صحابه و آیه انقلاب
« مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ »(1).«محمد صلی الله علیه و آله و سلم فقط فرستاده خدا است که فرستادگان دیگری قبل از او گذشته اند، آیا اگر او بمیرد یا کشته شود شما به گذشته خود برمی گردید؟ و هر کس به گذشته خویش برگردد هرگز ضرری به خدا نمی زند، و خداوند شاکران را پاداش خواهد داد».
محور سخن در این آیه شریفه، شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و انقلابی است که بعد از ایشان برپا خواهد شد، این مطلب در سه بخش «و ما محمد»، «افان مات او قتل»: «آیا اگر بمیرد یا کشته شود» و «انقلبتم علی اعقابکم»: «به گذشته خود برمی گردید» نهفته است، حال برای ورود در عمق این آیه و توضیح آن با قدری تفصیل ناگزیریم چند سؤال روشنگر را طرح کرده و سعی کنیم آنها را جواب دهیم.
چرا خداوند به جمله «محمد تنها یک پیامبر است» اکتفا نکرده و بلافاصله پس از آن فرموده است: «آیا اگر بمیرد یا کشته شود» در صورتی که سیاق آیه با جمله اول کامل می شود، چه نیازی بود آن هم به صورت تأکید که گفته شود: او پیامبری است که پیامبران دیگر پیش از او آمده و رفته اند؟ (و خلاصه سؤال این که جمله دوم چه نقشی در بیان مقصود دارد؟)
میان مرگ و قتل چه فرقی هست، حرف عطف «او» بمعنی «یا» دلالت بر اختلاف بین معطوف «قتل» و معطوفٌ علیه«مرگ» دارد، این اختلاف چیست؟ و چرا خداوند این را به صورت تردید گفته است، در صورتی که خدا می داند که پیامبر صلی الله علیه و آله خواهد مرد؟
و چه کسی مورد خطاب است در قول خداوند «انقلبتم»: «برمی گردید؟» و آنها بر چه چیزی منقلب شدند؟ و این بازگشت آنها چه ربطی به شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دارد؟
موقعیت در اینجا موقعیت استقامت و پایداری است، پس چرا فرموده است: (خداوند شاکران را پاداش خواهد داد) و نگفته است: استقامت جویان یا مسلمین و یا مؤمنین را؟
قبل از اینکه به جواب این سؤالها بپردازیم، لازم است دو مقدمه مهم را بیان کنیم:
اولاً شأن نزول: اصحاب تفاسیر می گویند که شأن نزول این آیه شکست مسلمین در جنگ احُد بوده است که مشرکین شایع کردند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در جنگ به قتل رسیده است، و این موجب نوعی شکست، عقب نشینی و تردید نزد مسلمین شد، و خداوند این آیه را برای سرزنش مسلمین نازل فرمود.
ثانیاً: اصل در آیات چیست؟ آیا اصل در آیات قرآنی این است که برای هر زمان معتبرند مگر آنچه با دلیل استثنا شود؟ و یا بالعکس؟
منظور این است که اگر آیات برای هر زمان قابل قبولند، پس می توانیم مفهوم آیه را به غیر از زمان شأن نزول آیه نیز تعمیم دهیم، وگرنه باید مقید به شأن نزول آیه باشد و تعمیم آن به زمانی دیگر نیاز به دلیل خواهد داشت.
علمای مسلمین اعم از شیعه و اهل سنت متفق اند بر اینکه عموم لفظ مورد نظر است و خصوصیتی در شأن نزول نیست، زیر اگر اصل بر عدم تعمیم آیات قرآن به زمانهای دیگر باشد، در این صورت عمل به قرآن در زمانهای بعد باطل بوده و ما ناگزیر خواهیم بود اکثر آیات قرآن را کنار گذاشته و بی فایده تلقی کنیم. ولی چنین چیزی با روحیه، روش، تعلیمات و عمومیت اسلام منافات دارد. این بود دلیل عقلی، که آیات فراوانی قرآن کریم آن را تأیید می کند، آیاتی که تأکید بر تدبّر و عمل به قرآن داشته و نسبت به عکس آن توبیخ می کند.
و اگر نظر دیگر را بپذیریم، این فرمایش خداوند:
« إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ »(2).
«و اگر قرآن خوانده شد، بدان گوش داده و ساکت شوید تا مورد رحمت قرار گیرید».
دیگر معنایی نخواهد داشت، زیرا آیه به کل قرآن اشاره داشته و مخصوص جزئی اندک از آن یا تنها مقداری از قرآن نمی باشد، بلکه باید سعی کنیم تمام آیات را شناخته و به آنها گوش فرا دهیم و عبرت گیریم، همانگونه که خداوند ما را به تدبر در آن امر فرموده است:
«أَ فَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا »(3).
«آیا آنها در قرآن تدبر نمی کنند، یا بر دلهای آنان قفل نهاده شده است»؟
قرآن درباره ایمان به بعضی از آیات و ترک بعضی دیگر این گونه سرزنش می کند:
«الَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ »(4).
«آنها که قرآن را تقسیم بندی کردند».
آن چه را خواستند پذیرفتند و آن چه به سود آنها نبود رد کردند.
همچنین خداوند می فرماید:
«وَ لَقَدْ صَرَّفْنَا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ »(5).
«ما در این قرآن هرگونه مثلی را برای مردم بیان کرده ایم».
«وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ »(6).
«ما قرآن را برای تذکر آسان ساختیم، آیا کسی هست که متذکر شود»؟
«کِتَابٌ فُصِّلَتْ آیَاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ »(7).
