوآوری و خلاقیّت ذهنی، برای برانگیختن احساسات و عواطف مخاطب، از قالب غزل، برای روایت بهره می گیرد، حال آنکه قالب شعری معمول برای ارائه روایت، مثنوی است. از سوی دیگر، او با آگاهی از این امر که بهترین شیوه ی ارائه سخن، روایت است، بدون دخالت در روایت، فقط راوی گفته ها و شنیده ها می گردد تا، با استفاده از این شگرد، به گفته هایش عینیت بخشد. به این منظور، از «گفت و گو» یا «مناظره»، که یکی از مهمترین شیوه های روایت است، بهره می گیرد چرا که از نظر تأثیر شیوه گفت و گو در مخاطب، در مقایسه با صورت خطابه ای سخن، وقتی مطالب به شکل مکالمه ای ارائه می گردد، سیری منطقی را در ذهن مخاطب دنبال می کند اما در نمایش مستقیم و یک طرفه، گویی گوینده قصد تحمیل عقاید خود را دارد (ر.ک: اخلاقی، 133: 1376). منزوی با یاری گرفتن از روایت در غالب غزل و با زبانی نمادین، از خائنانی که دست در دست اجاق پیر بیداد نهاده اند، انتقاد می کند. در غزل زیر، مبارزان جوان تشنه آزادی، از استبداد حاکم و فقدان آزادی سخن می گویند و از خائنانی که در خدمت پایگاه های قدرت و استبدادند شکوه می کنند:ریشه سرو جوان با خاک صحبت می کند،
از عذاب تشنگی با وی شکایت می کند.
با زبان خشک برگ بید می گوید که: آه،
ابر هم دارد به باغ ما خیانت می کند.
این خیانت نیست، گوید نارون با پوزخند،
ابر دارد به اجاق پیر خدمت می کند.
(منزوی، 1388: 157)
ناگهان، نادی از راه می رسد، و با مبارزان راه آزادی، از حکومت تبر بیداد سخن می گوید:
باد همدردانه می پیچد، گرد ساقه ای،
ساقه زان همبستگی احساس جرأت می کند.
تن به نزد ساقه ای خشکیده چون خود می کشد،
تا بگوید که: تبر اینجا حکومت می کند.
هیچ می دانی؟ خبر داری؟ رفیق سوخته!
که عطش با آتش سوزنده وصلت می کند.
(همان: 157)
در خور ذکر است که «تبر» از نمادهای شخصی و ابداعی منزوی و رمز نابودی و ویرانگری است.«عطش» نیز نماد تشنگان و مبارزان راه آزادی است که دارندگان آن، آتش سوزنده مرگ را جویایند.
با آگاهی از خیانت خائنان و هشدار نادی و با در نظر گرفتن رنج و عذاب و خفقان بی حد و اندازه ی حاکم بر جامعه، در فرجام، هر یک از مبارزان به این نتیجه می رسد که هر کس در طریق آزادی پیشروتر باشد، با قرار دادن ابزار نابودی خود در دست خائنان و در دست حاکمان بیدادگر، به همان اندازه، به مرگ نزدیک تر می گردد:
وی خشک و برکه ی خالی حکایت می کنند:
تشنگی امسال هم دارد قیامت می کند،
هر درختی را که می خشکاند از بن، تشنگی،
تیشه در بین اجاق و کوره، قسمت می کند.
(منزوی، 1373: 197)
«اجاق» و «کوره» به ترتیب، نماد خائنان و حاکمان مستبدی است که به نابودی آزادی خواهان و رهایی طلبان کمر بسته اند.
گستردگی ابعاد خیانت آن چنان است که استبدادگر با یاری خائن (باغبان نظاره گر) هر ندا و صدای آزادی خواهانه را در گلو خاموش می سازد. کار به جایی رسیده است که نورستگان مبارز راه آزادی، حتی از سایه خود نیز وحشت دارند:
باغبان ما-شریک دزد و یار قافله-
ایستاده است و بر این غارت نظاره می کند
ساقه ی دوم نمی گوید جواب و اوّلی،
از طنین گفته های خویش وحشت می کند.
هر گره در ساقه ها گوشی است می گوید به خود،
و سپس، لرزان به جای خویش، رجعت می کند.