«کتابی که آیاتش هر مطلبی را در جای خود بازگو کرده است، خواندنی و عربی (یا گویا) برای کسانی که دانا هستند می باشد».
«إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ».(8)
این آیات ما را تشویق می کنند که به تمام قرآن پایبند باشیم نه به جزئی از آن.
در هر حال هیچ مسلمانی با فرض دوم موافق نیست و اگر چنین فرضی درست باشد، باز هم آیه مورد بحث دلایلی دارد که ثابت می کند این آیه محدود به زمان نزول خود نبوده بلکه در تمام زندگی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و پس از ایشان ادامه داشته است. اینک آن دلایل را می آوریم:
آن چه در جنگ اُحُد شایع شد، قتل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود، ولی آیه هم این حالت شایع شده و هم حالت مرگ را مطرح می کند «اگر بمیرد یا کشته شود...» و اگر مخصوص زمان نزول بود خدا می فرمود «اگر کشته شود»، و شاید هم نام بردن مرگ در آیه برای دلالت بر این باشد که آن انقلاب «بازگشت» که در جنگ اُحُد اتفاق افتاد، مشابه آن پس از شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز واقع خواهد شد.
فایده عملی این مقدمه در بحثمان این است که اگر اصل اول ثابت شد (که واقعاً حق هم همین است همان گونه که دیدیم) در این صورت ما نیازی به آوردن دلیل برای تعمیم حکم آیه انقلاب به زمانهای بعد از زمان نزول نداریم، اما بنابر قول دوم لازم است دلیل خاصی بیاوریم برای اثبات این که آیه مورد نظر مخصوص حادثه ای که به خاطر آن آیه انقلاب نازل شده است نمی باشد، بلکه این آیه در طول زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و ما بعد آن وجود دارد، ولی کجا و چگونه؟
اما جواب «کجا؟» در این فرموده خداوند است: «افان مات او قتل»: «آیا اگر بمیرد یا کشته شود...» و اما جواب «چگونه»؟ این است که آنچه به دروغ در مدینه و اطراف آن شایع شد کشته شدن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در جنگ اُحُد بود که سبب پیدایش حالت ارتداد و بازگشت به گذشته ها شد، پس اگر خداوند می خواست این آیه را فقط به جنگ اُحُد اختصاص دهد باید می فرمود: «افان قتل: آیا اگر کشته شد»، ولی حالت مرگ را اضافه کرده «اگر مُرده یا کشته شد» و این به طوری کاملاً آشکارا اشاره می کند به اینکه همین حالت در وقتی که واقعاً می میرد تکرار خواهد شد، اما تردیدی که از طرف خداوند با آوردن حرف «او» که بنابر اتفاق اهل لغت معنای اختلاف در مفهوم معطوف و معطوف علیه دارد مطرح شده است، آن هم با توجه به این که خداوند عالم به غیب بوده و چگونگی مرگ پیامبرش را می داند، تنها به این دلیل بوده که خداوند خواسته است هر دو حادثه را در این آیه مشمول سازد، هم حادثه شایع شدن قتل ایشان در اُحُد و هم حادثه مرگ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم.
بعضی ها قتل را به فعل انسان نسبت داده اند و مرگ را به فعل خدا، و گفته اند که منظور از خدا از این تفصیل در واقع تنها حادثه اُحد بوده و ذکر این تردید برای این است که فعل بشر را که قتل باشد از جهت مرگ بودن به خدا نسبت دهند. ولی این قول دقیق نیست، زیرا خداوند فرموده است:
«فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ »(9).
«شما آنها را نکشتید، بلکه خدا آنها را کشت».
پس فعل قتل را نیز می شود به خدا نسبت داد، ضمناً سیاق آیه مناسب با این تفصیل نیست زیرا خدای متعال مسأله توبیخ و اعلام تنفر نسبت به این عقب گرد را مورد توجه قرار داده است و بر آن تأکید دارد و توجهش به تفصیل میان فعل بنده و فعل خالق نیست.
خداوند جواب شرط «انقلبتم» که همان «بازگشت» باشد را متعلق به دو فعل شرط «مات: مرد» و «قتل: کشته شد» دانسته است، و این تعلق نشان می دهد که تأکید خدا بر حالت انقلاب پس از مرگ یا قتل ایشان است، و واردکردن حرف استفهام به معنی «آیا» بر حرف شرط «ان: اگر» که مفهوم تأکید دارد، در واقع برای استنکار، توبیخ و زشت دانستن این حالت است.
و این بسیار دور از ذهن است که مفهوم آیه چنین باشد: هرگاه شایع شود که محمد صلی الله علیه و آله و سلم با فعل صادر از من مرده است، و این که من فعل خود را به صورت قتل او توسط کفار قرار دادم، آیا شما به گذشته خود باز می گردید؟ و اگر به آیه نگاهی کلی کنیم، آن هم با چنین معنایی، حالت توبیخ خداوند برای آنها بسیار تخفیف می یابد در حالی که نباید در چنین حادثه ای تساهل شود. اصلاً توجه آیه را پراکنده کرده و جهت های گوناگونی به آن می دهد که این خلاف بیان هر حکیمی است، چه رسد به احکم الحکما.
برای تأیید آن که آیه شریفه منحصر به این حادثه نبوده، در توضیحات بعدی آیه دلایلی را ان شاء الله ارائه خواهیم کرد که هرگونه شک و شبهه ای را در عدم محدودیت آیه و عمومیت آن تا زمان شهادت پیامبر صلی الله عیه و اله و سلم و بعد از آن، برطرف خواهد کرد.
همچنین باید بدانیم که مرگ دو معنی دارد: یک معنای عام که مفهوم آن قبض روح است:
«أَیْنَمَا تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَةٍ »(10).
«هرجا باشید مرگ به سراغ شما خواهد آمد هر چند در برج هایی مرتفع باشید».
«وَ هُوَ الَّذِی أَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ».(11)
«او است که به شما زندگی داد، سپس شما را می میراند و پس از آن شما را زنده می کند».
معنای دیگر مرگ خاص است، که در برابر قتل می باشد.
یعنی این که شخص به مرگ طبیعی بمیرد و در هر آیه ای که هر دو لفظ را همزمان آورده است، یعنی هم لفظ موت و هم لفظ قتل، منظور همین معنای خاص مرگ است، به خصوص آنجا که از حرف «او» استفاده شده است که مستلزم اختلاف در معنی بین معطوف و معطوف علیه است، به عنوان مثال:
«وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَحْمَةٌ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ».(12)
«و اگر در راه خدا کشته شوید یا بمیرید، آمرزش و رحمت خدا از تمام چیزهایی که آنها جمع آوری می کنند بهتر است».
«وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ »(13).
«و اگر بمیرید یا کشته شوید به سوی خدا باز می گردید».
«لَوْ کَانُوا عِنْدَنَا مَا مَاتُوا وَ مَا قُتِلُوا »(14).
«اگر آنها نزد ما بودند نمی مردند و کشته نمی شدند».
اگر مرگ در این آیات به معنای عام خود باشد، هیچ دلیلی برای به کارگیری لفظ قتل نخواهد بود، زیرا قتل هم نوعی مرگ است و این خلاف بلاغت است و مورد بحث ما نیز از همین قبیل است، از اینجا ثابت می شود که مقصود از مرگ در آیه انقلاب همان معنای خاص آن است که هم ردیف قتل است نه شامل آن.
چرا خدای متعال بر صفت رسالت درباره پیامبرش تکیه کرده است که می فرماید: «او رسول است و قبل از او رسولان گذشته اند»، کافی بود بگوید: «محمد تنها یک رسول است»، و بلافاصله دنبال آن می گفت: «آیا اگر بمیرد یا کشته شود...»؟
در اولین برخورد برای جواب دادن به این سؤال (همان گونه که بعضی از مفسرین گفته اند) به نظر می رسد که خداوند خواسته است نظر مسلمانان را به این حقیقت جلب کند که محمد صلی الله علیه و اله و سلم جاودان نیست، بلکه او نیز می گذرد و می میرد، مانند دیگر پیامبران که گذشتند و مردند. این معنی از آیه واضح است ولی تنها این مطلب مقصود آیه نیست، زیرا اگر مراد اثبات صفت مرگ برای آن حضرت باشد باید بگوید: «محمد تنها یک انسان است که قبل از او انسانهایی آمده و رفته اند» که در آن تأکید بر خاصیت انسان است که فانی شده و جاودان نیست، پس آیه داری معانی عمیق تری است که موجب شده صفت رسالت را مطرح و بر آن تأکید کند. و این معانی از این قرارند:
اولاً همان گونه که دین در گذشته وابسته به زندگی پیامبران نبوده، هم چنین به زندگی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نیز وابسته نیست، پیامبران سابق مردند و دین پس از آنها ادامه داشت، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز هرگاه بمیرد یا کشته شود دین بعد از او ادامه خواهد داشت.
ثانیاً: معنای عمیق تر، دقیق تر و جامع تری برای آیه تأکید بر «تطابق سنن» است یعنی این واقعیت است که سنت امتها پس از مرگ پیامبرانشان بر یکدیگر منطبق اند. آن چه بر امتها گذشته است، بر این امّت نیز دقیقاً و مو به مو خواهد گذشت. این حقیقت را قرآن، سنت و واقعیت تاریخی ثابت می کنند، اما قرآن:
«تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ وَ آتَیْنَا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّنَاتِ وَ أَیَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ وَ لکِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ کَفَرَ وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لکِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ مَا یُرِیدُ ».(15)
«بعضی از آن پیامبران را بر بعضی دیگر برتری دادیم، با برخی از آنها خدا سخن گفته و بعضی را درجاتی برتر داد، به عیسی بن مریم نشانه های روشن دادیم و او را با روح القدس تأیید نمودیم و اگر خدا می خواست کسانی را که بعد از این پیامبران بودند، پس از آن که همه نشانه های روشن برای آنها آمد، با هم جنگ و ستیز نمی کردند، ولی این امتها با هم اختلاف کردند، بعضی ایمان آوردند و بعضی کافر شدند و باز اگر خدا می خواست با هم پیکار نمی کردند ولی خداوند آن چه را می خواهد انجام می دهد».
ضمیر در «من بعدهم» به «رسل: پیامبران» برمی گردد، اگر تنها عیسی علیه السلام مورد نظر بود و می گفت: «من بعده»، و نمی توان گفت که مراد عیسی علیه السلام است که برای بزرگ شمردن او «هم» گفته است، زیرا موقعیت ضمیر «هم» در «من بعدهم» اگر برای بزرگ شمردن باشد مخالف فصاحت و بلاغت خواهد بود. اگر هم آن را خلاف فصاحت و بلاغت ندانیم، گوئیم در جائی که معلوم نباشد لفظ در معنای حقیقی یا مجازی آن به کار رفته است، اصل بر این است که به معنای حقیقی باشد. پس اگر «هم» را به معنای حقیقی خود بگیریم، برمی گردد به «تلک الرسل: آن پیامبران» که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز در میان آن ها است به دلیل آیه قبل:
«تِلْکَ آیَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ »(16).