(همان: 197)
9- نتیجه
برآیند تحقیق نشان می دهد که آثار منزوی از نمونه های برجسته ادبیات مقاومت است. منزوی، مبتکرانه با شگردهای گوناگون، از جمله: استفاده از قالب غزل برای روایت، به هنگام بیان مسائل اجتماعی و سیاسی و نیز با عنایت به عشق کلّی و حقیقی، یعنی آزادی، با زبانی نمادین، به دفاع از ارزش های ایران اسلامی می پردازد. آنچه منزوی را به بهره گیری از بیان رمزگونه در رساندنِ پیامش به گوش جامعه ناگزیر کرده است، افزون بر در نظر گرفتن التذاذ بیشتر خواننده در درک مضامین شعری اش، حاکمیّت فضای اختناق دوره ی پهلوی است. او با انتخاب شیوه ی بیانی غیرصریح، خود را در بازگو کردن موضوعات آزادی خواهی و ضد استبدادی باز می گذارد و امکان گفتنِ ناگفتنی های یک جامعه استبدادزده را برای خود فراهم می سازد و از این رهگذر، رسالت تعهّد اجتماعی خود را ادا می کند و نقش خود را در بیدارسازی و آگاهی بخشی مردم جامعه و همچنین در دفاع از ارزش های ایران اسلامی آشکار می سازد.منابع تحقیق :
1. احمدی، بابک، 1385، حقیقت و زیبایی، (درس های فلسفه هنر)، تهران: مرکز.
2. اخلاقی، اکبر، 1376، تحلیل ساختاری منطق الطّیر، اصفهان، نشر فردا.
3. امیری خراسانی، احمد، 1384، نامه ی پایداری(اولین کنگره ی ادبیات پایداری)، تهران: بنیاد حفظ و نشر آثار و ارزش های دفاع مقدس.
4. براهنی، رضا، 1371، طلا در مس، ج2، تهران: نویسنده.
5. حسام پور، سعید و حاجبی، احمد، 1387، سهم ادبیّات پایداری در کتاب های درسی، تهران: بنیاد حفظ و نشر ارزش های دفاع مقدس.
6. حقوقی، محمّد، 1378، مروری بر تاریخ ادب و ادبیّات امروز ایران، ج2، تهران: قطره.
7. چدویک، چارلز، 1385، سمبولیسم، ترجمه ی مهدی شهابی، تهران: نشر مرکز.
8. درستی، احمد، 1381، شعر سیاسی در دوره دوم پهلوی، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
9. روزبه، محمّدرضا، 1389، سیر تحوّل در غزل فارسی، تهران: روزنه.
10. زرقانی، سیّدمهدی، 1383، چشم انداز شعر معاصر ایران، تهران: ثالث.
11. صحرایی، قاسم و شهاب گلشنی، 1388، شور رهایی در اشعار شفیعی کدکنی، پژوهشنامه ی ادب غنایی: دانشگاه سیستان و بلوچستان، صص 73-103.
12. صرفی، محمّدرضا، 1388، نشریه ی ادبیات پایداری، شماره اول، دانشگاه شهید باهنر کرمان، درآمد.
13. شمس لنگرودی، علی، 1378، تاریخ تحلیلی شعر نو، تهران: مرکز.
14. منزوی، حسین، 1381، از خاموشی ها و فراموشی ها، زنجان: مهدیس.
15. __، 1373، از شوکران و شکر، تهران: آفرینش.
16. __، 1388، مجموعه اشعار، به کوشش حسن فتحی، تهران: آفرینش و نگاه.
17. __، 1371، با عشق در حوالی فاجعه، تهران: پاژنگ.
18. __، 1387، حنجره ی زخمی تغزّل، تهران: آفرینش.
19. __، 1369، حیدربابا، به کوشش محمّد فتحی، تهران: آفرینش.
20. __، 1383، نشریه ی ابرار، «مصاحبه با حسین منزوی»، چهارخرداد.
21. __، 1384، هم چنان از عشق، تهران: آفرینش.
22. مؤتمن، زین العابدین، 1355، تحوّل شعر فارسی، تهران: کتابخانه طهوری.
23. نصرتی، عبدالله، 1387، اندیشه های اجتماعی و سیاسی در شعر معاصر، تهران: سخن.
24. یوسفی، غلامحسین، 1369، چشمه ی روشن، تهران: علمی.
منبع : دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید باهنرکرمان-نشریه ادبیات پایداری-سال دوم شماره 3 و 4.