«اینها آیات خدا است که به حق بر تو می خوانیم، و تو از رسولان هستی»
که به دنبال آن خداوند فرموده است:
«تلک الرسل فضّلنا بعضهم علی بعض».
روایات معروف و صحیح فراوانی نیز وجود دارد که دلالت بر «تطابق سنن» می کنند، و مسلمین اجماع بر صحت آن روایات را دارند، مانند این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم:
«شما سنت گذشتگان را مو به مو و بدون هیچ کم و زیاد دنبال خواهید کرد، حتی اگر آنها در لانه سوسماری وارد شده باشند، شما نیز وارد خواهید شد»(17)
و این سخن حضرت:
«بعد از من دوباره کافر نشوید، که گردن یکدیگر را بزنید»(18).
و یا این سخن ایشان:
«افترقت الیهود الی احدی و سبعین فرقه و افترقت النصاری الی اثنین و سبعین فرقه و ستفترق علی امتی ثلاثهٍ و سبعین فرقه اثنان و سبعون فی النار و واحده ناجیه»(19).
«یهود به هفتاد و یک فرقه و نصاری (مسیحی ها) به هفتاد و دو فرقه تقسیم شدند و امت من به هفتاد و سه فرقه تقسیم خواهند شد، که هفتاد و دو فرقه از آنان در آتش بوده و یکی نجات خواهد یافت».
همچنین آیات زیادی بر «تطابق سنن» دلالت می کنند مانند:
«فَهَلْ یَنْتَظِرُونَ إِلاَّ مِثْلَ أَیَّامِ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِهِمْ »(20)
«آیا آنها جز ایامی همانند ایام پیشنیان را انتظار دارند».
و یا این آیه:
«کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ »(21).
«مردم [در آغاز] یک دسته بیشتر نبودند [سپس در میان آنها اختلاف بوجود آمد]، خداوند پیامبران را برانگیخت تا مردم را بشارت و بیم دهند و کتاب آسمانی را که به سوی حق دعوت می کرد همراه آنها نازل نمود تا در میان مردم درباره آنچه اختلاف داشتند حکم کند و کسی در آن اختلاف نکرد مگر آنهایی که کتاب را دریافت کرده بودند پس از آن که نشانه های روشن به آنها رسیده بود، که آنها به خاطر انحراف از حق و ستمگری در آن اختلاف کردند و خداوند آنهائی را که ایمان آورده بودند نسبت به حقیقتی که در آن اختلاف داشتند هدایت نمود».
و همچنین آیه:
«أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لاَ یُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکَاذِبِینَ».(22)
«آیا مردم گمان کرده اند به حال خود رها می شوند و آزمایش نخواهند شد؟ ما کسانی را که پیش از آنان بودند آزمودیم، باید علم خدا در مورد کسانی که راست می گویند و کسانی که دروغ می گویند تحقق یابد».
بهترین دلیل بر «تطابق سنن» کردار اصحاب پس از شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است، که با یکدیگر درگیر شده، جنگهایی خانمان سوزی به راه انداختند، که بیش از صدهزار مسلمان قربانی شدند. این است مصداق آیه:
«... و لو شاء الله ما اقتتل الذین من بعدهم ما جاءتهم البیّنات و لکن اختلفوا...».
«و اگر خدا می خواست کسانی که بعد از آن پیامبران بودند، پس از آن که آن همه نشانه های روشن برای آنها آمده بود، با هم جنگ نمی کردند، ولی آنها با هم اختلاف کردند...».
دیگر جایی برای این سؤال نیست که چگونه اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می توانند به گذشته خود برگردند، آنها که مال و جان خود را فدا کرده، با خویشاوندان خود نیز به خاطر اسلام جنگیدند، و رسول خدا صلی الله علیه واله و سلم را در سختی ها و ناراحتی ها ترک نکردند و آیات و معجزات ایشان را دیده اند!!؟ جواب این سؤال را علاوه بر آنچه گذشت این گونه می دهیم:
الف-ضمیر خطاب در «انقلبتم: شما منقلب شدید» متوجه آنهاست و لا غیر، زیر معقول نیست که خطاب به کفار یا منافقین باشد، آنها خود به خود منقلب هستند.
ب- علم مانع از انحراف نیست، چه بسا افرادی بدانند حق در این طرف است ولی هوای نفس آنها به طرف دیگر متمایل بوده و آنها را با خود به این سو می کشاند، بلکه اکثر حالتهای تجاوز از حریم حق، بعد از علم به آن پیش می آید:
«و ما اختلف الذین اوتوا الکتاب الّا من بعدما جاء هم العلم بغیاً بینهم».
«و کسی در آن اختلاف نکرد مگر آنهایی که کتاب را دریافت کرده بودند پس از آن که نشانه های روشن به آنها رسیده بود، و آنها به خاطر انحراف از حق و ظلم در آن اختلاف کردند».
پس همه چیز واضح است، و نشانه های آن آشکار است ولی آنها اختلاف کرده و با یکدیگر جنگیدند.
«و لو شاء الله ما اقتتل الذین من بعدهم من بعد ما جاءتهم البیّنات».
«و اگر خدا می خواست، کسانی که بعد از آنها، پس از دریافت آن نشانه های روشن آمدند با یکدیگر نمی جنگیدند».
«أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ »(23).
«آیا دیدی کسی را که هوای نفس خود را معبود خویش قرار داده و خداوند او را با آگاهی گمراه ساخت».
ج- فداکاریهای گذشته و صبر بر مصائب، مانع از انحراف انسان در آینده نیست، و ما سراغ نداریم فداکاریها و صبر بر مصائبی مانند آنچه بر سر بنی اسرائیل آمد هنگامی که فرعون دست و پای آنها را یکی از راست و دیگری از چپ برید آنها صبر کردند، آنها را به دار آویخت باز هم صبر کردند، زنان و کودکان آنها را نگه داشته و مردانشان را به قتل رسانید و آنها صبر کردند و از دعوت موسی علیه السلام دست نکشیدند، معجزات خیره کننده موسی علیه السلام را به طور آشکار دیدند که یکی از عظیم ترین آنها شکافته شدن دریا به چند بخش، و هر بخشی مانند کوهی عظیم بود. ولی همین که موسی علیه السلام چند روز آنها را ترک کرد، به عبادت گوساله پرداختند، گویا طبیعت انسان این گونه است که تا احساس امنیت و بی نیازی کند طغیانگر می شود:
«کَلاَّ إِنَّ الْإِنْسَانَ لَیَطْغَى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى».(24)
«چنین است، هرگاه انسان خود را بی نیاز ببیند طغیان می کند».
د-هرچه قدر انسان در درجات ایمان بالا رود، اگر از طرف خداوند معصوم نباشد امکان انقلاب و کفر در او هست، گویاترین مثال بلعم بن باعورا است:
«وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ وَ لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ سَاءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَ أَنْفُسَهُمْ کَانُوا یَظْلِمُونَ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی وَ مَنْ یُضْلِلْ فَأُولِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ »(25).
«و برای آنها بخوان سرگذشت آن کسی را که آیات خود را به او دادیم ولی او از آنها جدا شد و شیطان به او دست یافت و از گمراهان شد. اگر می خواستیم او را با این آیات بالا می بردیم ولی او به پستی گرائید و از هوای نفس خویش پیروی کرد. او مانند سگی است که اگر به او حمله کنی دهانش را باز و زبانش را بیرون می آورد و اگر او را به حال خود واگذاری باز همین کار را خواهد کرد. این مثل جمعیتی است که آیا ما را تکذیب کردند. این داستانها را بازگو کن تا شاید بیندیشند. چه بد مثلی دارند گروهی که آیات ما را تکذیب کردند، ولی آنها به خودشان ستم کردند. هدایت یافته کسی است که خدا او را هدایت کند، و کسانی که خدا گمراه کند آنها زیانکاران واقعی هستند».
آیا کسی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به درجه ایمان این شخص رسیده است؟ او اسم اعظم را می دانست، ولی باز هم منحرف شد، چه رسد به کسانی که از او پایین ترند؟
سؤالی که در اینجا مطرح می شود این است که: بر چه چیزی انقلاب پیش می آید؟
در پیش روی ما چند عنصر اساسی وجود دارد که با تجزیه و تحلیل آنها می توان به جواب سؤال مطرح شده رسید:
الف- این انقلاب به شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ارتباط دارد.
«افان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم».
«آیا اگر مُرد یا کشته شد برگذشته خود منقلب می شوید»؟
ب- وقوع انقلاب دلالت ر وجود اصلی دارد که انقلاب بر اساس آن اتفاق افتاده، اصلی که برای تمام منقلبین مشخص بوده است. اگر منقلبین آن اصل را نمی دانستند، به آنها گفته نمی شد «انقلبتم علی اعقابکم: شما بر گذشته خود منقلب شدید»، بلکه آن چه انقلاب بر آن واقع شد، از قبول مورد قبل بوده است تا آن که این انقلاب پیش آمد.
ج- این مسأله ارتباط مستقیمی با خدا و رسول صلی الله علیه و آله و سلم دارد و انقلاب بر آنها واقع شده است.
د- ضرر این انقلاب، بر منقلبین در دنیا و آخرت خواهد بود «و سیحزی الله الشاکرین»: «خدا شکرگزاران را پاداش خواهد داد»، «فلن یضرّ الله شیئاً»: «او هرگز به خدا ضرری نمی رساند»، «وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ»(26): «هر که شکر کند، در واقع به خاطر خودش شکر کرده است». سپس خداوند بیان فرموده است که فایده این شکر به شخص بنده برمی گردد و مفهوم این فرمایش خدا این است که ضرر شکر نکردن نیز به خود بنده خواهد بود.
ه- این انقلاب مربوط به سنت پیشینیان است، پس گذشتگان بر هر چه منقلب شدند، اینها نیز بر همان منقلب خواهند شد.
و- خدای متعال نفرموده است که مؤمنین یا مسلمین را پاداش می دهد، بلکه فرموده است شکرگزاران را پاداش خواهد داد، و این اشاره ای است به این که افراد غیر منقلب اندک اند:
«وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبَادِیَ الشَّکُورُ »(27).
«و اندکی از بندگان من شکرگزارند».
و لفظ «انقلبتم: شما منقلب شدید» نیز این معنی را تأکید می کند که نشان دهنده اکثریت است، زیرا اگر منقلبین کم بودند می فرمود «انقلبت بعضکم: بعضی از شما منقلب شدند»، و در این صورت توبیخ اکثریت درست نبود.
ز- این انقلاب مسلّم بوده و بدون شک اتفاق خواهد افتاد، به دلیل آنکه هرگاه فعل شرط اتفاق بیفتد جواب شرط محقق می شود و استفاده از فعل ماضی در«انقلبتم» نشان دهنده محقق شدن آن به طور حتمی است.
ح- این خطاب مخصوص مسلمین بوده و متوجه آنهاست و ربطی به کافرین ندارد زیرا آنها اساساً منقلب هستند و نمی توانند مخصوص منافقین باشد که این خلاف ظاهر آیه است و اگر تنها آنان مورد خطاب بودند می گفت:«اظهرتم انقلابکم: انقلاب خود را آشکار ساختید» بلکه خود انقلاب و وقوع آن بلافاصله بعد از شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خواهد بود.
برای شناخت ماهیت این انقلاب، باید هنگام تجزیه و تحلیل، تمام عناصر گذشته را مورد توجه قرار داد، باید نتیجه بحث کاملاً مطابق با آن باشد، والا این چیز دیگری خواهد بود.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حاکم بر مسلمین بود و پس از شهادت ایشان انقلاب پیش آمد... حال می پرسیم: بعد از وفات حاکم، بر چه چیزی معمولاً انقلاب پیش می آید؟! چه مسائلی بوده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نسبت به آن نقش کنترل کننده فشار را برای امت داشته که مانع از بروز اختلافات می شد. به طوری که اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نبود این اختلافات و درگیری به سر حد انفجار می رسید؟ آیا قرآن به این مطلب اشاره ای ندارد به این امری که برای مردم سنگین بوده، و بسیاری آنرا نپذیرفته و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از تبلیغ آن برای امت خود می ترسید. ولی فرمان خدا اینگونه صادر شد:
«یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ»(28).
«ای پیامبر، آن چه از طرف پروردگارت نازل شده است کاملاً- به مردم- برسان و اگر نرسانی، رسالت او را ابلاغ نکرده ای، و خداوند تو را از مردم حفظ می کند».
با نگاهی کوتاه و سریع به آیه فوق به این نتیجه خواهیم رسید:
1) آن مسأله ای که تبلیغ آن واجب است، معادل با تبلیغ خود رسالت، که اگر آن را ابلاغ نکند مانند این است که رسالت را ابلاغ نکرده است، پس کفر به آن مانند کفر به رسالت است و انقلاب علیه آن مانند انقلاب علیه رسالت است.
2) این مسأله مورد اختلاف عظیمی میان مردم است، که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دست مردم بر خودش نگران بود، لذا خدای متعال او را اطمینان داد (خداوند تو را از مردم نگاه می دارد)
3) این مسأله در حد تمام رسالت است، زیرا مفهوم این آیه این گونه است که اگر این مسأله را ابلاغ نماید، رسالت را ابلاغ و تکمیل کرده است:
«الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً ».(29)
«امروز دین شما را برایتان تکمیل و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان دین برایتان پذیرفتم».
این مطلب منطبق بر آیه انقلاب است که خبر از انقلابی علیه کل دین می دهد.
4) جمله «یعصمک من الناس: تو را از مردم حفظ می کند» نشان می دهد که اکثریت قریب به اتفاق مردم این مسأله را که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به تبلیغ آن مأمور شده است قبول ندارند.
این چه مسأله ای است که می خواهد آن را ابلاغ کند؟
این مسأله با انقلاب مورد نظر ارتباط دارد، زیرا:
1) این مسأله با رسالت ارتباط دارد، و انقلاب بر آن، انقلاب بر رسالت است.
2) نشانه های انقلاب در این مسأله، به دلیل عدم رضایت اکثریت وجود دارد.
3) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مجبور است آن را هم اکنون به دلیل نزدیک شدن زمان شهادتش ابلاغ کند، «انی اوشک انی ادعی فاجیب»؛ «نزدیک است مرا بخوانند و من اجابت کنم»، پس نباید بهانه ای برای انقلاب باقی گذارد و باید حجت را بر آنها کامل کند زیرا انقلاب مربوط به شهادت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است.
4) آن چه که او می خواهد آن را ابلاغ کند، تنها چیزی که می توان بر آن انقلاب کرد، زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تمام رسالت را با همه شاخه های گوناگون آن ابلاغ نموده و در کوچکترین مسأله ای از آن آثار نارضایتی در مسلمین پیدا نشده است، مگر این مسأله که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از آن ترسیده و خداوند به او وعده داده است که او را از مردم حفظ کند.
5) پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در این مسأله نقش کنترل کننده فشار را داشته است که اگر وفات کند فشار بالا رفته و مردم به طور معکوس عمل خواهند کرد.
6) بنابراین چیزی باقی نماند که انقلاب بر آن واقع شود جز خلافت تعیین شده از طرف خداوند متعال.
آن مرد کیست که خلافت او به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ابلاغ شده است؟
همان طور که قبلاً گفته شد اخبار به طور متواتر رسیده و صدها مصدر از میان مصادر مسلمین حادثه غدیر و تعیین امام امیرمؤمنان علی علیه السلام به عنوان خلیفه مسلمین را نقل کرده اند.از این حدیث و هزاران حدیث دیگر روشن می شود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، علی علیه السلام را به عنوان خلیفه و امام بر خلق تعیین نموده است، ولی این مسأله قابل قبول برای مسلمین نبوده است، و لذا به مجرّد این که رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم به شهادت رسید، بر علی علیه السلام منقلب شده و حق او را غصب کردند جز افرادی اندک کسی ثابت قدم نماند، همان گونه که خداوند در آخر آیه انقلاب فرمود: «... سیجزی الله الشاکرین»: «خداوند شکرگزاران را پاداش می دهد»، که از این جمله چنین نتیجه می گیریم:
اوّلاً این افراد اندک اند زیرا:
الف- «انقلبتم» مفهوم عموم و اکثریت را می دهد.
ب- «و قلیل من عبادی الشکور»: «شکرگزاران از میان بندگان من اندک اند».
ثانیاً: این شکر در مقابل کفر است که همان انقلاب باشد،
«فمنهم من آمن و منهم من کفر»: «بعضی از آنها ایمان آورده و بعضی کافر شدند»، «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً »(30): «و ما راه را به او نشان دادیم، یا شکرگزار بوده و یا کافر خواهد بود»،
و این راه مشخص است به این دلیل:
الف- هدایت او به سوی این راه «ما راه را به او نشان دادیم».
ب- وقوع انقلاب علیه آن زیرا آیه قبل می گوید: «و خداوند شکرگزاران را پاداش می دهد» یعنی آنهائی که طبق مفهوم این آیه، راه را دنبال کردند و در نتیجه دیگران جزء کافرین اند زیرا علیه این راه، انقلاب کردند.
ج- الف ولام تعریف.(31)
این راه در یک زمان موجب بلا و نعمت می شود، بلائی که مردم به واسطه آن امتحان می شوند و نعمت برای آن کس که این راه را بپیماید. و چون شکر در مقابل نعمت می باشد و معمولاً انقلابی که مساوی کفر است انقلاب علیه نعمت بوده بمعنای کفر ورزیدن بدان نعمت، و چون ولایت علی علیه السلام نعمت بوده و «اتممت علیکم نعمتی»: «نعمت خود را بر شما تمام کردم»، لذا انقلاب علیه این نعمت شده و تنها افراد اندکی نجات یافتند، و برای تأکید این مطلب، یک حدیث از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم می آوریم. ایشان می فرماید: «من ایستاده بودم که ناگهان گروهی را دیدم، وقتی آنها را شناختم مردی بین من و آنها ظاهر شد و گفت: بیائید، پرسیدم: به کجا؟ (32) گفت: به خدا سوگند، به سوی جهنم، گفتم: مگر چه کرده اند؟
گفت: آنها پس از تو به سوی گذشته خود-به عقب-برگشتند، و آن گونه که من می بینم معلوم نیست کسی از آنها جز به تعداد شترهای از قافله جدا شده نجات یابد».(33) این حدیث تأکید دارد بر آن چه که آیه انقلاب دلالت داشت یعنی این که شکرگزاران نعمت، اندک اند و لذا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «من نمی بینم که کسی از آنها نجات یابد مگر افرادی به تعداد شترهای از قافله جدا شده» و همان گونه که این گونه شترها اندک اند، لذا اصحاب نجات یافته نیز اندک اند.
همچنین پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«من جلودار شما به سوی حوض هستم. هر کس که از پیش من رد شد آب می خورد و هر کس که آب خورد هیچ گاه تشنه نمی شود، مردمی بر من می گذرند که من آنها را شناخته و آنها مرا می شناسند، سپس میان من و آنها جدائی می افتد، می گویم: اینها اصحاب من هستند، گفته می شود: تو نمی دانی اینها چه بدعت ها پس از تو ایجاد کرده اند، می گویم: دورباد، دورباد آن کس که بعد از من در دین تغییر داد».(34)
علاوه بر آن، قول پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به ابوبکر، وقتی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شهدا را از اهل ایمان و بهشت دید و فرمود: «اما هؤلاء فانی اشهد لهم»: «من برای اینها شهادت خواهم داد» ابوبکر گفت: «و ما چه طور، ای رسول خدا؟»، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «اما انتم فلا ادری ماذا تحدثون بعدی»: «اما شما، من نمی دانم چه بدعتی پس از من برپا خواهید کرد»(35).
آیا اقتداء به هر یک از اصحاب موجب هدایت است یا خیر؟
اهل سنت می گویند که پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:«ان اصحابی کالنجوم بایهم اقتدیهم اهتدیتم».
«بدرستی که اصحاب من مانند ستارگان (هدایت) می باشند به هر کدام که اقتداء کنید هدایت می یابید»
همانطور که قبلاً گفته شد ذهبی در کتاب «المنتفی» ص 551 می گوید:
«این حدیث به اجماع و اتفاق اهل حدیث باطل و مردود است».
و ابن تیمیه در حاشیه کتاب «المنتفی ذهبی» ص 551 می گوید:
«بزرگان اهل حدیث، این روایت را تضعیف کرده اند و حجیت ندارد».
بر فرض صحت، این سؤال مطرح است:
سؤال 23
این حدیثی که مرتب به رخ شیعه می کشد، صرف نظر از صحت و سُقم آن، آیا در مورد همه صحابه است یا بعضی از صحابه؟اگر در مورد بعضی از صحابه است که این مطلب برخلاف حدیث فوق الذکر می باشد، و اگر در مورد همه صحابه است، پس چرا عمل سلمان، ابیذر، مقداد و عمار که مانند امام امیرمؤمنان علی علیه السلام از بیعت کردن با ابوبکر خودداری کردند را حجت نمی دانید؟
مگر نه این است که علماء خودتان روایت کرده اند که آنها محبوب خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بوده اند؟ آیا اعمال و رفتار اصحاب خاص رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که طبق روایات تصریح به اینکه اهل بهشت می باشند، حجت نیست؟
سؤال 24
اگر به گفته شما هر کس که به صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اقتدا کند، طبق روایت مذکور هدایت می یابد، پس چطور می شود پذیرفت که بگوئیم چون شما به اصحاب مورد نظر خود اقتدا کردید، هدایت یافتید، اما شعییان به امام امیرمؤمنان علی علیه السلام، مقداد و ابی ذر اقتدا کردند در ضلالت باشند؟ آیا خجالت آور نیست که اصحاب در نظر شما همان عده ای باشند که موافقت با بازی سقیفه نمودند و بقیه صحابه پاک رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که مخالفت با مرام اهل سقیفه نمودند از درجه اعتبار ساقط و بی اثر باشد؟پس عمومیت حدیثی که خودتان آنرا نقل کرده اید را چگونه توجیه می کنید؟!!
آیا احتمال خطا در اجتماع امت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وجود دارد یا خیر؟
اهل سنت از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت می کنند که آن حضرت فرمود:«لا تجتمع امتی علی خطاء».(36)
«امت من اجتماع بر خطا نمی نمایند».
در حدیث دیگری آمده است:
«لا تجتمع امتّی علی ضلال»(37)
«امت من اجتماع بر ضلالت و گمراهی نمی نمایند».
سؤال 25
اگر این روایت را قبول دارید همین امتی که جمعی از صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم در میان آنان بودند، حتی همان عده ای که در مجلس شورایی که طبق وصیت عمر برگزار شد، دست بیعت با عثمان دادند.(38) عثمان را به خاطر اعمال و رفتار ناشایست و خلاف شرعش کشتند، پس چرا شما اجماع مخالفین عثمان، که بیشتر از اجماع کنندگان بر خلافت ابوبکر بودند را مؤثر نمی دانید و او را همچنان خلیفه سوم می دانید؟!!بعد از کشته شدن عثمان، عایشه امام امیرمؤمنان علی علیه السلام را قاتل عثمان معرفی کرد و به عنوان خونخواهی عثمان «جنگ جمل» را بپا کرد.
پی نوشت ها :
اگر علی علیه السلام قاتل عثمان بود، پس چرا مردم بلافاصله بعد از قتل عثمان با علی علیه السلام بیعت کردند؟ آیا این بیعت، بیانگر راضی بودن مردم به قتل عثمان نبوده است؟!!
پی نوشت ها :
1. سوره آل عمران، آیه 144.
2. سوره اعراف، ایه 204.
3. سوره محمد، آیه 24.
4. سوره حجر، آیه 91.
5. سوره کهف، آیه 54.
6. سوره قمر، آیات 17، 22، 32 و 40.
7. سوره فصلت، آیه 3.
8. سوره زخرف، آیه 3.
9. سوره انفال، آیه 17.
10. سوره نساء، آیه 78.
11. سوره حج، آیه 66.
12. سوره آل عمران، آیه 157.
13. سوره آل عمران، آیه 158.
14. سوره آل عمران، آیه 156.
15. سوره بقره، آیه 253.
16. سوره بقره، آیه 252.
17. «ستتبعون سنن من قبلکم حذو القذه بالقذه و طبق النعل بالنعل حتی لو دخلوا حجر ضبٍ لدخلتموه».
18. «لا ترجعوا بعدی کفاراً یضرب بعضکم رقاب بعض».
19. ظاهراً در روایت حدیث اشتباهی جزئی باشد باید گفته شود «اثنتین» و «ثلاث» و «اثنتنان».
20. سوره یونس، آیه 102.
21. سوره بقره، آیه 213.
22. سوره عنکبوت، آیه 2.
23. سوره جاثیه، آیه 23.
24. سوره علق، آیه 6-7.
25. سوره اعراف، آیه 175-178.
26. لقمان: 12.
27. سوره سبا، آیه 13.
28. سوره مائده، آیه 67.
29. سوره مائده، آیه 3.
30. سوره انسان، آیه 3.
31. منظور الف و لام بر کلمه سبیل است که به صورت «السبیل» درآمده و معنی آن «آن راه مشخص» است که همان ایمان می باشد که خداوند برای رساندن مردم به آن، پیامبران را فرستاده و هر کس که امر آنها را نپذیرد کافر است.
32. یعنی آنها را به کجا می برید؟
33. صحیح بخاری، ج8 ص 148-151، کتاب الرقاق، باب فی الحوض.
34. همان، ج9، ص 58-59 کتاب الفتن، و مشابه آن با متنی نزدیک به آن در صحیح مسلم ج 1 ص 217-218 کتاب الطهاره، باب استحباب اطاله الفرّه. همچنین صحیح مسلم ج 4 ص 1792-1800 کتاب الفضائل باب اثبات حوض نبینا و صفاته و ج 4 و ص 2194 کتاب الجنه باب ثناء الدنیا.
35. موطا ج2 ص 461-462 ح 32 کتاب الجهاد، باب الشهدا فی سبیل الله، حدیث شماره 995.
36. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج8 ص 123.
37. کنزالعمال، ج1 ص 206 ح 1029.
38. بلاذری در انساب الاشراف می نویسد:
هیچ یک از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از نظر مخالفت و ستیزه با عثمان، به پای طلحه نمی رسید! طلحه و زبیر (که از جمله کسانی بودند که در شورا دست بیعت به عثمان دادند) زمام امور را بدست گرفته بودند، و طلحه از رسیدن آب به خانه عثمان جلوگیری می کرد و نمی گذاشت که آب آشامیدنی به آنجا برسد.(انساب الاشراف، بلاذری، ج5، ص 81، 90)